< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي

1400/09/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نواهی

 

تتمه بحث واجب موقت

قبل از اینکه وارد بحث نواهی بشویم مطلبی راجع به واجب موقت مانده عرض کنم.

ما برای صورت رابعه مثال زدیم که اگر مولی در خطاب مطلقی بفرماید که تجب الصلاة و در خطاب مقید بفرماید اذا قدرت فصل فی الوقت، در این‌جا بر خلاف آن‌چه که در کفایه هست و مرحوم آقای خوئی هم فرمودند، برای کسی که قادر بود در وقت نماز بخواند و عمدا نخواند تا وقت گذشت نمی‌توانیم دو وجوب استفاده کنیم: یک وجوب نماز در وقت چون قادر بر او بود، و یک وجوب طبیعت نماز. چون این شخص داخل بود در خطاب مقید که اذا قدرت فصل فی الوقت، پس وجوب صلات فی الوقت در حق او ثابت بود و ما از خطاب تجب الصلاة طبیعی وجوب نماز را فهمیدیم نه دو وجوب نماز را چون خطاب تجب الصلاة بیش از یک وجوب صلات را اثبات نمی‌کند چطور ما در حق این شخص که قادر بود بر نماز در وقت و نماز در وقت بر او واجب شد بخواهیم یک وجوب دیگر هم از خطاب تجب الصلاة استفاده کنیم. مگر بازگشتش به صورت ثانیه باشد که او بحث دیگری است. فرض این است که اذا قدرت فصل فی الوقت ظهورش در تقیید خطاب تجب الصلاة است نه در مقام بیان یک واجب مستقل.

اما به نظر می‌رسد مثال ها فرق می‌کند. برخی از خطاب های مقید یا دلیل های مقید و لو دلیل لبی ممکن هست در مورد آن‌ها فرمایش صاحب کفایه و مرحوم آقای خوئی قابل قبول باشد. ما از دلیل لبی شروع کنیم و بحث را هم فعلا ببریم به غیر وقت. یک خطاب مطلقی می‌گوید تجب الصلاة،‌ اجماع داریم بر این‌که قادر بر رعایت استقرار در نماز باید رعایت استقرار بکند و اگر ابتداء وقت هم قادر نبود در وسط وقت قادر بود باید صبر کند در همان زمانی که قادر بر رعایت استقرار هست نماز بخواند، اجماع داشتیم بر این مطلب، اجماع داشتیم بر شرطیت استقرار در حال قدرت و این‌که در اضطرار غیر مستوعب به عدم استقرار مثل این‌که اول وقت مشکل مکان دارد و نمی‌تواند رعایت استقرار و طمأنینه بکند، اجماع داشتیم که باید صبر کند و آن زمانی که اضطرارش برطرف شد و متمکن شد از رعایت استقرار آن وقت نماز بخواند. این شخص متمکن از استقرار بود ولی نماز نخواند، عاجز شد از استقرار و دیگر تا آخر وقت قادر بر رعایت استقرار نیست،‌ فقهاء‌ فرموده اند اطلاق متعلق در تجب الصلاة می‌گوید این آقا باید در آخر وقت نماز بدون رعایت استقرار بخواند، با این‌که اجماع داریم بر شرطیت استقرار در حال قدرت و اجماع هم داریم که در اضطرار غیر مستوعب یعنی در اضطرار اول وقت به ترک استقرار، بدار جایز نیست، باید صبر کند زمانی که اضطرارش برطرف شد نماز بخواند با حال استقرار، اما این شخص قادر بر استقرار بود ولی نماز نخواند،‌ عصیان کرده است، این اجماع کشف کرده است که او مکلف بود به نماز با رعایت استقرار، ولی عرفا مانعی ندارد که ما از خطاب تجب الصلاة در آخر وقت بقاء وجوب نماز را در حق این مکلف بفهمیم که طبعا بقاء وجوب نماز در حق این مکلف منحصر است فردش به نماز لابشرط از استقرار. انصافا این عرفی است. اگر ما باشیم خطاب تجب الصلاة‌ و از طرف دیگر اجماع و تسالم باشد که رعایت استقرار در نماز برای قادر شرط است چون اجماع و تسالم دلیل لبی است قدرمتیقنش شرطیت استقرار در حال قدرت است،‌ و اجماع و تسالم هم داشته باشیم که شخصی که ابتداء وقت قادر نبود بر رعایت استقرار ولی در اثناء وقت قادر می‌شد باید صبر کند و نمازش را در حال استقرار بخواند، نه این‌که مخیر است بین این‌که الان نماز بخواند بدون استقرار در حال اضطرار یا آخر وقت نماز بخواند با استقرار که می‌شود یک تکلیف وحدانی به جامع بین صلات بدون استقرار در حال اضطرار و بین صلات با استقرار،‌ نخیر، اجماع داشته باشیم که این کسی که اضطرار غیر مستوعب دارد باید صبر کند اضطرارش برطرف بشود در اثناء وقت و نماز را با حال استقرار بخواند یعنی اجماع داریم که این شخص یک تکلیفی دارد بخاطر قدرت بر صرف الوجود نماز با استقرار یک تکلیفی دارد به خصوص نماز مستقرا و این تکلیف را امتثال نکرد،‌ آخر وقت شد عاجز شد از استقرار و این عجزش دیگر تا آخر وقت می‌ماند، اطلاق تجب الصلاة اقتضاء می‌کند بقاء وجوب نماز را عرفا در حق این مکلف. لازمه بقاء وجوب در آخر وقت در حق این مکلف تعدد وجوب است،‌ این منافات ندارد با این‌که ما از تجب الصلاة‌ طبیعی وجوب نماز را بر هر مکلفی استفاده می‌کردیم. اما لازمه اطلاق بقاء وجوب نماز در حق این مکلف این است که وجوب در حق او متعدد باشد. یک وجوب رفته باشد روی صلات مع الاستقرار بخاطر این‌که بر صرف الوجود آن قدرت داشت و وجوب دیگری رفته باشد روی طبیعت صلات. این محذوری ندارد و این خلاف ظاهر عرفی نیست.

این بیان را در جایی که اجماع داشته باشیم بر شرطیت وقت و این‌که مهما امکن نباید مکلف تخلف کند از رعایت وقت، این‌جا هم این بیان را می‌شود تکرار کرد. تجب الصلاة‌ علی کل مکلف اجماع داریم مثلا تجب صلاة الزلزلة علی کل مکلف فی بلد الزلزال، اجماع داریم بر این‌که مثلا یک ساعت اول زلزله کسی که قادر بر نماز آیات است نماز آیات بخواند، اجماع دلیل لبی است، وقتی اجماع دلیل لبی است، البته اجماع می‌گوید شما باید در این ساعت چون قادر هستید نماز آیات بخوانید ولی اگر نخواندید ظهور ندارد این دلیل اجماع بر این‌که کل مفاد تجب صلاة‌ الآیات لمن کان فی بلد الزلزال را مقید کند که تجب صلاة‌ الآیات للقادر علی الصلاة، نخیر. تمام مدلول آن را مقید نمی‌کند بلکه تجب الصلاة اقتضاء می‌کند بعد از ساعت اول و لو قادر بود این مکلف نماز زلزله بخواند ولی نخواند،‌ آنی که نمی‌توانست بخواند که هیچ،‌ اصلا دلیل شرطیت وقت چون اجماع بود شامل او نمی‌شود، آنی هم که می‌توانست بخواند و لو اجماع داشتیم باید در آن وقت نماز بخواند اما این اجماع لسان ندارد که تمام مدلول تجب الصلاة را تقیید بزند به ساعت اولی و لذا اطلاق تجب الصلاة علی من شاهد الزلزال را که اقتضاء می‌کند وجوب موسع را اطلاقش اقتضاء می‌کند این وجوب نماز آيات باقی باشد در حق این مکلف و لازمه بقاء عرفی این وجوب نماز آیات در حق این مکلف که در ساعت اول زلزله قادر بود بر نماز آیات ولی نخواند تعدد وجوب است. بله، ما قبول داریم مفاد تجب صلاة الآیات لمن شاهد الزلزال تعدد وجوب نیست. و لذا این‌که ما دیروز وفاقا للبحوث عرض می‌کردیم که مفاد خطاب مطلق که وجوب واحد است بله، مفاد خطاب مطلق طبیعی وجوب است نه دو وجوب و لکن لازمه بقاء این طبیعی وجوب نماز آیات بعد از ساعت اول به ضم آن اجماع بر این‌که قادر بر نماز آیات در ساعت اول زلزله باید در آن ساعت نماز بخواند تعدد وجوب است.

[سؤال: ... جواب:] طبیعی وجوب به جمیع مراتبش مقید نشد. دقیقا مثل همان بحث شرطیت استقرار. چه جور در اجماع بر شرطیت استقرار عند القدرة و لو مجمعین می‌گفتند اگر اول وقت قادری بر رعایت استقرار نباید تاخیر بیندازی نماز را به آن آخر وقت که عاجز می‌شوی از رعایت استقرار،‌ این را از کلمات مجمعین استفاده کردیم،‌ حرفی نیست اما اجماع دلیل لبی است لسان ندارد نمی‌خواهد کل مدلول تجب الصلاة را بکند تجب الصلاة مع رعایة الاستقرار فی حق القادر علی صرف وجود الاستقرار تا بعد بگویید این مکلف قادر بر صرف الوجود استقرار بود پس وجوب نماز در حق او وجوب نماز با رعایت استقرار بود عصیان کرد این وجوب را الصلاة لاتسقط بحال اگر نباشد دلیلی بر این‌که آخر وقت نماز بدون استقرار بر او واجب است نخواهیم داشت. نه، دلیل‌، دلیل لبی است.

گاهی دلیل لفظی مجمل است. الی متی قدرت علی الاستقرار فراع الاستقرار فی الصلا‌ة این لسانی نیست که مثل تجب الصلاة مع الاستقرار علی القادر نیست که بعد بگوییم این خطاب مکلفین را دو قسم کرد: یک قسم که قادرند بر استقرار به نحو صرف الوجود استقرار، که این آقا قادر است بر صرف الوجود استقرار،‌ وجوب نماز در حق این وجوب صلات مع الاستقرار است، نخیر، گفت الی متی قدرت المکلف علی الاستقرار فلیصل مستقرا،‌ اما اطلاق وجوب صلات را نسبت به بعد از عجز از استقرار مقید نمی‌کند،‌ طبیعی وجوب هست. طبیعی وجوب که بود لازمه اش این است که نماز بدون استقرار واجب بشود و این لازمه اش تعدد وجوب است.

[سؤال: ... جواب:] اگر آن مثالی که ما دیروز می‌زدیم که صل اذا قدرت فصل فی الوقت، آن مثال باشد انصافا عرض دیروز ما که موافق است با فرمایش بحوث کاملا عرفی است که مفاد تجب الصلاة طبیعی وجوب صلات است نه وجوب متعدد و طبیعی وجوب صلات بر این مکلفی که قادر است بر صرف الوجود نماز در وقت این است که وجوب نماز در حق او مشروط است به وقت. ... فرض این است که این عرفا قادر است. ... ظاهر اذا قدرت فصل فی الوقت این است که به این آقا می‌گویند تو قادر بودی، تو تکلیفت نماز در وقت بود. این بعید نیست که بعد از انقضاء وقت بگویند ما نسبت به تو کشف کردیم مراد جدی مولی را، اما یک وقتی نه، دلیل اجماع است، یا لسان دلیل این است که الی متی قدرت، الی‌ای زمان قدرت فصل مثلا مراعیا لهذا الشرط، فصل مراعیا للاستقلال،‌ فصل مراعیا للوقت. این بعید نیست که مدعای صاحب کفایه و آقای خوئی درست باشد که بعد از این‌که ما عاجز شدیم از رعایت وقت، الی متی قدرت ان تصلی فی الوقت فصل فی الوقت دیگر گذشت زمانش، بعد از آن، اطلاق تجب الصلاة می‌گوید بر تو طبیعی وجوب نماز ساقط است و لازمه این اطلاق با توجه به آن دلیل که گفت هنگامی که قادر بر نماز در وقت هستی واجب است نماز در وقت تعدد وجوب می‌شود نه این‌که مفاد تجب الصلاة‌ بشود متعدد که اشکال دیروز ما که شبیه اشکال بحوث بود که مفاد تجب الصلاة وجوب متعد نیست وجوب واحد است پیش بیاید.

این نکته‌ای است که مناسب بود عرض کنیم.

[سؤال: ... جواب:] طبعا کشف می‌کنیم در مقام ثبوت دو تا وجوب داریم نسبت به این قادر بر صرف الوجود مثلا نماز با استقرار. ... بله مشکل ندارد از اول وقت باشد. بالاخره ما دو وجوب در حق این مکلف داریم. ... بحث در این است: حالا این وجوب نماز که هست بعد از وقت بیاید یا از ابتداء وقت بیاید این مهم نیست مهم این است که ما نیاز نداریم در وجوب قضاء به امر جدید، اگر یک خطابی بود تجب الصلاة و یک خطابی بود که دلیل لبی بود یا دلیل لفظی مجمل بود یا دلیل ظاهر در این بود که الی متی قدرت فصل فی الوقت. این بعید نیست که فرمایش صاحب کفایه و آقای خوئی در این‌جا درست باشد که بعد از این‌که ما نماز در وقت نخواندیم و عاجز بودیم نیاز نداریم در وجوب قضاء به امر جدید همان تجب الصلاة اثبات می‌کند بقاء وجوب را بعد از خروج وقت. حالا ما استظهارمان در اذا قدرت فصل فی الوقت با استظهار از الی متی قدرت فصل فی الوقت فرق می‌کند. اذا قدرت فصل فی الوقت ما بعید نمی‌دانیم که ظاهرش این باشد که مکلف را دو صنف می‌کند: قادر بر نماز در وقت، مراد از تجب الصلاة در حق او وجوب صلات فی الوقت است. و دیگر نمی‌شود در حق او به تجب الصلاة تمسک کرد بگوییم بعد از خروج وقت وجوب نماز در حق او باقی باشد این مشکل هست استفاده اش اما در جایی که دلیل اجماع است یا لسان هایی که متعارف نیست مثل این مثال که الی متی قدرت فصل فی الوقت مهما قدرت فصل فی الوقت این مهمای زمانی است، یعنی تا آن لحظه‌ای که می‌تواند، تا آن زمانی که می‌توانی نماز در وقت بخوان. این بعید نیست که فرمایش صاحب کفایه و آقای خوئی در او درست باشد.

و این را هم در انتهاء بحث عرض کنم تمام این بحث در جایی است که ظهور نداشته باشد خطاب مقید به وقت در ارشاد به شرطیت. ارشاد به شرطیت وقت اگر بود ظاهر خطاب، خارج از بحث است. یکی می‌گوید تجب الصلاة یکی می‌گوید صل فی الوقت اصلا خیلی از موارد مفادش عرفا ارشاد به شرطیت وقت است، کانه گفته لاصلاة‌ الا فی الوقت،‌ این اصلا از محل نزاع خارج است محل نزاع جایی است که مفاد این خطاب مقید به وقت خطاب وجوب نفسی باشد و ظهور نداشته باشد در اینکه حاکم است بر دلیل امر به مرکب.

ادامه بحث نواهی

بحث واقع می‌شود در نواهی.

راجع به این‌که مراد از کلمه نهی یا صیغه نهی چیست،‌ اختلاف هست بین بزرگان. مشهور بین اصولیین تا زمان صاحب کفایه این بوده و خود صاحب کفایه هم همین نظر را قائل است که ماده نهی یعنی انهی یعنی اطلب الترک، انهاکم عن الزفن یعنی اطلب منکم ترک الزفن، لاتفعل یعنی اطلب منک ترک الفعل. بعد از صاحب کفایه مشهور بین متاخرین شد مفاد کلمه نهی و صیغه نهی زجر من الفعل است، بازداشتن.

ایرادهایی به قول مشهور گرفته شده:

ایراد اول ایرادی است که قدماء ذکر می‌کردند که ترک ازلی است در اختیار مکلف نیست و لذا برخی می‌گفتند مفاد نهی طلب کف النفس است که فعل اختیاری مکلف است. این آنقدر ضعیف است که جوابش روشن است، متعلق نهی ترک فعل است در زمان لاحق بر نهی، ترک فعل در زمان لاحق بر نهی در اختیار مکلف است.

ایراد دوم ایرادی است که مرحوم ایروانی ذکر کرده. فرموده:‌ مولی که طلب می‌کند ترک را، یعنی اراده می‌کند شما ترک کنی و یا طلب می‌کند ترک را تا در شما اراده ترک حاصل بشود؟ این معقول نیست. چون اراده به عدم تعلق نمی‌گیرد. ترک امر عدمی است اراده به او تعلق نمی‌گیرد.

این هم درست نیست. برای این‌که ترک موضوع یک امور عرفی و عقلایی است و اراده به آن تعلق می‌گیرد چه به معنای حب بگیریم اراده را چه به معنای عزم بگیریم. نه این‌که انسان ارده نمی‌کند فعل را اراده می‌کند عدم الفعل را یعنی متحیر نیست. انسان متحیر هم اراده نکرده است فعل را اما شخصی که مرید ترک است اراده عدم الفعل را دارد. این یک امر وجدانی است. مگر قرار است اراده موثر باشد در متعلقش به این معنا که علت و معلول هم باشند. اراده می‌کند ترک کن نتیجه اش منترک شدن فعل است از باب انتفاء معلول به انتفاء علت آن.

ایراد سوم ایراد امام است. فرمودند عدم بطلان محض است، وهم محض است، مصلحت قائم نیست به عدم، وقتی مصلحت قائم نبود به عدم، شوق به او تعلق نمی‌گیرد اراده به او تعلق نمی‌گیرد.

این ایراد هم شبیه ایراد محقق ایروانی است. اولا مصالح اعتباریه و اجتماعیه می‌تواند به ترک تعلق بگیرد. ترک معمم نسبت به پوشیدن لباس های فاخر،‌ ماشین ها فاخر، این موجب می‌شود مردم رغبت به دین پیدا کنند و لذا مصلحت در همین ترک لبس ملابس فاخر است یا رکوب سیارات فاخره است.

[سؤال: ... جواب:] اینکه عدم مضاف حظی از وجود دارد کلام شعری لامحصل له. عدم وهم محض است به صرف مضاف شدن که حظی از وجود پیدا نمی‌کند. تمیز مفهومی پیدا می‌کند یعنی عدم بیاض غیر از عدم السواد است در مفهوم. بله، واقع عدم البیاض غیر از واقع عدم السواد است اما حظی از وجود ندارد.

ایراد چهارم ایراد مرحوم آقای خوئی است که فرمودند: عدلیه می‌گویند احکام شرعیه تابع مصالح و مفاسد است در متعلقات. نهی ناشی می‌شود از مفسده در فعل، نه این‌که مصلحت در ترک، اگر مصلحت در ترک بود که می‌شد واجب ترک مثلا فلان چیز، یجب ترک کذا، چون مصلحت در ترک است. این‌که نهی می‌کنند از فعل این ناشی است از مفسده در فعل، طلب غیر یعنی امر به ترک، امر به ترک باید ناشی باشد از مصلحت در ترک و حال این‌که در مورد نهی نهی ناشی است از مفسده در فعل. پس نباید بگوییم مطلوب در نواهی ترک فعل است.

این فرمایش که نیاز به این طول و تفصیل نداشت. این‌که نهی عادتا ناشی می‌شود از مبغوضیت فعل این‌که مبتنی بر مذهب عدلیه نیست یک امر واضحی است. منتها بحث در این است که آیا مستعمل‌فیه انهاکم طلب ترک است و لو در مواردی که انهاکم می‌گویند و مستعمل‌فیه طلب ترک است ناشی است این نهی از مفسده در فعل‌،‌ این‌که مهم نیست بحث در این نیست که منشأ نهی مفسده در فعل است، بله منشأ نهی مبغوضیت فعل یا مفسده در فعل است منتها مستعمل‌فیه انهاکم طلب ترک است؟ این‌که منافات ندارد که این طلب ترک ناشی باشد از مفسده در فعل. مفسده در بعضی از افعال باعث می‌شود مولی طلب کند ترکش را.

البته این را بدانید!‌ چون یک اشتباهی در بحوث کردند. آقای خوئی فقط می‌خواهد با این بیان قول مشهور را بزند که نهی طلب ترک نیست،‌ نه این‌که بگوید نهی زجر من الفعل است که قول بعد از صاحب کفایه را تقویت کند. آقای خوئی نه نهی را طلب الترک می‌داند، نه انشاء زجر من الفعل می‌داند بلکه یک معنای سومی می‌کند که خواهیم گفت. و ایشان با این بیان می‌خواهد بگوید که نهی طلب ترک نیست اما چرا زجر من الفعل نیست خواهد گفت، توضیح خواهد داد.

ایراد پنجم بر نظر مشهور، ایراد بحوث است. حالا این در خصوص صیغه نهی گفتند چون این استدلال در صیغه نهی جای دارد. فرمودند: لاتصل، این صیغه نهی که می‌گویید مستعمل است در طلب ترک، ماده‌اش استعمال شده در ترک یا هیئتش؟ لاتصل، آن صلات که ماده است در این لاتصل، او استعمال شده در ترک الصلاة؟ که این واضح البطلان است. و اصلا معنا ندارد که صلات را استعمال کنند در ترک الصلاة یا فانی ببینند در ترک الصلاة. عناوین فانی دیده می‌شوند در وجودات نه در اعدام، می‌گویی آتش فانی دیده می‌شود در وجود آتش نه در عدم آتش، دروغ فانی می‌شود دیده می‌شود در وجود دروغ نه در عدم دروغ. نماز هم فانی دیده می‌شود در نماز نه در ترک نماز. پس می‌خواهید بگویید که از هیئت لاتصل طلب ترک را فهمیدیم این غیر از این‌که عرفیت ندارد خلاف وضع هیئت است که وضع هیئت برای معنای حرفی نسبی است، ترک که معنای اسمی است نه معنای حرفی نسبی. خود ترک یک مفهوم اسمی است نیاز دارد که طرف نسبت بشود، طرف معنای حرفی بشود، خود ترک را می‌خواهید بگنجانید در معنای حرفی؟ ترک یک مفهوم اسمی است که طرف معنای حرفی قرار می‌گیرد. اترک الکذب، "ترک کن کذب" یک معنای اسمی است طرف نسبت بعثینه قرار گرفته، آن وقت چه جور می‌شود این ترک در لاتصل داخل در خود معنای هیئت بشود؟

بر فرض هم داخل در معنای هیئت نهی بکنید ترک را، باید دومرتبه یک نسبتی بین ترک و بین صلات برقرار کنید، هیئت نهی دلالت کرد بر ترک، یک چیز دیگری باشد دلالت کند بر نسبت این ترک به صلات، دلالت کند بر اضافه این ترک به صلات در لاتصل. در حالی که ما دو تا دال نداریم: یک دال حرفی بر خود ترک یک دال حرفی بر نسبت و اضافه ترک به نماز.

این ایراد هم به نظر ما درست نیست. چه محذوری دارد صیغه نهی وضع بشود بر انشاء طلب ترک فعل؟ مثل صیغه نفی. صیغه نفی مگر وضع نشده بر نفی اتحاد موضوع و محمول، لم یقم زید، مگر ادات استفهام وضع نشده برای انشاء استفهام؟ مگر لفظ لابن هیئتش وضع نشده برای بایع اللبن؟ مگر تامر هیئتش وضع نشده برای بایع التمر؟‌ حالا هیئت نهی هم وضع بشود برای معنای حرفی طلب الترک یعنی معنای اندماجی طلب الترک،‌ چه محذوری دارد؟ یعنی وضع شده صیغه نهی برای ایجاد انشاء طلب الترک نه برای مفهوم اسمی طلب الترک. یک وقت می‌گویید طلب الترک یک وقت می‌خواهید انشاء کنید معنای حرفی را که معنای اندماجی طلب الترک است، این اشکال ندارد. اینقدر در لغت این چیزها است. قشّرته، یعنی چی؟ یعنی سلبته قشره، یعنی پوستش را کندم. خب بگو قشرته ماده‌اش وضع شده برای سلب القشر؟ قشرته که ماده‌اش قشر است. هیئتش وضع شده برای سلب القشر؟ خب هیئت قشرته مفهوم اسمی سلب از کجایش درآمد. همه اشکال‌های آقای صدر این‌جا می‌آید. اشکیته، یعنی ازلت الشکوی، در شرح وافیه ابن حاجب نگاه کنید. این اشکالی ندارد.

[سؤال: ... جواب:] وضع لغت است. فرق معنای حرفی با معنای اسمی این است که معنای حرفی یک معنا اندماجی است، معنای مندمج و مجمل است. و لزومی ندارد معنای حرفی نسبت باشد، هل زید قائم دلالت می‌کند بر انشاء استفهام، نفی دلالت می‌کند بر اخبار از عدم، نهی هم دلالت کند بر انشاء طلب الترک. این محذوری ندارد.

اما قول دوم قول مرحوم آقای بروجردی است که انشاء‌الله فردا عرض می‌کنیم.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo