درس خارج فقه آیت الله سبحانی
کتاب الحدود و التعزیرات
90/03/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:حکم جایی که به وسیله سحر کسی را بکشد
المسألة الرابعة عشر
لو سحره فقتل وعلم سببیة سحره له فهو عمد إن أراد بذلک قتله، و إلّا فلیس بعمد بل شبهه، من غیر فرق بین القول بأنّ للسحر واقعیه أو لا، و لو کان مثل هذا قاتلاً نوعاً یکون عمداً و لو لم یقصد القتل به.
یکی از مسائلی که ایشان(حضرت امام) و دیگران مطرح کردهاند این است که اگر کسی دیگری را سحر کرد و در سایهی سحر او کشته شود، تکلیف ساحر نسبت به این عمل چیست؟
حضرت امام در این مورد سه فرع را مطرح میکند که بعداً به این سه فرع میرسیم.
آیا سحر حقیقت دارد یا نه؟
قبل از آنکه ما وارد مقام دوم بشویم (که همین سه فرع باشد) در مقام اول بحث میکنیم، آن این است که آیا سحر حقیقت دارد یا اینکه سحر یک امر وهمی و خیالی است؟
دیدگاه شیخ طوسی
مرحوم محقق از مرحوم شیخ طوسی نقل میکند که سحر حقیقت ندارد، بلکه یکنوع خیال و پنداری بیش نیست،یعنی واقعیت ندارد هر چه هست همان خیال است.
بعد از آنکه مرحوم محقق این کلام را نقل میکند، میفرماید احتمال دیگری نیز در این مقام است و آن اینکه سحر دارای حقیقت است.
البته ایشان میگوید کلام شیخ قریب است، اما اینکه حقیقت داشته باشد اقرب است.
بنابراین، شیخ طوسی (از شیعه) اولین کسی است که میگوید سحر حقیقت ندارد، مرحوم محقق هم مسئله را مردد میگذارد، منتها قول شیخ را قریب میشمارد، اما از اینکه حقیقت داشته باشد، آن را اقرب میداند.
ادلّهی کسانی که میگویند سحر حقیقت ندارد
کسانی که میگویند سحر حقیقت ندارد با آیات قرآن استدلال کردهاند، آیات قرآنی را دلیل گرفتهاند که سحر دارای حقیقت نیست، دو آیه را در اینجا وارد میدان کردهاند، یکی در باره سحرهی حضرت موسی است که میفرماید:
1:«قَالَ أَلْقُوا ۖ فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ» الأعراف/١١٦،
دیدگان مردم را سحر کردند و در آن رعب و خوف ایجاد کردند «وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ»
پس معلوم میشود که سحر حقیقت ندارد، انسان تصور میکند حقیقت را، یعنی سحرة چشم انسان را به گونهای تصرف میکنند که غیر واقع را واقع میبیند.
2: « قَالَ بَلْ أَلْقُوا ۖ فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَىٰ» طه /٦٦،
در باره خود موسی است، میفرماید وقتی که حضرت موسی سحر ساحران را دید،خیال کرد که این طنابها حرکت میکنند، یخیل إلیه من سحرهم، به خیال آنها این است که این حرکت میکند « أَنَّهَا تَسْعَىٰ»
معلوم میشود که خیالی بیش نبوده است، کسانی که میگویند سحر حقیقت ندارد، به این دو آیه استدلال میکنند.
نظریهی استاد سبحانی
اما آنچه را که ما میفهمیم با مجموع آیات دیگر، سحر حقیقت دارد، منتها ذو مراتب است، یک مرتبه از سحر تصرف در چشم انسان است، اگر این مرتبه حقیقت نداشت، چطور چشم من غیر واقع را واقع میبیند، پس یک مرتبهاش تصرف در چشم انسان است.
گاهی تصرف در خیال انسان است، در خیال انسان تصرف میکنند، به گونهای که خوفی یا شوقی به انسان دست میدهد.
بنابراین، این آیات دلیل نمیشود براینکه سحر دارای حقیقت نیست، بلکه تصرف میکند، یک مرتبه تصرف در دیدگان است، در ذهن است و در خیال است.
آیهی اول که میگوید: «سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ».
دلیل بر این است که در چشم تصرف کردهاند، دلیل بر این است که در خیال موسی هم تصرف کردهاند، يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَىٰ» تصور کردند که «أنَّهَا تَسْعَىٰ»
اما یک مرتبهای از سحر داریم که تصرف در خارج است، کما اینکه در قرآن داریم که آن دو ملک آمدند «يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ ۚ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّىٰ يَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَكْفُرْ ۖ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ » البقرة/102، دو ملک آمدند به عنوان امتحان، اینها به مردم آموزش میدادند سحر را، کدام سحر را؟ سحری که به وسیلهی آنها بین زن و شوهر جدای میانداختند.
آقایان میگویند خیال است، خیال نسبت به خارج خیال است، اما فی حد نفسه خودش واقعیتی است،تمام تخیلات انسان نسبت به خارج وهم است، اما در محیط خودش یکنوع واقعیتی است.
بنابراین، حق این است که بگوییم سحر دارای حقیقت است، اما ذو مراتب میباشد،
یعنی دارای مراتبی است، در یک مرتبه در چشم و خیال انسان تصرف میکنند، به گونهای که غیر واقع را واقع میبیند، یا در انسان شوق یا خوفی ایجاد میکند، این یک مرحله از سحر است.
یک مرحله دیگرش این است که در خارج تصرف میکنند، گاهی میبندند و گاهی میگشایند کما اینکه در حدیث میخوانیم، پس نباید ما منکر بشویم که سحر دارای حقیقت نیست بلکه دارای حقیقت است، منتها ذو مراتب است.
علاوه براین، اصولاً اگر ما چشم خود را به خارج باز کنیم و نگاه کنیم، خواهیمم دید که سحر دارای مدرسه است، اساتید دارد و مدرسه دارد و سابقه هزاران سال دارد، کهنه مصر و کهنه موسی،اینها غالباً ساحران بودند و دارای مدرسه و دارای شاگرد بودند و دارای برنامه و کتاب بودند، آیا میشود یک چیزی با این سابقه بشود بدون حقیقت، بی حقیقت نیست،حقیقت دارد، البته حقیقتی است که در اسلام حرام است مگر اینکه در موارد انسان بیاموزد برای ابطال سحر.
مرحوم صدوق روایتی دارد و میگوید:« أنّ التوبة الساحر هی أن یحلّ و لا یعقد»
توبه ساحر این است که باز کند و نبندد، معلوم می شود که بعضی از سحره ها بین زن و مرد جدائی میانداختند و میبستند به گونهای که مرد قادر بر آمیزش جنسی و نزدیکی نبود، ساحر اگر بخواهد توبه کند، توبهاش به این است که این گره و بستگی را باز کند، معلوم میشود که بستن هم حقیقت دارد، باز کردن هم حقیقت دارد.اگر به تفسیر آیه مبارکه نگاه کنیم که میگوید:
« قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ﴿١﴾ مِن شَرِّ مَا خَلَقَ ﴿٢﴾ وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ ﴿٣﴾ وَمِن شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ ﴿٤﴾ وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ﴿٥﴾
از مجموع اینها میفهمیم که دارای واقعیتی است،منتها آموزشش حرام است مگر در بعضی از موارد، که آموزشش برای ابطال سحر واجب کفائی است.
نتیجهی بحث
ما به این نتیجه رسدیم که سحر دارای حقیقت است و مراتب دارد، مراتبش گاهی در ذهن است، گاهی در خارج است، ضمناً گفتیم خیال نسبت به خارج خیال است، اما در حد خودش حقیقت و واقعیتی است.
از نظر فلسفی تمام اوهام انسان و افکار انسان که میگویند اوهام و خیال است، اگر با خارج بسنجیم اوهام است، اما در حد خودش یک مرتبهای از واقعیت را دارد.
پس بحث ما در مقام اول تمام شد که سحر دارای حقیقتی است، اما حقیقت ذو مراتب.
المقام الثانی
مقام دوم در باره احکامی است که حضرت امام در این فرع میفرمایند، ایشان در این فرع و در این مسئله سه فرع دارد:
فرع اول
1: لو سحره فقتل و علم سببیة سحره له فهو عمد.
اگر ساحر فردی را سحر کرد و فهمیدیم که سبب قتل این آدم سحر ساحر بوده است، اینجا آلت قتالة است،دیگر کار نداریم که آیا قاصد هم است یا قاصد نیست، قصد هم دارد یا نه؟ این جهتش برای ما مطرح نیست، همین مقدار که سبب قتالة است برای ما کافی است این در جایی است که سبب قتالة باشد.
لو سحره فقتل و علم سببیة سحره له فهو عمد إن أراد به قتله، و إلّا فلیس بعمد بل شبهه، من غیر فرق بی القول بأنّ للسحر واقعیة أولا، و لو کان مثل هذا السحر قاتلاً نوعاً یکون عمداً و لو لم یقصد القتل به.
فرعی را که من گفتم، حضرت امام آن را در آخر آورده و حال آنکه شایسته بود که از نظر تقسیم در اول بیاورد.
خلاصه اینکه ما در اینجا سه فرع داریم،که هر سه فرع در کلام حضرت امام(قدّس سرّه) آمده است.
1:گاهی از اوقات سبب قتالة است، یعنی میدانیم که این سبب قتالة و کشنده است خواه طرف قصد قتل را داشته باشد یا نه؟
2: گاهی قصد قتل دارد هر چند سبب قتالة نیست،ولی اتفاقاً همان که قتالة نبود، در اینجا قتالة شد، در اینجا هم مسلماً عمد است.
بنابراین، در دو صورت عمد است، یا سببیتش قطعی باشد و لو قاصد نباشد، یا این آدم قاصد باشد هر چند سببیتش قطعی نباشد.
3: اما اگر نه سببیتش قطعی است و نه این آدم قصد قتل را دارد،اما اتفاقاً طرف کشته شد، این «شبه العمد» است.اینک هر سه فرع را از عبارت حضرت امام در میآوریم:
لو سحره فقتل و علم سببیة سحره له فهو عمد إن أراد بذلک قتله.
این فرعی است که طرف قصد قتل را دارد، ولی اگر قصد دارد، این کلمه سببیة سحره له، توضیح واضحات است، والا تنها اراده قتل کافی است، ارده قتل را دارد و میدانیم که سحر سبب قتل اوست، لابد باید بگوییم که در اینجا سبب، سبب قتالة نیست و الا باید در اینجا این سه فرع از هم جدا بشود، در فرع اول قاصد قتل است.«و إلّا فلیس بعمد بل شبهه، من غیر فرق بین القول بأنّ للسحر واقعیة أولا، و لو کان مثل هذا السحر قاتلاً نوعاً یکون عمداً و لو لم یقصد القتل به»
اگر سبب قتالة است هر چند این آدم قاصد نیست، مسلماً این قتل، قتل عمداست.
فرع اول: لو سحره فقتل و علم سببیة سحره له فهو عمد إن أراد بذلک قتله.
این قتل عمد است، چون قصد قتل دارد، البته رابطه هم باید محفوظ باشد بین قتل و سحر. این راجع به جایی است که قاصد قتل است، هر چند سبب قتالة نیست.
فروع دوم: و إلّا فلیس بعمد بل شبهه.
اما اگر اراده و قصد قتل نکرده و آلت هم قتالة نیست، آن شبه العمد است.
فرع سوم: و لو کان مثل هذا السحر قاتلاً نوعاً یکون عمداً و لو لم یقصد القتل به.
آلت قتالة است، ولی این آدم قصد قتل را نکرده است، این جزء عمد است. سوم در مقابل اولی است، چون در اولی اراده و قصد موثر است، در سومی آلت مؤثر است، در فرع سوم هیچکدام نیست، یعنی نه آلت قتالة است و نه قصد قتل را دارد.
در عبارت حضرت امام یکنوع تناقض و تهافت است، چطور؟ از این طرف میفرماید:
من غیر فرق بی القول بأنّ للسحر واقعیة أولا.
اگر بگویید سحر واقعیت دارد، تمام این فروع سه گانه درست است، اما اگر بگویید سحر اصلاً واقعیت ندارد، همه این سه «فرع» فرو میریزد، فلذا معنا ندارد که این همه فروع را بر آن مترتب کنیم.
اتفاقاً این تنافی در کلام محقق هم وجود دارد، چون ایشان میفرماید:
«لو سحره فمات لم یوجب قصاصاً و لا دیة».
این تناقض است، ما ذکره الشیخ این بود که سحر واقعیت ندارد، شیخ گفت سحر واقعیت ندارد، اگر سحر واقعیت ندارد، پس این جمله برای چیست که میگوید:
لو سحره فمات لم یوجب قصاصاً و لا دیة؟
بنابراین، هم در کلام محقق و هم در کلام حضرت امام یکنوع بی دقتی دیده میشود،اگر ما بگوییم سحر اصلاً واقعیت ندارد، بحث در این فروع میشود یک بحث غیر صحیح، سحر میشود کالحجر فی جنب الإنسان.
بنابراین، باید جملهی «سواء کان له واقعیة أو لا»؟ حذف کنیم، مگر اینکه بگوییم این مربوط است به دومی، یعنی آنکه نه آلت قتالة است و نه قصد قتل را دارد، در آنجا ممکن است این جمله صحیح باشد، اما اگر این جمله مربوط به اول و سوم باشد، هیچ معنا ندارد.
از این اشکالی که بر متن و کلام محقق کردیم گذشتیم، ولی من یک بحث دیگری دارم که باید حل کنیم، آیات و روایات که میفرماید:
« وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّـهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ۗ وَمَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا».
این راجع به قتل به اسباب عادی است و آن اینکه با شمشیر، تیر، کمان، گلوله، کارد، سنگ و ...، بکشد. اما کشتن با ابزار معنوی که اصلاً چشم انسان آن را نمیبیند، آیا آیات اینجا را هم میگیرد؟ مثلاً من دعا کردم و به وسیله دعا یکی را کشتم، دعا کردم که خدایا! فلانی را بکش، و کشت. آیا ولی این آدم حق دارد که بگویند شما ضامن هستید چون به وسیله دعای شما کشته شد؟
آیات و روایات ممکن است ناظر باشد به آن ابزار و ادوات عادی، اما ابزار و ادوات غیر عادی، گرفتنش جای بحث است، اللّهم اینکه بگویید میزان نتیجه است که همان کشته شدن باشد، بالأخره این آدم گاهی با دستش کسی را میکشد و گاهی با نفس قویش میکشد، ساحر با نفس قویش تصرف میکند و میکشد،مگر بگوییم ما تابع نتیجه هستیم و آن اینکه قتل مستند به ساحر است و میگویند ساحر او را کشت، در غیر این صورت جای بحث است که آیا این نوع ابزار و ادواتی که جنبهی رسمی و حسی ندارد، آیا ادله و روایات اینها را میگیرد یا نه؟
فإن قلت: در روایت داریم ساحر المسلمین یقتل، پس معلوم میشود که سحر سبب میشود که ساحر کشته بشود.
قلت: ساحر المسلمین یقتل لإفساده، چون مفسد است لا قوداً، و حال آنکه بحث ما در قود و قصاص است.
ضمناً من یک نقدی کردم و گفتم اگر من نفرین کردم و کسی کشته شد، طرف حق دارد که ما را بگیرد؟ ممکن است فرق بگذاریم بین سحر و بین نفرین، سحر عمل مبغوض است، اما نفرین محبوب است، یعنی من مستجاب الدعوة هستم و خدا دعوت ما را استجابت کرد،ما نباید سحر را با نفرین قاطی کنیم.
المسألة الخامسة عشر
لو جنی عمداً فسرت فمات فإن کانت الجنایة مما تسری غالباً فهو عمد، أو قصد بها الموت فسرت فمات فکذلک، و أمّا لو کانت ممّا لا تسری و لا تقتل غالباً و لم یقصد الجانی القتل ففیه إشکال، بل الأقرب عدم القتل بها و ثبوت دیة شبه العمد.
در این مسئله سه فرع است، اگر کسی جنایت کرد، یعنی با چاقو به شکم یا ران دیگری زد، و این جنایت کشنده نبود، اما سرایت کرد و همین سبب قتل او شد، این سه حالت دارد:
1: یک موقع از اول قصد من کشتن این آدم بود، اگر قصد من کشتن او بود، این جنایت که سرایت کرد، مسلماً عمد است، چون اراده و قصد قتل، خودش عمد بودن عمل است.
2: گاهی من اراده قتل را ندارم، اما آلت قتالة است، به قلبش زدم یا به جای حساس دیگرش زدم، قصد قتل را نداشتم، منتها آلت قتالة است، مسلماً در اینجا باز هم عمد است، پس در دو صورت عمد است:
الف: از اول قصد قتل را داشتم.
ب: قصد قتل را نداشتم، اما آلت قتالة بود.
3: اما اگر هیچکدام نباشد، یعنی نه آلت قتالة است و نه من اراده قتل را دارم، دراینجا ایشان میفرماید:« ففیه اشکال»، ولی به نظر اشکال نیست بلکه مطلب همان است که ایشان اختیار کرده است، یعنی این شبه العمد است.
لو جنی عمداً فسرت فمات، فله صور ثلاث: 1: فإن کانت الجنایة ممّا تسری غالباً فهو عمد.
2: أو قصد بها الموت فسرت فمات فکذلک.
3: و أمّا لو کانت ممّا لا تسری و لا تقتل غالباً و لم یقصد الجانی القتل(فمات إتفاقاً) ففیه إشکال، بل الأقرب عدم القتل بها و ثبوت دیة شبه العمد.
چرا اشکال است، سابقاً بعضی میگفتند این هم عمد است، یعنی سرایت هم فعل این آدم است، میخواستند سرایت را ضمیمه کنند به عمل و هردو سبب قتل این آدم شده است، و با این وسیله میخواستند این را جزء قتل عمد بشمارند و لذا حضرت امام میفرماید: «ففیه إشکال».