< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي

1400/08/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مرجحات باب تزاحم

 

بحث در تقریب تقدیم خطاب مطلق بر خطاب مشروط به قدرت در فرض تزاحم بود.

تقریب اول این بود که مرحوم آقای خوئی فرمود که ظاهر اخذ قدرت در خطاب این هست که این قدرت به معنای قدرت تکوینیه بر ذات فعل و عدم معجز مولوی از آن فعل هست. معجز مولوی از فعل یعنی امر تعیینی به خلاف که تا فرض نکنیم که مکلف عصیان می کند این امر تعیینی را عرف صادق نمی داند که قدرت دارید بر آن فعل دیگر. اسق الضیف ماءا خطاب دیگر می گوید اذا قدرت فتوضأ. امر تعیینی به سقی الضیف معجز مولوی است از وضوء و تا فرض نشود که شما عصیان خواهید کرد این امر تعیینی را عرفا شما قدرت بر وضوء ندارید. و لذا وظیفه شما این هست که در رتبه اول آن خطاب مطلق را امتثال کنید.

ما عرض کردیم که ما همچون استظهاری نمی کنیم،‌قدرت در خطاب هم اخذ بشود ظهور دارد در قدرت تکوینیه بر ذات فعل و عرفا اگر بشنود که مولی فرموده است ان استطعت فحج، جای دیگر فرموده است که ان افطرت فاعتق رقبة، و مکلف به اندازه ای پول ندارد که هم اداء کفاره بکند هم اداء حج، به صرف اینکه در خطاب حج آمده است ان استطعت فحج نمی گوید که در خطاب ان افطرت فاعتق رقبة که قید قدرت اخذ نشده است پس شما واجب است عتق رقبه بکنید به عنوان کفاره صوم و قادر بر حج نیستید. این به نظر ما استظهار عرفی نیست، عرف این ها را علی حد سواء می داند.

س: اگر خطابی احراز شد اهم است به نظر ما، او معجز مولوی است فرق نمی کند که خطاب اهم مشروط به قدرت باشد یا مطلق باشد. و تکلیف به اهم رافع صدق قدرت است بر مهم مگر فرض شود عصیان تکلیف به اهم که در این صورت قدرت ترتبیه بر مهم پیدا می کنیم.

تقریب دوم تقدیم خطاب مطلق بر خطاب مشروط به قدرت این است که از راه ضعف ملاک واجب مشروط به قدرت پیش بیاییم. حالا یک بیان این است که گفته می شود: همین که مولی بگوید ان قدرت فتوضأ اگر می توانی وضوء بگیر، ولی در خطاب دیگر می گوید باید به مهمان آب بدهی بخورد، این نشان می دهد که ملاک وضوء اضعف است پس چرا در آن سقی الضیف نگفت اذا قدرت فاسق الضیف ماءا این معلوم می شود که ملاک وضوء اضعف است که اینجا که رسید گفت اگر می توانی وضوء بگیر.

این بیان که تمام نیست. برای اینکه نکته اخذ قدرت در خطاب لزوما ضعف ملاک نیست. گاهی بخاطر تعارف عجز از یک واجب هست. در نماز نگفتند ان قدرتم فاقیموا الصلاة ولی در صوم می گویند انسانی که مریض نیست روزه بگیرد چون متعارف است در ماه رمضان خیلی ها مریض می شوند، این امر متعارفی است وجود مریض که عاجز است از صوم. لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا متعارف است افراد زیادی هستند عاجز هستند از حج، عجز مالی دارند عجز بدنی دارند،‌چون متعارف است چه بسا اخذ می شود عنوان قدرت،‌متعارف است یک عده ای عاجز هستند مناسب است تکلیف آن ها هم روشن بشود.

س: چون متعارف است فرض عجز از بعضی از تکالیف در خطاب می گوید آن هایی که می توانند این کار را بکنند. لینفق ذو سعة من سعته و من قدر علیه فلینفق مما آتاه الله لایکلف الله نفسا الا ما آتاها. متعارف است افرادی هستند تمکن مالی اینکه گشایش بدهند در انفاق بر زوجه ندارند، این متعارف بوده و لذا آمدند قدرت بر انفاق کامل را در وجوب انفاق کامل اخذ کردند.

و گاهی اخذ قدرت در خطاب بخاطر این است که بدل اضطراری دارد بدل اضطراریش را ذکر بکنند. هر کس می تواند وضوء بگیرد هر کس نمی تواند تیمم بکند، حالا جالب این است که در آیه وضوء اصلا قدرت را در امر به وضوء اخذ نکردند وقتی رسیدند به بحث تیمم فرمودند آنی که نمی تواند وضوء بگیرند تیمم بکند که به قرینه مقابله آقایان فهمیدند که امر به وضوء هم مشروط به قدرت است. حالا بر فرض درست باشد این حرف با اینکه برخی مثل صاحب بحوث منکر هستند که امر به وضوء مشروط به قدرت باشد، فوقش امر به تیمم مشروط به قدرت است، امر به وضوء هم مثل بقیه امر ها، در خطاب قدرت در او اخذ نشده است طبق ادعای بحوث. ولی حالا استظهار عرفی ممکن است ما بکنیم که به قرینه مقابله اذا وجدتم ماء فتوضؤوا می شود چون در مقابلش گفته فلم تجدوا ماء فتیمموا، این برای ذکر بدل اضطراری این را گفتند، مقدمه ای است برای ذکر بدل اضطراری. کجا ظهور دارد اخذ قدرت در خطاب همه جا در بیان ضعف ملاک.

پس این تقریب با این مقدار که بگوییم ظهور دارد اخذ قدرت در خطاب در بیان ضعف ملاک درست نیست. و لکن تقریب دقیق‌تر این است که گفته می شود ظاهر خطاب مطلق که اخذ نشده است قدرت در او این است که قدرت شرط استیفاء ملاک است، اینکه در خطاب نگفتند اذا قدرت فاسق الضیف ماءا ظهور در این دارد که قدرت بر سقی الضیف شرط استیفاء ملاک است و الا عاجز هم بشویم از سقی الضیف باز سقی الضیف ملاک دارد ما نمی توانیم استیفاء کنیم. و لکن خطاب اذا قدرت فتوضأ که قدرت در خطاب او اخذ شده است یا ظهور دارد در اینکه قدرت شرط اتصاف ملاک است یا لااقل مجمل است، نمی دانیم که آیا قدرت در خطاب اذا قدرت فتوضأ شرط اتصاف به ملاک است یا شرط استیفاء‌ ملاک است. یعنی من عاجز بشویم از وضوء یا مشغول امتثال تکلیف به سقی الضیف بشوم نمی دانم ملاک دارد وضوء‌ و از من فوت می شود یا اصلا در این حال ملاک فعلی ندارد وضوء. طبعا عقل می گوید باید خطاب مطلق را امتثال کنید. چون اگر خطاب مطلق را امتثال کنید احراز نمی کنید ملاک ملزمی در وضوء بود و فوت شد. یا ظاهر خطاب این است که اصلا قدرت شرط اتصاف به ملاک است در وضوء که هیچ یا مجمل است باز احراز نمی کنید ملاک ملزمی در وضوء بود و فوت شد. شاید هیچ ملاک ملزمی بر مولی فوت نشود، ملاک سقی الضیف را که مطلق است استیفاء کردید و چه بسا اصلا وضوء ملاک ملزمی در این حال ندارد که بر مولی فوت بشود. اما اگر بر عکس بکنید، بیایید وضوء بگیرید چون قدرت در خطاب مطلق که سقی الضیف است شرط استیفاء ملاک است پس یقینا ملاک در سقی الضیف فوت شده است بر مولی و این تفریط قبیح است عقلا و سبب عذر نیست.

مرحوم آقای خوئی فرموده اند این تقریب به نظر ما درست نیست. بعد از اینکه تمام خطابات تکلیف مقید شده است به قدرت هم عقلا تکلیف عاجز قبیح است هم نقلا لایکلف الله نفسا الا وسعها، شما اطلاق خطاب اسق الضیف ماءا را باید مقید کنید به قدرت، وقتی خطاب مقید شد به قدرت از کجا می دانید در فرض عجز ملاک دارد سقی الضیف ماءا و ملاک او فوت می شود؟ کاشف از ثبوت ملاک در فرض عجز غیر از اطلاق خطاب تکلیف هست؟ اطلاق خطاب تکلیف کشف می کند از ثبوت ملاک عادتا،وقتی اطلاق خطاب تکلیف مشروط به قدرت شد شما از کجا می خواهید بگویید در فرض عجز تکلیف ملاک دارد و این قدرت شرط استیفاء ملاک است. این را از کجا می خواهید بفهمید.

این فرمایش آقای خوئی رد نظر کسانی است که مثل محقق نائینی،‌محقق اصفهانی،‌محقق عراقی که می خواهند بعد از اینکه خطاب مقید شد به قدرت به لحاظ مدلول مطابقی، و لکن از مدلول التزامی خطاب کشف کنند که ملاک در فرض عجز هم هست. بگویند ظاهر خطاب اسق الضیف ماءا به لحاظ دلالت مطابقیه این هست که تکلیف دارید به سقی الضیف این دلالت مطابقیه مشروط شد به قدرت ولی دلالت التزامیه این خطاب که سقی الضیف مطلقا ملاک دارد حتی در فرض عجز،‌او که مقید نشده است به فرض قدرت. سقوط دلالت مطابقیه از حجیت باعث نمی شود که دلالت التزامیه از حجیت ساقط بشود. آقای خوئی نظرشان به این بزرگان هست که دلالت التزامیه در حجیت تابع دلالت مطابقیه است. وقتی دلالت مطابقیه مقید شد به فرض قدرت، خطاب تکلیف مدلول مطابقیش که تکلیف است مشروط شد به قدرت از حجیت افتاد نسبت به فرض عجز دیگر دلالت التزامیش که اثبات می کند ملاک را او اطلاقش که در فرض عجز هم ملاک است دیگر این اطلاق حجت نیست چون حجیت دلالت التزامیه تابع دلالت مطابقیه است. اگر یک طبیبی به شما گفت این بیمار شما زخم اثنی‌عشر دارد،‌طبیب دیگر گفت این بیمار شما آپاندیسش ورم کرده است با هم تعارض کردند این طبیب می گوید آن طبیب متوجه نشده است، آن طبیب می گوید این طبیب متوجه نشده است،‌بالالتزام می گوید کیسه صفرایش مشکل ندارد،‌ اما اعتباری ندارد، این ها در مدلول مطابقی با هم تعارض کردند، شاید نه این درست فهمید نه آن بلکه مشکل از کیسه صفراء است. بله یک وقت بالاستقلال این دو طبیب یا یکی از این دو می گوید کیسه صفراء که قطعا مشکل ندارد، او که هیچ، اختلاف ما سر این هست که این درد ناشی از زخم اثنی‌عشر است یا ناشی از ورم آپاندیس است، بله اینجا دلالت التزامیه نمی شود می شود دلالت مطابقیه نفی ثالث. اما فرض این است که ظهور که ندارد کلام این دو طبیب در نفی ثالث بالاستقلال و لذا اگر به آن طبیبی که می گوید این زخم اثنی‌عشر است بگوییم فرضا فرمایش شما ناتمام است آیا احتمال اینکه کیسه صفرا مشکل دارد نیست؟ جواب خواهد داد که اگر حرف من درست نباشد همه چیز محتمل است، این می شود نفی ثالث بالتبع، عقلاء حجت نمی دانند نفی تبعی احتمال ثالث را چون دلالت التزامیه است. دلالت التزامیه تابع دلالت مطابقیه است در حجیت.

اینجا هم همین است. به تبع اینکه تکلیف شامل عاجز می شود دلالت التزامیه منعقد می شود که پس فرض عجز هم ملاک هست وقتی دلالت مطابقیه از کار افتاد و فهمیدیم در فرض عجز تکلیف نیست، دلالت التزامیه بر ثبوت ملاک هم دیگر حجت نخواهد بود.

در بحوث فرموده اند که اصلا فرمایش آقایان اشتباه است، نیاز به این جواب آقای خوئی نیست. چرا؟‌ برای اینکه آن بحثی که می کنند که دلالت التزامیه آیا در حجیت تابع دلالت مطابقیه هست یا نیست در جایی است که مقید منفصل بیاید و دلالت مطابقیه را از حجیت بیندازد. ظهور منعقد بشود در دلالت مطابقیه و به تبع او ظهور التزامی منعقد بشود آن وقت بحث می شود که دلیل حجیت، حالا دلالت مطابقیه را نگرفت بخاطر مقید یا معارض، دلالت التزامیه چرا مشمول دلیل حجیت نباشد؟ اما در ما نحن فیه خطاب تکلیف منصرف است ظهورش منعقد نمی شود نسبت به فرض عجز،مقید لبی متصل دارد، اصلا ظهور مطابقی شکل نمی گیرد نسبت به ثبوت تکلیف در فرض عجز تا بخواهد ظهور التزامی پیدا کند در ثبوت ملاک در فرض عجز. ذاتا انعقادا که دلالت التزامیه تابع دلالت مطابقیه است بلااشکال.

به نظر ما این فرمایش بحوث قابل قبول نیست در ما نحن فیه. چرا؟ برای اینکه ما بعید نمی دانیم که قدرت بر ذات فعل، خطاب نسبت به او مقید لبی متصل دارد،‌یعنی انصراف دارد خطاب از فرض عجز از ذات فعل و لو محقق عراقی همین را هم نپذیرفته است می گویند تقید خطاب تکلیف به قدرت بر ذات فعل هم به مقید عقلی منفصل هست. و لکن ما به نظرمان انصراف خطاب تکلیف از فرض عجز از ذات فعل کاملا عرفی است. اما در فرض تزاحم فرض این است که من قدرت بر ذات فعل دارم،‌در بحوث می خواهند بگویند خود این قید عدم اشتغال به واجب اهم یا مساوی این هم قید لبی متصل است. یعنی خطاب تکلیف که مطلق هم هست به حسب ظاهر اسق الضیف ماءا، منصرف است از فرض عجز از ذات فعل و فرض صرف قدرت در امتثال تکلیف اهم یا مساوی، خطاب منصرف است. واقعا اینجور است؟ یعنی عقل بدیهی یا ارتکاز واضح عقلائی در کنار خطاب هست و می گوید این خطاب شامل فرض اشتغال به امتثال تکلیف اهم یا مساوی نمی شود؟ یعنی امام،‌ آقای سیستانی، آقای روحانی،‌این ها انکار بدیهی کردند؟ واقعا واضح هست؟ من نمی خواهم بگویم که در انصراف و عدم انصراف نزاع نمی شود، نخیر، آنجا هم نزاع می شود، ممکن است یک شخصی یک مجتهدی بگوید این خطاب از این مورد منصرف است دیگری بگوید نخیر منصرف نیست، و لکن این را به عنوان منبّه عرض می کنم: واقعا اینکه خطاب تکلیف شامل فرض تزاحم نمی شود در صورتی که ما برویم اشتغال پیدا کنیم به امتثال تکلیف اهم یا مساوی،‌ این از واضحات است؟

س: برای همین عرض کردم من نمی خواهم بگویم نزاع نمی شود در انصراف و اطلاق. در قدرت بر ذات فعل امام ادعای اطلاق می کنند، ما وفاقا لجمع من الاعلام ادعای انصراف می کنیم. فهم مان این است. من منکر اصل این نزاع که گاهی پیش می آید نیستم. اما واقعا به حسب وجدان عرفی، ما می بینیم که آیا خطاب تکلیف انصراف دارد از فرض تزاحم؟ بعد از اینکه قدرت بر ذات فعل در هر دو طرف هست، چه انصرافی دارد؟

فوقش مقید عقلی منفصل، برهان، می آورید می گویید ظهور این خطاب تکلیف مراد مولی نیست، چون لغو است،‌بقاء اطلاق تکلیف نسبت به فرض اشتغال به اهم یا مساوی. این برهان است، برهان نظری است نه برهان بدیهی. این می شود مقید منفصل.

س: ایشان می گوید مقید لبی متصل دو تا قید می زند به خطاب: قدرت بر ذات فعل، عدم صرف قدرت در امتثال تکلیف اهم یا مساوی. ما به نظرمان این دومی با خطاب لفظی منفصل مثل لایکلف الله نفسا الا وسعها، ما جعل علیکم فی الدین من حرج یا فوقش با برهان نظری و اجتهادی و لو برهان عقلی، ثابت بشود، ولی نظری است،‌اجتهادی است،‌این کالقرینة المتصلة نیست.

و لذا اینجا اشکال بحوث وارد نیست که بگوییم:‌ انصراف خطاب تکلیف به قدرت به مقید لبی متصل است و اصلا ظهور مطابقی شکل نمی گیرد نسبت به شمول تکلیف نسبت به فرض عجز و ظهور التزامی قطعا تابع ظهور مطابقی است در اصل انعقاد. این اشکال بحوث به نظر ما تمام نیست.

ما خودمان یک اشکالی داریم به آقای خوئی. می گوییم آقای خوئی این اشکال شما مبتنی بر این است که ما از اطلاق خطاب تکلیف نسبت به فرض عجز کشف کنیم ملاک در فرض عجز هم هست، می گویید مدلول مطابقی از کار افتاد مدلول التزامی هم تابع او است، از کار می افتد. اما لقائل ان یقول که اصل خطاب مطلق که مشروط به قدرت نیست یک ظهور عرفی دارد و آن این است که قدرت در آن شرط استیفاء ملاک است، اصل خطاب نه اطلاق خطاب نسبت به فرض عجز، اصل خطابی که مشروط به قدرت نیست به مناسبت ارتکاز عرف ظهور دارد در اینکه قدرت شرط اتصاف به ملاک نیست و الا اگر قدرت شرط اتصاف به ملاک بود در خطاب اخذ می شد. در خطابات عقلائیه اینجور است، غالب خطابات عقلائیه وقتی مطلق هستند قدرت در این ها شرط استیفاء ملاک است، این ارتکاز برای عقلاء درست می کند که خطاب مطلق را از شارع هم بشنوند با آن ارتکازشان این گونه ظهوری را برای او ثابت می بینند.

شبیه آنچه در انحلال خطاب نهی مطرح می شود. چرا خطاب لاتکذب انحلالی است. هر فردی از کذب حرام مستقل است می توانست نهی از صرف الوجود باشد مثل نهی از ارتکاب مفطرات صوم که نهی از صرف الوجود است یعنی یک مفطر را مرتکب شدی آن نهی در صوم از ارتکاب مفطرات ساقط می شود، حالا در باب صوم در ماه رمضان از آداب شهر رمضان این است که کسی که بر او روزه واجب است روزه هم نگیرد روزه اش را هم بخورد تأدبا باید تا غروب آفتاب مرتکب مفطرات نشود او یک حکم تادبی است، واجب است امساک تادبا او ربطی به صوم ندارد، نهی از ارتکاب مفطرات به عنوان نهی از صوم او نهی از صرف الوجود است، یک مفطر را مرتکب شدی کل آن نهی به عصیان ساقط می شود ولی چرا لاتکذب اینجور نیست، چرا لاتشرب الخمر اینجور نیست،‌غیر از این نیست غلبیت انحلالیت خطاب نهی در عقلاء منشأ شده خطاب نهی از شارع هم ظهور پیدا کند در نهی انحلالی. اینجا هم همین است.

ما یک شاهدی مطرح می کردیم برای عرض خودمان در اینجا می گفتیم ببینید یک کسی دیگری را مجبور می کند به گناه، اگر دروغ نگویی می کشم تو را، این بیچاره هم مجبور می شود دروغ بگوید،‌این دروغ حلال است یا حرام؟ قطعا حلال است،‌چون رفع عن امتی ما استکرهوا علیه، التقیة دینی و دین آبائی، لادین لمن لاتقیة له، اصلا واجب است نه تنها حلال است، واجب است دروغ بگوید، شما که او را وادار کردی به دروغ گفتن، می توانی بگویی خدایا از ما قبول کن این عمل صالح را ما که نگفتیم گناه بکند، ما یک شرائطی فراهم کردیم بر او واجب شد دروغ بگوید یا جایز شد دروغ بگوید، ما که بدی نکردیم. به قول آقای خوئی اگر بخواهیم آن ادبیات آقای خوئی را پیاده کنیم اطلاق حرمت کذب اینجا ساقط است اصلا کی می گوید این کذب اینجا مفسده دارد. نگویید دل این مؤمن را لرزاندی ترساندی، نه اتفاقا این خوشحال شده. چون با این دروغ نفع زیادی گیرش می آید. مانده بود می گفت دروغ حرام است ولی اگر دروغ نگوییم ملیون ها تومان پول از دستم می رود، من هم آمدم اسلحه را گرفتم به طرفش گفتم یا دروغ می گویی یا می کشمت او هم در دلش گفت خدا پدر این را بیامرزد که تکلیف ما را عوض کرد راحت دیگر دروغ می گوید و به نفعش هم می رسد،‌اصلا ناراحت نشده بلکه خوشحال شده کادو هم برایت آورده.

چرا اکراه بر دروغ حرام است بالاتفاق؟ چون ظهور عرفی یحرم الکذب این است که کذب مفسده دارد و لو با عناوین ثانویه حرمتش رفع بشود. منتها آن مرتکب کذب عقاب نمی شود چون تکلیف او ساقط شد اما شما که مکرَه نیستی،‌شما مکرِه هستی شما تسبیب کردی به انجام یک فعلی که مفسده دارد.

س: می گویم خوشحال شده. ... حق ندارید یعنی حرام است؟ ایذاء مؤمن است؟ اتفاقا او خوشحال شد، چه ایذایی؟ ببخشید مثال بزنیم یک مالکی گفت من راضی نیستم از این آب حوض یا آب حمام من استفاده کند مگر کسی که مضطر مکره معذور است، آدم مختاری که هیچ عذری ندارد من راضی نیستم بیاید از حوض من وضوء بگیرد برود حمام ما غسل کند. یک بنده خدایی هم محتلم شده مجبور است برای غسل کردن راه طولانی را برود،‌خیلی ناراحت است، می گوید نمی شود صاحب این خانه را راضی کنید حالا استثناءا ما برویم حمام؟ نه مکرهیم نه مضطریم، چون می توانیم تیمم کنیم. ما هم در ذهن مان این است که صاحب خانه از آن لجبازها است نمی شود او را راضی کرد،‌می گوید من هم بلدم چه کار کنم می روم از آشپزخانه یک کارد سلاخی می آورم می گویم یا برو حمام یا می کشمت،‌ یا خیلی قسی القلب نیستم یک ضربه ای به تو می زنم، او هم بلند می شود حمام غسلش را می کند و می آید. کسی می تواند من را مؤاخذه کند؟ صاحب خانه به من بگوید چرا مجبورش کردی، می گویم مگر من نوکر تو هستم، من با تو ارتباطی ندارم، اصلا فرض کنید من در خانه تو نیستم، نه عبد تو هستم نه با تو کاری دارم. خدا گفته یحرم الغصب، خب این کاری کردم دیگر اصلا غصب تکوینا منتفی بشود چون مالک در فرض اکرام آن جنب راضی بود که او غسل بکند، اصلا در این فرض غصب نیست، پس من اکرام کردم این شخص را بر چیزی که در طول اکراه، دیگر غصب نیست، خدا به من می گوید چرا او را مجبور به غصب کردی؟ می گویم خدایا من اتفاقا با این کاری که کردم موضوع غصب از بین رفت. صاحب خانه به من اعتراض کند او کاره ای نیست اعتراض کند.

پس اکراه بر حرام رافع حرمت است اما رافع مفسده نیست عرفا. این شاهد بر این است که خطاب مطلق ظهور عرفی اصل خطاب این است که ملاک در او به نحوی است که قدرت شرط استیفاء ملاک است نه شرط اتصاف به ملاک.

اما عرض ما این است که آنی که ظاهر خطاب مشروط به قدرت هم هست قدرت بر ذات فعل است. باشد،‌قدرت در خطاب مطلق شرط استیفاء ملاک است، قدرت در این خطاب مشروط به قدرت شاید شرط استیفاء ملاک نباشد خب نباشد، شرط اتصاف به ملاک باشد ولی این شرط حاصل است چون ظهور اذا قدرت فتوضأ‌ در قدرت بر ذات وضوء بیشتر نیست و من قدرت بر وضوء دارم. مگر نمی گویید قدرت در اذا قدرت فتوضأ شاید شرط اتصاف به ملاک باشد، خب باشد که باشد،‌این قدرت حاصل است، قدرت بر ذات وضوء وقتی که هست این قدرت چه شرط اتصاف به ملاک باشد چه شرط استیفاء ملاک باشد حاصل است. اصلا ما قبول نداریم که اذا قدرت به معنای عدم اشتغال به واجب اهم یا مساوی است. بله قبول داریم این را که اذا قدرت به معنای عدم اشتغال به واجب اهم است اما کی گفته که این خطاب مطلق واجب اهم است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo