درس خارج فقه آیت الله سبحانی
96/10/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حکم تلقیح مصنوعی
بحث ما درمسئله هفتم، راجع به تلقیح مصنوعی است، قبل از آنکه وارد متن مسئله بشویم، مطالبی را به عنوان مقدمه مطرح میکنیم.
مطلب اول این است که هر انسانی علاقه مند است که دارای فرزند باشد و نسلش از طریق فرزند استمرار و ادامه پیدا کند[1] . چرا؟ زیرا فرزند و نسلش را استمرار و ادامه وجود خود میداند، در حقیقت علاقه به نفس، سبب میشود که علاقه مند شود تا اولادی داشته باشد و از این طریق وجودش امتداد پیدا کند.
البته خدواند منان این غریزه را در وجود هر انسانی نهاده است و اگر این غریزه نبود، شاید انسان به دنبال انجاب و فرزند دار شدن نمیرفت.
اما خلاق متعال روی مصالحی، این غریزه را در وجود هر انسانی نهاده است که دارای فرزندی باشد تا نسلش استمرار و ادامه پیدا کند.
البته نسل داشتن، غیر از قضا و ارضای شهوت است،غریزه بقای نسل یک چیزی است که اسلام هم با آن موافق است.
در این میان افرادی پیدا میشوند که عقیم هستند و اگر بشود موانع آنها را رفع کرد تا دارای فرزند و نسل بشوند، چه اشکال دارد، البته باید رفع موانع با قوانین شرع صد درصد تطبیق کند.
رابطه علم و دینمطلب دوم این است که:« و العلم و الدین متحالفان»،علم و دین هم سوگند و هم قسمند که از یکدیگر جدا نشوند، یعنی در اسلام علم جدا از دین نیست چنانچه دین هم جدا از علم نیست، و اگر میبینید که در بعضی از موارد علم و دین با هم فاصله میگیرند، دو سبب دارد و آن اینکه: یا آگاهی و اطلاع ما از دین اشتباه و نادرست است، یا علم در آن مسئله اشتباه کرده است و الا محال است دین که خلاصه وحی است و وحی هم خطا ناپذیر است،یعنی به اندازه سر سوزن هم در وحی خطا و اشتباه نیست، نمیشود با علم مخالفت کند و اگر احیاناً میبینید که در بعضی از موارد، این دوتا از هم فاصله میگیرند، یکی از دو چیز در بین است، یا فهم ما از دین درست نیست یا اینکه علم، علم موقت است، یعنی علم واقعی نیست ولذا خطایش در آینده روشن خواهد شد.
گرفتار بعضی از اوهام و خیالات شدنالبته بعضی از ما مسلمانان در دوران گذشته گرفتار برخی از اوهامها شدیم، مثلاً در آن زمان که فرضیه داروین پیدا شد که اصل انسان از میمون بوده در اثر تکامل به این صورت درآمده است، خیلی از افراد در عراق، مصر، ایران و امثالش بودند که میگفتند معلوم میشود که علم و دین با هم تضاد دارند، چون دین میگوید انسان از اول انسان آفریده شده است، در حالی که علم میگوید انسان از روز اول انسان نبوده، بلکه چند تا پشت داشته تا برسد به میمون و آنگاه در اثر سیر تکاملی به انسان منتهی شده است.
بعداً که این فرضیه باطل شد و فرضیه دوم آمد به نام فرضیه داروینیسم که آنهم باطل شد، اخیراً فرضیه جهش آمده که آنهم محل بحث است.
خلاصه مطلب اینکه: دین هیچگاه از علم جدا نمیشود و هکذا علم هم از دین جدا نمیشود، اگر احیاناً گاهی میبینیم که بین این دواختلاف است، یا فهم ما از دین ناقص است یا اینکه این علم، علم واقعی نیست.
بنابراین، اسلام هرگز مخالف با این مسئله نیست که اگر زنی یا مردی عقیم است و بشود آنها را با یک معالجاتی صاحب فرزند کرد، از نظر اسلام میشود این کار را کرد، یعنی اسلام با آن مخالف نیست، البته به شرط اینکه مقدمات و مؤخراتش خالی از حرمت باشد.
المسألة السابعة: التلقیح الصناعی و أطفال الأنانیب
من المسائل المستحدثة الّتی شغلت أفکار الفقهاء و الحقوقین و غیرهم، هو التلقیح الصناعی الذی سیشرح موضوعاً و حکماً، غیر أنّ إیضاح موقف الشریعة الإسلامیة من هذا الأمر یحتاج إلی بیان أمور:
الأوّل: غیر خفی علی أحد أنّ لکلّ إنسان رغبة فی الانجاب (نسل پیدا کردن) حیث یری أنّ النسل المتولد منه، استمرار و بقاء لوجوده، لکن ربما تکون هناک عوائق تمنع الإنجاب، و إن کان المحل فی کلّ من الزوجین مستعدّاً له، فلو کانت هناک حلول لرفع المانع و لم تکن مخالفة للضوابط الشرعیة، فالشریعة الإسلامیة تتقبله کما هو شأن کلّ إکتشاف و حلّ کلّ عقدة یتمّ لصالح الإنسان.
البته عقیم دو جور است، عقیمی که اصلاً قابلیت اولاد دارشدن در او وجود ندارد، یعنی در نطفه مرد چیزی (که مبدأ فرزند دار شدن باشد) نیست، یا در زن چیزی (که مبدأ فرزند دار شدن باشد) نیست، چنین عقیمی قابل علاج نیست مگر با معجزه.
اما گاهی مرد یا زن، نطفهای دارد که میتوانند مبدأ فرزند دار شدن باشد، منتها ضعیف است، این ضعف را اگر تقویت کنند، میتواند در نطفه زن اثر بگذارد، یا گاهی نطفه زن، مبدئیت برای فرزند دار شدن دارد، اما ضعیف است و مشکلاتی دارد، اگر مشکلاتش را رفع کنند، میتواند صاحب فرزند بشود، اینکه گاهی در تبلیغات میگویند ما مشکل عقیم بودن را رفع میکنیم، مراد آن عقیمی است که استعداد اولاد دار شدن را دارد و الا عقیم صد درصد معجزه میخواهد.
الثانی: إنّ العلم و الدین متحالفان منذ أنزل الله سبحانه شرائعه إلی رسله، فلو رؤی الخلاف بین الأمرین فهو لأحد الوجهین:
إمّا أن تکون معطیات العلم ظنّیةً غیر یقینیة – یا اشکال در علم است، یا اشکال در فهم ماست - أو أن یکون فهمنا من الدین فهماً غیر صحیح، و فی غیر هاتین الصورتین فهما أخوان متفقان، لا تعارض بینهما.
نگاهی به گذشتهدر نظام سابق در دانشگاهها، کسانی که این گونه مسائل را تدریس میکردند، میگفتند: علم برای خودش راهی دارد، دین هم برای خودش راهی دارد، اینها گاهی بهم نمیرسند، همه این گفتهها در واقع کپی از نوشتههای فرانسویها و غربی ها بود، چون در آن زمان و الآن نیز چنین است کلیسا نمیتواند با علم هماهنگ بشود، کلیسا یک مسائلی دارد که خلاف علم است، علم یک مسائلی دارد که بر خلاف کلیسا است، این مسائل مال آنهاست که میگویند علم برای خود راهی دارد، دین هم برای خودش راهی دارد.
مثلاً استادی در دانشگاه آمریکا در عین حالی که کشیش بود، فزیک را هم تدریس میکرد، کشیشها در عین کشیش بودن، یک علمی را هم میآموزند تا در ضمن تعلیم آن علم، مسائل مسیحیت را هم به خورد شاگردان خود بدهند، یکی از دانشجویان مسلمان در هردو کلاسش شرکت میکرد، ایشان در کلاس دینی، یک چیزی را گفته بود، هنگامی که علم فزیک درس میداد خلاف آن را گفته بود، این شاگرد اعتراض میکند که: استاد، شما در آن کلاس یک چیزی را گفتید، الآن در اینجا ضد آن را میگویید.
او در جواب گفته بود که من مغزم را دو طبقه کردهام، در یک طبقه آن مسائل دینی است، در طبقه دوم مسائل علمی، اینها با هم مخلوط نمیشوند، تمام این «مطالب» فرضیه آنهاست.
نعم؛ ظهر الخلاف بین العلم و الدین فی الکنائس، حیث اعتبروا الکتب المقدسة (التوراة و الإنجیل) المحرّفة، وحیاً من الله سبحانه غیر محرّفة و لا مدسوسة، فإذا ظهر العلم علی خلاف ما علیه الکنائس، نشأت حرب عوان بین العلماء و البابوات أو القساوسة، فکان الانتصار فترة لهؤلاء فأخذوا یقتلون المکتشفین، أو یستنیبونهم، لکن لم یمض زمان طویل، حتی صار الأمر علی العکس و کان الفوز للمکتشفین و المخترعین و الانزواء للقساوسة الکنائس.
و أمّا علماء الشریعة الإسلامیة و دعاتها، فکانوا یستقبلون العلم بلا منازعة أخذاً بقوله سبحانه:
1: « اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ»[2]
2: «وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِيمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِلَى يوْمِ الْبَعْثِ فَهَذَا يوْمُ الْبَعْثِ وَلَكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»[3]
و علی ضوء هذا فلو قدّم العلم حلولاً للانجاب (راه حل برای اولاد دار شدن داد) و علاجاً للعقم یصحّ الأخذ بها إذا کانت مجرّدة عن عمل غیر شرعی، ولذلک لمّا ظهر التلقیح الصناعی لم تحصل هنا أیّ ضجّة بین الفقهاء الإسلام، بل أخذوا یدرسونه علی ضوء القواعد الشرعیة فافتوا بجواز قسم و حرمة قسم آخر.
پس تا کنون دو مقدمه را بیان کردیم،مقدمه اول این بود که هر انسانی علاقه مند به داشتن فرزند و ادامه نسل است، و خلاق متعال نیز این غریزه را در وجود تمام بشر نهاده و بسیار خوب است.
مقدمه دوم این بود که بین علم و دین هیچگونه اختلافی نیست، اگر احیاناً در بعضی از موارد، اختلافی مشاهده شد، اشکال در یکی از دو مرحله است، یعنی یا علم، علم واقعی نیست یا فهم ما ناقص است، و اینکه اگر عقیم را علاج کنیم تا دارای فرزند بشود، اگر واقعا با قوانین شرع تطبیق بکند، هیچ اشکالی ندارد.
مقدمه سوم این است که مطلوب اسلام، انجاب طبیعی است، لاشک بر اینکه اگر انسان از راه طبیعی دارای فرزند بشود به گونهای که هیچ احتیاج به چیز دیگر نباشد، این مطلوب اسلام و راه اسلام است و آیات کریمه قرآن نیز همین را میگویند، و اگر ما بعضی از راه دیگر را تجویز میکنیم، از باب اضطرار و لا علاجی است.
معلوم میشود که زن کشتگاه مرد است، مرد تخمش را در آن کشتگاه میکارد و آن تخم نموی طبیعی پیدا میکند، این راه اسلام است. اگر راه دیگر را هم تجویز میکنیم بخاطر رفع مشکل جمعی از مردان وزنانی است که قابلیت انجلاب را دارند، اما موانعی در کارشان است که اطبا میخواهند آن موانع را برطرف کنند.
بنابراین، آنچه را اسلام تجویز میکند، این است که مسئله تلقیح مصنوعی همراه قوانین اسلام و عرف باشد، یعنی واقعاً نطفه مرد را میگیرند، منتها ضعیف است، نطفه زنش را هم میگیرند، که ضعیف است،آنگاه آن دو را در لوله آزمایشگاهی تقویت میکنند، بعداً در رحم آن زن قرار میدهند، البته این یک صورتش است، صورت های دیگر هم دارد.
اگر اسلام تلقیح مصنوعی را تجویز میکند، جایی را تجویز میکند که تلقیح مصنوعی گره و مشکلی را باز کند و مقدمات و مؤخراتش هم حرام نباشد.
اما اگر از یک مرد دیگر نطفه را بگیرند و هکذا از یک زن دیگر بگیرند که هیچ ربطی به آن مرد ندارد، آن وقت این دوتا را با هم تنظیم می کنند و گاهی در دوره آزمایشگاهی میخواهند رشد کند، همه اینها بر خلاف اسلام و بر خلاف قوانین عقلا و عرف است، بعداً آن را در رحم زن دیگر قرار بدهند، بچهای که از آن متولد میشود، نه پدرش را میشناسد و نه مادرش را، ولذا نباید کاری بکنیم که نظام زندگی بهم بخورد، همین مقداری که زن و مردی از طریق ازدواج صحیح بین شان علقه زوجیت برقرار شده، منتها مشکلی دارند، باید مشکل آنها را حل کرد، اما اینکه نطفه مرد بیگانه و زن بیگانه را بگیریم و در رحم زن دیگر پرورش بدهیم، این علمی است که جهلش بهتر از آن است.
الثالث: الإنجاب الطبیعیی هو المطلوب فی عامّة الشرائع و هو یحصل عن طریق المعاشرة الزوجة العادّیة فینشأ الحمل من المقاربة، قال تعالی: « نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلَاقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ»[4]
فقد عرّف البیان القرآنی النساء أنّها مکان الزرع و موضع النسل فأمر بإتیانها فی موضع النسل و الذریة، و علی هذا فالتلقیح الطبیعی الذی یتمّ تحت سنن الله تعالی هو المطلوب الأوّل، و إنّما یلتجأ إلی غیر الطبیعی إذا کان هذا الباب مسدوداً فی وجه الزوجین، و علی هذا فالتلقیح الصناعی إنّما یکون مطلوباً إذا کان علاجاً لمشکلة عند الزوجین، و أمّا فی سوی هذا المورد فإنّما هو تظاهر بالعلم و تفاخر به، و هذا لیس أمراً مهمّاً، و ربّما تترتب علیه مفاسد أخلاقیة و اجتماعیة.
مسلما معلوم میشود که یک مجامعه طبیعی و نزدیکی طبیعی بین زن و مرد، مطلوب اسلام است، اگر ما بعضی از صور را تجویز میکنیم، از باب لا علاجی است، و الا اسلام به همین را دعوت کرده است ولذا زن و مردی که به طور طبیعی میتوانند صاحب فرزند شوند، نباید سراغ راههای دیگر بروند.
و ممّا ذکرنا یتّضح أنّ قسماً کثیراً من التلقیح الصناعی – کما سیوافیک – لا یحل عقدة و إنّما هو تفاخر بالعلم، و لعلّ بعض من قام بذلک لا یحمد علمهم و یکون من مصادیق قول القائل:
فیا ربّ علم یُحمَدُ الجهل عنده *** و تعزی له تمجیدة و شکور
إنّ بعض أقسام التلقیح الصناعی یزجّ[5] بالإنسان فی دائرتی الحیوان و النبات و یُخرجه عن المستوی الإنسانی کما إذا کان التلقیح بماء رجل أجنبیّ عن المرأة لا یربط بینهما عقد زواج، فإنّ التلقیح بین مائیهما یُورِثُ تولد إنسان فی الرحم الصناعی لا له أب شرعی و لا أمّ شرعیة و لا أخ و لا أخت .
مقدمه چهارم اینکه خیال نشود که تلقیح مصنوعی مال قرن بیستم است، بلکه تلقیح منصوعی را انسان در نباتات میشناخت، یعنی پیوند مصنوعی، گاهی انسان سیب را با یک میوه دیگر پیوند میزند، پیوند در میان نباتات معلوم بود، حتی در حیوانات هم بوده و هست، مثلاً قاطر از پیوند اسب با الاغ به وجود میآید.
خلاصه اینکه: انسان تلقیح را هم در نباتات میشناخت و هم در حیوانات، بله در میان انسان نبوده و بعداً در انسان هم شناخته شد، خیال نشود که انسان نسبت به تلقیح مصنوعی جاهل محض بوده است، انسان تلقیح را در نباتات و حیوان میشناخت، اما در انسان اخیراً به وجود آمده است.
الرابع: إنّ التلقیح لم یکن أمراً خافیاً فی القرون السابقة، بل کان أمراً دارجاً بین النباتات و الحیوانات، و لم یکن الإنسان واقفاً علی إمکان التقلیح فی مورد الإنسان، و لذلک کان یعیش الزوج العقیم و الزوجة العاقر، عقیماً إلی آخر عمرهما، غیر أنّ التقدّم العلمی مکّن الإنسان من الانجاب عن طریق التلقیح الصناعی، فصار مورد النقاش بین الاخصّائیین و علماء النفس و الاجتماع و الأخلاق و الحقوقیین و الفقهاء.
و نحن نعرض الموضوع علی ضوابط الشریعة الإسلامیة، و نحیل البحث عنن سائر الجوانب إلی الاخصّائیین فیه.
مسئله تلقیح مصنوعی، تنها ربطی به فقها ندارد، بلکه حقوقدانان، علمای علم اخلاق و علمای علم اجتماع هم بحث دارند.
مقدمه پنجم اینکه تلقیح مصنوعی در قرن پیشین، یعنی قرن بیستم در اروپا پیدا شد، نطفه زن بیگانه و مرد بیگانه را گرفتند و آنها را در آزمایشگاه با هم تلقیح کردند، دیدند در آزمایشگاهها همین نطفه پرورش پیدا میکند، مانند پرورش نطفه در رحم مادر، چطور نطفه در رحم مادر تقسیم میشود، نطفه در رحم مادر هفته به هفته تقسیم میشود،عین همان تقسیمی که در رحم طبیعی است، این نطفه در رحم مصنوعی همان تقسیم را دارد، یعنی چشم، گوش، بینی، دست و پا پیدا میکند.
از اینجا فریاد مادیها بلند شد که «بطل الدین و بطل الإله»، معلوم شد که خود ماده میتواند، خودش خودش را بسازد، خیلی در مجلهها و روزنامهها نوشتند، اما نمیدانستند که این مشکل، مشکلی نیست، اگر بنا بود پیشرفت علمی را دلیل بر نفی خدا و دین بگیریم، رحم مادر نیز همین حالت را دارد، رحم مادر پیشرفت میکند، در رحم مصنوعی هم پیشرفت میکند، اگر پیشرفت دلیل بر نفی اله است، رحم مادر هم باید دلیل بر نفی اله باشد، ولی در آنجا نمیتوانستند این حرف را بزنند، حالا که دیدند در رحم مصنوعی اگر دو نطفه را با هم ضمیمه کنند، تبدیل به بشر و انسان میشود، گفتند معلوم میشود ماده خودش تام الاختیار است، راه خودش را پیدا میکند و پیش میرود و لذا نیاز به عالم غیب نداریم و حال آنکه چه فرق میکند با رحم مادر، این اولاً.
و ثانیاً، شما زمینه را درست کردید، خلاق متعال عادتش این است که هر کجا زمینه باشد، فیضش نازل میشود، زمینه را ساختید، اما این فاعل را نفی نمیکند، زمینه را ساختید که فیض الهی شاملش بشود که این نطفه راه تکامل خود را پیدا کند و بشود انسان.
بنابراین، شما کاری نکردید، فقط زمینه درست کردید، مثلاً اگر تخم را در زمین بکاریم،این زمینه میشود که فیض الهی شامل آن شود، هنگامی که نطفه را در رحم مادر قرار میدهی، این زمینه ساز است که فیض الهی شاملش شود، شما زمینه را ایجاد کردید، اما دلیل بر نفی فاعلی که این نطفه را بالا میبرد، ندارید، هیچگاه زمینه را ایجاد کردن، دلیل بر نفی فاعل نمیشود.
شما نمیتوانید دلیل بر نفی بیاورید، مرغ تخم دارد، خروس نطفه آن را متزوج میکند، بعداً کم کم تخم مرغ، تبدیل به جوجه میشود،کاری را که خروس انجام میدهد این است که نطفه خود را با نطفه مرغ تنظیم میکند، مراحل بعدی که جوجه در میان تخم مرغ پیدا بشود، کار خودش نیست، بلکه کار خداست.
«علی ای حال» ندیدن دلیل بر نبودن نیست، زمینه را در تلقیح صناعی ایجاد کردی، در رحم اجارهای، سنت الهی بر این جاری است که هر کجا زمینه آماده شد، فیض الهی شامل آنجا بشود، اینکه تخم مرغ را که بعد از مدتی مرغ آن را میشکند و جوجه در میآید، این مال چیه؟ خروس حکم مرد را دارد و مرغ هم حکم زن را، خروس آن نطفه را مزدوج میکند، تخم مرغ بر میگردد و جوجه میشود، ما فقط زمینه را درست میکنیم، بقیه مسلّماً و بدون شک معلول بدون علت نیست.
الخامس: حدث التلقیح الصناعی فی أواخر الستّیّنات من القرن الماضی و قد نشرت وکالات الانباء[6] خبراً عن نجاح طبیبین إنجلیزیین فی تلقیح بویضة امرأة بحمین (کرمک) رجل فی وعاء اختبار فی المختبر (آزمایشگاه)، ثمّ أخذت البیوضة الملقحة فی التکاثر و النمو الجنینی بطریق الانقسام المعتاد فی تکاثر الخلایا[7] الحیّة، و قد استغل[8] المادیون نجاح هذه التجربة فی إثبات عقائدهم فی نفی المعنویات، و أنّ العوامل الطبیعیة ستشقّ طریقها و نجاحها إلی غایاتها من دون حاجة إلی إله یخلق الحیاة و یباشر فی نموها، لکنّ الملحد غفل عن أمر و هو أنّه لو کان هذا دلیلاً علی الالحاد فقد دل علیه قبل ألوف من السنین قضیة بیضة الدجاج الّتی کانت تختضنها تحت جناحها فتفرج.
والجواب عن کلا الأمرین أنّ ما یقوم به الأطبّاء و الدجاجة یهیّئ الموضوع لافاضة الحیاة من العالم العلوی، و لا فرق بین الموردین، غایة الأمر أنّ بیضة الدجاجة قد لقّحها الدیک بالصورة الطبیعیة للتلقیح فی جوف الدجاجة قبل أن تبیضها، و أمّا فی هذه الانجاز العلمی فإنّ تلقیح بویضة المرأة بحمین الرجل یتمّ خارج جسم المرأة فی وسط صناعی ملائم یقوم فیه التلقیح، و یبدأ فیه النمو.[9]
زمینه را ایجاد کردی، بقیه فیض الهی است، ندیدن، دلیل بر نبودن نیست، مشیت خدا بر این تعلق گرفته که هر کجا زمینه باشد، فیضش شامل حال آنجا بشود.