< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدتقي شهيدي

1402/10/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: لزوم وضع باطن کف بر زمین

 

بحث در این بود که آیا وضع باطن کف در حال سجود لازم است بر زمین یا مخیریم بین وضع باطن کف یا ظاهر کف.

رسیدیم به وجه ششم برای لزوم وضع باطن کف که آقای حکیم و آقای سیستانی مطرح کردند گفتند نوبت به اصل عملی هم برسد از باب دوران امر بین تعیین و تخییر ما می‌گوییم متعین هست همان محتمل التعیین را بیاوریم یعنی وضع کنیم باطن کف را بر زمین.

آقای سیستانی فرمودند این‌هایی که مثل آقای خوئی قائل شدند به برائت از تعیین، تقریب‌شان این است که می‌گویند تعلق تکلیف به عنوان احدهما معلوم است شک داریم آیا احدهما مشروط است به خصوصیت باطن کف یا لابشرط است، برائت از تقید جاری می‌کنیم، یعنی ما و لو شک داریم که شارع گفت ضع احدهما علی الارض ضمیر بر می‌گردد به باطن و ظاهر کف، ضع احدهما علی الارض یا گفته ضع باطن الکف علی الارض، ‌آقای سیستانی نقل کردند این‌ها می‌گویند چون تعلق وجوب به احدهما معلوم است اما نمی‌دانیم احدهمای لابشرط متعلق وجوب است یا احدهما بشرط کونه باطن الکف، برائت از این تقید جاری می‌کنیم، بعد اشکال گرفتند گفتند اگر امر رفته روی وضع باطن الکف که مفهوم احدهما در آن‌جا اخذ نمی‌شود، به لحاظ متعلق وجوب که عنوان است امر دائر بین متباینین است، عنوان احدهما مفهوم احدهما غیر از مفهوم باطن الکف است، این‌ها دو مفهوم هستند، قدرمتیقن نداریم.

این اشکال به ظاهر عبارت آقای خوئی وارد است. متاسفانه آقای خوئی در مصباح الاصول جلد 1 صفحه 526 و در دراسات فی علم الاصول جلد 3 همین بیان را مطرح می‌کنند که تعلق وجوب به جامع که احدهما هست متیقن است و شک داریم در اخذ خصوصیت برائت جاری می‌کنیم. این عبارت اشکالش همین است که اگر امر شدیم به خصوصیت مثلا امر شدیم به وضع باطن الکف علی الارض اصلا مفهوم احدهما که بنا بر وجوب تخییری متعلق وجوب است اخذ نمی‌شود، مثل این می‌ماند که نمی‌دانیم شارع گفته اکرم زیدا او عمرا که می‌شود موضوع وجوب اکرام احدهما یا گفته اکرم زیدا که اگر گفته اکرم زیدا که عنوان احدهما اخذ نشده است عنوان زیدا اخذ شده است. ولی با این بیان‌های عرفی آقای خوئی باید کنار بیایید، چون آقای خوئی نکته فرمایشش را بیان کرده، فرموده مهم این است که برائت ازا وجوب محتمل التعیین معارض ندارد، حتی در اقل و اکثر ارتباطی ایشان می‌گوید انحلال حقیقی نیست، ما نمی‌دانیم وجوب رفته روی صلات لابشرط از سوره که می‌شود مطلق یا وجوب رفته روی صلات به شرط سوره که می‌شود مقید و بین مطلق و مقید تضاد هست به لحاظ مفهوم، مفهوم مطلق با مفهوم مقید تضاد دارند چون ایشان اطلاق و تقیید را می‌گویند تقابل‌شان تقابل تضاد است، ولی می‌گویند مهم نیست، مهم این است که برائت از تقیید رفع کلفت می‌کند برائت از اطلاق که رفع کلفت نمی‌کند برائت از اطلاق ضد امتنان است، ضد رفع کلفت می‌کند، وضع کلفت می‌کند، چون نتیجه‌اش این است که برو احتیاط کن، مهم این استدلال آقای خوئی است.

این‌جا هم ما نمی‌دانیم شارع واجب کرده وضع باطن الکف را بر زمین یا وضع احدهما اما باطن الکف او ظاهر کف بر زمین، بله به لحاظ متعلق وجوب تباین هست به نظر آقای خوئی عرض کردم از اقل و اکثر که بهتر نیست آن‌جا هم ایشان قائل بود که انحلال حقیقی نیست اطلاق تضاد دارد با تقیید و لکن نظر آقای خوئی این است که برائت از وجوب وضع باطن الکف این نفی کلفت می‌کند، اما برائت از وجوب وضع احدهما او که نفی کلفت نمی‌کند چون اگر من نه باطن الکف را نه ظاهر الکف را هیچ‌کدام را روی زمین نگذارم که علم تفصیلی دارم نمازم باطل می‌شود.

آقای سیستانی مناسب بود آن اشکال اصلی‌شان را بیان کنند که در اصول بیان کردند به آقای خوئی. اشکال ایشان این است که تا علم اجمالی از نظر عقلاء منحل نباشد حالا یا جزما یا احتمالا، یعنی احتمال انحلال هم بدهیم خوب است ولی اگر احتمال انحلال ندهیم در علم اجمالی، در این‌جا ما نمی‌توانیم اصل بلامعارض جاری کنیم، در دوران امر بین تعیین و تخییر ما احتمال هم نمی‌دهیم که عقلاء به لحاظ متعلق تکلیف انحلال قائل باشند چون عقلاء هم می‌فهمند که عنوان احدهما و عنوان باطن الکف دو عنوان مستقل هستند نمی‌دانیم وجوب رفته روی وضع عنوان احدهما علی الارض یا وضع عنوان باطن الکف علی الارض احتمال انحلال عقلایی نمی‌دهیم در این علم اجمالی، بخواهیم اصل جاری کنیم در رابطه با وجوب محتمل التعیین که وضع باطن الکف است علی الارض بله این بلامعارض است اما ایشان صریحا گفتند اصول عملیه مثل اصل برائت فقط آمدند نفی تکلیف مشکوک بکنند در صدد نفی انطباق تکلیف معلوم بالاجمال بر یک طرف از اطراف علم اجمالی نیستند، و لو بلامعارض هم بخواهد جاری بشود جاری نمی‌شوند چون سیاق رفع ما لایعلمون نفی تکلیف مشکوک است نه نفی انطباق تکلیف معلوم بالاجمال بر یک طرف و لو نسبت به این طرف اصل بلامعارض داشته باشیم، و لذا در اطراف علم اجمالی که برائت عقلیه جاری نیست و لذا آقای سیستانی در همان اقل و اکثر هم به مشهور ایراد می‌گیرد می‌گوید شما که علم اجمالی را نمی‌توانید منحل کنید این‌جا چون یا می‌دانید نماز لابشرط از سوره واجب است یا نماز بشرط سوره، ‌علم اجمالی را که نتوانستید منحل کنید در حتی اقل و اکثر ارتباطی فقط توانستید اصل بلامعارض جاری کنید. اصل بلامعارض هم مشمول دلیل اصل برائت نیست چون می‌خواهید بگویید آن تکلیف معلوم بالاجمال که مردد است بین اقل لابشرط یا اکثر ما نسبت به انطباق آن تکلیف معلوم بالاجمال بر اکثر می‌خواهیم برائت جاری کنیم اصل برائت نفی و تأمین از انطباق تکلیف معلوم بالاجمال بر یک طرف از علم اجمالی نمی‌دهد، شماها باید آن‌جا احتیاطی می‌شدید، چون علم اجمالی منحل نیست، عقل‌تان هم که می‌گوید علم اجمالی وقتی منحل نیست موافقت قطعیه‌اش واجب است بسم الله موافقت قطعیه بکنید، اصل برائت از وجوب اکثر هم نمی‌توانید جاری کنید. می‌گویند آقای سیستانی! شما چه؟ می‌گویند ما فرق می‌کنیم ما اصلا موافقت قطعیه علم اجمالی را عقلا واجب نمی‌دانیم، منجزیت علم اجمالی را نسبت به وجوب موافقت قطعیه عقلایی می‌دانیم و لذا چون احتمال می‌دهیم در اقل و اکثر عقلاء این علم اجمالی را بیان نمی‌دانند نسبت به اکثر، منجز اکثر نمی‌دانند آن وقت قائل به وجوب موافقت قطعیه به حکم عقل که نیستیم رجوع می‌کنیم به برائت عقلیه و به برائت شرعیه هم طبعا رجوع می‌کنیم در طول انحلال عقلایی یعنی عدم منجزیت عقلاییه در مورد اقل و اکثر ارتباطی اما مشهور که علم اجمالی در اقل و اکثر را می‌گویند اگر منحل نشود که نمی‌شود موضوع است برای حکم عقل به وجوب موافقت قطعیه فقط دل‌خوشی‌شان به اصل برائت شرعیه از وجوب اکثر است این‌ها باید ناامید بشوند، چون در اطراف علم اجمالی که منحل نیست برائت و لو بلامعارض هم باشد جاری نمی‌شود اما در دوران امر بین تعیین و تخییر آقای سیستانی فرمودند ما با همان بیان احتیاطی می‌شویم چون به نظر عقلاء هم علم اجمالی منحل نیست و بیان بر خصوصیت هست، چون امرشان دائر بین متباینین است، احدهما واجب است یا باطن الکف واجب است، و لذا باید احتیاط در این‌جا قائل بشویم.

