< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری‌زنجانی

1402/08/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقدمة/الوضع /اقسام الوضع

 

1- اقسام وضع

محقق خراسانی در تعریف وضع می‌فرمایند: وضع، نحوه‌ای اختصاص بین لفظ و معنا است[1] ؛ ایشان در ادامه به بیان اقسام وضع می‌پردازند[2] . هم‌اکنون وضع تعیینی را در نظر بگیرید؛ در وضع تعیینی واضع هم باید لفظ را تصور کند و هم معنا را تصور کند و سپس لفظ را به ازای معنا قرار ‌دهد؛ بنابراین به هنگام وضع، هم لفظ و هم معنا باید تصور شوند. بر همین اساس برخی از تقسیمات وضع ناظر به لفظ متصور و برخی دیگر ناظر به معنای متصور هستند.

از حیث لفظ متصور، وضع به دو گونۀ شخصی و نوعی تقسیم‌پذیر است. در وضع شخصی، یک لفظ خاص همانند «زید» را در نظر گرفته و آن را به ازای معنایی از معانی قرار می‌دهیم؛ اما در وضع نوعی، خود لفظِ متصور، کلی است؛ مانند هیئات که در آن، خودِ دالّ کلّی است یعنی می‌تواند در ضمن این جمله یا آن جمله و یا جمله‌ای دیگر، قرار گیرد.

اقسام وضع از حیث لفظِ متصور یا همان دالّ را در آینده موضوع سخن قرار می‌دهیم؛ هم‌اینک به تقسیماتِ مربوط به مدلول و معنای متصور، می‌پردازیم.

1.1- اقسام وضع از حیث معنای متصوّر

حیثیت دوم برای تقسیم وضع، مربوط به نحوۀ لحاظِ دالّ نیست بلکه مربوط به نحوۀ لحاظِ مدلول است. چنانچه گذشت، مدلول و معنا نیز باید در هنگام وضع تصور شود. مدلول و معنای متصور، گاهی جزئی و گاهی کلی است؛ وقتی معنای جزئی یا کلی را تصور کردیم، گاه لفظ را به ازای همان معنای متصوّر قرار می‌دهیم ولی گاهی لفظ را به ازای چیز دیگری قرار می‌دهیم.

به عبارت روشن‌تر، در بدو امر می‌توان گفت وقتی معنای جزئی را تصور می‌کنیم، گاهی لفظ را به ازای همان معنای جزئی قرار می‌دهیم؛ اما گاهی لفظ را به ازای خود آن معنای جزئی، قرار نمی‌دهیم بلکه به ازای کلّیِ موجود در ضمنش، قرار می‌دهیم.

همچنین وقتی معنای کلی را تصور می‌کنیم، گاهی لفظ را به ازای همان معنای کلی قرار می‌دهیم و گاهی لفظ را به ازای جزئیات آن کلی قرار می‌دهیم.

با عنایت به توضیحات ذکر شده به حسب تصور بدوی عقلی، چهار قسم برای وضع قابل تصویر است:

    1. وضع خاص، موضوع‌له خاص.

    2. وضع خاص، موضوع‌له عام.

    3. وضع عام، موضوع‌له عام.

    4. وضع عام، موضوع‌له خاص.

از چهار قسم فوق در امکان و وقوعِ «وضع خاص، موضوع‌له خاص» و همچنین «وضع عام، موضوع‌له عام»، بحثی نیست. مثلاً لفظ «زید» برای این انسان خاص وضع می‌شود و لفظ «انسان» برای معنای عام انسان وضع می‌شود و هیچ بحثی در آن نیست.

اما دو قسم دیگر یعنی «وضع خاص، موضوع‌له عام» و «وضع عام، موضوع‌له خاص»، محل بحث و نزاع هستند.

مشهور بر آنند که «وضع عام، موضوع‌له خاص» ممکن، بلکه واقع است؛ اما «وضع‌خاص، موضوع‌له عام» اساساً ممکن نیست.

در گام نخست، از امکان و در گام بعد از وقوع دو قسم مورد نظر، سخن می‌گوییم.

1.1.1- بررسی امکان دو قسم محلِ بحث

لازم به ذکر است که کلمۀ «وضع»، مشترک لفظی است که در این بحث، به معنای «المعنی المتصوّر حین الوضع» می‌باشد؛ چنین معنایی برای واژۀ «وضع» یک اصطلاح خاص محسوب می‌شود که آن را برای «المعنی المتصوّر حین الوضع» قرار داده‌اند.

1.1.1.1- تبیین دیدگاه محقق خراسانی: امکان «وضع ‌عام، موضوع‌له خاص» و استحالة «وضع خاص، موضوع‌له عام»

محقق خراسانی می‌فرماید: ما می‌توانیم با تصور معنای کلی، لفظ را به ازای جزئیاتش قرار دهیم؛ چون کلی به نحوی از انحاء، از جزئیاتش نیز حکایت می‌کند و بر همین اساس می‌توانیم لفظ برای آن جزئیات قرار دهیم.[3]

از سوی دیگر، جزئی حکایت‌گر کلّی نیست لذا نمی‌توان، معنای جزئی را تصور نموده و لفظ را به ازای معنای کلّیی که این جزئی در ضمن آن است، قرار داد.

محقق خراسانی می‌فرماید ما دو گونه حکایت داریم؛ به تعبیر من، یک حکایت کامل داریم و یک حکایت فی‌الجمله. حکایت کامل به حکایت جزئی از جزئی _همچون حکایت عنوان زید از معنون زید_، یا حکایت کلی از کلی همچون _حکایت عنوان انسان از معنون انسان_ گفته می‌شود؛ اما یک موقع حکایت کامل نیست بلکه به نحو فی‌الجمله است که محقق خراسانی از آن با تعبیر «حکایت بوجهٍ»[4] یاد نموده است. به عبارت روشن‌تر گاهی از دریجۀ یک عنوان عام و تنها به همان مقدار، از افراد و جزئیاتش حکایت می‌کنیم و همین مقدار کافی است برای این که بتوانیم لفظ را برای جزئیات وضع کنیم.

اما در سوی مقابل نمی‌توان معنای جزئی را تصور نموده و لفظ را به ازای معنای کلی وضع کرد چون حکایت فی‌الجمله‌ای که کلّی نسبت به جزئی، داشت، جزئی نسبت به کلی ندارد.

ایشان در ادامه استدراکی را ذکر نموده و می‌فرمایند: بله گاهی من زید را تصور نموده و در اثر مقایسۀ آن با عمرو و بکر و خالد، متوجه یک وجه مشترک می‌شوم که عبارت است از انسانیّت؛ پس با تصور جزئیات، علاوه بر تصور خود جزئیات، کلّی و جامع مشترک بین جزئیات را نیز تصور نموده و لفظ را به ازای همان جامع متصور قرار می‌دهم.

بنابراین چنین وضعی محذور ندارد؛ اما باید دانست این وضع، مصداق «وضع عام، موضوع‌له عام» است چون من به وسیلۀ تصور جزئیات، کلّی را به طور کامل تصور کردم نه بوجهٍ. در اینجا دو نکته وجود دارد که با هم خلط شده است؛ یک وقت با تصور یک شیء، می‌خواهم به وجهی، شیء دیگر را تصور کنم؛ اما یک وقت تصور شیء اول، مقدمه است برای این که شیء دوم را کامل تصور کنم و لفظ را به ازای همان شیء دوم قرار دهم. این دو مطلب با هم خلط شده است لذا فرمایش حاج میرزا حبیب الله رشتی مبنی بر امکان «وضع خاص، موضوع‌له عام»، ناتمام است[5] ؛ محقق خراسانی می‌فرماید گویا ایشان تصور جزئیات و مقدمه شدن آن برای تصور عام بعینه را مصداق «وضع خاص، موضوع‌عام» قرار داده است در حالی که وقتی من زید و عمرو و بکر را تصور کردم و تصور این جزئیات مقدمه شد تا جامع انسانیّت را تصور کنم، معنای متصور کلّی است پس از قبیل «وضع عام، موضوع‌عام» است نه «وضع خاص، موضوع‌له عام». بر خلاف جایی که جزئیات را تصور کنم بدون اینکه عام را بعینه تصور کرده باشم ؛یعنی عام را تنها از دریچۀ خاص تصور کرده باشم.

«وضع عام، موضوع‌له خاص» نیز به همین شکل است یعنی من تنها عام را تصور کرده‌ام و جزئیات را حتی به تبع تصور عام، تصور نکرده‌ام؛ یعنی تصور عام، منشأ تصور تفصیلی جزئیات نشده است بلکه تنها منشأ تصور فی‌الجملۀ جزئیات شده است؛ به عبارت دیگر، تصور عام باعث نشده جزئیات در عالم ذهن، بشراشرها فراچنگ من آمده باشند؛ بلکه جزئیات را تنها بوجهٍ تصور کرده‌ام.

تا اینجا به ذکر فرمایش محقق خراسانی پرداختیم.

1.1.1.2- تبیین دیدگاه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری: امکان تمام اقسام

مرحوم حاج در درر مطلبی را متذکر شده‌اند که مرحوم آقای داماد نیز ناظر به آن، سخن گفته‌اند.

مرحوم حاج شیخ می‌فرمایند «وضع خاص، موضوع‌له عام » نیز امکان‌پذیر است[6] . ایشان می‌فرمایند فرض کنید شیئی از دور می‌آید و ما نمی‌دانیم این شیء ذیل چه نوعی از انواع است؛ ولی می‌دانیم فی‌الجمله، دارای نوع است. ما به این فرد اشاره نموده و می‌گوییم لفظ را به ازای این نوعی که مربوط به این فرد است قرار می‌دهیم.

مقصود از نوع در اینجا در مقابل جنس و فصل است که جامع ماهوی بین افراد متحدالحقیقة محسوب می‌شود.

 

سؤال: یک فرد، می‌تواند تحت جامع‌های مختلفی قرار گیرد؟

پاسخ: به همین جهت ما به جای جامع، می‌گوییم نوع؛ چون هر فرد، یک نوع بیشتر ندارد.

 

بنابراین مرحوم حاج شیخ می‌خواهد بفرماید ما با تصور فرد مبهم، نتوانستیم جامعش را به شکل تفصیلی تصور کنیم ولی در عین حال توانستیم لفظ را به ازای جامع قرار دهیم؛ اگر چنین چیزی امکان نداشت می‌بایست تصور فرد، من را به تصور تفصیلی کلّی رهنمون سازد ولی وقتی فرد مورد نظر، مبهم است من تنها توانسته‌ام کلی را به نحو اجمالی تصور کنم نه به نحو تفصیلی. به عبارت دیگر تصور اجمالی کلی در اثر تصور فرد مبهم، شبیه تصور فی‌الجملۀ جزئیات، در «وضع عام، موضوع‌له خاص» است.

1.1.1.3- اشکال مرحوم آقای داماد به فرمایش مرحوم حاج شیخ: تصور نوع، منشأ عام شدن وضع

مرحوم آقای داماد در کلام مرحوم حاج شیخ مناقشه نموده و فرموده‌اند در این مثال، شما صرفاً مفهوم جزئی را تصور نکرده‌اید بلکه علاوه بر آن یک مفهوم دیگر را نیز تصور کرده‌اید که عبارت است از مفهوم نوع؛ یعنی شما علاوه بر این فرد خارجی مبهم، نوعِ این فرد مبهم را نیز تصور کرده‌اید. نوع خودش یک مفهوم عام است که می‌تواند، نوعِ این فرد باشد و می‌تواند نوع افراد دیگر باشد. پس وارد کردن مفهوم نوع به عالم ذهن، باعث می‌شود، وضع مورد نظر، از قبیل «وضع عام، موضوع‌له عام» شود نه «وضع خاص، موضوع‌له عام» چون شما از طریق تصور نوع، که یک مفهوم عام است این شیء را تصور کرده‌اید.[7]

1.1.1.4- تشریح کلام مرحوم حاج شیخ با تکیه بر اصول فقه مرحوم آقای اراکی

با ملاحظۀ مطلبی که مرحوم آقای اراکی در اصول فقه، نسبت به فرمایش مرحوم حاج شیخ مطرح نموده، می‌توان کلام مرحوم حاج شیخ را به شکل روشن‌تر و بهتر درک نمود.

ایشان به تعبیر من می‌فرمایند در تصور مفهوم انسان وقتی می‌گوییم گاهی «وضع عام، موضوع‌له عام» است و گاهی «وضع عام، موضوع‌له خاص» است، سؤال این است که آیا تصور انسان، بدون انضمام مفهوم دیگر، می‌تواند از جزئیات حکایت کند؟ پاسخ منفی است؛ در جایی که می‌گویید «وضع عام، موضوع‌له خاص» است، در حقیقت تنها به مفهوم عام توجه نکرده‌اید بلکه مفهوم فرد را نیز به آن ضمیمه کرده‌اید. به عبارت دیگر می‌گویید «فردِ انسان» یعنی یک انسان تصور کرده‌اید و یک فرد. پس شما مفهوم فرد را ضمیمه کردید و بدون ضمیمه کردن آن نمی‌توانید از جزئیات حکایت کنید.[8]

با عنایت به نکتۀ ذکر شده باید گفت اضافه شدن مفهوم نوع، به آن فرد خارجی مبهم _در وضع خاص، موضوع‌له عام_، در حقیقت شبیه اضافه شدن مفهوم فرد، به مفهوم انسان است _در وضع عام، موضوع‌له خاص_؛ در هر دوی این‌ها خود عنوان متصور، قادر نیست از چیزی غیر از معنون خود حکایت کند. وقتی خود مفهوم انسان را در نظر بگیرید و چیزی به آن ضمیمه نکنید تنها از حیثیت جامع بین متکثّرات حکایت می‌کند لذا اگر بخواهد از تک‌تک متکثّرات حکایت کند به انضمام مفهوم فرد نیازمند است به این صورت که بگوئییم «فرد یا افراد انسان». بدون اضافه کردن این مفهوم زائد، خود انسان توان حکایت از افراد را ندارد.

همین نکته در «وضع خاص، موضوع‌له عام» نیز جریان دارد. ما با اضافه کردن مفهوم نوع، می‌توانیم لفظ را به ازای آن قرار دهیم.

به عبارت دیگر آنچه ملاکِ عام و خاص بودن است، مضاف‌الیهِ جمله است؛ وقتی می‌گوییم «افراد الاِنسان» یعنی یک انسان تصور شده و افراد به آن ضمیمه شده است. همچنین وقتی می‌گوییم «نوع هذا الفرد الشخصی المرئی»، یک مضاف داریم و یک مضاف‌الیه؛ آنچه مدار و ملاکِ «وضع عام، موضوع‌له خاص» یا «وضع خاص، موضوع‌له عام» است، مضاف‌الیه است نه مضاف. پس اگر همچون «افراد الانسان» مضاف‌الیه عام باشد، وضع عام است و اگر همچون «نوع هذا الفرد الشخصی المرئی» مضاف‌الیه خاص، باشد، وضع خاص می‌شود.

مرحوم آقای داماد مضاف را در نظر گرفته‌اند و فرموده‌اند وقتی نوع این فرد خارجی مبهم را در نظر می‌گیرید خود این نوع یک مفهوم کلی است لذا فرموده‌اند «وضع عام، موضوع‌له عام» است.

1.2- توضیح چند نکته

برای روشن شدن بحث مناسب است چند نکته را توضیح دهیم. پیش از توضیح این نکات، باید دانست مرحوم آقای صدر بحث را از زاویۀ دیگری دنبال نموده‌اند که پس از توضیح نکات مزبور به فرمایش ایشان وارد می‌شویم. شایان ذکر است که توجه به توضیحات مورد نظر در فهم برخی از مطالب مرحوم آقای صدر نیز کارایی دارد.

1.2.1- گونه‌های مختلف مفاهیم و نحوۀ ملاحظۀ آن‌ها

یک سری اصطلاحات در اینجا مطرح است که تا به درستی توضیح داده نشود نه فرمایش مرحوم آقای صدر به درستی روشن می‌شود و نه بحث منقح می‌شود.

1.2.1.1- تقسیم مفاهیم متعّین به کلی و جزئی

نکتۀ اول آن است که مفاهیم را به اعتبار حکایت از کثیرین و عدم حکایت از کثیرین به مفاهیم کلی و مفاهیم جزئی تقسیم نموده‌اند. مفهوم کلی یعنی مفهومی که از کثیرین حکایت می‌کند و مفهوم جزئی یعنی مفهومی که تنها از یک فرد خاص حکایت می‌کند. مثال روشن مفهوم کلی، انسان است که از افراد متعدّد حکایت می‌کند و مثال روشن مفهوم جزئی، زید است که از یک فرد خاص حکایت می‌کند.

در اینجا وقتی مفهوم انسان را _که بر زید و عمرو و بکر و خالد و ... صادق است_ در نظر می‌گیریم، می‌توانیم آن را به گونه‌های مختلفی ملاحظه کنیم:

    1. ما می‌توانیم مفهوم انسان را در جملۀ «جاء انسانٌ» به کار ببریم؛ انسانی که در این جمله به کار رفته تنها از یک فرد حکایت می‌کند بنابراین موصوف «جائی» یک فرد بیشتر نیست.

    2. همچنین می‌توان مفهوم انسان را در جملۀ «الانسان حیوانٌ» به کار گرفت. در این جمله، تک‌تک انسان‌ها موصوف حیوانیت هستند.

در جملۀ دوم به عدد انسان، حیوان داریم ولی در جملۀ اول به عدد انسان، «جائی» نداریم. اگر گفتید انسان، مفهومی است که از کثیرین حکایت می‌کند، این سؤال مطرح می‌شود که مفهوم «انسانٌ» در جملۀ اول کلی است یا جزئی؟

اگر «انسانٌ» در جملۀ اول را کلی بدانید فرق «جاء انسانٌ» با «الانسان حیوانٌ» چیست؟ در جملۀ دوم به عدد انسان، حیوان داریم یعنی اتحاد حیوان با انسان در تک‌تک انسان‌ها برقرار است؛ اما در جملۀ دوم اگر «جاء انسانٌ» را به صورت جملیۀ حملیه تعبیر کنیم و بگوییم «الانسان جاءٍ» در اینجا انسان از یک فرد بیشتر حکایت نمی‌کند هر چند این یک فرد مردّد است. با عنایت به نکتۀ ذکر شده مقصودتان از حکایت از کثیرین چیست؟ آیا مقصودتان آن است که محمول مورد نظر بالفعل بر تک‌تک افراد موضوع حمل می‌شود یا مقصودتان آن است که محمول، احتمال انطباق و حمل شدن بر تک‌تک افراد را دارد؟ به عبارت دیگر این کثیرین، اطراف احتمال هستند یا اطراف بالفعل حمل هستند؟

این دو قطعاً با یکدیگر فرق دارد. به دیگر سخن سؤال این است که شما مفهوم انسان را در کدام یک از دو جملۀ مزبور، کلی قلمداد می‌کنید؟ اگر در پاسخ بگویید، مفهوم انسان در «الانسان حیوانٌ» کلی است باید به این سؤال پاسخ دهید که انسان در «جاء انسانٌ» کلی است یا جزئی؛ اگر بگویید انسان در «جاء انسانٌ» نیز کلی است، مشکلش این است که حمل بر کثیرین نمی‌شود چون تنها از یک فرد حکایت می‌کند.

پاسخ تمام این سؤالات آن است که تقسیم‌بندی مفاهیم به کلی و جزئی، کامل نبوده و حصر مفاهیم در مفاهیم کلی و جزئی، حاصر نیست. گاهی محکیِّ مفهوم، متعیّن است و گاهی نامتعیّن است پس مقسم، محکیّ متعیّن است یعنی محکیّ متعیّن گاهی متکثّر و متعدد است و گاهی جزئی و متفرّد است. به عبارت دیگر مطلق مفاهیم به این تقسیم‌بندی دوگانه، متلبّس نمی‌شوند بلکه مفاهیمِ دارای محکیّ متعیّن به تقسیم دوگانۀ مزبور، متلبّس می‌شوند.

1.2.1.2- تقسیم مفاهیم نامتعیّن به نامتعیّن ذاتی و نامتعیّن اِخباری

مفاهیم نامتعیّن نیز به گونه‌های مختلفی تصویر می‌شوند؛ یک وقت می‌گوئیم «جئنی بانسانٍ» ولی یک وقت می‌گوئیم «جائنی انسانٌ»؛ به نظر می‌رسد مفهوم انسان در این دو جمله با هم فرق دارند؛ در جملۀ «جائنی انسانٌ» مفهوم انسان با قطع نظر از اِخبار من، یک نوع تعیّن خارجی دارد؛ یعنی هر چند من از تعیّنش خبر نمی‌دهم ولی به هر حال به جهت وجود خارجی‌اش ذاتاً یک نوع تعیّنی در عالم خارج دارد؛ بر خلاف «جئنی بانسانٍ» که اساساً تعیّنش بعد از امتثال است یعنی ذاتاً تعیّن ندارد. در «جئنی بانسانٍ» انطباق مفهوم انسان بر زید و بکر و خالد و ... احتمالی نیست بر خلاف «جائنی انسانٌ» که انطباقش بر هر فرد احتمالی است؛ یعنی محتمل است جائی، زید یا بکر یا خالد باشد ولی در عالم خارج تعیّن دارد و همین تعیّن واقعی باعث شده احتمالات متعدّدی را به دنبال بیاورد؛ اما در «جئنی بانسان»، ذاتاً تعیّنی وجود ندارد لذا هر انسانی را که بیاورم در همان انسان متعیّن می‌شود.

پس ما یک سری مفاهیم نامتعیّن هم داریم؛ این مفاهیم نامتعیّن گاهی ذاتاً تعیّن دارند اما من از آن تعیّن حکایت نمی‌کنم و گاهی ذاتاً هم تعیّن ندارند و اساس تعیّنش به امتثال است؛ آن چیزی که به اصطلاح امر به آن تعلق می‌گیرد.

1.2.1.3- مفاهیم تک‌فردی

ما در اینجا با یک سری مفاهیم دیگر نیز روبرو هستیم که باید آن‌ها را تحلیل کنیم؛ در مفاهیمی همچون «الفرد الواحد للانسان« که مفهوم وحدت را در انسان اخذ کرده‌ایم و لذا می‌دانیم بیش از یک فرد ندارد آیا حکایت از کثیرین وجود دارد یا خیر؟ وقتی مفهوم وحدت را در آن درج کردیم با فرض وحدت چگونه می‌توان آن را بر کثیرین صادق دانست؟ تطبیق اینگونه مفاهیم بر مثال مرحوم حاج شیخ به این شکل است که ما فرض کردیم آن فرد مبهم خارجی که از دور می‌آید و نمی‌دانیم ذیل کدامین نوع از انواع قرار می‌گیرد، به هر حال می‌دانیم یک نوع بیشتر ندارد لذا وقتی می‌گوییم «نوع هذا الفرد الخارجی» یک مصداق بیشتر ندارد ولو نمی‌دانم آن مصداق چیست؛ لذا اشکالی که مرحوم آقای داماد مطرح کردند مبنی بر این که مفهوم نوع، یک مفهوم کلی است، در جایی که می‌دانیم این نوع یک فرد بیشتر ندارد لفظ را برای همان فرد واحد متعیّن، وضع می‌کنیم پس چرا ایشان فرمودند «وضع عامه، موضوع‌له عام» است.

 

سؤال: به هر حال مفهومش کلی است هر چند یک مصداق بیشتر نداشته باشد.

پاسخ: در مورد این نکات بعداً توضیح می‌دهیم.

 

آقای پیله‌وریان این اشکال را مطرح کردند که جزئی ممکن است جامع‌های متعددی داشته باشد لذا این سؤال مطرح می‌شود که ما لفظ را برای کدامین جامع وضع می‌کنیم؟ ما گفتیم برای اینکه چنین اشکالی مطرح نشود به جای جامع، می‌گوییم نوع این فرد خارجی؛ پر واضح است که جزئی، یک نوع بیشتر ندارد؛ نوع به جامعی گفته می‌شود که تمام حقیقت این جزئی و سائر جزئیات متحد الحقیقة باشد و از آن رو که هر شیئی یک حقیقت بیشتر ندارد لذا وقتی می‌گوییم نوع این فرد خارجی، واحد بودن این نوع را نیز در آن درج کردیم چون نوع مفهومی است که خارجاً می‌دانیم واحد است؛ حال که نوع هر شیء واحد است وقتی می‌گوئیم «نوع این جزئی»، تنها از یک مفهوم حکایت کرده‌ایم پس چطور مرحوم آقای داماد می‌فرماید این از قبیل «وضع عام، موضوع‌له عام» است؟

یک سری مفاهیم دیگر نیز وجود دارد که در جلسۀ آینده به توضیحشان خواهیم پرداخت؛ تبیین این مفاهیم در روشن شدن کلام مرحوم آقای صدر نیز سودمند است؛ این مفاهیم عبارتند از:

معقولات به دو گونۀ معقولات اولیه و ثانویه تقسیم می‌شوند.

معقولات ثانویه نیز به دو گونۀ معقولات ثانویۀ منطقی و فلسفی تقسیم می‌شوند.

مفهوم دیگری که در کلام مرحوم آقای صدر وجود دارد، حمل اولی و حمل شائع است. خصوصاً تعبیر حمل اولی و حمل شائع، یک اصطلاح متعارف در کلام قوم دارد که مرحوم ملاصدرا در بحث وَحَداتِ ثمانیه _در تناقض هشت وحدت شرط دان_ فرموده است یک وحدت نهم نیز شرط است که عبارت است از وحدت حمل؛ ایشان حمل اولی و حمل شائع را در بحث تناقض و امثال آن مطرح می‌کند.

این مفاهیم مقدمه است برای بحثی که مرحوم شهید صدر در اینجا مطرح نموده است؛ همچنین شناخت این اصطلاحات برای روشن شدن اختلافی که بین مرحوم حاج شیخ و مرحوم آقای داماد وجود دارد، سودمند است.

به نظر می‌رسد برخی از مباحث موجود در این مبحث، تا حدودی، نزاع لفظی هستند یعنی اگر برخی مفاهیم روشن شود معلوم می‌شود اختلاف جدّی بین جوهرۀ فرمایشات آقایان وجود ندارد بلکه الفاظ یک مقداری رهزن شده است.

ابتداء این اصطلاحات را توضیح داده و سپس به کلمات آقایان می‌پردازیم.


[1] کفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 9.
[2] کفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 10.
[3] کفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 10.
[4] کفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 10.
[5] کفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 10.
[6] دررالفوائد ( طبع جديد )، ص: 36.
[7] المحاضرات ( مباحث اصول الفقه )، ج‌1، ص: 46.
[8] أصول الفقه، ج‌1، ص: 7.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo