درس خارج فقه آیت الله سبحانی
91/03/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: دیه موی سر زن
بحث ما در باره کسی است که نسبت به شعر زن جنایت کرده،و اتفاقاً رشد هم نکرد (یعنی نرویید) و به همان حالت باقی ماند، در روایت داشتیم که « مهر نسائها»، یعنی مهر المثل را میپردازند، حال اگر مهر المثل این زن در جامعهی ما بیش از دیه باشد، در اینجا چه باید کرد؟ فرض کنید که دیه این زن پانصد دینار است و حال آنکه مهر المثل او، هزار دینار میباشد، آیا همان مهر المثل را بدهیم که هزار دینار است یا مهر المثل در جایی است که کمتر از دیه باشد و اما بیش ازدیه باشد، در آنجا مهر المثل نیست؟
خلاصه بحث ما در جایی است که نسبت به شعر زن جنایت شده، قرار شد که مهر المثل بدهد، حال اگر مهر المثل این زن در جامعهی ما بیش از دیهی یک زن است که پانصد دینار میباشد، آیا باز هم همان مهر المثل را بدهیم که در واقع نص را گرفته باشیم، یا در اینجا دیه بگیریم نه مهر المثل؟
البته مسئله منصوص نیست، ولی انسان اولویت را ادعا میکند و میگوید اگر بنا شد که این زن را بکشیم،دیهاش بیش از پانصد دینار نبود،چطور میشود که اگر کسی بر شعرش عمداً یا به صورت شبه العمد یا خطأ جنایت وارد کند، بیش از دیهاش بپردازیم؟
این مطلب کمی با اصول اسلام تطبیق نمیکند، اگر دیه این زن،یعنی دیه جان و نفسش پانصد دینار است، شعرش نمیتواند هزار دینار باشد، هر چند در این محیط مهر المثل الآن همان هزار دینار است.
بنابراین، یک قول این است که همان دیه را بدهد، ولی این قول بدون دلیل است،ولذا حضرت امام احتمال دیگر میدهد که اصلاً اینجا میرویم سراغ ارش، میگوییم منصوص نیست فلذا سراغ ارش میرویم، «الأمر دائر بین الأخذ بالإطلاق» یا اینکه سراغ ارش برویم، اطلاق میگوید شما باید مهر المثل را بدهید،خواه بیش از دیه باشد یا کمتر از دیه،مگر اینکه شما بگویید این اطلاق منصرف به جایی است که مهر المثل کمتر از دیه باشد، آیا برویم سراغ اطلاق و لو اینکه این اطلاق ممکن است منصرف باشد یا سراغ ارش برویم؟
دیدگاه حضرت امام خمینی (قدّس سره)
ایشان هیچکدام را انتخاب نمیکند، بلکه به صورت محتمل هردو را ذکر میکند.
ولی این بستگی دارد به ذوق فقیه، عدهای هستند که چکشی بحث میکنند و میگویند پیغمبر و امام فرمودهاند که :«مهر نسائها»، به ما چه مربوط است که این مهر نسائها بیش از دیه است یا کمتر و یا مساوی، بلکه ما نوکر نص هستیم، ولی گروهی هستند که در این مسئله یکنوع انعطاف از خود نشان میدهند، احکام اسلام هم تعبدی نیست، این تعبد ندارد که دیهی نفسش پانصد دینار باشد، اما دیه شعرش هزار دینار باشد، حالا چه کنیم؟ به نص عمل کنیم یا به ارش عمل کنیم و بگوییم این غیر منصوص و هر کجا که غیر منصوص است به ارش عمل کنیم؟
راه سوم
راه سوم این است که یکنوع مصالحه کنند، یکنوع تصالحی باشد که در واقع هردو را جمع کرده باشد، پس بحث ما در جایی است که موی زن مورد جنایت واقع شده و بنا شد که مهر المثل به او بدهیم، اگر مهر المثل زیاد تر از دیه شد، ههنا قولان، یک قول این است که همان مهر المثل را بدهیم و اطلاق را بگیریم، یعنی جمودی بر اطلاق بکنیم، یا اینکه بگوییم دیه است و اطلاق در جایی است که یا مساوی باشند یا کمتر،
قول سوم این است که ارش بدهیم
فههنا احتمالاة ثلاثة:
الف: مهر المثل بدهیم هر چند بیشتر باشد.
ب: دیه بدهیم، ج: ارش بدهیم،
ولی بهتر این است که یکنوع تصالحی بینهما باشد.
المسألة الرابعة
لو زاد مهر مثل المرأة علی مهر السنّة- پانصد درهم- یؤخذ مهر المثل، نعم لو زاد علی الدّیة الکاملة فلیس لها إلّا الدّیة، و یحتمل الرجوع إلی الأرش.
ولی احوط این است که یکنوع تصالحی بین افراد باشد.
دیه حاجب حاجب و ابرو
تا کنون بحث ما راجع به موی سر زن و موی سر مرد و لحیهاش بود، اینک نوبت به حاجب رسیده، حضرت امام هم حاجب را در ضمن شعر ذکر میکند، همه اینها تحت عنوان شعر است، تا برسد به عنوان دوم که «العینان» باشد.
اگر کسی، بر حاجب کسی جنایتی وارد کرد، مثلاً حاجب او را سوزاند، «و لم ینبت» برای اولین بار ما میبینیم که آن قاعده تخصیص خورد، کدام قاعده؟ قاعده این بود: هر چیزی که در بدن انسان جفت است، دیه کامل دارد،یعنی نصف دیه مال یکی و نصف هم مال دیگری، روایت متضافر است هر چیزی که در بدن انسان جفت است، دیه کامل دارد،تکش نصف دیه است، برای اولین بار این قاعده تخصیص میخورد به حاجبین، اگر کسی دو ابروی کسی را سوزاند یا کار دیگری کرد که دوباره نروید، نصف دیه را میدهد، خمسمائة دینار، و اگر یکی را سوزاند،نصف پانصد دینار (که دویست و پنجاه است) میدهد.
پس قاعده این بود هر چیزی که در انسان جفت باشد، دیه کامل دارد، عینین دیه کامل دارد، یدین دیه کامل دارد، رجلین نیز دیه کامل دارد، اما آن عضوی که در انسان تک است،خودش به تنهایی دیه کامل دارد.
علی القاعده دو حاجب هم باید دیه کامل (که همان هزار دینار است) داشته باشد.
ولی دو روایت داریم که در آن دو روایت دوتایش پانصد دینار و تکش دویست و پنجاه دینار است،و انسان نمیتواند به این دو روایت فتوا بدهد، ولی از آنجا که مشهور به آن دو عمل کردهاند، فلذا نمیشود از آنها گذشت، فقط مخالف شیخ طوسی است درکتاب دیگرش، یکی هم ابن زهره مخالف است، یکی هم کیدری است در اصباح الشیعه، اگر این سه نفر را در نظر نگیریم، بقیه علما به این دو روایت عمل کردهاند، روایت ابی العمرو متطیب، که اکثر روایات دیات ما به این آدم منتهی است.
بنابراین، علی القاعده باید دیه کامل بپردازد، اما خلاف قاعده این است که دوتایش نصف دیه و هریک ربع دیه، مخالف سه نفر هستند، شیخ طوسی در مبسوط،یعنی همان شیخ طوسی که در جای دیگر قول اول را گفته، ولی در آنجا گفته که حاجبین نیز همانند یدین است، همان گونه که در یدین دیه کامل است، در حاجبین نیز دیه کامل میباشد، ابن زهرة و کیدری در کتاب إصباح الشعیة، همان حرف شیخ را گفته است، اما سایر علما به آن دو روایت عمل کردهاند.
عبارات علما
و قال العلّامة: و فی الحاجبین خمسمائة دینار و فی کلّ واحد نصف ذلک ربع الدّیة و فی البعض بالحساب» قواعد الأحکام:3/670،
و قال السید العاملی بعد نقل عبارة العلّامة کما فی المقنعة و النهایة و المبسوط فی القصاص، و المراسم و الوسیلة و السرائر و الشرائع و النافع و الإرشاد و التحریر التبصرة واللمعة و الروضة، و وصفه فی المسالک و المفاتیح و مجمع البرهان بأنّة المشهور و مذهب الأکثر کما فی کشف اللثام و الریاض» مفتاح الکرامة:21.
همین سبب شده است که من به این خبر عمل کنم، و الا اگر این علما فتوا نداده بودند، بعید بود که انسان این قاعده را (که میگوید: کلّ ما کان فی بدن الإنسان متعدداً، در هر کدامش نصف دیه است و در تمامش تمام دیه،) تخصیص بزند.
و یدلّ علیه خبر أبی عمرو المتطیّب عن أبی عبد الله (علیه السلام) من إفتاء أمیرالمؤمنین (علیه السلام): «و إن أصیب الحاجب فذهب شعره کلّه فدیته نصف دیة العین مائتا دینار و خمسون دیناراً، فما أصیب منه فعلی حساب ذلک»الوسائل: ج 19، الباب2 من أبواب دیات الأعضاء، الحدیث 3،
اگر مثلاً نصف ابرو را بسوزاند یا بتراشد، قهراً به همان میزان باید دیه بدهد.
سند حدیث
و عنهم -أی عن عدّة من أصحابنا- عن سهل بن زیاد، عن الحسن بن ظریف، عن أبیه ظریف بن ناصح، عن عبد الله بن أیّوب، عن أبی عمرو المتطیّب- توثیق نشده- قال: عرضته علی أّبی عبد الله (علیه السلام) قال:«أفتی أمیر المؤمنین (علیه السلام) فکتب الناس فتیاء و کتب به أمیر المؤمنین علیه السلام إلی أمرائه و رؤوس أجناده فممّا کان فیه: أن أصیب شفر العین الأعلی فشتر فدیته ثلث دیة العین مائة دینار و ستّة و ستون دیناراً و ثلثا دینار ، و إن أصیب شفر العین الأسفل فشر فدیته نصف دیة العین مائتا دینار و خمسون دیناراً و إن اُصیب الحاجب فذهب شعره کله فدیته نصف دیة العین مائتا دینار و خمسون دیناراً ، فما اُصیب منه فعلی حساب ذلک» همان مدرک.
در عین حالی که آقای أبی عمرو المتطیب توثیق نشده، ولی کتاب دیاتش معتبر است، کتاب دیاتی که ما میخوانیم، غالباً از همین کتاب ظریف بن ناصح است، آقایان به این روایت عمل کردهاند، مخالف هم سه نفر هستند.
البته در فقه الرضا هم روایتی هست، ولی من فقه الرضا را نیاوردم، این در مستدک الوسائل است، در مستدرک دارد:
«إذا أصیب الحاجب فذهب شعره کلّه فدیته نصف دیة العین و إن نقص من شعره شیء، حسب علی هذا القیاس»
مخالف فقط شیخ طوسی است، همان شیخی که در کتاب قصاص گفت نصف الدّیة، در جای دیگر گفته است که تمام الدیه است، در یک کتاب دوتا فتوا دارد:
1: الدّیة کاملة،و هو خیرة الشیخ فی المبسوط فقال: فأمّا اللحیة و شعر الرأس و الحاجبین فإنّه یجب فیها عندنا الدّیة، المبسوط:7/153،و هو خیرة ابن زهرة فی الغنیة و الکیدری فی الاصباح علی ما حکاه فی الجواهر، جواهر الکلام:43/175،
ولی همین شیخی که در اینجا چنین گفته، در کتاب قصاص حرف اول را زده و گفته نصف دیه، بنابراین، نمیشود شیخ را مخالف قطعی حساب کرد، خود شیخ هم ذو قولین است، بله، مخالف ابن زهره است و جناب کیدری است، اینها تمسک به آن قاعده کلی کردهاند که هر چیزی که در انسان متعدد است، دیه کامل دارد.
ولی آقایان میدانند که إذا دار الأمر بین اینکه روایت را طرح کنیم یا قید بزنیم، تقیید مقدم است، «الجمع العرفی مهما أمکن أولی من الطرح»، البته این قاعده است که:« کل ما کان فی الإنسان متعدداً فدیته دیة کاملة إلّا الحاجب»،ما چه میدانیم، از غیب که خبر نداریم، لعل مصلحت در حاجبین همین است که نصف بدهد، بنابراین، امر دائر است بین اینکه این روایت را رد کنیم، یا اینکه قاعده را تخصیص بزنیم؟ آقایان میگویند:« الجمع العرفی مهما أمکن أولی من الطرح».
بنابراین، ما هم همین را میگوییم.
یک عبارتی از سلار است، میخواهند سلار را هم جزء مخالف ها قلمداد کنند، ولی عبارت سلار ظهور در مخالفت ندارد، فقط سه مخالف داریم، شیخ است، ابن زهره و کیدری، ولی میخواهند سلار را هم جزء مخالفین قلمداد کنند.
عبارت جناب سلار
عبارت سلار این است:« إذا ذهب بحاجبه فنبت ففیه ربع الدّیة، و قد روی أیضاً أنّ فیهما إذا لم ینبت مائة دینار» المراسم، باب ذکر أحکام الجنایة علی ما دون النفس.
اگر بگوییم مراد از حاجبه، فقط یکدانه است، عین فتوای مشهور است، چون مشهور هم گفت دوتا پانصد دینار است، یک دانه هم ربع پانصد دینار.
اما اگر بگوییم: بحاجبه، یعنی هردوتایش، این قول ثالثی است، چون دو قول بیشتر نداشتیم.
ما معتقدیم الجمع مهما أمکن أولی من الطرح، فلذا قاعده را تخصیص میزنیم و میگوییم فی المتعدد دیة کاملة إلّا فی الحاجبین.
الفرع الثانی
تا حال بحث ما در این بود که حاجب ها را بسوزاند یا بتراشد، تا بشود بدون حاجب و ابرو، اما اگر دو باره رویید،در این صورت چه کنیم؟
در اینجا همان قاعده ارش را پیاده میکنیم و میگوییم چیزی که منصوص نباشد، در آنجا ارش است.
الفرع الثالث
اگر بخشی رویید و بخش دیگر نرویید، آنجا که نرویید، فبالحساب، فرض کنید ربعش نرویید، ربع پانصد دینار را باید بدهد.
«إنّما الکلام»، در خود روییدن چه کنیم؟ آن هم ارش دارد، هر چند روییده، ولی این آدم یک مدتی را به صورت قیافهی غیر صحیحی زندگی کرده، بنابراین، اگر نرویید، مسئلهاش روشن است، یعنی نسبت به اصل دیه میسنجیم، اما اگر رویید و دوسال این آدم بی ابروست، در آنجا باید این آدم ارش بدهد.
المسألة الخامسة
فی شعر الحاجبین معاً خمسمائة دینار، وفی کلّ واحد نصف ذلک، و فی بعض منه علی حساب ذلک ، هذا إذا لم ینبت، و إلا ففیه الأرش، فلو نبت بعض ولم ینبت بعض، ففی غیر النابت بالحساب- فرض کنید که ربعش نرویید، باید ربع خمسمائة دینار را بدهد- ، و فی النابت الأرش- فرض کنید که سه ربعش رویید، ظاهراً در آنجا هم ارش است، چون مدتی بدون حاجب و ابرو، زندگی کرده- ظاهراً.
مسئله ششم
فی الأهداب الأربعة أی الشعور النابتة علی الأجفان أقوال أقربها الأرش، و أحوطها الدیة کاملة مع عدم النبت.
باز حضرت امام در باره شعر بحث میکند، بحث ما در دیات اعضا و اطراف است، دیات اعضا گاهی شعر و گاهی اهداب است،چون اهداب نیز جزء شعر است.
ما در اینجا سه اصطلاح را معنا میکنیم، بقیه را در جلسه آینده بحث مینماییم.
1: الجفن، جمعه جفون و أجفان: غطاء العین من أعلی إلی أسفل، عرب به پلک چشم میگوید: جفن، هر انسانی دارای چهار جفن و پلک است،چون هر چشمی دارای دو جفن و پلک است،این دوتا که بهم میرسد، چشم بسته میشود،
2:، و الشفر، جمعه أشفار: أصل منبت شعر الجفن،یعنی آنجا که مو میروید، مژگان انسان به یک ریشهای بسته است، به ریشه مژگان عرب میگویند: شفر، جمعش أشفار است.
3: الأهداب: الهدب شعر أشفار العینین.
هدب عبارت است از: مژگان.
بنابراین، هر چشمی دوتا جفن و دوتا شفر دارد و دوتا هدب دارد، قهراً می شود هر دو چشم، چهار پلک دارد، چهار تا هم شفر دارد و چهار تا هم هدب.
حال که این مطلب را شناخته شد، حال باید بحث را روی دیه اینها برد.
المسألة السادسة: فی الأهداب الأربعة أی الشعور النابتة علی الأجفان- من در اینجا با حضرت امام اختلاف دارم، چون ایشان میفرماید:علی الأجفان، ولی من عرض میکنم که «شعور» روی اجفان نیست، بلکه روی شفر است، پلکها را اگر نگاه کنید، مژگانی است و مژگان هم ریشهای دارد از گوشت، که از آن گوشت میروید، بقیه هم جفن است، ایشان در اینجا تابع جواهر شده و فرموده است که الشعور النابتة علی الأجفان، و حال آنکه این گونه نیست، بلکه النابتة علی الشفران- أقوال أقربها الأرش، و أحوطها الدیة کاملة مع عدم النبت.
اگر مژگان کسی را سوزاندند، دیهاش چیه؟ در اینجا دو قول است، یک قول این است که ارش است، قول دیگر این است که دیه کامله است.