< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي

1400/10/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اقتضاء نهی برای ترک جمیع افراد

بحث راجع به این بود که مشهور گفتند علت اینکه امر به طبیعت اقتضاء می‌کند اتیان به یک فرد از طبیعت را و لکن نهی از طبیعت اقتضاء می‌کند ترک جمیع افراد را این هست که الطبیعة توجد بوجود فرد ما و لاتنعدم الا بانعدام جمیع الافراد.

ما عرض کردیم این مطلب، مطلب درستی هست هم عرفا هم عقلا با آن بیانی که دیروز عرض کردیم. و لکن نقض‌هایی به این قاعده ممکن است بشود که باید جواب بدهیم:

نقض اول این بود که گفته می‌شد: اگر دو آب در منزل باشد، شخصی بیاید یکی از این دو آب را تلف کند، بلااشکال صدق می‌کند زید اعدم الماء، اتلف الماء، و لکن شما ممی گویید بر اساس قاعده لاتنعدم الطبیعة‌ بانعدام جمیع الافراد که چون یک آب دیگر هست پس صدق نمی‌کند الماء معدوم، این‌ها با هم چه فرق می‌کند؟‌ چطور ما می‌توانیم بگوییم زید اعدم الماء و لکن نمی‌توانیم بگوییم الماء معدوم؟

ما در جواب عرض کردیم که الماء معدوم به این معنا که آب در منزل نیست، بلااشکال درست نیست، آب هست چون یک فرد از آب هست، اما به این معنا که آب را زید تلف کرده است که اتلاف الماء فعلی است از افعال، به این معنا صادق است چون کافی است در تحقق طبیعت اعدام الماء وجود یک فرد از اعدام الماء، الماء معدوم به این معنا که آب نیست، دروغ است، آب هست چون از این دو ظرف آب یکیش باقی است، اما وقتی شما می‌گویید زید اعدم الماء،‌ این به این معناست که از زید یک فعلی صادر شد که مصداق طبیعت اعدام الماء است کافی است در تحقق هر طبیعتی وجود یک فرد از آن، طبیعت اعدام الماء‌ هم در او کافی است وجود یک فرد از آن.

بله، اگر مولی به عبدش بگوید اعدم الماء، این موضوع است در او ماء برای یک حکم، می‌شود شبیه اکرم العالم که ظهور در انحلال دارد، چه جور اگر مولی به شما بگوید اکرم العالم ظاهر عالم انحلال است، ظاهر اکرام انحلال نیست هر فردی از عالم را یک بار اکرام بکنید کافی است اما ظهور اکرم العالم به لحاظ موضوع و نه متعلق که اکرام است به لحاظ موضوع که عالم است انحلال است چون ظاهر اکرم العالم این است که اذا وجد العالم فاکرمه،‌ خب زید یک مصداق اذا وجد العالم است عمرو یک مصداق اذا وجد العالم است موضوع است برای این قضیه که العالم واجب الاکرام،‌ مثل النار حارة‌ چه جور نار موضوع است برای قضیه النار حارة‌ آن وقت لازمه‌اش این است که به لحاظ موضوع انحلال باشد این آتش یک مصداق آتش است باید حار باشد آن آتش دوم مصداق دیگر آتش است باید حار باشد. قضایا ظاهرشان به لحاظ موضوع انحلال است به لحاظ محمول عدم انحلال است. شما وقتی می‌گویید العالم نافع للبشریة به لحاظ موضوع ظاهرش انحلال است اگر یک عالمی باشد نافع نباشد برای بشریت کلام شما دروغ می‌شود می‌گویند شما گفتید عالم مفید است برای بشریت ما عالمی داریم در روستایمان هیچ فایده‌ای برای بشریت ندارد،‌ پس کلام شما دروغ است، اما محمول، نافع للبشریة انحلال ندارد،‌ صرف الوجود نافع بودن کافی است نه تمام حصص نافع بودن، هم نافع معنوی باشد هم نافع مادی باشد، هم نافع دنیوی باشد، هم نافع اخروی باشد، نخیر. این خاصیت موضوع و محمول است که ظاهر موضوع در انحلال است ولی ظاهر محمول در انحلال نیست. العالم نافع للبشریة در هلیه مرکبه و الا العالم موجود یک فرد از عالم هم موجود باشد صدق می‌کند که العالم موجود، ولی در هلیه مرکبه که می‌گویید العالم نافع للبشریة این ظاهرش این است که این نافع بودن بشریت وصفی است برای این طبیعت که کل ما وجد الطبیعة فهذا وصفه.

و لذا اگر مولی بگوید اکرم العالم این ظاهرش این است که عالم موضوع است یعنی العالم واجب الاکرام،‌ زید عالم است واجب الاکرام است عمرو عالم است واجب الاکرام است اما واجب الاکرام معنایش این نیست که اکرام به هر نحوی هم به او پول بدهیم هم به او غذا بدهیم، صرف الوجود اکرام کافی است. اگر مولی به عبدش بگوید اعدم الماء این ماء موضوع برای خطاب است، او ظهور در انحلال پیدا می‌کند یعنی الماء واجب الاعدام، این آب است واجب الاعدام است، آن آب است واجب الاعدام است اما در مقام اخبار وقتی شما یک فرد عالم را هم اکرام بکنید صدق می‌کند اکرمت العالم، چون اکرمت العالم یعنی وجد منی اکرام العالم یعنی اکرام العالم موجود، خب اکرام العالم موجود با یک فرد از اکرام العالم هم موجود می‌شود.

و لذا این مثال‌ها را باید دقیق فرقش را متوجه بشویم. در این جایی که یکی از این دو آب را تلف بکنیم صدق نمی‌کند آب نیست چون هلیه بسیطه است، حالا کان بسیطه یا لیس بسیطه، کان تامه یا لیس تامه، ولی وقتی می‌گوییم اعدمت الماء، یعنی تحقق پیدا کرد از من این فعل، یک مصداق هم پیدا کند صدق می‌کند تحقق طبیعة الفعل؛‌ منافات ندارد با اینکه اگر مولی به من بگوید اعدم الماء مثل اکرم العالم به لحاظ موضوع که عالم است و اینجا موضوع آب است ظهور در انحلال دارد و واجب می‌شود کل این آب‌ها را اعدام کنم.

این نقض ایشان که پس چرا در توضأ بالماء شما نمی‌گویید که اگر دو آب هست با هر دو آب وضوء بگیر وارد نیست چون در آنجا قرینه داریم که وضوء با هر آبی واجب نیست، آنجا قرینه عرفیه هست.

ممکن هست کسی بیاید بگوید درست است که ظاهر الماء معدوم أی لیس بموجود با اعدم الماء یک شکل است به لحاظ الماء‌ هر دو یک شکل هستند الماء لیس بموجود الماء معدوم یعنی آب نیست و اینکه بگویید زید آب را تلف کرد، اما قرینه هست که در مثال اینکه زید آب را تلف کرد می‌خواهید بگویید زید آبی را تلف کرد و آن اعدم الماء آن المائش تعریف جنس نیست بلکه تزیین است یعنی فرقی نمی‌کند شما بگویید زید اعدم الماء‌ با اینکه بگویید زید اعدم ماءا.

[سؤال: ... جواب:] حالا ممکن است عهد نباشد. من اتلف الماء یؤخذ منه الغرامة، او که دیگر عهد نیست. ... در مجلس قانون تصویب کردند من اعدم الماء یؤخذ منه الغرامة، این که دیگر الف و لام عهد نیست. می‌آیند سراغ این آقا را می‌گیرند می‌گویند انت مصداق لهذا القانون یا مجرم، اعدمت الماء فننفذ فی حقک القانون. قانون چیست؟ من اعدم الماء یؤخذ منه الغرامة، او که دیگر عهد نیست، قانون است ولی ظاهر عرفی اینکه اعدمت الماء یعنی اعدمت ماءا چون معتقدیم ال اصلا برای تزیین است به قول صاحب کفایه، با قرائن می‌فهمیم که عهد ذکری عهد ذهنی عهد حضوری جنس است.

نقض دوم این بود که اگر دو مریض بود طبیب آمد یکی از این دو را علاج کرد دیگری را علاج نکرد صحیح است بگوییم هذا الطبیب لم یعالج المریض و من لم یعالج المریض تؤخذ منه الغرامة. در عین حال و من عالج المریض یعطی جائزة هم به او جایزه می‌دهند به علاج مریض اول هم از او غرامت می‌گیرند جریمه می‌گیرند به لحاظ ترک علاج مریض دوم. سؤال می‌شود شما چه جور اینجا می‌گویید که لم یعالج هذا الطبیب المریض، ترک علاج المریض، ولی حق ندارید بگویید علاج مریض معدوم است علاج مریض موجود نیست؟

جواب به نظر ما همین است که شما وقتی می‌گویید ترک علاج المریض در واقع انحلال می‌بینید یعنی افراد علاج مریض را می‌بینید، ترک علاج المریض أی ترک فردا من علاج المریض، اما وقتی می‌گویید علاج مریض محقق نشد، علاج مریض امروز محقق نشد، آنجا طبیعت را به لحاظ وحدانی می‌بینید، و الا نباید این‌ها با هم فرقی بکنند. ما یک محکم داریم، و آن این است که انصافا طبیعت انعدامش به انعدام جمیع افراد است، نمی‌گویند امروز علاج مریض محقق نشد، خب محقق شد، یک مریض علاج شد دیگر، این محکم است در وجدان عرفی ما، اما حالا این مثال‌ها که چرا پس به این طبیب می‌گویند ترک علاج المریض وقتی یکی از این دو مریض را علاج نکرد یا می‌گویند لم یعالج المریض این باید نکته فرقش را پیدا کنیم. من به نظرم نکته فرقش این است که شما انحلالی ببینید وقتی می‌گویید ترک علاج المریض طبیعت وحدانیه را نمی‌بینید، یعنی مقصودتان در مقام لب این است که ترک فردا من علاج المریض.

[سؤال: ... جواب:] نه یوجد علاج المریض، خب اوجد علاج المریض، دروغ که نیست، اوجد علاج المریض با علاج یک فرد.

شاهد بر این عرض ما که وقتی می‌گویید لم یعالج المریض حیث انحلال را نگاه می‌کنید یعنی لم یتحقق منه فرد من علاج المریض، این است که جایی که ظهور در انحلال نیست مثل وضوء به آب، که هر عرفی می‌فهمد وضوء به آب ظهور در انحلال ندارد که با هر آبی وضوء بگیریم و لذا آنجا با یک آب وضوء بگیریم صدق نمی‌کند ترک الوضوء بالماء، صدق نمی‌کند لم یتوضأ بالماء، توضأ بالماء چون انحلالی نمی‌بینید چون مرتکز در ذهن شما این است که وضوء بالماء‌ انحلالی نیست،‌ و لذا وقتی هم می‌گویید لم یتوضأ بالماء به همان نحو غیر انحلالی نگاه می‌کنید می‌گویید توضأ بالماء با این آب وضوء گرفت،‌ اگر کسی به شما بگوید چه فرقی کرد، آن دکتر هم این مریض را علاج کرد پس چرا به او می‌گفتید لم یعالج المریض؟ این آقا هم با یک آب وضوء گرفت با آب دیگر وضوء نگرفت، طبیب هم یک مریض را علاج کرد مریض دیگر را علاج نکرد،‌ چرا نوبت به طبیب می‌رسد می‌گویید لم یعالج هذا الطبیب المریض و من لم یعالج المریض یؤخذ منه الغرامة منطبق می‌کنید بر این طبیب ولی در توضأ بالماء‌ می‌گویید صادق نیست بر این مکلف که لم یتوضأ بالماء. فرقش چیست؟ فرق لبش این است که شما در من لم یعالج المریض انحلالیت می‌فهمید،‌ در من لم یتوضأ بالماء به قرینه اینکه وضوء به ماء انحلالی نیست در من لم یتوضأ‌ بالماء‌ هم انحلالیت نمی‌فهمید یعنی من لم یتوضأ‌ بطبیعة الماء.

[سؤال: ... جواب:] اعدم الماء به لحاظ یک فرد از ماء، و ترک اعدام الماء به معنای ترک اعدام ماء. ... حالا ترک اعدام الماء چون ظهور دارد در ترک طبیعت، با توجه به اینکه اعدام الماء یک طبیعتی است، یک فرد از این طببعت را که بیاورید این طبیعت را آوردید، وقتی یک فرد از این طبیعت را بیاورید این طبیعت را آوردید صدق نمی‌کند این طبیعت انجام نشده است، این طبیعت انجام شده است به انجام یک فرد. ... عرض کردم من لم یعالج المریض ظهور دارد در لحاظ انحلالی یعنی من ترک فردا من طبیعة علاج المریض نه من ترک طبیعة الوحدانیة لعلاج المریض. این ظهور عرفیش این است. و لو ظاهر الفاظ شبیه هم باشد اما به قرائن و مناسبات عرفیه لبا با هم فرق می‌کند.

[سؤال: ... جواب:] ما حرف مان این است که عرف وقتی می‌گوید آب نیست یک تقصیر بیشتر ندارد و آن است که نبودن طبیعت در فرضی درست است که هیچ یک از افرادش نباشد. این یک مطلب روشنی است عرض کردیم این از محکمات ذهنیه و وجدان عرفی است. این نقض‌ها یک قرائنی در آن هست.

نقض سوم هم این بود که اگر زید موجود باشد عمرو موجود نباشد، شما می‌گویید انسان موجود و انسان معدوم، درست است، انسانی موجود است انسانی معدوم است یعنی انسانی نیست. گفته می‌شود پس چه فرق می‌کند با اینکه می‌گویید نمی‌توانیم بگوییم انسان معدوم است چون زید موجود است دیگر نمی‌توانیم بگوییم انسان معدوم است.

این جوابش این است که انسان معدومٌ تنوین وحدت فرق می‌کند با لحاظ طبیعت وحدانیه، ترجمه‌اش هم که می‌کنید انسان معدوم، انسانی، یعنی فردی از انسان معدوم است. فرق می‌کند با اینکه می‌گویید الانسان معدوم، او ظاهرش لحاظ طبیعت وحدانیه است و تا جمیع افراد انسان منتفی نباشد نمی‌گوید گفت انسان نیست.

یک مثال دیگری هست که در بحوث گفتند ما این قاعده توجد الطبیعة بوجود فرد ما و لاتنعدم الا بانعدام جمیع الافراد را در این مورد قبول نداریم، آن مورد چیست؟ عنوان احدهما. عنوان احدهما را ببینید! مولی به عبدش می‌گوید: افعل احدهما، اکرم احدهما، کافی است یکی از این دو را اکرام کنی، صحیح است، اما اگر بگوید اترک احدهما، آنجا چه می‌گویید؟ لاتنعدم الطبیعة الا بانعدام جمیع الافراد؟ اترک احدهما یعنی برای انتفاء احدهما باید نه این کار را بکنم نه آن کار را؟ طبق قاعده احدهما هم اگر یک طبیعتی است که با وجود یک فرد موجود می‌شود ولی منعدم نمی‌شود مگر با انعدام جمیع افراد، باید اینجور بگویید دیگر، باید بگوییم از این دو کار اگر یکی را انجام بدهم صدق می‌کند فعلت احدهما امتثال کردم افعل احدهما را، و لکن تا هر دو را ترک نکنم صدق نمی‌کند ترکت احدهما در حالی که می‌بینید صدق می‌کند. همین که یکی از این دو کار را ترک کردی صدق می‌کند ترکت احدهما. همانطور که یکی از این دو کار را بکنی صدق می‌کند فعلت احدهما همین هم که یکی از این دو کار را ترک بکنی صدق می‌کنی ترکت احدهما. پس انتفاء احدهما، این طبیعت احدهما، به انتفاء جمیع افراد نیست.

نگویید: قاعده عقلیه الطبیعة توجد بوجود فرد ما و لاتنعدم الا بانعدام جمیع الافراد قاعده عقلیه است قواعد عقلیه قابل تخصیص نیست.

می‌گوییم: یک چیزی به شما بگوییم تا آخر یادتان باشد، با این القاعدة العقلیة لاتقبل التخصیص شما را فریب ندهند، کما اینکه فریب دادند خیلی‌ها را، می‌رسند به بحث جبر و اختیار می‌گوید اراده انسان ممکن الوجود است، شما چرا الان اراده کردید که آب بخورید، الشیء ما لم یجب لم یوجد قاعدة عقلیة، پس باید این اراده شما واجب بالغیر شده باشد تا موجود بشود، یعنی علت تامه‌اش باید محقق شده باشد و این اراده که ممکن الوجود است با وجود علت تامه‌اش بشود واجب بالغیر تا موجود بشود، تا واجب بالغیر نشود الشیء ما لم یجب لم یوجد. بعد می‌گوییم این مستلزم جبر حقیقی است چون دیگر اراده من دست من نیست، دست علت تامه‌اش هست، علت تامه‌اش بیاید باید اراده بیاید، خب شمر هم یاد می‌گیرد می‌گویند چرا اراده کردی قتل امام حسین را می‌گوید الشیء ما لم یجب لم یوجد، علت تامه اراده قتل حسین در نفس من محقق شد، مگر ممکن بود اراده محقق نشود، واجب بالغیر شد، اگر ابوذر و سلمان هم علت تامه قتل حسین در نفس شان محقق می‌شد حتما اراده می‌کردند قتل حسین را و الا انفکاک معلول از علت تامه‌اش لازم می‌آمد. می‌گوییم شمر خدا لعنتت کند این حرف‌ها را کی به تو یاد داده؟‌ می‌گوید خودتان در حوزه‌ها به طلبه‌ها یاد دادید که الشیء ما لم یجب لم یوجد بعد هم که اشکال می‌کنند می‌گویند این مستلزم جبر است می‌گویید این قاعده عقلیه است القاعدة العقلیة لاتقبل التخصیص. فکر نکنید این را از من از خودم می‌گویم این مطالبی است که بزرگان فلاسفه در کتاب هایشان نوشتند گفتند مگر می‌شود قاعده عقلیه الشیء ما لم یجب لم یوجد را تخصیص زد؟ بگوییم اراده ممکن الوجود است ولی قاعده الشیء ما لم یجب لم یوجد بر او منطبق نیست، مگر می‌شود؟

جوابی که داده می‌شود این است که از اول قاعده عقلیه ضیق فم الرکیة است، از اول قاعده عقلیه قضیه فطریه است، قضیه فطریه است در فاعل بالاضطرار نه فاعل بالسلطنة مثل انسان، مثل خدا. حالا توضیحش جای خودش.

اینجا هم آقای صدر می‌گوید این قاعده عقلیه هست که لاتنعدم الطبیعة الا بانعدام جمیع الافراد ولی در عناوین طبیعیه نه مثل عنوان احدهما که یک عنوان رمزی است. احدهما یک رمز ذهنی است به جای اینکه بگویی این یا آن می‌گویی احدهما و الا احدهما جامع ذاتی نیست، عنوان طبیعی نیست یک عنوانی است رمزی. کد است، به جای اینکه بگویی این یا آن می‌گویی احدهما و لذا تخصصا خارج است. لذا عنوان احدهما یک عنوان رمزی است در اینجا صادق نیست که بگویید لاتنعدم الطبیعة الا بانعدام جمیع الافراد چون دیدید خراب شد، وقتی گفتند اترک احدهما لازم نبود هر دو فرد را ترک کنیم چون احدهما جامع طبیعی هر دو فرد نیست، فرق می‌کند با اترک شرب الماء که باید هر دو فرد از شرب الماء را ترک کنی.

به نظر ما این فرمایش بحوث با اینکه خالی از دقت نیست ولی خصوصیتی ندارد عنوان احدهما. عنوان احدهما یک عنوان بدلی است، همان اسم جنسی که تنوین وحدت دارد، انسانٌ، انسانی،‌ آن تنوین وحدت که آخر اسم جنس در می‌آید در ذات احدهما که عنوان بدلی است اشراب شده، چه جور در اسم جنسی که منون است به تنوین وحدت صادق است شما بگویید اکرمت انسانا و لم اکرم انسانا، انسانی را اکرام کردم و انسانی را اکرام نکردم، تناقض است؟ نخیر. زید و عمرو آمدند جایتان خالی بود یک پذیرایی مفصلی از زید کردیم عمرو همینجور نگاه می‌کرد، با حسرت رفت از پیش ما، هیچ اکرامش نکردیم، افتخار هم می‌کند که این کار را کرده. اینجا چه می‌گوید؟ می‌گوید اکرمت انسانا و لم اکرم انسانا. یعنی یک انسانی را اکرام کردیم انسان دیگری را اکرام نکردیم. وقتی می‌گویی اکرمت احدهما و ترکت اکرام احدهما کانّه گفتی اکرمت انسانا من الانسانین و ترک اکرام انسان من الانسانین. این نکته‌اش این است.

[سؤال: ... جواب:] ولی اگر بگوید اترک اکرام فاسق،‌ اینکه دیگر عنوان رمزی نیست، اترک اکرام فاسق اگر قرینه نباشد، معنایش این است که اکرام یک فاسقی را ترک کن. ترک است، ترک یعنی عدم. بحث صیغه امر و صیغه نهی نیست. چه جور ایشان در اترک احدهما مانور داد. ... اعدم ماءا یک فرد را اعدام کنید کافی است. ... اترک اکرام فاسق یک فاسق را ترک کن، بخاطر تنوین وحدت است.

ولی این را عرض کنم، بحث تابع قرائن است. حالا اگر به جای اترک احدهما بگوید اکرام احدهما حرام، ظهور عرفیش این است که اکرام هر دو حرام است. اکرام یکی از این دو نفر حرام است، این ممکن است، یعنی اگر قرینه باشد می‌تواند معنایش این باشد که یعنی حرام است ایجاد کنی اکرام احدهما را، ایجاد اکرام احدهما حرامٌ. ایجاد اکرام احدهما به این است که یا این را اکرام کنی یا آن را. یکی از این دو را اکرام کنی ایجاد اکرام احدهما است. اگر بگوید اکرام احدهما حرام یعنی ایجاد اکرام احدهما حرام است آن وقت اگر یکی از این‌ها را هم اکرام کنی کار حرامی کردی، برای اینکه کار حرام نکنی باید هر دو را ترک کنی.

این‌ها قرائن است در موارد مختلف. اما اصل مدعای آقای صدر درست است اترک اکرام احدهما کافی است به اینکه یکی از این دو را ترک کند اکرامش را صدق می‌کند ترکت اکرام احدهما، و نکته‌اش را هم عرض کردم در ذات احدهما بدلیت اشراب شده همان بدلیتی که در تنوین وحدتی که در آخر اسم جنس در می‌آید اشراب شده.

[سؤال: یک نقضی ممکن است به فرمایش ایشان بشود که عنوان فرد را هم مثل عنوان احدهما انتزاع از افراد با خصوصیات می‌داند ولی اگر فرد بدون تنوین بیاید این فرمایش ایشان در موردش صدق نمی‌کند. جواب:] مطلب کاملا متینی فرمودید. فرد هم عنوان انتزاعی است، عنوان رمزی است از نظر آقای صدر، هر چیزی که عنوان جامع نوعی باشد عنوان رمزی است، یک وقت می‌گویید انسان، ما به الاشتراک افراد انسان، حاکی از ما به الامتیازها نیست،‌ ولی فرد الانسان حاکی است اجمالا از ما به الامتیازهای افراد. مصداق الانسان، فرد الانسان اینجور است دیگر. عنوان رمزی است از نظر ایشان. ولی عنوان بدلی نیست. با احدهما فرق می‌کند، همینجور می‌گویید احدهما عنوان رمزی است، خب عنوان رمزی است ولی نکته را، عنوان رمزی که مثل احدهما نیست، احدهما تنوین وحدت در او اشراب شده، بدلیت در او اشراب شده. اکرم احدهما یعنی اکرم انسانا من هذین الانسانین و الا فرد هم عنوان رمزی است. حالا اگر بگوید لاتکرم فردا من الانسان، این ظاهرش تنوین وحدت نیست، تنوینی است که در سیاق نهی می‌آید او معنایش این است که هیچ انسانی را اکرام نکن. لاتکرم فردا، مثل اینکه لاتکرم انسانا، که ظهور در انحلال دارد یعنی هیچ انسانی را اکرام نکن. لایصدر منک کذبٌ، این تنوین که ظهور در تنوین وحدت ندارد که لایصدر منک کذب یعنی یک دروغ نگو، هر چی دروغ می‌خواهی بگویی بگو فقط یک دروغ نگو، خب همه دروغ‌گوهای عالم هم مطیع این خطاب هستند. کذابین حالا یک دروغ است که نگفتند، این ظهورش این است که لایصدر منک کذب این تنوین وحدت نیست. لاتکرم فردا من الانسان،‌ لاتوجد فردا من الکذب یعنی هیچ فردی.

از این بحث بگذریم.

این فرمایش آقای خوئی هم که فرمود من این قاعده را مثل استادم محقق اصفهانی قبول نکردم شما هم قبول نکنید، بعد گفتند آقای خوئی چه جور حل می‌کنی مشکل را! خب انصافا اشرب الماء با یک آب بخوریم صدق می‌کند اشرب الماء ولی لاتشرب الماء باید جمیع افراد شرب الماء‌ را ترک کنیم. ایشان می‌گوید این بخاطر یک نکته عرفیه است. نکته عرفیه‌اش این است که اشرب الماء اگر بخواهد بگوید جمیع مصادیق شرب الماء را ایجاد کن که تکلیف به غیر مقدور می‌شود. بخواهد بگوید بعض معین، او هم که حد ندارد. پس معنایش این است که صرف الوجود شرب ماء را ایجاد کن. در لاتشرب الماء بر عکس، اگر بخواهد بگوید جمیع افراد شرب الماء را ایجاد نکن، هیچ کس در عالم نمی‌تواند جمیع افراد شرب الماء را ایجاد کند. اگر بگویند صد تا شرب الماء‌ را ایجاد نکن این را که نگفتند،‌ حد ذکر نکردند، پس معنایش این است که هیچ‌یک از افراد شرب الماء را ایجاد نکن. اگر بخواهد لاتشرب الماء بگوید صرف ترک شرب الماء یعنی یک فرد از ترک شرب الماء را محقق کن، یک فرد از ترک شرب الماء خب همه محقق می‌کنند دیگر، یک فرد از ترک شرب الماء را همه محقق می‌کنند، همه افراد آب را که نمی‌خورند. پس نمی‌تواند لاتشرب الماء بشود از تو می‌خواهیم صرف ترک شرب الماء را. پس این معنایش این است که ترک مطلق شرب الماء را می‌خواهیم.

این فرمایش آقای خوئی به نظر ما تمام نیست، نقض می‌شود به اوامر استحبابیه. تصدق انحلالی است دیگر،‌ اینکه صرف الوجودی نیست، تصدق که معنایش این نیست که اوجد صرف وجود الصدقة، یستحب التصدق این است دیگر، یستحب ذکر الله، یک بار در عمرم گفتم یا الله، عمل کردیم به این استحباب؟ اینکه نیست، انحلالی است. اینجا چه جور شما دفاع می‌کنید؟ حکم، انحلالی است، تکلیف به غیر مقدور است؟

[سؤال: ... جواب:] قرینه داریم که تکلیف به غیر مقدور بشود؟

یعنی چی اگر حکم غیر انحلالی باشد در صل این می‌شود تکلیف به غیر مقدور؟ خب الصلاة خیر موضوع فمن شاء استقل و من شاء استکثر حکم انحلالی است شد غیر مقدور.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo