درس خارج فقه آیت الله سبحانی
کتاب الصلوة
89/08/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: وظيفه شخصي كه نماز مغرب را به عشاي امام اقتدا كرده و در حال قيام شك ميكند كه آيا ركعت سوم امام است يا ركعت چهارمش، چيست؟
امامي در حال خواندن صلات عشا است، ماموم هم صلات مغرب را ميخواند و هردو هم در حال قيام هستند، ماموم نميداند كه ركعت سوم امام است تا با امام متابعت كند، به اين معنا كه برود به سجده، تشهد را بخواند و از امام جدا بشود، منتها امام براي ركعت چهارم بلند ميشود، ايشان هم مينشيند براي خواندن تشهد.
يا ركعت چهارم امام است و اين اشتباهاً بلند شده، بايد بشكند و تشهد را بخواند، در اين حالتي كه در حال قيام است و چنين شكي هم بر او عارض شده، چه كند؟
بايد صبر كند، يعني در حال قيام بماند تا امام به ركوع و سجود برود، اگر ديد كه امام براي تشهد نشست، ميفهمد كه ركعت چهارم امام بوده، اين بايد فوراً بنشيند و سلام بدهد.
اما اگر ديد كه امام بعد از سجدتين بر خاست، ميفهمد كه اين ركعت سوم امام بوده، قهراً ركوع و سجود ميكند و تشهد را ميخواند.
خلاصه بايد در اين حالت قيام بايستد تا وضع امام روشن شود كه آيا امام در ركعت چهارم است يا در ركعت سوم؟ اگر فهميد كه امام در چهارم بوده، اين آدم (ماموم) قيام را ميشكند، اما اگر امام در سوم بوده، او (ماموم) قهراً ركوع ميكند، سجود و تشهد را انجام ميدهد و از نماز فارغ ميشود، غاية ما في الباب در برخي از حالات بايد سجده سهو كند، كي؟ اگر بفهمد كه ركعت چهارم امام بوده و اين بي خود و بدون جهت بلند شده، هم براي قيام بايد سجده سهو كند و هم براي «بحول الله و قوته»، اين يك راه طبيعي است،، يعني راه ديگر از اين راه ندارد، البته اين مقدار مكث ضرر به هيئت صلاتي نميزند كه بايستد، تا آينده روشن شود كه آيا ركعت چهارم امام بوده، قهراً مينشيند، يا سوم امام بوده، قهراً ميرود ركوع و سجود و تشهد و كار را تمام ميكند.
متن عروة الوثقي
المسألة الثالثة: إذا اقتدي المغرب بعشاء الإمام و شكّ في حال القيام أنّه في الرابعة أو الثالثة ينتظر (در حال قيام و ايستاده ميماند) حتّي يأتي الإمام الركوع و السجدتين حتّي يتبيّن له الحال فإن كان (امام) في ا لثالثة أتي بالبقية و صحت الصلاة، و إن كان (امام) في الرابعة يجلس و يتشهّد و يسلّم، ثمّ يسجد سجدتي السهو لكّل واحد من الزيادات (چون دوتا زيادي دارد، يكي قيام است و ديگري بحول الله) من قوله: بحول الله، و القيام، و التسبيحات إن أتي بها أو ببعضها.
حتي ممكن است خواندن تسبيحات يا بعضي از آن سجده سهو داشته باشد، يعني طرف در حال ايستاده ميگويد: «سبحان الله و الحمد لله»،اين هم ممكن است سجده سهو داشته باشد،كي سجده سهو دارد؟ اگر ركعت چهارم امام باشد، اما اگر ركعت سوم امام باشد، اصلاً سجده سهو ندارد.
البته من در حاشيه خود گفتهام ما دليل نداريم كه: «لكلّ زيادة سجدة السهو» حتي زيادي كه از قبيل اذكار باشد، مثلاً «سبحان الله و الحمد لله» جزء اذكار است، اذكار سهوي قطعاً سجده سهو ندارد، اصولاً اينكه مشهور است كه: «لكلّ زيادة و نقيصة سجدتا السهو» اين مبني بر احتياط است و الا برخي از زياديها سجده سهو دارد نه همه.
بايد دانست كه چون ما در اين مسئله روايت نداشتيم، فلذا آن را فقط از روي قواعد تمام كرديم.
المسأله الرابعة
فرض كنيد من مردي را عادل ميدانستم و به او اقتدا ميكردم و پشت سرش نماز ميخواندم، ولي متاسفانه از او گناه كبيره صادر شده مانند دروغ گفتن و غيبت كردن، در اين صورت نميتوانم پشت سرش نماز بخوانم، چرا؟ چون ملكه در اين حالت زائل شد، قبلاً گفتيم كه عدالت از مقوله ملكه است نه از مقوله احوال كه بيايد و برود. يعني چيزي است كه ريشه در درون انسان دارد ولذا اين آدم موقعي كه گناه ميكند موقع گناه كردن ناراحت است و يكنوع زجر باطني دارد، گناه ميكند، هوا و هوس است، اما در باطن يك زجز نفسي دارد كه چرا اين گناه را مرتكب ميشود، يكنوع گرفتگي داخلي در او ايجاد ميشود،اگر بعداً نادم شد و استغفار كرد، ملكه بر ميگردد، اين فرمايش آقايان است.
به بيان ديگر آنان ميگويند با يك گناه كبيره، ملكه از بين ميميرود و زايل ميشود، بعداً اگر استغفار كرد، ملكه بر ميگردد.
ديدگاه استاد سبحاني
ولي من در اينجا يك نظر ديگري دارم و آن اين است كه ملكهاي كه با يك گناه از بين برود، نميتوان به آن ملكه گفت يا آن را ملكه ناميد، زيرا ملكه، «حالة راسخة في النفس»، يعني ملكه يك حالتي است كه ريشه در نفس انسان دارد، مثلاٌ انسان نسبت به فرزندان خودش محبت دارد، اين محبت يك ملكه است، ولي گاهي همين انسان فرزندش را يك پس گردني هم ميزند، اين پس گردني دليل بر اين نيست كه اين آدم نسبت به فرزندش محبت ندارد،يا كسي ملكهي شعر دارد، اما گاهي قفل ميشود به گونهاي كه حتي يك شعر هم نميتواند بگويد، نتوانستن يك شعر، دليل بر اين نيست كه اين آدم ملكه شعر ندارد، فلذا به نظر من گناه كردن ملكه را از بين نميبرد، غاية ما في الباب نميتوانيم پشت سرش نماز بخوانيم مگر اينكه توبه كند، نماز نخواندن پشت سرش صحيح است مگر اينكه توبه كند، يعني ما نميتوانيم پشت سر چنين آدمي نماز بخوانيم مگر اينكه توبه كند، اما اينكه بگوييم يكدانه گناه ملكه را از بين برود، معلوم ميشود كه اين ملكه نبوده بلكه احوالي بوده كه آناً رفت. ملكهاي كه با يك گناه از بين برود، او ملكه نيست، دليل بر اينكه از بين نميرود، آقايان ميگويند فوراً كه پشيمان شد، ملكه بر ميگردد، ولي ما ميگوييم ملكه هست، ولي چون فلان گناه كبيره را مرتكب شده ، ارتكاب اين گناه مانع از اقتدا است، ولي ملكه سر جاي خودش باقي است، مگر اينكه توبه كند، ولذا من هميشه قبل از نماز ميگوييم «استغفر الله من جميع ما كره الله»، يا هر موقع كسي پيش من طلاق بدهد، من ميگويم: « من كان له ذنب فليستغفر الله» ملكه سر جاي خودش هست، ولي گاهي از اوقات گناه دارد و گناه مانع از نفوذ صيغه طلاق است.
بله! در نتيجة يكي هستيم،آدمي كه گناه كرد،نميشود پشت سر او نماز خواند، ولي بگوييم عادل نيست و ملكه از بين رفته و با استغفار ملكه بر ميگشته، معلوم ميشود كه ما ملكه را خوب نشناختيم، ملكه همانند يك درخت چنار است كه ريشه در درون زمين دارد و در درون زمين چنگ مياندازد، به گونهاي كه به اين زودي كنده نميشود، ملكه در نفس انسان جايگاه بزرگي دارد، مگر اينكه خداي نكرده اين آدم برود و با افراد بد و زشت رفاقت كند و پشت سر هم گناه كند، در آنجا ملكه از بين ميرود و طرف جزء فساق ميشود، اما اينكه يك گناه ملكه را از بين ببرد،اين بعيد است، البته نتيجه يكسان است، ملكه سر جايش هست، غاية ما في الباب اقتدا جايز نيست.
نكته
البته انسان نبايد از خودش وسواس به خرج بدهد و آدم وسواسي باشد، فلذا اگر ما در يك مجلسي ديديم كسي را كه پشت سرش نماز ميخوانديم به غيبت گوش ميدهد، فوراً حكم به فسق او نكنيم، بلكه بايد توجيه كنيم و بگوييم لعلّ مجوز دارد و لعلّ اكراه دارد، يا اگر دروغي از او صادر شد، باز فوراً حكم به فسق او نكنيم، بلكه بگوييم حتماً مجوز داشته، يا سهواً اين دروغ را گفته، بالأخره به گونهاي او را توجيه كنيم، البته در اين صورت مانع از اقتدا نيست. اگر امكان حمل بر صحت باشد، در اين صورت مانع از اقتدا نيست.
المسألة الرابعة
إذا رأي من عادل كبيرة، لا يجوز الصلاة خلفه إلّا أن يتوب مع فرض بقاء الملكة فيه، فيخرج عن العدالة بالمعصية و يعود إليها (عدالت) بمجرد التوبة.
اين فرمايش مرحوم سيد با عرض من تقريباً منطبق تر است، يعني ملكه از بين نميرود، بلكه اثر ملكه (كه عدالت است) از بين ميرود، ملكه سر جاي خودش باقي است، اما اثرش كه عدالت است از بين ميرود و با توبه بر مي گردد، ولي من پوست كنده گفتم، ملكه سر جايش هست، ولي نميشود پشت سر اين آدم نماز خواند.
المسألة الخامسة
إذا رأي الإمام يصلّي و لم يعلم أنّها من اليومية أو من النوافل لا يصح الاقتداء به، و كذا
در اين «مسئله» بحث بر سر اين است كه مردي و امامي نماز ميخواند و من ميدانم كه نماز فريضه را ميخواند، ولي من نميدانم كه فريضهاش، فريضهي يوميه است يا فريضه غير يوميه، مگر فريضه غير يوميه داريم؟
بله! مانند صلات طواف، صلات آيات، اينها فريضه هستند، اما يوميه نيستند.
به بيان ديگر ما احراز كرديم كه:« أنّها صلاة فريضة»، ولي نميدانيم كه جزء فرائض يوميه است يا جزء فرائض غير يومية؟ نميشود به او اقتدا كرد، چرا؟ چون شك در موضوع و شك در مصداق است و در شك در مصداق تمسك به عام جايز نيست، به من گفت: «صلّ خلف الإمام في الصلوات الخمس»، و نميدانم كه جزء خمس است يا جزء خمس نيست، با شك در موضوع نميشود به عموم عام تمسك كرد،شبهه شبههي مصداقيه است و در شبههي مصداقيه تمسك به عام صحيح نيست.
و كذا إذا احتمل أنّها من الفرائض الّتي لا يصحّ اقتداء اليومية بها،
پس دو فرع است:
الف: يك فرع اين است كه من نميتوانم به نافله اقتدا كنم.
ب: فرع ديگر اين است كه من نميتوانم فرائض يوميه را به فرائض غير يوميه اقتدا كنم، فرض كنيد امامي در محراب مسجد ايستاده و مشغول نماز خواندن است و من نميدانم كه نماز ظهر را ميخواند يا هشت ركعت نماز نوافل، در اينجا نميشود به او اقتدا كرد، يا امامي است كه در محراب ايستاده و مشغول خواندن نماز است، ولي نميدانم كه نماز آيات ميخواند يا نماز ظهر، نميشود به او اقتدا كرد، در هيچكدام نميشود به او اقتدا كرد،چرا؟ چون شبهه، شبههي مصداقيه است و در شبههي مصداقيه تمسك به عام جايز نيست.
مثال
مولا به من گفت:« اكرم العلماء»، شخصي يك چيزي بر سرش پيچيده است، ولي من نميدانم اين آدم عالم است يا نخود بريز ؟
آيا من ميتوانم بگويم:« هذا عالم يجب اكرامه؟» نميتوانم ، چون شبهه، شبهه مصداقيه است، اين غير از آن مسئلهاي است كه ميگويند شبههي مصداقيه مخصص، آن يك مسئلهي ديگري است،اين خيلي واضح تر است، در شبهات مصداقيه عام، نميشود به عام تمسك كرد،آن يك مسئلهي ديگري است، كه شبهه مصداقيه مخصص باشد، مولا فرموده:« اكرم العلماء»، سپس فرموده:
« لا تكرم الفساق من العلماء»، و من ميدانم كه فلان شخص عالم است،ولي نميدانم كه عادل است يا فاسق؟
به اين ميگويند شبههاي مصداقيه مخصّص، اين جاي بحث است، اما اولي جاي بحث نيست كه در شبههي مصداقيه عام نميشود تمسك كرد.
بله! فرع ديگر روشن است، فرع ديگر اين است كه ميدانم كه يوميه را ميخواند، ولي نميدانم كه ظهر است يا عصر، لازم نيست، ميدانم كه نماز يوميه است، ولي نميدانم مغرب است يا عشاء، يا ميدانم يوميه است ولي نميدانم اداست يا قضا؟ همين مقداري كه يوميه بود و احراز شد، بقيه صفات احرازش لازم نيست، پس در اين مسئلهي ما سه فرع داشتيم:
الف: بايد احراز كنم كه طرف نماز فريضه ميخواند، اما اگر احتمال نافله بدهم، نميتوانم اقتدا كنم.
ب: ميدانم فريضه است،ولي نميدانم يوميه است يا يوميه نيست؟نميشود اقتدا كرد.
ج: ميدانم يوميه است، ولي خصوصياتش را نميدانم، يعني نميدانم ظهر است يا عصر، مغرب است يا عشا، ادا است يا قضا؟ اينجا ميشود اقتدا كرد.
المسألة الخامسة: إذا رأي الإمام يصلّي و لم يعلم أنّها من اليومية أو من النوافل لا يصحّ الاقتداء به (چون جماعت در نوافل نيست بلكه بدعت است) و كذا إذا احتمل أنّها من الفرائض الّتي لا يصحّ اقتداء اليومية بها، مانند نماز آيات و عيدين،
و إن علم أنّها من اليومية لكن لم يدر أنّها أيّة صلاة من الخمس، أو أنّها أداء أو قضاء، أو أنّها قصر أو تمام لا بأس بالاقتداء و لا يجب إحراز ذلك قبل الدّخول كما لا يجب إحراز أنّه في أيّ ركعة كما مرّ .
پس در اين مسئله سه فرع وجود دارد:
1: اگر احتمال نافله بدهد،نميتواند اقتدا كند، چون جماعت در نوافل جزء بدع است،
2: يقين دارم كه فريضه است، اما احتمال ميدهم كه يوميه نباشد، باز نميتوانم اقتدا كنم، چون در يوميه بايد به يوميه اقتدا كرد، شك در مصداق است،
3: هردو يوميه است، خصوصياتش مهم نيست، صبر ميكنم در آينده روشن ميشود كه آيا اداست يا قضا، قصر است يا تمام.
المسألة السادسة
مسئلهي ششم اين است كه در جماعت زيادي ركن مبطل نيست، «لا تعاد الصلاة إلّا من خمس، الطهور، والوقت، القبلة و الركوع و السجود». ركوع و سجود زياديش مبطل است مگر در جماعت، مسئله اين است، حال اگر من يك بار ركوع را زياد كردم، رواياتش شاملش است، اما اگر در ركعت واحده دوبار ركوع كنم، يعني دو ركوع زيادي بكنم، يكي قبل از ركوع و ديگري بعد از ركوع، مثلاً خيال كردم كه امام ركوع رفته، من هم ركوع رفتم، ديدم كه امام هنوز «و لم يكن له كفواً» را ميخواند، سر برداشتم و با امام رفتم به ركوع، سپس خيال كردم كه امام سر برداشته، فلذا من هم سر از ركوع برداشتم، ولي ديدم كه هنوز امام در ركوع است و ميگويد:« سبحان ربّي العظيم»، من هم دو مرتبه به ركوع رفتم، پس من يك ركوع واجب انجام دادم و دوتا زيادي، آيا اگر من در ركعت واحده دو ركوع زيادي و اضافي داشته باشم، يك ركوع متني و دو ركوع اضافي، كه در مجموع ميشود سه ركوع، منتها يكي جزء واجبات است و دوتاي ديگرش زيادي است.
آيا در ركعت واحده، اضافه و زيادي يك ركوع مغتفر است يا اضافه دو ركوع هم مغتفر است؟
اينجا بايد سرغ روايت برويم و ببينيم كه از روايت زيادي واحده استفاده ميشود يا اكثر؟
در سجده هم ميشود چهار سجده اضافه كرد، چطور؟ مثلاً من خيال كردم امام به سجده رفته، من نيز به سجده رفتم، ديدم كه هنوز امام سجده نكرده فلذا بر خاستم، دو مرتبه با امام به سجده رفتم، اين سجده واجب است، خيال كردم سر از سجده بر داشته، من هم سر از سجده برداشتم، ديدم كه هنوز سر از سجده بر نداشته، دو مرتبه رفتم سجده، عين همين را در سجده دوم بجا آوردم كه در يك نماز ششتا سجده انجام دادم كه دوتايش واجب و چهار تاي ديگرش زيادي است، آيا از روايات استفاده ميشود كه زيادي يك ركوع مغتفر است يا زيادي يك سجده، يا اينكه زيادي ركوع «إلي ما شاء الله» مغتفر است زيادي سجده إلي ما شاء الله مغتفر است؟
متن عروةالوثقي
المسألة السادسة: القدر المتيقن من اغتفار زيادة الركوع للمتابعة سهواً زيادته مرّة واحدة في كل ركعة، و أما إذا زاد في ركعة واحدة أزيد من مرّة كأن رفع رأسه قبل الإمام سهواً ثم عاد للمتابعة ثم رفع أيضاً سهواً ثم عاد فيشكل الاغتفار، فلا يترك الاحتياط حينئذ باعادة الصلاة بعد الإتمام، و كذا في زيادة السجدة، القدر المتيقن اغتفار زيادة سجدتين في ركعة، و أما إذا زاد أربع فمشكل.
مسئله را از روي روايت بايد فهميد، «فقه» علم منقول است، فلذا نخست به آيات قرآن و روايات مراجعه كرد، و سپس به كلمات فقها، ولي چون اين مسئله چندان ريشه دار نيست، كلمات قدما در اينجا مهم نيست، فقط دوتا روايت را ميخوانم و حال آنكه روايات خيلي بيش از اين است:
1: و باسناده (اسناد صدوق) عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن عليّ بن يقطين، عن أخيه الحسين، عن أبيه عليّ بن يقطين قال: سألت أبا الحسن عليه السلام عن الرّجل يركع مع الإمام يقتدي به ثمّ يرفع رأسه قبل الإمام؟ قال: يعيد بركوعه معه» الوسائل: ج5، الباب 48 من أبواب صلاة الجماعة، الحديث 3،
2: محمّد بن عي بن الحسين (صدوق) باسناده عن الفضيل بن يسار (سندش را به فضيل در آخر كتاب نقل كرده است) أنّه سأل أبا عبد الله عليه السلام عن رجل صلّي مع إمام يأتمّ به (يعني شيعه است) ثم رفع رأسه من السجود قبل أن يرفع الامام رأسه من السجود، قال: فليسجد» الوسائل: ج5، الباب 48 من أبواب صلاة الجماعة، الحديث1.
آيا بگوييم جواب امام (عليه السلام) اطلاق دارد، يعني هر چند اين كار مكرر بشود، مرحوم آية الله خوئي ميفرمايد: اگر يكي قبل از سجده واقعي باشد و دومي هم بعد از سجده واقعي باشد، اشكال ندارد، يكي قبل از ركوع واقعي باشد و ديگري بعد از ركوع واقعي.
خلاصه در وسط ركوع و سجود واقعي اگر متوسط بشود، ميفرمايد روايت آنجا را ميگيرد. اما اگر به قدري گيج و غير جامع الحواس باشد، قبل از ركوع واقعي دوبار ركوع كند، ميگويد آنجا را نميگيرد، شايد حرف بدي نباشد كه دوبار قبل از امام ركوع كند، اما اگر يك ركوع قبل از ركوع امام باشد، دومي هم بعد از ركوع امام باشد، در وسط ركوع واقعي متوسط باشد، ميفرمايد در اينجا مشكلي نيست، ولي در عين حال ممكن است اين روايات اطلاق داشته باشد، اما روايت: «لا تعاد الصلاة إلّا من خمس» اطلاق دارد، خرج يك ركوع، خرج يك سجود، در بقيه آنهم اطلاق دارد، اگر اين اطلاق دارد، آنهم اطلاق دارد، آنچنان نيست كه به اين صافي بگوييم، اين اطلاق دارد، ولي آن روايت قبلي اطلاق ندارد، بلكه آنهم اطلاق دارد، خرج الركوع الزائد مبطل ، السجود الزائد مبطل عمداً و سهواً إلّا يكبار، آن قدر مسلم است، در بقيه اطلاق آن را ميگيريم.
بنابراين، هم آنطرف اطلاق دارد و هم اينطرف ممكن است اطلاق داشته باشد، ولذا آنچه كه سيد فرموده احوط اين است كه اين آدم نمازش را تمام كند، بعداً برود دو مرتبه اعاده كند.