[سؤال: ... جواب:] وجوب موافقت قطعیه چون به حکم عقل نیست از نظر آقای سیستانی، شبهه داریم که عقلاء علم اجمالی مردد بین اقل و اکثر را شاید به ذهن ساذج عقلایی‌شان منجز اکثر ندانند بیان اکثر ندانند، شک هم بکنیم کافی است که بتوانیم به برائت عقلیه رجوع کنیم، این بیان ایشان است، ولی در دوران امر بین تعیین و تخییر شکی نداریم که عقلاء این علم اجمالی را متعلق می‌دانند به جامع بین العنوانین المتباینین که یک عنوان احدهما است یک عنوان وضع باطن الکف است و اصل بلامعارض هم که جاری نیست و لذا باید احتیاط کرد.

به نظر ما اولا چون مسلک اقتضا در منجزیت علم اجمالی درست است پس اصل بلامعارض اگر در یک طرف جاری بشود مشکل حل است و این ادعای آقای سیستانی که با ادعای منتقی الاصول منطبق است که اصل برائت تامین می‌کند و نفی می‌کند ظاهرا تکلیف مشکوک را نه احتمال انطباق تکلیف معلوم بالاجمال را بر یک طرف، نخیر، رفع ما لایعلمون چرا اگر بلامعارض جاری شد نتواند نفی ظاهری کند و تامین بدهد از انطباق تکلیف معلوم بالاجمال بر یک طرف؟

در بحوث اکتفا کردند به همین بیان ‌که ما چون قائل به مسلک اقتضا هستیم اصل بلامعارض جاری می‌کنیم نسبت به وجوب محتمل التعیین، اما آن‌هایی که قائل به مسلک علیت هستند، ایشان گفتند در بحوث که آن‌ها باید قائل به احتیاط بشوند چون علم اجمالی داریم یا عنوان احدهما واجب است یا عنوان باطن الکف و این علم اجمالی منحل نیست مسلک علیتی‌ها یعنی آن‌هایی که معتقدند اصل بلامعارض نمی‌تواند در اطراف علم اجمالی جاری بشود آن‌ها باید قائل بشوند به وجوب احتیاط.

ما عرض کردیم ممکن است کسی قائل به مسلک علیت بشود و لکن بگوید به وجدان عقلی و عقلایی مهم آن محکی عناوین است نه خود عناوین، ‌یعنی حکم عقل به وجوب احتیاط در علم اجمالی تابع تباین مفاهیم نیست، که مفهوم احدهما نمی‌دانم واجب است یا مفهوم وضع باطن الکف، بلکه ما یحکی عنه المفاهیم مهم است، و محکی احدهما واقع احدهما است، همانی که آقای خوئی گفت قدرمتیقن است تعلق وجوب به احدهما به نظر ما او معتقد است قدرمتیقن تعلق وجوب است به واقع احدهما و الا عنوان احدهما که روشن است قدرمتیقن نیست. این ادعای ما شاهدش این است که بالوجدان بین این دو مثال عقل فرق نمی‌گذارد، ‌مثال اول این است که نمی‌دانیم مولا گفت اکرم زیدا یا گفت اکرمه باطعامه، و مثال دوم این است که نمی‌دانیم مولا گفت اکرم زیدا یا گفت اطعم زیدا، بالوجدان کرم می‌گوید من می‌دانم بالاخره زید را یک نوع پذیرایی بکنم اما نمی‌دانم آزادم هر نوع پذیرایی بکنم یا خصوص پذیرایی به نحو اطعام، در حالی که طبق نظر آقای صدر و آقای سیستانی، آقای صدر منتها بنا بر مسلک علیت می‌کند، آقای سیستانی هم که عملا علیتی شد چون گفت اصل بلامعارض را من جاری نمی‌دانم در اطراف علم اجمالی و لو عقلا ممکن است جاری بشود، دلیل قاصر است، این‌ها فرق می‌گذارند بین این دو مثال، ‌در آن مثال که نمی‌دانیم اکرم زیدا یا گفته اکرم زیدا باطعامه شک می‌کنیم در تقید اکرام به قید اطعام، برائت جاری می‌کنیم از تقید به این قید زاید، عقلا و شرعا، اما اگر نمی‌دانیم مولا گفته اکرم زیدا یا گفته اطعم زیدا این‌جا قدر مشترکی نداریم بین این دو عنوان چون در مفهوم اطعام که اکرام اخذ نشده، مصداقا اطعام اخص از اکرام است، ‌مفهوما که در اطعام اکرام اخذ نشده، این‌جا بگوییم باید عقلا احتیاط کرد، شما وجدان‌تان می‌پذیرد که عقل فطری فرق بگذارد بین این دو مثال؟ ما که وجدان‌مان نمی‌پذیرد.

مثال دیگر بزنم، نمی‌دانم مولا گفته اکرم عالما یا گفته اکرم عالما دینیا این‌جا بگوییم برائت جاری می‌کنیم از تقید عالم به عالم دینی اما اگر نمی‌دانم گفته اکرم عالما یا گفته اکرم فقیها، در مفهوم فقیه عالم بودن اخذ نشده فقیه مصداقا اخص از عالم است، ‌این‌جا بگویم باید احتیاط کرد. آقا چه فرق می‌کند؟ عقل ما فرقی نمی‌بیند. این‌که مولا نمی‌دانم گفته اکرم عالما یا گفته اکرم عالما فقیها یا اکرم عالما دینیا، با این مثال دوم که نمی‌دانم مولا گفته اکرم عالم یا اکرم فقیها که در مفهوم فقیه عالم بودن اخذ نشده، عقل فرقی نمی‌گذارد، چون مهم این است برای عقل، مهم مفاهیم نیست، مهم محکی‌عنه این مفاهیم است، ‌او مهم است برای عقل، عقل می‌گوید بالاخره بر عهده من آمده واقع اکرام عالم، نمی‌دانم آن واقع منحصر است در اکرام فقیه یا بیان تمام نشده بر این‌که آن واقعی که بر عهده من آمده اکرامش مقید به فقیه بودن است.

شما یک مثال واضح‌تری برای‌تان بزنم وجدان‌تان را حاکم قرار بدهید، علم اجمالی دارید یا مولا گفته استقبل القبلة یا گفته لاتستدبر القبلة، بینکم و بین وجدانکم احکام علم اجمالی را بار می‌کنید؟ یا می‌گویید قدرمتیقن این است که من پشت به قبله نباشم، چه گفته باشد لاتستدبر القبلة چه گفته باشد استقبل القبلة، آنی که مسلم است این است که اگر پشت به قبله بکنم چه حرام باشد استدبار مرتکب حرام شدم چه واجب باشد استقبال ترک واجب کردم، اما بدون استدبار قبله منحرف می‌شوم از قبله به یمین و یسار، آیا وجدان فطری شما می‌گوید که ممنوع است این کار؟ یا نه، وجدان فطری شما می‌گوید بابا ما یقین داریم پشت به قبله بکنیم جایز نیست چون بهرحال یا شارع گفته لاتستدبر القبلة یا گفته استقبل القبلة اما نمی‌دانم به سمت شرق یا غرب قرار بگیرم که استقبال نکردم قبله را ولی استدبار هم نکردم، نمی‌دانم حرام است یا حرام نیست، بیان تمام نیست بر این مطلب، آنی که قائل به برائت عقلیه است بالوجدان این‌جا هم برائت عقلیه جاری می‌کند. حالا علم اجمالی بین المتباینین اگر شد قائل به مسلک علیت است، خب باشد، این‌جا عرفا بین المتباینین نیست و لو مفهوم لاتستدبر القبلة با مفهوم استقبل القبلة متباینان هستند مفهوما این مهم نیست از نظر عقل.

[سؤال: ... جواب:] شما یک مثالی آقای صدر زحمت کشید، ما سر سفره آماده مثال ایشان را آوردیم که بین اکرام و اطعام عموم و خصوص مصداقی است ولی تباین مفهومی، شما این را می‌خواهید از دست ما بگیرید با مناقشه در مثال که نه آقا گاهی اطعام هست همراه با تو سری زدن نسبت عموم من وجه است، خب لیس من دأب الفضلاء‌ المناقشة فی المثال. ... ملاک را ما چکار داریم. شما مهم این است که اطعام را مصداقا اخص بدانید از اکرام نه این‌که بگویید نسبت عموم من وجه است مثال پیدا کنید که اطعام می‌کنید زید را اما صد بار ضایعش می‌کنید وسط اطعام که اطعام است ولی اکرام نیست، ‌این‌ها مناقشه در مثال است. اطعامی که اخص مصداقی است از اکرام، ‌این را حساب کنید. ملاک را چکار دارید. ... مهم این است که چی به عهده من آمده. ... این اشکال شما در اقل و اکثر ارتباطی هم هست ممکن است ملاک وجوب اکثر با ملاک وجوب اقل فرق کند، ممکن است فرق کند، و لذا می‌بینید برای شفای مریض حمد می‌خوانند سوره نمی‌خوانند، برای فاتحه بر اموات حمد و سوره می‌خوانند، ولی بالاخره اقل و اکثر است دیگر، حمد و سوره با هم اقل و اکثر است دو ملاک دارد به ما چه ربطی دارد ما نوکر ملاک نیستیم.

[سؤال: ... جواب:] مهم این است تباین مفهومی برای عقل اهمیتی ندارد، آن محکی مفهوم مهم است، احدهما با عنوان باطن الکف تباین دارد ثم ماذا؟ محکی‌عنهش مهم است، که آقا ما حتی اگر مسلک علیت را قائل شدیم یعنی گفتیم اصل بلامعارض جاری نیست در علم اجمالی بین المتباینین، می‌گوییم اصلا این علم اجمالی کالعدم است نسبت به آن محتمل التعیین، ‌چرا؟ برای این‌که به هر فردی از عقلاء بگوییم عقلاء که دیگر برائت شرعیه ندارند، برائت عقلیه دارند به تعبیر دقیق‌تر برائت عقلاییه دارند همین عقلاء وقتی نمی‌داند مولا گفت لاتستدبر القبلة یا گفت استقبل القبلة چکار می‌کند؟ تلفن هم می‌زند به مولا، ‌مولا! یکی آمده می‌گوید قل لعبدی لاتستدبر القبلة، یکی دیگر آمده می‌گوید مولا گفت قل لعبدی استقبل القبلة، هر چی زنگ می‌زند به موبایل مولا می‌گوید در دسترس نیست، چکار کند؟ می‌گوید اینی که یقین دارم این است که استدبار قبله نکنم اما نسبت به انحراف از قبله به سمت شرق و غرب بیان تمام نیست، نیازی هم دارد، حالا به هر جهتی، تخلی می‌خواهد بکند به سمت شرق یا غرب، آیا بعد مولا می‌آید می‌گوید چرا احتیاط نکردی؟ فطرتی که ما داریم این بیان را تمام نمی‌داند. این مقدار را من یقین داشتم احتیاط کردم دیگر، بیشتر از این یقین نداشتم، کار ندارد به اختلاف دو مفهوم.

و لذا به نظر ما ما که اقتضایی هستیم اصل بلامعارض را هم قبول داریم مثل آقای خوئی و آقای صدر که هیچ، ‌علیتی‌ها حالا علیتی‌های که مثل آقای ضیاء‌ عراقی هستند می‌گویند ثبوتا اصل بلامعارض محال است جاری بشود در اطراف علم اجمالی یا کسانی مثل آقای سیستانی که می‌گویند محال نیست ولی دلیل اصل برائت منصرف است به تکلیف مشکوک بدوی و از آن تامین می‌دهد، باز به نظر ما این‌جا آن‌ها هم باید بگویند این علم اجمالی منجز نیست عقلا و عقلائا.

تمام ادله را گفتیم، آیا می‌توانیم بگوییم وضع ظاهر الکف علی الارض مجزی است؟ به نظر می‌آید که یک دلیل دیگری که شاید مقصود از آن‌هایی که گفتند منصرف است عناوین به متعارف ولی ما اشکال کردیم گفتیم عنوان به متعارف منصرف نیست یک دلیل دیگری می‌آوریم که لعله حاق مقصوده، چون آن مقدار که آنها گفتند انصراف به فرد متعارف لازمه‌اش این است که کسی برود مناره نماز بخواند نمازش باطل است، چون متعارف نیست، می‌رود بالای دیوار خانه‌شان سجاده پهن می‌کند نماز می‌خواند، هر کسی که دارد رد می‌شود می‌گوید این حاج آقا خدایی ناکرده آسیبی دیده؟ می‌گویند نه، ایشان بحث انصراف خطاب مطلق به متعارف مطرح بود خواست امتحان کند که انصراف به فرد متعارف ندارد. این‌هایی که سجده می‌کنند منفرج الزاویة، قدش مثلا 160 سانت است سجده‌اش می‌شود حدودا 140 سانت، دراز نکشیده کامل روی زمین که بگویید سجده صدق نمی‌کند، ‌نه، یک مقدار کمتر از دراز کشیدن کامل، این هم خلاف متعارف است آیا کسی می‌گوید این سجده باطل است؟

اما ما حرف‌مان این است: بعید نیست این‌جا درست باشد، ‌به کسی که سجده می‌کند بگویند اذا سجدت فضعْ یدیک علی الارض ظهور انصرافی‌اش در وضع باطن الکفین است. این را توضیح بدهم: اولا به شما می‌گویم چرا من تعبیر می‌کنم که اذا سجدت فضعْ یدیک علی الارض، چون در روایت میمون القداح داشتیم یسجد ابن آدم علی یدیه و جبهته و رجلیه تا آخر، در آن صحیحه زراره هم اکثر نقل‌ها این بود که السجود علی سبعة اعظم الجبهة و الیدین، فقط خصال صدوق داشت السجود علی سبعة اعظم الجبهة و الکفان، و الا نوعا یدان بود، و آقای سیستانی که این‌جا را کف تاکید می‌کند شاید به این خاطر است که صحیحه قداح را قبول ندارد می‌گوید در قرب الاسناد نقل شده آن هم نمی‌گوید قال الصادق علیه السلام می‌گوید قال معلوم نیست کی قال، و صحیحه زراره را هم اختلاف نقل برایش قائل است می‌گوید در بعضی از نقل‌ها یدان است و در نقل خصال کفان است، و لذا به قدرمتیقن عمل می‌کند که کفان باشد و الا برای آقای سیستانی هم نسخه کفان ثابت نیست. ما اصلا یدین را می‌گوییم کفین هم بعد روشن می‌شود، گفت اذا سجدت فضع یدیک علی الارض، ما معتقدیم گاهی جمله‌ها وضع نوعی خاصی دارند که مفردات آن وضع نوعی را ندارند، مثلا شما می‌گویی یک کیلو گندم، در آن یک مقدار خاک هم باشد به او می‌گویند یک کیلو گندم، اما بگویی یک کیلو طلا، خاک باشد اصلا غبار باشد روی این طلا غبارها را تمیز می‌کند به شما می‌گوید از یک کیلو نیم سوت کمتر است، وضع در یک کیلو گندم این‌جور است نه این‌که بگویید عرف هم می‌گوید یک کیلو گندم نیست این مقدار چون در او خاک است ولی سیره ما بر این است که معامله یک کیلو گندم با آن می‌کنیم، نه، اصلا به مردم بگویی این یک کیلو گندم نیست می‌گویند پس چی یک کیلو گندم است، مفهوم یک کیلو گندم را صادق می‌دانند، ‌مرکبات وضع نوعی دارند.

حالا ما می‌گوییم در سجود اگر بیایند بگویند اذا سجدت فضعْ یدیک علی الارض با توجه به این‌که طبع اقتضا می‌کند که وضع الیدین در حال سجود به نحو وضع باطن الیدین باشد، و تعارف خارجی هم این است، هم اقتضای طبع است هم اقتضای تعارف خارجی است قبل از صدور این روایات همین بوده. به این عرف وقتی می‌گویی اذا سجدت فضع یدیک علی الارض باطن الیدین می‌فهمد، اذا سجدت فضع کفیک علی الارض باطن الکفین می‌فهمد بالوجدان.

[سؤال: ... جواب:] در سجود نه این‌که بگوید دستانت را بگذار زمین بلند شو، اذا سجدت. ... عرف می‌گوید هرگاه سجده کردید نزد امیر دستان‌تان را و ابهام پاهایتان را روی زمین بگذارید کفین‌تان را روی زمین بگذارید، انصافا عرف اعوجاج ذهن می‌فهمد، اعوجاج ذهن حساب می‌کند اگر کسی پشت دست هایش را روی زمین بگذارد می‌گوید این دوزاریش کج است به قول معروف، نمی‌خواهم بگویم صحت سلب دارد بگویند لم یضع یدیه علی الارض لم یضع کفیه علی الارض، نه، مثل این‌که زید منصرف است به زید معروف در شهر، اگر به کس دیگری که اسمش زید است بگوییم این زید نیست صحت سلب ندارد، غلط است بگوییم زید نیست ولی ظهور انصرافی به همان زید معروف در بلد است. ... ما وضع نوعی قائلیم باز عرض می‌کنم وضع مراتب دارد، وضع یعنی ظهور، گاهی ظهورها در حدی است که صحت سلب می‌آورد مثل حیوان صحت سلب دارد از انسان، گاهی ظهورها ممکن است صحت سلب نیاورد ولی انصرافی می‌آورد که در مقام اطلاق متعین می‌شود در آن منصرف‌الیه، نه این‌که مجمل بشود رجوع کنیم به اصل برائت. اینی که ما بیننا و بین الله، بیننا و بین وجداننا اللغوی و العرفی فهمیدیم این است، به هر کس و ناکسی !!‌ بگویی هر وقت سجده رفتی دستانت را بگذاری روی زمین یا کف دستت را بگذار روی زمین، حالا کف دست در فارسی که انصراف دارد به باطن، دستت را بگذار روی زمین می‌فهمد یعنی باطن دستت را بگذار، ‌اگر ظاهر دستش را بگذارد می‌گویند تو فهمت مشکل دارد. و لذا رجوع به برائت هم نمی‌توانیم بکنیم. فالظاهر لزوم وضع باطن الکفین علی الارض فی حال السجود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo