< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي

1402/10/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی حجیت ظهورات قرآن

 

بررسی تفصیل در حجیت ظهور بین مقصودین بالافهام و غیر مقصودین بالافهام

این تفصیل کبرویا صحیح است ولی به نظر ما صغرویا مصداق ندارد. مگر در مواردی که از امام علیه السلام شخصی غیر از راوی حاضر در مجلس سؤال است که در این موارد اگر راوی احتمال عقلایی دهد که بین امام علیه السلام و این سائل یک قرینه‌ی معهوده‌ای بوده است -مثل این که قبلا راجع به این موضوع با هم صحبت کرده بودند و این سؤال ادامه صحبت‌های قبلی است- نمی‌تواند به اطلاق بدوی جواب امام علیه السلام اعتماد کند ولی فرض این است که راوی به‌طور قطع جواب امام علیه السلام را نقل کرده و ممکن است مقدمات حسیه‌ای بوده است که اگر ما نیز در مجلس سؤال بودیم اطمینان پیدا می‌کردیم که هیچ قرینه معهوده‌ای در بین نبوده است و دلیل حجیت خبر ثقه «العمری ثقتی فاسمع له و اطع»[1] اقتضا می‌کند که ما نقل این راوی را قبول کنیم. البته در مواردی که نقل راوی ظهور در نفی وجود قرینه بین امام علیه السلام و سائل، ندارد دچار مشکل می‌شویم، مثلا در مواردی که راوی نقل به معنا می‌کند یا جواب امام علیه السلام را تقطیع می‌کند، اگر مخل بودن این تقطیع یا نقل به معنا در نظر بدوی عرفی واضح باشد این تقطیع و نقل به معنایی که همراه با حذف قرائن باشد خلاف وثاقت راوی است. ولی اگر آن قرینه دقیق است و شخصی که نقل به معنا یا تقطیع می‌کند با نظر بدوی متوجه آن قرینه نمی‌شود در این جا ما مشکل پیدا می‌شود.

ان قلت: صحیحه حمیری «العمری ثقتی فاسمع له و اطع فانه الثقة المامون» دلالت بر حجیت خبر ثقه دارد و وقتی این راوی ثقه است هر چه گفت باید سمعا و طاعتاً از او اخذ کنیم.

قلت: این کلام درست نیست و با توجه به «ما ادی الیک عنی فعنّی یؤدی و ما قال لک عنی فعنّی یقول» ‌باید صدق کند که این ثقه این مطلب را از امام علیه السلام نقل می‌کند و این در مواردی که اختلاف بین دو جمله دقیق است به طوری که انسان به ذهن ابتدایی ملتفت به این قرینه و فرق دقیق بین دو جمله نمی‌شود، اصلا صدق نمی‌کند که این ثقه همان را که امام فرموده دارد اداء می‌کند.

مثلا اگر در روایت آمده باشد «ما کان عاقبته عاقبة الخمر فهو خمر»[2] اطلاق آن اقتضا می‌کند که هر مسکری تمام احکام خمر را دارد یعنی علاوه بر حرمت اکل، نجس نیز هست و اکل آن موجب حد نیز می‌شود و بیع آن نیز باطل است ولی اگر این جمله محفوف بود به یک جمله‌ای قبل از آن، که روایت به اینگونه نقل شده است: «ان الله لم یحرم الخمر لاسمها و انما حرمها لعاقبتها فما کان عاقبته عاقبة الخمر فهو خمر» در این صورت بیش از این که مسکر تنها در حرمت شرب، مانند خمر است ظهور نخواهد داشت. اما انسان با ذهن ابتدایی متوجه این فرق نمی‌شود. رواتی که معلوم نیست مستوای علمی‌ و مستوای دقت‌ آن‌ها چقدر بود (متوجه این فرقها نمی‌شدند) به خصوص این که بعضی از دقت‌ها ناشی از تکامل علوم است و آن زمان معلوم نیست که حتی فقهای از روات ملتفت این دقایق می‌شدند، لذا اگر امام علیه السلام فرموده باشند «ان الله لم یحرم الخمر لاسمها و انما حرمها لعاقبتها فما کان عاقبته عاقبة الخمر فهو خمر» در این صورت حتی اگر خود سائل، این روایت را به این نحو نقل کند که «قال الامام علیه السلام ما کان عاقبته عاقبة الخمر فهو خمر»، اگر به او توضیح داده شود که اگر این جمله در ذیل «ان الله لم یحرم الخمر لاسمها و لکن حرمها لعاقبتها» باشد بیش از تشبیه در حرمت شرب، ظهور ندارد ولی اگر متصل به هیچ صدری نباشد ظهور اطلاقی آن اقتضا می‌کند که جمیع احکام خمر برای مسکر ثابت باشد، او در جواب می‌گفت من تصور نمی‌کردم بین این دو جمله فرق وجود داشته باشد به این دقتی که شما کردید پس او بعد از دقت این فرق را می‌پذیرد اما می‌گوید من در ذهنم این مطالب نبود.

لذا در این موارد در هر دو صورت حتی صورتی که روایت بدون جمله‌ی صدر ذکر شده باشد نیز نباید اطلاق‌گیری کرد زیرا ممکن است امام علیه السلام این مطلب را همراه با صدر فرموده باشند ولی این راوی ملتفت نبود که اگر ذیل را تنها ذکر کند دیگران از آن اطلاق‌گیری می‌کنند. و باید در فقه به این نکته توجه داشت.

در مورد عصیر عنبی نیز روایت وجود دارد که «خمر لاتشربه» مرحوم خویی فرموده‌اند: «اگر روایت «خمر فلاتشربه» بود معنای آن این بود که عصیر عنبی مطلقا خمر است‌، یکی از آثار این تنزیل مطلق این است که شرب عصیر عنبی نیز حرام است اما جمیع احکام خمر را دارد لذا نجس نیز هست. ولی اگر روایت «خمر لاتشربه» باشد ممکن است قید تنزیل باشد یعنی عصیر عنبی مغلی از حیث حرمت شرب، خمر است نه این که به نحو مطلق خمر باشد.»[3] در حالی که راوی هنگام نقل این روایت متوجه نبود که «فاء» به چه مقدار در استظهار نقش دارد زیرا این‌ها تدقیق زاید بر آن نظر بدوی است و کسی که نقل به معنا می‌کند با نظر ابتدایی می‌بیند بین نقل خودش و کلام امام علیه السلام فرقی وجود ندارد. و این استظهار مذکور اگر درست نیز باشد بیش از این مقدار نیاز به دقت دارد در حالی که راوی در نقل به معنا به نظر ابتدایی نگاه می‌کند که بین دو جمله فرقی وجود ندارد لذا آن لفظ را تبدیل به این لفظ می‌کند.

و همچنین در موارد تقطیع‌ روایت نیز این مشکل وجود دارد زیرا ممکن است افرادی که تقطیع کردند توجه نداشتند که اگر آن جمله همراه با جمله مورد استدلال نقل می‌شد از آن این مطلبی که الان استظهار می‌شود استظهار نمی‌شد. مثلا صاحب وسائل در کتاب خمس برای اثبات تحلیل خمس بر شیعه روایت «يَا نَجِيَّةُ إِنَّ لَنَا الْخُمُسَ فِي كِتَابِ اللَّهِ- وَ لَنَا الْأَنْفَالَ وَ لَنَا صَفْوَ الْمَالِ وَ هُمَا وَ اللَّهِ أَوَّلُ مَنْ ظَلَمَنَا حَقَّنَا فِي كِتَابِ اللَّهِ- إِلَى أَنْ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّا قَدْ أَحْلَلْنَا ذَلِكَ لِشِيعَتِنَا قَالَ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْنَا بِوَجْهِهِ فَقَالَ يَا نَجِيَّةُ مَا عَلَى‌ فِطْرَةِ إِبْرَاهِيمَ غَيْرُنَا وَ غَيْرُ شِيعَتِنَا ثم اقبل الینا بوجهه و قال یا نجیة ما علی فطرة ابراهیم غیرنا و غیر شیعتنا[4]

معنای این عبارت حلیت خمس و انفال بر شیعیان است زیرا ذلک به «آن چیزی که قبلا ذکر شد که حق امام علیه السلام است» برمی‌گردد.

ولی روایت در منبع اصلی یعنی تهذیب به این نحو است که بعد از سخنان ابتدایی حضرت علیه السلام با نجیه[5] نجیه گفت «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‌ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ هَلَكْنَا وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ –یعنی این‌طور که شما فرمودید ما نابود شدیم زیرا هر چه تصرف می‌کنیم حق شما است- قَالَ فَرَفَعَ فَخِذَهُ عَنِ الْوِسَادَةِ فَاسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ –حضرت علیه السلام برخواستند رو به قبله کردند- فَدَعَا بِدُعَاءٍ لَمْ أَفْهَمْ مِنْهُ شَيْئاً إِلَّا أَنَّا سَمِعْنَاهُ فِي آخِرِ دُعَائِهِ وَ هُوَ يَقُولُ- اللَّهُمَّ إِنَّا قَدْ أَحْلَلْنَا ذَلِكَ لِشِيعَتِنَا- قَالَ ثُمَّ أَقْبَلَ إِلَيْنَا بِوَجْهِهِ وَ قَالَ يَا نَجِيَّةُ- مَا عَلَى فِطْرَةِ إِبْرَاهِيمَ ع غَيْرُنَا وَ غَيْرُ شِيعَتِنَا[6] پس مرجع «ذلک» «ان لنا الخمس» نیست بلکه مربوط می‌شود به دعایی که حضرت علیه السلام در ابتدای دعای خود با خدا مناجات کردند و نجیه آن را نشنید و قصد حضرت نیز تفهیم آن به نجیه نبود.

صاحب وسائل رحمه الله در بسیاری از موارد می‌گوید «و روی نحوه فلان» «و روی مثله فلان» در حالی که در مصدر اصلی با هم اختلاف دارند. ولی صاحب وسائل رحمه الله به نظر ابتدایی ملتفت به این اختلاف نشد.

و وقتی صاحب وسائل که ثقه و عالم است به این نحو بی‌دقتی کند دیگر از روات که در آن زمان فقه‌ و علم آن‌ها بسیط بود انتظاری نیست.

بنابراین از شهادت سکوتیه راوی کشف می‌شود که قرینه شخصیه مورد توجه عرف ساذج وجود نداشت ولی نمی‌توان اثبات کرد که قرینه‌ای که تنها عرف غیر ساذج متوجه می‌شود نیز وجود نداشته است.

ان قلت: نسبت به روایت مذکور «العمری و ابنه ثقتان» با «العمری و ابنه ثقتای» فرق دارد.[7]

قلت: ممکن است این دو عبارت با یکدیگر فرق داشته باشند اما ما برای اثبات حجیت خبر ثقه به ذیل حدیث یعنی «فاسمع لهما و اطع فانهما الثقتان المأمونان» تمسک می‌کنیم.

و اگر گفته شود لازمه‌ی عدم اعتماد به نقلها با وجود احتمال فوق، منسد شدن باب علم است و فقهی باقی نمی‌ماند، می‌گوییم: در صورت انسداد، باید نتایج انسداد مترتب شود که بیان دیگری است ولی این که گفته شود از باب ظن خاص حجت است، درست نیست یعنی نمی‌توان با ظن خاص حجیت آن را ثابت کرد.

بررسی تفصیل اخباریون بین عدم حجیت ظواهر کتاب و حجیت غیر آن

اخباریون بین ظهور کتاب و ظهور احادیث و سایر کلمات تفصیل داده و گفته‌اند: ظهور کتاب معتبر نیست.

بعضی از اشکالات آن‌ها اشکال صغروی است یعنی اصل ظهور داشتن قرآن را نفی می‌کنند در وجه آن وجوه مختلفی ممکن است بیان شود:

وجوه نفی ظهور در قرآن

وجه اول: وجدانا قرآن ظهور ندارد.

وجه دوم: علم به ناقص بودن آیات قرآن وجود دارد. زیرا قرآن تحریف به نقیصه شده است لذا قرآن مبتلی به اجمال بالعرض می‌شود یعنی از اول ظهور داشت ولی به‌خاطر تحریف این ظهور از بین رفت.

وجه سوم: علم به وجود مقیدات و مخصصات در روایات وجود دارد لذا قرآن مبتلا به اجمال حکمی می‌شود.

بعضی از اشکالات نیز کبروی است و ادعا می‌شود که از روایات استفاده می‌شود که قرآن حجت نیست.

ابتدا وجوهی که برای اثبات منع صغرای ظهور بیان شده است را بررسی می‌کنیم:

وجه اول: رمزی بودن قرآن و مخاطب نبودن غیر ائمه

از روایات استفاده می‌شود که طرف خطاب قرآن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام هستند «انما یعرف القرآن من خوطب به» قرآن شبیه رمز است که رمز بودن بعضی از آیات قرآن یعنی حروف مقطعه –مانند کهیعص- واضح است که کسی معنای آن‌ها را نمی‌داند. بقیه آیات نیز رمز هستند ولی رمز بودن آنها واضح نیست و ما خیال می‌کنیم که قرآن را می‌فهمیم در حالی که در واقع آن را نمی‌فهمیم.

آن‌ها برای اثبات این مدعا به روایاتی تمسک می‌کنند:

روایت اول: زید شحام می‌گوید: قتاده بر امام باقر علیه السلام وارد شد حضرت علیه السلام به او فرمود «یا قتادة انت فقیه اهل البصرة؟ قتاده گفت هکذا یزعمون -مردم این‌طور فکر می‌کنند- فقال ابوجعفر علیه السلام –امام علیه السلام خواستند بفرمایدند که مردم اشتباه می‌کنند به این نحو بیان فرمودند- بلغنی انک تفسر القرآن فقال له قتادة نعم فقال له ابوجعفر بعلم تفسره ‌ام بجهل فقال لا‌، بعلم ... فقال ابوجعفر ویحک یا قتادة انما یعرف القرآن من خوطب به[8]

روایت دوم: مرحوم صدوق در علل الشرایع با سند خود از ابوزهیر نقل می‌کند که ایشان می‌گوید:

بعضی از دوستان ما کوفه نزد ابوحنیفه رفتند و به او گفتند شما این فتوایی که می‌دهی بر خلاف فتوای امام صادق علیه السلام است، ‌ابوحنیفه گفت «انا اعلم منه» من از ایشان اعلم هستم، و جعفر بن محمد صحفیٌ -من درس خواندم، جعفر بن محمد الصادق علیه السلام کتاب مطالعه کرده است. آمد خدمت امام صادق علیه السلام نقل کرد ما نزد ابوحنیفه بودیم ابوحنیفه این حرف را گفت. حضرت علیه السلام فرمودند: بله ما صحیفه علی علیه السلام و صحف ابراهیم و موسی را خواندیم. می‌گوید بعد از مدتی یک روز من حج رفتم وارد مدینه شدم نشسته بودم خدمت امام صادق علیه السلام، غلام آمد گفت عده‌ای پشت درب می‌خواهند وارد شوند در بین‌ آن‌ها ابوحنیفه نیز هست، حضرت با اصحاب‌ خود مشغول بودند که ابوحنیفه وارد شد و سلام کرد، حضرت جواب سلام را داد، بعد ابوحنیفه گفت «اصلحک الله أتأذن لی فی القعود -اجازه نشستن به من می‌دهید- فاقبل علی اصحابه یحدثهم و لم یلتفت الیه -حضرت توجهی به او نکردند- او سه بار تکرار کرد حضرت علیه السلام اعتنایی نکردند ابوحنیفه که دید حضرت علیه السلام جواب ندادند خودش نشست، در این هنگام امام علیه السلام فرمودند: «أین ابوحنیفة؟ فقیل هو ذا، فقال انت فقیه اهل العراق؟ قال نعم، قال فبما تفتیهم؟ قال بکتاب الله و سنة نبیه قال یا اباحنیفة تعرف کتاب الله حق معرفته؟ و تعرف الناسخ و المنسوخ؟ قال نعم، حضرت فرمود: یا اباحنیفة لقد ادعیت علما ویلک ما جعل الله ذلک الا عند اهل الکتاب الذین انزل علیهم -علم به قرآن و ناسخ و منسوخ قرآن نزد اهل قرآن است که قرآن بر آن‌ها نازل شده است که تو از آنها نیستی- ویلک و لا هو الا عند الخاص من ذریة نبینا ما ورّثک الله من کتابه حرفا فان کنت کما تقول و لست کما تقول فاخبرنی عن قول الله عز و جل سیروا فیها لیالی و ایاما آمنین این ذلک من الارض؟ - جایی که انسان با امن در آن شب و روز رفت‌وآمد کند کجاست؟ ابوحنیفه گفت:- احسبه ما بین مکة و المدینة -فکر می‌کنم بین مکه و مدینه است- فالتفت ابوعبدالله علیه السلام الی اصحابه فقال تعلمون ان الناس یقطع علیهم بین المدینة و مکة فتؤخذ اموالهم و لایؤمنون علی انفسهم و یقتلون- راه بین مکه و مدینه راه امنی نیست راهزن‌ها درآن‌جا اموال مردم را از آن‌ها می‌گیرند و آن‌ها را می‌کشند همه گفتند بله- فسکت ابوحنیفة، فقال یا اباحنیفة اخبرنی عن قول الله عز و جل و من دخله کان آمنا این ذلک من الارض قال الکعبة قال أفتعلم ان حجاج بن یوسف حین وضع المنجنیق علی ابن زبیر فی الکعبة فقتله کان آمنا فیها -این چه بلد امنی است که حجاج به سمت مکه منجنیق گذاشت و بیت الله الحرام را تخریب کرد و عبدالله بن زبیر را در آن‌جا کشت- فسکت»[9] .

معنای این روایات این است که اصلا بیان قرآن متوجه عموم مردم نیست بلکه این یک بیان رمزی بین خداوند متعال و معصومین علیهم السلام است.

وجه دوم: عدم درک معانی عالی قرآن

بر فرض که بیان قرآن واضح باشد اما مطالب و مضامین قرآن عالی است و عقول بشر این معانی عالیه را درک نمی‌کند. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولا»[10] و ممکن است مراد از «انما یعرف القرآن من خوطب به» نیز این باشد که مضامین قرآن مضامین عالی است و عقول بشر بدون مراجعه به ائمه علیهم السلام آن معانی را درک نمی‌کند.

وجه سوم: تحریف قرآن

جمع کثیری از اخبارییون می‌گویند قرآن و لو تحریف به زیاده نشده اما تحریف به نقیصه شده است. مثلا آیه شریفه به این نحو بوده ﴿بلغ ما انزل الیک فی علی﴾[11] بعضی «فی علی» را حذف کردند. و این تحریف به نقیصه بالعارض باعث سلب ظهور از کتاب می‌شود.

با این وجوه خواستند قرآن را از دست مردم بگیرند به قول مرحوم طباطبایی عترت را عامه کنار گذاشتند قرآن را هم این آقایان می‌گویند کنار بگذارید دیگر نه قرآن برای ما می‌ماند و نه عترت.

 


[1] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌1، ص: 329: ح1.
[2] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌6، ص: 412.
[3] موسوعة الامام الخوئی، خوئی، ابوالقاسم، ج3، ص101؛ ج4، ص189.
[4] وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، ج9، ص549، ح14.
[5] مقرر: یعنی عبارات قبل از «الی ان قال» در نقل وسائل.
[6] تهذیب الاحکام (تحقیق خراسان)، طوسی، محمد بن الحسن، ج4، ص145، ح27.
[7] مقرر: ظاهرا مراد این است که از عبارت اول، قبول قول ثقه به نحو مطلق استفاده می شود اما از عبارت دوم که در روایت نیز به همین نحو نقل شده است این استظهار نمی شود بلکه ممکن است ثقه در حد اعلا که از خواص امام و یا نماینده امام است و در امور مربوط به نمایندگی از طرف امام مطلبی را نقل می کند، را فرموده اند اطاعت کنید.
[8] الکافی (ط- الاسلامیة)، کلینی، محمد بن یعقوب، ج8، ص311، ح485.
[9] علل الشرائع، ابن بابویه، محمد بن علی، ج1، ص89.
[11] مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‌3، ص: 107.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo