< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي

1400/09/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تعلق امر به طبیعت

 

بحث راجع به تعلق امر به طبیعت یا افراد بود که بیان های مختلفی در توضیح آن ذکر شد و به نظر ما طبق هر بیانی حساب کنیم، ظاهر خطاب امر، امر به طبیعت است نه افراد. فرقی هم نمی کند خطاب امر به نحو مطلق باشد یا به نحو عموم، چه بگوید صل چه بگوید اوجد احد افراد الصلاة.

اینکه در درس‌نامه اصول بیان کردند که ظاهر خطاب امر، امر به طبیعت است مگر ادوات عموم و امثال آن بکار برده بشود که در این صورت ظهور خطاب امر، امر به افراد خواهد بود. مثل اینکه مولی بگوید اوجد احد افراد الصلاة که با بیان ایشان تخییر هم شرعی خواهد بود یعنی هر فردی واجب می شود مشروط به ترک سایر افراد، انصافا این خلاف ظاهر است. هیچ فرقی بین صل و اوجد احد افراد الصلاة نیست، تخییر در هر دو عقلی است، نحوه بیان فرق می کند.

یا ظاهر کلام امام که این بود که اگر مولی بگوید اوجد حد افراد الصلاة خصوصیات و عوارض مشخصه نماز هم در متعلق امر اخذ شده اند‌،‌ این هم خلاف ظاهر است که ما بیاییم بگوییم صل طبیعت متعلق امر است، خصوصیات فردیه و عوارض مشخصه افراد نماز خارج هستند از آن، ولی اگر گفته بشود اوجد احد افراد الصلاة،‌ خصوصیات و عوارض مشخصه افراد داخل در متعلق امر خواهند بود یا مثلا اوجد احد افرد الغسل اینکه خصوصیت غسل این است که مصبش چیست، فضایی که در آن غسل می کنیم چیست، این ها هم در متعلق امر اخذ می شوند در اوجد احد افراد الغسل و اگر این خصوصیات مصداق غصب باشند بحث اجتماع امر و نهی پیش می آید، این ها خلاف ظاهر است. اوجد احد افراد الصلاة، اوجد احد افراد الغسل، ظهوری ندارد در اخذ عوارض مشخصه افراد چون فردیت فرد عرفا به عوارض مشخصه اش نیست، به این است که این مصداقی است برای این طبیعت، این غسل مصداقی است برای طبیعت غسل، و عوارض مشخصه آن خارج از حقیقت مصداقیت آن هستند برای طبیعت غسل. همانطور که آقای خوئی هم در کتاب محاضرات فرمودند.

رسیدیم به بیان ششم در تحریر محل نزاع در تعلق امر به طبیعت یا افراد، این بیان ششم منشأ بحث جدیدی شد. بیان ششم این بود که برخی مطرح کردند و در بین متاخرین محقق عراقی در نهایة الافکار جلد 2 صفحه 284 و محقق ایروانی اصلا همین بیان ششم را پذیرفتند که اگر بگوییم متعلق امر وجود خارجی فعل هست می شود تعلق امر به افراد، اگر بگوییم متعلق امر ذات طبیعت فعل هست، می شود تعلق امر به طبیعت. اشرب ماءا باید ببینیم متعلق امر چیست، اگر امر و طلب تعلق گرفته است به وجود خارجی شرب الماء، این می شود تعلق امر به فرد، اگر بگوییم امر و طلب تعلق گرفته به ذات شرب الماء، غرض از تعلق امر به ذات شرب الماء ایجاد آن هست ولی متعلق امر عنوان شرب الماء هست و حکم از عنوان به وجود خارجی معنون سرایت نمی کند، این می شود تعلق امر به طبیعت.

مرحوم صاحب کفایه هم اشاره دارد به این مطلب و فرموده که ما معتقدیم امر به طبیعت تعلق می گیرد اما طلب به وجود خارجی طبیعت تعلق می گیرد. امر به شرب الماء تعلق می گیرد ولی طلب به وجود خارجی شرب الماء تعلق می گیرد. چرا؟ برای اینکه امر یعنی طلب الوجود. اگر شما بگویید امر باید بگویید متعلقش ذات شرب الماء است، چون امر یعنی طلب وجود شرب الماء، اگر بگویید طلب باید بگویید متعلقش وجود شرب الماء است. بعد فرموده است که روشن است که مطلوب، شرب الماء نیست، چون طبیعت شرب الماء مثل سایر طبیعت ها است، الطبیعة من حیث هی هی لیست الا هی، وجودش متعلق طلب خواهد بود نه خود طبیعت و ماهیت. البته اینکه می گوییم وجود طبیعت متعلق طلب هست نه وجود بالفعل، نه اینکه مولی طلب می کند ما هو موجود بالفعل را تا طلب الحاصل بشود، [بلکه] یعنی مولی اراده کرده است صادر بشود از مکلف وجود طبیعت.

ما عرض کردیم فرق بین امر و طلب را نمی فهمیم چیست. اگر فرق، عرفی است عرف که فرق نمی گذارد. شما بگویید طلبت منه ان یشرب الماء یا بگو امرته ان یشرب الماء، چه فرق می کند.

نگویید: اگر بناء باشد که امر طلب الوجود نباشد، فرقش با نهی چه می شود؟ باید امر بشود طلب الوجود نهی بشود طلب الترک، تا با هم فرق کنند. می گوییم نهی طلب نیست،‌ نهی زجر عن الفعل است. شما اول می گویید امر هم طلب است، نهی هم طلب است، فارقش این باشد که امر طلب الوجود است، نهی طلب الترک است، نه،‌ اصلا نهی طلب نیست، نهی زجر از فعل است به لحاظ مدلول خطاب نهی.

پس به نظر ما هیچ فرق بین متعلق طلب و امر نیست؛ متعلق طلب و امر یک چیز است و آن طبیعت به معنای مصدری آن هست. آب‌آشامیدن، شستن. حیثیت صدور فعل در خود معنای مصدر اخذ شده؛ نیاز ندارد که بگوییم طلب ایجاد شستن، طلب ایجاد آب‌آشامیدن،‌ اصلا در خود آب‌آشامیدن اخذ شده حیثیت وجود و صدور. حالا به حسب تحلیل می خواهید بگویید طلب به وجود تعلق می گیرد اشکال ندارد، اما از نظر عرفی طلب به مصدر تعلق می گیرد بدون هیچ تقدیر. طلب آشامیدن آب.

و اینی هم که در کفایه آورد: الماهیة من حیث هی لیس الا هی، یعنی لامطلوبة، معنایش این است دیگر،‌ عجیب است، آخه خلط حمل اولی و حمل شایع از صاحب کفایه تعجب است. الماهیة من حیث هی لیست الا هی یعنی به حمل اولی. یعنی در ماهیت به حمل اولی جز جنس و فصل اخذ نشده است اما به حمل شایع ماهیت بالاخره مصداق است یا برای موجود یا برای معدوم، الماهیة من حیث هی لیس الا هی لا موجودة لامعدومة یعنی نه مفهوم وجود در جنس و فصل ماهیت اخذ شده نه مفهوم عدم، ولی به حمل شایع ماهیت یا موجود است یا معدوم. به حمل شایع ماهیت یا مطلوب است یا نامطلوب. اینکه الماهیة من حیث هی لیس الا هی یعنی به حمل اولی، یعنی در ذات ماهیت و جنس و فصل آن چیز دیگری غیر از جنس و فصل اخذ نشده است،‌ نه طلب اخذ شده است نه چیز دیگر، ولی به حمل شایع ماهیت یا مصداق مطلوب باید باشد یا مصداق نامطلوب.

س: اصلا ما به نظرمان آن چیزی که در ذهن ما هست آب‌آشامیدن نیست، آنی که در ذهن ما هست شستن نیست،‌ اصلا شستن آنی است که لو وجود یکون موطن وجوده الخارج. اصلا وقتی شما می گویید شستن، مصداق شستن آن وجود ذهنی شستن نیست.

اما اینکه صاحب کفایه فرمود: "متعلق طلب وجود خارجی است"، یک اشکال مهمی اینجا مطرح می شود که طلب یعنی طلب نفسانی. حالا به جای طلب بگویید حب، چون بعضی ها طلب را به معنای حب معنا کردند، هر چه در طلب می گوییم در حب هم هست، هر چی در حب می گوییم در طلب نفسانی هم هست. حب، اراده، طلب، این ها از صفات نفسانیه ذات اضافه هستند یعنی ممکن نیست موجود بشوند در نفس بدون وجود طرف. دوست دارم، چه چیزی را؟ می خواهم، چه چیزی را؟ طرف می خواهد، متعلق می خواهد. فرموده اند: متعلق حب، اراده، طلب، محال است وجود خارجی باشد. چرا؟

به دو بیان:

بیان اول: قبل از اینکه آن محبوب شما که شرب الماء است، موجود بشود در خارج، آیا آن حب شما، آن اراده شما، متعلق ندارد؟ خارج که هنوز موجود نیست. اگر متعلق حب و اراده و طلب خارج است،‌ تا خارج موجود نشده است باید بگویید این ها بلامتعلق هستند. و چه بسا اصلا موجود نمی شود، انسان چیزهایی را دوست دارد که به آن نمی رسد، ما کل ما یتمنی المرء یدرکه. اصلا گفته می شود اگر اراده و طلب تعلق بگیرد به وجود خارجی، یعنی وجود خارجی هست مولی آن را اراده می کند‌، این می شود طلب الحاصل، همیشه اراده و طلب قبل از وجود خارجی مراد باید باشد و وجود خارجی مراد مسقط اراده و طلب مولی هست نه متعلق آن. و لذا با این بیان اول می گویند اصلا محال است متعلق طلب و اراده وجود خارجی فعل باشد.

بیان دوم: صفات نفسانیه ذات اضافه باید در موطن وجود خودشان متعلق داشته باشند نه در موطن آخر. دوست داشتن، اراده کردن، قائم به نفس است. مشهور که می گویند: باید وجود حب و اراده متضمن محبوب و مراد باشد یعنی موجود بشوند بوجود واحد. مشهور از جمله محقق اصفهانی، صاحب بحوث، این را می گویند. چون می گویند: اگر در وجودش حب بدون متعلق باشد پس در وجودش می شود بدون متعلق و این محال است.

حالا ممکن است ما بگوییم: نه، اگر شبیه عرض و محل هم باشند که حب عرض بشود برای محبوب و لو به نظر مشهور فلاسفه وجود عرض غیر از وجود جوهر است مشکلی پیش نمی آید، حب مثل عرض بشود برای محبوب ولی باید در یک موطن و در یک وعاء موجود بشوند؛ معنا ندارد که حب در نفس موجود بشود محبوب در خارج باشد، دو وعاء بشود.

این را فقط در بحث حب به افعال نمی گویند. حب به اشخاص هم همین بیان در موردش مطرح می شود. گفته می شود: شما هر چه بگویید ما وجود نازنین امیرالمؤمنین علیه السلام را دوست داریم، محال است حب شما تعلق بگیرد به وجود خارجی امیرالمؤمنین. هم باید متعلق حب در موطن وجود حب موجود باشد و هم اینکه چه بسا گاهی افرادی هستند شما آن ها را دوست دارید بعد معلوم می شود افسانه بودند. برخی از شجاعت های رستم شنیدند عاشق رستم شدند، بعد معلوم می شود فردوسی همه را سر کار گذاشته بوده، هیچی نبود، خب این عاشق کی بوده؟ عاشق وجود خارجی رستم بوده؟ رستم وجود خارجی نداشت. پس باید محبوب حتی در حب اشخاص صورت ذهنیه این اشخاص باشد، یا در افعال،‌ محبوب باید صورت ذهنیه افعال باشد نه وجود خارجی افعال.

صاحب کفایه این را قبول ندارد. صاحب کفایه می گوید: چطور می خواهد مثلا صورت ذهنیه شرب الماء یعنی وجود ذهنی شرب الماء‌ محبوب و مطلوب مولی باشد؟ او که محصّل ملاک نیست. مولی طلب می کند آب بخورید تا رفع عطش از شما بشود، صورت ذهنیه آب خوردن که رافع عطش نیست.

س: بحث در این است که وقتی صورت ذهنیه آب خوردن محصل ملاک رفع عطش نیست مولی محال است که به او شوق پیدا کند، محال است که او را طلب کند.

حکماء و اتباع شان که دست بر نمی دارند از اشکال عقلی؛ می گویند: این مطالب بدرد عرف بیسواد می خورد. امام مثلا در تهذیب جلد 1 صفحه 272[1] دارند: الضرورة تقتضی بامتناع کون الفرد الخارجی معروضا للوجوب لانه ظرف سقوط الامر. پس اصل جای نزاع ندارد این بحث.

ما ببینیم این دو استدلال واضح بر ابطال نظر صاحب کفایه قابل جواب هست یا قابل جواب نیست. خلاصه این دو استدلال این شد که جناب صاحب کفایه!‌ درست است که ملاک قائم به خارج است، صورت ذهنیه شرب الماء که ملاک ندارد، اما محال هست حب مولی، طلب مولی، اراده مولی، یا اراده خود مکلف (اراده به معنای عزم بر ایجاد و یا شوق اکید) محال است تعلق بگیرد به وجود خارجی. چون آن زمانی که مولی اراده می کند، حب پیدا می کند، یا شمای مکلف اراده می کنید، اصلا وجود خارجی ندارد شرب الماء، می خواهید آن را ایجاد کنید. این استدلال اول برای اینکه محال هست حب و اراده و طلب تعلق بگیرد به وجود خارجی، استدلال دوم هم این بود که موطن متعلق حب باید در همان موطن حب موجود بشود بوجود واحد أو بوجودین احدهما عرض و الآخر محل له.

بله، می فرمایید وجود ذهنی و صورت ذهنیه شرب الماء محصل ملاک نیست، جوابش این است که ذهن عرفی آن صورت ذهنیه را فانی در خارج می بیند یعنی تصورا او را عین خارج می بیند و لو تصدیقا به نظر عقلی غیر از خارج هست. چون تصورا عین خارج می بیند، فکر می کند آن که تصور کرده وافی به ملاک هست، محصل غرض هست.

مرحوم آقای صدر فرموده اند: صاحب کفایه اینجوری جواب داده از این شبهه، گفته: طلب می خورد به ایجاد الطبیعة نه وجود الطبیعة. بعد اشکال کرده به صاحب کفایه. گفته: ایجاد با وجود چه فرق می کند غیر از فرق اعتباری؟ ایجاد همان وجود است؛ منتها تارة نسبتش می دهیم به فاعل وجود می شود ایجاد، تارة فی حد نفسه حساب می کنیم می شود وجود. بالاخره این درست نیست که بگویید وجوب و امر طلب ایجاد طبیعت است نه طلب وجود طبیعت.

ما نفهمیدیم، صاحب کفایه کجا مطرح کرد که بین وجود و ایجاد می خواهد فرق بگذارد. اتفاقا صاحب کفایه گفت طلب می خورد به وجود طبیعت، تصریح کرد. منتها گفت بمعنی ان المولی یرید صدور الوجود من العبد لا انه یرید ما هو صادر و ثابت فی الخارج کی یلزم طلب الحاصل. تصریح می کند. کی صاحب کفایه گفته امر،‌ طلب ایجاد طبیعت است و این طلب الحاصل نیست، طلب وجود طبیعت طلب الحاصل است. کی صاحب کفایه این را گفته.

و مهم‌ترین اشکال به صاحب کفایه این هست که چطور می تواند طلب قائم به نفس مولی تعلق بگیرد به وجود خارجی یا به ایجاد خارجی؟ این مشکل را باید حل کرد.

ما به نظرمان فرمایش صاحب کفایه که موافق وجدان عرفی هست و اگر هم اشکالی داشته باشد اشکال عقلی است. عرف مراد را محبوب را مطلوب را، وجود خارجی فعل می داند؛ همانطور که معلوم را خارج می داند. من می دانم علم دارم به وجود زید، وجود زید خارجا معلوم من است، قطعا وجدان عرفی وجود خارجی را معلوم می داند در حالی که این اشکال ها آنجا هم هست.

حکماء همان‌جا هم می گویند علم به عنوان صفت نفسانیه اصلا تعلق به خارج نمی گیرد، محال است تعلق به خارج بگیرد. به دو بیان: بیان اول این است که حقیقت علم، قطع است و قطع گاهی مصیب است گاهی مخطئ. حقیقت نفسانیه قطع که فرق نمی کند. در مواردی که قطع مخطئ است اصلا واقعی نیست، پس این قطع بلامتعلق است؟ اینکه نمی شود. پس ما باید بگوییم علم و قطع عقلا و حقیقتا تعلق گرفتند به صورت ذهنیه. و آنی که در خارج هست معلوم و مقطوع بالعرض و المجاز است، یعنی دروغ، عقل می گوید او معلوم نیست، معلوم همان در ذهن شما هست، خارج معلوم نیست الا به نظر عرف، اما از نظر عقل خارج معلوم نیست. به این بیان که چه بسا اصلا خارجی نیست در موارد قطع، علم حقیقتش همان قطع است، فرقی نمی کند منتها قطع مصیب می شود علم،‌ قطعی که اتفاقا مطابق با واقع نیست می شود جهل مرکب و قطع.

و دلیل دوم هم این است که علم در نفس که موجود می شود در وعاء نفس باید متعلق داشته باشد، نمی تواند در وعاء نفس بلامتعلق باشد. صرف اینکه در خارج زید موجود است که نمی شود متعلق علم بشود. وجود خارجی که ارتباط ندارد با وجود ذهنی من، باید در موطن وجود ذهنی علم من، معلوم موجود باشد. این ادعایی است که مطرح می کنند.

البته یک اختلافی دارد علم با حب به فعل، اراده فعل. در علم، ما معلوم را یک وجود خارجی می دانیم که با قطع نظر از علم هم موجود است. ولی در حب به فعل و اراده فعل، محبوب و مراد را چیزی می دانیم که با قطع نظر از این اراده موجود نیست. چه بسا در طول اراده هم موجود نیست، در طول حب هم موجود نیست. خدا اراده کرده مردم آدم خوبی باشند اما خیلی ها خوب نیستند. ما خیلی چیزها را دوست داریم اما نمی رسیم به آن ها.

س: جهل مرکب یعنی قطع. در وعاء نفس حقیقت جهل مرکب با حقیقت علم به قول امام فرق نمی کند. حقیقت نفسانیه علم با حقیقت نفسانیه جهل مرکب چه فرق می کند؟ حالا در خارج متعلقش نیست پس او متعلق بالعرض و المجاز است. و الا متعلق حقیقی که از او تعبیر می کنند به متعلق اولا و بالذات در وعاء نفس باید موجود باشد.

ممکن هست به نفع صاحب کفایه ما یک حرفی بزنیم. حالا حرفش را می زنیم فوقش بعدش شما می فرمایید درست نیست. ممکن است به نفع صاحب کفایه اینجور بگوییم، بگوییم: ما رابطه حب و محبوب را مثلا اگر از قبیل رابطه عرض و محل بدانیم، یا اصلا موجود به وجود واحد بدانیم، بله اشکال وارد است. حب که نیاز دارد به متعلق، می شود کسی بگوید من دوست دارم اما چه چیزی را دوست داری؟ هیچ چیز را. این نمی شود، دوست دارم باید بگوید چه چیزی را. و لکن رابطه حب با متعلق حب ببینیم چه رابطه ای است؟ آیا نیاز دارد حب (که متعلق می خواهد) که حتما متعلقش بوجوده الحقیقی موجود باشد در وعاء حب یا صورت ذهنیه آن هم موجود بشود کافی است؟ هذا اول الکلام که ما بگوییم وجود حب متوقف است بر وجود حقیقی محبوب در وعاء حب. نه، لقائل ان یقول که وجود حب متوقف است بر وجود صورت ذهنیه محبوب. صورت ذهنیه محبوب که در نفس موجود شد، همین کافی است که حب موجود بشود و متعلق حب بشود خارج.

مثال بزنم: یک مطلبی امام دارند در بحث وضع اعلام. می فرمایند: ممکن است اصلا اسم زید را عرف وضع کند برای همین موجود خارجی نه صورت ذهنیه این نوزاد. بر خلاف محقق اصفهانی که می گوید: اصلا معقول نیست شما اسم زید را که می گذارید، بر وجود خارجی زید بگذارید،‌ این اشتباه عرف است. زید را شما وضع می کنید برای صورت ذهنیه نوزاد که در ذهن شما شکل گرفته. ما وفاقا للسید الامام گفتیم چه اشکال دارد؟ بله،‌ وضع نیاز دارد به تصور موضوع آن لفظ، وضع نیاز دارد که معنا را تصور کنیم،‌ لفظ را برای او وضع کنیم اما آیا لفظ را وضع می کنیم برای همان صورت ذهنیه؟ به چه دلیل؟ همین کافی است که ما لفظ را وضع کنیم برای واقع این وجود نوزاد. در واقع تصور نوزاد بشود واسطه در ثبوت، تصور نوزاد بشود حیثیت تعلیلیه برای اینکه لفظ زید را ما علم قرار بدهیم برای این نوزاد در خارج. الان زعیم شخصی را تعیین می کند به عنوان خاص، محقق اصفهانی می گویند: صورت ذهنیه آن شخص حقیقتا منسوب است برای این منصب. ما می گوییم: چه اشکال دارد، تصور که کرد زعیم این شخص را،‌ این واسطه در ثبوت می شود، یعنی حیثیت تعلیلیه می شود که این منصب را برای وجود خارجی آن شخص اعتبار بکند.

رابطه حب و محبوب هم اگر رابطه موجود به وجود واحد نباشد که دلیلی بر آن نداریم که رابطه شان این است که موجود به وجود واحد هستند، رابطه عرض و محل هم نباشد که عرض و محل باید در یک موطن موجود باشند، بلکه رابطه حب و محبوب رابطه حب است با طرف آن، خب طرف آن لازم است حتما موجود باشد در وعاء حب؟ نه، تصور هم بکنیم این طرف را کافی است برای اینکه این حب، دیگر بلامتعلق نباشد. بیشتر از این ما دلیل نداریم. یکفی در انقداح حب در نفس، تصور محبوب، و آنی که تصور می کنیم محبوب نیست حتی به نظر عقلی.

این نکته ای است که گفته می شود. و لذا مثل آقای تبریزی که در وجوب معتقدند اعتبار البعث است می گویند: اصلا چه اشکال دارد مولی که لحاظ می کند شرب ماء را و اعتبار می کند بعث نحو این شرب ماء خارجی را، او طرف اعتبار است،‌ اصلا موجود نشود تا روز قیامت، نشود، مهم نیست. آنی که مقوم وجود اعتبار البعث است تصور متعلق آن است،. متعلق حقیقی را خارج می دانیم ولی وجود خارجی متعلق مقوم بعث نیست، ‌تصور او کافی است برای بعث.

ببینیم آیا آن چه که مرحوم استاد در بحث اعتباری گفتند، مرحوم امام در وضع گفتند، که اصلا وجود خارجی طرف وضع است یا استاد گفتند وجود خارجی آب خوردن متعلق بعث و طرف بعث است، آیا در صفات نفسانیه تکوینیه مثل حب،‌ اراده، می شود این مطلب را متلزم شد که برخی از معاصرین بعد از این همه بحث های فلسفی، در کتاب تسدید الاصول،‌ باز اصرارشان همان حرف صاحب کفایه است. هر چی بحث فلسفی می کنید قبول نمی کنند می گویند الا و لابد متعلق اراده وجود خارجی است. الا و لابد متعلق علم وجود خارجی است. ببینیم آیا این مطلب تمام می شود یا نه؟


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo