< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدتقي شهيدي

1402/10/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: لزوم وضع باطن کف بر زمین

 

قبل از این‌که راجع به لزوم وضع باطن کف بر زمین بحث را ادامه بدهیم راجع به روایت علی بن بجیل نکته‌ای عرض کنم:

در این روایت هست رأیت جعفر بن محمد علیهما السلام کلما سجد فرفع رأسه اخذ الحصی من جبهته فوضعه علی الارض. ممکن است کسی به این روایت استدلال کند بر این‌که واجب است انسان قبل از سجده‌ای که می‌رود اگر مهر روی پیشانی‌اش چسبیده آن مهر را بردارد، آقای سیستانی فرمودند این استدلال تمام نیست قطع نظر از ضعف سند این روایت، ‌دلالتا هم این روایت این مطلب را نمی‌فهماند چون اطلاقش شامل سجده اخیره نماز هم می‌شود که دیگر بعد از او نمی‌خواهد سجده‌ای بجا بیاورد حضرت‌، و شاید امام علیه السلام این کار را می‌کرد و نقل شد این‌که امام این کار را می‌کرد برای دفع توهم حرمت این کار، که این کار حرام نیست، ابن عباس که گفت لایمسح التراب من جبهته حتی یفرغ من الصلاة، این درست نیست.

به نظر ما اصلا این روایت دلالت بر حکم شرعی نمی‌کند، علی بن بجیل دید امام صادق علیه السلام سجده می‌رفتند، عرق بر پیشانی مبارک‌شان بود، سنگ‌ریزه می‌چسبید به پیشانی مبارک‌شان آن را بر می‌داشتند می‌گذاشتند زمین، ‌شاید از باب این‌که متعارف بود این کار و طبیعی بود این کار، ‌اصلا بحث حکم شرعی نیست، علی بن بجیل این را دید نقل کرد. حالا علی بن بجیل این را نقل کرد برای این‌که بگوید فکر نکنید فعل کثیر است و مبطل نماز است، حالا علی بن بجیل این را نقل کرد امام که نقل نکرد مهم این است که امام صادق علیه السلام که این کار را می‌کرد اصلا هیچ دلیل بر حکم شرعی نیست. آن ابن عباس هم مسح التراب عن الجبهة را نقل کردند که اشکال می‌کرد، ‌نه اخذ الحصاة من الجبهة، او را نگفتند اشکال می‌کرد، ‌و متعارف هم همین است، شما الان بطور طبیعی مهر به پیشانی‌تان بچسبد از سجده برخیزید مهر را از پیشانی‌تان بر می‌دارید این اصلا دلیل بر هیچ حکم شرعی نیست.

بحث راجع به این بود که آیا وضع باطن کف بر زمین لازم است یا نه؟ مشهور گفتند لازم است، از سید مرتضی نقل کرده علامه در کتاب نهایة الاحکام که ایشان گفته لازم نیست. ولی ظاهرا سید مرتضی اصلا حرفش چیز دیگری است، او می‌گفت می‌تواند مفصل ما بین کف و عضد را روی زمین بگذارد، او نفی نمی‌کرد وجوب سجود بر باطن کف را به این معنا که بگوید بر ظاهر کف هم جایز هست انسان سجده بکند، نه، او بحث دیگری داشت، و لذا این برداشت علامه در نهایه ظاهرا درست نیست که آقای حکیم هم در مستمسک طبق برداشت علامه فرموده مشهور قائلند به لزوم وضع باطن کف بر زمین و خالف فی ذلک السید المرتضی، نه، سید مرتضی اصلا در مقام حرفی ندارد.

دلیل‌هایی که بر لزوم وضع باطن کف بر زمین آورده بودند یکیش اجماع بود که این اجماع ثابت نیست برای این‌که در نهایة الاحکام می‌گوید ظاهر علماءنا، شهید در ذکری می‌گوید الاکثر، آن وقت اکثر هم آنی که تعبیر می‌کنند وضع الکفین می‌گویند، تصریح نکردند به وضع باطن الکفین، و لذا تمسک به اجماع این‌جا درست نیست. اگر هم اجماع باشد اجماعی است که مدرکی است و اعتبار ندارد.

وجه دوم را صاحب جواهر ذکر کرده که بعد از ایشان خیلی از بزرگان آن را پسندیدند، قبل از ایشان هم همین است، ‌گفتند منسبق به ذهن از امر به وضع کفین علی الارض وضع باطن کفین علی الارض است. الان به یکی بگویند کف دستت را روی زمین بگذار، منسبق به ذهنش این است که باطن کفش را روی زمین بگذارد مخصوصا که می‌گویند ضع کفیک علی الارض فی حال السجود، انسان در حال سجود که هست وضع الکفین که می‌کند وضع باطن کفین می‌کند.

این مطلب مورد قبول خیلی‌ها واقع شده از جمله قبل از صاحب جواهر صاحب حدائق گفته، بعد از ایشان بزرگانی این را فرمودند از جمله مرحوم آقای خوئی، ‌فرموده که امر به وضع الکفین علی الارض یا امر به وضع یدین علی الارض در حال سجود منصرف است به وضع باطن کفین و متعارف هم از زمان پیغمبر تا زمان صدور روایات همین بوده و لذا امر به وضع کفین علی الارض در حال سجود منصرف می‌شود به همان فرد شایع متعارف و اطلاق ندارد که شامل وضع ظاهر کفین بشود نسبت به کسی که تمکن دارد از وضع باطن الکفین.

بعد هم آقای خوئی فرموده امام علیه السلام هم در صحیحه حماد قطعا باطن کفین را روی زمین گذاشتند و الا اگر غیر از این بود حماد نقل می‌کرد، پس امام باطن کفین را روی زمین گذاشتند بعد هم فرمود یا حماد هکذا فصلّ.

این فرمایش آقای خوئی با مطالبی که خود ایشان در بحث وضو و در بحث تیمم گفتند سازگاری ندارد. ایشان در بحث وضو جلد 5 موسوعه صفحه 140 راجع به این‌که مسح رأس با باطن کف دست باشد فرمودند ما اگر قائل نشویم به انصراف اطلاق به فرد متعارف نمی‌توانیم تمسک کنیم به این روایاتی که امر می‌کند به مسح رأس به یدین، بعد فرمودند ما دلیل‌مان بر لزوم مسح رأس به باطن کف وضوئات بیانیه است، ‌در وضوئات بیانیه که وضوی پیامبر را توضیح دادند یا وضوی یکی از ائمه را توضیح دادند نگفتند مسح الامام بظاهر کفیه پس معلوم می‌شود امام به باطن کف مسح کرده بود چون امر غیر متعارف اگر بود راوی نقل می‌کرد.

در بحث تیمم از این واضح‌تر گفتند، در بحث تیمم موسوعه جلد 10 صفحه 258 گفتند: مقتضی اطلاق الاخبار کفایة الضرب بکل من ظهر الکف و بطنها لان الکف یعمّ ظاهرها و باطنها، اصلا انصرافی آن‌جا قائل نیستند. بعد فرمودند قبول داریم که متعارف در تیمم مسح به باطن کف است یعنی باطن کف را می‌گذارند روی زمین و بعد مسح می‌کنند ظاهر کف دست راست را به باطن کف دست چپ و ظاهر کف دست چپ را به باطن کف دست راست این متعارف است ولی وجه ندارد ما اطلاق را منصرف به متعارف بدانیم. پس چرا لازم می‌دانید در آن‌جا که ما باطن کف را به زمین بزنیم؟ ایشان فرمودند آن‌جا تیمم‌های بیانیه است، التیممات البیانیة، امام علیه السلام که تیمم را یاد داد عملا، اگر ظاهر کف دستش را می‌زد روی زمین راوی نقل می‌کرد چون امر غیر متعارفی است، حالا که نقل نکرده پس معلوم می‌شود امام علیه السلام در مقام تعلیم تیمم باطن کف دستش را گذاشته زمین. این فرمایش یعنی انکار انصراف امر به وضع الکفین علی الارض به فرد متعارف. با این بیانی که ایشان در بحث تیمم داشت و همین‌طور در بحث وضو داشت بر خلاف این‌جا که انصراف به فرد متعارف را پذیرفت آن دو جا انصراف به فرد متعارف را نپذیرفتند.

آقای سیستانی هم فرمودند وجه انصراف به فرد متعارف چیست؟ حالا متعارف این است که انسان در حال سجود بخاطر راحتی یا به هر جهتی یا بخاطر احتیاط باطن کف دست را روی زمین می‌گذارد، یک کسی هست دوست دارد ظاهر کف دستش را روی زمین بگذارد، آیا نمی‌گویند وضعتَ یدیک علی الارض؟ وضعت کفیک علی الارض؟ به معنای کف اعم از ظاهر و باطن. چرا نمی‌گویند؟

[سؤال: ... جواب:] صلات بیانیه همین صحیحه حماد است، صحیحه حماد هم که دلیل مستقلی است ربطی به انصراف ندارد آن هم دلیل ناتمامی است. چر؟ برای این‌که امام وقتی یک روشی را انتخاب می‌کند روش متعارف را انتخاب بکند دلیل بر لزوم این روشن نیست. متعارف وضع باطن الکفین علی الارض است امام این امر متعارف را انتخاب می‌کند از این لزوم این امر متعارف را بفهمیم؟ آخه کدام عرف این را می‌فهمد؟ وانگهی یا حماد هکذا فصلّ بارها عرض کردیم این در مقام بیان تعلیم آداب مستحبه نماز بود، قرائنی ذکر کردیم همان‌طور که مرحوم آقای تبریزی هم در بحث خودش فرمودند. اما انصراف در این‌جا مواجه است با این اشکال که آقای خوئی!‌ این فرمایش شما ظاهرش خلاف آن مطالبی است که در بحث تیمم و در بحث مسح الرأس فرمودید.

وجه دیگری که ذکر شده (وجه سوم) این است که گفتند: مرتکز در اذهان متشرعه این است (محقق همدانی این بیان را دارد) که اگر کسی وضع نکند باطن کفین را علی الارض وضع کند ظاهر الکفین را علی الارض در عرف متشرعی مستنکر است، می‌گویند این چه وضعیش است ما همچون نمازی ندیدیم.

جوابش این است که این ارتکاز استنکاری ناشی است از این‌که فتاوای مشهور بر لزوم وضع باطن کف بود و امر غریبی برای عرف بود کسی وضع کند ظاهر کفین را نه این‌که ارتکاز متشرعی این باشد که این باطل است. الان شما در وضو هم ذراع‌تان را بکشید روی سرتان مردم برای‌شان امر غریبی است مخصوصا روحانی اگر باشی بروی یک جایی ببینند مسح که می‌کشی ذراعت را می‌کشی روی سرت، می‌گویند حاج آقا، این‌جور که شما وضو می‌گیری حکمش چیست باید این‌جور وضو بگیریم؟ ما که این‌جور وضو نمی‌گیریم.

[سؤال: ... جواب:] انصراف که وجه دیگری بود آن را که خود آقای خوئی قبول نکرد. ... تمسح ببلّة یمناک ناصیتک.

وجه دیگر (وجه چهارم) تاسی است. گفتند وقتی یقین داریم پیامبر و ائمه علیهم السلام وضع می‌کردند باطن کفین را علی الارض، روایت هم که داریم صلوا کما رأیتمونی أصلی، ما باید همان‌جور نماز بخوانیم. این را صاحب مدارک استدلال کرده.

این استدلال هم به تنهایی درست نیست برای این‌که دلیلی بر لزوم تاسی نداریم اصلا شاید پیامبر از باب متعارف بودن این کار را می‌کرد نه از این باب که رجحان شرعی یا لزوم شرعی دارد.

[سؤال: ... جواب:] ظهر الکفین روی زمین گذاشتن حالت اکل من القفا دارد، در حال سجده، بله همین‌جوری من الان ظهر الکفین را بگذارم روی این میز غیر متعارف نیست و لذا به من اگر بگویند کف دستت را روی زمین بگذار اگر کف به معنای باطن نباشد ممکن است بگذارم اما در حال سجود اکل من القفا حساب می‌شود وضع ظهر یدین. ... همین غیر متعارف است. امام علیه السلام پیامبر صلی الله علیه و آله طبق متعارف این کار را می‌کردند.

وجه پنجم وجه آقای سیستانی بود. آقای سیستانی فرمودند من که انصراف به متعارف را قبول ندارم، هیچ وجهی برای انصراف نیست، و لکن در عین حال وضع باطن کف را بر زمین لازم می‌دانم. چرا؟‌ برای این‌که اصلا کف اسم است برای باطن نه برای ظاهر، ایشان فرمودند المنجد می‌گوید الکف الراحة‌ مع الاصابع. راحه که دیگر یعنی باطن کف. مفردات می‌گفت کف الانسان ما به یقبض و یبسط، با باطن کف انسان باز و بسته می‌کند دستش را. لسان العرب می‌گفت باز شکاری کفینش در پایش هست، خب کفینی که در پایش هست یعنی آنی که با او صید را می‌گیرد و امساک بر او می‌کند، این با باطن پایش صید را می‌گیرد. بعد فرمود شواهد دیگری هم هست که حالا ممکن است این‌ها علم‌آور نباشد ولی ضمیمه بکنیم به آن کلامی که از لغویین نقل کردیم و استشهاد هم کردیم به بعضی از اشعار مثل و کف خضیب زینت ببنان، این‌ها وثوق می‌آورد که کف وضع شده بوده برای خصوص باطن. مثلا کف بها امّک الزهرا قد ضربوا هی التی اختک الحوراء بها صلبوا، آن باطن کف بود که سیلی زدند به صدیقه طاهره. یا وضع الکفین علی الرکبتین در رکوع.

به نظر ما این فرمایش آقای سیستانی اولا وثوق‌آور نیست، ثانیا شواهدی بر خلافش هست. این‌که وثوق‌آور نیست برای این است که اگر کف اسم باشد برای مجموع باز باطن هم جزء‌ این مجموع است، کف اصلا منشأ استعمالش این است: الکف هو القبض، کف یعنی بستن، ما جعل الله عز و جل بسط اللسان و کف الید و لکن جعلهما یسبطان معا و یکفان معا، در امر به معروف و نهی از منکر می‌فرماید خداوند آزاد نکرد زبان را برای نهی از منکر و ببندد دست را بگوید فقط با زبان نهی از منکر بکن با زبان امر به معروف بکن ولی حق اعمال قوه قهریه نداری، حالا یا مطلقا یا با اذن حاکم شرع، ما جعل الله بسط اللسان و کف الید و لکن جعلهما یبسطان معا و یکفان معا، یکفان یعنی یقبضان یعنی اگر بنا است نهی از منکر نکنی می‌گوید چون مفسده دارد نه نهی لسانی بکن نه نهی یدی، ولی اگر مجازی نهی لسانی بکنی مجاز به نهی یدی و اعمال قوه قهریه هم هستی و لو با اذن از حاکم شرع. پس کف یعنی قبض. حالا در تاج العروس البته می‌گوید سمیت الکف لانها تکف عن صاحبها، حالت بازدارندگی دارد وقتی انسان می‌خواهد بخورد زمین دستش را می‌آورد جلو یا کسی می‌خواهد به او آسیب بزند دستش را می‌آورد جلو، حالا ایشان کف را به معنای منع گرفته ولی ظاهرا کف به معنای قبض است، یکفان معا یعنی یقبضان معا، آن‌جا هم که می‌گوید کف به معنای منع است، و هو الذی کف ایدی الناس عنک آن هم از این باب است که دست مردم موقعی به شما تعدی می‌کند باز است، وقتی نمی‌تواند تعدی کند می‌گویند دستش بسته است، پس کف به معنای بسته بودن است. این عضو است، عضو انتهایی دست است که باز و بسته می‌شود، حالا و لو اعم باشد از ظاهر و باطن.

اما این‌که گفتند الکف الراحة و راحه خصوص باطن است، ‌بله این اختصاص به المنجد ندارد که کتاب لغت جدید است، مصباح المنیر هم دارد الکف الراحة مع الاصابع، کتاب العین هم دارد الراح‌ جمع راحة: الکف، محیط فی اللغة هم دارد این‌ها هست، اما کی می‌گوید راحه فقط باطن است؟ راحه هم می‌تواند مطلق باشد، پس هیچ‌کدام از این شواهدی که ایشان آورند وثوق به این‌که کف یعنی این باطن و به این ظاهر کف نمی‌گویند نمی‌آورد.

اما شواهدی که ما بر تعمیم داریم: یکیش همین است که در لغت زیاد تکرار شده، در روایات هم هست، ظاهر الکف باطن الکف، ‌این را معنا کنیم باطن الکف یعنی باطنٌ هو کف، یا ظاهر الکف را بگوید الظاهر الذی فوق الکف و لیس بکف، این‌ها عرفی نیست، ظاهر و باطن کف ظاهرش این است که کف دو جهت دارد جهت ظاهر یکی جهت باطن و هر دو کف هستند، زیاد استعمال شده در لغت این مطلب.

[سؤال: ... جواب:] این همه استعمال، ‌همه‌اش مجاز است؟ پس بگویند باطن معده ظاهر معده، می‌گوییم ظاهر معده کجاست می‌گویند یعنی این پوست شکم که روی معده است خب آیا این را تعبیر می‌کنند: ظاهر المعدة باطن المعدة؟ نمی‌گویند ظاهر المعدة با این‌که اگر معنا کنید ظاهر را یعنی فوق معده، این قسمت شکم فوق المعدة است دیگر. این قسمتی که روی کف هست این‌که می‌گویند ظاهر کف ظاهرش این است که جزء من الکف، ظاهر الکف یعنی جزء من الکف، باطن الکف هم یعنی باطن من الکف نه باطنٌ‌ هو الکف.

این یکی. دوم: روایات. هم روایات داریم در وجه و کفین، استثناء وجه و کفین برای زن، خب روایاتی داریم مراجعه کنید به جلد 20 وسائل صفحه 201 مثلا روایت مروکب العبید عن بعض اصحابنا عن ابی‌عبدالله علیه السلام قال قلت له ما یحل للرجل ان یری من المرأة اذا لم یکن محرما قال الوجه و الکفان و القدمان، بلااشکال کفینی که استثناء شده در بحث حرمت نظر به اجنبیه ظاهر و باطن است دیگر نه خصوص باطن. اطلاق شده بر آن کفین. یک روایت هم نیست. باز قرب الاسناد صفحه 227: الرجل ما یصلح له ان ینظر الیه من المرأة التی لاتستحل له قال الوجه و الکف و موضع السوار. باز صحیحه فضیل، این صحیحه را برای این می‌خوانم با این‌که در او کفین نیست ولی این جا روشن است که ظاهر و باطن کف مستثنا است چون می‌گوید و ما دون السوارین یعنی پایین‌تر از النگو، ‌هم ظاهر هم باطن، این صحیحه فضیل ندارد کف می‌خواهم این را قرینه بگیرم بر این‌که مراد از کف در روایات دیگر هم ظاهر است هم باطن یا معتبره مسعده بن زیاد سمعت جعفرا علیه السلام و سئل عما تظهر المرأة من زنیتها قال الوجه و الکفین. این راجع به بحث استثنای کفین مرأة.

[سؤال: ... جواب:] معنای لغوی کف را نشان می‌دهد.

ببینید وسائل جلد 3 صفحه 358 در بحث تیمم، ‌می‌گوید از امام صادق ابوایوب خزاز پرسید که تیمم چگونه است فقال ان عمارا اصابته جنابة فتمعّک کما تتمعّک الدابة، بلاتشبیه حمار می‌غلطد روی خاک، عمار فکر کرد تیمموا صعیدا طیبا، جنب شده بود آب نداشت با بدن لخت روی خاک غلطید، بعد آمد خدمت پیامبر، پیامبر فرمود یا عمار تتمعّک کما تتمعّک الدابة؟ ‌این چه کاری است کردی، فقلت کیف التیمم، آقا بلد نیستم تیمم یادم بدهید! فوضع یده علی المسح ثم رفعها حضرت دستان‌شان را زدند به خاک، ‌فمسح وجهه ثم مسح فوق الکف قلیلا، ‌مسح کردند یک مقدار بالاتر از کف را تا آخر کف، این فوق الکف نه به معنای ظاهر الکف است فوق الکف یعنی بالاتر از کف، گفته قلیلا یعنی همین، یک مقدار بالاتر از کف را شروع کردند که مثلا مقدمه علمیه را یاد بدهند.

این یک روایت. روایت دیگر، ‌دقت کنید، ‌موثقه زراره: سألت اباجعفر علیه السلام عن التیمم فضرب بیده الی الارض ثم رفعها فنفضها ثم مسح بها جبینه و کفیه مرة واحدة، مسح بها کفیه مرة واحدة خب مسلما مسح بر ظاهر کفین است نه بر باطن کفین، مرة وحدة یعنی با یک ضربه کفین علی الارض بدون تکرار هم پیشانی‌شان را تیمم دادند هم ظاهر کفین‌شان را، تعبیر می‌کند مسح بها جبینه و کفیه، نمی‌گوید ظاهر کفیه.

باز در صفحه 360 صحیحه زراره می‌گوید وضع ابوجعفر علیه السلام کفیه علی الارض ثم مسح وجهه و کفیه، هر دو را تکرار می‌کند، آن اولی باطن است این دومی ظاهر است هر دو را می‌گوید کفین.

و همین‌طور روایت عمرو بن ابی المقدام: ضرب بیدیه علی الارض ثم مسح علی جبینه و کفیه مرة واحدة.

و باز صحیحه زراره این را هم بخوانم، ‌روایات زیاد است، ‌ثم مسح کفیه احداهما بالاخری، یعنی چی؟ یعنی باطن دست چپش را آورد روی ظاهر کف دست راست، و بالعکس، اما برای هر دو تعبیر می‌کند مسح کفیه احداهما بالاخری.

باز روایت دیگر هم همین‌جور است: مسح کفیه کل واحدة علی الاخری فمسح الیسری علی الیمنی و الیمنی علی الیسری.

آخرین روایت را هم بخوانم، وسائل صفحه 361 التیمم ضربة للوجه و ضربة للکفین، تیمم یک ضربه می‌زنی روی زمین بخاطر وجهت، مستحب است، یک ضربه دیگر می‌زنی بخاطر کفینت، یعنی برای کفین یک بار دیگر دستت را بزن روی خاک یعنی برای مسح کفین، خب می‌بینی مسح برای ظاهر کفین است ولی تعبیر شده کفین.

وسائل جلد 3 صفحه 365 هم مرسله حماد بن عیسی: فامسح علی کفیک من حیث موضع القطع، ‌از همان جایی که ید سارق را قطع می‌کنند حالا این روایت این‌جور دارد، ‌فامسح علی کفیک من حیث موضع القطع، حالا این روایت دلالتش یک مقدار مشکل دارد ولی از جهت استعمال مهم است، استعمال شده کفین بر ظاهر.

این همه استعمال، باز جای تردید می‌ماند؟ به نظر ما استظهار این‌که کفین خصوص باطن باشد، این وجهی ندارد بلکه بعید نیست وثوق به این‌که معنای کفین اعم بوده، پس این وجه تمام نیست.

اما وجه ششم تمسک به اصل عملی است که آقای سیستانی می‌گویند اصل احتیاط است، دوران امر بین تعیین و تخییر است تامل بفرماید ان‌شاءالله تا فردا.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo