< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي

1400/10/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اجتماع امر و نهی

 

مناقشه در تصویر نزاع در امر انحلالی در کلام شهید صدر و محقق هاشمی – اجتماع امر و نهی در توصلیات

بحث راجع به اجتماع امر و نهی بود. نظر مختار این شد که با تعدد عنوان اجتماع امر و نهی جایز است به شرط این‌که امر به صرف الوجود تعلق بگیرد و نه به مطلق الوجود، اگر امر مانند نهی مطلق الوجودی بشود، انحلالی بشود، همان‌طور که مرحوم آقای خوئی فرموده است از محل نزاع به نظر ما خارج هست. و نزاع به نظر ما باید متمحض بشود در مورد امر به صرف الوجود که مصداقش منحصر در فرد حرام نیست، مثل توضأ بالماء و یحرم الغصب، اما اگر مولی بگوید توضأ بکل ماء موجود فی البیت و در منزل ده آب هست پنج تایش غصبی است که بطور امر انحلالی باید از آن پنج آب غصبی هم طبق این خطاب امربه وضوء ما وضوء بگیریم از طرف دیگر هم بفرماید یحرم الغصب این به نظر ما اجتماع امر و نهی در آن محال است.

ولی در بحوث جلد 3 صفحه 47 و مباحث الاصول جلد 3 صفحه 386 صریحا فرموده‌اند تعدد عنوان حتی در امر انحلالی و نهی انحلالی مشکل امتناع اجتماع امر و نهی را برطرف می‌کند. دیگر الطلب المحال پیش نمی‌آید، بله، چون امر انحلالی است نهی هم انحلالی است طلب غیر مقدور می‌شود آن پنج آب هم طلب شده از ما که با آن وضوء بگیریم هم اطلاق نهی از غصب می‌گوید در آن‌ها تصرف نکنید، این شبیه طلب الضدین می‌شود، مولی طلب کند از یک طرف قیام را از طرف دیگر طلب کند جلوس را، این محذورش تکلیف به غیر مقدور است، ما در بحث امتناع اجتماع امر و نهی یا جواز آن راجع به طلب حال بحث نمی‌کنیم راجع به الطلب المحال بحث می‌کنیم. طلب محال یعنی طلب ما لایطاق طلب غیر مقدور، ‌او بحثش جداست عرض کردم در طلب الضدین ما هیچ ارتباطی نمی‌دهیم بحث طلب الضدین را به این‌که طلب این ضد و طلب آن ضد در نفس مولی منقدح نمی‌شود محال است منقدح بشود، مستلزم تکلیف به غیر مقدور چون هست اگر هر دو هم فعلی باشند مشکل تکلیف به غیر مقدور پیش می‌آید ولی همان‌جا هم به نحو ترتب مشکل حل می‌شود که مولی بگوید ان لم تقم فاجلس ان لم تجلس فقم، بحث در اجتماع امر و نهی در این هست که آیا در نفس مولی می‌شود هم منقدح بشود طلب فعل به یک عنوان و طلب ترک به یک عنوان دیگر با قطع نظر از این‌که شرط در تکلیف قدرت است؟ یا ممکن نیست انقداح این دو در نفس مولی؟ و لذا در بحوث و در مباحث نقل شده از مرحوم آقای صدر گفتند ما اجتماع امر و نهی را با تعدد عنوان معقول می‌دانیم محال نمی‌دانیم.

حالا برای این‌که تکلیف به محال و تکلیف به ما لایطاق پیش نیاید شما می‌توانید ترتبی تصویر کنید امر را که اگر مرتکب جامع غصب می‌شوی با این پنج آب غصبی وضوء بگیر، ‌دیگر تکلیف به مالایطاق هم پیش نمی‌آید، بطور مطلق که نگفت با این پنج آب غصبی هم وضوء بگیر گفت اگر جامع غصب را مرتکب می‌شوی من نمی‌گویم جامع غصب را مرتکب بشو اگر مرتکب می‌شوی امر داری به وضوء با این پنج آب غصبی که دیگر با این فرض ترتب مشکل تکلیف به غیر مقدور هم پیش نمی‌آید.

ایشان قبول دارد که اگر نهی به مقید بخورد، مثل نهی بخورد به صلات فی الحمام، و لو نهی کراهتی، و ما امر به صلات را انحلالی بگیریم امر انحلالی به صلات که در هر مکانی که می‌روی نماز بخوان، انحلالی است دیگر، از آن طرف هم بگوید حرام است یا مکروه است در حمام نماز بخوانی این‌ها با هم قابل جمع نیستند چون عنوان، واحد است، حتی به نظر ایشان امر به صرف الوجود نماز هم با نهی از نماز در حمام و لو به نحو نهی کراهتی سازگار نیست چون عنوان، واحد است.

اما کسانی که می‌گویند محذوری ندارد امر به یک طبیعت و نهی از حصه‌ای از آن مثل امر به صلات و نهی از صلات فی الحمام، آنها فقط در جایی می‌گویند که امر به طبیعت امر به صرف الوجود باشد، اما در بحوث می‌گویند ما این ملاک را برای جواز اجتماع امر و نهی قبول نداریم، ما معتقدیم در وحدت عنوان امر به طبیعت و نهی از حصه‌ای از آن طبیعت مثل امر به صلات و نهی از صلات فی الحمام معقول نیست و لو به لحاظ مقام اثبات و در جایی که خطاب لفظی داریم که صل لاتصل فی الحمام، این اجتماع‌شان معقول نیست اما ملاک صحیح به نظر ما برای جواز اجتماع امر و نهی تعدد عنوان است، مثل صلات غصب، یا ما مثال می‌زدیم تعظیم العالم اکرام الفاسق، تعظیم العالم واجب است، اکرام الفاسق حرام است، دو عنوان است، تعظیم العالم، در جایی که عالم فاسق است، هم عنوان تعظیم العالم دارد هم عنوان اکرام الفاسق، از یک طرف مولی می‌گوید عظم العالم، ‌تعظیم کن به عالم، ‌از طرف دیگر می‌گوید اکرام نکن فاسق را، ایشان می‌گویند این عنوان متعدد است، عنوان وقتی متعدد بود ایشان می‌گویند ما قائل به جواز اجتماع امر و نهی هستیم، و لو امر به نحو شمولی و انحلالی باشد مثل همین مثال عظم العالم هر فردی از افراد عالم واجب التعظیم هستند، و هر فردی از افراد فاسق محرم الاکرام هستند، عنوان‌ها متعدد هستند هیچ محذوری نداریم در اجتماع امر و نهی با این‌که هم امر شمولی است و هم نهی شمولی است، ‌فقط مشکل ما به لحاظ این است که تکلیف به غیر مقدور می‌شود در مورد عالم فاسق از یک طرف امر داریم به تعظیم او از طرف دیگر نهی داریم از اکرام او، اکرام مساوی با تعظیم نیست، ممکن است کسی را اکرام کنیم بدون تعظیم او، تعظیم یک مصداقی است از مصادیق اکرام ولی ممکن است اکرام همراه با تعظیم نباشد. برای او غذا می‌فرستید، اکرام کردیم او را ولی تعظیم نکردیم. چون تعظیم عالم و اکرام فاسق دو عنوان متعدد هستند ایشان اجتماع امر به تعظیم عالم و نهی از اکرام فاسق را ممتع نمی‌دانند هر چند در مورد عالم فاسق تزاحم پیش می‌آید دیگر تعارضی نیست مگر به لحاظ این‌که تکلیف به غیر مقدور می‌شود، اگر ما مثلا نظرمان این بود که در باب تزاحم اجتماع حکمین مشکلی ندارد و قدرت شرط تنجز تکلیف است که نظر برخی مثل امام بود، ما مشکلی نداریم، اصلا قدرت را شرط تنجز بدانیم شرط تکلیف ندانیم، یا اگر بشود ترتب را درست کنیم در این امر که آقای صدر قبول دارد امکان ترتب را، ‌مشکل از ناحیه تکلیف به غیر مقدور هم برطرف می‌شود.

[سؤال: ... جواب:] حالا دیگر آن بیان را مطرح نکنید که تعظیم یعنی ذات ثبت له التعظیمیة و اکرام هم ذات ثبت له الاکرامیة که جزء مشترک درست کنید، خب این‌که مبنای درستی نبود، و اگر می‌خواهید از این مشکلی که آقای صدر ایجاد کرد خلاص بشوید بگویید ایجاد حیثیت تعظیمیت برای عالم واجب است، ایجاد حیثیت اکرامیت برای فاسق حرام است که دیگر ایشان قبول کرد این‌جا جزء مشترک ندارند و اجتماع امر و نهی و لو امر شمولی است مشکلی ندارد.

و همین‌طور در کتاب اضواء جلد 1 صفحه 450 صریحا گفتند عدم امکان الامر الشمولی این‌که امر شمولی نمی‌تواند تعلق بگیرد به یک عنوان و نهی شمولی تعلق بگیرد به عنوان دیگر در جایی که این دو عنوان نسبت‌شان عموم من وجه است و مورد اجتماع دارند این عدم امکان امر شمولی لیس من جهة التضاد اذا تعدد العنوانان، بل من جهة عدم امکان الامتثال، مشکل این است که طلب المحال می‌شود طلب ما لایطاق می‌شود نه الطلب المحال که در نفس مولی ممکن نیست منقدح بشود اجتماع امر و نهی و لذا می‌گویند برای این‌که مشکل طلب ما لایطاق را حل کنیم نمی‌خواهد بروید سراغ ترتب، بحث را ببرید روی حب و بغض، دیگر در حب که شرط نیست که متعلقش مقدور باشد، در بغض که شرط نیست متعلقش مقدور باشد، بعد این‌طور مثال زده می‌شود که در درس‌نامه هم این مثال را زدند که اگر کسی بگوید من از غذای لذیذ خوشم می‌آید و از چیز سیاه بدم می‌آید، حالا برای او یک بادمجان لذیذی آوردند سیاه، حب به خارج که تعلق نمی‌گیرد، بغض که به خارج تعلق نمی‌گیرد به عنوان تعلق می‌گیرد حب از عنوان به معنون سرایت نمی‌کند بغض هم از عنوان به معنون سرایت نمی‌کند و لذا این غذای لذیذ سیاه هم به عنوان غذای لذیذ محبوب این شخص است هم به عنوان چیز سیاه مبغوض این شخص است، اجتماع ضدین پیش نمی‌آید فرق می‌کند با این‌که عنوان واحد هم محبوب بشود هم مبغوض، نمی‌شود عنوان واحد هم محبوب بشود هم مبغوض ولی وقتی دو عنوان شد مشکلی ندارد عنوان غذا لذیذ محبوب است عنوان شیء اسود مبغوض است. حالا تزاحم می‌شود بین این حب و بغض در مقام تاثیر، بخورم نخورم، نگاه می‌کند ببیند حبش می‌چربد بر بغض می‌خورد بغضش بر حبش می‌چربد نمی‌خورد، اما حب و بغض در نفسش هست حب به عنوان طعام لذیذ، بغض نسبت به شیء اسود.

این مشکل عدم امکان تاثیر این حبث و بغض هم‌زمان این مشکلی در خود اجتماع حب و بغض ایجاد نمی‌کند، این شبیه حب الضدین است، شما شب جمع دوست دارید کربلا باشید، از طرف دیگر دوست دارید مشهد باشید، واقعا دوست دارید هر دو را اما هیچ وقت نمی‌توانید حب ضدین یک شب جمعه برای ما ممکن نیست که هم مشهد باشیم هم کربلا باشیم، این حب ضدین معا در نفس هست ولی امکان تاثیرشان در ایجاد فعل معا نیست، بالاخره انسان سبک‌سنگین می‌کند محبوب اقوی را انتخاب می‌کند می‌رود آن را انجام می‌دهد. ولی منافات با این ندارد که آن غیر اقوی هم هنوز محبوب است، حیفش می‌آید که اگر می‌توانستم جمع کنم بین این دو محبوب چقدر خوب بود. حالا ما که ابناء دنیا هستیم بنده و امثال بنده، دو تا سور آدم دعوت می‌شود خیلی دیگر واضح است که دوست دارد هم این سور را برود هم آن سور را برود، افسوس می‌خورد که چرا نمی‌تواند در هر دو سور شرکت کند.

این خلاصه مطالبی که فرمودند.

به نظر ما این مطالب درست نیست. ما در حب الضدین قبول داریم، بلااشکال دو فعل در خارج، من قادر بر اتیان این دو محبوب نیستم یا حتی حب احد المتلازمین و بغض متلازم دیگر، من دوست دارم استقبال قبله را، بدم می‌آید از استدبار ستاره جدی، این‌ها با هم متلازم است، استقبال قبله برای ما بدون استدبار ستاره جدی ممکن نیست ولی دوست دارم استقبال قبله، بدم می‌آید از استدبار ستاره جدی، مثلا می‌گویند نحس است، حب این و بغض آن سر جای خودش هست. و لکن امکان جمع بین محبوب و ترک مبغوض نیست، و اگر مولی بگوید استقبل القبلة‌ و استدبر الجدی می‌شود طلب المحال، طلب مالایطاق، که آن هم با ترتب حل می‌شود یا در تضاد‌های اتفاقی نه در این مثال که تضاد دائمی است به لحاظ ما که در این مناطقی زندگی می‌کنیم که استقبال قبله ملازم است با استدبار جدی، بطور عام اگر تضاد دائمی نبود تضاد اتفاقی بود ترتب هم نباشد بعضی مثل امام قبول دارند اجتماع این دو امر را، این دو حب را، منتها امتثال هر دو منجز نیست عقلا چون جمع بین این دو غیر مقدور است. اما در مثال دو عنوان منطبق بر معنون واحد مثل همان مثال حب طعام لذیذ و بغض شیء اسود، بالوجدان حب عنوان‌ که ما داریم این عنوان را تصورا متحد می‌بینیم با معنون، بغض عنوان‌ که داریم این عنوان را تصورا متحد می‌بینیم با معنون در خارج، و ما وقتی ملتفت بشویم که این طعام هم طعام لذیذ است و هم شیء اسود، من حب دارم نسبت به اکل طعام لذیذ، بغض دارم از لمس شیء اسود، دو عنوان است، اما نسبت به این مورد من بگویم من نسبت به این حب دارم و بغض دارم؟ این ممکن است؟ و وقتی که عنوان عرفا معنون واحد که دارند حب به این عنوان به آن معنون سرایت عرفیه می‌کند چون من این عنوان را که دوست دارم این عنوان را متحد می‌بینم با معنون و فرض این است که این عنوان انحلالی است، یعنی من هر طعام لذیذی را دوست دارم، نه این‌که صرف الوجود طعام لذیذ را، نسبت به این فرد حب سرایت می‌کند به نظر عرف به خارج، و این خارج واحد است، این را دوست دارم و از این بدم می‌آید؟ من عالم را دوست دارم و از فاسق متنفر هستم، ‌یک عالم فاسقی می‌بینم همین‌جور کلی بگویم من از هر عالمی خوشم می‌آید و از هر فاسقی بدم می‌آید، می‌آورند گوش آن عالم فاسق را جلو می‌گویند این آقا هم عالم است هم فاسق است به ما بگو این‌که گفتی عالمی را دوست داری حتی این؟ تو که می‌گویی از هر فاسقی بدم می‌آید حتی این؟‌ چی می‌خواهی جواب بدهی؟ اگر بگویی نه، من از هر عالمی خوشم می‌آید حتی این از هر فاسقی خوشم می‌آید حتی این، نه، من از هر عالمی خوشم می‌آید به جز این‌که فاسق است، ‌حرفی نیست، ‌ولی بخواهی بپذیری من از هر عالمی خوشم می‌آید حتی این، از هر فاسقی بدم می‌آید و متنفرم حتی این، بالوجدان قابل جمع نیست. حیثی نکنید، حیثی یعنی شأنی، یعنی این آقا اگر فاسق نبود مقتضی حب در او بود چون عالم است، اگر عالم نبود چون فاسق است مقتضی بغض در او بود، اما بالفعل بحث در این است که شما این شخص را دوست دارید یا از او متنفر هستید. نمی‌شود بگویید من عنوان عالم محبوبم است این عنوان متحد است با معنون به نظر عرف و در مقام تصور عرفی.

اصلا خدمت شما عرض کنم معنای حب این است که حال شما عند وجود المحبوب احسن است از حال شما عند عدمه، مبغوض هم آنی است که حال شما عند عدمه احسن است از حال شما عند وجوده، معنای حب و بغض این است. وقتی شما این طعام لذیذی که شیء اسود است بخورید، یا به حلق شما بریزند، اصلا هیچ تاثیری فرض کنیم ندارد حب و بغض شما، دیگری این بادمجان سیاه را که طعام لذیذ است به حلق شما می‌کند، این بالاخره حال شما در فرض وجود این اکل طعام لذیذ احسن است از این‌که ترک بشود این اکل؟ اگر حال شما عند وجود این اکل احسن باشد این می‌شود محبوب. ولی نمی‌شود هم‌زمان هم حال شما عند وجود اکل این طعام لذیذ احسن باشد هم از یک طرف دیگر چون این شیء اسود است حال شما عند عدمه احسن باشد، ‌بالاخره ما تکلیف خودمان را باید بفهمیم حال شما عند وجوده احسن است یا عند عدمه. ما وقتی حب به صرف الوجود فرض می‌کردیم صرف الوجود که این نبود به نظر عرف.

[سؤال: ... جواب:] ما گفتیم اگر حب به جامع مستتبع حب به فرد باشد این در صورتی است که این فرد مبتلا به مانع مبغوض بودن نباشد. این یک اشکال ما بود. اشکال دیگر ما این بود که آن حیث این ذات فرد که مثلا صلات است، مانعی ندارد اقتضاء حب دارد، وقتی صلات فی الحمام موجود بشود به لحاظ وجود صرف الوجود صلات حال مولی بهتر است، می‌گوید از این‌که صرف الوجود صلات محقق شد حال من بهتر است نه از حیث این‌که این صلات فی الحمام موجود شد. اما ما هیچ‌وقت قبول نکردیم اگر هم چیزی گفتیم موهم خلاف این مطلب است اعلام می‌کنیم درست نیست، ما هیچ‌وقت نمی‌گوییم این صلات فی الحمام در حب به صرف الوجود صلات که مستتبع حب به فرد بر فرض باشد حال مولی عند تحقق صلات فی الحمام احسن است و از طرف دیگر حال مولی عند ترکه احسن است، غیر معقول است، نمی‌شود حب به صلات فی الحمام در فرض ترک صلات فی غیر الحمام به این معنا که ما بگوییم حال مولی عند وجود صلات فی الحمام احسن است از حالش عند عدم صلات فی الحمام در عین حال بگوییم مبغوض هم هست صلات فی الحمام، این‌ها هیچ‌گاه با هم جمع نمی‌شوند. ما هیچ‌وقت خلاف این را نمی‌توانیم بگوییم. اما در حب به مطلق الوجود حب انحلالی که دیگر اصلا این بحث‌ها پیش نمی‌آید حب به این فرد را شما انحلالی پذیرفتید با بغض این فرد و لو با دو عنوان اما دو عنوانی که ملتفت می‌داند که فانی است در معنون واحد. این قابل جمع نیست.

و عجیب است که در کتاب درس‌نامه اصول می‌گویند ما که ایراد می‌گیریم در جزء مشترک مثل اکرم العالم و لاتکرم الفاسق در امر انحلالی ما مشکل داریم منتها می‌گوییم اکرم العالم می‌گوییم با لاتکرم الفاسق جمع نمی‌شود چون جزء مشترک دارد یعنی با قطع نظر از تکلیف به غیر مقدور، یعنی در واقع این مطلب خلاصه‌اش این است که در درس‌نامه می‌گویند اکرم عالما لاتکرم الفاسق هیچ محذور ندارد چون یکی امر به صرف الوجود است و دیگری نهی از حصه‌ای از آن حالا آن حصه از آن نهیش عام من وجه است مثل اکرم العالم لاتکرم الفاسق یا عام و خاص مطلق هستند اکرم عالما لاتکرم العالم الفاسق، ایشان می‌گویند ما این‌جا جوازی هستیم چون ملاک اول را که امر به صرف الوجود باشد و لو نهی از حصه باشد در کتاب درس‌نامه گفتند ما قبول کردیم بر خلاف استاد. و آنی که ما قبول نداریم این است که مولی بگوید اکرم العالم به نحو انحلالی لاتکرم الفاسق این‌جا الطلب المحال هست، چون در اکرام جزء مشترک دارند‌، و هر دو انحلالی هستند، ‌اما در جایی که دو عنوان است مثل عظم العالم لاتکرم الفاسق، که دو عنوان هستند آن‌جا اصلا الطلب المحال هم نیست، طلب ما لایطاق است نسبت به عالم فاسق که هم اطلاق عظم العالم او را می‌گیرد هم اطلاق لاتکرم الفاسق او را می‌گیرد و این را با ترتب هم می‌شود مشکل طلب المحال و طلب ما لایطاق بودنش را حل کرد. حالا فوقش این است که می‌گویید ترتب عرفی نیست که اگر مرتکب جامع حرام اکرام عالم فاسق می‌شوید تعظیم کن عالم فاسق را این نوع ترتب عقلایی نیست ولی عقلا که مشکلی ندارد، در مثال اکرم عالما که مطلق بدلی است، بنابراین هیچ محذوری نمی‌بیند ایشان جمع بشود حتی با لاتکرم العالم الفاسق که نهی از مقید است، تا چه برسد به عام من وجه که لاتکرم الفاسق چون امر صرف الوجودی است همین کافی است برای جواز اجتماع امر و نهی به نظر ایشان ‌که بر خلاف استادش این مطلب را می‌گوید. اکرم العالم لاتکرم الفاسق امتناع دارد اجتماع امر و نهی الطلب المحال است چون جزء مشترک دارند، اکرام، ‌اکرام جزء مشترک است در هر دو و هر دو انحلالی هستند، این‌جا نمی‌شود اکرام این شخص عالم فاسق هم محبوب باشد هم مبغوض و فرض این است که عنوان اکرام در هر دو مشترک است. اما در عظم العالم و لاتکرم الفاسق عنوان مشترک نداریم، هر دو هم با این‌که شمولی و انحلالی هستند فقط مشکل برای مقام امتثال پیش می‌آید که تکلیف به غیر مقدور می‌شود اما الطلب المحال نیست فوقش طلب المحال و ما لایطاق نیست که آن هم عقلا با ترتب قابل حل است.

به نظر ما این مطالب درست نیست و لاینقضی العجب من هذه الکلمات، و قول بزرگان نباید ما را دچار تزلزل بکند. ما روی حرف خودمان هستیم، بزرگانی هم ما را تایید می‌کنند، این‌طور نیست که ما غریب باشیم، خود آقای خوئی وقتی اشکال کرد به صاحب کفایه گفت آقای صاحب کفایه چرا بحث را بردید بحث را در امر انحلالی اکرم العلماء او که خارج از بحث است بحث ما در امر به صرف الوجود بوده اکرم عالما را مثال بزن نه اکرم العلماء را و انصافا مطلب هم همین است.

اجتماع امر و نهی در توصلیات

بحث واقع می‌شود در این‌که اجتماع امر و نهی در امر توصلی امرش اسهل است، ادفن المیت، لاتغصب، من چه کنم آن وارث رفت میت را دفن کرد در قبری که خمسش را نداده بود، یا قبری که بر خلاف موقوفه پدرش را مقبرة‌ العلماء این‌که عمامه نداشت جزء علماء نبود، برد بالاخره به عنوان علماء شهداء صدیقین برد این‌جا ثبت کرد دفن کرد. طبق نظر آقای خوئی که امتناعی است واجب کفایی است نبش قبر. برای این‌که لاتغصب آن ادفن المیت را مقید کرد ادفن المیت فی المکان المباح. این واجب کفاییی است، این هم که امتثال نشده. اما ما می‌گوییم جواز اجتماع امر و نهی هدفش همین است که مؤمنین مجبور به نبش قبر نمی‌شوند، ‌امتثال شد آن وجوب کفایی دفن میت. حالا آن وارث، آن پسر نابکار یک عصیانی هم کرد غصب کرد به ما چه ربطی دارد؟ مگر ما مسؤول کارهای دیگران هستیم، ‌مهم آن واجب توصلی بود که امتثال شد. اما در امر تعبدی مشکل فراتر از این است. مشکل شرط قصد قربت هست. این به سه نحو ایجاد مشکل می‌کند عرض کنم بعد انشاءالله فردا توضیح می‌دهیم.

یک: عدم تمشی قصد قربت از عالم عامد. من که می‌دانم این آب غصبی است حرام است با او وضوء بگیریم چطور می‌توانم بگویم وضوء می‌گیرم قربة الی الله، آب را هم که به صورتم می‌زنم اللهم بیض وجهی، من که می‌دانم ملائکه می‌گویند سوّد الله وجهک، چه بیض وجهی.

مشکل دوم این‌که چه عالم چه جاهل مقصر، چه ناسی مقصر، ناسی مقصر یعنی کسی که این آب را غصب کرد ولی هنگام وضوء ناسی است، ‌ناسی مقصر است دیگر، عمل‌شان مبعد از مولی است، با این وضوء دارد از حریم الهی دور می‌شود، عملی که مبعد از مولی است و مبغوض مولی است و موجب استحقاق عقاب است چطور صلاحیت دارد مقرب الی المولی باشدد؟ ما یکون مبعدا عن المولی کیف یصلح ان یکون مقربا الی المولی.

مشکل سوم توسعه دارد، ‌حتی جاهل قاصر با این‌که عملش مبعد از مولی نیست چون جاهل قاصر است او از خدا دور نمی‌شود، اما عملش مبغوض هست، بالاخره حرام است، نمی‌شود گفت جاهل قاصر عملش مبغوض نیست، عملش مبعد از مولی نیست موجب استحقاق عقاب نیست چطور می‌شود عملی که مبغوض مولی است مقرب الی المولی باشد. من نمی‌دانم که دارم با این کاری که می‌کنم سیلی می‌زنم در گوش پسر مولی، فکر می‌کنم دارم سیلی می‌زنم در گوش دشمن مولی، اما بگوییم این عبادت مولی است؟‌ مولی از این خوشش می‌آید؟ عبادت چیزی است که مولی خوشش بیاید از این فعل تا این فعل صلاحیت پیدا کند که بخاطر مولی انجام شده. مثل نذر، چرا لله علی می‌گویند باید متعلقش راجح باشد؟ چون نمی‌شود بگویم برای شماست بر من که آب بخورم، می‌خواهی بخور می‌خواهی نخور به من چی؟‌ وقتی می‌گویی لک علیّ‌ باید یک نفعی برای طرف داشته باشد، مطلوب او باشد، محبوب او باشد، لله علی که من ناهار آبگوشت بخور، خدا می‌گوید می‌خواهی آبگوشت بخور می‌خواهی نان پنیر بخور به من چه ربطی دارد؟ باید بگویم لله علی که نماز شب بخوانم آن وقت خدا می‌گوید بارک الله چیزی که من دوست دارم می‌خواهی انجام بدهی، این لله علی یعنی صلاحیت تقرب و در عبادت این شرط است. پس باید عمل محبوب باشد در حالی که حرام محبوب مولی نیست. این مشکلی است که ان‌شاءالله باید دنبال حلش برویم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo