< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي

1400/09/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نواهی

 

بحث در نواهی بود. راجع به نواهی بحث در جهاتی واقع شد:

جهت اولی بیان معنای نهی بود که عرض کردیم ظاهر در انشاء زجر است و لو روح نهی طلب ترک الفعل است.

بررسی ظاهر اطلاقی نهی در لسان شرع

جهت دوم این هست که عرض کردیم که ظاهر اطلاقی نهی این است که نهی لزومی است، نهی تحریمی است نه نهی کراهتی. و اگر در ظهور اطلاقی تشکیک کنیم و بگوییم که هیچ کاشف نوعی نداریم که خطاب نهی، نهی تحریمی باشد، لااقل این است که عقلاء احتجاج می‌کنند بر عبد اگر خطاب نهی مولی به او برسد بدون اختلاف نسخه، بدون اتصال به ما یصلح للقرینیة بر ترخیص، ولی این عبد مخالفت کند،‌ امتثال نکند این خطاب را،‌ عقلاء او را مستحق عقاب می‌دانند.

در معالم صفحه 53 تشکیک کرده است در ظهور خطاب امر در روایات در وجوب،‌ در صفحه 90 فرموده است خطاب نهی هم مثل خطاب امر است به علت اینکه استعمال خطاب امر و نهی در استحباب و کراهت مجاز شایع بود در روایات، فیشکل التعلق فی اثبات وجوب امر بمجرد وجود الامر به منهم علیهم السلام و استعمال النهی فی الکراهة شایع فی اخبارنا علی نحو ما قلناه فی الامر.

در لوامع صاحبقرانی، مرحوم مجلسی اول جلد 4 صفحه 490 فرمودند نهی در احادیث در کراهت بسیار وارد شده است به مرتبه ای که اگر مجاز باشد مجاز شایع است به حیثی که اگر نهی‌ای وارد شود مشتبه است حرمت با کراهت. و لذا احتیاط در عدم جزم است در فتوی به حرمت و احتیاط در عمل به رعایت جانب نهی است اگر چه حرمت یا کراهت ظاهر نیست مگر از خارج دلیل دلالت کند بر یکی از دو طرف.

مرحوم سبزواری هم در کفایه فی الفقه جلد 1 صفحه 259 فرموده دلالت نهی بر حرمت واضح نیست.

ما ممکن است در دلالت خطاب نهی در روایات بر حرمت مناقشه کنیم به همین جهت کثرت ورود خطاب نهی در مکروهات، نواهی النبی را ببینید، اکثرا به حسب ظاهر مکروهات هستند، و لکن چون خطاب نهی در عرف عام به نظر ما کاشف نوعی است از تحریم،‌ مولی اگر بخواهد کاری را مکروه اعلام کند قرینه متصله می‌آورد در موالی عرفیه بر اینکه این نهی، نهی الزامی نیست، نهی تحریمی نیست، همین کافی است که عرف در محیط شرع هم با خطابات نهی همین‌گونه رفتار کند. منشأ احتجاج عرف در نواهی شرعیه برای اثبات تحریم کاشفیت نوعیه خطاب نهی است در عرف عام. و مجرد کثرت ورود نهی در مکروهات مانع از این احتجاج عرف به حسب ارتکاز عقلاء و متشرعه نیست.

مگر خطاب نهی در سیاق مکروهات باشد مثل این نواهی النبی، نهی النبی عن فلان و فلان،‌ اکثرا مکروهات هستند، دیگر اگر یک موردی هم مشکوک بود که مکروه هست یا حرام هست، تمسک به آن برای اثبات حرمت مشکل خواهد بود. مگر مسلک ما مسلک آقای خوئی باشد که حرمت به حکم عقل است مثل وجوب که به حکم عقل است، و تا علم پیدا نکنیم به ترخیص شارع در ارتکاب فعل، عقل حکم می‌کند به حرمت ارتکاب فعلی که نهی از آن شده است. ما این را که قبول نداریم، عقل فطری حکمی ندارد در این رابطه. و لذا اگر سیاق نهی در سیاق مکروهات باشد، ظهور نوعی چون ندارد در نهی تحریمی، استدلال به آن برای اثبات حرمت مشکل می‌شود.

آقای سیستانی یک تحلیلی دارند در رابطه با ظهور خطاب نهی در حرمت. ایشان فرموده‌اند: خطاب نهی صادر از مولی بطور کلی ظهور دارد در وعد به ثواب بر اجتناب از فعل که متعلق نهی است، چه در مکروهات چه در محرمات. اطلاق خطاب نهی یک ظهوری دارد در وعید بر عقاب بر ارتکاب فعل، اگر قرینه‌ای نباشد بر ترخیص در ارتکاب فعل، ظهور اندماجی در خطاب نهی این است که لاتفعل و الا عاقبتک، این ظهور از کجا ناشی شده است؟ ایشان فرموده‌اند: این ظهور که ما نامش را ظهور اندماجی می‌گذاریم یعنی یک کلام غیر از مدلول مطابقی‌اش یک مدلول اندماجی دارد که از آن تعبیر می‌کنیم به ظهور اندماجی، ظهور استبطانی، این ظهور اندماجی در وعید بر عقاب در خطاب نهی از کجا ناشی شده؟ ایشان فرموده‌اند: این ناشی شده یا از کثرت عقاب در موالی گذشته. مثلا پدر به فرزند کوچکش می‌گفت: برو نان بخر، او نمی‌رفت نان بخرد، کتکش می‌زد، یا عبدش را دستوری می‌داد، حالا خطاب امر یا خطاب نهی فرق نمی‌کند، می‌گفت برو نان بخر یا فلان جا نرو، او می‌رفت، او را عقاب می‌کرد،‌ یا می‌گفت فلان غذا را نپز، او می‌پخت،‌ عقابش می‌کرد، تکرر عقاب بر مخالفت نهی جوری شد که بعد از آن، مولی وقتی خطاب نهی را به عبد متوجه می‌کرد یا پدر خطاب نهی را به فرزند کوچکش متوجه می‌کرد او از این خطاب نهی می‌فهمید لاتفعل و الا عاقبتک یا در خطاب امر‌، افعل و الا عاقبتک. و چه بسا هم مولی در گذشته این جمله دوم را می‌گفت لاتفعل و الا عاقبتک، افعل و الا عاقبتک در خطاب امر،‌ به مرور زمان یک قرن اکیدی در ذهن عرف شکل گرفت بین خطاب نهی و خطاب و الا عاقبتک.

این بیان ایشان طبعا ریشه استحقاق عقاب را هم بیان می‌کند. ریشه استحقاق عقاب بر مخالفت نهی ظهور اندماجی خطاب نهی صادر از مولی است در وعید بر عقاب و چون در تجری خطاب نهی نیست، توهم نهی است، دیگر استحقاق عقاب نیست.

ما این را در بحث اوامر مفصل بحث کردیم و نپذیرفتیم.

اقسام نهی

جهت سوم در بحث نواهی بحث از اقسام نهی است.

نهی گاهی تقسیم می‌شود به نهی نفسی و نهی غیری. که در ذیل بحث مقدمه واجب بحث راجع به علت تامه حرام که رسید آنجا بحث کردیم از نهی غیری.

گاهی نهی تقسیم می‌شود به نهی انحلالی و نهی غیر انحلالی. نهی انحلالی نهی از مطلق وجود طبیعت است. مثل نهی از کذب که هر فردی از کذب حرام مستقل می‌شود. اما نهی غیر انحلالی یک نهی بیشتر نیست.

این هم دو قسم است: نهی غیر انحلالی نهی از صرف الوجود است. می‌گوید لاتتکلم، به نحوی که اگر عبدش یک بار تکلم کند این خطاب نهی رأسا ساقط می‌شود بخاطر عصیان، تکلم بار دوم هیچ نهی‌ای ندارد. چون ملاک نهی از تکلم این بود که مردم فکر کنند این عبد صم بکم است، همین که تکلم کرد دیگر ملاک تفویت شد،‌ همه فهمیدند که او صم بکم نیست. در شرع هم ما نهی از صرف الوجود داریم، نهی از ارتکاب مفطرات صوم نهی از صرف الوجود است. بله، در ماه رمضان امساک تادبی واجب است بر کسانی که روزه بر آن‌ها واجب بوده اما آن نهی‌ای که در صوم است که نهی می‌شوند از ارتکاب مفطرات، آن، نهی از صرف الوجود است؛ همان اولین بار که آب خورد در روز ماه رمضان آن نهی از صرف الوجود ارتکاب مفطرات عصیان شد.

پس نهی غیر انحلالی گاهی نهی از صرف الوجود است و گاهی نهی از مجموع الوجودات است. مثل این‌که مولی عبدش را نهی می‌کند از اکرام جمیع اولاد زید، می‌گوید لاتکرم کل اولاد زید، ده فرزند دارد زید، نه تای آن‌ها را اکرام بکند یکی را اکرام نکند مشکلی نیست،‌ اما مجموع اولاد زید را نباید اکرام بکند.

این هم دو حالت دارد: گاهی نهی از مجموع به این معناست که در فرضی که مجموع را بیاورید تک‌تک این اجزاء مبغوض می‌شود. لاتکرم جمیع اولاد زید، اگر جمیع اولاد زید را اکرام کنی،‌ هر اکرامی در کنار سایر اکرام‌های اولاد زید می‌شود مبغوض مولی. البته یک حرام استقلالی هست،‌ به تعداد اکرام اولادهای زید گناه نکردید اما در فرضی که شما اکرام می‌کنید جمیع اولاد زید را که ده نفر هستند هرکدام از این اکرام‌ها مبغوض ضمنی مولی است در فرضی که در کنار اکرام بقیه اولاد زید باشد.

این یک حالت. حالت دیگر این است که نه، در فرض تحقق مجموع آن فرد اخیر مبغوض است. رسیدید به اکرام نفر دهم از اولاد زید، او مبغوض است، آن نه تای قبلی مبغوض نیستند. یا اگر با هم اکرام کردید ده تا اولاد زید را با هم، پذیرایی کردید،‌ احدهم لابعینه مبغوض است.

و این یک بحث فقهی است؛‌ ثمره دارد. در بحث نهی از مجسمه‌سازی موجودات روح‌دار، ادعای مشهور ظاهرا این است که مطرح هم کردند که مجسمه کامل موجود زنده را ساختن حرام است اما نیم‌تنه او را بسازیم حرام نیست. آقای خوئی فتوی می‌دهد: نیم‌تنه انسان را مثلا بسازید حرام نیست، عرفا نیم‌تنه باشد. اما مجسمه کامل عرفی موجودات زنده حرام است. حالا کسی یک مجسمه کامل فلان هنرمند را یا فلان شخص مبارز را می‌سازد که متاسفانه رایج هم شده است، آیا کل این کار حرام است؟ یا فقط آن آخرین جزء که سر این شخص را می‌گذارد روی بدنش، او حرام است؟ دو استظهار است.

ثمره هم دارد. ثمره‌اش کجاست؟ اگر شما شروع کردید،‌ حالا دور نرویم، برف آمده رفتید با برف شروع کردید پاهای یک فرض کنید اردک را، پاهای یک انسان را کشیدید تا نیم‌تنه‌اش و می‌دانید اگر این کار را انجام بدهید شخص دیگری می‌آید آن را تکمیل می‌کند،‌ می‌گوید شکر الله سعیکم، نصفش را شما انجام دادید ما هم آن را تکمیل می‌کنیم. بناء بر این‌که تجسیم کامل موجود زنده حرام باشد،‌ شما تعاون علی الاثم کردید، یعنی تعاون بر حرام کردید، یعنی این تجسیم کامل مشترکا توسط شمای شخص اول و این شخص دوم انجام شد، شخص دوم ممکن است معذور باشد ولی شما که معذور نیستید، شما می‌دانید این کار حرام است.

اما اگر بگوییم: نه، ظهوری ندارد تحریم تجسیم کامل موجود زنده الا در تحریم اکمال آن، تحریم جزء اخیر آن، شما گناه نکردید.

نگویید: این شخص اول اعانت بر اثم کرده.

می‌گوییم: نه، اولا: چه بسا آن شخص دوم معذور است، جاهل قاصر است،‌ او که اثم مرتکب نمی‌شود تا کار من شخص اول بشود اعانت بر اثم. بر خلاف تعاون بر حرام، تعاون بر حرام مهم این نیست که شخص دیگر مقصر است یا مقصر نیست، ارتکاب حرام تعاونی است، ارتکاب حرام تعاونی هم حرام است.

[سؤال: ... جواب:] اصلا نیاز به دلیل خاص نداریم. نهی از ارتکاب حرام شامل می‌شود صدور حرام را از دو نفر، کما این‌که شامل می‌شود خطاب نهی از صدور حرام صدور حرام را به استقلال از یک نفر.

پس اگر اکمال تجسیم موجود زنده حرام باشد،‌ شخص اول گناه نکرده است. اعانت بر اثم اولا چه بسا صادق نیست چون شخص دوم شاید معذور باشد، آثم نباشد. وانگهی اعانت بر اثم را که جمعی از فقهاء می‌گویند دلیلی بر حرمتش ما نداریم. مثل محقق ایروانی،‌ مثل مرحوم آقای خوئی، مثل آقای سیستانی.

البته به نظر ما ظاهر خطاب نهی از تجسیم ذوات ارواح همین هست که کل این تجسیم کامل حرام هست. و لذا اگر بداند شخصی نیم‌تنه این موجود زنده را با برف درست کند شخص دیگر آن را تکمیل می‌کند کار آن شخص اول هم حرام هست.

[سؤال: ... جواب:] مجموع بما هو مجموع یعنی وجه اول که کل این اجزاء در ضمن مجموع به شرط انضمام به یکدیگر که این شرط هم حاصل است،‌ کل این اجزاء به شرط انضمام اجزاء دیگر مبغوض مولی خواهند بود.

حالا یک مثال‌هایی هست آن‌ها را هم عرض کنم:

مولی می‌گوید: اکرم احد هذین الرجلین و لاتکرم الآخر. شما می‌آیید هر دو را با هم اکرام می‌کنید. مولی می‌گوید عجب گوش به حرف من دادی، گفتم اکرم احد هذین الرجلین و لاتکرم الآخر، البته و لاتکرم الآخر ارشاد به مانعیت اکرام آخر نیست، بلکه دو تکلیف مستقل است. اکرم احد هذین الرجلین،‌ اصلا فرض کنید منفصل از هم مولی بگوید، اکرم احد هذین الرجلین بعد بگوید و یحرم علیک ان تکرم الآخر. شما آمدید هم‌زمان هر دو را اکرام کردید، این ظاهر این خطاب این است که در فرضی که هر دو را با هم اکرام بکنید هر دو در فرض اکرام یکدیگر مبغوض مولی نیست چون اطلاق اکرم احد هذین الرجلین شامل این مورد هم می‌شود، یعنی شما امتثال کردید امر مولی را به اکرام احد هذین الرجلین و لو عصیان هم کردید خطاب نهی و لاتکرم الآخر را. کدام‌ها امتثال است؟ کدام‌ها عصیان است؟‌ نمی‌دانیم، نه این‌که ما نمی‌دانیم اصلا تعین واقعی ندارد، جبرئیل امین هم نمی‌داند، جبرئیل امین هم با عزرائیل صحبت می‌کنند که بالاخره کدام‌يک از این دو اکرام امتثال امر مولی است، کدام‌یک عصیان نهی مولی است؟ اگر خیلی این عبد ساختارشکنی کرده عزرائیل می‌گوید برم قبض روحش بکنم، جبرئیل امین می‌گوید نه، یکی از این‌های به نحو غیر تعیین،‌ غیر معین، امتثال امر است،‌ یکی از این دو اکرام، و دیگری لا علی التعیین،‌ عصیان نهی است.

اما اگر مولی بگوید یجوز لک ان تکرم احدهما و لاتکرم الآخر، یعنی و لاتکرم کلیهما، این ظاهرش این است که در این فرض اصلا مباح نیست که شما هر دو را با هم اکرام بکنید چون اکرام هرکدام در فرض انضمام به اکرام دیگری ظاهر این است که ماذون نیست از طرف مولی،‌ یعنی نمی‌شود بگوییم مولی اذن داد یجوز لک ان تکرم احدهما و لاتکرم الآخر این ظاهرش نمی‌شود گفت این است که حالا که هر دو را با هم اکرام می‌کنی احدهما لابعینه مباح است. چون عرض کردیم اباحه یعنی اذن در ارتکاب،‌ اذن در ارتکاب باید بخورد به خارج، مولی باید اذن بدهد شما این فرد را مرتکب بشوی یا بتوانی مرتکب بشوی،‌ آن فرد را مرتکب بشوی تا بتوانی مرتکب بشوی، در حالی که مولی در فرضی که هر دو را اکرام می‌کنی،‌ اذن داده کدام‌ها را مرتکب بشوی؟ نمی‌گویم دو گناه کردید،‌ بلکه یک عصیان است نسبت به نهی از اکرام احدهما و لکن اباحه اکرام احدهما شامل این فرض نمی‌شود.

حالا این مثال را هم بگوییم،‌ این بحث را تمام کنیم. شبیه واجب کفایی که مولی به یکی از دو عبدش می‌گوید: لیکرم احدکما زیدا، که می‌شد واجب کفایی، یکی از شما دو نفر زید را اکرام کند، زید بیچاره آمده از یک ساعت قبل نشسته،‌ نه آبی نه چایی، لیکرم احدکما زیدا. این بحث واجب کفایی بود. حالا اگر در کنارش بگوید و لایکرمه الآخر، در یک حدی احترام باید بکنید زید را،‌ هر دو با هم اکرام کنید زید را پررو می‌شود،‌ و لایکرمه الآخر، خب حالا مثل این‌که شما اصلا همچون حرفی نزده بودید به این عبدتان، هر دو بلند شدند رفتند سراغ زید، جناب زید! مخصلیم چاکریم، امر بفرمایید، هرکدام ظرف آب ظرف چایی آوردند جلوی زید، یعنی اکرماه معا، اینجا چه بگوییم؟ اینجا دیگر نمی‌توانیم بگوییم احد هذین العبدین امتثال کرده است امر مولی را و احد هذین العبدین لابعینه عصیان کرده است امر مولی را؛‌ این معنا ندارد. ترجیح بلامرجح است. هر دو عاصی هستند دیگر،‌ پس کدام‌ها عاصی هستند؟ کدام‌ها مستحق عقاب هستند؟ احدهما لابعینه را مولی بزد،‌ این عقلایی نیست. مولی هر دو را می‌زند می‌گوید مگر نگفتم لیکرم احدهما زیدا و لایکرمه الآخر، هر دو رفتید زید را اکرام کردید زید پررو شده، ده روز است از اینجا نمی‌رود، دیده خوب از او پذیرایی کردید،‌ دو تا عبد منقاد در مقابلش هر چه گفت عمل کردند و پذیرفتند، هر دو عاصی هستید. این ظاهرش این است،‌ عقلاییش این است. و لذا هیچ‌کدام امتثال نکردند وجوب را چون نمی‌شود که بگوییم با این اکرام هر دو هر دو ممتثل هستند و هر دو عاصی، این نمی‌شود، جمع بین متهافتین است. و ظاهرش این است که هر دو عاصی هستند.

بله، ملاک وجوب اکرام احد العبدین لزید حاصل شد استیفاء شد بحث دیگری است، ملاک را تحصیل کردند اما این‌که بگوییم هر دو ممتثل هستند، در عین حال هر دو عاصی هستند،‌ به نظر عقلایی نمی‌آید.

این فروض فروضی است که بحث نشده از آن. دیگر در همین حد خواستم یک تنبیهی بدهم به این مباحث که در اوامر که بحث می‌شود، از انحاء وجوب، اینجا هم مناسب بود از انحاء حرمت بحث بشود و بعضی‌هایش ثمره فقهیه هم دارد مثل همان بحث تجسیم ذوات ارواح، بعضی‌هایش هم برای تحلیل مباحث مفید هست.

تفاوت بین نهی مولوی و نهی ارشادی

جهت رابعه این هست که برخی از بزرگان فرمودند: فرقی نیست بین خطاب نهی مولوی استقلالی مثل لاتکذب و خطاب نهی ارشادی مثل لاتقهقه فی الصلاة. هر دو نهی هستند، هر دو نهی مولوی هستند. پس فرق این‌ها چیست؟ یعنی هیچ‌ فرق ندارند؟ لاتکذب با لاتقهقه فی الصلاة هیچ فرقی ندارد؟ یعنی اگر من در نماز قهقهه بکنم عقاب می‌شوم؟ این‌که قابل التزام نیست فقهیا، آن نماز باطل می‌شود مگر قطع فریضه حرام باشد که بحث دیگری است که بخاطر قطع فریضه من عقاب بشوم. قهقهه آن نماز را باطل می‌کند نماز دیگر می‌خوانم.

بزرگانی، مثل محقق همدانی و آقای سیستانی و ظاهر از کلام مرحوم آقای روحانی در منتقی الاصول هم همین است، گفتند: نهی ارشادی که شما می‌گویید مثل لاتقهقه فی الصلاة این هم نهی مولوی است منتها جزاء یک شرط مقدر است. آن شرط مقدر چیست؟ ان کنت ترید ان تأتی بالصلاة التامة‌ فلاتقهقه فی الصلاة. گفتند: نهی طبیب هم همین است. طبیب که به مریضش می‌گوید لاتأکل الترشی یعنی ان کنت ترید ان تصح فلاتأکل الترشی.

به نظر ما این مطلب درست نیست. این‌که ما بگوییم: "خطاب نهی از یک شیئی در ضمن مرکب مثل لاتقهقه فی الصلاة همان نهی مولوی است منتها جزاء‌ یک شرط مقدر است،‌ این نتیجه‌اش این می‌شود که شامل فرض عجز نشود. من عاجزم یعنی مضطرم در نماز آنقدر طرف کنار من نشست، قیافه درآورد من بی‌اختیار خنده‌ام گرفت. نهی انصراف دارد به مقدور کما این‌که امر انصراف دارد به مقدور، در حالی که عرف از لاتقهقه فی الصلاة می‌فهمد قهقهه مبطل نماز است مطلقا و لو قهقهه غیر اختیاریه.

[سؤال: ... جواب:] اگر اراده اتیان صلات تامه ندارد صلات تامه واقع نمی‌شود، او مشکلی نیست، مشکل این است که من اراده صلات تامه دارم نمی‌توانم اجتناب کنم از قهقهه، پس لاتقهقه فی الصلاة بناء بر این‌که نهی مولوی باشد نمی‌تواند شامل من بشود.

مگر نظر امام را بگوییم که خطابات قانونیه شامل عاجزین هم می‌شود که آن درست نبود. آقایان هم که قبول نداشتند آن مبنا را.

انصافا خطاب نهی از قهقهه فی الصلاة ظهور دارد در اینکه به داعی ارشاد است، بر خلاف نهی از کذب. ظاهر نهی از کذب زجر عن الکذب است به داعی ابراز کراهت مولی نسبت به این فعل تا مکلف از این فعل اجتناب کند اما نهی از قهقهه فی الصلاة ظاهر است که نهی به داعی ارشاد است، انشاء زجر می‌کند از قهقهه فی الصلاة‌ اما مبدأش و داعیش این است که ارشاد می‌خواهد بکند به مانعیت قهقهه فی الصلاة. این ظاهرش است. و لذا می‌گویند نهی از یک شیئی در ضمن مرکب ظهور دارد در نهی ارشادی. نهی مولوی یعنی نهی تکلیفی، منتها موضوع یک شرط مقدر است، جزاء یک شرط مقدر است که محقق همدانی فرمودند، آقای سیستانی فرمودند،‌ این انصافا خلاف ظاهر هست.

از این بحث هم بگذریم. کلام واقع می‌شود در دلالت جملی مثل لایجوز، لایصلح، یحرم، لاینبغی، یکره، و امثال آن بر حرمت که انشاءالله فردا این بحث را دنبال می‌کنیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo