< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي

1400/10/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اجتماع امر و نهی

 

ادامه بحث از دلیل صاحب کفایه بر امتناع اجتماع

بحث در استدلال صاحب کفایه بود بر امتناع اجتماع امر و نهی که با چهار مقدمه آن را بیان کرد:

مقدمه اولش را بررسی کردیم که می‌فرمود احکام خمسه تکلیفیه اگر به مرتبه فعلیت برسند با هم تضاد دارند و قابل جمع در مورد واحد نیستند. عرض کردیم این مقدمه درست هست.

و اساسا طبق همه مبانی بالاخره تضاد بین احکام خمسه تکلیفیه مقبول هست، اختصاص به مبنای صاحب کفایه ندارد که قائل است به این‌که احکام تارة انشائیه هستند و تارة فعلیه هستند به معنای این‌که در نفس مولی کراهت نسبت به حرام منقدح بشود می‌شود حرام فعلی یا اراده نسبت به فعل واجب منقدح بشود می‌شود واجب فعلی، کسانی هم که مثل مرحوم آقای خوئی این مبنای صاحب کفایه را قبول ندارند و احکام را اعتباری می‌دانند بدون این‌که ماوراء این احکام اراده و کراهتی نسبت به فعل عبد باشد باز قائلند به تضاد بین احکام خمسه تکلیفیه، به لحاظ مبدأ یعنی ملاک یا به لحاظ منتهی یعنی حکم عقل در مقام امتثال. وجوب اقتضاء می‌کند عقلا تنجز اتیان به فعل را، حرمت اقتضاء می‌کند عقلا تنجز ترک فعل را و در مرحله حکم عقل با هم تضاد پیدا می‌کنند. مرحوم آقای تبریزی می‌فرمود تضاد در داعی هم دارند، وجوب به داعی تحریک نحو الفعل است، حرمت به داعی زجر عن الفعل است و در این مرحله داعی مولی هم تضاد هست بین این دو.

البته این را عرض کنم: ما وقتی می‌گوییم در اصول که مثلا وجوب با حرمت تضاد دارند حالا یا به لحاظ خودشان یا به لحاظ مبدئشان یا به لحاظ منتهایشان مقصود آن تضاد اصطلاحی فقط نیست که در منطق تعریف کردند الضدان امران وجودیان لایجتمعان فی محل واحد که حتما باید محل واحد باشد تا دو وصفی که عارض بر این محل می‌شود بگوییم امران وجودیان لایجتمعان. نه، ما اتفاقا معتقدیم این تعریف درست نیست. همین که بالوجدان بین دو چیز تنافر بود و لو محل‌شان مختلف باشند. طلب فعل با طلب ترک فعل محل‌شان مختلف است، محل طلب فعل فعل است، محل طلب ترک فعل ترک فعل است، و لکن این‌ها با هم جمع نمی‌شوند در نفس واحد، نمی‌شود یک شخص واحد هم اراده فعل داشته باشد هم اراده ترک داشته باشد. یا در حتی متلازمین، برای ما استقبال قبله متلازم هست با ستاره جدی که ستاره جدی را خلف‌مان قرار بدهیم، این‌ها متلازمین هستند نمی‌شود مولی نسبت به استقبال قبله اراده ایجاد داشته باشد نسبت به استقبال جدی اراده ترک داشته باشد چون لایجتمعان و لو محل‌شان واحد نیست. مهم این است که خارجا با هم جمع نشوند.

پس این مقدمه اول صاحب کفایه که احکام خمسه تکلیفیه با هم تضاد دارند مطلب درستی هست علی جمیع المسالک.

اما مقدمه دوم ایشان‌ که فرمودند متعلق امر وجود خارجی است، متعلق نهی هم وجود خارجی است نه عنوان ذهنی. وقتی مولی می‌گوید صل وجود خارجی نماز مطلوب است، وقتی هم می‌گوید لاتغصب وجود خارجی غصب منهی‌عنه است. این‌جا اشکال کردند به صاحب کفایه، ‌گفتند محال است که امر و نهی عارض بشوند بر وجود خارجی، ‌باید امر عارض بشود بر عنوان ذهنی یعنی مولی عنوان صلات را ببیند امر بکند به آن، عنوان غصب را ببیند نهی کند از آن، اگر بناء باشد وجود خارجی نماز متعلق امر باشد معروض امر باشد پس هر عارضی محتاج است به وجود معروض باید اول معروض موجود بشود تا عارض او موجود بشود، ‌سیاهی جسم که عارض بر جسم است اول باید جسم موجود بشود تا بعد سیاهی بر آن عارض بشود. اگر بناء باشد امر عارض بشود بر وجود خارجی نماز پس باید اول نماز وجود خارجی پیدا کند بعد امر بر او عارض بشود. و این محال است. چرا؟ تعبیر کردند العلیة تنافی العروض یعی چه؟ یعنی امر مولی به ایجاد نماز داعی مکلف است که برود نماز را ایجاد کند، داعی باید قبل از وجود فعل محقق بشود، اول داعی محقق می‌شود ما را تحریک می‌کند به ایجاد فعل بعد ایجاد می‌کنیم فعل را. امر مولی به نماز داعی مکلف است به ایجاد نماز، داعی باید قبل از فعل موجود باشد، نقش داعی نقش علیت است، یکی از علل، علت غایی است یعنی همین داعی. پس از یک طرف امر مولی به نماز داعی است که ما نماز بخوانیم، پس باید قبل از این‌که نماز بخوانیم این داعی موجود باشد، از طرف دیگر اگر شما ملتزم بشوید که این امر بر وجود خارجی نماز عارض می‌شود یعنی تا نماز نخوانیم امر نیست، این با هم تنافی دارد و لذا می‌گویند العلیة تنافی العروض.

محقق اصفهانی فرموده من از این اشکال می‌خواهم جواب بدهم. آنی که عارض می‌شود بر وجود خارجی، وجود خارجی امر مولی است، و آنی که داعی مکلف است وجود علمی امر مولی است، چون داعی وجود علمی است، شما داعی‌تان از خوردن آب رفع عطش است رفع عطش خارجا بعد از شرب ماء هست، پس چطور این رفع عطش داعی می‌شود به شرب ماء؟ وجود علمی‌اش داعی می‌شود، که در ذهن شما قبل از شرب ماء هست که اگر من آب بخورم رفع عطش می‌شود این وجود علمی رفع عطش داعی است به شرب ماء و لو وجود خارجی رفع عطش در طول شرب الماء‌ است. پس این استدلال درست نیست. و لو ما خودمان هم قائلیم امر تعلق نمی‌گیرد به وجود خارجی ولی این استدلال که العلة تنافی العروض.

می‌گوییم جناب محقق اصفهانی چرا درست نیست؟ شما اگر ملتزم بشوید که تا نماز موجود نشود امر مولی موجود نمی‌شود، چون امر مولی عرض وجود خارجی نماز است، تا محل موجود نشود عرض آن موجود نمی‌شود، کانه شارع گفته است اذا شربت الماء فیجب علیک شربه، که هنگامی که شرب ماء محقق شد آن وقت واجب است شرب آن، دیگر نمی‌شود این امر به شرب ماء علی تقدیر شرب ماء داعی بشود که ما برویم آب بیاشامیم، چرا؟ برای این‌که درست است وجود علمی امر مولی داعی است و لکن شخص عالم علمش را فانی در واقع معلوم می‌بیند، وقتی من بدانم که الان امر مولی به نماز نیست، بعد از این‌که من می‌خواهم نماز بخوانم امر مولی به نماز محقق می‌شود چون محلش وجود خارجی نماز است، پس اصلا من الان امر مولی را موجود نمی‌بینم تا محرک من باشد، قبول داریم وجود علمی محرک است اما شخص عالم علمش را فانی در واقع معلوم می‌بیند. وقتی من ببینم امر مولی نیست وقتی من آب بیاشامم امر مولی به شرب ماء محقق می‌شود پس چطور وجود علمی این امر مولی که در تصور من الان این موجود نیست بعد از شرب ماء موجود می‌شود چطور این وجود علمی می‌خواهد محرک باشد به شرب ماء.

آن مثال رفع عطش داعی یک قضیه شرطیه است. داعی این است که لو شربت الماء‌ ارتفع عطشی، آن قضیه شرطیه الان هم هست. آن قضیه شرطیه که لو شربت الماء‌ ارتفع عطشی، این قضیه شرطیه وجود علمی‌اش داعی است که من شرب ماء‌ را ایجاد کنم، شرط را ایجاد کنم تا جزاء موجود بشود. در این مثال امر مولی معنا ندارد که داعی من به ایجاد شرب الماء و محرک من به ایجاد شرب الماء امر مولی باشد که وجود این امر معلق است و متوقف است بر وجود خارجی شرب الما‌ء و لکن مشکل این است که کسی نگفته است که امر به واجب در طول وجود خارجی واجب است، صاحب کفایه هم تصریح کرد گفت وجود خارجی طرف امر است، متعلق امر است نه این‌که معروض امر است مثل جسم که معروض سیاهی است، نخیر، متعلق به معنای معروض نیست، به معنای طرف است، شما دوست دارید فردا کاری را انجام بدید آن ایجاد خارجی آن فعل در فردا طرف حب شما هست نه معروض حب که اول باید او موجود بشود تا حب شما موجود بشود.

حداقل از نظر عرفی فرمایش صاحب کفایه فرمایش متینی هست. و لکن صاحب کفایه فرمایشش ایراد دارد چون ما در باب اجتماع امر و نهی معتقدیم امر به صرف الوجود متعلقش عرفا وجود خارجی صرف الوجود است و لذا با نهی از فرد جمع نمی‌شود در محل واحد، محل امر به صرف الوجود صرف الوجود است، ‌مولی صرف الوجود نماز را می‌خواهد، ‌این شخصی که نماز در مکان مغصوب می‌خواند امر مولی عارض بر این نماز در مکان مغصوب نیست، تا بگوییم با نهی از ایجاد این نماز در مکان مغصوب تضاد پیدا می‌کند. بله، اگر امر انحلالی بود فرمایش صاحب کفایه کاملا متین بود. اذکروا الله و الرسول، که ذکر علی علیه السلام هم در حکم ذکر الرسول است، ذکر علی عبادة، ذکر خدا ذکر پیامبر ذکر علی علیهما السلام این‌ها استحباب انحلالی دارند هر چه می‌توانی بگو یا علی، حالا اگر شما رفتی در یک محیطی می‌گویی یا علی آن وهابی خبیث می‌گوید تو مشرک شدی و این یا علی گفتن تو خلاف تقیه خوفیه است، خلاف تقیه مداراتیه باشد مهم نیست، تقیه مداراتیه که واجب نیست، خلاف تقیه خوفیه است، جان خودت جان یک شیعه دیگر در معرض تلف قرار می‌گیرد، لادین لمن لاتقیة له ما این‌جا قبول داریم این ذکر علی علیه السلام با همه ارزشی که دارد در این‌جا دیگر استحباب ندارد بلکه حرام است چون انحلالی است استحباب ذکر علی. اما جایی که نه، بحث استحباب یا وجوب صرف الوجود است اصلا این فرد نه عرفا نه عقلا متعلق وجوب نیست.

[سؤال: ... جواب:] وجود خارجی صرف الوجود به معنای وجود این فرد نیست. این فرد مصداق صرف الوجود است. همین که شما این فرد را ایجاد کردید در حالی که این فرد واجب نیست متعلق وجوب نیست نه عرفا نه عقلا و لکن امتثال وجوب صرف الوجود است مگر هر چیزی که امتثال است هر فردی که امتثال واجب هست باید خودش متعلق وجوب باشد؟ شما اگر اول وقت نماز بخوانیه به داعی این‌که این نماز واجب است تشریع است، این نماز امتثال واجب است.

و با این بیان ما روشن شد خلل فرمایشات بحوث واضح می‌شود. در بحوث آمدند گفتند ما نظرمان این است که امر و نهی تعلق می‌گیرد به عنوان بما هو فان فی المعنون، اما معنایش این نیست که امر از عنوان سرایت می‌کند به معنون واقعا، نه، امر در همان عنوان می‌ماند، نهی در همان عنوان می‌ماند، هیچ سرایتی به معنوان نمی‌کند فقط به نظر تصوری یعنی به نظر تصوری عرفی، عرف عنوان را عین معنون می‌بیند کما این‌که شما معلوم بالذات خود را عین معلوم بالعرض می‌بینید به نظر تصوری اما وقتی که بر می‌گردید نگاه می‌کنید می‌بینید نه، معلوم بالذات در ذهن شما هست معلوم بالعرض در خارج است، شما وقتی می‌گویید الحرف لایخبر عنه به نظر تصوری وقتی می‌گویید حرف من را می‌بینید الی را می‌بینید ولی وقتی دقت می‌کنید می‌بینید به شما اشکال می‌کنند می‌گویند پس چی شد الحرف لایخبر عنه این‌جا که شد مبتدا و اخبر عنه، شما که می‌گفتید الحرف لایخبر عنه چرا این‌جا خبر دادید از حرف. این‌جا نظر تصوری می‌کنید می‌گویید این حرف که حرف نیست، این اسم است، ما این را فانی دیدیم در حرف مثل من و الی، فناء حقیقی است؟‌ نه، فناء تصوری است یعنی ما در مقام تصور وقتی می‌گوییم حرف این مرآت به آن واقع حرف است، این‌جا هم همین است. مولی وقتی می‌گوید نماز بخوان عنوان نماز متعلق امر است، اما بما هو فان تصوری فی الخارج نه این‌که امر به خارج واقعا سرایت بکند و مستقر بشود امر در خارج.

وقتی این‌جور شد ایشان فرمودند مشکل حل است. مولی از خلال عنوان نماز خارجی را می‌بیند که محکی این عنوان نماز است، امر می‌کند به آن، و از خلال عنوان غصب معنون و واقعی را می‌بیند که محکی عنوان غصب است، نهی می‌کند از آن، نه این‌که این نماز در مکان مغصوب در خارج مصب امر است مصب نهی است واقعا تا اجتماع امر و نهی در شیء واحد لازم بیاید، ابدا، وقتی مولی می‌گوید نماز بخوان نماز را فانی تصوری می‌بیند در معنون خودش، غصب هم که حرام شد آن را هم فانی می‌بیند در معنون خودش بما هو معنون الغصب. و لذا هیچ مشکلی پیش نمی‌آید. همین که محکی عنوان نماز تغایر تصوری دارد، تغایر رؤیتی دارد، مرئی در عنوان نماز مغایر است با مرئی در عنوان غصب، همین کافی است برای این‌که نماز متعلق امر بشود غصب متعلق نهی بشود و لو در خارج همین نماز در مکان مغصوب مصداق غصب هم هست. چون العنوان یحکی عن معنونه بمقدار العنوان لا اکثر، نماز از معنونش حکایت می‌کند اما به مقدار عنوان نماز نه بیشتر، دیگر از فرض اتحاد نماز با غصب حکایت نمی‌کند، یا به تعبیر دیگر الطبیعة تحکی عما یطابقها و لاتحکی عما ینطبق علیها، طبیعت مثل نماز حاکی است از مطابقش یعنی از آن چیزی که عنوان نماز با او مطابق هست نه این‌که حاکی باشد از مصداق و منطبق‌علیه که نماز در مکان مغصوب هست.

می‌گوییم: با این بیان‌تان فرقی نگذاشتید بین امر به صرف الوجود و امر به مطلق الوجود، امر انحلالی، همان ذکر علی عبادة هم پس اگر مصداق مخالفت با تقیه خوفیه شد شما اجتماع امر و نهی را جایز می‌دانید، خب این درست نیست. خود ایشان در بحث صومی که ضرر محرم دارد، فرمودند من بدون شک و شبهه می‌گویم این روزه باطل است و لو شما جاهل باشید به ضرر. چرا؟ برای این‌که نمی‌شود این صومی که مصداق ضرر محرم است امر وجوبی به آن تعلق بگیرد. شما که اجتماع امر و نهی را تجویز می‌کنید می‌گویید از خلال عنوان صوم معنون صوم را می‌بیند از خلال عنوان الاضرار بالنفس محرم محکی اضرار به نفس را می‌بیند فلامانع من اجتماع الامر و النهی پس چرا آن‌جا نگفتید این مطلب را قبول نکردید اجتماع امر و نهی را گفتید این صوم وجوب ندارد و درست هم گفتید چون وجوب صوم در ماه رمضان انحلالی است. امروز روزه بر من واجب باشد روزه امروز مصداق اضرار به نفس است.

یک مطلبی هم عرض کنم: در بحوث در بحث صل و لاتصل فی الحمام گفت من امتناع اجتماع امر و نهی را قائلم منتها در جایی که خطاب امر و نهی به خطاب لفظی ثابت شده باشد، چی تقریب کرد در وجه امتناع؟‌ گفت حب به جامع مستتبع حب به هر فردی است در فرض ترک سائر افراد، مولایی که حب به نماز دارد مستتبع این است که حب دارد به نماز در حمام علی تقدیر ترک صلات در غیر حمام. یعنی اگر شما ترک کنید صلات در غیر حمام را مولی دوست دارد صلات فی الحمام را ایجاد کنید، شمایی که ترک کردید صلات در غیر حمام را، ترک می‌کنید، بین مادر بزرگ‌ها از صبح می‌رفتند حمام تا شب می‌ماندند آخرش هم می‌گفتند مادر!‌ پیر شدیم خیلی نمی‌توانیم دوام بیاوریم در حمام. دیگر او ترک می‌کند نماز در غیر حمام را. آقای صدر می‌گویند این نماز در حمام در فرض ترک نماز در غیر حمام محبوب مولی است یعنی مولی دوست دارد ایجاد بشود. این جمع نمی‌شود با بغض ایجاد صلات فی الحمام بطور مطلق که می‌خواهد ایجاد نشود.

ایشان این‌جا می‌گویند که آن بیان ما یک وقت در صل و لاتغصب سوء استفاده نشود از آن. یکی بیاید این‌جا هم بگوید حب به صلات مستتبع حب به صلات در مکان مغصوب است در فرض ترک صلات در غیر مکان مغصوب و این جمع نمی‌شود با بغض غصب. چه جواب بدهد ایشان خوب است؟ اگر این‌جور می‌گفت در جواب، می‌گفت که حب به جامع مستتبع حب به فرد جامع است بما هو فرد الجامع، بما هو معنون بفرد الجامع، حب به جامع نماز مستتبع حب به هر فردی از افراد نماز است به عنوان فرد نماز، منافات ندارد که به عنوان فرد غصب که یک عنوان آخری است مبغوض است، تصورا هیچ محذوری ندارد که مولی در ذهنش که حب به نماز دارد از خلال این عنوان نماز فرد نماز را ببیند و به آن فرد نماز در فرض ترک سایر افراد حب پیدا کند. و لو آن فرد از خلال عنوان الغصب حرام مبغوض است، چون بغض به عنوان تعلق می‌گیرد حب هم به عنوان فرد تعلق می‌گیرد نه به وجود خارجی فرد. اگر این را جواب می‌داد شبیه همینی بود که الان نقل کردیم از ایشآن‌که حب به عنوان، حب مشروط، حب به فرد در ترک سایر افراد به عنوان فرد بما هو فرد الصلاة تعلق می‌گیرد و بغض هم به عنوان فرد الغصب تعلق می‌گیرد و لو وجود خارجی فرد الصلاة با فرد الغصب متحد است اما مولی که در مقام تصور لزوما تصور نکرده است اتحاد فرد الصلاة را با فرد الغصب در این نماز در مکان مغصوب.

اما ایشان جواب دیگری می‌دهد. ایشان می‌گوید: در بحث صل و لاتصل فی الحمام خود صلات فی الحمام یعنی خود این تقید، صلات فی الحمام، ‌این می‌خواست محبوب بشود در فرض ترک صلات در غیر حمام و لاتصل فی الحمام همین مقید را می‌خواهد مبغوض کند نه فقط قید را، یعنی خود صلات فی الحمام می‌خواهد مبغوض باشد، این نمی‌شود، هم صلات فی الحمام مبغوض باشد هم در فرض ترک صلات در غیر حمام محبوب باشد این نمی‌شود. اما در مانحن‌فیه صلات در مکان مغصوب، آن ذات صلات و تقیدش محبوب است قیدش مبغوض است، مهم نیست، غصب قید است، قید مبغوض باشد، مگر ما نگفتیم کسی که نماز می‌خواند در ساتر غصبی، آن قیدش مبغوض است، آن سترش به ساتر غصبی مبغوض است اما تقیدش مبغوض نیست، یعنی ایقاع الصلاة فی هذا الحال این تقید است، و الا اصلا ترتبا هم شارع می‌تواند بگوید فلانی! لاتلبس الثوب المغصوب و الا فعلیک لعنة الله و لکن اذا کنت تلبس الثوب المغصوب بمقدار الصلاة فیجب علیک ان تصلی فی هذا الحال، بی‌انصاف از ساعت دوازده ظهر تا ساعت پنج و نیم ساتر مباح نداری ما که گفتیم برو نماز بخوان عریانا، ولی اگر به اندازه پنج دقیقه این ساتر مغصوب را می‌پوشی، واجب است در همین پنج دقیقه که ساتر مغصوب را می‌پوشی نماز بخوانی، اگر نخوانی دو تا کتکت می‌زنند:‌ یک: چرا ساتر مغصوب پوشیدی، دو: چرا امر ترتبی به ایقاع الصلاة فی هذا الحال را عصیان کردی. ولی اگر مثل آدم‌های متدین و مؤمن گفتی من غصب نمی‌کنم لخت می‌مانم در اتاق خلوت، همآن‌جا نماز عریانا بخوان فدای سرت. ایشان می‌گوید: در این‌جا هم شارع قید مبغوضش است می‌گوید لاتغصب و لکن اگر غصب می‌کنی مانعی ندارد نماز در این حال.

می‌گوییم: این چه فرمایشی است؟ قید گاهی مثل همان ستر به ساتر غصبی است، در خارج متحد نیست وجودا با نماز در حال تستر به این ساتر. او عیب ندارد اما در صلات در مکان مغصوب آن قید اصلا مثل چنبره می‌آید می‌چسبد به نماز خود این نماز می‌شود مصداق غصب. آن‌جا نماز با ساتر مغصوب مصداق غصب نیست، آن سترش مصداق غصب است. یا مثلا وضوء با آب غصبی، آبی است که یتیم خریده بخورد تشنه است می‌رود بر می‌دارد می‌ریزد روی صورتش اللهم بیض وجهی، می‌گویند سود الله وجهک. در همین غسل الوجهت مصداق غصب هستی این قیدی نیست که منطبق نباشد بر مقید. این چه فرمایشی است که می‌فرمایید ذات این وضوء با تقیدش به این حال این محبوب است قیدش که غصب است مبغوض است، مگر قیدش وجود جدایی دارد از این؟ منطبق بر خود همین غسل الوجه، منطبق بر نماز یعنی منطبق بر سجود در این مکان است. و لذا این فرمایش به هیچ وجه تمام نیست.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo