درس خارج فقه آیت الله سبحانی
قواعد فقهیه
93/12/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:
بررسی قاعده لا حرج
در روایت چهارم یک کلمه باقی ماند:
« وَ عَنْهُ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّا نُسَافِرُ فَرُبَّمَا بُلِينَا بِالْغَدِيرِ مِنَ الْمَطَرِ يَكُونُ إِلَى جَانِبِ الْقَرْيَةِ فَتَكُونُ فِيهِ الْعَذِرَةُ وَ يَبُولُ فِيهِ الصَّبِيُّ وَ تَبُولُ فِيهِ الدَّابَّةُ وَ تَرُوثُ فَقَالَ إِنْ عَرَضَ فِي قَلْبِكَ مِنْهُ شَيْءٌ فَقُلْ هَكَذَا يَعْنِي افْرِجِ الْمَاءَ بِيَدِكَ ثُمَّ تَوَضَّأْ فَإِنَّ الدِّينَ لَيْسَ بِمُضَيِّقٍ فَإِنَّ اللَّهَ يَقُولُ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج »[1].
« بِالْغَدِيرِ مِنَ الْمَطَرِ يَكُونُ إِلَى جَانِبِ الْقَرْيَةِ فَتَكُونُ فِيهِ الْعَذِرَةُ وَ يَبُولُ فِيهِ الصَّبِيُّ وَ تَبُولُ فِيهِ الدَّابَّةُ وَ تَرُوثُ» یعنی در واقع فضله میریزد. «فَقَالَ إِنْ عَرَضَ فِي قَلْبِكَ مِنْهُ شَيْءٌ فَقُلْ هَكَذَا يَعْنِي افْرِجِ الْمَاءَ بِيَدِكَ» آب را پس بزن و از زیرش بردار «ثُمَّ تَوَضَّأْ فَإِنَّ الدِّينَ لَيْسَ بِمُضَيِّقٍ » سند حدیث خوب است، ولی باید فرض کنیم که این آب، کر بوده است، والا اگر با این همه کثافاتی که در آن هست ماء قلیل بوده، حضرت اجازه نمی داد، و غدیرهای آن زمان غدیرهایی بود که کرهای زیادی را می گرفت. گودالهای عظیمی بود که باران در آنجا جمع میشد و اعراب بادیه نشین از این غدیر استفاده میکردند.
بنابراین؛ حضرت که میفرماید آب را کنار بزن و از زیرش بگیر، معلوم میشود که این آب کر است. خب! اگر آب کر است چرا این آدم وسوسه داشت؟ وسوسه دارد، با اینکه کر است میبیند در آن فضله انسان و روث هست، اگر هر انسانی باشد در دلش شک پیدا میشود. حضرت میفرماید مانعی ندارد. آب را کنار بزن و از زیر آب را بردار.
پرسش
ممکن است کسی بپرسد که چرا حضرت به سائل نگفت اگر این آب برای چشمتان ضرر دارد وضو نگیر، اما اگر ضرری برای چشمت ندارد وضو بگیر؟
پاسخ
ما عرض کردیم که این مطالب مال امروز است، حضرت در چهارده قرن صحبت میکند و در آن زمان، این گونه مسائل مطرح نبوده و به علاوه این، این آلودگیای که الآن هست در آن زمان نبوده. الآن آلودگی زیاد شده است. بیابانهایی بود که غالباً بر اثر تابش آفتاب میکروب در آب نبوده، بهداشت بوده، دارو کم بوده، درد هم کمتر بوده. الآن است که این مسائل پیش آمده است.
الروایة الخامسه: « مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: فِي الرَّجُلِ الْجُنُبِ يَغْتَسِلُ فَيَنْتَضِحُ مِنَ الْمَاءِ فِي الْإِنَاءِ فَقَالَ لَا بَأْسَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج»[2].
خلاصه اینکه آب کم بود و با دلو کوچکی آب را می کشیدند و غسل می کردند، غسالهی آب جنب میریخت بر همان آبی که از آن غسل میکردند. به نظر جناب مغتسل این مضر بود، زیرا با غسالهی غسل جنابت دومرتبه غسل میکرد و ذرات و قطعات آب در دلو کوچک میریخت، از آن دلو دوباره آب روی خودش میریخت که یک دهمش غسالهی غسل جنب بود. حضرت میفرماید این اشکالی ندارد و دین اوسع از این است.
فِي الرَّجُلِ الْجُنُبِ يَغْتَسِلُ فَيَنْتَضِحُ مِنَ الْمَاءِ فِي الْإِنَاءِ فَقَالَ لَا بَأْسَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج»
و لعلّ وجه السؤال هو امتزاج الماء الذی یغتسل به بغسالة الحدث الاکبر (که همان جنابت باشد )، فتکون الروایة دلیلاً علی جواز الاغتسال اذا کان ما ینتضح قلیلاً استناداً الی الآیة الکریمة.
بله! والا اگر من غسل کنم و تمام آب غسل من در طشتی جمع شود، دو مرتبه جایز نیست که کسی از آن آب غسل کند؛ ولی در اینجا چون قطرات اندکی بوده، اشکالی ندارد «ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج» بدن باید پاک باشد، والا اگر بدن پاک نباشد اصلاً جای بحث نیست؛ بدن پاک است، اما با غسالهی حدث اکبر نمیتوان غسل کرد، با غسالهی وضو میتوان وضو گرفت، وقتی پیامبر اکرم (ص) وضو میگرفت مردم با غسالهی آن حضرت وضو میگرفتند، اما با غسالهی حدث اکبر جایز نیست. این در حقیقت یک نوع کثافتی در بدن انسان هست ولو بدنش پاک است و شرع مقدس اجازه نمیدهد که کسی با غسالهی حدث اکبر غسل کند یا وضو بگیرد. ولی اینکه در اینجا اجازه داده است به خاطر این است که بسیار اندک است.
الروایة السادسة:ما رواه عبدالله بن جعفر الحمیری، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِيَادٍ قَالَ: حَدَّثَنِي جَعْفَرٌ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ:«مِمَّا أَعْطَى اللَّهُ أُمَّتِي، وَ فَضَّلَهُمْ بِهِ عَلَى سَائِرِ الْأُمَمِ، أَعْطَاهُمْ ثَلَاثَ خِصَالٍ لَمْ يُعْطَهَا إِلَّا نَبِيٌّ:
وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كَانَ إِذَا بَعَثَ نَبِيّاً قَالَ لَهُ: اجْتَهِدْ فِي دِينِكَ وَ لَا حَرَجَ عَلَيْكَ، وَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَعْطَى ذَلِكَ أُمَّتِي حَيْثُ يَقُولُ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ، يَقُولُ: مِنْ ضِيق»[3]
از این حدیث فهمیدیم که این « وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ » در امم سابقه فقط مال انبیاء بوده نه مال امت شان، یعنی مال امتشان نبوده، اما در امت مرحومه هم مال خود پیامبرو هم مال امتش است. در حقیقت خلّاق متعال بر امت مرحومه یکنوع توسعه قائل شده است.
و ظاهر الروایة أنّ رفع الحرج فی الامم السابقة کان مختصّاً بأنبیائهم، و لکنّه عمّ الامّة الاسلامیّة جمیعاً بقوله تعالی: (علیکم).
شدت در آنجا لازم بود، چون امتی سرکش بودند و اگر کسی بخواهد انسان سرکش را رام کند باید تکالیف شدید وضع کند. امم پیشین به خاطر سرکشی شان تکالیف شان هم سنگینتر بود.
آخرین روایت کلمهی حرج ندارد اما مضمون حرج در آن هست.
الروایة السابعة: ما رواه المجلسی فی بحار الانوار عن کتاب عاصم بن حمید عن محمد بن مسلم قال سألت ابا جعفر ع عن قول الله عزوجل: «یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ *وَجَاهِدُوا فِي اللَّـهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»[4]فَقَالَ فِي الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصِّيَامِ وَ الْخَيْرِ أَنْ تَفْعَلُوه [5]
حضرت معنا میکند، «وَجَاهِدُوا فِي اللَّـهِ» یعنی نماز بخوانید و روزه بگیرید، واجبات و محرمات را کما هو حقّه بجا بیاورید. حضرت جهاد را به جهاد مع النفس معنا میکند، روزه بگیرد، نماز بخوانید و اطاعت کنید، اوامر خدا را کما هو حقه بیاورید. این روایاتی است که حضرت در اینجا با آیه استدلال کرده است. یک روایت هم داریم که حضرت استدلال میکند، اما نه با آیه، بلکه از راه دیگری.
استدلال این است که انسانهای وسواس زیاد هستند. کسانی بودند که وسواس داشتند و در بازار مسلمین برای خرید گوشت رفته بودند، پوست میخواستند بگیرند. به حضرت میگوید بگیرم یا نه؟
حضرت میگوید با سؤال کردن کار را مشکل نکن، خوارج بس که سؤال کردند به زحمت افتادند و شما جزء خوارج نباشید، حضرت در اینجا قاعدهی حرج را میگوید اما آیهی حرج را نمیخواند.
الروایة الثامنة:«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَحْمَدَ بْن مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ – الامام الکاظم ع - عَنِ الرَّجُلِ يَأْتِي السُّوقَ فَيَشْتَرِي جُبَّةَ فِرَاءٍ لَا يَدْرِي أَ ذَكِيَّةٌ هِيَ أَمْ غَيْرُ ذَكِيَّةٍ أَ يُصَلِّي فِيهَا فَقَالَ نَعَمْ لَيْسَ عَلَيْكُمُ الْمَسْأَلَةُ إِنَّ أَبَا جَعْفَرٍ ع كَانَ يَقُولُ إِنَّ الْخَوَارِجَ ضَيَّقُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ بِجَهَالَتِهِمْ إِنَّ الدِّينَ أَوْسَعُ مِنْ ذَلِك».[6]
ظاهراً حضرت در اینجا سوق مسلم را دلیل بر تذکیه گرفته. در بحث اصول چهار قاعده را از روایات استفاده کردیم. سوق المسلم دلیل علی التذکیه، ید المسلم دلیل علی التذکیه، سوق الکفر دلیل علی عدم التذکیه، ید الکافر یدلّ علی عدم التذکیه. چهار قاعده را از آن روایات استفاده کردیم. تمّ الکلام در روایات.
مرحوم محقق نراقی (قدس سره) شصت سال عمر داشته، ولی در این شصت سال آثار علمی ارزنده ای به یادگار گذاشته است که یکی از آنها مستند و کتاب عوائد الایام است، ایشان در آنجا هجده روایت آورده است که من از آن روایات هشت تا را آوردم و ده تا را کنار گذاشتم، چرا؟ به خاطر اینکه همین مقدار کافی بود. تا اینجا مسئله تمام است.
الاستدلال بحکم العقل
تا اینجا استدلال ما با کتاب و سنت بود. مرحوم سید مراغی کتاب به نام العناوین در دو جلد است. کتابی در قواعده فقهیه است. در آنجا با دلیل عقلی استدلال کرده و گفته که قاعده ی لطف ایجاب می کند که خلاق متعال تکالیف حرج را بردارد. قاعده لطف در علم کلام است، قاعدهی لطف این است که هر چیزی که سبب اقبال مردم به طاعت هست شارع باید ایجاب کند و هر چیزی که سبب دوری مردم از اطاعت است باید آن را بردارد، اجمال قاعدهی لطف همین است. ایشان میگوید یکی از اسباب اقبال مردم بر طاعت این است که تکالیفش آسان باشد و سنگین نباشد، بعد میگوید همینطور که شرع مقدس تکلیف ما لا یطاق را برداشته است، همچنین تکلیف حرج را هم برداشته است. قاعدهی لطف چه شد؟ (کلما یسبب اقبال الناس الی الطاع) باید تشریع کند (و کلما یسبب ادبار الناس عن الطاعه) باید عقب نشینی کند. بعد میگوید همینطور که تکلیف ما لا یطاق را برداشته هکذا تکلیف حرج را هم برداشته است. مرحوم علامه بجنوردی کتابی به نام القواعد الفقهیه در هفت جلد دارد که در آنجا به عبدالفتاح مراغی اعتراض کرده و گفته که احکام حرجی چه ارتباطی به ما لا یطاق دارد. (ما لا یطاق) عقلاً قبیح است اما این عقلاً قبیح نیست.
اشکال استاد سبحانی به علامه بجنوردی
معلوم میشود که ایشان دقت در کلام مرحوم نراقی نکرده است. ایشان نخواسته افعال حرجی را به ما لا یطاق قیاس کند. دو مطلب را کنار هم گفته و هر کدام ملاک خاصی دارد. میگوید تکلیف ما لا یطاق صحیح نیست (لإنّه علی خلاف العدل)؛ هکذا تکلیف حرج هم صحیح نیست (لأنّه علی خلاف اللطف). اولی معلل است به «علی خلاف العدل» و دومی معلل به علی خلاف اللطف است. نه اینکه دومی را از شقوق اولی گرفته باشد، برای کل واحد ذکر ملاکاً خاصاً، آن بر خلاف عدل و این بر خلاف لطف است.
(و کما انّ التکلیف بما لا یطاق ممتنع علیه تعالی، للزوم القبح والخروج عن العدل فکذلک التکلیف بالحرج) جایز نیست، چرا؟ (بملاک آخر فانّه مناف للطف والرحمة) لطف این شد که کلّ چیزی که سبب اقبال مردم به اطاعت است،شرع باید آن را ایجاب و تشریع کند و هر چیزی هم که سبب دوری مردم از اطاعت است، نباید آن را تشریع کند. اتفاقاً احکام حرجی را اگر بردارد، این سبب اقبال مردم به اطاعت است.
(و بما یعترض علیه) مرحوم علامه بجنوردی در کتاب قواعد فقهیه است (بأنّ التکلیف بما لا یطاق بمعنی عدم القدرة علی امتثال التکلیف امر قبیح عقلاً و لکنّه لا صلة له بمفاد قاعدة لاحرج لانّ ظاهر ادلّة نفی الحرج انّه تبارک و تعالی فی مقام الامتنان علی هذه الامة و لا امتنان فی رفع ما لا یمکن جعله و وضعه) میخواهد بگوید این دو تا با هم فرق دارد. در اولی امتنان صدق نمیکند؛ بگوید فلانی! من تکلیف ما لا یطاق به تو نکردم، دومی قابل امتنان است.
ولی باید توجه داشت که جناب مراغی نخواست دومی را از شقوق اولی بشمارد بلکه اینها را شبیه هم کرده اما هر کدام ملاک خاصی دارد.
یلاحظ علیه: بانّ السید البلاغی لم یستدل فی المقام بقبح التکیف بما لا یطاق حتّی یتوجّه الیه ما ذکر و انما استدلّ بانّ التکلیف فی الحرج یبعّد عن الطاعة و یکون باعثاً الی کثرة مخالفة و هو ینافی اللطف والرحمة و لا شک أنّ رفعه لطف و امتنان.
از چیزهایی که کلام مرحوم مراغی را تأیید میکند این آیه است. این آیه را آقایان در رسائل در مبحث برائت خواندهاید.
« لَا يُكَلِّفُ اللَّـهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۚ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنتَ مَوْلَانَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»[7]
«لَا يُكَلِّفُ اللَّـهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»لا فرق بین الامة الاسلامیه و الامة الموسویه والعیسویه، اولی فرق ندارد «لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ»؛
سؤال؟ چرا در اولی «كَسَبَتْ» گفت و در دومی «اكْتَسَبَتْ»گفت؟ اولی راجع به طاعت است، طاعت خلاف نفس است فلذا میگوید «كَسَبَتْ»، دومی راجع به گناه است (اکتسبت) گناه لذت بخش است. طاعت کسب است، نماز خواندن و روزه گرفتن زحمت دارد؛ اما اگر انسان گناه کند لذت دارد، در آنجا میگوید «اكْتَسَبَتْ».«رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا» می گویند خداوند متعال در شب معراج اینها را به پیامبر اکرم الهام کرده است.
اشکال
خب؛ اینجا اشکال شده، اگر من نسیان کردم چه فرق میکند بین امت اسلامی با امت موسوی و عیسوی؛ چطور شد که اگر نسیان کردیم، خدا ما را مؤاخذه نمیکند اما امت دیگر را مؤاخذه میکند؟
جواب
شیخ جواب این را در اول برائت گفته است و در آنجا گفته:« النسیان علی قسمین» یک نسیانی داریم که به قول امروزی ها میتوان پیشگیری کرد، انسان بنویسد که من این مبلغ را بدهکارم، این مقدار نماز نخواندم،این نسیان قابل پیش گیری است.
اما یک نسیانی داریم که اصلاً قابل پیشگیری نیست. آن چیزی که قابل پیشگیری نیست نه در امت اسلامی هست و نه در امتهای دیگر، نسیانی که خارج از قدرت است، حق تعالی کسی را نسبت به آن مؤاخذه نمیکند. اما نسیان دوم که قابل پیشگیری است این را از امت اسلامی برداشته، اما از امم پیشین برنداشته است و این بر خلاف عدل نیست، چرا؟ چون قابل پیشگیری است. من چند تومان از فلان شخص بدهکارم، ننوشتم و فراموشم شد، من چند روز نماز قضا دارم، اگر ننوشتم فراموش میشود. در امتهای دیگر این نوع نسیان عقاب دارد، اما در امت اسلامی این نوع نسیان عقاب ندارد. (رفع عن امتی تسعه) که یکی نسیان است، کدام نسیان؟ آن نسیانی که قابل پیشگیری است. «أَوْ أَخْطَأْنَا» أخطأنا هم همینطور، یک خطای قابل پیشگیری داریم و یک خطای غیر قابل پیشگیری. «وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا» اصر، یعنی حرج، «كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا» چرا؟ چون آنها امت چموشی بودند و امت چموش را اگر انسان بخواهد تأدیب کند،باید کارهای سنگین به آنها میگوید نه امت اسلامی. «وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ» این « مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ»، لا طاقة لنای عقلی نیست، بلکه عرفی است. آدم مریض میتواند وضو بگیرد و روزه بگیرد، منتهی « لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ» والا اگر (لا طاقة لنا) را به معنای لا طاقة لنای عقلی بگیریم با اولی سازگار نیست، اولی کدام است؟ «لَا يُكَلِّفُ اللَّـهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا».
فظهر انّ الآیه ببرکة بیان شیخ (قدس سره). بنابراین ما بر این قاعده از سه راه وارد شدیم.
الدلیل الاول: القرآن الکریم؛ حتی آیه وضو را هم اصلاح کردیم و گفتیم آیه وضو هم دلیل بر قاعده است.
دلیل دوم روایات و سومی مسئلهی عقل است.
اما در جلسه آینده به اشکالی اشاره میکنیم که خیلیها در آن ماندهاند و آن اینکه از اینطرف شعار میدهیم: (لا حرج فی الدین)، و از طرف دیگر سر تا پا احکام حرجی داریم. در ماه رمضان که در برخی از کشورها 22 ساعت است باید روزه بگیرد. بچه ی 9 ساله باید روزه بگیرد و جهاد برود، باید تخمیس اموال بکند. خیلی از اینها حرجی است، پس چطور «لا حرج» می گویید. عین این اشکال را شیخ در لاضرر آورده است.
در روایت چهارم یک کلمه باقی ماند:
« وَ عَنْهُ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّا نُسَافِرُ فَرُبَّمَا بُلِينَا بِالْغَدِيرِ مِنَ الْمَطَرِ يَكُونُ إِلَى جَانِبِ الْقَرْيَةِ فَتَكُونُ فِيهِ الْعَذِرَةُ وَ يَبُولُ فِيهِ الصَّبِيُّ وَ تَبُولُ فِيهِ الدَّابَّةُ وَ تَرُوثُ فَقَالَ إِنْ عَرَضَ فِي قَلْبِكَ مِنْهُ شَيْءٌ فَقُلْ هَكَذَا يَعْنِي افْرِجِ الْمَاءَ بِيَدِكَ ثُمَّ تَوَضَّأْ فَإِنَّ الدِّينَ لَيْسَ بِمُضَيِّقٍ فَإِنَّ اللَّهَ يَقُولُ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج »[1].
« بِالْغَدِيرِ مِنَ الْمَطَرِ يَكُونُ إِلَى جَانِبِ الْقَرْيَةِ فَتَكُونُ فِيهِ الْعَذِرَةُ وَ يَبُولُ فِيهِ الصَّبِيُّ وَ تَبُولُ فِيهِ الدَّابَّةُ وَ تَرُوثُ» یعنی در واقع فضله میریزد. «فَقَالَ إِنْ عَرَضَ فِي قَلْبِكَ مِنْهُ شَيْءٌ فَقُلْ هَكَذَا يَعْنِي افْرِجِ الْمَاءَ بِيَدِكَ» آب را پس بزن و از زیرش بردار «ثُمَّ تَوَضَّأْ فَإِنَّ الدِّينَ لَيْسَ بِمُضَيِّقٍ » سند حدیث خوب است، ولی باید فرض کنیم که این آب، کر بوده است، والا اگر با این همه کثافاتی که در آن هست ماء قلیل بوده، حضرت اجازه نمی داد، و غدیرهای آن زمان غدیرهایی بود که کرهای زیادی را می گرفت. گودالهای عظیمی بود که باران در آنجا جمع میشد و اعراب بادیه نشین از این غدیر استفاده میکردند.
بنابراین؛ حضرت که میفرماید آب را کنار بزن و از زیرش بگیر، معلوم میشود که این آب کر است. خب! اگر آب کر است چرا این آدم وسوسه داشت؟ وسوسه دارد، با اینکه کر است میبیند در آن فضله انسان و روث هست، اگر هر انسانی باشد در دلش شک پیدا میشود. حضرت میفرماید مانعی ندارد. آب را کنار بزن و از زیر آب را بردار.
پرسش
ممکن است کسی بپرسد که چرا حضرت به سائل نگفت اگر این آب برای چشمتان ضرر دارد وضو نگیر، اما اگر ضرری برای چشمت ندارد وضو بگیر؟
پاسخ
ما عرض کردیم که این مطالب مال امروز است، حضرت در چهارده قرن صحبت میکند و در آن زمان، این گونه مسائل مطرح نبوده و به علاوه این، این آلودگیای که الآن هست در آن زمان نبوده. الآن آلودگی زیاد شده است. بیابانهایی بود که غالباً بر اثر تابش آفتاب میکروب در آب نبوده، بهداشت بوده، دارو کم بوده، درد هم کمتر بوده. الآن است که این مسائل پیش آمده است.
الروایة الخامسه: « مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: فِي الرَّجُلِ الْجُنُبِ يَغْتَسِلُ فَيَنْتَضِحُ مِنَ الْمَاءِ فِي الْإِنَاءِ فَقَالَ لَا بَأْسَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج»[2].
خلاصه اینکه آب کم بود و با دلو کوچکی آب را می کشیدند و غسل می کردند، غسالهی آب جنب میریخت بر همان آبی که از آن غسل میکردند. به نظر جناب مغتسل این مضر بود، زیرا با غسالهی غسل جنابت دومرتبه غسل میکرد و ذرات و قطعات آب در دلو کوچک میریخت، از آن دلو دوباره آب روی خودش میریخت که یک دهمش غسالهی غسل جنب بود. حضرت میفرماید این اشکالی ندارد و دین اوسع از این است.
فِي الرَّجُلِ الْجُنُبِ يَغْتَسِلُ فَيَنْتَضِحُ مِنَ الْمَاءِ فِي الْإِنَاءِ فَقَالَ لَا بَأْسَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج»
و لعلّ وجه السؤال هو امتزاج الماء الذی یغتسل به بغسالة الحدث الاکبر (که همان جنابت باشد )، فتکون الروایة دلیلاً علی جواز الاغتسال اذا کان ما ینتضح قلیلاً استناداً الی الآیة الکریمة.
بله! والا اگر من غسل کنم و تمام آب غسل من در طشتی جمع شود، دو مرتبه جایز نیست که کسی از آن آب غسل کند؛ ولی در اینجا چون قطرات اندکی بوده، اشکالی ندارد «ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج» بدن باید پاک باشد، والا اگر بدن پاک نباشد اصلاً جای بحث نیست؛ بدن پاک است، اما با غسالهی حدث اکبر نمیتوان غسل کرد، با غسالهی وضو میتوان وضو گرفت، وقتی پیامبر اکرم (ص) وضو میگرفت مردم با غسالهی آن حضرت وضو میگرفتند، اما با غسالهی حدث اکبر جایز نیست. این در حقیقت یک نوع کثافتی در بدن انسان هست ولو بدنش پاک است و شرع مقدس اجازه نمیدهد که کسی با غسالهی حدث اکبر غسل کند یا وضو بگیرد. ولی اینکه در اینجا اجازه داده است به خاطر این است که بسیار اندک است.
الروایة السادسة:ما رواه عبدالله بن جعفر الحمیری، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِيَادٍ قَالَ: حَدَّثَنِي جَعْفَرٌ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ:«مِمَّا أَعْطَى اللَّهُ أُمَّتِي، وَ فَضَّلَهُمْ بِهِ عَلَى سَائِرِ الْأُمَمِ، أَعْطَاهُمْ ثَلَاثَ خِصَالٍ لَمْ يُعْطَهَا إِلَّا نَبِيٌّ:
وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كَانَ إِذَا بَعَثَ نَبِيّاً قَالَ لَهُ: اجْتَهِدْ فِي دِينِكَ وَ لَا حَرَجَ عَلَيْكَ، وَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَعْطَى ذَلِكَ أُمَّتِي حَيْثُ يَقُولُ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ، يَقُولُ: مِنْ ضِيق»[3]
از این حدیث فهمیدیم که این « وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ » در امم سابقه فقط مال انبیاء بوده نه مال امت شان، یعنی مال امتشان نبوده، اما در امت مرحومه هم مال خود پیامبرو هم مال امتش است. در حقیقت خلّاق متعال بر امت مرحومه یکنوع توسعه قائل شده است.
و ظاهر الروایة أنّ رفع الحرج فی الامم السابقة کان مختصّاً بأنبیائهم، و لکنّه عمّ الامّة الاسلامیّة جمیعاً بقوله تعالی: (علیکم).
شدت در آنجا لازم بود، چون امتی سرکش بودند و اگر کسی بخواهد انسان سرکش را رام کند باید تکالیف شدید وضع کند. امم پیشین به خاطر سرکشی شان تکالیف شان هم سنگینتر بود.
آخرین روایت کلمهی حرج ندارد اما مضمون حرج در آن هست.
الروایة السابعة: ما رواه المجلسی فی بحار الانوار عن کتاب عاصم بن حمید عن محمد بن مسلم قال سألت ابا جعفر ع عن قول الله عزوجل: «یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ *وَجَاهِدُوا فِي اللَّـهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»[4]فَقَالَ فِي الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصِّيَامِ وَ الْخَيْرِ أَنْ تَفْعَلُوه [5]
حضرت معنا میکند، «وَجَاهِدُوا فِي اللَّـهِ» یعنی نماز بخوانید و روزه بگیرید، واجبات و محرمات را کما هو حقّه بجا بیاورید. حضرت جهاد را به جهاد مع النفس معنا میکند، روزه بگیرد، نماز بخوانید و اطاعت کنید، اوامر خدا را کما هو حقه بیاورید. این روایاتی است که حضرت در اینجا با آیه استدلال کرده است. یک روایت هم داریم که حضرت استدلال میکند، اما نه با آیه، بلکه از راه دیگری.
استدلال این است که انسانهای وسواس زیاد هستند. کسانی بودند که وسواس داشتند و در بازار مسلمین برای خرید گوشت رفته بودند، پوست میخواستند بگیرند. به حضرت میگوید بگیرم یا نه؟
حضرت میگوید با سؤال کردن کار را مشکل نکن، خوارج بس که سؤال کردند به زحمت افتادند و شما جزء خوارج نباشید، حضرت در اینجا قاعدهی حرج را میگوید اما آیهی حرج را نمیخواند.
الروایة الثامنة:«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَحْمَدَ بْن مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ – الامام الکاظم ع - عَنِ الرَّجُلِ يَأْتِي السُّوقَ فَيَشْتَرِي جُبَّةَ فِرَاءٍ لَا يَدْرِي أَ ذَكِيَّةٌ هِيَ أَمْ غَيْرُ ذَكِيَّةٍ أَ يُصَلِّي فِيهَا فَقَالَ نَعَمْ لَيْسَ عَلَيْكُمُ الْمَسْأَلَةُ إِنَّ أَبَا جَعْفَرٍ ع كَانَ يَقُولُ إِنَّ الْخَوَارِجَ ضَيَّقُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ بِجَهَالَتِهِمْ إِنَّ الدِّينَ أَوْسَعُ مِنْ ذَلِك».[6]
ظاهراً حضرت در اینجا سوق مسلم را دلیل بر تذکیه گرفته. در بحث اصول چهار قاعده را از روایات استفاده کردیم. سوق المسلم دلیل علی التذکیه، ید المسلم دلیل علی التذکیه، سوق الکفر دلیل علی عدم التذکیه، ید الکافر یدلّ علی عدم التذکیه. چهار قاعده را از آن روایات استفاده کردیم. تمّ الکلام در روایات.
مرحوم محقق نراقی (قدس سره) شصت سال عمر داشته، ولی در این شصت سال آثار علمی ارزنده ای به یادگار گذاشته است که یکی از آنها مستند و کتاب عوائد الایام است، ایشان در آنجا هجده روایت آورده است که من از آن روایات هشت تا را آوردم و ده تا را کنار گذاشتم، چرا؟ به خاطر اینکه همین مقدار کافی بود. تا اینجا مسئله تمام است.
الاستدلال بحکم العقل
تا اینجا استدلال ما با کتاب و سنت بود. مرحوم سید مراغی کتاب به نام العناوین در دو جلد است. کتابی در قواعده فقهیه است. در آنجا با دلیل عقلی استدلال کرده و گفته که قاعده ی لطف ایجاب می کند که خلاق متعال تکالیف حرج را بردارد. قاعده لطف در علم کلام است، قاعدهی لطف این است که هر چیزی که سبب اقبال مردم به طاعت هست شارع باید ایجاب کند و هر چیزی که سبب دوری مردم از اطاعت است باید آن را بردارد، اجمال قاعدهی لطف همین است. ایشان میگوید یکی از اسباب اقبال مردم بر طاعت این است که تکالیفش آسان باشد و سنگین نباشد، بعد میگوید همینطور که شرع مقدس تکلیف ما لا یطاق را برداشته است، همچنین تکلیف حرج را هم برداشته است. قاعدهی لطف چه شد؟ (کلما یسبب اقبال الناس الی الطاع) باید تشریع کند (و کلما یسبب ادبار الناس عن الطاعه) باید عقب نشینی کند. بعد میگوید همینطور که تکلیف ما لا یطاق را برداشته هکذا تکلیف حرج را هم برداشته است. مرحوم علامه بجنوردی کتابی به نام القواعد الفقهیه در هفت جلد دارد که در آنجا به عبدالفتاح مراغی اعتراض کرده و گفته که احکام حرجی چه ارتباطی به ما لا یطاق دارد. (ما لا یطاق) عقلاً قبیح است اما این عقلاً قبیح نیست.
اشکال استاد سبحانی به علامه بجنوردی
معلوم میشود که ایشان دقت در کلام مرحوم نراقی نکرده است. ایشان نخواسته افعال حرجی را به ما لا یطاق قیاس کند. دو مطلب را کنار هم گفته و هر کدام ملاک خاصی دارد. میگوید تکلیف ما لا یطاق صحیح نیست (لإنّه علی خلاف العدل)؛ هکذا تکلیف حرج هم صحیح نیست (لأنّه علی خلاف اللطف). اولی معلل است به «علی خلاف العدل» و دومی معلل به علی خلاف اللطف است. نه اینکه دومی را از شقوق اولی گرفته باشد، برای کل واحد ذکر ملاکاً خاصاً، آن بر خلاف عدل و این بر خلاف لطف است.
(و کما انّ التکلیف بما لا یطاق ممتنع علیه تعالی، للزوم القبح والخروج عن العدل فکذلک التکلیف بالحرج) جایز نیست، چرا؟ (بملاک آخر فانّه مناف للطف والرحمة) لطف این شد که کلّ چیزی که سبب اقبال مردم به اطاعت است،شرع باید آن را ایجاب و تشریع کند و هر چیزی هم که سبب دوری مردم از اطاعت است، نباید آن را تشریع کند. اتفاقاً احکام حرجی را اگر بردارد، این سبب اقبال مردم به اطاعت است.
(و بما یعترض علیه) مرحوم علامه بجنوردی در کتاب قواعد فقهیه است (بأنّ التکلیف بما لا یطاق بمعنی عدم القدرة علی امتثال التکلیف امر قبیح عقلاً و لکنّه لا صلة له بمفاد قاعدة لاحرج لانّ ظاهر ادلّة نفی الحرج انّه تبارک و تعالی فی مقام الامتنان علی هذه الامة و لا امتنان فی رفع ما لا یمکن جعله و وضعه) میخواهد بگوید این دو تا با هم فرق دارد. در اولی امتنان صدق نمیکند؛ بگوید فلانی! من تکلیف ما لا یطاق به تو نکردم، دومی قابل امتنان است.
ولی باید توجه داشت که جناب مراغی نخواست دومی را از شقوق اولی بشمارد بلکه اینها را شبیه هم کرده اما هر کدام ملاک خاصی دارد.
یلاحظ علیه: بانّ السید البلاغی لم یستدل فی المقام بقبح التکیف بما لا یطاق حتّی یتوجّه الیه ما ذکر و انما استدلّ بانّ التکلیف فی الحرج یبعّد عن الطاعة و یکون باعثاً الی کثرة مخالفة و هو ینافی اللطف والرحمة و لا شک أنّ رفعه لطف و امتنان.
از چیزهایی که کلام مرحوم مراغی را تأیید میکند این آیه است. این آیه را آقایان در رسائل در مبحث برائت خواندهاید.
« لَا يُكَلِّفُ اللَّـهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۚ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنتَ مَوْلَانَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»[7]
«لَا يُكَلِّفُ اللَّـهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»لا فرق بین الامة الاسلامیه و الامة الموسویه والعیسویه، اولی فرق ندارد «لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ»؛
سؤال؟ چرا در اولی «كَسَبَتْ» گفت و در دومی «اكْتَسَبَتْ»گفت؟ اولی راجع به طاعت است، طاعت خلاف نفس است فلذا میگوید «كَسَبَتْ»، دومی راجع به گناه است (اکتسبت) گناه لذت بخش است. طاعت کسب است، نماز خواندن و روزه گرفتن زحمت دارد؛ اما اگر انسان گناه کند لذت دارد، در آنجا میگوید «اكْتَسَبَتْ».«رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا» می گویند خداوند متعال در شب معراج اینها را به پیامبر اکرم الهام کرده است.
اشکال
خب؛ اینجا اشکال شده، اگر من نسیان کردم چه فرق میکند بین امت اسلامی با امت موسوی و عیسوی؛ چطور شد که اگر نسیان کردیم، خدا ما را مؤاخذه نمیکند اما امت دیگر را مؤاخذه میکند؟
جواب
شیخ جواب این را در اول برائت گفته است و در آنجا گفته:« النسیان علی قسمین» یک نسیانی داریم که به قول امروزی ها میتوان پیشگیری کرد، انسان بنویسد که من این مبلغ را بدهکارم، این مقدار نماز نخواندم،این نسیان قابل پیش گیری است.
اما یک نسیانی داریم که اصلاً قابل پیشگیری نیست. آن چیزی که قابل پیشگیری نیست نه در امت اسلامی هست و نه در امتهای دیگر، نسیانی که خارج از قدرت است، حق تعالی کسی را نسبت به آن مؤاخذه نمیکند. اما نسیان دوم که قابل پیشگیری است این را از امت اسلامی برداشته، اما از امم پیشین برنداشته است و این بر خلاف عدل نیست، چرا؟ چون قابل پیشگیری است. من چند تومان از فلان شخص بدهکارم، ننوشتم و فراموشم شد، من چند روز نماز قضا دارم، اگر ننوشتم فراموش میشود. در امتهای دیگر این نوع نسیان عقاب دارد، اما در امت اسلامی این نوع نسیان عقاب ندارد. (رفع عن امتی تسعه) که یکی نسیان است، کدام نسیان؟ آن نسیانی که قابل پیشگیری است. «أَوْ أَخْطَأْنَا» أخطأنا هم همینطور، یک خطای قابل پیشگیری داریم و یک خطای غیر قابل پیشگیری. «وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا» اصر، یعنی حرج، «كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا» چرا؟ چون آنها امت چموشی بودند و امت چموش را اگر انسان بخواهد تأدیب کند،باید کارهای سنگین به آنها میگوید نه امت اسلامی. «وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ» این « مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ»، لا طاقة لنای عقلی نیست، بلکه عرفی است. آدم مریض میتواند وضو بگیرد و روزه بگیرد، منتهی « لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ» والا اگر (لا طاقة لنا) را به معنای لا طاقة لنای عقلی بگیریم با اولی سازگار نیست، اولی کدام است؟ «لَا يُكَلِّفُ اللَّـهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا».
فظهر انّ الآیه ببرکة بیان شیخ (قدس سره). بنابراین ما بر این قاعده از سه راه وارد شدیم.
الدلیل الاول: القرآن الکریم؛ حتی آیه وضو را هم اصلاح کردیم و گفتیم آیه وضو هم دلیل بر قاعده است.
دلیل دوم روایات و سومی مسئلهی عقل است.
اما در جلسه آینده به اشکالی اشاره میکنیم که خیلیها در آن ماندهاند و آن اینکه از اینطرف شعار میدهیم: (لا حرج فی الدین)، و از طرف دیگر سر تا پا احکام حرجی داریم. در ماه رمضان که در برخی از کشورها 22 ساعت است باید روزه بگیرد. بچه ی 9 ساله باید روزه بگیرد و جهاد برود، باید تخمیس اموال بکند. خیلی از اینها حرجی است، پس چطور «لا حرج» می گویید. عین این اشکال را شیخ در لاضرر آورده است.