درس خارج فقه آیت الله سبحانی
90/08/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: طرق و راههای اثبات قتل
همان گونه که بیان گردید، موضوع (یعنی قتل) از سه راه ثابت میشود؟
طریق و راه اول بینه بود، راه دوم هم اقرار بود، راه سوم قسامه است.
طریق و راه سوم (که قسامة باشد) یک بحث جدیدی است که ما در فقه کمتر به آن بر خورد میکنیم، ابتدا باید دو کلمه را از نظر لغت معنا کنیم، یکی این که معنای قسامه چیست(ما هو معنی القسامة)؟ دیگر اینکه لوث به چه معنا میباشد؟
تعریف قسامة
«قسامة» اسم مصدر است، از باب «أقسم، یقسم، اقساماً و قسامة» قسامة اسم مصدر مانند اغتسل، یغتسل، اغتسالاً، غسل اسم مصدر است، فرق مصدر و اسم مصدر روشن است، چون در مصدر انتساب به فاعل است، اما در اسم مصدر انتساب به فاعل نیست مانند: پاک کردن که مصدر است، اما پاکیزگی اسم مصدر است نه مصدر. در پاک کردن یک نسببتی به فاعل است، اما در پاکیزگی الغاء از فاعل است.
بنابراین،أقسم، یقسم و اقساماً مصدر است، اما قسامة اسم مصدر است،.
«قسامة» در لغت یک معنا دارد و در اصطلاح معنای دیگری، قسامة در لغت به آن سوگند های میگویند که مدعی میخورد، «قسامة، الأیمان» سوگند های که طرف میخورد و خواهیم گفت که پنجاه قسم باید بخورد، «قسامة» در لغت خود أیمان است، ولی در اصطلاح علمای ما به خود سوگند خورنده اطلاق میشود، یعنی آنکس که سوگند میخورد.
پس قسامة در لغت به معنای أیمان است (یعنی قسم ها)، اما در لغت قسامه به آن پنچاه نفری میگویند که قسم میخورند ولذا میگویند باید در اینجا قسامه بیایند و قسم بخورند، که در حقیقت قسامة را از معنای لغوی به یک معنای اصطلاحی نقل کردهاند که به معنای خود اشخاص است، کدام اشخاص؟ همان اشخاصی که مدعی هستند بر اینکه فلانی این بچهای ما را کشته است.
پس تا اینجا با معنای لغوی و اصطلاحی قسامة آشنا شدیم و دانستیم که قسامة در لغت به معنا أیمان و قسم هاست و در اصطلاح به اشخاصی است که قسم میخورند.
کلمهی لوث از نظر لغت
«لوث» در لغت عرب به دو معنا آمده است، یکی به معنای کثیف، «لوث» یعنی کثیف، یک معنای دیگر هم دارد و آن عبارت است از: التباس الحق بالباطل.
ولی در ما نحن فیه به معنای اولی (که کثیفی باشد) نیست، یعنی لوث در اینجا به معنای کثیفی و آلودگی نیست، بلکه به معنای دومی است، یعنی« التباس الحق بالباطل»، مثلاً نمیدانیم که قاتل کیست؟
بنابراین، قسامة در لغت به معنای یمین، و در اصطلاح به معنای افراد است، کلمهی «لوث» در لغت یا به معنای آلودگی است و یا به معنای التباس الحق بالباطل، ولی در اینجا به همان معنای دومی است ولذا میگویند: «لوث» در قسامة شرط است، یعنی التباس الحق بالباطل.
لوث را لغة معنا کردیم، ولی اصطلاحاً به معنای التباس الحق بالباطل نیست. بلکه اصطلاحاً به این معناست که یک امارهی ظنیة باشد بر اینکه قاتلی در کار است و مقتولی، یک اماره ظنیهای در میان باشد که در حقیقت قاضی را قانع کند که شاید مدعی راست میگوید، چون اگر اماره ظنیه نباشد هر کس مدعی کسی باشد و قاضی هم یخهی او را بگیرد که قسم بخور، سنگی روی سنگ بند نمیشود.
بنابراین، لوث به معنای التباس الحق بالباطل است، اما در اصطلاح این است که باید یک اماره ظنیهای در میان باشد،تا حاکم را وادار کند که در این کار پروندهای درست کند و باز جویی کند و از طرف قسم بخواهد.
آیا قسامة از ابتکارات اسلام است یا در شرائع پیشین هم بوده؟
بحث دیگر این است که آیا در ملل سابق هم قسامة بوده است یا نه؟
آنچه که از روایت استفاده میشود، در ملل سابق قسامهای در کار نبوده، بلکه این از ابتکارات اسلام است، یعنی پیغمبر اکرم این را ابتکار کرده است، البته پیغمبر اکرم هم بدون وحی کاری را انجام نمیدهد، این در حقیقت یکنوع ابتکار اسلام است.
منتها باید دانست که گاهی «اماره ظنیه» عادل واحد است، این به درد نمیخورد، یا دو نفر فاسقند، این هم اماره ظنیه نیست.
فرض کنید یک محلهای است که هیچ کس (غیر از اهالی آن محله) رفت و آمد نمیکنند، مقتول در آن محل پیدا شده، این اماره ظنیه است که اهالی این محله این فرد را کشته است، و همچنین اگر خرابهای باشد و مقتولی در آنجا پیدا بشود و یک انسانی هم از آنجا بیاید در حالی که چاقویش آلوده با خون است، این اماره ظنیه میشود که شاید او قاتل باشد.
«علی ایّ حال» باید یک اماره ظنیهای در میان باشد حتی اگر این اماره ظنیه صبی هم باشد،مثلاً یک صبی ممیزی هست، پیش قاضی میآید و میگوید من دیدم که زید عمرو را کشت، هر چند قول صبی حجت نیست، اما یکنوع اماره ظنیه میشود که قاضی دست به کار بشود،از اینجا میفهمیم که نظریه حضرت امام در این مورد با نظریه گذشتهاش فرق کرد، در گذشته میفرمود لوث حتما باید شاهد واحد عادلی باشد، و حال آنکه در اینجا همه را در حقیقت موجب لوث دانسته حتی زن و حتی کافر را، اما به شرط اینکه کافری باشد که بدانیم عمداً دروغ نمیگوید.
بنابراین، اگر انسانی کشته شود و اماره ظنیه باشد که قاتل قبیله است، یا فلان فرد است،این سبب میشود که مسئله قسامة مطرح شود، البته اولیای مقتول قسم میخورند و اگر آنان قسم نخوردند، «مدعا علیه» قسم میخورد، آنگاه دیه از بیت المال پرداخت میشود.
اگر اولیای دم قسم خوردند، که طرف کشته میشود، اما اگر اولیای دم قسم نخوردند، بلکه مدعا علیهم قسم خوردند، تبرئه میشوند، اما برای اینکه خون یک مسلمان باطل نشود، دیه را از بیت المال میپردازند چنانچه بعدا خواهد آمد.
البته یکی از امارات ظنیه وجود خصومت بین الطائفتین است إذا کان بین الطائفتین عداء سافر(سافر به معنای آشکار است).
البته اماره ظنیه را نمیشود تحدید کرد، بلکه زمان به زمان و مکان به مکان فرق میکند.
تاریخچه مسئلهی قسامة
تاریخچه مسئله چیست، چرا پیمبر اکرم یک چنین مسئلهای را تنفیذ کرد؟
هم اهل سنت نقل کردهاند و هم شیعه، اهل سنت کم رنگ نقل کرده،اما در روایات ما در باب دعوی القتل- باب 10، و باب 11- روایات مفصلاً آمده و داستانش از این قرار است، پیغمبر اکرم بعد از آنکه خبر را فتح کرد، بالای خبر را در اختیار یهود گذاشت که یهود در آنجا کار کنند و مبلغی را به مسلمانان بپردازند، برای اینکه زکات را از آنها بگیرند، دو نفر از انصار به سوی خیبر رفتند، که از این دو نفر یکی بر گشت و دیگری را مقتول یافتند و جنازهاش را از چاه پیدا کردند، فلذا خدمت پیغمبر اکرم آمدند و گفتند: یا رسول الله!
برادر ما را بنام عبد الله بن سهل در خیبر کشتهاند و جنازهاش را هم در چاه انداختهاند، قلیب به چاه میگویند، اگر کم عمق باشد، به او میگویند قلیب (به ضم قاف)، ولی اگر عمیق باشد،به او میگویند: قلیب- به فتح قاف- رسول گرامی اسلام فرمود آیا شما برای این قتل شاهد دارید که یهود کشته؟
عرض کردند که:نه! فرمود اگر شاهد داشته باشید، من قاتل را میگیرم و میکشم، حال که شاهد ندارید، پس اجازه بدهید که من متهم ها را بگیرم که قسم بخورند، عرض کردند یا رسول الله! قسم کافر ارزش ندارد و ما قسم آنها را قبول نداریم؟
حضرت فرمود راهی جز این نداریم، یا شما شاهد بیاورید یا اینکه آنها قسم بخورند، هیچکدام آماده نشدند، پیغمبر اکرم برای اینکه فتنه را بخواباند، دیهی مقتول را از بیت المال پرداختند.
متن روایت
روایتی که از طریق اهل سنت نقل شده، به شرح ذیل است
روی مسلم فی صحیحه قال: إنّ عبدالله بن سهل و محیصة بن مسعود(رضی الله عنهما)خرجا إلی خیبر فتفرّقا لحاجتهما،فقتل عبدالله، فقال محیّصة للیهود: أنتم قتلتموه.
فقالوا: ما قتلناه. فانطلق هو و أخوه حویصة و عبد الرحمن بن سهل أخو المقتول (رضی الله عنهما): إلی رسول الله(صلّی الله علیه و آله) فذکروا له قتل عبدالله بن سهل.
فقال:« تحلفون خمسین یمیناً، و تستحقون دم صاحبکم»؟
فقالوا: یا رسول الله: لم نشهد و لم نحضر.
فقال رسول الله(صلّی الله علیه السلام): فتحلف لکم الیهود.
فقالوا: کیف نقبل الأیمان من قوم کفّار؟
فواداه النبی(صلّی الله علیه و آله) من عنده فبعث إلیهم بمائة ناقة.
فقال سهل: لقد رکضتنی (علاوه براینکه برادر مرا کشتهاند، یک ناقه همراه داشت که مرا لگد زد) منهم ناقة حمراء». مسند أحمد: 4/3؛صحیح مسلم: 3/129، الحدیث ٦؛ سنن الدار قطنی: 3/108، الحدیث 91.
و ما فی الحدیث من أن النبی(صلّی الله علیه و آله) واداه بمائة ناقة، لأجل أنّ ولیّ الدم لم یحلف و لم یقبل حلف المدعی علیه- نه خودش قسم خورد و نه قسم مدعی علیه را قبول کرد- فختمت الدعوی. و لکن بما أنّ دم المسلم لا یبطل و اداه النبی بما ذکر، و إلّا فلا تصل النوبة إلی دفع الدیة من بیت المال.
و فی روایة أُخری:« یقسم منکم خمسون علی رجل منهم، فیدفع برمّته(رمة، به معنای همه است، یعنی همه مرد را در اختیار شما قرار میدهم تا او را بکشید )). صحیح مسلم: 3/1292، الحدیث ٢؛ سنن أبی داود: 4/177، الحدیث 4520؛ سنن البیهقی: 8/119.
این روایتی بود که از طریق اهل سنت نقل شده است.
اما روایتی که از طریق شیعه نقل شده، عبارت است از:
هذا ما روته العامة، و أما من طرقنا فنأتی بقسم منه:
1: روی برید بن معاویة عن أبی عبدالله (علیه السلام) قال: سألته عن القسامة؟ فقال:
«الحقوق کلها البیّنة علی المدعی و الیمین علی المدعی علیه، إلّا فی الدّم خاصّة، فإن رسول الله(صلّی الله علیه و آله) بینما هو بخیبر إذ فقدت الأنصار رجلاً منهم فوجدوه قتیلاً، فقالت الأنصار: إنّ فلاناً الیهودی قتل صاحبنا، فقال رسول الله(صلی الله علیه و آله) للطالبین: أقیموا رجلین عدلین من غیرکم أقیده برمِته، فإن لم تجدوا شاهدین، فأقیموا قسامة خمسین رجلاً أقیده برمّته- یا دو شاهد عادل بیاورید یا پنجاه قسم بخورید، تا من او را قصاص کنم.
نکته: روایات مشترک بین ما و عامة هست، یعنی یک روایت را هم اهل سنت نقل کرده و هم شیعه، در مقام مقایسه برتری نقل شیعه بر نقل اهل سنت روشن است-
فقالوا: یا رسولالله ما عندنا شاهدان من غیرنا و إنّا لنکره أن نقسم علی ما لم نره، فوداه رسول الله(ص) و قال:« إنّما حقن دماء المسلمین بالقسامة»
یک نفر به پیغمبر اکرم میگوید قسامة را برای چه تشریع کردی، فلسفهاش چیست؟ ایشان میفرماید فلسفهاش این است که خون مسلمانان محفوظ باشد، اگر قسامه نباشد ممکن است کسی دیگری را در نیمه شب ترور کند و پا به فرار بگذارد، بیّنه که در میان نیست، مدعی هم نمیتواند قسم بخورد، فلذا خون طرف لوث میشود، حضرت قسامة را تشریع کرد تا کسانی که در فکر ترور افرادند، بدانند که اگر یک موقع گیر افتادند، طرف پنجاه قسم میخورد و او را قصاص میکند، در حقیقت تشریع قسامة برای حفظ دماء مسلمین است، چون بیّنه مال مدعی است، مدعی حق قسم ندارد، اگر کسی، دیگری را در نیمه های شب ترور کرد، ورثهی او بینة ندارند، طرف هم شناسائی شده، رسول گرامی اسلام خواست راه دیگر را معین کند و آن اینکه ورثهی مقتول پنجاه قسم میخورند و ثابت میکنند،این سبب میشود که افراد کمتر ترور کنند، چرا؟ چون احتمال میدهند که ممکن است اولیای دم با پنجاه قسم او را محکوم کنند.
« و قال: إنّما حقن دماء المسلمین بالقسامة لکی إذا رأی الفاجر الفاسق فرصة من عدوّه، حجزه مخافة القسامة أن یقتل به فکفّ عن قتله، و إلّا حلف المدعی علیه قسامة خمسین رجلاً ما قتلنا و لا علمنا قاتلاً،- اگر قسم نخوردند، باید دیه را بپردازند- و إلّا اغرموا الدیة إذا وجدوا قتیلاً بین أظهر هم إذا لم یقسم المدعون». الوسائل: ١٩، الباب ٩ من أبواب دعوی القتل و ما یثبت به، الحدیث ٣.
اگر مدعی قسم بخورد، متهم را اعدام میکنند و اگر مدعی قسم نخورد،طرف قسم بخورد، آزاد است.
او اگر قسم نخورد،چون هنوز قتل ثابت نشده، دیه بر عهدهاش است.
2:روی عبدالله بن سنان قال: سألت أباعبدالله(علیه السلام) عن القسامة، هل جرت فیها سُنّة؟ قال:« نعم، خرج رجلان من الأنصار یصیبان من الثمار فتفرّقا، فوجد أحدهما میّتاً، فقال أصحابه لرسول الله(صلّی الله علیه و آله): إنّما قتل صاحبنا الیهود، فقال رسول الله(ص): یحلف الیهود، قالوا: یا رسول الله کیف یحلف الیهود علی أخینا ( و هم ) قوم کفار؟ قال: فاحلفوا أنتم، قالوا: کیف نحلف علی ما لم نعلم و لم نشهد؟ فواداه النبی(ص) من عنده».
قال: قلت: کیف کانت القسامة؟ چرا پیغمبر اکرم به قسامة تن داد؟ گفت: خواست که از این طریق خون مسلمانان را حفظ کند، چون آدمی که دیگری را خفاءً میکشد، پنجاه در صد احتمال میدهد که ممکن است شناسایی بشود و با قسم مدعی محکوم شود. قال: فقال: أما إنّها حقّ، و لو لا ذلک لقتل الناس بعضهم بعضاً، و إنّما القسامة حوط یحاط به النّاس».
3: ما رواه زرارة قال: سألت أبا عبد الله علیه السلام عن القسام فقال: «هی حقّ ، رجلاٌ من الأنصار وجد قتیلاً فی قلیب من قلب الیهود، فأتوا رسول الله فقالو: یا رسول الله إنّا وجدنا رجلاً منا قتیلاٌ فی قلیب من قلب الیهود فقال: ائتونی بشاهدین من غیرکم، قالوا: یا رسول الله ما لنا شاهدان من غیرنا، فقال لهم رسول الله فلیقسم خمسون رجلاً منکم علی رجل ندفعه إلیکم،قالوا: یا رسول الله کیف نقسم علی ما لم نر؟ قال: فیقسم الیهود، قالوا: یا رسول الله کیف ترضی بالیهود و ما فیهم من الشرک أعظم ، فوداه رسول الله »،قال زرارة : قال أبو عبدالله:«إنما جعلت القسامة احتیاطاً لدماء الناس کیما إذا أراد الفاسق أن یقتل رجلاً أو یغتال رجلاً حیث لا یراه أحد خاف ذلک ، فامتنع من القتل». قتل، یعنی با چاقو بکشد، یغتال، ترور کند.
و قد ذکرت هذه الحادثة فی غیر واحدة من الروایات ، فمن اراد التفصیل فلیرجع إلی الوسائل .
بقی هنا أمور
در اینجا چند مطلب و امر باقی مانده است که باید عرض کنم:
الأمر الأول: اولین امر این است که اسلام پایگذار مسئله قسامة است، از روایات استفاده شده است که قبل از اسلام و در شرائع پیشین نبوده، حکمتش هم این است که از این طریق پنجاه درصد جلو ترورها و قتل ها را بگیرد، البته به شرط اینکه مردم از این احکام با خبر باشند، یعنی مردم بدانند که قسامه میتواند قتل را ثابت کند.
الأمر الثانی: شرطیة اللوث فی القسامة، قسامة در جایی است که اماره ظنیه بر قتل باشد، چون اگر اماره ظنیه در میان نباشد، هر کس میتواند دیگری را متهم کند، آبروی طرف ریخته میشود، بنابراین، باید یک امارهی ظنیه در میان باشد که ثابت کند بر اینکه این آدم قاتل است، دلیل ما چیه؟ ما چهار دلیل اقامه کردیم که لوث شرط است، بر خلاف مرحوم اردبیلی که لوث را شرط نکرد، ایشان میگوید فقط مسئله اجماعی است و من تسلیم اجماع هستم، ولی دلیلی در شریعت بر وجود لوث نداریم، لوث یعنی اماره ظنیه بر اینکه فلان کس قاتل است، دلیل اول ما خود این روایات است:
اولاً: این آدم در میان خیبر کشته شده، مسلمانی است که از مدینه آمده و در خیبر کشته شده.
ثانیاً: وجود عداء السابق بین الأنصار و الیهود، مسلماً بین اینها عداوت بوده است.
ثالثاً: اصولاً قسامة بر خلاف قاعده است، چطور؟ چون یمین مال منکر است نه مال مدعی، یعنی مدعی نباید قسم بخورد، ولی در اینجا مدعی قسم میخورد و چون بر خلاف قاعده است، یقتصر علی القدر المتیقن،متیقن این است که یک اماره ظنیه باشد.
در خود روایات اماره ظنیه است، ثانیاً قسامة یک امری است که بر خلاف قاعده است، و چیزی که بر خلاف قاعده است، یقتصر علی القدر المتیقن.
سوم اگر ما قسامة را رها کنیم، لم یستقر حجر علی حجر، هر کس یخه دیگری را میگیرد و محکمه میبرد، همین خودش یک آبرو ریزی است،همین مقدار که که او را متهم کنند و او هم قسم بخورد که:« والله» من نکشتهام، خودش یکنوع آبرو ریزی برایش است.
چهارم: در بیّنة اماره ظنیه لازم نیست، در اقرار هم لازم نیست، اما قسامة با این دوتا فرق میکند، آن دوتا چکشی است، یعنی شرط ندارد، بیّنه که قائم شد، مسئله تمام است، اقرار که کرد تمام است، اما قسامة مسئله چکشی نیست،یکنوع مرونت و نرمشی در آن است و آن این است که باید یک اماره ظنیه در کار باشد،تا قاضی بتواند دست به کار بشود.
تا اینجا دو امر روشن شد، یکی اینکه بما شرع القسامة، امر دوم اینکه مسلماً اماره ظنیه است.