< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي

1401/06/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مفهوم استثناء/ مفاهیم/ مباحث الفاظ

بحث در مفاهیم بود. راجع به مفهوم شرط و مفهوم وصف و مفهوم غایت و مفهوم استثناء بحث کردیم.

صاحب کفایه مفهوم مطلق شرط را نپذیرفت، ‌مفهوم وصف را هم نپذیرفت، تنها مفهوم غایت را در صورتی که غایت، غایت حکم باشد نه غایت موضوع، و نیز مفهوم استثناء را پذیرفت، و به ضمیمه مفهوم حصر که آن را هم پذیرفته است، صاحب کفایه سه مفهوم را بطور مطلق قبول کرده: مفهوم غایت در صورتی که غایت، غایت حکم باشد، ‌یجب الی الزوال الجلوس فی المسجد و نیز مفهوم استثناء و مفهوم حصر.

ما تنها مفهوم مطلق را در مفهوم استثناء پذیرفتیم و در مفهوم حصر، حتی مفهوم شرط را هم نپذیرفتیم به عنوان مفهوم مطلق، غایت هم و لو غایت حکم باشد مفهوم مطلقش را ما نپذیرفتیم.

در بحوث مفهوم شرط را به عنوان مفهوم مطلق پذیرفتند، ‌مفهوم استثناء را هم پذیرفتند در بحوث، یجب اکرام العالم الا الفاسق، ‌فرمودند مفهومش این است که لایجب اکرام العالم الفاسق. البته ایشان معتقد است که منافات ندارد که یک وجوب اکرامی به عنوان دیگر که ربطی به عالم ندارد مثل وجوب اکرام عالم هاشمی شامل این عالم فاسق بشود. مفهوم حصر را هم پذیرفتند.

شهید صدر در حلقات: نسبت استثنائیه،‌ نسبت ناقصه وصفیه است لذا مفهوم ندارد

اما در حلقه ثالثه که بعد از بحوث نوشته شده، متاسفانه مفهوم استثناء را نپذیرفتند، یعنی عملا در حلقه ثالثه فقط مفهوم مطلق شرط را قبول کردند و مفهوم حصر را. تعبیرشان در حلقه ثالثه این است که فرمودند اگر مفاد جمله استثنائیه مثلا این بود که یجب اکرام العالم، الا الفاسق به این معنا بود که و وجوب اکرام العالم یستثنی منه الفاسق، این مفهوم مطلق داشت، از سنخ وجوب اکرام عالم استثناء می‌کرد عالم فاسق را، ‌البته منافات نداشت که وجوب اکرام هاشمی شامل این عالم فاسق بشود او عنوان آخری است، ‌ولی به لحاظ وجوب اکرام عالم چه مطلق چه مشروط که ان جاءک العالم فاکرمه، جمله استثنائیه می‌گوید وجوب اکرام العالم یستثنی منه الفاسق. و لکن اگر جمله استثنائیه به این معنا باشد که جعلت وجوب اکرام العالم وجوبا مستثنیً منه الفاسق، دیگر مفهوم ندارد استثناء چون اثبات می‌کند این جمله یجب اکرام العالم الا الفاسق جعل یک وجوب موصوف به این وصف خاص را که ما وجوب اکرام عالمی که وصفش این است که فاسق از او مستثنی است جعل کردیم، اما یک وجوب اکرام عالمی که مستثنی نباشد از او فاسق جعل نکردیم‌؟ اثبات شیء که نفی ما عدا نمی‌کند. ایشان فرموده اصح این است که جمله استثنائیه به این معنای دوم است، یجب اکرام العالم الا الفاسق یعنی جعلت وجوب اکرام العالم وجوبا مستثنی منه الفاسق، این وجوب خاص را جعل کردیم اما یک وجوب اکرام عالم دیگری که مثلا مشروط است که ان جاءک العالم فاکرمه که شامل عالم فاسق بشود جعل نکردیم؟ او را که نمی‌گوید.

شبیه این‌که شخصی بگوید الرجل العالم فی الدار، این نفی نمی‌کند وجود رجل جاهل را در دار، ‌چون نسبت وصفیه است اما اگر می‌گفت الرجل فی الدار عالم مردی که در خانه است عالم است باید هر مردی که در خانه است عالم باشد. الرجل فی الدار عالم الانسان فی الدار عالم باید هر انسانی که در دار باشد عالم باشد چون جمله تامه است اما اگر بگوید الرجل العالم فی الدار الانسان العالم فی الدار نفی می‌کند وجود انسان جاهل را در دار؟ نه. این‌جا هم اصح این است (در حلقه ثالثه این جور گفته است) اصح این است که نسبت استثناء‌ به این وجوب نسبت وصفیه است، جعلت وجوب اکرام العالم وجوبا مستثنی منه الفاسق، یک وجوب اکرام عالمی که فاسق از او استثناء شده است ما جعل کردیم اما وجوب اکرام عالمی که شامل فاسق بشود جعل نکردیم به نحو مشروط که مثلا ان جاءک العالم فاکرمه؟ این را که نمی‌گوید.

اشکال

انصاف این است که این مطلب را در حلقه ثالثه که فرموده و فرموده به همین خاطر هم ما مفهوم غایت را منکر شدیم، این مطلب خلاف وجدان عرفی است و خلاف دو دوره اصولیه ایشان است چه در مباحث الاصول چه در بحوث که دو دوره است، ‌با تاکید می‌گوید مفاد جمله استثنائیه نسبت تامه است. یجب اکرام العالم الا الفاسق یعنی یجب اکرام العالم و وجوب اکرام العالم یستثنی منه الفاسق، انصافا ظاهر همین هست و این مطلب حلقه ثالثه به هیچ وجه قابل قبول نیست.

بله، ما که مفهوم استثناء را قائلیم و کسانی که مفهوم شرط را قائلند این را باید بپذیرند که اگر مولی بگوید یجب اکرام العالم الا الفاسق این بیش از این ظهور ندارد که ناظر است به وجوب اکرام عالم و می‌خواهد وجوب اکرام عالم چه بطور مطلق چه بطور مشروط این سنخ را از عالم فاسق ببُرد و استثناء بکند عالم فاسق را از آن و ظهوری ندارد در این‌که یک احکام دیگری مثل وجوب اکرام فقیه وجوب اکرام هاشمی هم منتفی است.

تفاوت جمله استثنائیه موجبه و نافیه در نظارت به سایر عناوین

بله همان‌طور که ما در دوره سابقه گفتیم اگر جمله استثنائیه نافیه باشد، لایجب اکرام العالم الا العادل، این‌جا واضح هست و جای شک به نظر ما نیست همان‌طور که در دوره سابقه تصریح کردیم که مفاد این جمله این است که لایجب اکرام العالم و لکن یجب اکرام العالم العادل، وجوب اکرام عالم عادل اگر نسبتش با یک خطاب دیگری که می‌گوید یحرم اکرام الاموی مثلا و یک عالم عادلی اموی بود نسبتش عموم من وجه است با هم تعارض می‌کنند. لایجب اکرام العالم الا العادل این استثناء بخواهد حیثی بشود خلاف ظاهر است چون آن لایجب اکرام العالم با الا العادل نقض می‌شود می‌گوید در مورد عالم عادل وجوب اکرام عالم عادل هست یا لایحرم اکرام العالم الا الفاسق، ‌یعنی یحرم اکرام العالم الفاسق. اگر یک خطابی بگوید یحرم اکرام الهاشمی با این لایحرم اکرام العالم الا الفاسق که مفادش این است که و لکن یحرم اکرام العالم الفاسق نسبت به عالم فاسق هاشمی تعارض می‌کنند. و آن‌چه که ما در جلسه قبل گفتیم که ظاهر استثناء این است که ناظر به این حکم به این عنوان است نه به عناوین دیگر، ‌در جمله استثنائیه موجبه است مثل یجب اکرام العالم الا الفاسق.

و این‌که ما در دوره قبل می‌خواستیم حتی این را هم بگوییم که اطلاق دارد یجب اکرام العالم الا الفاسق، منحل است به دو قضیه، یجب اکرام العالم العادل و لایجب اکرام العالم الفاسق، این لایجب اکرام العالم الفاسق با آن یجب اکرام الهاشمی در دوره سابقه می‌گفتیم تعارض می‌کنند نسبت به عالم هاشمی فاسق، نه، این را ما در این دوره نپذیرفتیم، انصافا ظهوری ندارد، یجب اکرام العالم الا الفاسق، این الا ظهور ندارد که یک جمله مستقله محضه است که و لکن لایجب اکرام العالم الفاسق، نه، بالاخره این استثناء است، ظهور استثناء هم این است که این سنخ حکم را دارد نفی می‌کند، این سنخ یجب اکرام العالم را از عالم فاسق نفی می‌کند و منافات ندارد یک سنخ دیگری مثل یجب اکرام الفقیه یا یجب اکرام الهاشمی شامل این عالم فاسق بشود.

و لذا ما در این دوره قائل به تقسیم می‌شویم می‌گوییم فرق است بین جمله استثنائیه نافیه و جمله استثنائیه موجبه، همان‌طور که در دوره سابقه گفتیم جمله استثنائیه نافیه واضح است، لایجب اکرام العالم الا العادل واضح است اطلاق استثناء حتی به لحاظ عناوین دیگر چون می‌گوید لایجب اکرام العالم الا العادل مفادش این است که یجب اکرام العالم العادل اگر یک خطاب دیگری بگوید یحرم اکرام الاموی، عرف در مورد عالم عادل اموی متعارض می‌بیند.

ادامه بررسی افاده إنما در حصر

اما مفهوم حصر: مفهوم حصر را باید بحث مصداقی کرد، و الا اگر یک لفظی دال بر حصر باشد روشن است که مفهوم دارد، بحث این است که آیا إنما مثلا، تقدیم ما حقه التاخیر و امثال آن مفید حصر هستند یا نیستند و الا اگر مفید حصر بودند که مفهوم داشتن آن جای بحث ندارد.

اما إنما مشهور این است که مفید حصر است. شیخ انصاری و امام قدس سرهما تشکیک کردند در آن. ولی هم قاموس، هم مغنی، می‌گویند: مفروغ‌عنه هست دلالت إنما بر حصر. در مغنی جلد 1 صفحه 406 می‌گوید: قل إنما أعظکم بواحدة یعنی ما اعظکم الا بواحدة، انما توفون اجورکم یوم القیامة یعنی ما توفون اجورکم یوم القیامة. که انصافا مطلب درستی است.

شواهد زیادی هست بر این مطلب: إنما یستیجب الذین یسمعون و الموتی یبعثهم الله، إنما انزل الکتاب علی طائفتین من قبلنا، ‌مبادا بگوید کتاب فقط بر دو طائفه نازل شده است بر ما، یهود و نصاری، یسألونک عن الساعة ایان مرسیها قل انما علمها عند ربی، ظاهر این‌ها همه حصر است، ‌إنما یسأذنک الذین لایؤمنون بالله، ‌إنما السبیل علی الذین یستأذنونک و هم اغنیاء، انما تجزون ما کنتم تعملون، ‌انما نطعکم لوجه الله، ‌همه این‌ها مفید حصر هستند.

در روایات هم همین‌طور است: انما ینهی ان یقرأ الرجل هو عریانا فاما اذا کان علیه ازار فلابأس. این اصلا معنایش این است که نهی شده است انسان قرآن بخواند در حالی که عریان است اگر ازار داشت اشکالی ندارد. انما جامعها دون الفرج فلم یجب علیها الغسل، ‌الصوم انما هو فی السنة شهر، لاتنقض الیقین بالشک و انما تنقضه بیقین آخر، رجل مس میتة أعلیه الغسل؟ کسی حیوان مرده‌ای را مس کرد آیا غسل دارد؟ قال لا انما ذلک من الانسان، غسل مس میت در مورد میت انسانی است. الرجل یکون معه اللبن أیتوضأ منه للصلاة قال انما هو الماء و الصعید، طهور فقط آب و خاک هست. و روایات دیگر.

[سؤال: ... جواب:] شما در استعمالات إنما موردی را پیدا نمی‌کنید که منافی با حصر باشد و لو به نحو حصر اضافی مگر چند مثال که این‌ها منشأ شبهه شده و الا این‌که فخر رازی و بعضی از اعلام در مبانی الاحکام مثال زدند که انما الحیوة الدنیا لهو و لعب، این‌ که عرض کردیم نقض بکنند بر افاده انما در حصر درست نیست، دو تا آیه داریم می‌گوید و ما الحیوة الدنیا الا لعب و لهو. بله یک سری موارد هست که با حصر تناسب ندارد، مثل انما المؤمنون اخوة، آیا انما المؤمنون اخوة با حصر تناسب ندارد، بگوید مؤمنین فقط برادر هستند چیز دیگر نیستند یا فقط مؤمنین برادر هستند دیگران برادر نیستند؟ منافقین هم با هم برادر هستند، ‌المنافقون و المنافقات بعضهم اولیاء بعض، انما المؤمنون اخوة به هیچ وجه با حصر تناسب ندارد.

انما المشرکون نجس، این هم تناسب با حصر ندارد. ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله، این هم گفته می‌شود تناسب ندارد، ‌کسانی که با تو بیعت می‌کنند فقط با خدا بیعت می‌کنند؟ انما ذلکم الشیطان یخوف اولیاءه فلاتخافونه، این با حصر تناسب ندارد، ‌شیطان اولیائش را می‌ترساند، خب انما برای چی گفت؟ فقط شیطان اولیائش را می‌ترساند؟ دیگران نیستند که مخوف باشند؟ انما ذلکم الشیطان یخوف اولیاءه.

انما البیع مثل الربا، فقط بیع مثل ربا است؟ در دعای در حال دفن می‌گوید و اسکن الیه من رحمتک رحمة تغنیه بها عن رحمة من سواک فانها رحمتک للظالمین، می‌گوید خدایا به این مرحوم ما از رحمتت نازل کن که از رحمت غیر تو بی‌نیاز بشود، فانما رحمتک للظالمین، رحمت خدا فقط منحصر است به ظالمین؟

پاسخ از نقض‌هایی که بر افاده إنما در حصر شده

این موارد بحث می‌شود که تناسب ندارد با حصر، ولی همین‌ها هم برخی از آن‌ها قابل توجیه است. مثلا ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله، مثل و ما رمیت اذا رمیت و لکن الله رمی است، می‌خواهد بگوید آن‌هایی که با تو بیعت می‌کنند فقط با خدا بیعت می‌کنند یعنی مخلصا، بدون شرک، بیعت با تو بیعت با غیر خدا نیست، بیعت با خداست، این اشکالی ندارد. انما ذلکم الشیطان یخوف اولیاءه شاید به این خاطر که شیطان فقط اولیائش را می‌ترساند غیر اولیائش را نمی‌ترساند یعنی غیر اولیاء شیطان از شیطان نمی‌ترسند.

انما البیع مثل الربا آن هم می‌تواند حصر باشد چون مراد از بیع، بیع نسیئه بوده، مشرکین می‌گفتند: من این فرش را به شما می‌فروشم یک ساله نسیه، فرش نقد یک ملیون می‌ارزد می‌فروشم به شما یک ساله به یک ملیون و نیم، ‌اشکال دارد؟ نه. حالا اگر من بیایم بگویم فرش را نقدا فروختم یک ملیون اگر یک سال دیگر پولش را بدهی یک ملیون و نیم بده، ‌او با این چه فرق می‌کند؟ بیع النسیئة می‌گفتند مثل ربا النسیئة است، من از اول بگویم این فرش را به شما یک ساله می‌فروشم یک ملیون و نیم با این‌که نقدش یک ملیون می‌ارزد، این مثل ربا است دیگر، برای آن تاخیر یک ساله دارم پانصد تومان می‌گیرم و الا خودم دارم می‌گویم نقد می‌خری یک ملیون نسیه می‌خری یک ملیون و نیم، مشرکین می‌گفتند این انما البیع مثل الربا، این بیع نسیه مثل ربا است، چیز دیگری نیست. به حسب ظاهر هم با منطق روشن‌فکری جور می‌آید. انما البیع مراد بیع النسیئة است، یعنی می‌گفتند بیع نسیئه هم داری پانصد تومان اضافه می‌گیری بابت تاخیر یک ساله منتها فرقش این است که قطعی کردی بیع را، ‌گفتی یک ساله می‌فروشم این فرش را به یک ملیون و نیم اما خودت هم می‌دانی اگر نقد می‌خری یک ملیون می‌فروختید پانصد تومان بابت تاخیر می‌گیری، ‌این مثل ربا است، ‌انما البیع مثل الربا، استعمال انما دال در حصر در این‌جا اشکالی ندارد.

فانما رحمتک للظالمین هم حصر ادعایی است یعنی ظالمین محتاج رحمت تو هستند، ائمه که محاج رحمت خدا به معنای ادعایی نیستند، ائمه نزدیک‌ترین افراد هستند به خدا، رحمتی که تناسب دارد با انسان‌هایی که محتاج هستند به رحمت او بخاطر گناهانی که کردند این‌ها ظالمین هستند، ‌حصر ادعایی است، ‌این‌ها اشکالی ندارد.

یا مثلا ممکن است کسی نقض کند انما مثل الحیوة الدنیا کماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض، این هم درست نیست که اشکال کند بگوید مثل حیات دنیا فقط همین آب است؟ خب اگر به جایش می‌گفت و ما مثل الحیوة الدنیا الا کماء، اشکال داشت؟ عرفی نبود؟ حصر ادعایی است، می‌گوید مثل حیات دنیا مثل این آب می‌ماند که می‌گذرد و تمام می‌شود. انما النسیء زیادة‌ فی الکفر که اشکال کرده بودند نسیء مگر فقط زیاده در کفر است؟ حالا اگر بجایش می‌گفتند و ما النسیء الا زیادة فی الکفر، مثل حصر ادعایی می‌شد، غلط بود؟ ادعاء است دیگر، ‌می خواهد بگوید تاخیر جز زیاده در کفر چیز دیگری نیست ادعائا. یا انما الخمر رجس من عمل الشیطان اگر بجایش می‌گفتند و ما الخمر الا رجس من عمل الشیطان، غلط بود؟ خمر فقط رجس است یعنی چیز دیگری هم هست کالعدم است.

اینقدر موارد استعمال انما در حصر و افاده حصر زیاد است و وجدانی است که با این مواردی که خیلی‌هایش را می‌شود حمل بر حصر ادعایی کرد، ‌حمل بر حصر اضافی کرد، ‌حصر اضافی یعنی بالاضافة الی بعض الامور حصر کردند نه حصر حقیقی مطلق، قابل توجیه است.

اثبات دلالت أنما بر حصر

این راجع به إنما. اما أنما، آقای خوئی فرمودند أنما که دلالت بر حصر نمی‌کند، ‌فقط إنما دلالت بر حصر می‌کند.

این هم درست نیست. واقعا عرف فرق می‌گذارد بین این دو آیه، یک آیه داریم:‌ إنما الحیوة الدنیا لهو و لعب، یک آیه دیگر در سوره حدید آیه 20: و اعلموا أنما الحیوة الدنیا لهو و لعب، ‌عرف فرق می‌گذارد بین این دو؟ چه فرقی می‌کند؟ اگر قول لغوییم هم اعتماد می‌کند در قاموس تصریح کرده می‌گوید أنما یدل علی الحصر مثل إنما.

بله، این را دقت کنید! أنما گاهی مرکب است از أنّ و مای موصوله، و اعلموا أنما غنمتم من شیء فان لله خمسه، آن أنّ بعدش مای موصوله است، إنّ هم گاهی بعدش مای موصوله است. إنما توعدون لآت، این إنما حصری نیست، إنّ ما توعدون لآت، این مای موصله است. ما بحث‌مان در إنما و أنما است که کلمه واحده است و مرکب از إنّ یا أنّ و مای موصوله نیست. مثل و اعلموا أنما الحیوة الدنیا لهو و لعب، واقعا عرف از آن حصر می‌فهمد.

عدم دلالت تقدیم ما حقه التاخیر در حصر

دومین ادات حصر گفتند تقدیم ما حقه التاخیر است. مثال می‌زدند: ایاک نعبد و ایاک نستعین، گفتند: این دلالت می‌کند بر این‌که فقط خدایا ما تو را می‌پرستیم و از تو کمک می‌گیریم، گفتند فرق می‌کند با این‌که بگویند نعبدک و نستعینک.

ما این‌جا نمی‌توانیم موافقت کنیم با این گفتار، واقعا صرف تقدیم ما حقه التاخیر مفید حصر است؟ انت اعنتنی، تو من را کمک کردی هنگام خرید خانه، یعنی دیگری کمک نکرد، انت اعنتنی، ‌خیلی تحویل می‌گیرد دوستش را، دوستش می‌گوید چه خبر است تا دیروز محل نمی‌گذاشتی ما را امروز اینقدر ما را تحویل می‌گیری می‌گوید تازه فهمیدم چقدر آدم با مرامی هستی، انت اعنتنی حینما اشتریت ذلک.

[سؤال: ... جواب:] حالا اگر ضمیر جایگزین مفعول بود او فقط مفید حصر است؟ ایاک اعنی زید یعنی لم‌نعن غیرک؟ ایاک نصر زید یعنی لم‌ینصر غیرک؟ ما نمی‌فهمیم همچون چیزی را. ... گاهی قرینه است، تناسباتی هست. ... ما که در إنما گفتیم دال بر حصر است، ادباء گفتند چون با وجدان عرفی موافق بود استشهاد کردیم اما تعبد که نداریم به کلام ادباء. بعد هم ادباء همه گفتند؟ کلمات برخی از ادباء است. بهرحال ما وجدان عرفی‌مان اقتضاء نمی‌کند که صرف تقدیم ما حقه التاخیر مفید حصر باشد. ایاک نصر زید بگوییم با نصرک زید فرق می‌کند؟ فارسی حالا بگویید، تو را زید یاری کرد، آخه باید یک مرادف فارسی هم در نظر بگیرید، تو را زید یاری کرد با زید یاری کرد تو را، فرق می‌کند؟ ... از کجا می‌گویید ایاک نصر زید در معنای عربی‌اش فقط آمده؟

قضیه حملیه به لحاظ اطلاق شمولی موضوع مفید حصر است

بله، قضیه حملیه اگر جابجا بشود، مثلا بگوید امیرالمؤمنین علی علیه السلام عادلٌ، این را جابجا کنید بگویید العادل امیرالمؤمنین، این مفید حصر است، این نکته دارد، زید فقیه، بگوید الفقیه زید، این دلالت بر حصر می‌کند. چرا؟‌ برای این‌که همیشه در قضیه هلیه مرکبه نه هلیه بسیطه، در هلیه مرکبه موضوع اطلاق شمولی دارد. هلیه بسیطه الانسان موجودٌ یک انسان موجود باشد صدق می‌کند الانسان موجود اما در هلیه مرکبه وقتی می‌گوید الانسان ذو رأس واحد باید هر انسانی این وصف را داشته باشد و الا دروغ می‌شود. در هلیه مرکبه موضوع اطلاق شمولی دارد. الفقیه زید یعنی هر مصداقی برای فقیه بخواهی بگردی متحد با زید است، یعنی مصداقی ندارد زید که متحد با فقیه نباشد، این منشأ دلالت بر حصر است.

ابنک زید، با زید ابنک فرق می‌کند. ابنک زید می‌خواهد بگوید پسر تو فقط زید است، ابنک زید، اما زید ابنک نه دلالت نمی‌کند. این هم نکته‌اش این است که قضیه هلیه مرکبه موضوعش اطلاق شمولی دارد. این را همیشه به خاطر داشته باشید.

[سؤال: ... جواب:] حصر اضافی گاهی هست، ابنک زید لا عمرو، اما به قول مطلق بگویند ابنک زید، پسر تو زید است، حصر اضافی هم نخواهند بگویند یعنی پسر تو متحد است با زید یعنی پسری نیست برای تو که زید نباشد، الفقیه زید، العادل امیرالمؤمنین و امثال ذلک، این‌ها دال بر حصر هستند.

بله گاهی الف و لام الف و لام عهد است، ‌الفقیه زید ممکن است بخواهید بگویید آن فقیهی که مورد بحث بود یا آن فقیه درجه یک زید است، آن دیگر لام عهد باشد یا حصر ادعایی باشد یا حصر اضافی باشد این‌ها قرینه می‌خواهد. اگر قرینه نبود ظاهر این‌که محمول را موضوع قرار بدهید در قضیه هلیه مرکبه این است که مفید حصر است، اگر بخواهد لام لام عهد باشد، ‌الفقیه زید بخواهد بگوید فقیه مورد بحث زید است یا حصر اضافی باشد الفقیه زید لا عمرو یا حصر ادعایی باشد بخواهد نفی ادعایی کند فقیه بودن دیگران را، این قرینه می‌خواهد.

ذکر ضمیر مبتدا قبل از خبر مفید حصر است

سومین ادات حصر هم زید هو القائم، ‌یک هو بیاورید قبل از خبر، ‌زید هو القائم و الف و لام قائم هم الف و لام عهد نباشد، الف و لام جنس باشد، این هم ظاهرش این است که زید همان جنس قائم است یعنی این‌ها با هم متحد هستند. پس قائمی نداریم غیر از زید.

هذا تمام الکلام فی مفهوم الحصر. یقع الکلام فی مفهوم العدد روز دوشنبه ان‌شاءالله.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo