درس خارج فقه آیت الله سبحانی
94/09/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فرق بین تقیه و نفاق
یکی از اشکالاتی که بر شیعه دارند این است که آنها اهل تقیه هستند و تقیه یک شعبهای از نفاق است و در حقیقت شیعه دارای یکنوع نفاق میباشند و نفاق این است که زبان با دل مخالف باشد، چرا به منافق، منافق میگویند؟ چون زبانش با دلش مخالف است، یعنی زبانش میگوید: «لا اله إلّا الله»،اما در باطن بت پرست است.
خلاصه اینکه علمای اهل سنت احکام منافق را بر شیعه جاری میکنند و این شبهه را در اذهان انداختهاند.
ولی ما از این شبهه، سه جواب داریم:
1: جواب اول این است که بین تقیه و بین نفاق از نسب اربعه، تباین است، منافق یظهر الإیمان و یبطن الکفر،: « إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ»[1].
اما تقیه بر عکس است، یعنی در تقیه انسان « یظهر الکفر و یبطن الإیمان»، جناب عمار چه کرد؟ أظهر الکفر و أبطن الإیمان.
با این وجود چگونه میگویید که تقیه از شعب نفاق است و حال آنکه بین آنها از نسب اربعه،تباین است؟!
2: جواب دوم، ممکن است آنها بگویند ما این حرف ها سرمان نمیشود، نفاق این است که انسان بر زبان چیزی بگوید و حال آنکه دلش خلاف آن را میگوید، آدمی که تقیه میکند، زبانش با دلش یکی نیست. اگر این را بگویند، ما کبری را قبول نداریم،یعنی قبول نداریم که هر نفاقی بد است، هر نفاقی بد نیست، آن نفاقی که اگر من نکنم،مرا میکشند یا مالم را غارت می کنند، قبول ندارم که چنین نفاقی بد باشد، نفاق وقتی بد است که انسان بواسطه نفاق سر کسی کلاه بگذارد و به طرف ضرر بزند،اما در جایی که به وسیله نفاق انسان جان یا مال خود را از ظالم حفظ میکند، چنین نفاقی را قبول نداریم که قبیح باشد.
3: جواب سوم، شیعه که تقیه میکند، تقیه اش مربوط به کفر و ایمان نیست، بلکه تقیهاش به احکام عملی است، سنی بجای مسح پایش را میشوید، بسمله را بجای جهر،آرام و آهسته میخواند، اصلاً تقیه شیعه در احکام عملیه است نه در اصول دین و عقائد.
التنبیه السادس: الفرق بین التقیة و النفاق
ربّما یتصور أنّ التقیة من شعب النفاق، لأنّ النفاق إذا کان هو التظاهر بشیء علی خلاف العقیدة، و المتلبّس بالتقیة أیضاً یمارس عملاً أو قولاً علی خلاف العقیدة، فتکون التقیة من شعب النفاق.
الجواب: إنّ التقیة فی الکتاب و السنّة عبارة عن إظهار الکفر و إبطان الإیمان، أو التظاهر بالباطل و إخفاء الحق فإذا کان هذا مفهومها فهی تقابل النفاق الوارد فی الکتاب و السنّة حیث إنّ النفاق فیهما عبارة عن إظهار الإیمان و إبطان الکفر و التظاهر بالحق و إخفاء الباطل، فبین المفهومین، بعد المشرقین.
یقول سبحانه: « إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ» فإذا کان هذا حدّ المنافق، فکیف یکون المتّقی من أقسامه؟
إنّ التقیة وردت فی الکتاب و السنّة و أمر بها سبحانه و نبیّه الأکرم ص، فلو کانت من شعب النفاق لکان أمراً قبیحاً، یستحیل علی الله سبحانه أن یأمر به، قال سبحانه: « قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَا يأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ»[2].
بله؛ اگر کسی بگوید من با نوع کار ندارم،با جنس کار دارم، نفاق این است که زبان با دل دوتا باشد، اگر کسی را بگوید، ما قبول نداریم که این جنس قبیح است، نفاقی قبیح است که از قبیل اول باید نه از قبیل دوم، خصوصاً اگر برای حفظ جان باشد.
نعم تفسیر النفاق بمطلق مخالفة الظاهر، الباطن، تفسیر عرفی و لیس بتفسیر شرعی، و من اعتمد علیه صحّ له أن یجعل التقیة من أقسامه، لکن النفاق بهذا المعنی لیس قبیحاً مطلقاً و إنّما یقبح إذا أبطن الکفر و أظهر الإیمان، و یکون النفاق بهذا المعنی فی مقابل التقیة.
أضف إلی ذلک: أنّ تقیة الشیعة لیست فی حدّ إخفاء الإیمان و التظاهر بالکفر، بل فی حدّ التظاهر بالفروع الّتی یعتقدها المخالف مادام الحاکم یظهر حساسیة بالنسبة إلی بعض الفرو کالسجود علی التربة، أو إظهار الولاء للأئمة الإثنی عشر، أو إقامة المآتم للمضطهدین من آل البیت ع یوم العاشر و غیره،إذ لا محیص لهم فی هذه الظروف إلّا المماشاة مع من صادر أصول الحرّیات الأولیة الّتی یتمتع بها عامّة الإنسان فی أقطار الأرض و أنحاء العالم.
التنبیه السابع: هل التقیة من أصول الدین؟
تنبیه هفتم در باره این است که آیا تقیه از اصول دین است به گونهای که اگر کسی تقیه نکرد، مومن نیست؟
تقیه از اصول دین نیست بلکه حکم فرعی است، مانند نماز واجب است، روزه واجب است، زکات واجب است،تقیه هم واجب است، جزء احکام عملیه است نه جزء اصول دین.
پرسش
اگر تقیه از ا صول دین نیست و از احکام عملیه است، پس این احادیث را چگونه توجیه میکنید که میفرماید:
« قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه»[3].
2: عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عُمَرَ الْأَعْجَمِيِّ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: « يَا بَا عُمَرَ إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه»[4].
پاسخ
این مبالغه است، مثل اینکه بفرماید: « لَا صَلَاةَ لِجَارِ الْمَسْجِدِ إِلَّا فِي الْمَسْجِد»[5]
این از باب مبالغه است، تا طرف را قانع کند که تقیه کند، چون بعضی از شیعیان در زمان امام صادق ع بی باک و بی توجه بودند، یعنی تقیه نمیکردند، تظاهر میکردند ولذا خود را به کشتن میدادند، امام صادق ع برای جلوگیر از این کار های غیر عقلانی، میفرماید: «وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه» یا میفرماید: « إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه» اینها در مقام مبالغه است برای رفع گرفتاری شیعیان.
به بیان دیگر: این نوع احایث می خواهند بگویند: کسانی که تقیه نمیکنند، ایمان شان کامل نیست. بنابر این،تقیه از اصول دین نیست.
قد تضافر عن إئمة أهل البیت ع التأکید علی التقیة إلی حدّ قالوا: «التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه» و فی حدیث آخر: «وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه»، مع أنّ أصول الدین لا تتجاوز الثلاثة: الإیمان بالتوحید و النبوة و المعاد و فی بعض الروایات (روایات اهل سنت) إتیان الصلاة و إیتاء الزکاة و حج البیت، مع أنّ التقیة لیست منها.
و الجواب: أنّ الهدف من هذه التعابیر هو التأکید علی العمل بالتقیة، لأنّ کثیراً من شیعة الأئمة ع کانوا لا یحتاطون فیعرّضون أنفسهم و أموالهم للخطر من جانب السلطان الجائر، و ربّما یتسرّعون إلی ذلک بلا مبالاة تصوراً منهم أنّ هذا النوع من الاضطهاد شهادة فی سبیل الله، و لأجل استئصال – ریشه کن کردن - هذه الفکرة الخاطئة من أذهان الشیعة أخذ الإمام یخاطبهم بهذا النوع من التأکید.
و هذا الأسلوب من الکلام غیر بعید عن کلمات الرسول ص و غیره،نظیر قوله: «لَا صَلَاةَ لِجَارِ الْمَسْجِدِ إِلَّا فِي الْمَسْجِد» و لا شک إنّ التقیة لیست من الأصول، بل هی حکم فرعی کسائر الأحکام الفرعیة، غیر أنّه لما صار عدم الاعتداد بهذا الحکم سبباً لسفک الدم و إزهاق أرواح الشیعة، أخذ الإمام بالتأکید علی النحو الّذی عرفت.
و کذلک فمن أسالب المبالغة فی المقام قول المعصوم ع: « إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ».
جواب دیگر این است که « وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه» نفی کمال میکند.
و هنا احتمال أخر لقوله: «وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه» و هو نفی الإیمان بمعنی الالتزام العملی الذی هو من آثار الإیمان، لا الایمان القلبی الذی یدور علی وجوده و عدمه الإیمان و الکفر.
التنبیه الثامن: التقیة تؤدّی إلی محق الدین
اگر جمعیتی عمل به تقیه کنند، سر انجام عمل به تقیه، محو دین است، چون فرزندان شان خیال میکنند که دین همین است، اگر تقیه یک روز یا دو روز باشد،مسألهای نیست، اما اگر یک جمعیتی در میان اهل خلاف زندگی میکنند و همیشه عمل به تقیه میکنند، فرزندان و نسل آینده شان خیال میکنند که دین همین است که پدر و مادر به آن عمل میکنند.
البته این مسأله تا حدی درست است، چون اگر واقعاً یک جمعیتی سالها تقیه کنند، اولاد و نسل آینده شان خیال میکنند که دین همین است، اما شیعیانی که گرفتار چنین تقیهای بودند، در خانه خود شان به فرزندان حقیقت دین را تعلیم میکردند.
کسانی که مکه مشرف شدهاند،میدانند که در مدینه یک جمعیتی هستند بنام« نخاوله» اصالة مدنی (اهل مدینه) هستند، یعنی از همان زمان رسول الله در مدینه بودهاند و الآن هم در مدینه زندگی میکنند، اینها یک جمعی هستند شیعه به تمام معنی، هزار چندین صد سال است که با آنها (اهل سنت) زندگی میکنند، اما دین خود شان را حفظ کردهاند. چرا؟ زیرا در ظاهر با آنها (اهل سنت) نماز میخوانند، اما در خانه های خود شان مانند شیعه نماز میخوانند و بچههای خود را آموزش میدهند ولذا اگر تقیه مستمر سبب بشود که نسل آینده از مسیر مذهب حقه بیرون بروند، باید کوچ کنند و در جای دیگر بروند.
إذا مارست جماعة العمل بالتقیة فترة طویلة، ربّما یتجلّی للجیل المقبل [6] بأنّ ما مارسه آباؤهم من العمل برأی المخالف و التظاهر بعقیدته من صمیم الدین، فعند ذلک تؤدّی التقیة إلی محق الدین و زواله.
أقول: إنّ للتقیة سیطرة علی الظاهر دون الباطن، فالأقلیة الّتی صودرت حرّیاتهم یمارسونها فی الظاهر، و أمّا فی المجالس الخاصّة و البیوت فیقومون بواجبهم حسب ما یرونه حقّاً و یربّون أولادهم علی وفق التعالیم الّتی ورثوها عن آبائهم و أئمتهم، و لو فرضنا أنّ ممارسة التقیة مدة طویلة تؤدّی إلی محق الدین، تکون عندئذ محرمة یجب اجتنابها، و لکنّه صرف افتراض لا واقع له.
و ها هی قبیلة «النخاولة» فی المدینة المنّورة عاشوا عبر قرون مع السنّة فی الظاهر بالتقیة و لکنّهم بقوا علی عقائدهم و آدابهم و عاداتهم فی حیاتهم فیما بینهم.
إلی هنا تمّت مناقشة الشبه الّتی أثیرت حول التقیة، و قد عرفت أنّها شبه بنیت علی أساس هار، و لیست لها واقع، و لکن بقی الکلام فی ذکر الآثار البنّاءة[7] للتقیة، و هذا ما سندرسه تالیاً ضمن التنبیه التالی.
باید آثار سازنده تقیه را هم بیان کنیم تا این مطلب بهتر در اذهان جا بیفتد.
یکی از اشکالاتی که بر شیعه دارند این است که آنها اهل تقیه هستند و تقیه یک شعبهای از نفاق است و در حقیقت شیعه دارای یکنوع نفاق میباشند و نفاق این است که زبان با دل مخالف باشد، چرا به منافق، منافق میگویند؟ چون زبانش با دلش مخالف است، یعنی زبانش میگوید: «لا اله إلّا الله»،اما در باطن بت پرست است.
خلاصه اینکه علمای اهل سنت احکام منافق را بر شیعه جاری میکنند و این شبهه را در اذهان انداختهاند.
ولی ما از این شبهه، سه جواب داریم:
1: جواب اول این است که بین تقیه و بین نفاق از نسب اربعه، تباین است، منافق یظهر الإیمان و یبطن الکفر،: « إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ»[1].
اما تقیه بر عکس است، یعنی در تقیه انسان « یظهر الکفر و یبطن الإیمان»، جناب عمار چه کرد؟ أظهر الکفر و أبطن الإیمان.
با این وجود چگونه میگویید که تقیه از شعب نفاق است و حال آنکه بین آنها از نسب اربعه،تباین است؟!
2: جواب دوم، ممکن است آنها بگویند ما این حرف ها سرمان نمیشود، نفاق این است که انسان بر زبان چیزی بگوید و حال آنکه دلش خلاف آن را میگوید، آدمی که تقیه میکند، زبانش با دلش یکی نیست. اگر این را بگویند، ما کبری را قبول نداریم،یعنی قبول نداریم که هر نفاقی بد است، هر نفاقی بد نیست، آن نفاقی که اگر من نکنم،مرا میکشند یا مالم را غارت می کنند، قبول ندارم که چنین نفاقی بد باشد، نفاق وقتی بد است که انسان بواسطه نفاق سر کسی کلاه بگذارد و به طرف ضرر بزند،اما در جایی که به وسیله نفاق انسان جان یا مال خود را از ظالم حفظ میکند، چنین نفاقی را قبول نداریم که قبیح باشد.
3: جواب سوم، شیعه که تقیه میکند، تقیه اش مربوط به کفر و ایمان نیست، بلکه تقیهاش به احکام عملی است، سنی بجای مسح پایش را میشوید، بسمله را بجای جهر،آرام و آهسته میخواند، اصلاً تقیه شیعه در احکام عملیه است نه در اصول دین و عقائد.
التنبیه السادس: الفرق بین التقیة و النفاق
ربّما یتصور أنّ التقیة من شعب النفاق، لأنّ النفاق إذا کان هو التظاهر بشیء علی خلاف العقیدة، و المتلبّس بالتقیة أیضاً یمارس عملاً أو قولاً علی خلاف العقیدة، فتکون التقیة من شعب النفاق.
الجواب: إنّ التقیة فی الکتاب و السنّة عبارة عن إظهار الکفر و إبطان الإیمان، أو التظاهر بالباطل و إخفاء الحق فإذا کان هذا مفهومها فهی تقابل النفاق الوارد فی الکتاب و السنّة حیث إنّ النفاق فیهما عبارة عن إظهار الإیمان و إبطان الکفر و التظاهر بالحق و إخفاء الباطل، فبین المفهومین، بعد المشرقین.
یقول سبحانه: « إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ» فإذا کان هذا حدّ المنافق، فکیف یکون المتّقی من أقسامه؟
إنّ التقیة وردت فی الکتاب و السنّة و أمر بها سبحانه و نبیّه الأکرم ص، فلو کانت من شعب النفاق لکان أمراً قبیحاً، یستحیل علی الله سبحانه أن یأمر به، قال سبحانه: « قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَا يأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ»[2].
بله؛ اگر کسی بگوید من با نوع کار ندارم،با جنس کار دارم، نفاق این است که زبان با دل دوتا باشد، اگر کسی را بگوید، ما قبول نداریم که این جنس قبیح است، نفاقی قبیح است که از قبیل اول باید نه از قبیل دوم، خصوصاً اگر برای حفظ جان باشد.
نعم تفسیر النفاق بمطلق مخالفة الظاهر، الباطن، تفسیر عرفی و لیس بتفسیر شرعی، و من اعتمد علیه صحّ له أن یجعل التقیة من أقسامه، لکن النفاق بهذا المعنی لیس قبیحاً مطلقاً و إنّما یقبح إذا أبطن الکفر و أظهر الإیمان، و یکون النفاق بهذا المعنی فی مقابل التقیة.
أضف إلی ذلک: أنّ تقیة الشیعة لیست فی حدّ إخفاء الإیمان و التظاهر بالکفر، بل فی حدّ التظاهر بالفروع الّتی یعتقدها المخالف مادام الحاکم یظهر حساسیة بالنسبة إلی بعض الفرو کالسجود علی التربة، أو إظهار الولاء للأئمة الإثنی عشر، أو إقامة المآتم للمضطهدین من آل البیت ع یوم العاشر و غیره،إذ لا محیص لهم فی هذه الظروف إلّا المماشاة مع من صادر أصول الحرّیات الأولیة الّتی یتمتع بها عامّة الإنسان فی أقطار الأرض و أنحاء العالم.
التنبیه السابع: هل التقیة من أصول الدین؟
تنبیه هفتم در باره این است که آیا تقیه از اصول دین است به گونهای که اگر کسی تقیه نکرد، مومن نیست؟
تقیه از اصول دین نیست بلکه حکم فرعی است، مانند نماز واجب است، روزه واجب است، زکات واجب است،تقیه هم واجب است، جزء احکام عملیه است نه جزء اصول دین.
پرسش
اگر تقیه از ا صول دین نیست و از احکام عملیه است، پس این احادیث را چگونه توجیه میکنید که میفرماید:
« قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه»[3].
2: عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عُمَرَ الْأَعْجَمِيِّ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: « يَا بَا عُمَرَ إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه»[4].
پاسخ
این مبالغه است، مثل اینکه بفرماید: « لَا صَلَاةَ لِجَارِ الْمَسْجِدِ إِلَّا فِي الْمَسْجِد»[5]
این از باب مبالغه است، تا طرف را قانع کند که تقیه کند، چون بعضی از شیعیان در زمان امام صادق ع بی باک و بی توجه بودند، یعنی تقیه نمیکردند، تظاهر میکردند ولذا خود را به کشتن میدادند، امام صادق ع برای جلوگیر از این کار های غیر عقلانی، میفرماید: «وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه» یا میفرماید: « إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه» اینها در مقام مبالغه است برای رفع گرفتاری شیعیان.
به بیان دیگر: این نوع احایث می خواهند بگویند: کسانی که تقیه نمیکنند، ایمان شان کامل نیست. بنابر این،تقیه از اصول دین نیست.
قد تضافر عن إئمة أهل البیت ع التأکید علی التقیة إلی حدّ قالوا: «التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه» و فی حدیث آخر: «وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه»، مع أنّ أصول الدین لا تتجاوز الثلاثة: الإیمان بالتوحید و النبوة و المعاد و فی بعض الروایات (روایات اهل سنت) إتیان الصلاة و إیتاء الزکاة و حج البیت، مع أنّ التقیة لیست منها.
و الجواب: أنّ الهدف من هذه التعابیر هو التأکید علی العمل بالتقیة، لأنّ کثیراً من شیعة الأئمة ع کانوا لا یحتاطون فیعرّضون أنفسهم و أموالهم للخطر من جانب السلطان الجائر، و ربّما یتسرّعون إلی ذلک بلا مبالاة تصوراً منهم أنّ هذا النوع من الاضطهاد شهادة فی سبیل الله، و لأجل استئصال – ریشه کن کردن - هذه الفکرة الخاطئة من أذهان الشیعة أخذ الإمام یخاطبهم بهذا النوع من التأکید.
و هذا الأسلوب من الکلام غیر بعید عن کلمات الرسول ص و غیره،نظیر قوله: «لَا صَلَاةَ لِجَارِ الْمَسْجِدِ إِلَّا فِي الْمَسْجِد» و لا شک إنّ التقیة لیست من الأصول، بل هی حکم فرعی کسائر الأحکام الفرعیة، غیر أنّه لما صار عدم الاعتداد بهذا الحکم سبباً لسفک الدم و إزهاق أرواح الشیعة، أخذ الإمام بالتأکید علی النحو الّذی عرفت.
و کذلک فمن أسالب المبالغة فی المقام قول المعصوم ع: « إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ».
جواب دیگر این است که « وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه» نفی کمال میکند.
و هنا احتمال أخر لقوله: «وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه» و هو نفی الإیمان بمعنی الالتزام العملی الذی هو من آثار الإیمان، لا الایمان القلبی الذی یدور علی وجوده و عدمه الإیمان و الکفر.
التنبیه الثامن: التقیة تؤدّی إلی محق الدین
اگر جمعیتی عمل به تقیه کنند، سر انجام عمل به تقیه، محو دین است، چون فرزندان شان خیال میکنند که دین همین است، اگر تقیه یک روز یا دو روز باشد،مسألهای نیست، اما اگر یک جمعیتی در میان اهل خلاف زندگی میکنند و همیشه عمل به تقیه میکنند، فرزندان و نسل آینده شان خیال میکنند که دین همین است که پدر و مادر به آن عمل میکنند.
البته این مسأله تا حدی درست است، چون اگر واقعاً یک جمعیتی سالها تقیه کنند، اولاد و نسل آینده شان خیال میکنند که دین همین است، اما شیعیانی که گرفتار چنین تقیهای بودند، در خانه خود شان به فرزندان حقیقت دین را تعلیم میکردند.
کسانی که مکه مشرف شدهاند،میدانند که در مدینه یک جمعیتی هستند بنام« نخاوله» اصالة مدنی (اهل مدینه) هستند، یعنی از همان زمان رسول الله در مدینه بودهاند و الآن هم در مدینه زندگی میکنند، اینها یک جمعی هستند شیعه به تمام معنی، هزار چندین صد سال است که با آنها (اهل سنت) زندگی میکنند، اما دین خود شان را حفظ کردهاند. چرا؟ زیرا در ظاهر با آنها (اهل سنت) نماز میخوانند، اما در خانه های خود شان مانند شیعه نماز میخوانند و بچههای خود را آموزش میدهند ولذا اگر تقیه مستمر سبب بشود که نسل آینده از مسیر مذهب حقه بیرون بروند، باید کوچ کنند و در جای دیگر بروند.
إذا مارست جماعة العمل بالتقیة فترة طویلة، ربّما یتجلّی للجیل المقبل [6] بأنّ ما مارسه آباؤهم من العمل برأی المخالف و التظاهر بعقیدته من صمیم الدین، فعند ذلک تؤدّی التقیة إلی محق الدین و زواله.
أقول: إنّ للتقیة سیطرة علی الظاهر دون الباطن، فالأقلیة الّتی صودرت حرّیاتهم یمارسونها فی الظاهر، و أمّا فی المجالس الخاصّة و البیوت فیقومون بواجبهم حسب ما یرونه حقّاً و یربّون أولادهم علی وفق التعالیم الّتی ورثوها عن آبائهم و أئمتهم، و لو فرضنا أنّ ممارسة التقیة مدة طویلة تؤدّی إلی محق الدین، تکون عندئذ محرمة یجب اجتنابها، و لکنّه صرف افتراض لا واقع له.
و ها هی قبیلة «النخاولة» فی المدینة المنّورة عاشوا عبر قرون مع السنّة فی الظاهر بالتقیة و لکنّهم بقوا علی عقائدهم و آدابهم و عاداتهم فی حیاتهم فیما بینهم.
إلی هنا تمّت مناقشة الشبه الّتی أثیرت حول التقیة، و قد عرفت أنّها شبه بنیت علی أساس هار، و لیست لها واقع، و لکن بقی الکلام فی ذکر الآثار البنّاءة[7] للتقیة، و هذا ما سندرسه تالیاً ضمن التنبیه التالی.
باید آثار سازنده تقیه را هم بیان کنیم تا این مطلب بهتر در اذهان جا بیفتد.