< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي

1400/08/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مرجحات باب تزاحم

 

خلاصه عرض ما راجع به راه های اثبات اهمیت تکلیف این شد که عمده دلیل بر کشف اهمیت ارتکاز متشرعه است و همینطور ‌بیان عقاب اخروی اشد اما بیان عقاب دنیوی مثل حد، کفاره، بعید نیست اگر نکته دیگری در بین نباشد او هم کشف بکند از اهمیت یک تکلیف. اگر یک نکته عرفیه دیگری باشد برای تشدید حد یا کفاره، مثل آنچه که دیروز در برخی از کفارات مثال زدیم، آنجا کشف نمی شود از شدت کفاره یا شدت حد که این گناه اشد است، و لکن اگر نکته اخرایی نباشد عرفا، ظاهر عرفی شدت حد یا شدت کفاره شدت گناه و اهمیت تکلیف است در آن. و همینطور تکرار زیاد هم اگر نکته دیگری نداشته باشد ظاهر است در اهمیت تکلیف. و لکن ما عرضمان این بود که باید احتمال نکات دیگر را هم در نظر بگیریم، چرا در قرآن اینقدر روی زکات تاکید شده اما روی خمس اینقدر تاکید نشده، شاید مصلحت نبوده راجع به خمس اینقدر تاکید کنند که منشأ بشود که حکام جور بعدا اموال مردم را به عنوان گرفتن خمس غارت کنند و یا نکات دیگر.

رسیدیم به مرجح چهارم باب تزاحم که اگر خطاب تکلیفی در لسانش مشروط به قدرت بود ولی خطاب تکلیف دیگری با او تزاحم کرد،‌آن خطاب دیگر مشروط به قدرت در لسان خطاب نبود، بزرگانی مثل محقق نائینی، مرحوم آقای خوئی در بسیاری از کلمات شان،‌آقای سیستانی،‌فرمودند خطاب مطلق بر خطاب مشروط به قدرت مقدم است. و این ثمرات زیادی در فقه دارد. نسبت به مشهور هم داده شده این حرف اما مرحوم آقای تبریزی و همینطور در بحوث و آقای خوئی در مصباح الاصول که دوره سابقه بر محاضرات است جلد 3 صفحه 360 انکار کردند تقدم خطاب مطلق را بر خطاب مشروط به قدرت و فرمودند این ها در عرض واحد هستند، چه بسا خطاب مشروط به قدرت از خارج می فهمیم اهم است او مقدم می شود.

قبل از اینکه ما دو تقریبی که ذکر شده برای تقدیم خطاب مطلق بر خطاب مشروط به قدرت بیان کنیم، توجیه در مقام ثبوت این ترجیح را ذکر کنیم،‌چطور می شود خطاب مطلق بر خطاب مشروط به قدرت مقدم بشود. برای توجیه مقام ثبوت عرض می کنیم که قدرت سه معنا دارد:

معنای اول قدرت، قدرت تکوینیه بر ذات فعل است. حالا قدرت عقلیه بفرمایید یا قدرت عرفیه بر ذات فعل که مساوق است با عدم حرج که برخی مثل بحوث گفتند من استطاع الیه سبیلا یعنی قدر بلاحرج.

اگر قدرت در خطاب مشروط به قدرت به این معنا باشد وجهی برای تقدم خطاب مطلق بر این خطاب مشروط به قدرت نیست چون شرط قدرت بر ذات فعل است که در این خطاب مشروط به قدرت هم ما قدرت بر ذات فعل داریم.

معنای دوم قدرت، قدرت بر ذات فعل هست به شرط عدم صرف قدرت در امتثال تکلیف دیگر. این قدرت به معنای دوم این است که تمکن از ذات فعل داشته باشیم و قدرت مان را صرف در امتثال تکلیف آخر نکنیم.

معنای سوم قدرت این هست که ما ذمه مان مشغول به یک تکلیف به خلاف نباشد که مرحوم نائینی استظهارش از اذا قدرت فتوضأ این است که اذا لم یکن تکلیف بالخلاف فتوضأ. روشن است این معنای سوم هم عملا باعث می شود که بحث از تزاحم خارج بشود. اساسا خطاب مشروط به قدرت بالمعنی الثالث تزاحم نمی کند با خطاب مطلق چون خطاب مطلق شرط وجوب این خطاب مشروط به قدرت را بر می دارد. اذا قدرت فتوضأ یعنی اذا لم یکن علیک تکلیف بالخلاف توضأ خطاب مطلق می گوید انا التکلیف بالخلاف. ترتب هم معنا ندارد چون اگر شما به نحو شرط متاخر می خواهید این تکلیف به خلاف را عصیان کنید اما تکلیف به خلاف که از بین نمی رود، چون بعدا می خواهید آن را عصیان کنید؟‌ تکلیف به خلاف که فعلا از بین نمی رود پس شرط در این خطاب مشروط به قدرت محقق نشده.

البته انصافا این استظهار محقق نائینی که در اجودالتقریرات مطرح می کند خلاف ظاهر است. اذا قدرت را معنا کنیم اذا لم یکن علیک تکلیف بالخلاف؟ چه وجهی دارد؟ شما در فرضی که عصیان خواهید کرد آن امر به خلاف را، وجوب حفظ نفس محترمه را عصیان خواهید کرد آب را به او نخواهید داد،‌در این فرض،‌ قادر نیستید بر وضوء؟ در فرضی که بناء دارید سه بار مشت‌تان را از این آبی که در ظرف غصبی هست پر بکنید شما به نحو ترتب قدرت بر وضوء ندارید؟ بگوییم این وضوء باطل است چون وقتی که شما آب دیگر که ندارید آب منحصر است به آب در ظرف غصبی نهی از غصب باعث می شود قدرت بر وضوء‌نداشته باشید؟‌ما فرض این است که می خواهیم سه مشت آب برداریم وضوء هم نگیریم بناء داریم سه مشت آب برداریم به صورت مان بزنیم خنک بشویم شما در فرض اغتراف ماء می گویید که ما قدرت بر وضوء نداریم؟ این خلاف وجدان است.

منحصر می شود ترجیح خطاب مطلق بر خطاب مشروط به قدرت اینکه مراد از قدرت در خطاب مشروط به قدرت قدرت به معنای دوم باشد. اذا قدرت فتوضأ یعنی اذا تمکنت من ذات الوضوء و لم تصرف قدرتک فی امتثال تکلیف آخر فتوضأ. در این صورت روشن است که خطاب مطلق مقدم خواهد بود بر این خطاب مشروط به قدرت. چرا؟ خوب دقت بفرمایید! چون معنای اینکه قدرت به معنای ثانی شرط در این خطاب هست این است که اگر ما مشغول شدیم به امتثال تکلیف به خلاف مثلا مشغول شدیم به امتثال تکلیف به سقی الضیف ماءا چون خطاب مولی بود اسق الضیف ماءا ما آب نداریم هم برای سقی هم برای وضوء معنای اینکه خطاب اذا قدرت فتوضأ قدرت به معنای دوم شرط است در وضوء‌ولی در اسق الضیف ماءا خطاب مطلق است این است که اگر ما مشغول امتثال تکلیف سقی الضیف ماءا بشویم اصلا ملاک ملزمی در وضوء حاصل نمی شود. اصلا ما اگر این آب را صرف سقی ضیف بکنیم احتیاج ملزم به وضوء پیدا نمی کنیم، غرض ملزمی در وضوء محقق نمی شود تا این غرض ملزم فوت بشود بر مولی و لکن اگر ما وضوء بگیریم ملاک سقی الضیف ملاک مطلق است و وضوء نگرفتن شرط استیفاء هست در ملاک ملزم سقی الضیف نه شرط اتصاف.

ما با یک مثال توضیح بدهیم شرط الاتصاف و شرط الاستیفاء. عجز از پوشیدن کفش برای کسی که پا ندارد،‌چون پا ندارد عاجز است از پوشیدن کفش. این فرق می کند با عجز از پوشیدن کفش برای کسی که پا ندارد ولی پول تهیه کفش ندارد. قدرت بر پوشیدن کفش از ناحیه داشتن پا شرط اتصاف به ملاک است، اصلا شرط احتیاج به لبس نعلین است، شخصی که فاقد الرجلین است هیچ‌گاه نمی گوید ما از منافع پوشیدن کفش سال هاست که محروم شدیم،‌اصلا تو نیاز به پوشیدن کفش نداری و لکن در مثال عجز از تهیه کفش ، آنجا آن شخصی که متمکن از تهیه کفش نیست پول ندارد می گوید ما بخاطر بی پولی از منافع پوشیدن کفش محروم شدیم مجبوریم از خانه به مدرسه پابرهنه برویم.

اینجا هم همینطور است. وقتی که اگر ما سقی الضیف ماءا را امتثال کنیم وضوء متصف به ملاک ملزم نیست یعنی در این فرض اصلا احتیاج ملزمی ما به وضوء گرفتن نداریم. ملاک ملزمی از ما فوت نمی شود و لکن چون قدرت در سقی الضیف ماءا عقلیه است و در خطاب اخذ نشده است او فرق می کند. ملاک سقی الضیف ماءا مطلق است، اگر آب را در وضوء مصرف کنیم ملاک سقی الضیف فعلی است و فوت می شود،‌نیاز هست به این که ما سقی الضیف بکنیم اما اگر ما وضوء بگیریم ملاک ملزم در او فوت می شود. روشن است که ما وظیفه مان در این صورت این است که برویم سقی الضیف ماءا بکنیم چون وقتی این کار را بکنیم اصلا ملاکی در وضوء محقق نمی شود تا فوت بشود. حق نداریم ما برویم وضوء بگیریم که ملاک فعلی سقی الضیف ماءا فوت بشود بر مولی.

البته گاهی شرط اتصاف وضوء به ملاک عدم اشتغال به امتثال هر تکلیفی است به خلاف، گاهی شرط اتصاف وضوء عدم اشتغال به امتثال تکلیف اهم یا مساوی است. اگر شرط اتصاف وضوء‌ به ملاک این است که ما مشغول امتثال هیچ تکلیفی به خلاف نشویم که مشهور نظرشان همین است هر خطاب تکلیفی که مطلق است و لو اهم نباشد، مقدم می شود بر خطاب وضوء، چون اشتغال به امتثال آخر مطلقا مانع از فعلیت ملاک در وضوء هست، اما اگر شرط فعلیت ملاک وضوء شرط اتصاف وضوء به ملاک عدم اشتغال به امتثال تکلیف اهم یا مساوی باشد، باید آن خطاب مطلق اضعف نباشد از این خطاب وضوء چون اگر اضعف باشد اشتغال به آن واجب اضعف رافع ملاک وضوء نیست.

این از نظر مقام ثبوت.

س: این بحث مبتنی بر این است که احکام لزوم ملاک دارند. اما اگر گفتیم چه کسی گفته است احکام لزوما ملاک دارند؟‌ احکام لزوما غرض مولی بر طبق شان است و غرض مولی آن وقت همین بحث پیش می آید:‌ گاهی غرض مولی فعلی است و بخاطر عجز مکلف فوت می شود غرض مولی. ... غرضی که مولی اهتمام به آن دارد و شخص عاجز نمی تواند غرض مولی را تحصیل کند، اینکه می شود. مثلا مولی غرضش انقاذ غریق است عاجز از انقاذ غریق نمی تواند تحصیل کند غرض مولی را. توجیه این است که گاهی غرض مولی مطلق است و فقط به حد تکلیف فعلی نمی رسد بخاطر عجز مکلف،‌گاهی غرض مولی اصلا در فرض عجز مکلف نیست و در فرض عجز مکلف هیچ غرضی از مولی فوت نمی شود. و مقصود از ملاک هم در کلمات بزرگان همین غرض است./

این تخریج ثبوتی تقدیم خطاب مطلق بر خطاب مشروط به قدرت.

اما ببینیم این تخریج ثبوتی چقدر با مقام اثبات سازگار است. مقام اثبات که بررسی بشود دو تقریب است برای تقدیم خطاب مطلق بر خطاب مشروط به قدرت. تقریب اول تقریبی است که مرحوم آقای خوئی مطرح می کند. مرحوم آقای خوئی فرموده قدرت در خطاب ظهور دارد عرفا در اینکه ما هم عجز تکوینی نداشته باشیم از ذات فعل هم عجز تشریعی ناشی از امر به خلاف نداشته باشیم. اگر ما عجز تشریعی داشتیم بخاطر امر تعیینی مولی به خلاف، تنها در فرضی می گویند ما قادریم مثلا بر وضوء که فرض بشود آن امر تعیینی مولی به خلاف را مثل امر تعیینی مولی به سقی الضیف ماءا که در تزاحم با وضوء است عصیان بکنیم،‌اگر فرض بشود عصیان او قدرت ترتبیه پیدا می کنیم بر وضوء و الا امر مولوی تعیینی به سقی الضیف ماءا که ضد وضوء است معجز مولوی است و عرفا دیگر ما قادر به نحو مطلق بر وضوء نیستیم. بله قادر ترتبی در فرض عصیان آن خطاب مطلق بر وضوء خواهیم بود.

مرحوم نائینی فرمود اگر امر به خلاف باشیم و لو فرض کنیم شما عصیان می کنید این امر به خلاف را شما قادر بر وضوء نیستید و وضوء شما باطل است. مرحوم آقای خوئی می فرماید شما قدرت مطلق بر وضوء ندارید اما قدرت ترتبیه دارید. در فرض عصیان امر به سقی الضیف ماءا که خطاب مطلق است قادرید بر وضوء.

این تقریب اول برای تقدیم خطاب مطلق بر خطاب مشروط به قدرت. سه اشکال اینجا مطرح می شود:

اشکال اول این است که ظاهر اذا قدرت فتوضأ‌ قدرت بر ذات وضوء است. از کجا شما گفتید ظاهر اذا قدرت انتفاء امر تعیینی به خلاف است؟‌ این را از کجا شما فهمیدید؟ بعد فرمودید اگر فرض بشود عصیان امر تعیینی به خلاف قدرت ترتبیه بر وضوء پیدا می کنید،‌اذا قدرت فتوضأ شرطش به نحو ترتب محقق می شود،‌همچون ظهوری ندارد اذا قدرت فتوضأ. حالا اختلاف هست، مرحوم استاد و همینطور مرحوم آقای صدر در بحوث می گویند حتی اگر آن خطاب مطلق اهم هم باشد باز عرفا اذا قدرت فتوضأ صدق می کند. اصلا سقی الضیف ماءا اهم هم باشد، خطاب مطلق که هست هیچ، خطاب اهم هم هست باز شما عرفا قادرید بر وضوء، قدرت بر وضوء بیش از این نیست که تمکن از وضوء داشته باشید،‌ما تمکن از جمع بین وضوء و سقی الضیف ماءا نداریم.

ما این اشکال را که پذیرفتیم می گوییم در فرضی این اشکال را می پذیریم که خطاب مطلق معلوم الاهمیة‌ نباشد اگر خطاب مطلق معلوم الاهمیة است مثل هر خطاب معلوم الاهمیة دیگر عرف آن را سبب عجز می داند از خطاب مشروط به قدرت. یا کلا خطاب امر چون غرض تعیینی مولی به اهم احراز شد، موجب عجز عرفی است. بله اما اگر عصیان کنیم امر به اهم را به نحو ترتب قدرت بر مهم داریم در فرض عصیان امر به اهم.

قدر مشترک بین ما و مرحوم استاد و بحوث این است که اگر خطاب مطلق معلوم الاهمیة نبود، عرف کی می گوید ما قادر بر این خطاب مشروط به قدرت نیستیم؟ کی عرف می گوید اذا جاءک الضیف فاسقه ماءا باعث می شود ما اگر آب به اندازه هم سقی الضیف هم وضوء نداریم دیگر قادر بر وضوء نباشیم. اتفاقا عرف می گوید ما قادر بر وضوء‌ هستیم قادر بر سقی الضیف هم هستیم قادر بر هر دو نیستیم. مثال فقهی بزنیم: آیه قرآن می فرماید من استطاع الیه سبیلا حج بر او واجب است، من استطاع فلیحج، آقای خوئی فرمودند اگر نبود روایات تفسیر استطاعت به اینکه من کان عنده زاد و راحلة معافا فی بدنه مخلی فی سربه فهو ممن یستطیع الحج،‌ما بودیم و ظهور این آیه هر خطاب تکلیفی که مطلق باشد رافع استطاعت بود مگر ترتبا عصیان آن خطاب تکلیف را فرض کنیم، استطاعت ترتبیه بر حج پیدا می کردیم، اما ثمره اش این است که به مجرد خطاب تکلیف مزاحم حج ما معذوریم حج نمی رویم بلکه نباید حج برویم، امتثال کنیم آن خطاب تکلیف را و لو هر خطاب تکلیف مطلقی،‌ مجبورم من یک کاری که شرعا گناه صغیره است یا خلاف احتیاط لازم هست، مجبورم این را مرتکب بشوم ایشان می گویند اگر ما بودیم و آیه استطاعت می گفتیم نباید مرتکب بشوید. اینکه به زن می گویند یحرم علی المرأة کشف شعرها أمام الاجنبی، عرض کردم آقای خوئی که احتیاط واجب می کنند ستر وجه و کفین را بر زن، احتیاط لازم است اگر فالاعلمی نباشد که به او رجوع شود تجویز کند کشف وجه و کفین را بر زن احتیاط لازم است و باید رعایت شود، آقای خوئی می گویند اذا استطعت فحج شامل تو نمی شود، این خلاف متفاهم عرفی است. عرف می گوید به این زن شما می توانی حج بروی، ولی جمع نمی توانی بکنی بین تکلیف به حج و حرمت این کشف شعر.

این اشکال اول به این تقریب.

س: اشتغال به مساوی به نظر ما رافع قدرت نیست. ... ما گفتیم اطلاق دو تکلیف مساوی مستلزم تکلیف به غیر مقدور است و لذا هر کدام باید مشروط بشود به عدم صرف قدرت در امتثال تکلیف دیگر. نه اینکه عرفا قادر بر این نیستیم یا عرفا قادر بر آن نیستیم، عرفا قادر بر هرکدام به تنهایی هستیم قادر بر جمع چون نیستیم باید خطاب تکلیف در هرکدام مشروط بشود به عدم صرف قدرت در امتثال تکلیف مساوی دیگر.

اشکال دوم به این تقریب مرحوم آقای خوئی این است که چه فرق است بین خطاب مطلق و خطاب مشروط به قدرت؟ خطاب مشروط به قدرت خطاب خاص دارد، خطاب مطلق هم خطاب عام مقید دارد: لایکلف الله نفسا الا وسعها. روایات عدیده ای داریم که خدا تکلیف نمی کند به مازاد بر استطاعت افراد.

س: از کجا ما احراز کنیم شرط الاتصاف را؟

ممکن است شما بگویید لایکلف الله نفسا الا وسعها می گوید در کل،‌تکالیف ما به غیر مقدور نیست، آقای خوئی هم که منکر این نشد، آقای خوئی هم گفتند خطاب مطلق بر خطاب مشروط به قدرت مقدم می شود، خطاب مشروط به قدرت در فرض امتثال خطاب مطلق اصلا تکلیف فعلی نیست. لایکلف الله نفسا الا وسعها چی می خواهد بگوید؟ به آقای خوئی بگوید آقای خوئی!‌ این حرف تو خلاف لایکلف الله نفسا الا وسعها است. آقای خوئی می گوید کجایش خلاف این است؟ من که می گویم خطاب مطلق فعلی است برو او را امتثال کن، خطاب مشروط به قدرت فعلی نیست،‌تکلیف نداری به او، من کی گفتم شما تکلیف به غیر مقدور داری؟ می گوییم که درست است، ما حرف مان این نیست که فرمایش آقای خوئی خلاف این آیه است، ما حرف مان این است که ظاهر این آیه این است که هر خطاب تکلیفی مشروط به قدرت است. حرف ما این است. نه اینکه ظاهر این آیه را نپذیریم که هر خطاب تکلیف مشروط به قدرت است بعد به آقای خوئی اشکال کنیم بگوییم نتیجه فرمایش شما تکلیف به غیر مقدور است، آقای خوئی می گوید نتیجه حرف من که تکلیف به غیر مقدور نیست،‌من می گویم خطاب مطلق تکلیفش فعلی است، خطاب مشروط به قدرت تکلیف ندارد.

عرض ما به آقای خوئی این است: جناب آقای خوئی! ظاهر عرفی لایکلف الله نفسا الا وسعها این است که هر خطاب تکلیفی و لو دلیل خاص نبود همین لایکلف الله نفسا الا وسعها دلیل عام است و می گوید هر خطاب تکلیفی مشروط به قدرت است. اینجا نگفتیم ولی کلی گفتیم. مثل اینکه ما جعل علیکم فی الدین من حرج می گوید هر تکلیفی مشروط به عدم الحرج است. حالا یک جا هم اصلا از خود خطاب خاص استفاده می کنیم که اذا تیسر وجب ذلک که دلیل خاص است که میسور باشد، حرجی نباشد، چه فرقی می کند. دلیل خاص با دلیل عام چه فرق می کند؟ یعنی عرف می گوید چه فرق است بین اسق الضیف ماءا با وجود لایکلف الله نفسا الا وسعها و بین اذا قدرت فتوضأ. نمی گوییم نظر کنید به فرض تزاحم ببینید فرمایش آقای خوئی خلاف آیه است ما این را نمی گوییم. آقای خوئی جوری فرمایشش را تقریب می کند که خلاف آیه نشود، ما می گوییم قطع نظر از فرض تزاحم بکنید ببینید اسق الضیف ماءا هست و آیه لایکلف الله نفسا الا وسعها، ظهورش چیست؟ ظهورش این است که اسق الضیف ماءا هم یعنی اذا قدرت فاسق الضیف ماءا.

اشکال سوم به تقریب آقای خوئی: بر فرض آقای خوئی!‌ در اذا قدرت فتوضأ ما بپذیریم فرمایش شما را، ولی شما هر عنوانی که بوی اشتراط قدرت بدهد را می گویید خطاب مشروط به قدرت، خب آیه وضوء که ندارد اذا قدرت فتوضأ. حالا آیه حج داشت من استطاع الیه سبیلا. و جالب این است: آن آیه حج که من استطاع الیه سبیلا داشت، عنوان استطاعت را آقای خوئی الغاء کرد، گفت ما تابع روایت هستیم، یکی نبود که بگوید آقا! مگر این روایات عنوان استطاعت را دارد الغاء‌ می کند؟ عنوان عرفی استطاعت را که الغاء نمی کند. شما می گویید من دیگر کاری به عنوان عرفی استطاعت ندارم در حج،‌من جمودم بر این روایت است که می گوید من کان له زاد و راحلة معافا فی بدنه مخلی فی سربه،‌ آنجا که من استطاع الیه سبیلا بود آقای خوئی اینجور کرد،‌در وضوء که اصلا نداریم من قدر فلیتوضأ. امر مطلق کرد همه وضوء بگیرند بعد فرمود آنی که آب ندارد، آقای خوئی معنا کرد به قرینه مرضی که آب دارند گفت مقصود این است که آنی که نمی تواند وضوء بگیرد تیمم بکند، بعد گفت به قرینه اینکه اینجا می گوید آنی که نمی تواند وضوء بگیرد تیمم بکند معلوم می شود آنی که امر به وضوء دارد کسی است که می تواند وضوء بگیرد. اینجور توجیهات ظهور عرفی درست می کند که خطاب وضوء مشروط به قدرت عرفیه است؟ یک آیه فلم تجدوا ماء است دیگر، می گوید اگر آب نداشتید تیمم بکنید، ظهور عرفیش در اخذ عنوان عرفی اذا قدرت فتوضأ نیست تا بعد بگوییم خطاب مطلق سلب می کند این عنوان عرفی قدرت را.

یا مثلا در نماز داریم اذا قوی فلیقم، اگر توانایی بدنی داری بایست، آقای خوئی می گوید این معنایش این است که من قدر فلیقم، و هر خطاب مطلقی مقدم است بر خطاب من قدر فلیقم. [اقول] این روایت می گوید اذا قوی یا الصحیح یصلی قائما،‌المریض یصلی جالسا، این ها ظهور دارد در عجز تکوینی، عاجز تکوینی از قیام نشسته نماز بخواند کی عنوان عرفی قدرت را اخذ می کند در قیام بعد بگوییم عنوان عرفی قدرت یعنی ما لم یکن معجز تشریعی و هو الامر التعیینی بالخلاف.

این تقریب اول تقدیم خطاب مطلق بر خطاب مشروط به قدرت. تقریب دوم را انشاءالله فردا عرض می کنیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo