< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدتقي شهيدي

99/08/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

موضوع: نیت /واجبات نماز /کتاب الصلاة

خلاصه مباحث گذشته:

بحث در رابطه با أدله بطلان عمل ریایی بود. در جلسه قبل دلیل سوم (یعنی روایت سکونی) و دلیل چهارم (یعنی دلالت تعبیر عدم قبول بر بطلان) مورد بررسی قرار گرفت.

 

1- واجبات نماز

2- نیّت

3- مسأله هشتم

يشترط في نية الصلاة بل مطلق العبادات الخلوص عن الرياء ‌فلو نوى بها الرياء بطلت بل هو من المعاصي الكبيرة لأنه شرك بالله تعالى...

3.1- جهت رابع (بررسی مبطل بودن ریا)

3.1.1- أدله بطلان عمل ریایی

بیان نمودیم که ظاهر أدله این است که ریا، مبطل عمل است و آنچه از سید مرتضی نقل شده و در انتصار وجود دارد که ریا مانع از ثواب است صحیح نیست.

3.1.2- داعی بر داعی بودن ریا

صاحب کتاب الواجبات فی الصلاة در صفحه 90 اصرار دارند که؛ مقتضای أدله همین است که سید مرتضی فرموده اند، بلکه در جایی که داعی ریایی محض است داعی بر داعی است؛ مثلاً وقتی به خاطر مردم نماز شب می خواند، «به خاطر مردم» داعی بر داعی است و به خاطر مردم، نماز شبِ برای خدا می خواند، مانند این که برای توسعه رزقش، نماز شبِ برای خدا می خواند.

3.1.3- نص بودن عدم قبول در صحّت

همچنین فرموده اند: روایتی که تعبیر «لم أقبله» دارد نص در صحت عمل است؛ چون راجع به عملی که فاسد است بحث نمی شود که «من آن را نمی پذیرم، به آن ثواب نمی دهم» و نیز «من عمل لی و لغیری فهو لمن عمل لغیری» نص در صحت عمل ریایی است.

3.1.3.1- مناقشه در داعی بر داعی بودن ریا

لکن این مطالب نادرست است؛

أما این که ایشان ریا را داعی بر داعی دانسته و به حج استیجاری تشبیه کردند (در روایت بیان شده است که امام صادق علیه السلام شخصی را از طرف فرزندشان اسماعیل برای حجّ أجیر کردند) صحیح نیست؛

زیرا أولاً، داعی بر حج استیجاری وفای به اجاره –که شرعاً واجب است- و حلال شدن پول است و این داعی، داعی الاهی است، نه این که تکویناً صرفاً به پول برسد زیرا پول را گرفته است و می توانست به حجّ نرود لذا قصد او این است که شرعاً وجوب وفای به اجاره را امتثال کند و پولش حلال شود. لذا قیاس حجّ استیجاری به داعی ریایی صحیح نیست.

ثانیاً، این که بگویید داعی ریایی، داعی بر داعی است -که در منتقی الاصول و أضواء و آراء نیز بیان شده است- اشتباه محض است و داعی بر داعی در جایی است که مثلاً می خواهم روزی من زیاد شود که سبب توسعه در رزق، نماز جعفر طیّارِ برای خدا است و تا نماز جعفر طیّارِ برای خدا نخوانم سبب توسعه رزق محقق نمی شود و لذا توسعه رزق داعی بر نماز شب یا نماز جعفر طیّارِ برای خدا می شود؛ ولی آنچه سبب ریا است نماز شبِ با تظاهر به این است که برای خدا است، نه نماز شبی که واقعاً برای خدا است و لذا هیچ گاه داعی ریایی، داعی نمی شود که شخص نماز شب برای خدا بخواند، بلکه داعی می شود که نماز شب با تظاهر به این که برای خدا است، بخواند و اساساً این که در روایات تعبیر به «برای خدا» نموده اند در مقابل «ریا» است و نمی توان ریا را داعی بر داعی دانست.

3.1.3.2- مناقشه در نص بودن عدم قبول در صحّت

أما این که ایشان فرمودند «عدم قبول» نص در صحت است، واقعاً عجیب است؛ در روایات، عدم قبول به معنای عدم صحّت به کار رفته است لذا نمی توان عدم قبول را نص در صحت قرار داد:

1-«وَ قَالَ الصَّادِقُ ع- وَ اللَّهِ مَا كَانَ وُضُوءُ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَّا مَرَّةً مَرَّةً وَ تَوَضَّأَ النَّبِيُّ ص مَرَّةً مَرَّةً فَقَالَ هَذَا وُضُوءٌ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ الصَّلَاةَ إِلَّا بِهِ»[1] عامه سه بار صورت و سه بار دست را می شویند و در این روایت بیان می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله یکبار می شستند.

2-«وَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ص أَنَّهُ قَالَ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ الصَّلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ‌»[2]

3-«عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ قَالَ: سَأَلَ زُرَارَةُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الصَّلَاةِ فِي الثَّعَالِبِ وَ الْفَنَكِ وَ السِّنْجَابِ وَ غَيْرِهِ مِنَ الْوَبَرِ فَأَخْرَجَ كِتَاباً زَعَمَ أَنَّهُ إِمْلَاءُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّ الصَّلَاةَ فِي وَبَرِ كُلِّ شَيْ‌ءٍ حَرَامٍ أَكْلُهُ فَالصَّلَاةُ فِي وَبَرِهِ وَ شَعْرِهِ وَ جِلْدِهِ وَ بَوْلِهِ وَ رَوْثِهِ وَ أَلْبَانِهِ وَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ مِنْهُ فَاسِدَةٌ لَا تُقْبَلُ تِلْكَ الصَّلَاةُ حَتَّى تُصَلِّيَ فِي غَيْرِهِ مِمَّا أَحَلَّ اللَّهُ أَكْلَهُ ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ هَذَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَاحْفَظْ ذَلِكَ يَا زُرَارَةُ فَإِنْ كَانَ مِمَّا يُؤْكَلُ لَحْمُهُ فَالصَّلَاةُ فِي وَبَرِهِ وَ بَوْلِهِ وَ شَعْرِهِ وَ رَوْثِهِ وَ أَلْبَانِهِ وَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ مِنْهُ جَائِزَةٌ إِذَا عَلِمْتَ أَنَّهُ ذَكِيٌّ قَدْ ذَكَّاهُ الذَّبْحُ فَإِنْ كَانَ غَيْرَ ذَلِكَ مِمَّا قَدْ نُهِيتَ عَنْ أَكْلِهِ وَ حَرُمَ عَلَيْكَ أَكْلُهُ فَالصَّلَاةُ فِي كُلِّ شَيْ‌ءٍ مِنْهُ فَاسِدَةٌ ذَكَّاهُ الذَّبْحُ أَوْ لَمْ يُذَكِّهِ».[3] نماز در أجزای حیوان حرام گوشت فاسد است و خدا آن نماز را نمی پذیرد.

بله، گاهی مثل آقای سیستانی گفته می شود که قبول، أعم است و سید مرتضی نیز همین را فرمودند که عدم قبول گاهی برای نفی صحت و گاهی برای نفی ثواب به کار می برد که این مطلب وجه دارد، أما این که گفته شود «عدم قبول» نص در صحت عمل است یا «من اشرک معی غیری فهو لمن عمل له غیری» نص در صحت عمل است انصافاً از مطالب غریبی است که لم یکن ینبغی صدوره منه.

3.1.4- اثبات صحت با ظهور ثانوی عدم قبول

ممکن است گفته شود: این که ظهور أولی نفی قبول، نفی صحّت است –که محقق همدانی، مرحوم خویی، مرحوم داماد ادّعا نمودند و ما نیز بر خلاف آنچه قبلاً می گفتیم این ادّعا را پذیرفتیم- بر خلاف استعمال روایات است.

خود ما نیز قبلاً این اشکال را مطرح می نمودیم که کثرت استعمال نفی قبول در روایات در مقام نفی ثواب، ظهور «عدم قبول» در روایات را در نفی صحّت از بین برده است؛ روایاتی که تعبیر به عدم قبول می شود و مراد آن عدم اعطای ثواب است زیاد است؛

1-عَنْهُ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى قَالَ حَدَّثَنِي بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ َبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ: رَأَيْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع يُصَلِّي فَسَقَطَ رِدَاهُ عَنْ مَنْكِبَيْهِ قَالَ فَلَمْ يُسَوِّهِ حَتَّى فَرَغَ مِنْ صَلَاتِهِ قَالَ فَسَأَلْتُهُ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ وَيْحَكَ أَ تَدْرِي بَيْنَ يَدَيْ مَنْ كُنْتُ إِنَّ الْعَبْدَ لَا تُقْبَلُ مِنْهُ صَلَاةٌ إِلَّا مَا أَقْبَلَ مِنْهَا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَلَكْنَا فَقَالَ كَلَّا إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُتَمِّمُ ذَلِكَ بِالنَّوَافِلِ.[4] یعنی آن نمازی که حضور قلب دارد قبول می شود که قطعاً عدم قبول به معنای عدم اعطای ثواب است.

2-«وَ قَالَ النَّبِيُّ ص ثَمَانِيَةٌ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ لَهُمْ صَلَاةً الْعَبْدُ الْآبِقُ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَى مَوْلَاهُ وَ النَّاشِزُ عَنْ زَوْجِهَا وَ هُوَ عَلَيْهَا سَاخِطٌ وَ مَانِعُ الزَّكَاةِ وَ إِمَامُ قَوْمٍ يُصَلِّي بِهِمْ وَ هُمْ لَهُ كَارِهُونَ وَ تَارِكُ الْوُضُوءِ وَ الْمَرْأَةُ الْمُدْرِكَةُ تُصَلِّي بِغَيْرِ خِمَارٍ وَ الزِّبِّينُ وَ هُوَ الَّذِي يُدَافِعُ الْبَوْلَ وَ الْغَائِطَ وَ السَّكْرَانُ»‌[5]

3- عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِذَا قَالَ الْمُؤْمِنُ لِأَخِيهِ أُفٍّ خَرَجَ مِنْ وَلَايَتِهِ وَ إِذَا قَالَ أَنْتَ عَدُوِّي كَفَرَ أَحَدُهُمَا وَ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنْ مُؤْمِنٍ عَمَلًا وَ هُوَ يُضْمِرُ عَلَى الْمُؤْمِنِ سُوءاً ‌[6]

4-«عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ نَظَرَ إِلَى أَبَوَيْهِ نَظَرَ مَاقِتٍ وَ هُمَا ظَالِمَانِ لَهُ لَمْ يَقْبَلِ اللَّهُ لَهُ صَلَاةً.[7]

5-«... وَ مَنْ مَنَعَ الْمَاعُونَ مِنْ جَارِهِ إِذَا احْتَاجَ إِلَيْهِ مَنَعَهُ اللَّهُ فَضْلَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ وَكَلَهُ إِلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ وكل [وَكَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ [إِلَى نَفْسِهِ هَلَكَ- وَ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ صَلَاتَهُ وَ لَا حَسَنَاتِهِ...»[8]

6-راجع به شارب الخمر چندین روایت وارد شده است که در کافی جلد 1 صفحه 401 نقل می کند؛ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ شَرِبَ الْخَمْرَ لَمْ يَقْبَلِ اللَّهُ لَهُ صَلَاةً أَرْبَعِينَ يَوْماً.

7- أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْفَضْلُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُسَيَّبِ الشَّعْرَانِيُّ بِجُرْجَانَ، قَالَ: حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ عَمْرِو بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ مُحَمَّدٍ أَبُو مُوسَى الْمُجَاشِعِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ). قَالَ الْمُجَاشِعِيُّ: وَ حَدَّثْنَاهُ الرِّضَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى، عَنْ أَبِيهِ مُوسَى، عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ (عَلَيْهِمُ السَّلَامُ)، وَ قَالا جَمِيعاً عَنْ آبَائِهِمَا، عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) يَقُولُ: بَنِي الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسِ خِصَالٍ: عَلَى الشَّهَادَتَيْنِ وَ الْقَرِينَتَيْنِ. قِيلَ لَهُ: أَمَّا الشَّهَادَتَانِ فَقَدْ عَرَفْنَاهُمَا، فَمَا الْقَرِينَتَانِ قَالَ: الصَّلَاةُ وَ الزَّكَاةُ، فَإِنَّهُ لَا يُقْبَلُ أَحَدُهُمَا إِلَّا بِالْأُخْرَى، وَ الصِّيَامُ، وَ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا، وَ خُتِمَ ذَلِكَ بِالْوَلَايَةِ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ): «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً».[9]

و در قرآن نیز عدم قبول به معنای عدم اعطای ثواب به کار رفته است:

1-﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِين﴾[10] که بیان نمودیم یا باید «متّقین» را به معنای «مؤمنین» بگیریم که وصف مؤمن این است که اقتضا دارد متّقی باشد و کنایه از این است که قابیل مؤمن نبود و لذا عملش پذیرفته نشد.

احتمال دارد مراد آیه این باشد که خدا عملی که همراه تقوا انجام شده است را قبول می کند که امام علیه السلام نیز این آیه را در مورد شخصی که دو نان از نانوا و دو نان از میوه فروش دزدید و به خرابه رفته و به چهار فقیر داد تطبیق کرد؛ این شخص می گفت که﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَ مَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا وَ هُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾ و چهار گناه من چهار عقاب دارد ولی چهار حسنه انجام دادم که چهل پاداش دارد و حسنات، سیئات را از بین می برد و با کسر و انکسار، 36 ثواب برای من باقی می ماند. که حضرت در جواب این آیه را بیان فرمودند یعنی کار تو حرام است و نمی تواند مقبول خدا باشد؛ که طبق این معنا قبول به معنای صحّت است. البته این یک احتمال در آیه است و معلوم نیست قضیه هابیل و قابیل از این قبیل باشد که صدقه قابیل حرام بوده باشد و مثلاً صدقه دزدی باشد و خلاف ظاهر آیه است.

اگر این دو توجیه پذیرفته نشود، مجبور خواهیم بود که آیه را بر قبول کامل حمل کنیم، وگرنه شرط اعطای ثواب نیز تقوا نیست.

2-﴿وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيم﴾[11] و بنای بیت أمری توصّلی است که صحیح و فاسد ندارد و لذا «تقبّل منا» به این معنا است که به ما ثواب بده.

ما قبلاً این گونه بیان می کردیم که آن قدر استعمال «عدم قبول» در مواردی که مفاد آن عدم ثواب أصلاً یا عدم ثواب کامل، زیاد است که دیگر ظهور «عدم قبول» در عدم صحّت سلب شده است.

3.1.4.1- مناقشه در اثبات صحّت با ظهور ثانوی

لکن در جواب می گوییم: انصاف این است که صرف استعمال عدم قبول در موارد عدم ثواب یا عدم ثواب کامل، وجهی ندارد که ظهور أولی عرفی یک کلمه را از بین ببرد؛ وقتی گفته می شود «این عمل پذیرفته نیست» به این معنا است که «این عمل مردود است» و ظهور در نفی صحّت دارد و در هر کجا که قرینه بر نفی ثواب موجود باشد از این ظهور رفع ید می شود و در روایت محل بحث قرینه وجود ندارد. وقتی می گوید اگر عملی برای من و برای ریا انجام شود این عمل را نمی پذیرم، چرا به مجرّد برخی استعمالات از ظهور این روایت در نفی قبول به این معنا که این عمل را در مقام امتثال نیز نمی پذیرم و مردود است، رفع ید کنیم.

تذکّر: روایت «أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيُّ فِي الْمَحَاسِنِ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَا خَيْرُ شَرِيكٍ فَمَنْ عَمِلَ لِي وَ لِغَيْرِي فَهُوَ لِمَنْ عَمِلَهُ غَيْرِي[12] » دلیل بر صحت عمل ریایی نیست و به این معنا است که این عمل برای مردم باشد یعنی اگر مردم به تو ثواب دادند بگیر، من این عمل را نمی پذیریم و سراغ همان غیر برو، خودت می دانی و آن غیر.

و روایت «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ السَّعْدَآبَادِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ يَزِيدَ بْنِ خَلِيفَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا عَلَى أَحَدِكُمْ‌ لَوْ كَانَ عَلَى قُلَّةِ جَبَلٍ حَتَّى يَنْتَهِيَ إِلَيْهِ أَجَلُهُ أَ تُرِيدُونَ تُرَاءُونَ النَّاسَ إِنَّ مَنْ عَمِلَ لِلنَّاسِ كَانَ ثَوَابُهُ عَلَى النَّاسِ وَ مَنْ عَمِلَ لِلَّهِ كَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّ كُلَّ رِيَاءٍ شِرْكٌ‌[13] » نیز دالّ بر صحت عمل ریایی نیست و ظهور در این ندارد که اگر کسی برای مردم عمل کند عملش صحیح است و ثواب هم دارد و تنها خدا به او ثواب نمی دهد وباید ثوابش را از مردم بگیرد. این روایت بیان می کند که ثواب ندارد و با این که باطل باشد یا صحیح باشد سازگاری دارد و دالّ بر صحّت عمل ریایی نیست.

اگر گفته شود: در صورتی که «عدم قبول» ظهور در نفی صحّت دارد پس روایت «أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيُّ فِي الْمَحَاسِنِ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَا خَيْرُ شَرِيكٍ فَمَنْ عَمِلَ لِي وَ لِغَيْرِي فَهُوَ لِمَنْ عَمِلَهُ غَيْرِي[14] » نیز شبیه همین تعبیر بوده و باید به نظر شما ظهور در عدم صحّت عمل ریایی داشته باشد.

در جواب می گوییم: در این روایت تعبیر «عدم قبول» بیان نشده است و تنها بیان می کند که «کسی که برای من و برای مردم کاری انجام دهد این کار برای مردم است» یعنی این کار را به مردم واگذار کردم، ولی بیان نمی کند که در چه چیزی به مردم واگذار کرده است؟ ثواب را از مردم بگیرند یا این که این عمل را ردّ کرده ام و نپذیرفته ام که ظهور در نفی صحّت داشته باشد.

3.2- انحای ریای در عمل

3.2.1- نوع أول

مرحوم صاحب عروه فرموده است: «يشترط في نية الصلاة بل مطلق العبادات الخلوص عن الرياء‌فلو نوى بها الرياء بطلت بل هو من المعاصي الكبيرة لأنه شرك بالله تعالى ثمَّ إن دخول الرياء في العمل على وجوه؛ أحدها أن يأتي بالعمل لمجرد إراءة الناس من دون أن يقصد به امتثال أمر الله تعالى و هذا باطل بلا إشكال لأنه فاقد لقصد القربة أيضا»

در رابطه با فرض أول مرحوم خویی نیز همچون صاحب عروه فرموده است که اشکالی در بطلان حتّی به نظر سید مرتضی نیست و کسی که داعی او بر انجام عبادت، محض ریا است قصد قربت ندارد و قطعاً نماز، مشروط به قصد قربت است و لذا نماز باطل است. روشن شد که برخی از معاصرین در کتاب الواجبات فی الصلاة صریحاً فرموده اند که اگر ریای محض هم باشد عمل صحیح است به این خاطر که داعی بر داعی است و عبارت سید مرتضی نیز مطلق بود: «و لفظة «مقبول» يستفاد بها في عرف الشرع أمران: أحدهما: الإجزاء، كقولنا: لا تقبل صلاة بغير طهارة. و الأمر الآخر: الثواب عليها، كقولنا: إن الصلاة المقصود بها الرياء غير مقبولة، بمعنى سقوط الثواب و إن لم يجب إعادتها» .

لکن انصافاً اشکالی در بطلان عملی که به داعی محض ریا است نیست به گونه ای که اگر ریا نمی بود أصلاً نماز شب نمی خواند.

3.2.2- نوع دوم

الثاني أن يكون داعيه و محركه على العمل القربة و امتثال الأمر و الرياء معا و هذا أيضا باطل سواء كانا مستقلين أو كان أحدهما تبعا و الآخر مستقلا أو كانا معا و منضما محركا و داعيا.

نحو دوم این است که هم داعی الاهی و هم داعی ریایی دارد و این نحو دوم، چهار صورت دارد؛

صورت أول این است که؛ داعی ریایی مستقل و داعی الاهی ناقص است؛ یعنی اگر داعی الاهی نمی بود همین داعی ریایی سبب خواندن نماز شب می شد، ولی اگر داعی ریایی نباشد داعی الاهی او ناقص است و اگر داعی الاهی ناقص برای خواندن نماز شب با آماده کردن چای توسط همسرش و صدا زدن او همراه شود که یک داعی نفسانی ناقص است مجموعاً با همدیگر یک داعی کامل تشکیل می دادند ، لکن این داعی الاهی فعلاً ناقص است و خانم این شخص چای تهیه نکرده است؛ از طرف دیگر داعی ریایی مستقل است.

این فرض هم قطعاً باطل است و با نحو أول که داعی ریایی محض داشت تفاوتی ندارد.

صورت دوم از نحو دوم این است که؛ داعی الاهی مستقل و داعی ریایی ناقص داشته باشد؛ شخصی است که هر شب برای نماز شب بلند می شود و امشب نیز که مهمان دارد داعی الاهی مستقل برای خواندن نماز شب دارد، ولی داعی ریایی ناقص هم دارد و اگر داعی الاهی در بین نمی بود و فقط این داعی ریایی می بود، نماز شب نمی خواند مگر این که یک داعی نفسانی یا داعی ریایی دیگری به آن ضمیمه شود مثل این که حضور مهمان أول پنجاه درصد داعی ریایی را تشکیل می دهد و اگر مهمان دوم هم می آمد داعی کامل ریایی بر خواندن نماز شب می شد و منشأ می شد که نماز شب بخواند ولو داعی الاهی هم نداشته باشد، ولی فعلاً چون مهمان دوم حاضر نشده است داعی ریایی ناقص مانده است؛ ظاهر فتوای علما این است که این نماز نیز باطل است. با این که این شخص هر شب نماز شب می خواند، ولی وقتی با حضور مهمان أول، داعی ریایی ناقص تشکیل می شود هر چند کامل نیست و اگر داعی الاهی نمی بود امشب نماز شب نمی خواند، ولی بالأخره داعی ریایی ناقص وجود دارد به گونه ای که اگر با داعی ریایی دیگر که حضور مهمان دوم است همراه می شد موجب خواندن نماز شب می شد.

ما این مطلب بزرگان را نمی توانیم هضم کنیم و از طرفی کسی از علمای معروف نیز حاشیه نزده است و شاید می خواهند این فرض را مصداق «من عمل لی و لغیری، لم أقبله الا ما کان لی خالصا، لیس ایای اراد به» می دانند؛ ولی به نظر ما عرف این می گوید که این شخص نماز را فقط برای خدا می خواند زیرا بالفعل داعی ریایی، داعویت ندارد و عرف علامت می بیند که اگر داعی الاهی نمی بود به خاطر حضور مهمان أول، نماز شب نمی خواند؛ و چیزی بیش از این مقدار لازم نیست و خلوص عرفی همین است و معنای دیگری ندارد و ریا، أصلاً داعی بر انجام فعل نیست.

مثلاً در باب جنایت بر نفس، اگر شخص أول به قلب زید تیر بزند و همین تیر برای قتل او کفایت می کند و شخص دوم به کلیه راست او تیر بزند به گونه ای که اگر شخص سومی به کلیه دوم زید، تیر می زد با همدیگر سبب قتل می شد، ولی الآن یک جانی به قلب زید تیر زده است و شخص دوم به کلیه راست زید تیر زده است که عرفاً تیر شخص دوم، جزء عوامل قتل زید محسوب نمی شود و اولیای دم نمی توانند شخص دوم را قصاص کنند و تنها از باب جنایت بر أعضای بدن برخورد می شود و هیچ گاه گفته نمی شود که دو نفر قاتل زید اند و کسی که به کلیه او تیر زده است از باب ضمّ الحجر فی جنب الانسان است. (توجّه شود که فرض این است که علم داریم تیر خوردن به کلیه به تنهایی موجب قتل نمی شود و تیر خوردن به دو کلیه موجب قتل می شود و تیر خوردن به قلب به تنهایی موجب قتل می شود).

یا مثلاً زید از سفر آمده است و شخصی برای دیدن زید به مدرسه می رود و داعی او دیدن زید است و اگر زید در مدرسه نمی بود عمرو با بکر سبب رفتن به مدرسه می شد؛ یعنی سبب رفتن به مدرسه بودن زید یا بودن عمرو با بکر است، ولی امروز بکر در مدرسه نیست و تنها عمرو در مدرسه است؛ در این مثال رفتن به مدرسه تنها تحت تأثیر عامل دیدن زید است و نمی توان به عمرو گفته شود که «من برای دیدن شما هم آمده ام» زیرا عمرو در جواب می گوید «اگر زید نمی بود می آمدی؟ اگر من نبودم و زید می بود می آمدی؟» که در جواب خواهد گفت «نه، نمی آمدم»، «حال اگر من نبودم و زید می بود می آمدی؟» در جواب خواهد گفت «بله می آمدم»، لذا خواهد گفت که وجود من از باب ضمّ الحجر الی جنب الانسان است و «عمل لی و لغیری، اشرک معی غیری» صدق نمی کند زیرا داعی ریایی هیچ نقشی ندارد.

صورت سوم از نحو دوم این است که؛ هر دو داعی استقلالی است؛ یعنی اگر داعی الاهی به تنهایی می بود نماز شب می خواند و اگر داعی ریایی نیز به تنهایی می بود نماز شب می خواند؛ همه علما فرموده اند این نماز شب باطل است. در این فرض به خاطر استقلالی بودن داعی ریایی، «من عمل لی و لغیری، لیس ایای اراد به، الریاء شرک بالله» صدق می کند.

نقض ما به این مطلب این است که؛ بسیاری از اعمال ما ممکن است از همین قبیل باشد؛ مثلاً وقتی یک روحانی کاروان در منزل قرار دارد مقیّد به خواندن نماز شب و نماز أول وقت است؛ حال در حضور أعضای کاروان در مشعر که از شب تا صبح در آنجا با همدیگر به سر می برند، اگر داعی الاهی نمی بود آیا نماز شب و نماز صبح را ترک می کرد؟! اگر این گونه می بود که به جای رمی جمره عقبه، این شخص را رمی می کردند و او را بیچاره می کردند. کدام انسان مقاومی است که بگوید برای من حرف مردم هیچ تأثیری ندارد. حال به ندرت اشخاصی مثل مرحوم امام پیدا می شود که می گوید اگر همه مردم درود بگویند یا خلاف آن را بگویند برای من یکسان است، ولی معمول افراد این چنین نیستند.

أما این که مردم فرض انتفای داعی الاهی را تصوّر نمی کنند، به خاطر غفلت است، ولی از این به بعد که این حرف ها را شنیدید آن را تصوّر می کنید و وقتی به منزل می روید می بینید که اگر نماز أول وقت را ترک کنید مشکلاتی پیدا می شود و مثلاً پدر خانواده شما را از خانه بیرون می کند، ولی بالأخره اگر پدر هم نباشد نماز أول وقت را می خوانید. و خیلی سخت است که کسی بگوید چون ریا حرام است اگر داعی الاهی نمی بود ایستادگی می کردم و فحش های دیگران را تحمّل می کردم و ریا نمی کردم و همه هم این گونه نیستند و ممکن است بگویند هر چند ریا حرام است ولی از ترس آبرو با تمسک به قاعده لا حرج، ریا را مرتکب می شود ولی بالأخره ریا است.

اگر شما نماز را موقعی خواندید که همه خواب بودند و وقتی مهمان ها از خواب بلند شدند فکر کردند که شما نماز نخوانده اید و اگر نماز را اعاده نکنید، این ها می گویند این آخوند نماز نمی خواند و شما را بیچاره می کنند؛ این داعی، داعی ریایی مستقل است. و این که انسان می خواهد جایگاه او در نزد مردم تنزّل پیدا نکند یکی از دواعی ریایی است؛ مردم فکر می کنند که نماز شب ما أصلاً ترک نمی شود و همیشه أول وقت نماز می خوانیم و نور محض هستیم حال این که وقتی بین مردم می رویم نماز شب بخوانیم تا از چشم مردم تنزّل پیدا نکنیم آیا ریا نیست؟!

آقایان تصریح کرده اند که اگر داعی الاهی مستقل و داعی ریایی مستقل در بین باشد، عمل مستند به مجموع دو داعی خواهد بود و لذا «من عمل لی ولغیری» صدق می کند و فقیهی نسبت به بطلان در فرض مذکور حاشیه نزده است و نظر صاحب عروه را قبول کرده اند.

توجّه شود که داعی بودن استقلالی بالقوّه است یعنی اگر یکی از دیگری جدا می شد داعی بالفعل می شد و لکن الآن که از همدیگر جدا نیستند فعل مستند به مجموع دو داعی خواهد بود.


[13] علل الشرائع، ج‌2، ص: 560‌.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo