درس خارج فقه آیت الله سبحانی
95/01/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حکم معامله محاباتی در حال مرض
اگر انسانی، در حال مرض، خانه خود را که قیمتش سی درهم است، به ده درهم بفروشد (که به این معامله، در اصطلاح بیع محاباتی میگویند – حکمش چیست؟
عرض کردم که مسأله چند صورت دارد:
1؛ گاهی ورثه آشنا به مقام پدر هستند و میگویند حالا که پدر ما یک چنین معامله را آنجام داده، ما به احترامش آن را اجازه میدهیم فلذا اجازه میدهند، در این صورت جای بحثی نیست که معامله محاباتی پدر صحیح است.
2؛ ولی گاهی ورثه اجازه نمیدهند، اگر اجازه ندادند، این هم خودش دو صورت دارد:
الف؛ با عدم اجازه ورثه، مشتری معامله را فسخ میکند و ده درهم خود را پس میگیرد.
ب؛ ورثه اجازه نمیدهند، مشتری هم حاضر به فسخ معامله نیست و معامله را فسخ نمیکند.
اقوال مسأله
1: در اینجا علمای شیعه (مانند علامه و دیگران) میفرمایند: اگر مشتری پنج درهم دیگر به ورثه بدهد، نیمی از این ملک را مالک میشود، نکتهاش این است که این خانه قیمتش سی درهم بوده، ده درهم را قبلاًداده، پنج درهم هم اگر بدهد، قهراً نصف خانه را مالک میشود،نصف دیگر را هم مال ورثه میشود.
2: قول دوم این است که:« أنّ المشتری یأخذ ثلثی العین بالثمن کلّه، لأنّه یستحق الثلث العین بالثمن الذی دفعه و الثلث الآخر بالمحاباة.
یعنی مشتری چیزی نپردازد، در همین حالت چیزی نپردازد، بر خلاف اولی، چون در اولی پنج درهم میپرداخت که با ده درهم قبلی، پانزده درهم میشد، ولی دومی قول اهل سنت است و آن این است که چیزی نپردازد،، بگوید دوثلثش مال من است و یک ثلثش هم مال شما، چرا؟ به جهت اینکه ده درهم را دادهام، ده درهم را پدر به من بخشیده، پس پدر شما دو کار کرده، هم معامله کرده و هم بخشیده، ده درهم معامله است، ده درهم دیگر را هم بخشیده، این هم قول دوم است.
پس قول دوم این است که اصلاً چیزی نپردازد و بگوید: جناب ورثه! پدر شما دو کار کرده، ده درهم من باب الثمن از من گرفته، ده درهم دیگر را هم به من بخشیده، ثلثش مال من است و ثلثین دیگرش هم مال من.
جواب از قول دوم
جواب این قول واضح است و آن اینکه پدر ورثه دو کار نکرده، یک کار کرده و آن اینکه فقط فروخته، دو کار نکرده که هم فروخته باشد و هم مقداری را بخشیده باشد، بلکه فقط یک کار کرده و آن فروختن این خانه است به ده درهم.
بنابراین، این قول، قول باطلی است که هیچ چیزی ندهد و در عین حال دو ثلث را هم مالک بشود و بگوید پدر شما هم مقداری از این مال را فروخته و هم مقداری را هم بخشیده است.
3: قول سوم، مال ابو حنیفه و امثال ایشان است.
الثالث: قال أصحاب الرأی: یقال للمشتری: إن شئت أدّیت عشرةً أخری و أخذت العین، و إن شئت فسخت و لا شیء لک.
قول سوم این است که ورثه میگویند: جناب مشتری! ده درهم به ما بده، همه این خانه مال شما، چرا؟ چون ده درهم را قبلاً داده، ده درهم دیگر هم میدهد،که در مجموع میشود: بیست درهم، ده تای دیگر هم محابات است.اما اگر چیزی به ما ندادی و معامله را فسخ کردی، ما به شما ابداً چیزی نمیدهیم.
اشکالات قول سوم
قول سوم دو اشکال دارد:
اولاً؛ اختیار با خود شان است،اینکه بگویند ده درهم بده، همه را مالک شو، ولی مبنا غلط کرده. چرا؟ چون پدر ورثه دوتا کار نکرده، فقط یک کار کرده و آن اینکه خانه را فروخته است، یعنی فقط خرید و فروش کرده است، نه اینکه هم خرید و فروش کرده و هم مقداری را بخشیده است. البته اگر ورثه بخواهند مردانگی کنند و بگویند ده درهم به ما بده، آنقت همه این خانه مال شما باشد، مردانگی یک مسألهای است، و الا از نظر مبنا صحیح نیست.
ثانیا؛ اگر مشتری فسخ کرد، چرا دستش خالی باشد، یعنی دستش خالی نیست چون قبلاً مبلغی را داده و قانون فسخ این است: از آنجا که مبیع میرود، از همان جا ثمن هم بیرون میآید، مبیع (بعد از فسخ) از کیسه مشتری میرود، ثمن هم از کیسه جناب ورثه به طرف مشتری میآید.
این قول سوم بود. قول دوم و سوم هردو باطل هستند.
4: قول چهارم، قول مالک است، مالک میگوید فسخ کند، ده درهم را بگیرد، ثلث را هم مالک میشود. چرا؟ چون ده درهم را فسخاً میگیرد، ثلث را هم مالک می شود محاباتاً.
الإشکال، الإشکال، یعنی پدر شما دوتا کار نکرده است.
الرابع: قال مالک: له أن یفسخ البیع و یأخذ ثلث العین بالمحاباة و یسمّیه أصحابه خلع الثلث و هو قول أکثر علمائنا[1] .
قاعدة: لا تعصیب فی الإرث
همان گونه قبلاً بیان گردید، این فصل (یعنی فصلی را که خواندیم) راجع به احوال شخصیه بود، البته این اصطلاح مال اهل سنت است، یعنی آنها در فقه یک بابی را گشودهاند بنام:احوال شخصیه، احوال شخصیه عبارتند از: نکاح، طلاق، ایلاء، میراث و اقرار، و باید توجه داشت که بحث فعلی ما در باره احوال شخصیه است، در این باب دو قاعده را مطرح می کنیم:
1؛ العصبة. 2؛ العول. دو قاعدهای که در کتاب ارث میباشد را مطرح میکنیم، اهل سنت، میگویند: المیراث بالعصبة، ما میگوییم: المیراث بالقرابة، لا بالعصبة.
باید به این نکته توجه داشت که ما در کتاب ارث، با اهل سنت دوتا اختلاف داریم، یکی مسأله عصبه است، دیگری هم مسأله عول است، عول عبارت از این است که ترکه کم و فریضه زیادتر است،« عالت الفریضة» فریضه بالاست، در حالی که ترکه کم است، ما این دوتا را به عنوان قاعده بحث میکنیم. کتاب ارث را بحث نمیکنیم، قاعده را بحث میکنیم در کتاب ارث. اتفاقاً قاعدهی ما، با «لا»ی نافیه شروع میشود، یعنی: «لا عصبة فی الإسلام، لا عول فی الإسلام».
معنای عصبه چیست؟
اگر بخواهیم معنای عصبه را بفهمیم، اول باید سهام ارث را مطرح کنیم، سهام ارثی که در قرآن مجید وجود دارد، شش تاست، اول باید این سهام را حفظ کنیم، آنگاه ببینیم در مقام تقسیم چه کار کنیم؟ اهل سنت میگویند:عصبه، ما میگوییم غیر عصبه، آنها با وجود دختر، به عمو هم سهم میدهند ولذا میگویند با رحلت پیغمبر اکرم ص هم حضرت فاطمه (سلام الله علیها) سهیم است و هم عباس سهیم است، اگر میگویند عباس هم سهیم است، روی مسأله عصبه این حرف را میزنند، میگویند هم اولاد و هم عصبه، عصبه عبارتند از : عمو، عموزادهها، و امثال شان، اگر بخواهیم این مسأله را تحقیق کنیم، باید دو آیه ارث را حفظ کنیم.
السهام المنصوصة ستة:
1: النصف
در سه مورد، سهم نصف است. یک: اگر همسر انسان بمیرد و اولاد هم نداشته باشد، شوهر نصف میبرد، این یکی از مواردش است، یعنی اگر زن بمیرد و دارای اولاد نباشد، زوج از این زنش نصف میبرد، بر خلاف جایی که اولاد داشته باشد، که در آنجا ربع میبرد.
و له موارد ثلاثة:
1؛ الزوج إذا لم یکن للزوجة ولد، قال سبحانه: «وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِنْ لَمْ يكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ ...»[2] و یردّ الباقی إلیها (دختر) قرابة، لا فرضا عندنا.
و براي شما، نصف ميراث زنانتان است، اگر آنها فرزندي نداشته باشند.
2؛ البنت الواحدة، قال سبحانه: « وَإِنْ كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ»[3] .
اگر کسی مرده است و فقط یک دختر دارد، نصف مالش به دختر میرسد، نصف دیگرش را چه کار می کنند؟ آقایان در باب ارث چنین میگویند: نصف اول را فرضاً میبرد، نصف دیگر را قرابة میبرد، چون در آن مرحله کسی نیست، اینجاست که اهل سنت می گویند نصف دیگر میرسد به عصبه.
3؛ سهم الأخت للأب و الأمّ أو الأخت للأب إذا تفرّدنا عن ذکر مساو فی القرب و إلّا فللذکر مثل حظّ الأنثیین، قال سبحانه: « سْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ ...»[4] .
کسی مرده، در طبقه اول کسی نیست، فقط یک خواهر دارد، یا خواهر ابوینی یا خواهر ابی، نصفش به آنها می رسد، البته اسم اینها را کلاله می گویند، گاهی کلاله ابوینی است و گاهی کلاله ابی، چرا کلاله می گویند؟ بحثش مفصل است و در یک فرصت دیگر خواهم گفت.
مرحوم طبرسی در مجمع البیان اقوالی را ذکر می کند که چرا اینها را کلاله می گویند، علی ای حال اگر کسی بمیرد و در حالی که اولاد ندارد، شوهر نصف از او می برد، اگر بمیرد و فقط یک دختر دارد، باز هم نصف را می برد، اگر بمیرد و فقط یک خواهر دارد خواه ابوینی باشد یا ابی، البته او هم نصف می برد، البته نصفش را فرضاً می برد، نصف دیگرش را قرابة. تم الکلام فی السهم الأول.، أعنی النصف.
الثانی: الربع
و له موردان:
1؛ الزوج إذا کان للزوجة ولد، یقول سبحانه: « فَإِنْ كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيةٍ يوصِينَ بِهَا أَوْ دَينٍ»[5] ،
ربع، دو مورد بیشتر ندارد و اتفاقاً هردو مورد راجع به زوج و زوجة است، اگر زنی بمیرد که دارای اولاد است، شوهرش یک چهارم میبرد، اما اگر شوهر بمیرد و اولادی نداشته باشد، همسر ربع را میبرد، بر خلاف آنجا که اگر اولاد داشته باشد که در این فرض ثمن میبرد.
خلاصه اینکه محل ربع، زوجه و زوجة است، اگر زوجه دارای اولاد باشد، شوهرش یک چهارم از او ارث میبرد و اگر زوج دارای اولاد نیست، زنش از او ربع میبرد.
2؛ الزوجة إذا لم یکن للزوج ولد، قال سبحانه: «وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ»[6] .
اگر مردی که دارای بچه نیست بمیرد، همسرش یک چهارم از او ارث میبرد. تمّ الکلام فی الربع.
الثالث: الثمن
و له مورد واحد:
و هو الزوجة إذا کان للزوج ولد، قال سبحانه: «فَإِنْ كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَينٍ»[7] .
این یک مورد بیشتر ندارد و آن اینکه شوهر (در حالی که دارای اولاد است) بمیرد، زنش از او یک هشتم ارث میبرد.
الرابع: الثلثان
و له موضعان:
1: البنتان فصاعداً، قال سبحانه: «َإِنْ كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَينِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ »[8] .
ثلثان، در مورد دوتا خواهر و یا مورد دوتا دختر است، اگر انسانی بمیرد که ورثهاش فقط دوتا دختر است، دوتا دختر دو ثلث میبرند فرضاً، باقی مانده را هم قرابة میبرند، چون در آن مرحله کسی نیست.
2: الأختان فصاعداً للأب أو الأمّ،قال سبحانه: « يسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ وَهُوَ يرِثُهَا إِنْ لَمْ يكُنْ لَهَا وَلَدٌ فَإِنْ كَانَتَا اثْنَتَينِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ»[9] .
اگر کسی بمیرد و فقط دوتا خواهر دارد، البته خواهر های ابوینی و ابی، و الا خواهر ها امی،کلالهی بعد است، این هم ثلثان را فرضاً میبرند، ثلث باقی مانده را قرابة میبرند،ولی در آیه مبارکه « فَوْقَ اثْنَتَينِ» آمده و حال آنکه من فرض کردم در بنتان، نکتهاش چیست؟
الرابع: الثلثان
و له موضعان:
1: البنتان فصاعداً، قال سبحانه: «َإِنْ كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَينِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ »
الموضوع فی الآیة، هو ما زاد عن اثنتین، لکنّ الإجماع و السنّة دلّا علی ثبوته للبنتین أیضاً.
موضوع در آیه فوق اثنتین است و حال آنکه بنتان هم فرق نمیکند که دوتا دختر داشته باشد یا بیشتر، چرا فوق اثنتین گفته؟
مفسرین گفتهاند، علت اینکه فوق اثنتین گفته، خواسته بفهماند در جایی که سه هستند، دو ثلث میبرند، نه بیشتر، پس به طریق اولی اگر دوتا بودند بیشتر نمیبرند.
البته این نکته نسبت به زیادی خوب است، اما نسبت به نقیصه کافی نیست.
بله،نسبت به زیادی خوب است، چون کسانی که فکر میکنند دوتا دختر بیش از ثلثان ببرند،میگویند جایی که دختر سه تا یا بیشتر است، ثلثان میبرند، پس در جایی که دوتا هستند به طریق اولی ثلثان میبرند.
و ربما تفسر الآیة بأنّ المراد: فإنّ کنّ اثنتین و ما فوقهما، و أمّا تعلیق الحکم علی فوق الاثنتین، لتفهیم أنّه إذا کانت الفریضة لفوق اثنتین هی الثلثان فالأولی أن لا یزید علیهما إذا کانت اثنتین، و لکنّه مفید فی نفی احتمال الزیادة لا احتمال النقیصة.
و ربما یؤید ذلک بأنّ إذا کانت البنت ممع الابن ترث الثلث بحکم « فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ» فأولی أن یکون کذلک إذا کانت مع مثلها فتأمّل.
2: الأختان فصاعداً للأب أو الأمّ،قال سبحانه: «يسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ وَهُوَ يرِثُهَا إِنْ لَمْ يكُنْ لَهَا وَلَدٌ فَإِنْ كَانَتَا اثْنَتَينِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ».
و الآیة واردة فی الاثنتین و أمّا حکم ما فوق ذلک، فیعلم من السنّة و الإجماع.
از نظر ما کلاله خواهر و بردارها هستند، البته معنای کلاله مختلف است ولی روایات ما کلاله را به خواهر و برادر تفسیر کردهاند، یا خواهر و برادر ابوینی یا ابی یا امی، البته ابی و ابوینی دو ثلث است، امی در آخر سوره نساء آمده، ابوینی و ابی در اول سوره نساء آمده، اما خواهر وبرادر امی، در آخر سوره نساء آمده است. ولذا کسانی که با قرآن چندان سر و کار ندارند و از دور دستی بر آتش دارند، میگویند در قرآن تعارض است، چرا؟ چون در اولی سوره نساء میفرماید :کلاله ها ثلثان میبرند و حال آنکه در آخر سوره نساء میفرماید: کلاله یک ثلث میبرد، توجه ندارند بر اینکه آنچه در اول سوره نساء آمده، کلاله ابوینی و ابوی است، اما آنچه در آخر سوره نساء آمده، تنها امی است.
الخامس: الثلث
و له موردان:
1؛ الأمّ لم یکن للمیّت ولد، مع عدم الحاجب من الإخوة علی الشرائط الماضیة، قال سبحانه: « فَإِنْ لَمْ يكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ»[10] .
و الثلثان للأب قرابة لا فرضاً.
کسی مرده، اما متاسفانه بچه ندارد، اما برادر دارد، برادر در اینجا مو دماغ است. به بیان دیگر: برادر (در واقع) حاجب است، چون در صورتی که برادر نداشته باشد، به مادر ثلث میرسد، اما اگر برادر داشته باشد، ثلث میرسد، بنابراین، هر چند برادر خودش ارث نمیبرد، اما در بالا بردن و کم کردن ارث مدخلیت دارد.
پس اگر کسی بمیرد که بچه ندارد و فقط برادر و مادر دارد، برادر ارث نمیبرد، اما سبب میشود که به مادر یک ششم برسد، اما اگر بردارد نداشته باشد کما اینکه فرض ما نیز همین است، مادر یک ثلث را میبرد.
2:سهم الاثنین فصاعداً من قبل الأمّ، قال سبحانه: « وَإِنْ كَانَ رَجُلٌ يورَثُ كَلَالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ فَهُمْ شُرَكَاءُ فِي الثُّلُثِ»[11] .
این قسمت راجع به کلالمه امی است، اگر کسی مرده، برادر و خواهر دارد، منتها برادر و خواهرش نه ابوینی است و نه ابی، بلکه برادر و خواهر امی هستند، برادر و خواهر امری، ثلث میبرند. بر خلاف ابوینی و ابی که ثلثان میبردند.