< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي

1400/08/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مرجحات باب تزاحم

 

بحث در این بود که بعد از اینکه ثابت شد که ترجیح در باب تزاحم به علم به اهمیت احد التکلیفین یا به نظر مشهور به احتمال اهمیت احد التکلیفین بالخصوص یا به اقوائیت احتمال اهمیت او هست، کلام واقع می شود در طرق معرفت اهمیت تکلیف.

قبل از اینکه راجع به طرق اهمیت تکلیف بررسی کنیم یک شبهه ای که در رابطه با ترجیح به علم به اهمیت مطرح شده و برخی متعرض شدند این شبهه را ما نکته ای عرض کنیم.

برخی گفته اند که اگر بناء باشد خطاب تکلیف مشروط بشود به عدم اشتغال به تکلیف مقطوع الاهمیة، این لازمه اش این است که ما اگر قطع به اهمیت صوم مثلا پیدا کردیم ولی فی علم الله نماز اهم بود، ما جهل مرکب داشتیم،فکر می کردیم که روزه اهم است ولی فی علم الله نماز اهم بود، اینجا تکلیف به نماز مشروط باشد به عدم اشتغال به صوم چون صوم مقطوع الاهمیة است ولی تکلیف به صوم مطلق باشد، اگر ما برویم نماز هم بخوانیم شارع ما را عقاب کند، چرا روزه نگرفتید، این خلاف وجدان است، نماز که اهم است عند الله از صوم، من جهل مرکب داشتم قطع به اهمیت صوم داشتم و لکن در عین حال آمدم نماز خواندم اهم واقعی مولی را اتیان کردم،‌شما باید بگویید من عقاب بشوم،‌چرا تکلیف به صوم را امتثال نکردی. این خلاف وجدان هست. و دو راه هست برای تقیید لااقل: یکی تقیید خطاب تکلیف به عدم اشتغال به اهم واقعی، ما لم تشتغل بالاهم واقعا، وجوب صوم مشروط می شود به عدم اتیان به نماز چون اتیان به نماز اهم واقعی است. این یک کیفیت برای تقیید. کیفیت دیگر این هست که بگوید وجود نماز مشروط است به عدم اشتغال به صوم که مقطوع الاهمیة است. لااقل این است که دو کیفیت است مثل هم، چرا اصرار دارید که نخیر تقیید خطاب تکلیف به این است که ما لم تشتغل بمقطوع الاهمیة شاید این باشد که ما لم تشتغل بالاهم واقعا.

به نظر ما این اشکال وارد نیست. شارع بعد از اینکه دو خطاب تکلیف دارد و فرض شد تزاحم کرد این دو خطاب تکلیف و نمی خواهد در صغرای اهم و مهم دخالت کند، باید عنوان کلی را قید بزند، برای من که قطع دارم به اهمیت صوم یعنی قطع دارم که صلات واجب اهم نیست تکلیف تعیینی کند باید نماز بخوانی، چون چیزی که واقعا اهم است آن را بیاورید و لو شما قطع دارید به عدم اهمیت آن، یعنی رافع تکلیف به صوم اشتغال به واقع اهم باشد و لو شما قطع دارید به خلاف آن، این در مقام محرکیت مکلف لغو است چون من وقتی قطع دارم به عدم اهمیت یک واجبی و لو فی علم الله واجب است چطور این شرط را احراز کند، من قطع دارم که این اهم نیست، صوم اهم است.

بحث در این است که دو خطاب تکلیف است، دو خطاب تکلیف تزاحم کردند ما می گوییم اگر شارع بگوید ما لم تشتغل بواجب مقطوع الاهمیة و لو واقعا اهم نباشد این هیچ محذوری ندارد. چون اهم واقعی که قطع داریم به خلاف آن، این قابل نیست که ما را تحریک کند به سمت خودش، من فرض این است که قطع به اهمیت صوم دارد ولی واقعا نماز اهم است، اینکه شارع بگوید تکلیف ثابت است ما لم تشتغل بالاهم الواقعی و لو آن مقطوع الخلاف باشد، مقطوع عدم الاهمیة باشد‌ یعنی شما در فرض تزاحم بین نماز و روزه که نماز واقعا اهم است ولی قطع به اهمیت صوم دارید اینجا اگر شارع بخواهد بگوید من تو را تحریک می کنم به اینکه روزه بگیری این محذوری ندارد این طبق قطع من من را تحریک کرده است اما اگر بگوید در این حال تو را تحریک می کنم تجری کنی و نماز بخوانی، چون نماز واقعا اهم است و لو شما قطع داری که صوم اهم است من ابقاء می کنم تکلیف به نماز را به داعی اینکه تو را از روزه گرفتن که قطع به اهمیت آن داری باز بدارم یعنی تو را تحریک کنم تجری کنی و بیایی نماز بخوانی، این مستهجن است. اینکه شارع بیاید ابقاء کند تکلیف به نماز را به داعی محرکیت به نماز، در این حال که من روزه نگرفتن را مصداق ترک اهم می دانم طبق قطع خودم و روزه نگرفتن مصداق تجری است، ترک کردم آنچه را که قطع به اهمیت آن داشتم شارع می گوید بله من آمدم تو را تحریک کنم تجری کنی، اشکالی ندارد تجری کن من تو را تحریک می کنم تجری کنی بیایی نماز بخوانی. تحریک به نماز هم هیچ اثر ندارد چرا؟‌برای اینکه شرطش این است که اهم باشد و من قطع دارم به عدم آن. تحریک به نماز اثر ندارد چون مولی که قضیه خارجیه حساب نکرده چی اهم است چه اهم نیست، کلی می گوید اذا کان،‌اگر نماز اهم است ولی من قطع دارم اهم نیست، تکلیف به نماز باقی باشد برای اینکه من را تحریک بکند به نماز که من تحریک نمی شوم تحریک به نماز در فرض اهم بودن اوست و من قطع دارم که او اهم نیست و برای اینکه من را از روزه باز بدارد که مصداق تجری است، یعنی دو تا محذور دارد: یک محذور این است که تحریک می کند من را به نماز به شرط اهم بودن آن و چون من قطع دارم به انتفاء شرط و لو جهل مرکب است من قابل تحریک نیستم، من فکر می کنم چون قطع به اهمیت روزه دارم فکر می کنم روزه اهم است.

س: اینکه بیاید مولی من را تحریک کند به این نماز در فرضی که اهم است ولی من قطع دارم که اهم نیست، من در این حال قابل تحریک نیستم.

ولی عمده اشکال این است که این ابقاء محرکیت نحو الصلاة مساوق است با از بین بردن محرکیت نحو الصوم چون نمی شود اجتماع محرکین،‌فرض این است که مقدور من نیست جمع بین نماز و روزه. آن وقت معنای تحریک نحو الصلاة‌این است که در این حال که شما قطع دارید روزه اهم است ولی چون فی علم الله نماز اهم است من می آیم ابقاء می کنم برایت تکلیف به نماز را که ترک کنی صوم مقطوع الاهمیة‌را یعنی تجری کنی و بیایی نماز بخوانی،‌این قبیح است.

لااقل این است که شما بگویید مرکب است شرط، ما لم تشتغل بواجب اهم و انت تعلم بکونه اهم اما اینکه بگویید ما لم تشتغل بواجب اهم و لو قطعت بعدم کونه اهم این معنا ندارد پس لااقل باید بگویید ما لم تشتغل بواجب اهم واقعی و علمک بکونه اهم، کلام در این است که این تقیید زاید است، یعنی چی؟ یعنی شما علاوه بر قطع به اهمیت صوم می گویید واقعا هم صوم باید اهم باشد تا دست از وجوب صلات بردارید خب اگر صوم واقعا اهم نباشد چی؟ این فرض که صوم اهم نیست فقط من قطع دارم به اهم بودن آن اینجا تکلیف به نماز باقی است،‌خب تکلیف به نماز باقی است تکلیف به صوم هم باقی است؟ این می شود تکلیف نحو غیر المقدور،‌ تکلیف به صوم از بین می رود فقط تکلیف به نماز باقی است خب این را عرض کردم که یعنی برو تجری کن مقطوع الاهمیة را رها کن بیا سراغ چیزی که ترک اهم است این به نظر ما معقول نیست و لذا متعین است که بگوییم این تکلیف به نماز ثابت است ما لم تشتغل بواجب معلوم الاهمیة و لو قطعت مخالف واقع باشد. اینکه جزء دیگر آن را اهم بودن آن قرار بدهیم این هیچ تاثیری در مقام تحریک مکلف ندارد علاوه بر اینکه عرض کردم معنایش این است که حالا که صوم واقعا اهم نیست تکلیف به نماز فعلی است و ما می گوییم بیا نماز بخوان سراغ روزه نرو این یعنی برو تجری کن من قطع دارم قاطع را که نمی شود از قطعش بازداشت من قطع دارم صوم اهم است.

اینکه می گویید می خواهیم برای بعد از انکشاف خلاف طرف بفهمد وظیفه واقعیه اش این بوده نماز بخواند، حالا قطع داشت که روزه اهم است معذور است،‌[اقول] اثر تکلیف محرکیت است نه آثار جنبی بعد از انکشاف خلاف.

س: بحث تزاحم است. فرض این است که در این حال چه بکند. شما برای قبل از وصول ما نمی گوییم جعل تکلیف غیر واصل لغو است،‌کلام در این است که در این حالی که من اهم بودن صوم را قطع دارم و لکن فی علم الله نماز اهم است در این حال عقل می گوید ابقاء کدام محرکیت در این حال بعد از وصول اینکه نماز اهم است که بحث دیگری است در این حال که به من واصل شده و لو به اشتباه که روزه اهم است در این حال شارع اگر بخواهد بگوید من تکلیف به صوم را برداشتم چون واقعا اهم نیست، تکلیف به صلات مطلق است، برو نماز بخوان، در این حال، یعنی بروم تجری کنم؟‌ اینکه بگوییم برای بعد از انکشاف خلاف بعد از اینکه فهمیدی صوم اهم نیست می خواهیم بگوییم معلوم می شود تکلیفت واقعا به نماز بوده، اینکه آثار حاشیه تکلیف بعد از کشف خلاف که اثر مقوم تکلیف نیست، اثر مقوم تکلیف محرکیت است. بله لازمه اش ملتزم می شویم قطع به اهمیت صوم داشتی روزه نگرفتی رفتی نماز خواندی و لو نماز اهم است چه اشکال دارد عقاب می شوی چرا روزه نگرفتی. مثل اینکه تکلیف به اهم اگر واصل نبود، مولی گفته انقذ الغریق المسلم شما احراز نکردی غریق مسملی هست ولی نماز را ترک کردی،‌رفتی طرف استخر با اینکه اصلا واصل نبود تکلیف به انقاذ غریق مسلم ولی اتفاقا دیدی یک غریق مسلمی هست،‌اتفاقا، گفتی خوب شد نمازم را نخواندم و الا این بیچاره غرق می شد می مرد، یعنی چه؟‌ این خوب شدن [تحصیل] منافع و الا خدا می گوید خوب هم نشد، شما تکلیف داشتی به نماز، شما تکلیف داشتی به آن نماز که مهم است ولی فرض این است که تکلیف به اهم واصل نیست خب وقتی واصل نیست تکلیف داشتی به مهم، عصیان کردی تکلیف به مهم را،‌عقاب می شود برای چی نماز را ترک کردی.

مثل این می ماند که کسی قطع دارد حالا در این جا که تجری نیست اینجا که واقعا ترک کردی تکلیف قطعی را که صل تکلیف به صل تلکیف واقعی است تجری نکرده است بله حالا شانسش زد نماز نخواند یک نفعی به یک مؤمنی رسید او بحث دیگری است ولی این عصیان کرد که نماز نخواند.

صاحب فصول در تجری مطرح کرده که اگر من فکر می کردم یک کسی عدو مولی است باید بکشمش چون مولی گفت اقتل عدوی الذی یسبّ‌ النبی، حالا من نکشتم او را، بعد معلوم شد او از اولیاء الله است، حالا صاحب فصول آنجا مطرح می کند که بگوییم این آقا عقاب نمی شود چون مولی می گوید خوب نشد نکشتی او را،‌تو فکر می کردی این ساب النبی است بعد اگر می کشتی او را یکی از اولیاء خدا را کشته بودی. در بحث تجری صاحب فصول فرموده حالا درست یا نادرست می گوید اینجا عقاب نمی شود چون یک کسر و انکسار می شود بین ملاک واقع و ملاک تجری. بر فرض آنجا درست باشد که آنجا هم اشکال کردیم ولی در ما نحن فیه تجری نیست واقعا من تکلیف دارم به این نماز که مهم است چون تکلیف به انقاذ غریق واصل نبود،‌و لو حالا اتفاقا نماز نخواندم خوب شد که برای آن غریق که او را نجات دادم با اینکه تکلیف او منجز نبود یا در ما نحن فیه، بله من تکلیف دارم به صوم چون قطع به اهمیت او دارم تکلیف به نماز ندارم بروم نماز بخوانم اهم واقعی را آوردم و لکن خطاب تکلیف به او در این حال ساقط بود ملاکش اهم بود ملاک اهم غیر واصل.

در این مسأله بیشتر تامل بکنید اگر اشکالی هست بعد بحث را دنبال می کنیم.

راجع به طرق معرفت اهمیت تکلیف عرض کردیم آقای صدر فرمودند خود شارع بیان کند مراتب فضل را مثل بنی الاسلام علی خمس و لذا آقای صدر می گویند اگر تزاحم بشود بین اداء دین و بین حج، از این بنی الاسلام علی خمس فهمیدیم که حج جزء این پنج چیزی است که بنی علیه الاسلام و از اداء دین اهم است و لااقل من احتمال الاهمیة. این بیانی است که آقای صدر در بحوث جلد 7 ص 97 بیان کرده.

و عرض کردیم مرحوم آقای خوئی فرمودند: نه، حج بنی علیه الاسلام است ولی در فرض وجوب. اگر اداء دین به عنوان حق الناس مطرح باشد و حق الناس بر حق الله چون مقدم است مانع می شود از وجوب حج در فرض اشتغال به اداء‌ دین، تزاحم است بین وجوب حج و اداء دین به نظر آقای خوئی چون اداء‌ دین مانع از استطاعت نیست، یا فرض کنید اصلا حج بر من مستقر شده است، بر من واجب است حج اداء دین هم واجب است چون اداء دین حق الناس است اشتغال به اداء دین باعث می شود اصلا حج بر من واجب فعلی نشود تا بنی علیه الاسلام باشد.

این فرمایش بازگشتش به عدم اهمیت حج است نسبت به اداء دین. و الا شما می گویید المستطیع یحج شامل من می شود و حج هم بنی علیه الاسلام است و اهم از سایر واجبات است و اطلاقش می گوید از اداء دین که حق الناس است اهم است دیگر چه اشکالی می کنید آقای خوئی؟ یک وقت وجوب اداء‌ دین مانع از استطاعت است، بله، اصلا مستطیع نشدم من،‌بنی الاسلام علی الحج بر آن مستطیع اما شما می گویید من مستطیعم یا مستقر بود بر من حج، قبلا مستطیع بودم استطاعتم را عمدا از بین بردم حج بر من مستقر شد،‌باز هم می گویید وجوب اداء دین اهم است چون حق الناس است و منافات ندارد با بنی الاسلام علی خمس چون اشتغال به اداء دین وجوب حج را از بین می برد وجوبش که از بین رفت دیگر در این فرض بنی علیه الاسلام نیست چون بنی علیه الاسلام در فرض وجوبش و این یعنی طرح این روایت،‌ این روایت می گوید اسلام بر این پنج چیز بناء شده یعنی پنج چیز ارکان اسلام هستند.

بله، ممکن است کسی بگوید مراد از بنی الاسلام علی خمس فقط در محدوده واجباتی است که اسلام به آن تعبد می کند نه واجبات عقلیه و عقلائیه یا حتی محرمات، نه، واجباتی که اسلام به آن تعبد می کند ارکانش این پنج چیز است و لذا کسی توهم نمی کند اگر امر دائر شد بین نماز که ترک کند مکلف آن را یا نعوذ بالله مرتکب زنا بشود، به یکی گفتند إما اترک الصلاة أو إزنِ، بگوید خدا لعنت کند شیطان را،‌تزاحم ایجاد کرد بین این دو، چه کار کنم؟‌ نماز بنی علیه الاسلام است، اذا قبلت قبل ما سواها، برویم سراغ آنی که شما گفتی. می گویند سوء استفاده نکن، نماز را ترک کن، زنا از معاصی مهمه است، این نشان می دهد که بنی الاسلام علی خمس در محدوده واجباتی که اسلام به آن تعبد کرده است نه محرمات را نظر دارد و نه واجبات عقلیه و عقلائیه را مثل وجوب اداء دین که در همه ملل است نظر دارد. این مطلب خوبی است.

و این مطلب را هم بگوییم که اگر نماز مثلا با مجموع حج و زکات و صوم مثلا تزاحم داشت، باز هم از این روایت استفاده نمی شود کرد که نماز از مجموع این ها اهم است. نه، نماز از زکات اهم است، زکات از حج اهم است،‌حج از صوم اهم است،‌در تزاحم دو تایی، بیش از این ظهور ندارد. امر دائر است نماز را ترک کنی یا زکات را ترک کنی،‌نه،‌زکات را ترک کن چون زکات تلی الصلاة فی الفضل،‌امر دائر است زکات را ترک کنی یا حج را ترک کنی، حج را ترک کن، چون حج یلی الزکاة فی الفضل‌، امر دائر است که حج را ترک کنی یا صوم را ترک کنی صوم را ترک کن چون صوم یلی الحج فی الفضل اما اگر امر دائر است نماز را ترک کنی یا مجموع زکات و حج و صوم را ترک کن این روایت ناظر به این نیست.

اما حساب ولایت جداست. این را ما قبول داریم، این صحیحه زراره فقط در محدوده احکام واجبه تعبدیه دارد مراتب فضل را بیان می کند،‌از سایر واجباتی که اسلام به آن تعبد کرده این پنج چیز اهم است. البته در برخی از روایات که در نهج البلاغة هم هست دارد الایمان علی اربع دعائم علی الصبر و الیقین و العدل و الجهاد،‌حالا آن دعائم ایمان را بیان کرده که صبر و یقین و عدل و جهاد، حالا بحث دیگری است ولی دعائم اسلام و ما بنی علیه الاسلام یعنی واجباتی که تعبد بها الاسلام،‌در همین محدوده واجبات، کاری به محرمات نداریم، کار به واجبات عقلائیه ای که در همه ملل است مثل وجوب ادا‌ء‌ دین نداریم. این مقداری است که از صحیحه زراره استفاده می شود. اما ولایت از مجموع ادله استفاده می شود که اهم تکالیف است. چون این دلیل بر اهم بودن ولایت اختصاص به این صحیحه زراره ندارد، روایات متعدده ای هست. ضمنا مراد از ولایت هم عرض کردم دیروز این نیست که جعل علی ولیا که کار خداست،‌نه، نمی خواهیم بگوییم این اهم است از نماز و روزه و حج و زکات، نه، او که کاری به ما ندارد، التزام ما به اینکه علی امام من الله است، این مراد از ولایت است، و لذا در ذیل همین صحیحه زراره می گوید لیس یقع شیء مکانها دون اداءها ان الصلاة و الزکاة و الحج و الولایة لیس یقع شیء مکانها دون اداءها و در ادامه هم دارد که لو ان رجلا قام لیله و صام نهاره و تصدق بجمیع ماله و حج جمیع دهره و لم یعرف ولایة‌ ولی الله فلیوالیه ما کان له علی الله حق فی ثواب و لا کان من اهل الایمان. ولایت به این معناست یعنی التزام به امامت امام من الله. ولایت را به معنای حکومت گرفتن و این ها شوخی است، ولایت در این روایت یعنی التزام به امامت من الله، و این از مجموع روایات استفاده می شود که اهم از همه تکالیف است.

باز تکرار می کنم:‌ اینکه ما می گوییم ولایت یعنی التزام به امام من الله نه نصب امام از طرف خدا، این ظاهر همین صحیحه زراره است. و اینکه در معتبره فضیل آمده و لم یناد بشیء کما نودی للولایة یوم الغدیر این منافات ندارد با این عرض ما. یوم الغدیر درست است که علی را امام قرار دادند ولی از مردم هم خواستند که پیرو امامت علی باشند، و لم یناد بشیء یعنی همان التزام به امامت امیرالمؤمنین که در روز غدیر از مردم خواستند او اهم است و الا نصب امیرالمؤمنین از طرف خدا که کار خداست به ما چه ربطی دارد،‌ما وظیفه مان چیست او اهم است.

عرض کردم مجموع روایات اقتضاء می کند ولایت از همه تکالیف اهم باشد، از تک‌تک آن ها از همه آن ها، ذیل خود همین صحیحه زراره می گفت کسی که ولایت ندارد مؤمن نیست،‌اصلا ایمان ندارد یا در معتبره فضیل دارد و لم یناد بشیء، نکره در سیاق نفی آقایان می گویند مفید عموم است، لااقل مفید اطلاق که هست،‌و لم یناد بشیء کما نودی بالولایة،‌شیء اهم است از واجبات، ترک محرمات، واجبات عقلائیه، واجباتی که اسلام به آن تعبد کرده است. در صحیحه محمد بن مسلم دارد: کل من دان الله بعبادة یجهد فیها نفسه و لا امام له من الله فسعیه غیر مقبول و هو ضال متحیر و الله شانئ لاعماله. ما به این صحیحه وفاقا للمشهور تمسک کردیم گفتی اصلا کسی که ولایت ندارد عبادتش باطل است. اصلا نگویید تزاحم بین ترک ولایت و ترک نماز یا این باید برود کشوری بچه هایش ولایت شان از بین می رود یا یک کشوری برود بچه هایش بی‌نماز می شوند، اصلا اینجا تزاحم نیست چون بچه‌هایش بروند بخوانند در آن کشوری که ولایت شان از بین می رود آن،‌نماز نیست،‌آن یک نماز باطلی است، و الله شانیئ لاعماله. و الله یا محمد (محمد بن مسلم) من اصبح من هذه الامة لا امام له من الله عز و جل اصبح تائها متحیرا ضالا و ان مات علی هذه الحال مات میتة کفر و نفاق و اعلم یا محمد ان ائمة الجور و اتباعهم لمعزولون عن دین الله قد ضلوا و اضلوا فاعمالهم کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف لایقدرون مما کسبوا علی شیء ذلک هو الضلال البعید.

خلاصه عرض ما این است که ما و لو گفتیم این صحیحه زراره مختص است به واجبات آن هم واجبات اسلامیه شامل محرمات نمی شود، شامل واجبات فوق اسلامیه،‌واجبات بین الملل واجبات همه ادیان مثل وجوب اداء‌ دین هم نمی شود، ولی بحث ولایت را با آن چهار چیز دیگر باید جدا کنیم.

و لذا قبول می کنیم فرمایش آقای خوئی را که در تزاحم بین وجوب اداء دین و حج،‌وجوب اداء‌ دین چون حق الناس است مقدم است. یا در نماز، یک آقایی هست می گوید حتی علم اجمالی مطرح شده در عروه،‌علم اجمالی دارد یا این آب غصبی است یا این خاک غصبی است، حالا مشهور می گویند فاقد الطهورین هستی نماز نخوان، آقای خوئی یک جوری خواسته درست کند که نه، دوران امر بین المحذورین است،‌کار نداریم،‌ولی مشهور صاحب عروه می گوید در بحث تیمم هیچ‌کس هم غیر از آقای خوئی حاشیه نزده،‌آقای سیستانی هم موافق است، نماز را ترک کن فاقد الطهورین هستی‌،این چه نمازی است که بنی علیه الاسلام است با علم اجمالی به غصبیت آب یا خاک منحصر است ساقط می شود؟ [اقول] بله ساقط می شود چون آنجا حق الناس است. حالا اینکه آقای خوئی آنجا بیانی که می کنند دوران امر بین محذورین درست است یا نه وارد آن نمی شویم، او بحث دیگری است. با قطع نظر از آن راه حلی که آقای خوئی ارائه می دهد بیان آقایان این است که علم اجمالی منجز شما را عاجز می کند از تیمم و از وضوء‌ و می شوی فاقد الطهورین.

این راجع به اولین راه برای کشف اهمیت که خود شارع تصریح کند به آن.

راه دوم این است که شارع بیاید بگوید این اشد است،‌فلان حرام اشد است از آن حرام دیگر. این هم یکی از راه هایی است که بفهمیم این حرام اشد اگر تزاحم پیدا کرد با آن حرام غیر اشد باید از این حرام اشد اجتناب کنیم.

ولی باید قرائن را که مراد از اشد، اشد مطلق است یا اشد حیثی است، این را کشف کنیم. خیلی جاها قرینه است که مثلا الغیبة اشد من الزنا، این یعنی اشد حیثی،‌از این حیث که در روایت می گوید در غیبت تا از مغتاب بالفتح استحلال نکنی خدا نمی بخشد شما را ولی زانی حق الناس نیست که، رفتی با یک زنی دوست شده و زنا کرده، این حق الله است، توبه کند خدا توبه اش را می پذیرد، استحلال لازم نیست می شود اشد حیثی و الا هیچ فقیهی احتمال نمی دهد که اگر یک ظالمی مجبور کند یا غیبت بکن رقیب من را دلم خنک بشود یا مجبورت می کنم زنا کنی، این هم بگوید الغیبة اشد من الزنا، مجبورم زنا بکنم،‌هیچ فقیهی این را نمی گوید. این اشد حیثی ها در روایات ما خیلی زیاد است. این را باید دقت کنید. مثلا الکذب شر من الشراب،‌ شر یعنی اشد، شر من الشراب یعنی بدتر، واقعا یک کسی امرش دائر بشود یک دروغ بگوید یا شرب خمر کند،‌بگویند دروغ نگو چون دروغ بدتر از شراب است؟ نه این شر حیثی است از باب اینکه کذب باعث می شود انسان دروغگو راحت دیگر گناه بکند چون انسان یکی از چیزهایی که گناه می کند حیاء از مردم می کند، با خودش فکر می کند مردم از من بپرسند شرب خمر کردی یا نه، دروغ نمی خواهم که بگویم، خوب نیست دروغ بگویم، باید بگویم شرب خمر کردم آن هم که نمی شود، قاضی ها نمی گذارند،‌بد است، و لذا شرب خمر نمی کند. اما اگر عادت کند به دروغ،‌ هر خلافی می کند می گوید می پوشانم او را،‌از این جهت که الکذب مفتاح الشر است، از این حیث شر حیثی است.

انشاءالله ادامه این بحث را روز شنبه دنبال می کنیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo