< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي

1402/11/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی حجیت قول لغوی

ادله‌ی حجیت قول لغوی

بحث در بررسی ادله‌ی حجیت قول لغوی بود. وجه اول اجماع بود که جواب از آن را بیان کردیم.

دلیل دوم: بنای عقلاء

بنای عقلاء بر رجوع به اهل خبره است. و لغوی نیز اهل خبره در تشخیص ظهورات است.

بررسی دلیل دوم

اشکال اول

صاحب کفایه فرموده‌اند: قدرمتیقن از بنای عقلاء‌ در رجوع به اهل خبره جایی است که به قول اهل خبره وثوق پیدا کنند[1] .

این بیان ایشان با کلام ایشان در اجتهاد و تقلید[2] تنافی دارد ولی اصل مطلب یک مطلب قابل توجهی است.

و این‌که آیت الله سیستانی حفظه الله در حجیت خبر ثقه در حسیات حصول وثوق شخصی به قول ثقه را شرط می‌کنند ولی در قول خبره می‌فرمایند حتی ظن به خلاف هم مضر نیست، به نظر ما تمام نیست زیرا در سیره عقلاء فرقی بین این دو وجود ندارد. و به نظر می‌رسد که عقلاء در مقام احتجاج دائر مدار وثوق نوعی و در اغراض شخصیه دائر مدار وثوق شخصی هستند.

و این که محقق نائینی رحمه الله در اغراض شخصیه قبول کردند که عقلاء دنبال وثوق شخصی هستند اما در مقام احتجاج فرمودند: وثوق –نه شخصی و نه نوعی- لازم نیست حتی ظن به خلاف نیز مضر نیست[3] تمام نیست.

اما این نقض که در جلسه گذشته به محقق نایینی رحمه الله کردیم که اگر پدر، فرزند کوچک خود را به فرزند برزگ‌تر خود بدهد تا از او نگه‌داری کند، و این فرزند به همراه فرزند برادر بزرگترش مریض می‌شوند و برادر آن دو را به بیمارستان می‌برد و نسبت به فرزند خودش که اغراض شخصیه است دنبال وثوق شخصی است ولی نسبت به برادر کوچک‌تر خود بدون این که وثوق به قول طبیب پیدا کند طبق قول او عمل می‌کند، در این صورت اگر برای این بچه مشکلی ایجاد شود، مولی بر علیه این شخص احتجاج می‌کند که چرا بین فرزند من با فرزند خودت فرق گذاشتی و نسبت به فرزند خودت دنبال وثوق شخصی بودی ولی نسبت به فرزند من به صرف قول طبیب عمل کردی و باعث بدتر شدن او شدی؟

جواب آن این است که وقتی مولا فرزند خود را نزد این شخص می‌گذارد و می‌گوید از او مواظبت کن، ظاهر آن این است که یعنی به‌طور متعارف همان‌طور که از فرزند خود مواظبت می‌کنی، ‌مثل همان با این فرزندم رفتار کن. برای نقض به ایشان باید مثال را عوض کنیم: اگر پدر بدون این که فرزند خودش را نزد برادر بزرگترش گذاشته باشد، به سفر رفت ولی در برگشت از این سفر تاخیر کرد و این برادر بزرگ عملا قیم قهری این فرزند کوچک مولا که پدر این خانواده است، شد. این‌جا دیگر بحث ظهور کلام پدر که غائب شده است مطرح نیست با این وجود در همین مورد نیز اگر این برادر بزرگ در رجوع به طبیب برای معالجه‌ فرزند مریض خود به صرف قول طبیب مادامی که وثوق شخصی به قول او پیدا نکند، عمل نمی‌کند ولی در رجوع به طبیب برای معالجه برادر خردسال خود که عملا قیم قهری او شده صرفا به قول طبیب عمل کند و طبق قول طبیب او را معالجه کند، اگر این عمل سبب ایجاد مشکل برای او شود عقلاء علیه او احتجاج می‌کنند که چرا نحوه‌ی رفتارت نسبت به فرزندت با رفتارت نسبت به برادر کوچکت که قیم قهری او بودی، تفاوت داشت؟

البته این‌ها منبه است، و الا ما نیز باید بگوییم بین این دو فرق وجود دارد. این برادر بزرگ نسبت به فرزند خودش دائر مدار وثوق شخصی است ولی نسبت به برادر کوچک و خردسال خود که در زمان غیبوبت پدر قیم قهری او شد دائر مدار وثوق نوعی است، و لو وثوق شخصی پیدا نکند. و اگر این برادر بزرگ نسبت به برادر خردسال خود به وثوق نوعی در رجوع به قول طبیب اکتفاء کند کسی نمی‌تواند علیه او احتجاج کند زیرا در رجوع به اهل خبره معیار وثوق نوعی است.

بنابراین دلیلی بر این که عقلاء در مقام احتجاج به قول اهل خبره بدون حصول وثوق نوعی عمل می‌کنند، وجود ندارد مگر در موارد تزاحم اغراض مثل این که می‌خواهند دفع افسد به فاسد کنند یا مواردی که قول اهل خبره موافق با احتیاط است یا غرض، غرض لزومی نیست، و اگر قول اهل خبره خلاف واقع باشد نیز موجب فوت غرض لزومی نمی‌شود، در این موارد عقلاء به قول اهل خبره ولو وثوق نوعی پیدا نکنند، عمل می‌کنند.

اشکال دوم

مرحوم خویی فرموده‌اند: رجوع به قول خبره گرچه صحیح است و نیازی به حصول وثوق نیز نیست ولی آن مختص به امور اجتهادیه است نه امور حسیه، معانی لغویه جزء امور حسیه هستند. مثل این که کارشناس (که در پیش‌بینی وضعیت آب و هوا خبره است) بر اساس اجتهاد خود بگوید «الان در تهران باران می‌بارد» این قول او اعتبار ندارد و باید با کسی که در تهران است تماس گرفت و از اوضاع آن‌جا باخبر شد و نمی‌توان به قول این شخص اعتماد کرد. بنابراین در امور حدسیه به قول خبره رجوع می‌شود ولی در امور حسیه به اهل خبره رجوع نمی‌شود[4] .

بررسی اشکال دوم

این بیان همان‌طور که آیت الله سیستانی حفظه الله فرموده‌اند: تمام نیست زیرا در رجوع به خبره بین امور حدسیه بالذات و امور حدسیه و اجتهادیه بالعرض فرق وجود ندارد. در مواردی که امری بالذات حسی باشد ولی الان بالفعل به سبب این که مستندات حسی آن در دسترس نیست اجتهادی شده است، نیز عقلاء به قول خبره رجوع می‌کنند. معانی لغویه حسی بالذات و اجتهادیه بالعرض هستند. الان برای ما معنای غنا و صعید و کعب، اجتهادی بالعرض هستند گرچه یک زمانی حسی بودند و امروزه خود عرب‌ها نیز معنای دقیق آن را نمی‌دانند که مثلا کعب به چه معنا است، قبة القدم است یا مفصل؟ و همچنین معنای دقیق غنا چیست؟ محتوای کلام باید لهوی باشد یا شعر فرزدق را که در وصف امام علیه السلام سروده اگر به کیفیت لهویه خوانده شود نیز غنا است، این‌ها از امور حسیه بالذات هستند ولی الان حدسیه بالعرض شدند. و لذا خود اطبا برای تشخیص بیماری خودشان به طبیب دیگر رجوع می‌کنند چون تشخیص برای خودشان بالفعل میسور نیست، امکانات تشخیص برای خود این طبیب بیمار فراهم نیست. این طبیب به سفر رفته است و امکانات تشخیص طبی برای او فراهم نیست لذا به یک طبیب دیگر رجوع می‌کند و طبق گفته او عمل می‌کند به همان نحوی که عوام رجوع می‌کنند.

البته بنابر لزوم حصول وثوق نوعی از قول خبره در این موارد نیز باید وثوق نوعی حاصل شود، ولی فرقی بین امور حسیه بالذات یا امور حدسیه بالذات وجود ندارد. مهم این است که امر بالفعل حدسی و اجتهادی باشد چه بالعرض و چه بالذات، و معانی لغویه بالفعل از امور حدسیه هستند و ‌همین مقدار برای رجوع به قول خبره کافی است.

اشکال سوم

صاحب کفایه رحمه الله فرموده‌اند: لغوی نسبت به تعیین ظواهر الفاظ اهل خبره نیست بلکه او اهل خبره در کشف موارد استعمال است. زیرا او با فحص موارد استعمال این لفظ را پیدا کرده است ولی اهل خبره این‌که معنای حقیقی چیست و معنای مجازی کدام است، نشده است[5] .

بررسی اشکال سوم

این اشکال نیز صحیح نیست. زیرا نمی‌توان اهل خبره در معانی لغوی بودن خلیل صاحب کتاب العین، ابن فارس صاحب کتاب معجم مقاییس اللغة را انکار کرد.

البته اگر مراد این است که لغوی فقط موارد استعمال را نقل می‌کند و کتب لغت ممهَّد برای تعیین معانی حقیقی الفاظ نیستند، این بحث دیگری است اما این‌که گفته شود لغوی کارشناس تشخیص معانی حقیقیه نیست این جفا است. همین راغب در مفردات و لو برخی علیه او کتاب نوشتند و او را غیر خبره معرفی کردند اما انصاف این است که او نیز خبره در تشخیص معانی لغویه الفاظ قرآن است.

اشکال چهارم

لغویین و لو کارشناس در تشخیص معانی الفاظ باشند اما در کتب لغت به دنبال تشخیص معانی حقیقیه الفاظ نبودند، و لذا برای یک لفظ چند معنا ذکر می‌کنند و این یعنی آن لفظ چند استعمال دارد. خود این نشان می‌دهد که لغویین و لو کارشناس در معانی لغویه باشند اما کتاب لغت را برای تشخیص معانی حقیقی الفاظ ننوشتند. این که گفته شود آن معنای اولی که ذکر می‌کنند معنای حقیقی است. درست نیست زیرا الفاظ مشترک را که چند معنای حقیقی دارند چطور می‌توان تعیین کرد چون این لفظ مشترک معنای حقیقی آن فقط معنای اول نیست بلکه معنای دوم و سوم نیز معنای حقیقی آن هستند. ‌هیچ قرینه‌ای بر این امر ذکر نکردند.

این اشکال ظاهر کفایه است[6] و مرحوم خویی نیز آن را مطرح کردند[7] .

بررسی اشکال چهارم

گاهی لغوی برای این لفظ فقط یک معنا ذکر می‌کند، ظاهر او در این موارد این است که می‌خواهد بگوید معنای این لفظ این است.

شهید صدر رحمه الله فرموده‌اند: در مواردی که چند معنا برای یک لفظ ذکر شده است نیز راه‌هایی برای کشف معنای حقیقی وجود دارد:

طریق اول:‌ این‌که یک لفظی است مثل صعید که محتمل نیست که دو معنا داشته باشد یا معنایش مطلق وجه الارض است یا خصوص تراب است. اگر لغوی بگوید «استعمل لفظ الصعید فی مطلق وجه الارض» فهمیده می‌شود که معنای حقیقی آن مطلق وجه الارض است. چون صعید یک معنای حقیقی بیشتر ندارد.

به نظر ما این مثال ایراد دارد زیرا استعمال اعم از حقیقت است شاید ظهور عرفی صعید در تراب بوده باشد ولی در مواردی نیز مجازا یا با قرینه یا بدون قرینه در مطلق وجه الارض استعمال شده است. ‌صرف استعمال لفظ صعید در مطلق وجه الارض کشف نمی‌کند که معنای حقیقی‌ آن همین مطلق وجه الارض است.

طریق دوم: اگر لغوی خبر دهد که این لفظ فقط در همین معنا استعمال شده است و در غیر آن استعمال نشده است یعنی خود لغوی تصریح کرده است و فرض نیز این است که کارشناس است.

این بیان نیز تمام نیست زیرا اولا: یک مورد نیز وجود ندارد که لغوی تصریح کرده باشد که «لم یستعمل هذا اللفظ الا فی هذا المعنی». ثانیا: اگر در موردی لغوی تصریح کرده باشد که «لم یستعمل هذا اللفظ الا فی هذا المعنی» این إعمال کارشناسی می‌شود و فرض این است که ما می‌خواهیم بگوییم در کتاب لغت و لو کارشناسی نشده از بیان موارد استعمال کشف معنای حقیقی می‌کنیم.

طریق سوم: حتما لازم نیست که از قول لغوی به نتیجه برسیم، ‌خود بی‌نتیجه‌گی هم نتیجه است و ‌خود همین تردید هم گاهی مطلوب است. گاهی از این‌که لفظ در معانی مختلفی استعمال شده است دچار تردید می‌شویم که معنای حقیقی‌ آن کدام است، ‌همین تردید نیز ثمره است.

این طریق نیز تمام نیست زیرا این ثمره حجیت قول لغوی نیست بلکه ثمره دیدن استعمالات مختلف است و لو قول لغوی حجت نباشد. تردید یعنی احتمال، این‌که به حجیت قول لغوی نیاز ندارد.

طریق چهارم: اگر لغوی بگوید لفظ «مولا» گاهی در «ولی» و گاهی در «ابن عم» استعمال می‌شود. چون احتمال ندارد که مراد از روایت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»[8] ، «من کنت ابن عم له فهذا علی ابن عم له» باشد زیرا ‌این مطلب که «هر کس من پسرعموی او هستم علی علیه السلام نیز پسر عموی او است» نیاز به جمع کردن مردم ندارد و این ربطی به مردم ندارد. لذا متعین می‌شود که مراد از «مولا» در این روایت همان معنای دوم یعنی «ولی» است[9] .

این طریق نیز تمام نیست زیرا ممکن است مولا معنای سومی نیز داشته باشد. و فرض وجود خصوص دو معنا برای آن درست نیست زیرا فرض این است که لغوی در کتاب لغت، کارشناسی نمی‌کند، و این که دو معنا بیان کرد به این جهت است که فقط دو استعمال پیدا کرده است. اگر می‌خواهد وجود استعمال سوم را نفی کند این کارشناسی می‌شود و الا اگر نگوید استعمال سومی نیست ما احتمال وجود استعمال سوم برای مولا می‌دهیم. پس باید پذیرفت که لغوی نیز در کتاب لغت یک مقدار کارشناسی می‌کند و لو از این باب که وقتی سکوت می‌کند و استعمال دیگری را برای لفظ مولا ذکر می‌کند کارشناسی کرده که استعمال سومی وجود ندارد.

دلیل سوم: حجیت قول لغوی از باب حجیت خبر ثقه

نیاز نیست که قول لغوی از باب قول کارشناس حجت باشد. بلکه قول او از باب خبر ثقه، حجت است زیرا لغوی نیز از یک امر قریب به حس خبر می‌دهد. مثلا می‌گوید معنای این لفظ این است یا این لفظ در معنای دیگری استعمال نمی‌شود و ظهور در معنای دیگر ندارد که این یک امر قریب به حس است مثل اخبار به شجاع بودن یا عادل بودن زید و ترسو بودن عمرو، که این خبر حسی نیست بلکه قریب به حس است و با دیدن ‌رفتار آن‌ها وجود این صفت در آن‌ها را کشف می‌کنیم. و با «زید قد بلند است» که خبر حسی است فرق دارد. و سیره عقلاء در حجیت قول خبر ثقه مختص به اخبار از حسیات نیست، بلکه امور قریب به حس نیز از باب حجیت خبر ثقه حجت هستند.

بررسی دلیل سوم

این دلیل نیز درست نیست. زیرا اولا: حجیت خبر ثقه در سیره عقلاء دائر مدار وثوق نوعی است. ثانیا: مشهور می‌گویند شاهد در موضوعات باید عادل و متعدد باشد.- البته مرحوم خوئی این را قبول ندارد[10] - ثالثا: چنین نیست که لغوی از امر قریب به حس خبر ‌دهد زیرا حدود یک معنا حسی نیست. اصل معنای غنا یک قدرمتیقنی دارد ولی این‌که حد غنا چیست، ‌«تحسین الصوت المشتمل علی الترجیع المطرب» این تحدید‌ها حسی و قریب به حس نیست. و موارد شک در معانی لغویه معمولا شک در حدود معنای لغوی است نه شک در اصل معنای آن، و تحدید معنای لغوی نیز نیاز به اعمال حدس و اجتهاد دارد.

و لذا ادله حجیت قول لغوی برای‌ ما تمام نیست.

و وجه رجوع علماء به کتب لغت این است که در این موارد وثوق پیدا می‌کنند. امام رحمه الله نیز به المنجد رجوع می‌کنند و می‌فرمایند «فی المنجد کذا»[11] و «فی منتهی الارب کذا»[12] در حالی که ایشان به قول این‌ها تعبد نمی‌کند. بلکه غرض ایشان از رجوع به این کتب جمع شواهد برای تحصیل وثوق است و الا قول چهار تا پدر مسیحی که در لبنان المنجد را تنظیم کردند قطعا اعتبار ندارد. زیرا این‌ها کارشناس نیستند و خودشان معانی قدیم را از کجا می‌خواهند بفهمند؟ ولی برای وثوق خوب است چند تا کتاب لغت را کنار هم می‌گذاریم وثوق پیدا می‌کنیم.

دلیل پنجم: انسداد صغیر

عدم اعتماد به قول لغوی موجب بسته شدن باب فهم معانی لغویه بر ما می‌شود.

بررسی دلیل پنجم

بسته شدن باب فهم معانی لغویه سبب ایجاد مشکل نمی‌شود و نتیجه آن بهتر نیز می‌شود زیرا به اصل برائت رجوع می‌شود. در شبهه مفهومیه غنا، غیبت، کذب (که آیا شامل توریه می‌شود یا نه) و قمار‌ اصل برائت جاری می‌شود.

ان قلت: در این مواردی که در شبهه مفهومیه به اصل برائت رجوع می‌شود علم اجمالی پیدا می‌شود که یک خلاف واقعی صورت گرفته است.

قلت: هر کسی چنین علم اجمالی دارد احتیاط کند. ما علم اجمالی که تمام اطراف آن محل ابتلای مکلف واحد باشد، نداریم. لذا در شبهه مفهومیه غنا اصل برائت جاری می‌کنم گرچه خودم گوش ندهم. در شبهه مفهومیه غیبت نیز اصل برائت جاری می‌کنم حالا خودمان هم نعوذبالله گاهی در شبهه مفهومیه غیبت، غیبت کنیم. این‌قدر موارد زیاد نیست که علم اجمالی به خلاف واقع بودن بعضی از این اصل‌ها پیدا شود. و واقعا احتمال می‌دهیم تمام این مواردی که به اصل برائت رجوع کردیم مطابق با واقع عمل کرده باشیم و لذا باب علم در معانی لغویه اولا به طور کلی منسد نیست، بلکه در یک مواردی منسد است بیشتر هم شک در سعه و ضیق معنا است. ثانیا: ‌بر فرض باب علم به معنای لغوی منسد شود مستلزم انسداد کبیر نیست که سبب معطل شدن معظم ابواب فقه شود. نهایتا در مواردی که به تشخیص معانی لغویه نیاز است باب علم منسد می‌شود که در این موارد در صورت عدم وجود علم اجمالی، به اصل برائت رجوع می‌شود و در صورت وجود علم اجمالی احتیاط می‌شود. البته اگر آن مستلزم انسداد کبیر شود نتایج انسداد کبیر بر آن مترتب می‌شود ولی چنین نیست.

بنابراین «فالحق عدم حجیة قول اللغوی الا اذا افاد العلم العرفی». و معمولا نیز ما دچار مشکل نشدیم، ‌دیگران نیز که قول لغوی را حجت نمی‌دانند نشنیده‌ایم که بگویند دچار مشکل شدیم.


[1] کفایة الاصول (طبع آل البیت)، آخوند خراسانی، محم کاظم بن حسین، ص287.
[2] همان، ص479.
[3] فوائد الاصول، نایینی، محمد حسین، ج3، ص145-146.
[4] مصباح الاصول (طبع مؤسسة احیاء آثار السید الخوئی)، خوئِی، ابوالقاسم، ج1، ص153.
[5] کفایة الاصول (طبع آل البیت)، آخوند خراسانی، محم کاظم بن حسین، ص287.
[6] همان.
[7] مصباح الاصول (طبع مؤسسة احیاء آثار السید الخوئی)، خوئِی، ابوالقاسم، ج1، ص153.
[8] الکافی (ط- الاسلامیة)، کلینی، محمد بن یعقوب، ج1، ص420.
[9] بحوث فی علم الاصول، صدر، محمد باقر، ج4، ص295.
[10] موسوعة الامام الخوئی، خوئی، ابوالقاسم، ج3، ص156.
[11] الخلل فی الصلاة (طبع جدید)، امام خمینی، روح الله، ص169.
[12] مکاسب المحرمة، امام خمینی، روح الله، ج1، ص381.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo