< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدتقي شهيدي

1400/06/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مسالک باب تزاحم

 

بحث در مسالک باب تزاحم بود.

مسلک اول مسلک صاحب کفایه بود که فرمود اطلاق خطاب های تکلیف در فرض تزاحم با هم تعارض می کنند،‌اگر علم به اهمیت یکی از این دو تکلیف داشتیم یا احتمال اهمیت او را به خصوص می دادیم،‌اطلاق تکلیف دیگر معلوم السقوط است چون یقینا اهم نیست،‌اطلاق این تکلیف معلوم الاهمیة یا محتمل الاهمیة بعینه ثابت است بدون هیچ معارض و اگر هر دو مساوی باشند یا هرکدام از این محتمل الاهمیة باشند،‌اطلاق این دو خطاب با هم تساقط می کنند ولی چون از خارج ملاک را در هر دو مورد احراز کردیم کشف می کنیم که واجب است بر ما یکی از این دو را اتیان کنیم.

ما عرض کردیم این مسلک ناتمام است.

محقق عراقی فرموده است جناب صاحب کفایه! شما ترتب را محال می دانید و لذا قبول نکردید امر ترتبی به مهم را،‌امر به مهم مشروطا به عصیان امر به اهم و لکن راه دیگری بود و آن این بود که ملتزم شوید به اینکه مولی امر کرده است به سد ابواب عدم بر مهم الا از ناحیه ترک اهم. پسر مولی دارد غرق می شود،‌عبد مولی هم دارد غرق می شود،‌امر به انقاذ پسر مولی چون اهم است او مطلق است،‌ما نمی گوییم که امر بکند مولی به انقاذ عبد او مشروطا به عصیان امر به انقاذ فرزندش تا بگویید ترتب محال پیش می آید، شما ترتب را محال می دانید بگویید مولی امر کرده است به اینکه این مکلف ابواب عدم را بر انقاذ عبد مولی ببندد و سد کند، یک باب عدم هست که این مکلف مامور به سد او نیست، یک بابی است برای اینکه منعدم بشود انقاذ عبد مولی و آن این است که این مکلف برود سراغ انقاذ ابن مولی، این باب عدم را مولی امر نکرده است به سدش. امر مطلق است،‌ اما ماموربه سد ابواب العدم علی انقاذ عبد المولی الا من ناحیة ترک انقاذ ابن المولی. و هر دو مقدور است برای این مکلف،‌هم انقاذ ابن مولی مقدور است هم سد ابواب عدم بر انقاذ عبد مولی الا از ناحیه ترک انقاذ ابن مولی.

این فرمایش محقق عراقی یک ایرادش این است که خلاف ظاهر است. ما می خواهیم ترتب را ممکن بکنیم تا بعد بگوییم که ظاهر خطاب امر به مهم ثبوت امر به مهم بود مطلقا، اطلاقش نسبت به اتیان اهم خلاف حکم عقل است چون مستلزم طلب الضدین است اما اصل امر به مهم به نحو مشروط به عصیان اهم،‌اینکه نامعقول نیست. و لذا گفتند امکان الترتب کاف فی اثبات وقوعه، بخاطر تمسک به خطاب امر به مهم. اما جناب محقق عراقی!‌ شما یک تصویر ثبوتی کردید که ظاهر خطاب امر به مهم آن را نمی فهماند. مگر محقق عراقی بگوید که فرض این است که هم من هم صاحب کفایه شرط تزاحم را احراز ملاک در هر دو تکلیف دانستیم تا خلط نشود باب تزاحم به باب تعارض، ‌پس ملاک در مهم هست در فرض تزاحم. مولی نمی تواند با امر ترتبی به مهم تحصیل کند ملاک آن را اما راه دیگری که هست، امر به سد ابواب عدم بکند بر مهم الا من ناحیة‌ترک الاهم. ولی کسانی مثل ما که می گویند اگر تزاحم با تعارض فرقی نداشته باشد، از ناحیه احراز ملاک هم نمی شود ما ضابطه تعیین کنیم جدا کنیم باب تزاحم را از باب تعارض چون احراز ملاک معمولا از خطاب امر می شود. این فرمایش محقق عراقی را ما نمی توانیم بپذیریم چون ممکن است در این فرض اصلا ملاکی نداشته باشد این مهم،‌خطاب امر که ظهور ندارد در اینکه متعلقش سد باب عدم باشد.

وانگهی جناب محقق عراقی! این امر به سد ابواب عدم بر مهم الا من ناحیة ترک الاهم امر مطلق است؟ اینکه قابل گفتن نیست. چرا؟ برای اینکه معنایش این است که اگر ده مقدمه دارد انقاذ عبد مولی، فقط بعد از اینکه این ده مقدمه را ایجاد کرد،‌قایق تهیه کرد،‌قایق را آماده کرد، ده مقدمه دارد، ‌آخرش اگر می خواهد عبد مولی را انقاذ کند باید مقدمه یازدهم را که ترک انقاذ ابن مولی است ایجاد کند برود سراغ انقاذ عبد مولی،‌شما طبق فرمایش تان جناب محقق عراقی! این مکلف اگر سراغ انقاذ ابن مولی هم برود باز لازم است آن ده مقدمه دیگر را ایجاد کند برای انقاذ عبد مولی؟ اینکه قابل گفتن نیست. اگر انقاذ کند ابن مولی را در این فرض که هیچ‌یک از مقدمات انقاذ عبد مولی را لازم نیست تحصیل کند و لو مقدماتی که ممکن التحصیل است. مگر باز امر ترتبی درست کنید؛‌ بگویید ان کنت تترک انقاذ ابنی فیجب علیک سد ابواب العدم علی انقاذ عبدی الا من ناحیة‌ ترک انقاذ ابنی. یعنی هم ترتب تصویر بشود متعلق امر عوض بشود بشود سد ابواب عدم. و الا اینکه ظاهر کلام شماست که امر بکند مولی به سد ابواب عدم بر مهم الا من ناحیة‌ترک الاهم این اگر امر مطلق باشد معنایش این است که تمام مقدمات انقاذ عبد مولی که مهم است باید تحصیل بشود و لو این مکلف می خواهد برود انقاذ کند ابن مولی را، چون مکلف است سد باب عدم کند بر انقاذ عبد مولی الا من ناحیة‌ترک انقاذ الابن، بقیه مقدمات را باید تحصیل کند و این قابل گفتن نیست.

س: باید تحصیل کند قید واجب را، سد ابواب عدم مقرون به ترک اهم را باید تحصیل کند، این قید را باید تحصیل کند و این قابل گفتن نیست.

مسلک دوم در باب تزاحم مسلک خود محقق عراقی است. ایشان می فرماید ما ترتب را ممکن می دانیم و لذ تعارض بین اصل تکلیف به اهم و مهم نیست؛ اطلاق امر به مهم نسبت به فرض امتثال امر به اهم، این غیر معقول است. اما امر به مهم مشروط به عصیان امر به اهم مشکلی ندارد. و لذا در جایی که یک تکلیف در باب تزاحم معلوم الاهمیة‌است یا محتمل الاهمیة‌است بالخصوص ، اطلاق آن تکلیف دیگر معلوم السقوط است،‌اطلاق تکلیف دیگر نسبت به فرض امتثال این تکلیف. و اگر هر دو محتمل الاهمیة‌ هستند یا هر دو مساوی هستند،‌اطلاق هر دو خطاب نسبت به فرض اتیان دیگری مشکل پیدا می کند و مبتلا به معارض می شود،‌انقذ ابنی با انقذ ابی اطلاق این دو خطاب با هم تعارض می کند انقذ ابنی مطلقا حتی و لو کنت ترید ان تنقذ ابی، انقذ ابی مطلقا حتی و ان کنت ترید انقاذ ابنی، این حتی ها با هم معارض هستند و الا اصل این دو وجوب که انقذ ابنی ان لم تنقذ ابی، ‌انقذ ابی ان لم تنقذ ابنی،‌این ها که با هم مشکل ندارند و معارضه ندارند. و لذا تزاحم بازگشتش به تعارض الاطلاقین است در فرض تزاحم،‌فرقش با تعارض همین است که در تزاحم ملاک در هر دو فعل به نحو مطلق احراز شده است.

دو اشکال این مسلک دارد: یک: همان اشکالی که در مسلک اول بود که فکر کردند که خطاب تکلیف به نحو قضیه خارجیه با تک‌تک تکالیف دیگر لحاظ شده است که اگر تزاحم کرد مولی باز بگوید که این تکلیف ثابت است چون این تکلیف اهم است. اقم الصلاة کتب علیکم الصیام،‌مولی لحاظ کرده است در اقم الصلاة فرض تزاحم با صوم را و چون دیده نماز اهم است از صوم و لذا مطلق جعل کرده است وجوب آن را، باید این را بگوید محقق عراقی تا بعد بگوید ظهور اطلاق این خطاب اقم الصلاة این را می گوید، تعارض می کند با ظهور خطاب کتب علیکم الصیام که او هم می گوید مولی فرض تزاحم با نماز را لحاظ کرد و دید صوم اهم است بطور مطلق وجوب صوم را جعل کرد. در حالی که این قطعا نادرست است، خلاف ظاهر خطاب است. و قطعا هم نادرست است چو معنایش این است که هر خطاب تکلیفی بگوید انا الاهم و انا الواجب مطلقا. و لذا باید اگر قید می خورد قید عام بخورد، اقم الصلاة ما لم تشتغل بامتثال واجب اهم أو مساوی. نماز واجب است مگر مشغول بشوی به امتثال یک تکلیف اهم یا مساوی، کتب علیکم الصیام یجب الصوم ما لم تشتغل بامتثال واجب اهم أو مساوی. که این مسلک ثالث تزاحم هست که عرض خواهیم کرد.

مقدمه دوم مسلک محقق عراقی این است که اطلاق تکلیف بدون اینکه قیدی بخورد غیر معقول باشد و الا کسانی مثل امام،‌آقای سیستانی، صاحب منتقی الاصول فرمودند اصلا چه مشکلی دارد؟ اقم الصلاة مطلقا، وجوب مطلق است. حتی نسبت به فرض تزاحم، هیچ قیدی ندارد،‌ صم،‌آن هم مطلق است،‌هیچ قیدی ندارد، فقط در فرض تزاحم عقل است که می گوید منجز نیست بر تو هر دو تکلیف با هم، و الا هیچ لغو نیست خطاب تکلیف اطلاقش در فرض تزاحم هم محفوظ باشد. باید برای تثبیت مسلک محقق عراقی این مسلک را که مسلک رابع باب تزاحم است که می گوید خطابین متزاحمین ثابتان باطلاقهما نسبت به فرض تزاحم،باید محقق عراقی این مسلک رابع را هم ابطال کند، سخنان آن ها را بشنود و ابطال کند.

و لذا ما منتقل می شویم به مسلک سوم و چهارم.

س: اگر احراز نشود ملاک در این دو فعل در فرض اشتغال به فعل آخر، ایشان می گوید این با تعارض چه فرقی می کند؟ تعارض است. چرا می گویید تزاحم؟ چرا شد تزاحم نشد تعارض؟ فقط فرقش این است که در باب تزاحم احراز کردیم ملاک در این دو فعل متزاحمین مطلقا ثابت است. اصطلاح است دیگر. این در صورتی می شود تزاحم که احراز ملاک در هر دو فعل را بطور مطلق بکنیم.

مسلک سوم مسلک جمعی از بزرگان مثل مرحوم نائینی،‌مرحوم آقای خوئی، مرحوم استاد ما آقای تبریزی،‌مرحوم آقای صدر هست که خلاصه این مسلک سوم با تقریب های مختلفی که دارد این هست که هر خطاب تکلیفی مقید است لبا به یک قید عام. چه جور خطاب تکلیف مقید است به قدرت بر ذات فعل، اقم الصلاة‌ قید عام دارد، ان کنت تقدر علی الصلاة، یک قید دیگری هم دارد و آن این است که اقم الصلاة ان لم تشتغل بامتثال واجب أهم أو مساوی. همان عقلی که مقید می کند خطاب تکلیف را به اینکه خطاب تکلیف مشروط است به قدرت بر ذات فعل، آن را مقید می کند به اینکه مشروط است به عدم صرف قدرت در امتثال تکلیف مزاحم یا مساوی آن. البته این مسلک متوقف است بر امکان ترتب ولی این بزرگان به بهترین بیان امکان ترتب را اثبات کردند.

چهار تقریب می شود برای این مسلک ذکر بشود:

تقریب اول تقریب خود مرحوم نائینی است. فرموده: همین که تکلیف مشروط به قدرت است کافی است همین که مولی می گوید ان قدرت فصل، و لو در لفظ نگوید اما لبا مقید به قدرت است،‌ان قدرت فصل،‌ان قدرت فصم،‌یا در خطابات عرفیه انقذ ابنی یعنی ان قدرت فانقذ ابنی،‌انقذ عبدی یعنی ان قدرت فانقذ عبدی. محقق نائینی فرموده است وقتی که ما صرف قدرت بکنیم در اتیان واجب اهم یا مساوی، دیگر قدرت نداریم بر آن واجب آخر. انقاذ ابن مولی اهم است نسبت به انقاذ عبد مولی و مساوی است نسبت به انقاذ اب مولی،‌وقتی ما رفتیم انقاذ کردیم ابن مولی را که یا اهم است یا مساوی،‌ دیگر قادر نیستیم بر انقاذ عبد مولی یا انقاذ اب مولی. ان قدرت فانقذ عبدی شرطش منتفی می شود، ان قدرت فانقذ ابی شرطش منتفی می شود.

این مطلب را در اجود التقریرات جلد 1 صفحه 270 از محقق نائینی نقل کردند.

این تقریب به این مقدار ایراد دارد. چرا؟ برای اینکه شرط تکلیف بناء بر قول به اینکه قدرت شرط تکلیف هست، حدوث القدرة است نه بقاء القدرة. و الا اگر شرط تکلیف بقاء القدرة بود مثل بعضی ها که در استطاعت احتمال می دهند که شرط وجوب حج بقاء الاستطاعة است و لذا می گویند مقتضای صناعت این است که هر لحظه ای آدم می تواند خودش را از استطاعت خارج کند،‌دیگر حج بر او واجب نشود. چون استظهارشان این است که مستطیع بالفعل بر او حج واجب است،‌من تا امروز مستطیع بودم امروز کل اموالم را بخشیدم به همسرم، حالا در مورد استطاعت حج محتمل است و لو خلاف ظاهر است و خلاف روایات است،‌اما در قدرتی که شرط عقلی است برای تکلیف قطعا حدوث القدرة کافی است، یعنی قدرت لولا تعجیز النفس. همین که شما اولین زمان تکلیف قادر هستی بر نماز، تکلیف به نماز فعلی می شود و لو بعد از آن خودت را تعجیز بکنی.

و در باب تزاحم حدوث قدرت یا به تعبیر دیگر قدرت لولا تعجیز النفس هم بر اهم داریم هم بر مهم. چه فرقی می کند؟ آن لحظه ای که این مکلف دید پسر مولی و عبد مولی در حال غرق شدن هستند، هم حادث است قدرت او بر انقاذ ابن مولی هم حادث است قدرت او بر انقاذ عبد مولی، چه فرقی می کند.

جالب این است: آقای خوئی در محاضرات جلد 3 صفحه 207 همین تقریب محقق نائینی را ذکر کرده و پذیرفته. حالا ممکن است کسی به ایشان ایراد بگیرد بگوید شما که در همین محاضرات جلد 3 صفحه 68 و تعلیقه اجود التقریرات جلد 1 صفحه 101 صریحا فرمودید القدرة شرط لتنجز التکلیف عقلا و لیس شرطا للتکلیف. شما دیگر چه جور آمدید در اینجا همراهی کردید با محقق نائینی.

ما خواستیم جواب بدهیم به نفع آقای خوئی (کما هو دأبنا). گفتیم درست است، آقای خوئی فی حد ذاته می گوید قدرت شرط تنجز تکلیف است اما یک شرط می گذارد،‌شرطش این است که اطلاق تکلیف نسبت به فرض عجز لغو نباشد، آن وقت معتقد است که معمولا اطلاق تکلیف نسبت به فرض عجز لغو است،‌ حالا پس چرا در آن بحثی که آدرسش را دادیم گفته قدرت شرط تنجز تکلیف است چون استفاده های دیگری می خواهد بکند و در مواردی استفاده می کند که اطلاق تکلیف لغو نیست.

س: شما در فقه یک جا پیدا نمی کنید آقای خوئی بگوید قدرت شرط تنجز تکلیف است. اما در تعلیقه اجود در این جلد 1 صفحه 101،‌محاضرات جلد 3 صفحه 68 که در دوره های مختلف زندگی ایشان نوشته شده،‌ببینید می رسد به یک بحثی در اختلاف با مرحوم نائینی،‌این مطلب را مطرح می کند و در آن بحث این است که اگر یک فرد مقدور باشد یک قدر غیر مقدور، مثلا شارع امر کرده به نماز یک فردش غیر مقدور است،‌کدام فرد؟ نماز در وقت وجوب ازاله،‌ ولی افراد دیگرش مقدور هستند، آنجا مرحوم نائینی می گوید چون خطاب تکلیف تعلق می گیرد به حصه مقدوره،‌یعنی الصلاة المقدورة، نماز در وقت ازاله مصداق صلات مقدوره نیست. آقای خوئی آنجا می خواهد بگوید نه، وجهی ندارد که وجوب برود روی صلات مقدوره، وجوب رفته روی طبیعی صلات، چون قدرت شرط تنجز تکلیف است، قدرت شرط تکلیف نیست. و اینجا اطلاق صلات لغو نیست چون رفته روی طبیعی صلات،‌این صلات در وقت ازاله یک فردی است از آن و در فرض ترک ازاله اثرش این است که این نماز صحیح خواهد بود. اما جایی که فرد دیگری نداریم، همه اش غیر مقدور است،‌مثلا در فرض ابتلاء به تزاحم، اهم می شود غیر مقدور با فرض وجود امر به مهم و اتیان به مهم. و لذا ممکن است آقای خوئی بگوید اینجا امر به مهم مطلقا می شود لغو. توجیه فرمایش مرحوم آقای خوئی این است.

پس اشکال این تقریب اول این شد که و لو آقای خوئی هم موافقت کرده با محقق نائینی، اشکالش این است که اذا قدرت فانقذ ابنی که عقل این شرط قدرت را کشف می کند،حدوث القدرة است.

س: حدوث قدرت بر ذات فعل. من قدرت دارم بر انقاذ ابن مولی، قدرت هم دارم بر انقاذ عبد مولی. بعد از اینکه می روم انقاذ می کنم ابن مولی را،‌عاجز می شوم از انقاذ عبد مولی، بقاء قدرت مختل می شود،‌اینکه شرط تکلیف نیست.

تقریب دوم این است که گفته می شود یک قدرت عقلیه داریم، بله، ثابت است نسبت هم به اهم هم به مهم، اما قدرت عرفیه یعنی آنی که عرف می گوید تو قادر هستی بر آن، این دقیقا مساوی با قدرت عقلیه نیست و لذا می بینید منت می گذارد پیغمبر صلی الله علیه و آله: رفع عن امتی ما لایطیقون، اگر قدرت عقلیه ندارد بر یک کاری،‌اینکه منت ندارد، حالا از من بخواه که بدون وسیله پرواز کنم به آسمان، حالا هم که نخواستی می گویی من منت سرت می گذارم که از تو نخواستم پروزا کنی به آسمان! خب می خواستی،‌مگر می توانم؟ و لذا رفع عن امتی ما لایطیقون یعنی ما لایطیقون عرفا. آن هایی که قدرت عرفیه بر آن ندارد، نه اینکه عقلا نمی تواند، عرفا آنقدر مشکل است و طاقت‌فرسا است که عرف به نظر عرفیش می گوید نمی توانم. و لذا قدرت عرفیه اخص از قدرت عقلیه است. گفته می شود که ما وقتی امر به مهم داریم درست است که قدرت تکوینیه عقلیه بر ذات مهم داریم ولی قدرت عرفیه نداریم،‌به عرف بگویی عرف می گوید نمی توانم عبد مولی را نجات بدهم،‌ من وظیفه‌ام این است که بروم سراغ انقاذ ابن مولی، او اهم است.

ما این تقریب را تا این مقدار قبول داریم. ولی دو تا ایراد داریم:

اولا این بیان که ما قبول داریم خلافا لشیخنا الاستاد و البحوث که این دو بزرگوار این مقدار را هم قبول ندارند. می فرمایند حتی اگر در خطاب بگویند اذا قدرت،‌همان قدرت تکوینیه است بر ذات فعل. حالا اینطور نیست که در ما نحن فیه بگویند با وجود امر به اهم شما قدرت بر مهم نداری،‌نه، اذا قدرت فانقذ عبدی صدق می کند، انا قادرٌ. ما می گوییم نه، عرفا اگر بگویند اذا قدرت فانقذ عبدی با وجود تکلیف به اهم که انقاذ ابن مولی است،‌عرف صادق نمی داند، اذا قدرت فانقذ عبدی من قدرت دارم بر انقاذ عبد مولی.

و این مطلبی است که تحفظ بر آن بکنید،‌خیلی به دردمان خواهد خورد و همیشه به یاد بیاورید این اختلاف مبنایی را. استاد ما آقای تبریزی،‌آقای صدر قبول ندارند این مبنا را می گویند مولی هم بگوید اذا قدرت فانقذ عبدی باز تکلیف به اهم داری داشته باش عرف می گوید تو قادری بر انقاذ عبد مولی منتها تکلیف به اهم داری. ما وفاقا لجمع کثیر من الاعلام مثل آقای خوئی مثل آقای سیستانی می گوییم نه،‌با وجود تکلیف به اهم،‌ عرف ما را قادر عرفی بر مهم نمی داند. بله در فرض عصیان امر به اهم عرف می گوید حالا قادری بر مهم.

اما عرض ما این است:‌ این در صورتی است که در خطاب بگوید اما اگر بگوید انقذ عبدی کاشف از شرط قدرت عقل است و عقل بیش از قدرت تکوینیه بر ذات فعل را شرط نمی کند، بیشتر از این محرز نیست. بله اگر شارع بگوید اذا قدرت فانقذ عبدی قبول داریم،‌خود مولی گفته،‌به ظهور خطاب عرف اخذ می کند،‌اما وقتی که مولی گفته انقذ عبدی، انقذ ابنی،‌حالا ما از خارج فهمیدیم انقاذ ابن مولی اهم است، آن قدرتی که عقل کشف می کند شرطیت آن را، آن قدرت عرفیه نیست، همان قدرت تکوینیه عقلیه است بر ذات فعل.

س: ﴿لایکلف الله نفسا الا وسعها﴾ به همه خطاب ها می خورد، آن را می رسیم. ﴿لایکلف الله نفسا الا وسعها﴾ فرق می کند با اینکه قدرت در خود خطاب اخذ بشود. او مهمل است، می گوید خدا به غیر مقدور نمی کند اما چه جور تکلیف به مقدور کرده آن را بیان نمی کند. این را بعدها توضیح خواهم داد.

پس اشکال اول این است که شارع که نگفته اذا قدرت فانقذ عبدی تا بگوییم ظهور این اذا قدرت این است که و لم تشتغل بواجب اهم.

ثانیا: در متساویین چه می گویید؟ انقذ ابی انقذ ابنی،‌این ها متساویین هستند. اشتغال باحد المتساویین عرفا باعث می شود که عرف بگوید شما قادر بر آن مساوی دیگر نیستی؟ نه. دو تکلیف مساوی است،‌قادر بر این هستم قادر بر آن هستم،‌قادر بر جمع بین این دو نیستم. اینکه گفته بشود عرف در متساویین می گوید قادر بر این نیستی، قادر بر آن هم نیستی،‌قادر بر احدهما لابعینه هستی و لذا شما تکلیف داری به انقاذ احدهما، این انصافا خلاف ظاهر است، به عرف بگویی عرف می گوید من می توانم پدر مولی را نجات بدهم. می گوییم پدر مولی چطور؟ می گوید او را هم می توانم نجات بدهم،‌هر دو را با هم نمی توانم نجات بدهم.

پس این تقریب دوم هم درست نیست.

تقریب سوم که تقریب بحوث و استاد ما هست، گفتند: ما بحث لفظی نمی کنیم، دلیل بر اینکه قدرت شرط تکلیف است چیست؟ دلیل،‌عقل است. همان عقلی که می گوید تکلیف به غیر مقدور لغو است و باید تکلیف مشروط بشود به قدرت، همان عقل می آید می گوید شرط دوم هم من دارم. شرط دوم چیست؟ اذا قدرت و لم تصرف قدرتک فی امتثال تکلیف أهم أو مساوی فانقذ أبی، اذا قدرت و لم تصرف قدرتک فی امتثال أهم أو مساوی فانقذ ابنی. همه تکالیف دو تا شرط دارد: یک: قدرت،‌ دو: عدم صرف قدرت در امتثال تکلیف اهم یا مساوی. دلیل بر این شرط دوم چیست؟ عقل. تازه بحوث می گوید عقل بدیهی یعنی اصلا احتیاج به فکر ندارد.

ببینید! انصاف این است که عقل ما همچون چیزی را درک نمی کند. عقل بدیهی؟! یعنی لغو است عرفا تکلیف مطلق باشد فرض تزاحم را هم بگیرد بطور مطلق؟ غرض مولی از اطلاق تکلیف این است که در چهارچوب حکم عقل منجز بشود، در مقام تنجز عقلی اهم منجز است، مهم در فرض عصیان اهم منجز می شود،‌در متساویین احدهما لابعینه منجز می شود. عقل بدیهی می فهمد که قبیح است، لغو است تکلیف مطلق در فرض تزاحم جعل بشود؟ قدرت بر ذات فعل که داریم در هر دو متزاحم،‌لغو است شارع بطور مطلق بگوید حالا که قادر هستی این تکلیف مطلقا هست آن تکلیف هم مطلقا هست ولی معذوری در ترک مهم یا ترک احد المتساویین. به نظر ما نه قبیح است این اطلاق تکلیف و نه لغو است.

انشاءالله توضیح این مطلب را فردا عرض می کنیم و تقریب چهارم را که تقریب مختار ما هست مطرح خواهیم کرد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo