درس خارج فقه آیت الله سبحانی
قواعد فقهیه
92/09/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:
تبیین و توضیح قاعده الإقرار العقلاء علی أنفسهم جائز
سخن در باره جمله هایی است که باید روی آنها دقت شود که آیا از آنها اقرار فهمیده میشود یا نه؟ اگر کسی به دیگری بگوید: «ألیس علیک درهم»، میگویند: اگر این آدم بگوید:« نعم»، این اقرار نیست، بلکه این اقرار به نفی است، «لیس» است.
اما اگر بگوید:« بلی»، این اقرار به منفی است، یعنی «علیّ درهم».
پس یک نفی داریم که «لیس» است، یک منفی داریم که مدخول «لیس» است، اگر بگوید :«نعم »،این در واقع تصدیق مخبر (خبر دهنده) است، ابن هشام میگوید تصدیق مخبر (خبر دهنده). اگر بگوید:« نعم» این تصدیق مخبر (خبر دهنده ) است، یعنی تصدیق «لیس»، اما اگر بگوید:« بلی»، این تصدیق منفی است، یعنی:« علیّ درهم».
البته در بسیاری از آیات این مطلب آمده، مثلاً قرآن میفرماید: « وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ».[1]
و (به خاطر بياور) زماني را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت؛ و آنها را گواه بر خويشتن ساخت؛ (و فرمود:) «آيا من پروردگار شما نيستم؟» گفتند: «آري، گواهي ميدهيم!» (چنين کرد مبادا) روز رستاخيز بگوييد: «ما از اين، غافل بوديم؛ (و از پيمان فطري توحيد بيخبر مانديم)»!و إذ إخذ ربّک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم الخ.».
عالم ذرّ
البته گاهی با این آیه استدلال بر عالم ذر میکنند که خداوند منان تمام فرزندان آدم را به صورت مورچه و به صورت ذرّه از صلب آدم بیرون کشید، از این انسان هایی که به صورت ذرّه است، خطاب کرد که:« أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ» ؟ استدلال با این آیه برای عالم ذرّ صحیح نیست، حالا اینکه عالم ذر داریم یا نداریم، خودش یک مسئلهای است که باید روی آن بحث شود، اما این آیه دلیل بر عالم ذرّ نیست .چرا؟ چون آیه میفرماید: « وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ » نمیگوید «من آدم»، اگر این آیه دلیل بر عالم ذرّ باشد، باید بگوید: «و إذ أخذ ربّک من آدم» و حال آنکه آیه «من بنی آدم» میگوید نه من آدم.
بنابراین، این آیه مبارکه مربوط است به فطرت، تمام فرزندان آدم را خلاق متعال با فطرت توحید و خدا شناسی آفریده است « وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيتَهُمْ» تمام ذریه بنی آدم را آفرید آنهم بر اساس توحید:« وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ » خطاب، یک خطاب تکوینی است نه خطاب تشریعی « أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ» کلمهی « بَلَى » در حقیقت تصدیق منفی است، منفی کدام است؟ منفی عبارت است از: «ربّکم».
پس ما راجع به این آیه دو نکته را متعرض شدیم، یک اشتباه کلی است و آن اینکه بعضی ها آیه را دلیل بر عالم ذر میگیرند و این با آیه سازگار نیست،چون آیه «من بنی آدم» میگوید نه من آدم، اگر بخواهیم این ایه را معنا کنیم باید عالم فطرت و عالم آفرینش را بگوییم که خلاق متعال تمام فرزندان آدم را با فطرت توحید آفریده است، این آیه هم دلیل است که در سوره مبارکه روم آمده، قرآن میکریم میفرماید: « فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يعْلَمُونَ».[2]
پس روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار کن! اين فطرتي است که خداوند،انسانها را بر آن آفريده؛ دگرگوني در آفرينش الهي نيست؛ اين است آيين استوار؛ ولي اکثر مردم نميدانند!
کلمهی «فطرت الله» بیان «دین» است، دین چیست؟ فطرت الله، آفرینش خداست، یعنی یک فطرتی است که با گرایش با خدا عجین شده، عجین، یعنی عجین و خمیر شده،یعنی آفرینش با اعتقاد به خدا عجین و خمیر شده، این در حقیقت عالم فطرت است و این آیه عالم فطرت را میگوید نه عالم ذر را.
گفتار نحوی ها
نحوی ها میگویند: اگر میگفتند:« نعم» کفروا، چون اگر نعم میگفتند، تصدیق مخبر بود و لست، «بلی» گفتهاند تا تصدیق «ربّکم» باشد.
« زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يبْعَثُوا قُلْ بَلَى وَرَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وَذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يسِيرٌ».[3]
کافران پنداشتند که هرگز برانگيخته نخواهند شد، بگو: «آري به پروردگارم سوگند که همه شما (در قيامت) برانگيخته خواهيد شد، سپس آنچه را عمل ميکرديد به شما خبر داده ميشود، و اين براي خداوند آسان است!
کافران خیال کردند که هرگز معادی در کار نیست، قُلْ بَلَى، مراد از بلی، یعنی «یبعثون» بر انگیخته میشوند، به اصطلاح تصدیق منفی است، اگر میگفت:« نعم» تصدیق مخبر بود که لیس باشد.
« أَمْ يحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَيهِمْ يكْتُبُونَ ».[4]
آيا آنان ميپندارند که ما اسرار نهاني و سخنان درگوشي آنان را نميشنويم؟ آري، رسولان (و فرشتگان) ما نزد آنها هستند و مينويسند!
کلمهی :« بلی» در حقیقت تصدیق « نَسْمَعُ» است نه تصدیق « لَا نَسْمَعُ »
«قُلْ إِنْ كَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ».[5]
بگو: «اگر براي خداوند فرزندي بود، من نخستين پرستنده او بودم!».
« أَيحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ ».[6]
آيا انسان ميپندارد که هرگز استخوانهاي او را جمع نخواهيم کرد؟!
کلمه ی بلی در اینجا تصدیق نجمع است که منفی باشد نه تصدیق نفی.
« بَلَى قَادِرِينَ عَلَى أَنْ نُسَوِّي بَنَانَهُ ».[7]
آري قادريم که (حتي خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتب کنيم!
« تَكَادُ تَمَيزُ مِنَ الْغَيظِ كُلَّمَا أُلْقِي فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يأْتِكُمْ نَذِيرٌ ».[8]
نزديک است (دوزخ) از شدت غضب پاره پاره شود؛ هر زمان که گروهي در آن افکنده ميشوند، نگهبانان دوزخ از آنها ميپرسند: «مگر بيمدهنده الهي به سراغ شما نيامد؟!»
«قَالُوا بَلَى قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ كَبِيرٍ».[9]
ميگويند: «آري، بيمدهنده به سراغ ما آمد، ولي ما او را تکذيب کرديم و گفتيم: خداوند هرگز چيزي نازل نکرده، و شما در گمراهي بزرگي هستيد!».
من این آیات را از مغنی نقل کردم و ایشان میفرماید کلمهی «بلی» در همه اینها تصدیق منفی است نه تصدیق نفی.
پس اگر بگوید: «ألیس لی علیک عشره دراهیم» چناچه بگوید:« بلی» این تصدیق عشرة است و اگر بگوید:« نعم» رد آن است و تصدیق لیس.
این عبارت ها همهاش مال مغنی بود که من آنها را نقل کردم.
بیان استاد سبحانی
ولی یک نظری دارم و آن این است که آیا میزان در اقرار و اعتراف، اقرار و اعتراف قواعد عربیه است یا فهم عرف است؟ مردم که با قواعد عربیه سخن نمیگویند، بسیاری از این عرب ها که حرف میزنند، بر خلاف قواعد عربیه حرف میزنند،چون عرب،عرب اصیل نیست، غالباً این عربی ها با فارسی و غیر فارسی مخلوط شده و لذا آنها چندان اعتقادی به این قواعد عربیه ندارند، اگر واقعاً این مسئله در نظر عرف صحیح باشد، همه عرف کوفی، بصری، یمینی بفهمند که فرق است بین «بلی و نعم»، حق با شماست.
اما اگر اگر نتوانند فرق بگذارند،این قواعد عربی که مغنی میگوید، از اینها آگاه نباشند،بعید است که بگوییم اگر« نعم» گفتند، این نفی لیس است، و اگر « بلی» گفتهاست تصدیق منفی است،این بستگی دارد که در عرف چه باشد،ولذا من دیدم که بعضی از ادبا این کلمه را دارند:
و قال أخرون: تلزمه فیهما، و جروا فی ذلک علی مجری العرف و اللغة.[10]
گفتهاند فرقی نیست که بگویند:« نعم» یا بگویند:« بلی»، یعنی هردو اعتراف است، عرض کردم که این فرق روی قواعد عربی است، اما روی قواعد عرفی نیست، عرفاً ظاهرا بینهما فرقی نیست.
علاوه بر این، ما که همهاش عربی صحبت نمیکنیم،باید ببینیم که در ایران چطور؟ اگر طرف به دیگری بگوید: آیا تو بدهکار من نیستی؟ چنانچه او بگوید: آری، آیا کلمهی «آری» با «نعم» فرق میکند؟ ظاهراً هردو به یک معنا هستند.
در هر حال ما باید در فقه، عرف را در نظر بگیریم و با ماشین عرف راه برویم نه با ماشین عقل و قواعد عربی که ممکن است با واقع تطبیق نکند.
الجهة السادسة: ما الفرق بین الإقرار و البیّنة؟
فرق اقرار با بینه چیست؟
مثال
مثلاً؛ «زید» میگوید این زن زوجه من است، اقرار میکند به زوجیت، فقط یک اثر بار میشود و آن اینکه باید نفقه را بدهد، اما زن نباید تمکین کند، چون او اقرار نکرده.
اما اگر بیّنه قائم شود که این هند،زوجهی زید است، در اینجا همه را در بر میگیرد، یعنی هم باید مرد نفقه را بدهد و هم زن باید تمکین کند.
خلاصه فرق اقرار با بینه این است که اقرار حکم اصل را دارد، بیّنه حکم اماره را دارد، اقرار فقط نفقه را ثابت میکند، اما بقیه مسائل را روشن و ثابت نمیکند.
اما اگر بیّنه قائم بشود که:« أنّ هذا زوجه و هذه زوجة» تا گاو ماهی پیش میرود، یعنی تمام آثار زوجیت بار میشود.
همانطور که قبلاً عرض کردم در زمان عثمانی ها یک مجلة الإحکامی بود، تمام کشور های اسلام (غیر از ایران) طبق همان مجله قضاوت میکردند، آنجا یک عبارت نارسا دارند.
البیّنة حجة متعددة و الإقرار حجة قاصرة.[11]
این را میفهمیم که چه میگوید، یعنی اقرار حکم اصل را دارد، بیّنه حکم اماره را دارد، تعبیر ما از تعبیر آنها خیلی بهتر است، چون میگوییم : البیّنة أمارة و الإقرار اصل، مسلماً قدرت اصل کمتر است، قدرت اماره بیشتر.
قاعدة القرعة
قاعده قرعة مانند سایر قواعدی که خواندیم، کارش اثبات موضوع است.
در باره قاعده در چند جهت بحث میکنیم:
الف؛ القرعة فی الکتاب العزیز.
ب؛ الروایات العامّة فی القرعة.
ج؛ الروایات الخاصّة فی مورد القرعة، و هی علی طوائف:
این خودش پنج دسته است،علت اینکه من روایات خاصة را آوردم،میخواهم ثابت کنم که قرعه یک مورد بیشتر ندارد و آن جایی است که در آنجا یکنوع تخاصم و یکنوع جنگ و جدالی در کار باشد، اما اینکه آیا از این اناء وضو بگیرم یا از آن اناء، در انائین مشتبهین قرعه بکشیم، این معنا ندارد، قرعه مال خصومت است ولذا پنج دسته روایات داریم:
1؛ القرعة عند تعارض البیّنتین.
2؛ القرعة فیما لو اشتبه الولد.
3؛ القرعة فیما لو نذر عتق أوّل عبد یملکه.
4؛ الإیصاء بعتق ثلث ممالیکه.
5؛ فی اشتباه الحرّ بالمملوک.
همه اینها مورد تخاصم حقوق است.
اما روایات متفرقه که بعداً خواهد آمد و بعداً میرسیم که قرعه اصل است یا اماره، آیا قرعة وظیفه حاکم است یا وظیفه دیگران، و «علی ای حال» قرعه عزیمت است یا رخصت. تمام اینها فهرست آینده است.
معنای لغوی قرعة
اگر کسی بخواهد معنای واقعی لغت را به دست بیاورند، یعنی معنای اولی را، از قاموس در نمیآید و هکذا از لسان العرب هم در نمیآید، ولی از کتاب « المقاییس»ابن فارس معنای اول در میآید،که این کلمه معنای اولی چه بوده و بعداً چطور این معنا تطور پیدا کرده است،اشتقاق پیدا کرده ولذا در پیدا کردن معانی اولیه الفاظ به کتاب «المقاییس» مراجعه کنید.
صاحب مقایس میگوید:کلمه« قرعة» از قرع است به معنای کوبیدن، «قرعت الباب، أی دققت الباب»، چطور شد که به قرعة میگویند قرعة، مگر کوبیدن است؟ بلی، قرعه را میاندازند روی زمین، هنگامی که میخواهند قرعه بکشند، قرعه را به صورت زدن یا به صورت چوبی بود که میزدند، «علی ای حال» یکنوع قرع و کوبیدن در آن بوده، مثلا در قرآن داریم که: «إذْ يلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ» قلم ها را روی آب میاندختند، هر کس که قلمش روی آب باشد، او برنده است و هرکس که قلمش زیر آب برود، او بازنده است، این یکنوع کوبیدن است «ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيبِ نُوحِيهِ إِلَيكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيهِمْ إِذْ يلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَيهُمْ يكْفُلُ مَرْيمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيهِمْ إِذْ يخْتَصِمُونَ».[12]
(اي پيامبر!) اين، از خبرهاي غيبي است که به تو وحي ميکنيم؛ و تو در آن هنگام که قلمهاي خود را (براي قرعهکشي) به آب ميافکندند تا کداميک کفالت و سرپرستي مريم را عهدهدار شود، و (نيز) به هنگامي که (دانشمندان بني اسرائيل، براي کسب افتخار سرپرستي او،) با هم کشمکش داشتند، حضور نداشتي؛ و همه اينها، از راه وحي به تو گفته شد.
قلم ها توی آب میانداختند، هر کس که قلمش روی آب باشد، او برنده است، هر کس که قلمش زیر آب برود، او بازنده است.
این یکنوع کوبیدن است، یعنی انداختن قلم روی آب یکنوع کوبیدن است، علی حال معنای اولش این است.
ولی اخیراً قرعه به معنای مساهمه است، مساهمه، حالا با معنای اول تطبیق میکند یا نه؟ خدا میداند، قرآن میفرماید:« فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ».[13]
و با آنها قرعه افکند، (و قرعه به نام او افتاد و) مغلوب شد!
ظاهراً «ساهم» هم به معنای قارعه است، پس قرع به معنای کوبیدن است در قرع کشی یکنوع کوبیدنی در کار بوده، چون نمیدانیم که در گذشته چگونه قرعة میکشیدند که این دقّ در آن به کار رفته است.
القرعة قاعدة عقلائیة
باید توجه داشت که قرعة یک قاعده عقلائی است، یعنی قبل از آنکه اسلام قرعة را به رسمیت بشناسد، قرعة یک قاعده عقلائی است، از کجا میفهمیم؟ از قرآن مجید، قرآن کریم در دو جا کلمهی قرعه یا مساهمه را به کار برده است:
1؛ داستان حضرت یونس
یکی در داستان یونس است، یونس در کشتی نشست و کشتی هم سنگینی کرد، بنا شد که یک نفر را از کشتی به دریا بیندازند تا سبک بشود، ظاهراً واقعهاش این است، اینکه میگویند یک عبد آبقی بوده، عبد آبق را پیدا کنیم،این ظاهراً بعید است، ظاهراً کشتی سنگین بوده،مشحون بوده و خواسته سبک بشود،قرعه انداختند و قرعه هم بنام یونس بیرون آمد، در آن زمان هم قرعة بوده است.
2؛ داستان حضرت مریم
دیگری هم داستان مریم، زن عمران، دختری زایید بنام مریم در حالی که پدر ندارد، یک نفر (از بنی اسرائیل ) باید او را تکفل کند.
خلاصه؛ جناب «عمران» زنی دارد و این «زن» دختری زایید بنام مریم، میگوید:« لیس الذکر کالأنثی»، قرار شد که یک نفر کفالت این (مریم) را به عهده بگیرد، قرار شد که قلم ها را به دریا یا به نهر بیندازند، هر کدام از قلم ها که زیر آب رفته، صاحب او بازنده است و هر کدام که قلمش روی آب ماند، برنده است،ذکریا برنده شد و قرار شد که جناب ذکریا کفیل پرورش مریم باشد، آنجا هم قرعة کشیدند، معلوم میشود که قرعه یک امر عقلائی بوده در ملل سابق، اسلام اگر پذیرفته در حقیقت امضای بنای عقلاست.
نکته تازه
«و من هنا یعلم» گاهی میگویند: شما که با این آیا بر قرعه استدلال میکنید، این احتیاج دارد به یک مسئلهای، آن کدام است؟ حجیة شرع من قبلنا، باید ثابت کنید که شریعت «من قبلنا» حجت است، تا با این آیات استدلال کنیم، در جایی که ما میخواهیم با آیاتی که مربوط است به شرع «من قبلنا» استدلال کنیم، فوراً می گویند شرع «من قبلنا» برای ما حجت نیست، الا بالاستصحاب.
ولی ما میگوییم این حرف نادرست است.
بلی؛ اگر شرع من قبلنا با روایات ثابت شد، حق با شماست مثلاً در روایتی آمد که جناب موسی چنین کرد، جناب عیسی چنان کرد، البته شرع «من قبلنا» برای ما حجت نیست الا در بالاستصحاب.
اما در جایی که قرآن بخواهد یک داستانی را نقل کند، قرآن کتاب معمولی نیست تا برای مردم قصه و داستان بگوید، بلکه قرآن کریم،کتاب هدایت و آموزش است، اگر این باطل باشد،حتماً نقد میکند ولذا هر کجا که از شرع «من قبلنا» نقل میکند،باطل باشد فوراً نفی میکند، هنگامی که جناب فرعون در دریا دست و پا میزند، گفت :« وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْيا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ».[14]
(سرانجام) بني اسرائيل را از دريا [= رود عظيم نيل] عبور داديم؛ و فرعون و لشکرش از سر ظلم و تجاوز، به دنبال آنها رفتند؛ هنگامي که غرقاب دامن او را گرفت، گفت: «ايمان آوردم که هيچ معبودي، جز کسي که بني اسرائيل به او ايمان آوردهاند، وجود ندارد؛ و من از مسلمين هستم! آیا توبه هنگام مرگ حجت است؟ فوراً رد می کند و می فرماید: «آلْآنَ وَقَدْ عَصَيتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ».[15]
(اما به او خطاب شد:) الآن؟!! در حالي که قبلا عصيان کردي، و از مفسدان بودي! آنجا که رد کند: بلی، یعنی حرف شما درست است، ولی آنجا که بگوید و خاموش باشد، این بهترین دلیل است که اینها برای ما حجت است.
بنابراین، ما باید آیاتی که متضمن شرائع پیشین است و شرع «من قبلنا»، اگر گفت و نفی نکرد، این برای ما حجت است.
وهابی ها چه میگویند؟
وهابی ها میگویند در جایی که قبرستان باشد، در آنجا نماز خواندن حرام است و این نشانه وثنیت است، آن مردی که به اصطلاح حدیث شناس اینها است بنام آلبانی، ناصر الدین آلبانی،کتابی دارد بنام تهذیب الساجد، در جایی که قبری باشد،این بر خلاف قرآن است، چطور؟ چون در داستان اصحاب کهف آمده، هنگامی که اصحاب کهف را پیدا کردند، مردم دو دسته شدند،یک دسته معلوم میشود که اینها وثنی بودند: « وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيهِمْ لِيعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيبَ فِيهَا إِذْ يتَنَازَعُونَ بَينَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيهِمْ بُنْيانًا رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِمْ مَسْجِدًا ».[16]
و اينچنين مردم را متوجه حال آنها کرديم، تا بدانند که وعده خداوند (در مورد رستاخيز) حق است؛ و در پايان جهان و قيام قيامت شکي نيست! در آن هنگام که ميان خود درباره کار خويش نزاع داشتند، گروهي ميگفتند: «بنايي بر آنان بسازيد (تا براي هميشه از نظر پنهان شوند! و از آنها سخن نگوييد که) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!» ولي آنها که از رازشان آگاهي يافتند (و آن را دليلي بر رستاخيز ديدند) گفتند: «ما مسجدي در کنار (مدفن) آنها ميسازيم (تا خاطره آنان فراموش نشود.)»
«فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيهِمْ بُنْيانًا رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ» یک دیورای بکشید، خدا می داند که اینها چه قماشی بودهاند، «قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِمْ مَسْجِدًا ».
کسانی که مسحی بودند، گفتند: ما روی قبر اینها مسجد میسازیم تبرکا نماز میخواهیم.
آلبانی هنگامی که به این آیه می رسد، می گوید: این «غلبوا» نظامی بودهاند و قول نظامی هم حجت نیست، و حال آنکه نمیداند این غلبوا، غلبوای نظامی نیست، غلبوی دینی است،چون اینها وثنی بودند، بعد از آنکه حضرت مسیح آمد، زمان برگشت،بین وثنیت و بین اصحاب کهف سیصد سال فاصله بود «قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ» ،غلبو،غلبوی دینی است.
و اتفاقا طبری نیز همین را میکنند، بنابراین،شما با قرآن معامله عظیم کنید، آیات قرآن، ظواهر قرآن و نصوص قرآن قابل قیاس با چیز های دیگر نیست.
بنابر این، این آیاتی که میگوید این شرع بر قبلنا است و شرع من قبلنا حجت نیست الا للاستصحاب، این گونه نیست، قرآن که میگوید آموزنده است،به عنوان معرفت اینها را ذکر میکند «ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيبِ نُوحِيهِ إِلَيكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيهِمْ إِذْ يلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَيهُمْ يكْفُلُ مَرْيمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيهِمْ إِذْ يخْتَصِمُونَ».[17]
(اي پيامبر!) اين، از خبرهاي غيبي است که به تو وحي ميکنيم؛ و تو در آن هنگام که قلمهاي خود را (براي قرعهکشي) به آب ميافکندند تا کداميک کفالت و سرپرستي مريم را عهدهدار شود، و (نيز) به هنگامي که (دانشمندان بني اسرائيل، براي کسب افتخار سرپرستي او،) با هم کشمکش داشتند، حضور نداشتي؛ و همه اينها، از راه وحي به تو گفته شد».
«القاء» در این ایه مبارکه به معنای انداختن است، از کلمه ی« یختصمون» هم استفاده میشود که قرعه مخصوص باب مخاصمه است و شما خواهید دید که اصلاً قاعده قرعه تخصیص نخورده، کسانی که میگویند قاعده قرعه تخصیص خورده، دایره قرعه را از اول وسیع و اعم گرفتهاند و بعداً دیدهاند که در خیلی از جاها عمل به قرعه نشده است، گفتهاند هرجا که اصحاب عمل کردهاند،ما هم عمل میکنیم.
ولی ما میگوییم شما از اول دایرع قرعه را وسیع گرفتید و بعداً گیر کردید،فلذا پناه بردید به عمل اصحاب.
قال الطبرسی فی الروایة دلالة علی أنّهم بلغوا فی التشاحّ علیها (مریم) إلی حد الخصومة، وفی وقت التشاحّ قولان:
أحدهما حین ولادتها و حمل أمّها أیّا ها إلی الکنیسه، فتشاحّوا فی الذی یحضنها و یکفل تربیتها، و هذا قول الأکثر.
قول بعضهم کان ذلک وقت کبرها و عجز زکریا عن تربیتها، و فی هذه الآیة دلالة علی أنّ للقرعة مدخلاً فی تمییز الحقوق.[18]
که ما در حقوق میتوانیم عمل کنیم.
