درس خارج فقه آیت الله سبحانی
90/12/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیا اعمی و کور، حق قصاص گرفتن از آدم صحیح را دارد یا نه؟
المسألة الثالثة و العشرون: لو قلع عیناً عمیاء قائمة فلا یقتص منه، و علیه ثلث الدیة.
هر گاه کسی چشم کوری را در بیاورد، مثلاً جناب «مجنی علیه» کور است، یعنی چشمش باز و بسته میشود، اما بینائی ندارد، آیا آدم کور میتواند از آدمی که دارای بینائی است و چشمش صحیح است انتقام بگیرد و او را بخاطر چشم کور خود قصاص کند و بگوید تو که چشم کور مرا قلع کردی، من هم چشم صحیح تو را به عنوان قصاص قلع میکنم؟
آدم أعمی و کور نمیتواند از آدمی که چشمش صحیح است قصاص بگیرد، چرا؟ زیرا شرط قصاص در اطراف مماثلت است، مماثلت شرط است، ولی در مانحن فیه چشم جانی صحیح و چشم مجنی علیه کور است، کور نمیتواند از آدمی که چشمش صحیح است قصاص بگیرد، زیرا مماثلت (که شرط قصاص در اطراف است) در اینجا وجود ندارد.
پس چه باید کرد؟ در اینجا «قصاص» منتقل به دیه میشود و دیهاش هم یکسوم دیه چشم صحیح است.
آیا در این مورد روایت داریم؟
روایت داریم که اگر کسی انگشت شل دیگری را قطع کند، دیهاش یکسوم صد دینار است، اگر شل باشد، دیهاش یکسوم صد دینار میشود که سی و سه و خوردهی دینار میشود.
هر چند روایت در باره انگشت است، ولی فقهای ما از این روایت یک قانون کلی انتزاع کردهاند و گفتهاند انگشت مدخلیت ندارد، بلکه هر عضوی که شل باشد، دیهاش یکسوم دیه سالم است.
پس در «مانحن فیه» آدم سالم که چشم اعور وکوری را قلع کرده، یکسوم دیهی چشم را میدهد، دیه یک چشم پانصد دینار است، ثلث آن را به « مجنی علیه» میدهد.
منتها باید بدانیم که مراد حضرت امام (ره) از این عبارت که میفرماید:« لو قلع عیناً عمیاء قائمة فلا یقتص منه» کدام کور است؟
الأعمی علی قسمین
چون علی الظاهر دو رقم کور داریم:
الف: کوری که اصلاً چشمش باز و بسته نمیشود.
ب: کوری که چشمش باز و بسته می شود، ولی دید و بینائی ندارد،
حال باید بدانیم که مراد ایشان در این مسئله کدام کور است؟
«علی الظاهر» مراد ایشان قسم دوم است که باز و بسته میشود، منتها دید و بینائی ندارد.
خلاصه اگر کسی چشم شخصی را در بیاورد که چشمش باز و بسته میشود، ولی نور ندارد، «مجنی علیه» حق قصاص ندارد،چرا؟ «لأنّه یشترط فی قصاص الطرف المماثلة»، باید بین چشم جانی و چشم مجنی علیه مماثلت باشد،در اینجا مماثلت نیست، قهراً منتقل به دیه میشود.
همان گونه که بیان گردید ما در این مسئله نص و روایتی نداریم، بلکه فقها از روایتی که در باره انگشت است، یک قانون کلی انتزاع کردهاند که هر گاه کسی بر عضو شلی فرد دیگری جنایت وارد کند، باید ثلث دیهی آن عضو را تقدیم کند.
المسألة الرابعة و العشرون:
لو إذهب الضو دون الحدقة اقتص منه بالمماثل بما أمکن إذهاب الضوء مع بقاء الحدقة، فیرجع إلی حذاق الأطباء لیفعلوا به ما ذکر، الخ،»
مسئلهی بیست و چهارم این است که هر گاه کسی بر چشم دیگری جنایت وارد کند و فقط نور و دیدش را از بین ببرد، بدون اینکه بر ظاهر چشم آسیبی وارد شده باشد، آیا «مجنی علیه» میتواند قصاص بگیرد یا نه؟
در زمان عمر بن خطاب این جریان رخ داد، یعنی عبد و بردهای از مولایش پیش عمر بن خطاب شکایت کرد و گفت مولایم مرا زده و نور چشم مرا از بین برده، خدمت حضرت امیر المؤمنان (علیه السلام) فرستادند، امیرالمؤمنان در آن زمان با یک وسیلهی بسیطی این کار را انجام داد و فرمود یک کرباس یا قطن(پنبه) تری را بیاورید و حضرت آن کرباس یا قطن را زیر پلک های چشم جانی گذاشت تا تکان نخورند، آنگاه یک آینهی بسیار داغ طلبید و آینه را جلوی نور خورشید گرفت و به جانی گفت به آینه نگاه کن، داغی و گرمای آینه از یک طرف، شعاع خورشید هم از طرف دیگر،باعث شد به مقداری که نگاه کرد، نور چشم از بین رفت اما خود عین و چشم سالم ماند.
در هر صورت این روایت در منابع روائی ما آمده،فلذا باید هم از نظر سند مطالعه بشود و هم نظر عبارت و هم عبارتی که در متن است، چون متن با روایت چندان تطبیق نمیکند.
روایت رفاعة
محمد بن یعقوب(ثقة) عن علی بن إبراهیم(ثقة) ، عن أبیه- قبرش معلوم نیست- عن ابن فضّال- حسن بن علی بن فضّال، علی بن فضّال مسلّماً فطحی است، اما حسن بن علی بن فضّال هم فطحی است یا نه؟ محل بحث است و اتفاقاً ابن فضّال جزء اصحاب اجماع است و اصحاب اجماع در درجهی بالائی از وثاقت هستند، بنابراین، حسن بن علی بن فضّال هر چند در او احتمال فطحیت است، ولی چون از اصحاب اجماع است، وثاقتش در درجهی بالاست - عن سلیمان الدهان- روغن فروش بوده، سلیمان بن الدهان اصلاً توثیق نشده و ایشان در تمام کتب اربعه فقط یکدانه روایت دارد که همین روایت است، که مرحوم شیخ آن را در تهذیب و مرحوم کلینی هم در کافی نقل کرده است، معلوم میشود که این آدم اهل روایت نبوده، فرق است بین کسی که همیشه خدمت امام (علیه السلام) میرسد و سوال میکند و جواب میگیرد، و در واقع کارش نقل روایت است، با آدمی که این کاره نیست، فلذا کسی که در تمام عمرش یک روایت دارد، خیلی بعید است که انسان به آن روایت عمل کند- عن رفاعة- رفاعه خوب است- عن أبی عبدالله (علیه السلام) قال: إنّ عثمان {عمر } أتاه رجل من قیس- قبیله قیس- بمولی له- عبد مولای خودش را آورد- قد لطم عینه فأنزل الماء فیها و هی قائمة لیس یبصر بها شیئاً فقال له : اعطیک الدّیة – مولایش گفت من به تو دیه میدهم، ولی عبد امتناع ورزید- فأبی قال: فأرسل بهما إلی علیّ (علیه السلام) و قال: احکم بین هذین، فأعطاه الدّیة فأبی، قال : فلم یزالوا یعطونه حتی أعطوه دینین، قال: فقال : لیس ارید إلّا القصاص قال: فدعا علیّ (علیه السلام) بمرآة فحمّاها ثمّ دعا بکرسف(کرباس) فبلّة- کرباس را تر کرد- ثمّ جعله علی أشفار عینیه – اشفار لبهای پلک را میگوید- و علی حوالیها ثمّ استقبل بعینه عین الشمس قال: و جاء بالمرآة فقال: انظر، فنظر فذابّ الشحم و بقیت عینه قائمة و ذهب البصر» الوسائل: ج 19، الباب 11 من أبواب قصاص الطرف، الحدیث1.
اولاً، این حدیث از نظر سند مشکلش آقای دهان است که فقط یک روایت در مجموع کتب اربعه دارد.
ثانیاً: هر چند این روایت ضعیف است، ولی معمول به است.
عبارت شیخ در کتاب خلاف
و قال الشیخ فی الخلاف: فإنّه یبلّ قطن و یطرح علی الأشفار و یقرّب مرآة محمیة بالنّار – آینه را با آتش داغ میکنند- إلی عینه فإنّ الناظر یذبّ و تبقی العین صحیحة» در کتاب خلاف مرحوم شیخ مسئله شمس در کار نیست، فقط پلک های چشم را با پنبهی تر بالا و پایین میکنند و میگوید به این آینهی داغ نگاه کن، اصلاً شمسی در عبارت شیخ در کتاب خلاف نیست.
متن تحریر الوسیلة
و قیل فی طریقه یطرح علی أجفانه قطن مبلول ثمّ تحمی المرآة و تقابل باالشمس ثمّ تفتح عیناه و یکلّف بالنظر الیها حتّی یذهب النظر و تبقی الحدقة.
عبارت امام بهتر از همه است و برداشت خوبی از روایت کردهاند و آن اینکه آینه را داغ میکنند، آنگاه آینه داغ را مقابل آفتاب میگیرند که در واقع دو عامل حرارت است، یک عامل حرارت خود آینه است، عامل دیگر هم آفتاب، قهراً در سایهی دو حرارت نور چشم این آدم میرود، داغی آینه از یک طرف و داغی آفتاب هم از طرف دیگر باعث میشوند که نور چشم از بین برود بدون که به ظاهر چشم لطمهای وارد بشود.
این فرمایش امام جنبهی تعبدی ندارد، فلذا اگر یک چیزی باشد که بتوان به وسیله آن نور چشم را از بین برد بدون اینکه به ظاهر چشم آسیبی برسد، هیچ اشکالی ندارد بلکه مقدم است.
آنگاه حضرت امام در پایان مسئله میفرماید در زمان قدیم اگر میخواستند چشم کسی را کور کنند، به وسیله میل کور میکردند، یعنی میل به چشم شان میکشیدند، البته این جایز نیست، چرا؟ چون میل هم نور چشم را از بین میبرد و هم دستگاه و ظاهر چشم آسیب میبیند، فلذا اگر وسیلهی کور کردن منحصر به تسمیل شد، حتماً در آنجا قصاص تبدیل به دیه میشود.
ولو لم یکن إذهاب الضوء إلّا بایقاع جنایة أخری کالتمسمیل ونحوه سقط القصاص و علیه الدیة.
المسألة الخامسة و العشرون:
تقتصّ العین الصحیحة بالعمشاء و الحولاء و الخفشاء و الجهراء و العشیاء.
در این عبارت پنج نوع چشم آمده است:
1: العمشاء، کلمهی عمشاء به کسی می گویند که چشمش آب ریزی دارد، دید و بینائی دارد، منتها مرتب ازش آب میآید، به او میگویند:« عمشاء» سلیمان اعمش که از اصحاب حصرت صادق (علیه السلام) بوده و روایات زیادی دارد، مبتلا به همین بیماری بوده است.
2: و الحولاء، به کسی میگویند که اعوجاج در چشم داشته باشد (لوچ)،ولی چشمش میبیند، یعنی بینائی دارد.
3: و الخفشاء، أخفش و خفشاء، به آدمی میگویند که نزدیک بین است، یعنی دور بین نیست. شب نمیبیند، از دور نمیبیند.
4: الجهراء، «جهراء» این است که روز نمیبیند، ولی شب میبیند.
5: و العشیاء،عکس جهراء است، یعنی شب نمیبیند و روز میبیند.
حال اگر یک آدم سالمی(یعنی آدمی که از هر جهت چشمش سالم است) چشم یکی از این افراد را دربیاورد، حتماً قصاص میشود فلذا جانی حق اعتراض ندارد که چرا چشم سالم مرا در مقابل حولاء و ...، قصاص میکنید، چون در جواب میگوییم که میزان عین است و هردو هم عین دارند و هردو هم بینائی دارند، منتها یکی بینائی و دیدش قوی و دیگری ضعیف، این جهت چندان دخالتی در مسئله ندارد، فلذا اطلاق آیه مبارکه که میگوید:»العین بالعین» اینجا را شامل است.
«عمشاء» میشود: أعمش، «حولاء» میشود: احول، «خفشاء» میشود:أخفش، «جهراء» میشود: أجهر، «عشیاء» میشود: أعشی.
خلاصه اگر کسی یکی از اینها را در آورد، قصاص میشود و اطلاق آیه مبارکه:»العین و بالعین» اینجا را میگیرد.
المسألة السادسة و العشرون: فی ثبوت القصاص لشعر الحاجب و الرأس و اللحیة و الأهداب و نحوها تأمل و إن لا یخلو من وجه، نعم لو جنی علی المحل بجرح و نحوه یقتص منه مع الإمکان.
هر گاه کسی ابروی دیگری را عمداً بتراشد، یا سر، یا لحیه و ریش دیگری را عمداً بتراشد، یا اهداب و مژهی کسی را بتراشد، آیا قصاص دارد یا نه؟
امام میفرماید در مسئله تامل است که آیا قصاص دارد یا ندارد؟.
ولی عبارت محقق این است:
قال المحقق: و یثبت القصاص فی الحاجبین و شعر الرأس و اللحیة،
مرحوم محقق حاجب را به معنای«مو» گرفته، ولی حضرت امام حاجب را به معنای همان استخوان گرفته که محل روییدن مو است، آیا حاجب در لغت عرب به معنای استخوان است که مو از آن میروید، یا حاجب به خود ابروها میگویند؟ تا حال که ما حاجب را به معنای ابروها میگرفتیم، حاجب هم که میگویند، چون جلوی عرق را میگیرد، یعنی حاجب ها مانع از آن است که عرق وارد چشم بشود.
ظاهراً حضرت امام حاجب را به معنای استخوان گرفته، شعر حاجب غیر از حاجب است،ولی محقق میگوید: «و یثبت القصاص فی الحاجبین». فلذا باید ببینیم که در لغت به چه معناست.