< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي

1400/10/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اقتضاء نهی برای ترک جمیع افراد

 

بحث راجع به این بود که منشأ ظهور خطاب نهی در نهی از مطلق الوجود چیست؟ چرا وقتی مولی می‌گوید به عبدش لاتکذب ظاهر در این هست که هر فردی از افراد کذب حرام مستقل هست؟‌ نه اینکه نهی از صرف الوجود باشد که یک بار اگر شخص دروغ گفت دیگر نهی رأسا ساقط بشود به عصیان و دروغ های مجدد حرام نباشد.

ما عرض کردیم منشأ ظهور خطاب نهی در نهی از مطلق الوجود این هست که در عرف نواهی عرفیه غالبا ناشی هستند از مفسده مستقله در هر فرد از افراد طبیعت و این ظهور داده به خطاب نهی.

اینکه مرحوم آقای خوئی فرمودند "لاطریق لنا الی کشف ملاکات الاحکام حتی نری ان المفسدة فی متعلق النهی قائمة بصرف وجوده او بمطلق وجوده او ان المصلحة‌ قائمة بکل فرد من افراد ترک الطبیعة او بصرف ترکها"، این درست نیست. غلبه انحلالیت مفسده در نواهی عرفیه منشأ ظهور خطاب نهی شده در اینکه هر فردی از افراد این طبیعت منهی عنها مفسده مستقله دارد و حرام مستقل است.

شما که این وجه را منکر هستید چه وجهی ذکر می‌کنید برای ظهور خطاب نهی در نهی از مطلق الوجود؟ ‌این وجهی که شما فرمودید: "طلب صرف وجود ترک طبیعت لغو است چون نوعا و لو در یک آن ترک می‌کند وجود طبیعت را و صرف ترک الطبیعة محقق می‌شود، پس باید مراد از نهی از طبیعت طلب ترک جمیع افراد طیبعت باشد"، اینکه مشترک هست بین نهی از صرف الوجود و نهی از مطلق الوجود. منشأ ظهور خطاب نهی به نظر شما در نهی از مطلق الوجود چیست؟ هیچ وجهی ذکر نکردند.

نقد و بررسی کلام محقق بروجردی (وجود انحلال در تطبیق نه در جعل)

ما دیروز مطلبی را از مرحوم آقای بروجردی نقل کردیم که ایشان می‌فرمایند نهی از طبیعت نهی واحد هست، برخی به ما گوشزد کردند و مجبور شدیم این را توضیح بدهیم که ایشان انکار انحلال در جعل می‌کند،‌ می‌گوید در مقام جعل، نهی،‌ واحد است و لو تصریح می‌کند و لکنه ینحل الی نواهی متعددة بعدد ما یتصور للطبیعة من افراد و بعددها یتصور له الامتثال و العصیان فکل فرد اوجده العبد صار عصیانا برأسه و کل فرد انزجر عنه و ترکه تحقق امتثال لنهیه. ایشان در مقام جعل می‌گوید نهی واحد تعلق گرفته است به طبیعت و لکن عقلاء برای این نهی واحد عصیان های مکرر و امتثال های مکرر می‌بینند، یعنی در مقام تطبیق منحل می‌کنند عقلاء این خطاب نهی واحد را به نواهی متعدده به عدد افراد طبیعت.

ما اشکال مان این است که این بدون انحلال در جعل ممکن نیست، بدون اینکه در مقام جعل، مولی بین نهی از صرف الوجود و نهی از مطلق الوجود فرق بگذارد راه دیگری ندارد، باید در نهی از مطلق الوجود از باب وضع عام موضوع‌له خاص به تعداد افراد طبیعت جعل حرمت بکند. و لذا در مباحث الاصول که تقریر مباحث مرحوم آقای صدر هست انحلال در جعل را در خطاب نهی پذیرفته که مفاد خطاب نهی جعل نهی است و همین خطاب نهی دال بر انحلال در جعل هست. امام هم در لمحات الاصول که تقریر مباحث مرحوم آقای بروجردی هست صفحه 208، تقریر کردند فرمایش مرحوم آقای بروجردی و محصل این تقریر این است که از مرحوم آقای بروجردی نقل کردند که اگر مفاد خطاب نهی طلب ترک طبیعت باشد، یک آن ترک کنیم طبیعت را محقق می‌شود مطلوب مولی، پس صاحب کفایه که معتقد است مفاد خطاب لاتکذب طلب ترک کذب است، همانطوری که اگر مولی به عبدش می‌گفت اکذب یک آن، دروغ می‌گفت امتثال امر به کذب بود، حال هم که گفته است لاتکذب طلب کرده است ترک کذب را، یک آن ترک کند کذب را مطلوب مولی حاصل شده است. و لکن چون ما معتقدیم مفاد خطاب نهی طلب ترک نیست، زجر من الفعل است و لذا عقلاء حکم می‌کند که از تمام افراد طبیعت منزجر بشویم و عصیان مسقط تکلیف نیست، بار اول که مولی گفته بود لاتکذب و مکلف دروغ گفت این عصیان مسقط تکلیف نیست.

این را در پرانتز عرض کنم که اگر ما انحلال در جعل را قائل بشویم دیگر هر جعل حرمتی برای یک فرد از کذب عصیان مستقل دارد دیگر نیاز به اینکه بگوییم عقلاء حکم می‌کنند به اینکه خطاب نهی نباید عصیان بشود حتی عصیان بعد العصیانش هم جایز نیست و این اشکال که عصیان مسقط تکلیف است را آقای بروجردی جواب می‌دهند که این دلیلی ندارد، نه، نیازی به این حرف‌ نبود، بگویید عصیان آن جعل حرمت است برای آن فرد اول کذب اما جعل حرمت برای فرد دوم کذب که هنوز عصیان نشده است او را عصیان نکنید، نیاز نبود که از عقلاء کمک بگیرید. بهرحال.

امام کلام از ایشان در پاورقی لمحات از ایشان نقل شده که فرمودند این مطلب درست نیست. چه خطاب نهی طلب ترک باشد چه خطاب نهی زجر من الفعل باشد عقلاء این را نهی از مطلق الوجود می‌بینند و الا این بیان شمای آقای بروجردی در نهی از صرف الوجود هم می‌آید چرا عقلاء‌ در نهی از صرف الوجود آنجا عصیان اول را مسقط تکلیف می‌دانند؟ مولی اگر به نحو صرف الوجود بگوید دروغ نگو، که اگر یک بار دروغ بگوید آبروی این عبد می‌رود و دیگر هیچ کاری نمی‌شود کرد، در این نهی از صرف الوجود چرا نهی با عصیان ساقط است ولی در نهی از مطلق الوجود نهی با عصیان ساقط نیست؟ یا طلب ترک طبیعت با عصیان و اتیان یک فرد از این حرام ساقط نیست در نهی از مطلق الوجود این نکته‌ای دارد که استظهار عقلاء این هست و عقلاء‌ در موارد نهی از مطلق الوجود می‌گویند عصیان مکرر جایز نیست. همین اشکالی که ما دیروز به آقای بروجردی کردیم. بهرحال.

پس خلاصه عرض ما این هست که خطاب نهی ظاهر است در انحلال در جعل و تمام افراد طبیعت حرام می‌شوند به حرمت مستقله، هر فردی یک حرمت مستقله برایش جعل می‌شود از قبیل وضع عام موضوع‌له خاص.

انحلال در موضوع خطاب نهی

نکته دوم انحلال در جایی است که خطاب نهی موضوع دارد و متعلقی. گاهی فقط متعلق دارد،‌ لاتکذب، متعلق آن چیزی است که طلب می‌شود در خطاب نهی ترک او. موضوع آن چیزی است که فرض وجودش می‌شود و در فرض وجود او خطاب نهی فعلی می‌شود؛ مثل اینکه استظهار مشهور این هست که لاتشرب الخمر یعنی اذا خمر الوجود فیحرم شربه. اینجا دیگر فرقی بین خطاب نهی و خطاب امر نیست؛ هرکجا از خطاب فهمیدیم که موضوع دارد این خطاب امر یا خطاب نهی عرف به لحاظ او انحلال می‌فهمد، اکرم العالم یعنی العالم واجب الاکرام،‌ انحلال دارد به تعداد افراد عالم، لاتشرب الخمر یعنی الخمر محرم الشرب انحلال دارد به تعداد افراد خمر. البته این در صورتی است که قرینه بر خلاف نباشد و الا در همان خطاب امر هم مولی گاهی می‌گوید احضر الطبیب، قلد المجتهد، توضأ بالماء، به مناسبت حکم و موضوع این جا این است که امر به صرف الوجود شده است، با اینکه موضوع است، احضر الطبیب طبیب موضوع است احضار متعلق است، قلد المجتهد مجتهد موضوع است تقلید متعلق است ولی صرف الوجود احضار طبیب کافی است صرف الوجود تقلید مجتهد کافی است.

توضأ بالماء هم این اشتباه است که در بحوث مطرح کردند که علت اینکه انحلالی نیست که توضأ بکل ماء این است که توضأ‌ بالماء متعلق المتعلق است، یعنی چه؟‌ یعنی حتی اگر آب هم نباشد بر شما واجب است وضوء به آن، در جایی که می‌توانید از برف یا غیر برف آب تولید کنید باید تولید کنید، اینجور نیست که بگوید اذا وجد الماء‌ فتوضأ، آب هم نباشد باید شما وضوء با آب بگیرید اگر قادرید آب تولید کنید مثل اینکه مولی به عبدش می‌گوید دوغ بخور او بگوید دوغ نیست می‌گوید خب دوغ درست کن بخور این می‌شود متعلق المتعلق نه اینکه اذا وجد الدوغ فاشرب. و لذا در بحوث گفتند توضأ بالماء چون اصلا موضوع نیست ماء، متعلق المتعلق است،‌ یعنی اگر موجود هم نبود باز بر تو واجب است وضوء‌ به آب اگر می‌توانی تولید آب بکنی.

درست است در این مثال همین است که ایشان می‌فرمایند ولی نکته‌اش این نیست که چون متعلق المتعلق است. خب در احضر الطبیب چه می‌گویید؟ در قلد المجتهد چه می‌گویید؟‌ مناسبات عرفیه با اینکه موضوع است یک چیزی برای خطاب در عین حال حکم به انحلال نمی‌کند.

[سؤال: ... جواب:] موضوع آن است که فرض وجودش می‌شود، اذا وجد. توضأ بالماء موضوع نیست، متعلق المتعلق است ولی نکته عدم انحلال در این نیست که متعلق المتعلق است، نکته عدم انحلال همان نکته‌ای است که در احضر الطبیب است نه اینکه تمام طبیب‌ را احضار کنید، صرف الوجود احضار طبیب لازم است، قلد المجتهد معنایش این نیست که از همه مجتهدین تقلید کنیم بلکه از صرف الوجود مجتهد تقلید کنیم. نکته انحلال اوسع از این است که ماء در توضأ بالماء‌ متعلق المتعلق است، اگر موضوع هم بود باز عرف انحلال نمی‌فهمید مثل اینکه در احضر الطبیب انحلال نفهمید.

در خطاب نهی هم این لاتشرب الخمر در او دو قول است: یک قول، قول مشهور است که می‌گویند معنایش این است که اذا وجد خمر فلاتشربه. یک قول، قول مرحوم آقای خوئی است که خمر متعلق المتعلق است. یعنی چه؟ یعنی الان هم که خمر نیست باز بر شما حرام است شرب خمر. اذا وجد خمر یحرم شربه غلط است، سواء وجد خمر او لا یحرم شرب الخمر. نگویید که این لغو است، شمای آقای خوئی که اینقدر به لغویت اهمیت می‌دهید لغو است قبل از وجود خمر تحریم شرب خمر فعلی باشد، ایشان فرمودند نخیر لغو نیست. کسی که قادر است ایجاد خمر بکند، لغو نیست به او بگویند لاتشرب الخمر. اثر هم دارد. اگر شما بدانید خمر را ایجاد کنید شما را وادار می‌کنند خمر را بخورید، حق ندارید بگویید که الان که من تکلیف ندارم قبل از وجود خمر، حرمت شرب بعد از وجود خمر می‌آید، بعد از وجود خمر هم حرمت شرب که می‌خواهد بیاید تکلیف به غیر مقدور می‌شود، من ناچارم خمر را بخورم، آقای خوئی فرموده نخیر، سر ما کلاه نگذار با این حرف ها، همان موقع هم که خمر نیست فعلی است تحریم شرب خمر چون خمر متعلق المتعلق است.

ما بعید ندانستیم این استظهار آقای خوئی را و این فرمایش بحوث که این خلاف ظاهر است، ظاهر لاتشرب الخمر این است که اذا وجد الخمر فیحرم شربه، نه، همچون ظهوری ما نفهمیدیم، قانون این است که خوردن مشروبات الکلی ممنوع است حال مشروبات الکلی باشد یا نباشد، می‌توانید آن را تولید کنید، قانون مطلق است. این استظهار بحوث این که ظاهر این است که خمر موضوع است اذا وجد الخمر فیحرم شربه این استظهار را ما نپذیرفتیم و حق را به آقای خوئی دادیم. و لذا لاتشرب الخمر،‌ خمر می‌شود متعلق المتعلق. متعلق المتعلق شد، دیگر اقتضاء انحلال ندارد،‌ فقط همان نکته اول برای انحلال می‌آید که هر فردی از افراد طبیعتی که مورد نهی است مفسده مستقله دارد،‌ هر فردی از افراد شرب الخمر مفسده مستقله دارد و لذا نهی از شرب خمر انحلالی است.

[سؤال: ... جواب:] و مقتضای اطلاق [یا به عبارت دیگر] یعنی ظهور منعقد بشود، نفرمود ان وجد خمر فیحرم شربه. لاتشرب النجس شما می‌توانید این آب را نجس کنید بعد بخورید الان هم که نجس نیست به شما می‌گویند لاتشرب النجس.

انحلال در نذر

دیروز ما بحث نذر را پیش کشیدیم،‌ مثال زدیم گفتیم دو جور می‌شود نذر کرد: لله علیّ ان لاادخن به نحو نهی از صرف الوجود لله علی ان لاادخن به نحو مطلق الوجود. و نقل کردیم از آقای سیستانی که اگر نذر به نحو مطلق الوجود باشد یعنی به تعداد افراد تدخین التزام مستقل داریم،‌ التزام داریم امروز تدخین نکنیم التزام داریم فردا تدخین نکنیم، هر بار که تدخین کردیم یک حنث نذر مستقلی کردیم کفاره مستقله‌ای دارد، این فرمایش آقای سیستانی دو تا ایراد دارد: یک: چرا به این ملتزم نیستید؟ ظاهر التزام به عدم، انحلال است. خلاف ظاهر است شخصی بگوید لله علی ان لاادخن یعنی لب به سیگار نزنم ولی اگر یک بار لب به سیگار بزنم دیگر مهم نیست. مثلا یک طلبه‌ای می‌گوید لله علی که از لباس روحانیت بیرون نیایم،‌ این صرف الوجود است، یک بار بیرون بیاید حنث نذر کرد،‌ اما اگر نذر کند لله علی که بدون لباس از منزل بیرون نیایم، یک روز بدون لباس آمد فردایش بگوید دیگر آب از سر من گذشت؟ خب این خلاف ظاهر است. ظاهرش این است که کل فرد من افراد هذه الطبیعة را می‌خواهد ترک کند نه فقط فرد اول را. ظاهر التزام به عدم یک فعل این است، التزام به مطلق عدم است نه التزام به ترک اولین فرد. پس چرا شما تفصیل می‌دهید؟ می‌گویید دو جور است. و شک بکنیم هم بیشتر از یک کفاره لازم نیست، نه، ظاهر اولی التزام به عدم التزام به عدم است به نحو مطلق الوجود. یا در خطاب امر هم می‌آید که می‌گوید لله علی که هر شب چهارشنبه جمکران بروم، این حالا یک هفته نرفت بگوید هفته دیگر من التزامی ندارم، این بعید نیست بگوییم خلاف ظاهر است.

و لذا در شرط شما چه می‌گویید؟ در ضمن عقد شرط کرد با همسرش همین شرط را که سیگار نکشی، همسرش به او گفت، شنیدم تو سیگاری هستی، شرط ضمن العقد این است که سیگار نکشی، یک روز خانمش آمد دید این شوهر یک پاکت سیگار وینستون خریده می‌گوید این چه وضعیش است، می‌گوید آخه ببخشید من دیروز یک بار سیگار کشیدن این رفقاء ناباب من را فریب دادند، یک بار سیگار کشیدم، این یک بار که سیگار کشیدم، دیگر حنث شرط شد، فی الصیف ضیعت اللبن شد، حالا دیگر چه اثری دارد؟‌ حالا سیگار بکشم یا نکش. زنش می‌گوید این حرف‌ چیه، شرط کردم سیگار نکشی یعنی نه امروز سیگار بکشی نه فردا سیگار بکشی، حالا شیطان گولت زده یک بار سیگار کشیدی برای چی الان رفتی وینستون خریدی مدام سیگار می‌کشی جلوی من.

و لذا ظاهر التزام به عدم چه در شرط چه در نذر التزام به عدم است به نحو مطلق الوجود در حالی که شما در فتاوای‌تان اینجور مشی نکردید. نه آقای سیستانی اینجور مشی کردند، نه آقای خوئی اینجور مشی کردند. آقای خوئی دارند در صراط النجاة: من عاهد عهدا شرعیا ان لایفعل فعلا معینا فاذا خالف عهده مرة‌ فینحل عهده بالمخالفة الاولی و لاکفارة للثانیة‌ و الثالثة و هکذا الحکم فی الیمین و النذر. صراط النجاة‌ جلد 1 صفحه 387. آقای سیستانی هم در منهاج در همین بحث نذر یمین و عهد این مطلب را متعرض شدند. اذا حلف ان لاادخن فلو اتی، مضمون مطلب ایشان است،‌ فلو اتی به اکثر من مرة لم یحدث الا بالمرة الاولی. این خلاف ظاهر است، اگر شما انحلال می‌بینید در نهی باید اینجا هم انحلال ببینید، التزام به عدم است دیگر.

ثانیا: به نظر ما همانطور که امام دارند، نذر عنوان عملیة الالتزام است، شما اگر هم بگویید لله علی ان اترک‌ای فرد من افراد التدخین، دیگر از این تصریح به التزام به ترک افراد تدخین که واضح‌تر نیست، ولی یک لله علی دارید، یک عملیة الالتزام دارید،‌ نذر واحد است، عرف این را منحل به نذور متعدده نمی‌بیند. وقتی شما یک بار می‌گویید لله علی و لو می‌خواهید ملتزم بشوید امروز سیگار نکشید فردا سیگار نکشید اما یک بار ابراز هست، یک عملیة النذر هست و عرفا این نذر منحل نمی‌شود به نذور متعدد. نگویید در شرط پس آنجا چرا گفتید که باید وفاء به شرط بکند؟ آن یک حکم عقلایی است که به عملیة الاشتراط نگاه نمی‌کنند عقلاء،‌ به واقع شرط نگاه می‌کنند. شرط کردید سگار نکشید و لو یک عملیة الشرط است، تعبد شرعی نیست که من حنث شرطه فعلیه کذا، نه، یک ارتکاز عقلایی است و شارع هم تایید کرده فلیفِ بشرطک. و ارتکاز عقلایی اینجا به واقع شرط نگاه می‌کند و چون شرط انحلالی است وجوب هم می‌شود انحلالی، حرمت شرط ان لاادخن می‌شود انحلالی و لذا اشکالی پیش نمی‌آید. از این بحث بگذریم.

انحلال در نواهی ضمنیه

آخرین بحث قبل از ورود به بحث اجتماع امر و نهی این است که فرقی نیست در انحلال نهی به نواعی متعدده بین نهی استقلالی و نهی ضمنی. لاتکذب نهی استقلالی است، لاتلبس النجس فی صلاتک نهی ضمنی است، ارشاد است به مانعیت لبس النجس فی الصلاة،‌ همانطور که بزرگانی مثل مرحوم آقای خوئی فرمودند همان عرفی که در لاتکذب انحلال در نهی می‌فهمد، حالا انحلال در جعل که ما می‌گوییم، انحلال در تطبیق که بزرگانی مثل آقای بروجردی فرمودند، همین عرف در لاتلبس النجس همین را می‌فهمد، لاتلبس هذا النجس لاتلبس ذاک النجس. و لذا اگر مضطر شدید، شلوار نجس بپوشید، پیراهن نجس بپوشید، چون یا بخاطر ناظر محترم یا بخاطر سرما مجبورید، حق ندارید بروید ده تا لباس نجس دیگر هم رویش بپوشید. عبا، نجس است، قبا، نجس است، عمامه، نجس است، همه را می‌پوشد، از اروپا برگشته همه‌اش نجس است. چرا همه را می‌پوشی؟ می‌گوید آب که از سر گذشت، ما که دیگر صلات فی النجس مجبوریم بخوانیم، لخت که نمی‌توانم نماز بخوانم جلوی مردم یا در این سرما، حالا دیگر چه فرق می‌کند چه یک لباس نجس چه ده دست لباس نجس. امام فرمودند بارک الله،‌ خوب درس هایی که ما به شما گفتیم یاد گرفتی. می‌گوییم نه، فرمایشات شما ایراد دارد. شما می‌فرمایید نهی ضمنی ظهور در انحلال ندارد؟ العرف ببابک، عرف می‌گوید لاتلبس النجس فی الصلاة‌ این مقدار مجبوری لبس نجس فی الصلاة کنی بیشتر از این که مجبور نیستی. و الا اگر اینجوری باشد لازم نیست بقیه لباس‌ نجس باشد اصلا نجس می‌کنم، یک قطره مثلا نجس افتاده روی لباسم که معفو نیست، تطهیر هم نمی‌توانم بکنم، می‌گویم می‌خواهیم فرمایش امام را تجربه عملی کنیم، بزن کل لباس را در این آب نجس، بعد بپوش نماز بخوان، عرف می‌گوید این چه کاری است؟‌ تو آن مقدار مجبور بودی با لباس نجس نماز بخوانی نه اینکه دیگر کل لباست را نجس کنی. انصافا ظاهر خطاب نهی ضمنی هم در انحلال هست.

اما ثمره این بحث. غیر از آن بحث لزوم تقلیل نجاست در فرض اضطرار به اصل نجس،‌ ثمره مهمه دیگری دارد. کجا؟ بحث شک در ابتلاء لباس به مانع، نمی‌دانم این لباسم نجس است یا نجس نیست و نجس بودن لباس،‌ کون اللباس نجسا منشأ مانعیت می‌شود، منشأ نهی ضمنی می‌شود،‌ یعنی اذا کان الثوب نجسا فلاتصل فیه انحلالی است، اگر عبای من هم نجس باشد این می‌شود مشمول خطاب اذا کان الثوب نجسا فلاتصل فیه. شک می‌کنم که آیا این لباسم نجس است یا نجس نیست فرض کنید قاعده طهارت هم ندارد، می‌توانم برائت از مانعیت جاری کنم چون مانعیت کون الثوب نجسا مانعیت انحلالیه است هر فرد از افراد لباس نجس یک نهی ضمنی دارد،‌ اگر این لباس من این عبای من نجس باشد این هم خطاب اذا کان ثوبک نجسا فلاتصل فیه شاملش می‌شود. شک که می‌کنم شک می‌کنم که آیا یک پر لاتصل فیه شامل این عبا شد یا نشد، برائت از مانعیت این عبا جاری می‌کنم.

و این در یک بحثی در لباس مصلی مطرح شده و بحث مفصلی در موردش شده. این لباس هایی را که می‌آورند نمی‌دانیم از اجزاء حیوان حرام گوشت در او هست یا نیست،‌ پشم است نمی‌دانیم پشم مصنوعی است، پشم گرگ است، مشهور تا زمان میرزای شیرازی این بود که جایز نیست نماز در لباس مشکوک، می‌گویند شیخ انصاری دو بار این را بحث کرد،‌ هر بار که به این بحث می‌رسید به او تذکر می‌دادند که این عبای شما ماهوت است و مشکوک است که از چه پشمی تهیه شده شاید از پشم حیوان حرام گوشت باشد، ایشان می‌فرمود عجب!‌ باید مراعات کنیم در نماز، بعد یادش می‌رفت، دور دوم باز بحث می‌شد همین تذکر را می‌دادند چون ایشان قائل به لزوم اجتناب از لباس مشکوک در نماز بود می‌فرمود عجب! یادمان نیست، متوجه نبودیم باید عبای خودمان را عوض کنیم. از زمان میرزای شیرازی به بعد مسلک مشهور شد جواز صلات در لباس مشکوک. یکی از ادله از میرزای شیرازی تا به امروز برای جواز صلات در لباس مشکوک همین است که می‌گویند لاتصل فی وبر ما لایؤکل لحمه انحلالی است یعنی اذا کان الوبر مما لایؤکل لحمه فلاتصل فیه، نمی‌دانیم این وبر این پشم که ما لباس دوخته شد و پوشیدیم، وبر ما لایؤکل لحمه هست تا خطاب لاتصل فیه بر این هم منطبق بشود یا نه، وبر مصنوعی است، وبر حیوان حلال گوشت است تا خطاب لاتصل فیه شامل آن نشود. بر من واجب است نماز بخوانم و مشروط است به اینکه اگر چیزی از اجزاء حیوان حرام گوشت بود آن را در نماز با خودم نداشته باشم، این قید عدمی است، تجب الصلاة بشرط ان لا استصحب معی اجزاء ما لایؤکل لحمه. می‌گوییم نمی‌دانیم آیا شرط العدم که نهی ضمنی است تعلق گرفته به اینکه این عبا را که از پشم مشکوک است با خودم در نماز نداشته باشم یا شامل آن نشده است، برائت جاری می‌کنم از تعلق نهی ضمنی یا به تعبیر دیگر برائت جاری می‌کنم از مانعیت این لباس و با آن نماز می‌خوانم.

ما تفصیل این بحث را در لباس مصلی عرض کردیم. فقط یک نکته به شما بگویم، بحث را تمام کنیم، انشاءالله روز شنبه وارد بحث اجتماع امر و نهی بشویم.

شرط جریان برائت از مانعیت

ما به نظرمان این برائت از مانعیت مشکلی ندارد، انحلال در نهی ضمنی هم عرفی است، اما باید توجه بکنید! در صورتی می‌توانیم برائت از مانعیت جاری کنیم که شارع اینجور بگوید، بگوید اذا کان ثوبک نجسا (مثلا) او مما لایؤکل لحمه فلاتصل فیه که نجس بودن، ما لایؤکل لحمه عرفا حیثیت تعلیلیه باشد برای عروض مانعیت برای این ثوب، اذا کان ثوبک نجسا فلاتصل فیه،‌ اگر این ثوب نجس باشد مانعیت عارض می‌شود عرفا بر این ثوب، شک می‌کنم این ثوب نجس است یا نه برائت از مانعیت او جاری می‌کنم. اما اگر شارع بگوید صل مع عدم نجاسة الثوب، صل و لایکون معک ثوب نجس،‌ انحلال در مانعیت مشکل ندارد ولی من برائت از مانعیت چه جور جاری کنم؟‌ من شک در وجود مانع دارم، صل مع عدم نجاسة الثوب، نجاسة الثوب مانع است، من برائت از مانعیت چه جور جاری کنم؟‌ من شک دارم در وجود مانع اگر شک دارم در نجاست ثوب، در شک در وجود مانع باید بروی سراغ استصحاب عدم وجود مانع، برائت از مانعیت جایی است که در وجود مانع بحث نمی‌کنی،‌ در مانعیت موجود بحث می‌کنی، شک می‌کنی در مانعیت موجود برائت جاری می‌کنی. اگر شارع بگوید صل مع عدم نجاسة الثوب، اینجا شک در مانعیت چه داری؟ به من بگو! شک در مانعیت نجاسة الثوب داری؟‌ او که خود شارع گفت نجاسة الثوب مانع است، شک داری در وجود مانع، اینجا جاری برائت از چیزی نیست. اینجا باید استصحاب عدم نجاست ثوب جاری کنی اگر جاری بشود. برائت از مانعیت نجاست ثوب جاری می‌کنم، مگر شک داری در مانعیت نجاست ثوب تا برائت جاری کنی؟‌ اما اگر شارع بگوید صل و لایکن ثوبک نجسا عرف استظهارش این است، چون به نحو کان ناقصه گفته شده، استظهارش این است که نجاسة الثوب حیثیت تعلیلیه است که ثوب بشود مانع فی الصلاة،‌ لکونه نجسا،‌ شک می‌کنم این ثوب نجس است یا نه، پس شک می‌کنم در مانعیت این ثوب نه در وجود مانع. اینجاست که برائت از مانعیت جاری می‌شود و این مطلب، مطلب مهمی است که باید به آن توجه بشود.

هذا تمام الکلام فی بحث النواهی و یقع الکلام فی بحث اجتماع الامر و النهی. بحث اجتماع امر و نهی بحث بسیار مهم و مؤثر در فقه است. دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید پس ثمره عملیه‌اش چه می‌شود، انشاءالله از روز شنبه این بحث را دنبال می‌کنیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo