درس خارج فقه آیت الله سبحانی
کتاب الحدود و التعزیرات
91/07/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: دیه لسان و زبان
المسألة السادسة: لو قطع لسانه جان فاذهب بعض کلامه ثمّ قطع آخر بعضه فذهب بعض الباقی، أخذ بنسبة ما ذهب بعد جنایة الأولی إلی ما بقی بعدها، فلو ذهب بجنایة الأول نصف کلامه فعلیه نصف الدّیة، ثمّ ذهب بجنایة الثانی نصف ما بقی فعلیه نصف هذا النصف أی الربع و هکذا.
فرض کنید یک نفر جانی نسبت به لسان و زبان کسی جنایت میکند و در این جنایت، نیمی از حروف از بین میرود، جانی دوم هم میآید و نصف دیگر را قطع میکند،اما ربع کلام از بین میرود نه همهی کلام.البته تصورش کمی مشکل است، چون اولی که نصف را قطع کرد، دومی هم آمد نصف دیگر را قطع کرد،چطور ربع کلام میرود و حال آنکه همهاش باید برود،چرا؟ برخی از حروف باقی میماند، حروف شفویه و حلقیه که با دو لب گفته می شود، حروف هوائیه مانند:« آب » که با فضای دهان گفته میشود، اینها باقی میمانند.
بنابرین مانع ندارد که اولی نصفش را قطع کند و نصف حروف از بین برود، اما دومی، بقیه را قطع کند، ولی نصف نصف اولی از بین برود، قهراً اولی باید نصف دیه را بدهد، دومی باید ربع دیه را بدهد.
بنابراین، باید به این مسئله توجه کرد که چگونه میشود که دومی به اندازه اولی قطع میکند، اما حروفش به مقدار اولی نیست، اولی نیمی از حروف را از بین برده، اما دومی هفت تا را از بین برده، فلذا اولی نصف میدهد،دومی ربع میدهد،هیچ مانع ندارد که با قطع لسان هفت تا از بین برود و هفت تای دیگر باقی بماند، چرا؟ چون گفتیم میزان مساحت نیست، بلکه میزان منافع است (طبق روایت سماعه).
پس اگر انسانی بیاید و نیمی از زبان کسی را قطع کند، قهراً باید نصف دیه را بدهد، نصفش را قطع کرد،یعنی چهارده حروف را نمیتواند تکلم کند، دیگری آمد همان نصف را قطع کرد،اما نسبت به حروف، همهی حروف را از بین نبرد، بلکه نیمی از باقی را از بین برد، نیمی دیگر باقی است، مشکل آقایان این است که میشود بقیه زبان را از بین ببریم، مع الوصف همه حروف از بین نرود، چطور ممکن است؟ عرض کردیم که حروفی داریم که شفویة هستند، حروفی داریم حلقیه، و حروفی داریم هوائیه، فلذا ممکن است که یک نفر بقیه را قطع کند،اما همه حروف از بین نرود، ولذا اولی نصف دیه را میدهد و دومی ربع را. البته گاهی ممکن است این گونه نباشد، یعنی ممکن است دومی نصف را قطع کند و مجنی علیه نتوانست هیچ حرفی را تکلم کند،در اینجا نصف را میدهد.
متن تحریر الوسیلة
«لو قطع لسانه جان فاذهب بعض کلامه ثمّ قطع آخر بعضه فذهب بعض الباقی، أخذ- از دومی- بنسبة ما ذهب بعد جنایة الأولی إلی ما بقی بعدها، فلو ذهب بجنایة الأول نصف کلامه فعلیه نصف الدّیة، ثمّ ذهب بجنایة الثانی نصف ما بقی فعلیه نصف هذا النصف أی الربع و هکذا.
بیان صاحب جواهر
قال فی الجواهر: نعم علی القول الآخر یعتبر أکثر الأمرین من المقطوع و الذاهب من الکلام مع اختلافهما، فلو قطع الأول ربع اللسان فذهب نصف الکلام، کان علیه نصف الدیة.
فإن قطع آخر بقیته (لسان) فذهب ربع الکلام فعلیه ثلاثة أرباعها. جواهر الکلام: 430/220.
و الظاهر أنّ الضمیر فی (( بقیته ) رجع إلی اللسان أی : قطع مجموع اللسان، فعلی هذا فلا یصحّ قوله: «فذهب ربع الکلام».
در این مسئله صاحب جواهر یک احتمالی را میدهد که بر خلاف متن است، متن (متن تحریر امام) گفت که ما تابع این هستیم که دومی چه مقدار از منافع را از بین برده است، ولی مرحوم جواهر احتمال اکثر الأمرین را میدهد و میفرماید اگر دومی قطع کرد،در این صورت چنانچه مساحت بیشتر از حروف است، دیه مساحت را میدهد، اگر حروف بیشتر از مساحت است،دیه حروف را میدهد، حضرت امام یک کلمه فرمود مانند محقق،میفرماید دومی هر چه میخواهد قطع کند،کمتر قطع کند یا بیشتر، هر مقداری که قطع کرده،تابع حروف هستیم و نوکر ذهاب حروف هستیم، کمتر قطع کند یا بیشتر،اما مرحوم جواهر احتمال میدهد، اگر دومی قطع کرد،باید ببینیم که اکثر کدام است، اگر مساحت بیشتر است، مساحت را میگیریم، مثلاً نیم را قطع کرده، و لو حروف هفت تا از بین رفته، در اینجا نیم را میگیریم، اما اگر کمتر قطع کرده، اما این آدم نمیتواند اصلاً حروف را بگوید، در اینجا ما حروف را انتخاب میکنیم،این هم احتمالی است که مرحوم جواهر میگوید.
پس مرحوم صاحب جواهر یک احتمالی در مقابل محقق و امام میفرماید، مرحوم امام تبعاً للمحقق فرمود که ما نوکر منافع هستیم، یعنی هر مقدار که از منافع را از بین برده، باید دیهی آن را بدهد، کمتر یا بیشتر، ولذا اگر نیمی از لسان را قطع کند،اما حروف نصف الباقی باشد، ربع دیه را میدهد، اما جناب جواهر احتمال میدهد که در این موارد اکثر باشد، چطور؟ فرض کنید این آدم نصف زبان را قطع کرده،اگر میبینید که نصف بیشتر است و حروف کمتر است، هفت تا حرف از بین رفته،اما لسان نصفش از بین رفته، باید نصف دیه را بدهد.
اما اگر دومی مقدار کمی از لسان را قطع کرده، اما یک آثار روانی گذاشته که اصلاً نمیتواند باقی مانده را بگوید، ما همان باقی مانده را میگیریم، یعنی اکثر الأمرین را میگیریم، این احتمال در کلام ایشان (صاحب جواهر) است.
دیدگاه آیة الله خوئی
اما بعضی ها ممکن است بگویند که ما جمع بین الدیتین میکنیم،مثلاً نصف زبان را قطع کرده، اما نصف الباقی هم از بین رفته، باید سه ربع را بدهد، نصف برای لسان، و ربع دیگر هم برای حروف، این غیر از اکثر الأمرین است، اکثر الأمرین میگوید بیشتر از دوتا را بگیرید، یعنی یا مساحت را بگیرید اگر مساحت بیشتر است یا حروف را بگیرید اگر حروف بیشتر است،اما این احتمال آخر همان بود که دیروز مرحوم محقق خوئی فرمود که ما بینهما جمع کنیم.
بنابراین،در این مسئله سه احتمال شد:
الف: احتمال اول اینکه ما نوکر ذهاب المنافع هستیم فلذا کار به مساحت نداریم،یعنی هر مقداری که کم شده،دیهاش را میگیریم.
ب: قول دوم، قول أکثر الأمرین است، یعنی اگر مساحت بیشتر است و حروف کمتر، مساحت را میگیریم، اگر حروف بیشتر است، اما مساحت کمتر میباشد، حروف را میگیریم.
ج: قول سوم عبارت است از:«الجمع بین الدّیتن»،یعنی یک دیه مال لسان میگیریم، دیه دیگر مال حروف، این یک احتمالی بود که مرحوم خوئی فرموده، ولی این احتمال خیلی ضعیف است.
پس اگر جانی ز بان کسی را قطع کرد، دیگری برخی را یا همه را قطع کرد، در اینجا سه احتمال است:
1: تابع منافع هستیم، 2: تابع اکثر الأمرین هستیم، 3: الجمع بین اللسان و المنفعة، أعنی الجمع بین الدّیتین. احتمال سوم خیلی بعید است.
المسألة السابعة:
«لو أعدم شخص کلامه بالضرب علی رأسه و نحوه من دون قطع، فعلیه الدّیة، و لو نقص من کلامه فبالنسبة کما مرّ، و لو قطع آخر لسانه الّذی أخرس بفعل السابق فعلیه ثلث الدّیة و إن بقیت للسان فائدة الذوق و العون بفعل الطحن، من غیر فرق بین قدرة المجنی علیه علی الحروف الشفویه و ا لحلقیة أم لا».
فرض کنید جانی اول یک سیلی به چهره کسی زد و او با این سیلی اخرس و لال شد، اما زبان و سایر فوائدش (از قبیل ذائقه و قدرت بر جویدن غذا) سر جای خودش باقی است، جانی دیگر آمد و زبان او را برید، در اینجا اولی باید چه قدر دیه بدهد و دومی باید چه قدر بدهد؟ اولی باید تمام الدّیه را بدهد، زیرا ما نوکر ذهاب الحروف و ذهاب المنفعة هستیم نه نوکر مساحت، دومی باید ثلث دیه را بدهد، چون دیه اخرس ثلث است.
اشکال
البته ممکن است کسی اشکال کند روایاتی که میگوید در اخرس ثلث است، اخرس طبیعی را میگوید نه اخرسی که در اثر جنایت اخرس شده، جواب
«علی الظاهر» از روایت بتوانیم مطلق را استفاده کنیم.
اشکال دوم
یک اشکال دیگر اینجاست و آن اینکه این آدم که اخرس شده، و سپس زبانش را قطع کردند، ثلث دیه دارد، ولی این زبان کارآمد دیگر هم که داشت، یکی از کارآمد هایش تشخیص طعم غذا از قبیل شیرین بودن و شور بودن و تلخ بودن است، دیگر اینکه زبان در هضم غذا موثر است.
جواب
حضرت امام میفرماید این فوائد در دیه مؤثر نیستند.
لو أعدم شخص کلامه بالضرب علی رأسه و نحوه من دون قطع، فعلیه الدّیة- این مقدار را قبلاً بحث کردیم- و لو نقص من کلامه فبالنسبة کما مرّ، و لو قطع آخر لسانه الّذی أخرس بفعل السابق فعلیه ثلث الدّیة و إن بقیت للسان فائدة الذوق و العون بفعل الطحن، من غیر فرق بین قدرة المجنی علیه علی الحروف الشفویه و الحلقیة أم لا،
امام میفرماید این آدم که لال و اخرس شده، جانی باید ثلث دیه را بدهد، کسی میگوید هر چند این آدم لال شده،اما زبانش هنوز کارآمد دارد، و آن اینکه میچشد، زبان نسبت به هضم غذا مؤثر است، پس این آدم نباید ثلث را بدهد،بلکه بیشتر از ثلث را بدهد، ثلث را بخاطر قطع بدهد، نسبت به آن دو فائده هم ارش و حکومت دارد، چون این زبان، زبانی بود که هم میتوانست مزه غذا را تشخیص بدهد و هم میتوانست غذا را بوسیله جویدن هضم کند.
پس این آدم نباید تنها به ثلث قناعت کند، زیرا دو فائده دیگر را هم از بین برده و از آنجا که در آنها روایت نداریم، پس ارش و حکومت دارد.
امام میفرماید اینها میزان نیست، اینها فوائد تبعی و جانبی لسان است،لسان بالحمل الأولی فائدهاش حرف زدن و نطق کردن است، بقیه فوائد جنبه تبعی و جانبی دارد فلذا ثلث را باید بدهد،
یک کسی اشکال میکند این آدم که میتواند حروف حلقی را تلفظ کند و بگوید، میتواند حروف شفویه را هم بگوید و تلفظ کند، میتواند حروف هوائی را بگوید، پس از ثلث کم کنید، اولی میخواست افزایش بدهد بخاطر فوائد دیگر، و میگفت زبان فواید دیگر هم داشت، دومی میخواهد کاهش بدهد.
امام میفرماید اینها ملاک نیست، اصلاً حروف شفویه کار با لسان نداشت، یا حروف حلقی کار با لسان نداشت تا سبب کاهش دیه بشوند.
پس اولی میخواست زیاد کند، ولی دوم میخواست کاهش بدهد.
و إن بقیت للسان فائدة الذوق و العون بفعل الطحن- این دفع دخل است، یک کسی اشکال میکند که این زبان هر چند در اثر جنایت جانی اول لال شده بود، اما چند منفعت دیگر هم داشت که با قطع کردن جانی دوم، آن منافع هم از بین رفت،پس باید برای این منافع هم یک چیزی بدهد؟ میگوید این گونه منافع مؤثر در افزایش دیه نیست، من غیر فرق بین قدرة المجنی علیه علی الحروف الشفویه و الحلقیة أم لا،
بگوییم اگر این آدم (مجنی علیه) قادر بر حروف شفویه و حلقیه است، پس چیزی از دیه بکاهیم، یعنی بخاطر اولی بیفزاییم و بخاطر دومی بکاهیم؟ ایشان میفرماید اینها جنبه تبعی لسان هستند و لذا در افزایش یا کاهش دیه مؤثر نیستند.
المسألة الثامنة
لو قطع لسان طفل قبل بلوغه حدّ النطق فعلیه الدّیة کاملة، و لو بلغ حدّه و لم ینطق فیقطعه لا یثبت إلّا الثلث، و لو انکشف الخلاف یؤخذ ما نقص من الجانی.
اگر جانی زبان طفلی را که یکساله است و هنوز به حد نطق نرسیده قطع کرد، چه قدر باید دیه بگیریم؟ حضرت امام میفرماید دیه کامل دارد.
إن قلت: از کجا معلوم که اگر این طفل زبانش سالم میماند ناطق بود، لعل این طفل اگر زبانش سالم میماند اخرس بود؟
قلت: در اینجا أصالة الصحة جاری میکنیم، ما در عالم آفرینش قائل به اصالة الصحة هستیم، ولذا اگر کسی در باب بیع صحت مبیع را هم شرط نکند،اما مبیع معیب از کار در آید،همه میگویند که مشتری خیار دارد، چرا؟ چون اصالة الصحة در عالم خلقت، مثلاً گوسفندی را فروخته هر چند نگفته که این گوسفند صحیح باشد،ولی بعد از فروختن معلوم شد که این بیمار است و مشکل دارد، حق فسخ دارد، اگر بایع بگوید که این آدم (مشتری) شرط صحت نکرده بود.
در جواب گفته میشود هر چند شرط صحت نکرده باشد، اصل در خلقت صحت است فلذا این شرط (شرط صحت) لازم نیست، در ما نحن فیه هم اگر این طفل زبانش را قطع نکرده بودند،حتماً گویا و ناطق بود و لذا باید تمام دیه را بدهیم هر چند از آینده این طفل بی اطلاع هستیم، چرا؟ اعتماداً علی أصالة الصحة.
و لو بلغ حدّه و لم ینطق فیقطعه لا یثبت إلّا الثلث، و لو انکشف الخلاف یؤخذ ما نقص من الجانی.
اگر این طفل به حد نطق رسیده، یعنی پنج ساله است،ولی هنوز سخن نمیگوید و حرف نمیزند، در این فرض چنانچه کسی زبانش او را قطع کند، معلوم میشود که اخرس است و لذا دیهاش ثلث است، در واقع در این مسئله حضرت امام سه فرع را متذکر است:
الف: فرع اول بچهای است کوچک (مثلاً یکساله)، زبانش را قطع کردیم ، باید دیه کامل بدهد، چرا؟ اصالة الصحه در آینده.
ب: این بچه پنج سالش هست، ولی هنوز حرف نمیزند،معلوم میشود که اخرس و لال است، اگر کسی زبان او را قطع کند، باید ثلث دیه را بدهد. چرا؟ چون دیه اخرس و لال ثلث است.
ج: بچهای پنج سال است و هنوز حرف نمیزند،جانی زبان او را قطع کرد و به عنوان اخرس ثلث دیه را به او دادیم، ولی وقتی به ده یا هفده سالگی رسید، شروع به حرف زدن کرد، یعنی زبانش گویا شد، در اینجا باید کم و زیاد کنیم،یعنی باید کمبود دیه را بدهیم.
المسأله التاسعة
لو جنی علیه بغیر قطع فذهب کلامه ثمّ عاد فالظاهر أنّه تستعاد الدّیة، و أمّا قلع سنّه فعادت فلا تستعاد دیتها.
مسئله نهم این است که با شلاق بر سر کسی زدیم و او با این شلاق زدن لال و اخرس شد،در اینجا دیه گرفتیم، ولی بعد از مدتی دو مرتبه به حرف زدن در آمد و زبانش گویا شد،آیا باید دیه را بر گرداند یا نه؟
امام میفرماید: تستعاد الدّیة، چرا؟ چون آن دیه را جانی بخاطر این داده بود که این آدم لال شده، اما الآن که دوباره زبانش گویا شده،پس باید دیه را بر گرداند.
«و أمّا قلع سنّه فعادت فلا تستعاد دیتها».
این عبارت دفع دخل است، یعنی کسی از حضرت امام سوال میکند که شما در مسئله سن و دندان فرمودید که اگر کسی دندان دیگری را بکشد ظلماً، باید دیه بدهد، و اگر بعداً دوباره این دندان بروید، فرمودید که در اینجا دیه،« لا تستعاد»، چه فرق است بین این دو مقام؟
امام میفرماید فرق است، چون دندان دوم یک هبهی الهی است ولذا ربطی به دندان اول ندارد، بر خلاف ما نحن فیه، یعنی در ما نحن فیه زبان طرف لال شده بود و دوباره برگشت و گویا گردید فلذا باید دیه را بر گرداند.