درس خارج فقه آیت الله سبحانی
96/10/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بخت آزمایی از نظر شرعی
بحث ما در باره بخت آزمایی است، از میان علمای بزرگ، مرحوم آیت الله شیخ حسین حلی قائل به تجویز است، کیفیت بخت آزمایی را در جلسه گذشته خواندیم،الآن ادله صحت و فساد آن را مورد بررسی قرار میدهیم.
ادله مسألهیک آیهای در قرآن کریم است که ایشان آن را دلیل بر صحت می گیرد و حال آنکه نظر ما دلیل بر فساد است.
آیهای که ایشان دلیل بر صحت گرفته، عبارت است از: « يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَينَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ... ».[1]
ایشان میفرماید این یکنوع تجارت است بین شرکت و بین خریداران این بلیطها، این هم یکنوع تجارت است.
دقت بیشتر در مسألهواقع مطلب این است که ما باید ببینیم که آیا عرفاً به این کار تجارت میگویند و به این آدم تاجر و کاسب اطلاق میشود یا اینکه این مسئله ربطی به تجارت ندارد، بلکه مربوط به برد و باخت است؟
دیدگاه استاد سبحانیمن فکر نمیکنم که کلمه تجارت بر این عمل صدق کند، چون تجارت یک معنی عرفی دارد، یعنی بازرگانی، شما الآن به عرف مراجعت بکنید و ببینید آیا به این عمل، عمل بازرگانی صدق میکند، شرکت میگوید بلیط ها را میفروشم، شما هم خریدار بلیط ها هستید به قید اینکه در قرعه شرکت کنید، آیا در اینجا حقیقتاً بده بستانی در کار است، یا تجارت بودن مسئله مشکوک است و یا مشکوک العدم.
دلیل بر فساد بخت آزماییبهترین دلیلی که بر فساد این عمل (بخت آزمایی) داریم این است که عنوان قمار بر آن منطبق است، من عرض کردم که آیه مبارکه ذوالوجهین است ولذا ایشان (شیخ حسین حلی) آن را دلیل بر صحت گرفته، ولی ما آن را دلیل بر فساد گرفتهایم.
دلیل دومی که بر فساد این عمل داریم این است که عنوان قمار بر این عمل صدق میکند، آقایان در مکاسب محرمه خواندهاید که در قمار آلت معین شرط نیست، آنچه مقوم قمار میباشد، بردو باخت است، در اینجا هم آلت قمار به کار نرفته، فقط بلیطهایی را میفروشند، افرادی آنها را میخرند و موقع قرعه کشی شرکت میکنند، گروهی قرعه بنام شان بیرون میآید، سهم شان را میبرند، بقیه را هم خود شرکت میدهد، البته شرکت هم از جیب خودش نمیدهد.
«علی الظاهر» بر این عمل عنوان قمار منطبق است، بنا براینکه ما در قمار مغالبه میخواهیم و با هم کشتی مالی میگیرند، یک طرف میبازد، طرف دیگر میبرد، عنوان قمار بر این عمل منطبق میباشد.
بله، کسانی که میگویند در قمار باید آلت مخصوص باشد، او مسئله دیگری است، ولی نظر شیخ و امثال شیخ و محقیقن این است که در قمار فقط عنوان مغالبه و عنوان مقامره مطرح است، حتی اگر کسی کتب لغت را مطالعه کند، در لغت کلمه:« قامر، یقامر، مقامرة» به معنای «غالب، یغالب و مغالبة» است، عنوان قمار بر این عمل منطبق است، البته یکنوع قمار جمعی است نه قمار فردی.
پس ما دو دلیل بر فساد این عمل اقامه کردیم، دلیل اول آیه مبارکه بود - که ایشان (شیخ حسین حلی) میگوید این آیه دلیل بر صحت است، ولی ما گفتیم دلیل بر فساد است یا لا اقل دلیل برصحت نیست –
دلیل دوم عنوان قمار است، البته بنا براینکه بگوییم در عنوان« قمار» آلت خاص شرط نیست، و قطعاًهم شرط نیست.
دلیل سوم این آیه مبارکه است که بهترین دلیل بر فساد میباشد: « حُرِّمَتْ عَلَيكُمُ الْمَيتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَكَّيتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ ذَلِكُمْ فِسْقٌ الْيوْمَ يئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»[2]
گوشت مردار، و خون، و گوشت خوک، و حيواناتي که به غير نام خدا ذبح شوند، و حيوانات خفهشده، و به زجر کشته شده، و آنها که بر اثر پرتشدن از بلندي بميرند، و آنها که به ضرب شاخ حيوان ديگري مرده باشند، و باقيمانده صيد حيوان درنده -مگر آنکه (بموقع به آن حيوان برسيد، و) آن را سرببريد- و حيواناتي که روي بتها (يا در برابر آنها) ذبح ميشوند، (همه) بر شما حرام شده است؛ و (همچنين) قسمت کردن گوشت حيوان به وسيله چوبههاي تير مخصوص بخت آزمايي؛ تمام اين اعمال، فسق و گناه است -امروز، کافران از (زوال) آيين شما،مأيوس شدند؛ بنابر اين، از آنها نترسيد! و از (مخالفت) من بترسيد! امروز، دين شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم- اما آنها که در حال گرسنگي، دستشان به غذاي ديگري نرسد، و متمايل به گناه نباشند، (مانعي ندارد که از گوشتهاي ممنوع بخورند؛) خداوند، آمرزنده و مهربان است.
کلمه «أُهِلَّ» به معنی صدا کردن است، بجای « بسم الله» میگویند:« بسم الله و العزّی»، «أهلّ» آن صدا را میگویند، هنگامی که بچه متولد میشود، صدا که میکند، به آن صدا میگویند استهلال، «وَالْمُنْخَنِقَةُ» آنی را که با طناب خفه کنند، «وَالْمَوْقُوذَةُ» آنها را که با چوب بزنند و بکشند،« وَالْمُتَرَدِّيةُ» آنها را که از بالای کوه پرت کنند، « وَالنَّطِيحَةُ» شاخ به شاخ بشوند و بهم بزنند و یکی بمیرد، همه اینها حرام است.
«وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ» آنی را که حیوان درنده بخورد، «إِلَّا مَا ذَكَّيتُمْ» مثلاً، گرگ گوسفندی را بدرد، دیدیم که پایش را گزیده است ، اما گردنش باقی است، اگر برسیم که ذبحش کنیم، اشکال ندارد، « وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ» آنکه بنام بت ذبح شده باشد، جمله «وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ»عطف است بر « وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ». البته جمله «وَمَا أُهِلَّ لِغَيرِ اللَّهِ بِهِ» با نصب فرق میکند،« نصب» فقط بت است،اما جمله « وَمَا أُهِلَّ لِغَيرِ اللَّهِ بِهِ» اعم از بت است، مثلاً میگوید بنام اعلی حضرت این گوسفند را ذبح میکنم، یا بنام پدرم این گوسفند را ذبح میکنم،اگر غیر خدا را اسم ببرد، این اعم از بت است.
« وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ»، به وسیله تیرها تقسیم کنید، قریب به یازده محرّم در این آیه مبارکه آمده است:
1؛ الْمَيتَةُ.2؛ وَالدَّمُ. 3؛ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ. 4؛ وَمَا أُهِلَّ لِغَيرِ اللَّهِ بِهِ. 5؛ وَالْمُنْخَنِقَةُ. 6؛ وَالْمَوْقُوذَةُ . 7؛ وَالْمُتَرَدِّيةُ. 8؛ وَالنَّطِيحَةُ.
9؛ وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَكَّيتُمْ. 10؛ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ.11؛ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ.
به وسیله ازلام استقسام کنیم، مجمل است ولذا باید در اینجا تاریخ عرب را خواند، آن این است که ده نفر جمع میشدند، یک شتری را میخریدند، اما این شتر را بیست و هفت قسمت میکردند، بیست و هفت قسمت مال هفت نفر بود، سه نفر هم دست شان خالی بود، اما این هفت نفر که بیست تا سهم میبرند، سهم شان فرق داشت، یکی یک سهمی بود، دومی سه سهمی بود، چهارمی چهار سهمی، هفت نفرند، اما سهم شان مساوی نیست، بلکه بستگی دارد به آن تیری که بنامش خورده باشد، تیر که میگویم، تیرهای چوبی بوده است که روی آنها اسامی را مینوشتند.
إنّ الأزلام عشرة، سبعة أنصباء، ثلاثة لا إنصباء لها، هفت نفر سهم داشتند، اما سه نفر سهم نداشتند، و التی لها إنصباء، آنکه نصیب دارد عبارتند از: الفذّ، و التّوأم، المسبل، النافس، الحلس، الرقیب، المعلّی، فالفذّ له سهم، و التّوأم له سهمان، و المسبّل له ثلاثة أسهم، و النافس له أربعة أسهم، و الحلس له خمسة أسهم و الرقیب له ستّة أسهم، و المعلّی له سبعة أسهم، که در مجموع میشود بیست و هفت سهم، روی تیرها این نام ها را مینوشتند و تقسیم می کردند میان ده نفر، قهراً هفت نفر نصیب داشتند، سه نفر دیگر نصیب نداشتند،این هفت نفر هم مساوی نبودند، اگر کسی دستش تیری آمده است که در آن فذّة نوشته شده، یک سهم میبرد، آنکس تیری دستش آمده که در آن کلمه:« التّوأم» نوشته شده، دو سهم میبرد و هکذا بقیه اسامی.
بنابراین، «أَزْلَامِ» عبارت است از آن تیر، تیرهای چوبی، اینکه چه رقم بودهاند؟ برای ما روشن نیست، منتها رویش این علائم و الفاظ را مینوشتند و سپس آنها را میان ده نفر تقسیم میکردند، قطعاً سه تیر هم خالی بود، قهراً از میان ده نفر، هفت نفر برنده و سه نفر دیگر بازنده میباشند، همه این شتر را این جمع می خریدند، همه این ده نفر یک شتری را میخریدند، پولش را مساوی میدادند، بعداً گوشت آن را بین هفت نفر تقسیم میکردند، سه نفر هم خالی است، بعداً آنها را پخش می کردند و هر کسی یکی را بر میداشتند، قهراً هفت نفر برنده بودند و سه دیگر بازنده، در حالی که همه شان یکسان پول داده بودند.
عین این مسئله در بخت آزمایی است، مردم جمع شدهاند و این بلیط ها را خریدهاند، منتها آنها تقسیم شان یک رقم بوده، شما تقسیم تان یک رقم دیگر است، بالأخره این بلیط ها یک عده میبرند، آنها که رقم بنام شان بیرون شده است، یک عده هم محروم هستند، آنهایی که رقم بنام شان نیست، چه فرق کرد، عین همدیگرند.
اشکالات شیخ حسین حلیمرحوم آیت الله حلی (که خیلی آدم متواضع بود) دوتا اشکال کرده:
1: اولاً، گفته این تقسیمی که برای ازلام کردهاید، این تقسیم معارض دارد، بعضی ها استقسام به ازلام را جور دیگر تفسیر کردهاند، گفتهاند عرب برای اینکه دنبال کاری برود یا نرود، سه تا تیر داشت، به یکی مینوشت:«إ فعل»، به دیگری مینوشت:« لا تفعل»، آنگاه قرعه میانداخت، هر کدام از آنها که بیرون میآمد، اگر «افعل» بیرون می آمد، دنبال مقصدش میرفت، اگر «لا تفعل» میآمد، دنبال کار نمیرفت، این مربوط به «إفعل» و «لا تفعل» است که یا دلیل بر رفتن بود یا دلیل بر نرفتن، این آیه را چنین تفسیر کردهاند، آنهم یک تفسیر است، فرمایش آیت الله حلی روی سر من، اما معلوم میشود که ایشان به آیه مبارکه مراجعه نکرده است، چون آیه در باره لحوم صحبت میکند، چه ربط دارد به «إفعل» و «لا تفعل»، آیه این است:
« حُرِّمَتْ عَلَيكُمُ الْمَيتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَكَّيتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ ذَلِكُمْ فِسْقٌ الْيوْمَ يئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»همهاش در باره لحوم صحبت میکند، قهراً «وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ» هم باید در باره لحوم باشد نه در باره:« إفعل و لا تفعل»، که چند تا مینوشتند، اگر سه «إفعل» میآمد، دبنال کار میرفتند و اگر سه «لا تفعل» میآمد، نمیرفتند، اگر «افعل و لا تفعل» میآمد، میگفتند میانه است، این ارتباط به آیه مبارکه ندارد، البته عرب این رسم را داشت،اما ارتباط به آیه مبارکه ندارد،معلوم میشود که ایشان حفظی مباحثه کرده، و الا اگر آیه مبارکه را می خواند، یک چنین نظریهای را نمیداد، آیه از اول تا آخرش در باره حیوانات و لحوم است، اصلاً ربطی به مسئله «ً وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ» ندارد.
2:اشکال دومش این است که اگر (بالفرض) این آیه مبارکه راجع به لحوم هم باشد، ابزار شان ابزار عبادتی بوده، بت بوده، عبادتی بوده، به وسیله این ابزار عبادتی که بت ها بوده، تقسیم میکردهاند، لعل حرمت از این نظر بوده که کار شان، کار شرکی بوده، یعنی در مقام تقسیم این گوشت، از ابزاری استفاده میکردند که این ابزار نشانه شرک بود، این هم یک احتمالی بود که ایشان میدهد، اصلا در خبر نیست، فقط سهام دارد، سهام جمع سهم است، تیر در آنجا چوبهایی بود که در آن چوبها این سهام را مینوشتند، هر گز چنین چیزی در کار نیست.
بنابراین، این آیه بهترین دلیل بر حرمت این عمل است.
روایت سهلمُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِي الْحُسَيْنِ الْأَسَدِيِّ عَن سَهْلٍ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ الْحَسَنِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الرِّضَا ع فِي حَدِيثٍ قَالَ: « قُلْتُ لَهُ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ قَالَ الْمُنْخَنِقَةُ الَّتِي انْخَنَقَتْ بِإِخْنَاقِهَا حَتَّى تَمُوتَ وَ الْمَوْقُوذَةُ الَّتِي مَرِضَتْ حَتَّى وَقَذَهَا الْمَرَضُ حَتَّى لَمْ يَكُنْ بِهَا حَرَكَةٌ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ الَّتِي تَتَرَدَّى مِنْ مَكَانٍ مُرْتَفِعٍ إِلَى أَسْفَلَ أَوْ تَرَدَّى مِنْ جَبَلٍ أَوْ فِي بِئْرٍ فَتَمُوتُ وَ النَّطِيحَةُ الَّتِي نَطَحَتْهَا بَهِيمَةٌ أُخْرَى فَتَمُوتُ وَ مَا أَكَلَ السَّبُعُ مِنْهُ فَمَاتَ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ عَلَى حَجَرٍ أَوْ صَنَمٍ إِلَّا مَا أُدْرِكَتْ ذَكَاتُهُ فَذُكِّيَ قُلْتُ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ قَالَ كَانُوا فِي الْجَاهِلِيَّةِ يَشْتَرُونَ بَعِيراً فِيمَا بَيْنَ عَشَرَةِ أَنْفُسٍ وَ يَسْتَقْسِمُونَ عَلَيْهِ بِالْقِدَاحِ وَ كَانَتْ عَشَرَةً سَبْعَةٌ لَهَا أَنْصِبَاءُ وَ ثَلَاثَةٌ لَا أَنْصِبَاءَ لَهَا أَمَّا الَّتِي لَهَا أَنْصِبَاءُ فَالْفَذُّ وَ التَّوْأَمُ وَ النَّافِسُ وَ الْحِلْسُ وَ الْمُسْبِلُ وَ الْمُعَلَّى وَ الرَّقِيبُ وَ أَمَّا الَّتِي لَا أَنْصِبَاءَ لَهَا فَالسَّفِيحُ وَ الْمَنِيحُ وَ الْوَغْدُ وَ كَانُوا يُجِيلُونَ السِّهَامَ بَيْنَ عَشَرَةٍ فَمَنْ خَرَجَ بِاسْمِهِ سَهْمٌ مِنَ الَّتِي لَا أَنْصِبَاءَ لَهَا أُلْزِمَ ثُلُثَ ثَمَنِ الْبَعِيرِ فَلَا يَزَالُونَ كَذَلِكَ حَتَّى تَقَعَ السِّهَامُ الَّتِي لَا أَنْصِبَاءَ لَهَا إِلَى ثَلَاثَةٍ فَيُلْزِمُونَهُمْ ثَمَنَ الْبَعِيرِ ثُمَّ يَنْحَرُونَهُ وَ يَأْكُلُهُ السَّبْعَةُ الَّذِينَ لَمْ يَنْقُدُوا فِي ثَمَنِهِ شَيْئاً وَ لَمْ يُطْعِمُوا مِنْهُ الثَّلَاثَةَ الَّذِينَ وَفَّرُوا ثَمَنَهُ شَيْئاً فَلَمَّا جَاءَ الْإِسْلَامُ- حَرَّمَ اللَّهُ تَعَالَى ذِكْرُهُ ذَلِكَ فِيمَا حَرَّمَ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ يَعْنِي حَرَاما »[3]
فالاستقسام بالبطاقات المرقمة الّتی هو بین ما لها حظّ و ما لیس لها ذلک، أشبه بالاستقسام بالأزلام.
ثمّ إنّ شیخنا المحقق الحلّی أورد علی الاستدلال بالآیة بأمور:
1: إنّ الأزلام قداح کانوا یتقاتلون بها عند الحاجة أو الاستخارة و قد کتب علی بعبضها أمرنی ربی و علی البعض نهانی ربی، و لم یکتب علیه البعض الآخر شیء.
یلاحظ علیه: إنّ تفسیر الأزلام بالنحو المذکور خلاف ما المعروف بین المفسّرین، و قد عرفت نصّ الطبرسی و مثله الشیخ الطوسی فی التبیان و روایة سهل عن عبد العظیم الحسنی عن الإمام الجواد (علیه السلام).
2: أنّ استقسام بالأزلام فی مورد الآیة یفترق عن مورد البحث، لأنّها أدوات مقدّسة عندهم، فلعلّها حرّمت لأنّها من فروع عبادة الأصنام، و أین هذا ممّا نحن فیه.
یلاحظ علیه: أنّه لم یدلّ دلیل قاطع علی أنّها کانت من الأدوات المقدّسة، فلیس فی روایة الإمام الجواد علیه السلام و لا ما نقله الطبرسی، عین و لا أثر منه، علی أنّ ملاک التحریم، أمر وراء ذلک بشهادة ذکره مع المسیر.
اشکال سوم شیخ حسین حلیآیت الله حلی، اشکال سومی هم دارد و میفرماید ما نحن فیه با استقسام «فی الأزلام» فرق میکند، میفرماید این شتر خریدن، دو جور بود، قسم اول این بود، آنهایی که بازنده خواهند بود، قیمت بعیر و شتر را بدهند، شتر را دست جمعی میخریدند، اما به این شرط که قیمت این شتر را به صا حبش کسانی باید بدهند که اینها سهم ندارند.
قسم دوم این بود که بالاشاعه میخریدند، غایة ما فی الباب بعد از آنکه قمار میزدند، هفت نفر برنده بودند، اما سه نفر دیگر برنده نبودند، بلکه بازنده بودند، سه نفر پول داده بودند بدون اینکه چیزی گیرشان آمده باشد.
اولی «أشد ظلماً» است، چون آنان که بازنده بوند، پول همه شتر را میدادند، در دومی همگی یکسان پول شتر را می دادند، «غایة ما فی الباب» هفت نفر که پول داده بودند، سهم دارند، سه نفر دیگر پول داده بودند، اما سهم ندارند، هردو ظالمانه است، ولی میگوید در ما نحن فیه این مسائل نیست، در ما نحن فیه همه دراین شرکت پول دادهاند و این« شرکت» این اموال در اختیارش است، منتها به گروهی میدهد که قرعه بنامش بیرون آمده، آن گروهی که قرعه بنام شان نیست محروم میشوند، این با آن فرق دارد، چون در اولی همه قیمت شتر را خاسرین میدادند، اینجا همه میدهند، در دومی هم مشترکاً میخریدند، اشاعتاً میخریدند، «غایة ما فی الباب» سه نفر محروم بودند، ولی در اینجا یک پولی را در شرکت روی هم میگذارند و به شرکت اجازه میدهند که قرعه بکشد، هر کس که قرعه بنامش بیرون آمد، برنده میشود، و هر کس قرعه بنامش در نیامد، برنده نیست، این قسم، با آن قسم دیگر فرق میکند.
جواب از اشکال سومجوابش این است که این «فرق» فارق نیست، البته با آن فرق میکند، اینجا خریدی در کار نیست، در استقسام بالأزلام، خریدی در کار است، یعنی همگی شتر را میخرند، یا پولش را بازنده ها میدهند یا همگی، ولی در اینجا خریدی در کار نیست، بلکه پول را یکجا میگذارند، شرکت را اجازه میدهند که این را به این نحو تقسیم کند، البته این هست، اما نتیجة یکی است، آن کدام است؟
یک عده شدند برنده، و عده دیگر شدند بازنده، و حال آنکه همه شان دارای سهم بودند، این فرق فارق نیست.
3: إنّ استقسام الجائزة یتصور علی وجهین:
تارةً، أنّ صاحب البعیر یأخذ ثمن بعیرة ممّن خسر بعد إجراء عملیة الاستقسام- شتر دار، پولش را از بازنده میگیرد - فیکون هذا غرامة من الخاسرین لمن ربح.
و ثانیةً، یکون البعیر علی نحو الإشاعة بحیث یشتری الجمیع بعیراً، و بعد أن یکون مشاعاً بینهم یجرون علیه عملیة الاستقسام،- و حینئذ- یأخذ الرابحون ذلک البعیر، و یرجع الخاسرون صفر الأیدی.
و فی کلتا الصورتین یکون إجراء الاستقسام موجباً لأن یأخذ البعض أکثر من نصیبه، و حیث تکون هذه الزیادة من حصّة الباقین فهی من صغریات القمار، ولذا نهی عنه، و هذا بخلاف معاملة «الیانصیب» فإنّک عرفت تمامیة مقدمات هذه المعاملة من بذل المال بإزاء البطاقة، و استلام اللجنة للأموال المجموعة من ثمن البطاقات، فلم یبق لها مشابهة بعملیة الاستقسام إلّا فی موضوع أخذ الجائزة من قبل الفائزین»[4]
عین همین در اینجا هم است، همه ما پول دادهایم، من از نصیبم بیشتر گرفتهام، مثلاً هزار تومان دادهام، بجایش یک میلیون تومان گرفتهام، چه فرق میکند، همان چیزی که در لحوم است، عین آن، در اینجا نیز است.
یلاحظ علیه: أنّ الوارد فی الروایات هو القسم الثانی، أی اشتراء البعیر علی نحو الإشاعة، و علی هذا فکلا الأمرین من باب واحد، أی الاشاعة فی البعیر و الأموال المأخوذة، و هذا هو الظاهر ممّا روی عن الإمام الجواد ع أنّهم کانوا یشترون بعیراً فیما بین عشرة أنفس و علیه کان البعیر ملکاً مشاعاً لهم، فعند الاستقسام یکون اجراؤه سبباً لانتقال سهام الخاسرین (بازندگاه) إلی الرابحین (برندگان) من دون سبب شرعی، و مثله المقام فإنّ المشارکین فی بیع البطاقات و إن کانوا یشترون البطاقة و لکن الأموال عند اللجنة أمانة عندهم لاجراء التقسیم، فعند ما خرج السهام ببعض الأرقام دون بعض یملک الرابحون سهام الخاسرین بلا سبب بینهم.
و قد اعترف (ره) بما ذکرنا بقوله: و هذا المعنی یتمّ لو نزلّنا دفع المال إلی الفائز علی کونه غرامة من الباقین له لیکون ذلک من قبیل الاشاعة»[5]