و الخصوصیة الحافّة فی المقام أمران.
سخن در باره جمله هایی است که باید روی آنها دقت شود که آیا از آنها اقرار فهمیده میشود یا نه؟ اگر کسی به دیگری بگوید: «ألیس علیک درهم»، میگویند: اگر این آدم بگوید:« نعم»، این اقرار نیست، بلکه این اقرار به نفی است، «لیس» است.
اما اگر بگوید:« بلی»، این اقرار به منفی است، یعنی «علیّ درهم».
پس یک نفی داریم که «لیس» است، یک منفی داریم که مدخول «لیس» است، اگر بگوید :«نعم »،این در واقع تصدیق مخبر (خبر دهنده) است، ابن هشام میگوید تصدیق مخبر (خبر دهنده). اگر بگوید:« نعم» این تصدیق مخبر (خبر دهنده ) است، یعنی تصدیق «لیس»، اما اگر بگوید:« بلی»، این تصدیق منفی است، یعنی:« علیّ درهم».
البته در بسیاری از آیات این مطلب آمده، مثلاً قرآن میفرماید: « وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ».[1]
و (به خاطر بياور) زماني را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت؛ و آنها را گواه بر خويشتن ساخت؛ (و فرمود:) «آيا من پروردگار شما نيستم؟» گفتند: «آري، گواهي ميدهيم!» (چنين کرد مبادا) روز رستاخيز بگوييد: «ما از اين، غافل بوديم؛ (و از پيمان فطري توحيد بيخبر مانديم)»!و إذ إخذ ربّک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم الخ.».
عالم ذرّ
البته گاهی با این آیه استدلال بر عالم ذر میکنند که خداوند منان تمام فرزندان آدم را به صورت مورچه و به صورت ذرّه از صلب آدم بیرون کشید، از این انسان هایی که به صورت ذرّه است، خطاب کرد که:« أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ» ؟ استدلال با این آیه برای عالم ذرّ صحیح نیست، حالا اینکه عالم ذر داریم یا نداریم، خودش یک مسئلهای است که باید روی آن بحث شود، اما این آیه دلیل بر عالم ذرّ نیست .چرا؟ چون آیه میفرماید: « وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ » نمیگوید «من آدم»، اگر این آیه دلیل بر عالم ذرّ باشد، باید بگوید: «و إذ أخذ ربّک من آدم» و حال آنکه آیه «من بنی آدم» میگوید نه من آدم.
بنابراین، این آیه مبارکه مربوط است به فطرت، تمام فرزندان آدم را خلاق متعال با فطرت توحید و خدا شناسی آفریده است « وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيتَهُمْ» تمام ذریه بنی آدم را آفرید آنهم بر اساس توحید:« وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ » خطاب، یک خطاب تکوینی است نه خطاب تشریعی « أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ» کلمهی « بَلَى » در حقیقت تصدیق منفی است، منفی کدام است؟ منفی عبارت است از: «ربّکم».
پس ما راجع به این آیه دو نکته را متعرض شدیم، یک اشتباه کلی است و آن اینکه بعضی ها آیه را دلیل بر عالم ذر میگیرند و این با آیه سازگار نیست،چون آیه «من بنی آدم» میگوید نه من آدم، اگر بخواهیم این ایه را معنا کنیم باید عالم فطرت و عالم آفرینش را بگوییم که خلاق متعال تمام فرزندان آدم را با فطرت توحید آفریده است، این آیه هم دلیل است که در سوره مبارکه روم آمده، قرآن میکریم میفرماید: « فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يعْلَمُونَ».[2]
پس روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار کن! اين فطرتي است که خداوند،انسانها را بر آن آفريده؛ دگرگوني در آفرينش الهي نيست؛ اين است آيين استوار؛ ولي اکثر مردم نميدانند!
کلمهی «فطرت الله» بیان «دین» است، دین چیست؟ فطرت الله، آفرینش خداست، یعنی یک فطرتی است که با گرایش با خدا عجین شده، عجین، یعنی عجین و خمیر شده،یعنی آفرینش با اعتقاد به خدا عجین و خمیر شده، این در حقیقت عالم فطرت است و این آیه عالم فطرت را میگوید نه عالم ذر را.
گفتار نحوی ها
نحوی ها میگویند: اگر میگفتند:« نعم» کفروا، چون اگر نعم میگفتند، تصدیق مخبر بود و لست، «بلی» گفتهاند تا تصدیق «ربّکم» باشد.
« زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يبْعَثُوا قُلْ بَلَى وَرَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وَذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يسِيرٌ».[3]
کافران پنداشتند که هرگز برانگيخته نخواهند شد، بگو: «آري به پروردگارم سوگند که همه شما (در قيامت) برانگيخته خواهيد شد، سپس آنچه را عمل ميکرديد به شما خبر داده ميشود، و اين براي خداوند آسان است!
کافران خیال کردند که هرگز معادی در کار نیست، قُلْ بَلَى، مراد از بلی، یعنی «یبعثون» بر انگیخته میشوند، به اصطلاح تصدیق منفی است، اگر میگفت:« نعم» تصدیق مخبر بود که لیس باشد.
« أَمْ يحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَيهِمْ يكْتُبُونَ ».[4]
آيا آنان ميپندارند که ما اسرار نهاني و سخنان درگوشي آنان را نميشنويم؟ آري، رسولان (و فرشتگان) ما نزد آنها هستند و مينويسند!
کلمهی :« بلی» در حقیقت تصدیق « نَسْمَعُ» است نه تصدیق « لَا نَسْمَعُ »
«قُلْ إِنْ كَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ».[5]
بگو: «اگر براي خداوند فرزندي بود، من نخستين پرستنده او بودم!».
« أَيحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ ».[6]
آيا انسان ميپندارد که هرگز استخوانهاي او را جمع نخواهيم کرد؟!
کلمه ی بلی در اینجا تصدیق نجمع است که منفی باشد نه تصدیق نفی.
« بَلَى قَادِرِينَ عَلَى أَنْ نُسَوِّي بَنَانَهُ ».[7]
آري قادريم که (حتي خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتب کنيم!
« تَكَادُ تَمَيزُ مِنَ الْغَيظِ كُلَّمَا أُلْقِي فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يأْتِكُمْ نَذِيرٌ ».[8]
نزديک است (دوزخ) از شدت غضب پاره پاره شود؛ هر زمان که گروهي در آن افکنده ميشوند، نگهبانان دوزخ از آنها ميپرسند: «مگر بيمدهنده الهي به سراغ شما نيامد؟!»
«قَالُوا بَلَى قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ كَبِيرٍ».[9]
ميگويند: «آري، بيمدهنده به سراغ ما آمد، ولي ما او را تکذيب کرديم و گفتيم: خداوند هرگز چيزي نازل نکرده، و شما در گمراهي بزرگي هستيد!».
من این آیات را از مغنی نقل کردم و ایشان میفرماید کلمهی «بلی» در همه اینها تصدیق منفی است نه تصدیق نفی.
پس اگر بگوید: «ألیس لی علیک عشره دراهیم» چناچه بگوید:« بلی» این تصدیق عشرة است و اگر بگوید:« نعم» رد آن است و تصدیق لیس.
این عبارت ها همهاش مال مغنی بود که من آنها را نقل کردم.
بیان استاد سبحانی
ولی یک نظری دارم و آن این است که آیا میزان در اقرار و اعتراف، اقرار و اعتراف قواعد عربیه است یا فهم عرف است؟ مردم که با قواعد عربیه سخن نمیگویند، بسیاری از این عرب ها که حرف میزنند، بر خلاف قواعد عربیه حرف میزنند،چون عرب،عرب اصیل نیست، غالباً این عربی ها با فارسی و غیر فارسی مخلوط شده و لذا آنها چندان اعتقادی به این قواعد عربیه ندارند، اگر واقعاً این مسئله در نظر عرف صحیح باشد، همه عرف کوفی، بصری، یمینی بفهمند که فرق است بین «بلی و نعم»، حق با شماست.
اما اگر اگر نتوانند فرق بگذارند،این قواعد عربی که مغنی میگوید، از اینها آگاه نباشند،بعید است که بگوییم اگر« نعم» گفتند، این نفی لیس است، و اگر « بلی» گفتهاست تصدیق منفی است،این بستگی دارد که در عرف چه باشد،ولذا من دیدم که بعضی از ادبا این کلمه را دارند:
و قال أخرون: تلزمه فیهما، و جروا فی ذلک علی مجری العرف و اللغة.[10]
گفتهاند فرقی نیست که بگویند:« نعم» یا بگویند:« بلی»، یعنی هردو اعتراف است، عرض کردم که این فرق روی قواعد عربی است، اما روی قواعد عرفی نیست، عرفاً ظاهرا بینهما فرقی نیست.
علاوه بر این، ما که همهاش عربی صحبت نمیکنیم،باید ببینیم که در ایران چطور؟ اگر طرف به دیگری بگوید: آیا تو بدهکار من نیستی؟ چنانچه او بگوید: آری، آیا کلمهی «آری» با «نعم» فرق میکند؟ ظاهراً هردو به یک معنا هستند.
در هر حال ما باید در فقه، عرف را در نظر بگیریم و با ماشین عرف راه برویم نه با ماشین عقل و قواعد عربی که ممکن است با واقع تطبیق نکند.
الجهة السادسة: ما الفرق بین الإقرار و البیّنة؟
فرق اقرار با بینه چیست؟
مثال
مثلاً؛ «زید» میگوید این زن زوجه من است، اقرار میکند به زوجیت، فقط یک اثر بار میشود و آن اینکه باید نفقه را بدهد، اما زن نباید تمکین کند، چون او اقرار نکرده.
اما اگر بیّنه قائم شود که این هند،زوجهی زید است، در اینجا همه را در بر میگیرد، یعنی هم باید مرد نفقه را بدهد و هم زن باید تمکین کند.
خلاصه فرق اقرار با بینه این است که اقرار حکم اصل را دارد، بیّنه حکم اماره را دارد، اقرار فقط نفقه را ثابت میکند، اما بقیه مسائل را روشن و ثابت نمیکند.
اما اگر بیّنه قائم بشود که:« أنّ هذا زوجه و هذه زوجة» تا گاو ماهی پیش میرود، یعنی تمام آثار زوجیت بار میشود.
همانطور که قبلاً عرض کردم در زمان عثمانی ها یک مجلة الإحکامی بود، تمام کشور های اسلام (غیر از ایران) طبق همان مجله قضاوت میکردند، آنجا یک عبارت نارسا دارند.
البیّنة حجة متعددة و الإقرار حجة قاصرة.[11]
این را میفهمیم که چه میگوید، یعنی اقرار حکم اصل را دارد، بیّنه حکم اماره را دارد، تعبیر ما از تعبیر آنها خیلی بهتر است، چون میگوییم : البیّنة أمارة و الإقرار اصل، مسلماً قدرت اصل کمتر است، قدرت اماره بیشتر.
قاعدة القرعة
قاعده قرعة مانند سایر قواعدی که خواندیم، کارش اثبات موضوع است.
در باره قاعده در چند جهت بحث میکنیم:
الف؛ القرعة فی الکتاب العزیز.
ب؛ الروایات العامّة فی القرعة.
ج؛ الروایات الخاصّة فی مورد القرعة، و هی علی طوائف:
این خودش پنج دسته است،علت اینکه من روایات خاصة را آوردم،میخواهم ثابت کنم که قرعه یک مورد بیشتر ندارد و آن جایی است که در آنجا یکنوع تخاصم و یکنوع جنگ و جدالی در کار باشد، اما اینکه آیا از این اناء وضو بگیرم یا از آن اناء، در انائین مشتبهین قرعه بکشیم، این معنا ندارد، قرعه مال خصومت است ولذا پنج دسته روایات داریم:
1؛ القرعة عند تعارض البیّنتین.
2؛ القرعة فیما لو اشتبه الولد.
3؛ القرعة فیما لو نذر عتق أوّل عبد یملکه.
4؛ الإیصاء بعتق ثلث ممالیکه.
5؛ فی اشتباه الحرّ بالمملوک.
همه اینها مورد تخاصم حقوق است.
اما روایات متفرقه که بعداً خواهد آمد و بعداً میرسیم که قرعه اصل است یا اماره، آیا قرعة وظیفه حاکم است یا وظیفه دیگران، و «علی ای حال» قرعه عزیمت است یا رخصت. تمام اینها فهرست آینده است.
معنای لغوی قرعة
اگر کسی بخواهد معنای واقعی لغت را به دست بیاورند، یعنی معنای اولی را، از قاموس در نمیآید و هکذا از لسان العرب هم در نمیآید، ولی از کتاب « المقاییس»ابن فارس معنای اول در میآید،که این کلمه معنای اولی چه بوده و بعداً چطور این معنا تطور پیدا کرده است،اشتقاق پیدا کرده ولذا در پیدا کردن معانی اولیه الفاظ به کتاب «المقاییس» مراجعه کنید.
صاحب مقایس میگوید:کلمه« قرعة» از قرع است به معنای کوبیدن، «قرعت الباب، أی دققت الباب»، چطور شد که به قرعة میگویند قرعة، مگر کوبیدن است؟ بلی، قرعه را میاندازند روی زمین، هنگامی که میخواهند قرعه بکشند، قرعه را به صورت زدن یا به صورت چوبی بود که میزدند، «علی ای حال» یکنوع قرع و کوبیدن در آن بوده، مثلا در قرآن داریم که: «إذْ يلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ» قلم ها را روی آب میاندختند، هر کس که قلمش روی آب باشد، او برنده است و هرکس که قلمش زیر آب برود، او بازنده است، این یکنوع کوبیدن است «ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيبِ نُوحِيهِ إِلَيكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيهِمْ إِذْ يلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَيهُمْ يكْفُلُ مَرْيمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيهِمْ إِذْ يخْتَصِمُونَ».[12]
(اي پيامبر!) اين، از خبرهاي غيبي است که به تو وحي ميکنيم؛ و تو در آن هنگام که قلمهاي خود را (براي قرعهکشي) به آب ميافکندند تا کداميک کفالت و سرپرستي مريم را عهدهدار شود، و (نيز) به هنگامي که (دانشمندان بني اسرائيل، براي کسب افتخار سرپرستي او،) با هم کشمکش داشتند، حضور نداشتي؛ و همه اينها، از راه وحي به تو گفته شد.
قلم ها توی آب میانداختند، هر کس که قلمش روی آب باشد، او برنده است، هر کس که قلمش زیر آب برود، او بازنده است.
این یکنوع کوبیدن است، یعنی انداختن قلم روی آب یکنوع کوبیدن است، علی حال معنای اولش این است.
ولی اخیراً قرعه به معنای مساهمه است، مساهمه، حالا با معنای اول تطبیق میکند یا نه؟ خدا میداند، قرآن میفرماید:« فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ».[13]
و با آنها قرعه افکند، (و قرعه به نام او افتاد و) مغلوب شد!
ظاهراً «ساهم» هم به معنای قارعه است، پس قرع به معنای کوبیدن است در قرع کشی یکنوع کوبیدنی در کار بوده، چون نمیدانیم که در گذشته چگونه قرعة میکشیدند که این دقّ در آن به کار رفته است.
القرعة قاعدة عقلائیة
باید توجه داشت که قرعة یک قاعده عقلائی است، یعنی قبل از آنکه اسلام قرعة را به رسمیت بشناسد، قرعة یک قاعده عقلائی است، از کجا میفهمیم؟ از قرآن مجید، قرآن کریم در دو جا کلمهی قرعه یا مساهمه را به کار برده است:
1؛ داستان حضرت یونس
یکی در داستان یونس است، یونس در کشتی نشست و کشتی هم سنگینی کرد، بنا شد که یک نفر را از کشتی به دریا بیندازند تا سبک بشود، ظاهراً واقعهاش این است، اینکه میگویند یک عبد آبقی بوده، عبد آبق را پیدا کنیم،این ظاهراً بعید است، ظاهراً کشتی سنگین بوده،مشحون بوده و خواسته سبک بشود،قرعه انداختند و قرعه هم بنام یونس بیرون آمد، در آن زمان هم قرعة بوده است.
2؛ داستان حضرت مریم
دیگری هم داستان مریم، زن عمران، دختری زایید بنام مریم در حالی که پدر ندارد، یک نفر (از بنی اسرائیل ) باید او را تکفل کند.
خلاصه؛ جناب «عمران» زنی دارد و این «زن» دختری زایید بنام مریم، میگوید:« لیس الذکر کالأنثی»، قرار شد که یک نفر کفالت این (مریم) را به عهده بگیرد، قرار شد که قلم ها را به دریا یا به نهر بیندازند، هر کدام از قلم ها که زیر آب رفته، صاحب او بازنده است و هر کدام که قلمش روی آب ماند، برنده است،ذکریا برنده شد و قرار شد که جناب ذکریا کفیل پرورش مریم باشد، آنجا هم قرعة کشیدند، معلوم میشود که قرعه یک امر عقلائی بوده در ملل سابق، اسلام اگر پذیرفته در حقیقت امضای بنای عقلاست.
نکته تازه
«و من هنا یعلم» گاهی میگویند: شما که با این آیا بر قرعه استدلال میکنید، این احتیاج دارد به یک مسئلهای، آن کدام است؟ حجیة شرع من قبلنا، باید ثابت کنید که شریعت «من قبلنا» حجت است، تا با این آیات استدلال کنیم، در جایی که ما میخواهیم با آیاتی که مربوط است به شرع «من قبلنا» استدلال کنیم، فوراً می گویند شرع «من قبلنا» برای ما حجت نیست، الا بالاستصحاب.
ولی ما میگوییم این حرف نادرست است.
بلی؛ اگر شرع من قبلنا با روایات ثابت شد، حق با شماست مثلاً در روایتی آمد که جناب موسی چنین کرد، جناب عیسی چنان کرد، البته شرع «من قبلنا» برای ما حجت نیست الا در بالاستصحاب.
