درس خارج فقه آیت الله سبحانی
کتاب الحدود و التعزیرات
91/10/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مقدار دیه جنین
مرحوم شیخ طوسی یک جمله مجملی را مطرح کرد و گفت: «و ما بینهما بحسب ذلک» یعنی بین نطفه و علقه و بین علقه و مضغه، مرحوم ابن ادریس (أعلی الله مقامهما) آن را تفسیر کرد و گفت مرادش این است که عشرون اول ثابت است، عشرون دوم، در هر روزی یک دینار اضافه میشود.
اشکال محقق بر کلام ابن ادریس
مرحوم محقق چهار اشکال به ایشان دارد:
الف: دلیل بر این مطلب چیست که اگر از عشرون گذشت و به بیست و یکم رسید، هر روز یک دینار به آن اضافه میشود، تا برسد به آن مرحلهی دوم.
ب: به چه دلیل که مراد شیخ همین است؟
ج: روایاتی که ما داریم، در روایات ما این مسائل نیست، سه روایت آورد و خواندیم.
اشکال چهارم
اشکال آخرش این است که از کجا معلوم که نظر شیخ به روایت شیبانی نباشد، یک روایتی از شیبانی داریم که امام (علیه السلام) در آن روایت میفرماید اگر روز بیست و یکم یک قطره خونی پیدا شد، یک دینار اضافه میشود،روز دوم دو دینار اضافه میشود.
بنابراین، مطلق روز نیست، روزی که در آن حادثهای رخ بدهد و خونی در نطقه پیدا بشود، که در واقع افزایش این یک دینار به خاطر همان یک قطرة من الدّم است، البته این روایت مورد عمل نیست، خود مرحوم محقق هم میفرماید: این روایت مورد عمل نیست،نتیجه این میشد که آنچه شیخ فرموده: هم از نظر صغرا و هم از نظر کبری صحیح نیست،زیرا هیچ نوع مدرکی برای او نیست.
روایت شیبانی
و عنه، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن إسماعیل (ابن بزیع) عن صالح بن عقبه (از نظر ما ثقه است، ایشان در اسناد زیارت عاشورا هم آمده، عن یونس بن الشیبانی، قلت لأبی عبدالله (علیه السلام) : فإن خرج فی النطفة قطرة من دم؟ فقال :«القطرة عشر النطفة، فیها إثنان و عشرون دیناراً»، قلت:فإن قطرت قطرتین؟فقال:« أربعة و عشرون دیناراً، قلت: فان قطرت ثلاث؟ قال: فستّة و عشرون دیناراً، قلت: فأربع؟ قال: فثمانیة و عشرون دنیاراً، و فی خمس ثلاثون و ما زاد علی النّصف فعلی حساب ذلک حتی تصیر علقة، فإذا صارت علقة ففیها أربعون» الوسائل:19،الباب 19من أبواب دیات الأعضاء، الحدیث5،
مبدأ را از اول نطفه قرار داده، بلکه دو دینار،دو دینار پیش میرود.
اینجا هم یکنوع اختلافی با ابن ادریس دارد،چون ابن ادریس مبدأ را بیست روز دوم قرار داد، این روایت مبدأ را خود نطفه قرار میدهد ولذا دوتا و دوتا بالا میرود،روز اولش اضافه میشود، بیست و دو، روز دوم میشود بیست و چهار، روز سوم میشود بیست و شش، تا برسد به عقله.
البته روایت قابل تطبیق با فتوای شیخ است، اما کسی به این روایات عمل نکرده است.
المسألة الرابعة: لو قتلت المرأة فمات ما فی جوفها، الخ.
اگر زن حامل و بارداری را کشتند، که در واقع هم زن کشته شد و هم بچهای که در شکمش بود کشته شد، ما در کفایه این بحث را خواهیم داشت که:« إذا تعدد السبب هل یتعدد المسبب أو لا؟» آنجا دنبال مثال هستیم،همه مثال ها در کتاب دیات آمده، در اینجا باید دو دیه بدهد، یک دیه برای مادر و یک دیه هم برای ولد و بچه، اگر ولد ذکر است، فرض کنید هزار دینار،اگر ولد أنثی است، پانصد دینار،حال اگر نفهمیدیم که ذکر است یا أنثی، اینجا عمل به احتیاط میکنیم،نیمی از ذکر میگیریم که پانصد دینار است،نیمی هم از انثی میگیریم که دویست پنجاه دینار میشود،هفتصد و پنجاه دینار میدهیم، چرا؟ عملاً بدلیلین،هم به دلیل ذکر و هم به دلیل انثی.
لو قتلت المرأة فمات ما فی جوفها فدیة المرأة کاملة- یعنی ادغام در دیه ولد نمیشود- و دیة أخری لموت ولدها، فإن علم أنّه ذکر فدیته- دیهاش هزار دینار است-، أو الأنثی فدیتها- دیهاش پانصد دینار میشود- و لو اشتبه فنصف الدّیتین. چرا؟ عملاً بالاحتیاط، الجمع بین الدلیلن، نمیدانیم که مخاطب به هزار هستیم یا مخاطب به پانصد هستیم. ممکن است کسی بگوید در اینجا علم اجمالی منحل میشود، چرا؟چون پانصد قطعی است، بالاتر از پانصد مشکوک است.
ما در جواب میگوییم درجایی که دو دلیل و دوتا عنوان باشد، در آنجا علم اجمالی منحل نمیشود، نمیدانیم آیا به ما گفته:« أعط دیة الذکر» یا گفته:« أعط دیة الأنثی»؟
یک موقع نمیدانم که به این بقال هزار تومان بدهکارم یا پانصد تومان؟ پانصد میدهم، چرا؟ چون دوتا عنوان نیست، بلکه عنوان واحد است، اما اگر عنوانین باشد که مصداق آنها مردد بین اقل و اکثر باشد، آنجا علم اجمالی منحل نمیشود.
روایات
1: ما رواه الکلینی بأسنانیده إلی کتاب ظریف، عن أمیر المؤمنین علیه السلام و فیه :« و إن قتلت امرأة و هی حبلی متمّ فلم یسقط ولدها و لم یعلم أذکر هو أو أنثی و لم یعلم أبعدها مات أم قبلها فدیته نصفان نصف دیة الذکر و نصف دیه الأنثی،و دیة المرأة کاملة بعد ذلک» (الوسائل:19 الباب19،من أبواب دیات الأعضاء ، الحدیث1،
این حدیث شاهد عرض من است که در متباینین، یعنی جایی که عنواناً متباین باشند، ولو مصداقاً اقل و اکثر، عمل به احتیاط میکنند، اما چرا هزار نمیدهند؟ چون جنبهی مالی دارد، این ضرر بر هردو طرف کارشکن می شود.
2: ما رواه الکلینی بأسانیده عن ابن مسکان عن أبی عبدالله علیه السلام، و فیه قوله: «و إن قتلت المرأة و هی حبلی فلم یدر أذکراً کان ولدها أم أنثی فدیة الولد(نصفان) نصف دیة الذکر و نصف دیة الأنثی، و دیتها کاملة» الوسائل:19،الباب21 من أبواب دیات النفس،الحدیث1،
هر چند این روایت مرسله است، ولی مجموع حدیث حاکی از صحت روایت است، یعنی لحن این روایت، لحن روایت ائمه (علیهم السلام) است. مسألهی پنجم
حال اگر زنی، بچهی خودش را سقط کرد،دیه را باید بدهد، به چه کسی بدهد؟ به پدر، آیا خودش سهم میبرد؟ نه، چون خودش قاتل است و زن قاتل از دیهای که داده است ارث نمیبرد و این یکی از مسلمات فقهی ماست.
المسألة الخامسة: لو ألقت المرأة حملها فعلیها دیة ما ألقته، و لا نصیب لها من هذه الدّیة.
اگر فرض کنید علقه است، دیه علقه را میدهد، اگر مضغه است،دیه مضغه را میدهد، ذکر است،دیه ذکر را میدهد، اگر انثی است، دیه انثی را میدهد.
دلیل مسأله
1: عمومات و اطلاقات، عمومات میگویند جانی باید دیه بدهد، این اطلاق دارد، حتی مادر را هم میگیرد.
2: علاوه بر عمومات و اطلاقات، روایت نیز داریم.
روایات
الف: صحیح أبی عبیدة عن أبی عبد الله (علیه السلام) فی إمرأة شربت دواءً و هی حامل لتطرح ولدها، قال: «إن کان له عظم قد نبت علیه اللحم و شقّ له السمع و البصر فإن علیها دیة تسملّهما إلی أبیه، قال: و إن کان جنیناً علقة أو مضغة فإنّ علیها أربعون دیناراً، أو غرّة تسلّمها إلی أبیه، قلت: فهی لا ترث من ولدها من دیته؟ قال: «لا، لأنّها قتلته» همان مدرک، الحدیث1،
مرحوم محقق یک عبارتی دارد که نسبت به آن اشکال میکنیم.
عبارت محقق در شرائع
قال المحقق: لو ألقت المرأة حملها مباشرة أو نسیاناً فعلیها دیة ما ألقته، و لا نصیب لها من هذه الدّیة: شرائع الإسلام:4/ 282،
ظاهراً محقق میگوید اگر خودش بیندازد یا تسبیب باشد، یعنی به پزشک بگوید که بچهی مرا سقط کن، در هردو صورت دیه بر گردن مادر است،البته این دو کلمه در کلام امام نیست، اما در کلام محقق است.
ولی گفتار محقق خالی از اشکال نیست، چون مباشرت بر دو قسم است:
الف:یک مرتبه خود زن یک چیز سنگینی را به قصد سقط بر میدارد یا خودش را از بالا پرت میکند،این مباشرت است.
ب: یک مرتبه تسبیب است، در تسبیب باید ببینیم که سبب اقوی است، یا مباشر اقوی است، گاهی زن به دکتر میگوید این بچهای که در شکم من است سقط کن، اگر دکتر این کار را بکند، قطعاً پزشک مقصر است و دیه بر گردن اوست،چرا؟ لأنّ المباشر أقوی من السبب، اینکه محقق میفرماید در هردو دیه بر گردن مادر است، قبول نداریم، قانون سبب و مباشر این است که ببینیم سسب اقوی است یا مباشر؟ اگر سبب اقوی بود، دیه بر گردن اوست، و اگر مباشر اقوی باشد، دیه بر گردن مباشر است.
مسئله ششم
در این مسئله دو فرع است.
فرع اول
فرع اول این است که زن خودش یا دیگری بچه را ساقط کرد و دو قلو بودند، اگر دو قلو باشد، قطعاً دوتا دیه دارد، تعدد اسباب،موجب تعدد مسبب میشود.
اگر هردو پسر هستند، دیه ذکر را دارد فلذا باید دو هزار دینار بدهد و اگر انثی و دختر است، برای هم کدام باید پانصد دینار بدهد، اگر یکی ذکر و دیگری انثی است، هزار دینار برای ذکر و پانصد دینار هم برای انثی بدهد،چرا؟ علی القاعده است، این دلیل نمیخواهد، بلکه طبق قاعده است، چون اطلاقاتی که میگوید ولد دیه دارد، فرق نمیکند تک باشد یا دو قلو. دو قلو هم از جنس واحد باشند یا من جنسین.
فرع دوم
فرع دوم این است که نه ذکر است و نه انثی، بلکه هرد دو مضغه هستند، یا هردو علقهاند ،در اینجا دیه دو علقه یا دو مضغه را میدهد، چرا؟ أخذاً بإطلاق الأدلة.ادله مطلق است،یعنی نطفه میخواهد واحد باشد یا متعدد، علقه یا مضغه میخواهد واحد باشد یا متعدد.
متن تحریر الوسیلة
المسألة السادسة:
لو تعدد الولد تعدد الدّیة، فلو کان ذکراً و أنثی فدیة ذکر و أنثی و هکذا، و فی المراتب المتقدمة کلّ مورد أحرز التعدد، دیة المرتبة متعددة.
المسألة السابعة: دیة أعضاء الجنین و حراحاته بنسبتة دیته أی من حساب المائة، ففی یده خمسون دیناراً، و فی دیدیه مائة، و فی الجراحات و الشّجاج علی النسبة، هذا فیما لم تلجه الروح، و إلّا فکغیره من الأحیاء.
حضرت امام در این مسئله دو فرع را بیان میکند، تا کنون جنایتی که جانی بر دیگری وارد میکرد،جنایت نفسی بود، جنین را به کلی از بین میبرد، اما اگر جنین را از بین نبرد، بلکه در اعضای آن جنایت کرده است، اینجا چه باید کرد؟
این دو حالت دارد:
الف: «لم تلجه الروح»، یعنی روح در آن ندمیده است.
ب: «ولجته الروح»، یعنی روح در آن دمیده شده است.
اگر روح در آن ندمیده باشد (لم تلجه الروح)، دستش را قطع کرد، در اینجا دیهی دست را میدهیم، با مجموع قیاس میکنیم، نصفش را میدهیم، مجموع یکصد دینار است، دست پنجاه است، همانطور که در انسان حی اگر دست کسی را قطع میکردیم،میگفتیم ید واحد، دیهاش نصف است، یدین تمام است،
اگر جانی دست کسی را میکرد،میگفتیم دیهاش پانصد دینار است، آنجا نسبت میدادیم به هزار، اینجا نسبت میدهیم به صد، چرا؟ چون آخرین مرحله جنین که روح وارد نشده، دیهاش یکصد دینار است، فلذا اگر دستش را قطع کردیم، دیهاش پنجاه دینار میشود.
هذا کلّه إذا لم تلجه الروح، اما إذا ولجته الروح، مثلاً این جنین انسان کامل شده، این مثل انسان حی میماند، فلذا اگر انثی است، یک دستش دویست و پنجاه دینار است،دوتا دستش پانصد است و اگر ذکر است، یک دستش پانصد دینار و یک دستش پانصد دینار میباشد، چرا؟ أخذاً بإطلاقات.