اما در جایی که قرآن بخواهد یک داستانی را نقل کند، قرآن کتاب معمولی نیست تا برای مردم قصه و داستان بگوید، بلکه قرآن کریم،کتاب هدایت و آموزش است، اگر این باطل باشد،حتماً نقد میکند ولذا هر کجا که از شرع «من قبلنا» نقل میکند،باطل باشد فوراً نفی میکند، هنگامی که جناب فرعون در دریا دست و پا میزند، گفت :« وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْيا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ».[14]
(سرانجام) بني اسرائيل را از دريا [= رود عظيم نيل] عبور داديم؛ و فرعون و لشکرش از سر ظلم و تجاوز، به دنبال آنها رفتند؛ هنگامي که غرقاب دامن او را گرفت، گفت: «ايمان آوردم که هيچ معبودي، جز کسي که بني اسرائيل به او ايمان آوردهاند، وجود ندارد؛ و من از مسلمين هستم! آیا توبه هنگام مرگ حجت است؟ فوراً رد می کند و می فرماید: «آلْآنَ وَقَدْ عَصَيتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ».[15]
(اما به او خطاب شد:) الآن؟!! در حالي که قبلا عصيان کردي، و از مفسدان بودي! آنجا که رد کند: بلی، یعنی حرف شما درست است، ولی آنجا که بگوید و خاموش باشد، این بهترین دلیل است که اینها برای ما حجت است.
بنابراین، ما باید آیاتی که متضمن شرائع پیشین است و شرع «من قبلنا»، اگر گفت و نفی نکرد، این برای ما حجت است.
وهابی ها چه میگویند؟
وهابی ها میگویند در جایی که قبرستان باشد، در آنجا نماز خواندن حرام است و این نشانه وثنیت است، آن مردی که به اصطلاح حدیث شناس اینها است بنام آلبانی، ناصر الدین آلبانی،کتابی دارد بنام تهذیب الساجد، در جایی که قبری باشد،این بر خلاف قرآن است، چطور؟ چون در داستان اصحاب کهف آمده، هنگامی که اصحاب کهف را پیدا کردند، مردم دو دسته شدند،یک دسته معلوم میشود که اینها وثنی بودند: « وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيهِمْ لِيعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيبَ فِيهَا إِذْ يتَنَازَعُونَ بَينَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيهِمْ بُنْيانًا رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِمْ مَسْجِدًا ».[16]
و اينچنين مردم را متوجه حال آنها کرديم، تا بدانند که وعده خداوند (در مورد رستاخيز) حق است؛ و در پايان جهان و قيام قيامت شکي نيست! در آن هنگام که ميان خود درباره کار خويش نزاع داشتند، گروهي ميگفتند: «بنايي بر آنان بسازيد (تا براي هميشه از نظر پنهان شوند! و از آنها سخن نگوييد که) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!» ولي آنها که از رازشان آگاهي يافتند (و آن را دليلي بر رستاخيز ديدند) گفتند: «ما مسجدي در کنار (مدفن) آنها ميسازيم (تا خاطره آنان فراموش نشود.)»
«فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيهِمْ بُنْيانًا رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ» یک دیورای بکشید، خدا می داند که اینها چه قماشی بودهاند، «قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِمْ مَسْجِدًا ».
کسانی که مسحی بودند، گفتند: ما روی قبر اینها مسجد میسازیم تبرکا نماز میخواهیم.
آلبانی هنگامی که به این آیه می رسد، می گوید: این «غلبوا» نظامی بودهاند و قول نظامی هم حجت نیست، و حال آنکه نمیداند این غلبوا، غلبوای نظامی نیست، غلبوی دینی است،چون اینها وثنی بودند، بعد از آنکه حضرت مسیح آمد، زمان برگشت،بین وثنیت و بین اصحاب کهف سیصد سال فاصله بود «قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ» ،غلبو،غلبوی دینی است.
و اتفاقا طبری نیز همین را میکنند، بنابراین،شما با قرآن معامله عظیم کنید، آیات قرآن، ظواهر قرآن و نصوص قرآن قابل قیاس با چیز های دیگر نیست.
بنابر این، این آیاتی که میگوید این شرع بر قبلنا است و شرع من قبلنا حجت نیست الا للاستصحاب، این گونه نیست، قرآن که میگوید آموزنده است،به عنوان معرفت اینها را ذکر میکند «ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيبِ نُوحِيهِ إِلَيكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيهِمْ إِذْ يلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَيهُمْ يكْفُلُ مَرْيمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيهِمْ إِذْ يخْتَصِمُونَ».[17]
(اي پيامبر!) اين، از خبرهاي غيبي است که به تو وحي ميکنيم؛ و تو در آن هنگام که قلمهاي خود را (براي قرعهکشي) به آب ميافکندند تا کداميک کفالت و سرپرستي مريم را عهدهدار شود، و (نيز) به هنگامي که (دانشمندان بني اسرائيل، براي کسب افتخار سرپرستي او،) با هم کشمکش داشتند، حضور نداشتي؛ و همه اينها، از راه وحي به تو گفته شد».
«القاء» در این ایه مبارکه به معنای انداختن است، از کلمه ی« یختصمون» هم استفاده میشود که قرعه مخصوص باب مخاصمه است و شما خواهید دید که اصلاً قاعده قرعه تخصیص نخورده، کسانی که میگویند قاعده قرعه تخصیص خورده، دایره قرعه را از اول وسیع و اعم گرفتهاند و بعداً دیدهاند که در خیلی از جاها عمل به قرعه نشده است، گفتهاند هرجا که اصحاب عمل کردهاند،ما هم عمل میکنیم.
ولی ما میگوییم شما از اول دایرع قرعه را وسیع گرفتید و بعداً گیر کردید،فلذا پناه بردید به عمل اصحاب.
قال الطبرسی فی الروایة دلالة علی أنّهم بلغوا فی التشاحّ علیها (مریم) إلی حد الخصومة، وفی وقت التشاحّ قولان:
أحدهما حین ولادتها و حمل أمّها أیّا ها إلی الکنیسه، فتشاحّوا فی الذی یحضنها و یکفل تربیتها، و هذا قول الأکثر.
قول بعضهم کان ذلک وقت کبرها و عجز زکریا عن تربیتها، و فی هذه الآیة دلالة علی أنّ للقرعة مدخلاً فی تمییز الحقوق.[18]
که ما در حقوق میتوانیم عمل کنیم.
و الخصوصیة الحافّة فی المقام أمران.