< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدمهدی شب‌زنده‌دار

99/12/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: احتیاط

ادله‌ی قول به وجوب اجتناب از ملاقی شبهه‌ی محصوره در اطراف شبهه‌ی محصوره بیان شد. اما ادله‌ی قائلین به عدم وجوب اجتناب؛ برای این قول هم به وجوهی استدلال شده و یا می‌شود استدلال کرد. اولین وجه که ذکر می‌کنیم فرمایش مرحوم محقق خراسانی قدس‌سره در کفایه است. خب ایشان رضوان‌الله علیه بیانی دارند در مقام که از آن بیان ایشان وجه عدم وجوب اجتناب از ملاقی روشن می‌شود. حاصل فرمایش ایشان این هست که ابتداءاً یک معیار می‌دهند که ما کجا لازم است از اطراف علم اجمالی، وقتی علم اجمالی داریم چه مقدار لازم است احتیاط کنیم؟ اول معیار این را بیان می‌کنند و بعد از این معیار حال ملاقی را می‌فرمایند روشن می‌شود. آن معیار این است که ما وقتی علم اجمالی پیدا کردیم عقلاً آن مقداری که لازم است رعایت کنیم خصوص اطراف آن علم اجمالی است، از آن اطرافی که و از آن مواردی که در راستای علم ما واقع می‌شوند به این‌که آن معلوم بالاجمال فی‌البین را که حالا چه وجوب باشد چه حرمت باشد او را به‌جا آ‌وردی، مازاد بر این، عقل حکمی ندارد. وقتی شما علم اجمالی پیدا کردی چه به وجوب مثل این‌که واجب است یا صلاة تام یا قصر، یا علم به حرمت پیدا کردی که یا تصرف در این مال حرام است یا آن مال حرام است، یا خوردن این طعام حرام است یا آن طعام حرام است. در تمام این موارد آن مقداری که عقل می‌گوید باید اجتناب بکنی و رعایت بکنی و احتیاط بکنی اتیان یا ترک آن افرادی است که با آن‌ها علم به این پیدا می‌کنی که آن معلوم بالاجمال را امتثال کردی، مازاد بر این، عقل حکمی ندارد. حتی نسبت به افرادی که احتمال هم آدم می‌دهد که این فرد حکمش مانند همان بعض اطرافی باشد که اجتناب کردیم، درواقع شاید حکمش همان باشد، اما این احتمال قابل توجه نیست، چرا؟ برای این‌که لا یتوقف علیه العلم به امتثال آن معلوم بالاجمال، آن‌هایی فقط باید ما مراعاتش بکنیم که یتوقف علمنا به امتثال بر این‌که آن‌ها را بیاوریم در علم اجمالیِ به وجوب یا نیاوریم در علم اجمالیِ به حرمت. پس کل الملاک این است.

«الرابع: أنه إنما يجب عقلا رعاية الاحتياط في خصوص الأطراف مما يتوقف على اجتنابه أو ارتكابه حصول العلم بإتيان الواجب» اگر علم اجمالی به وجوب پیدا کردید «أو ترك الحرام المعلومين في البين» در جایی که علم به حرمت پیدا کردید، فقط در خصوص این اطراف را عقل می‌گوید باید احتیاط در آن بکنید «دون غیرها» دون غیر این اطراف، جاهای دیگر چیزهای دیگر نه. «و إن كان حاله حال بعضها في كونه محكوماً بحكمه واقعاً» اگر چه حال غیر، غیر آن اطراف، حال بعض همین اطراف باشد در این‌که ما احتمال می‌دهیم شاید همان حکمِ‌ روی آن باشد، خب این احتمال می‌دهیم، همان حکمی که در اطراف احتمال می‌دهیم ممکن است در این هم باشد، ولی این طرف علم اجمالی ما نیست، برای این‌که ما یقین کنیم آن معلوم بالاجمال بین و آن تکلیف معلوم بالاجمال را بدانیم انجام دادیم توقف بر این نداریم. پس تمام آن افرادی که اطراف علم هستند و توقف دارد علم ما به این‌که امتثال آن معلوم فی البین به او می‌شود فقط آن‌ها را عقل می‌گوید باید مراعات کنید، مازاد به آن را نمی‌گوید. مازاد بر آن برائت عقلی دارد، برائت شرعی دارد، توقف ندارد که. خب حالا که این روشن شد می‌فرماید: «و منه ينقدح الحال في مسألة ملاقاة شيء مع أحد أطراف النجس المعلوم بالاجمال» از این معیاری که بیان کردیم روشن می‌شود که در موارد ملاقات یک شیئی با بعض اطراف علم اجمالی که حالا ایشان فرموده احد، همان‌جور که فرمودند بعض محشّین بعض بهتر از احد است، چون لازم نیست یکی، این‌ است که تمام اطراف ملاقات نکرده باشد. همین که با بعضی‌اش حالا یکی دوتا چندتا، ولی تمام نباشد. خب بر اساس این معیار ایشان می‌فرمایند ما در مواردی که علم اجمالی داریم و یک ملاقی دارد این بعض اطراف، بر اساس این معیار سه حالت پیدا می‌کند.

در بعضی جاها ما از ملاقی لازم نیست اجتناب بکنیم ولی از ملاقا باید اجتناب بکنیم؛

در بعضی جاها از ملاقی باید اجتناب کنیم دون الملاقا؛

در بعضی جاها از هردو باید اجتناب کنیم.

مقتضای این ضابطه‌ای که به دست دادیم این است که تارةً یجب الاجتناب عن الملاقا دون الملاقی، از ملاقا باید اجتناب بکنیم، از ملاقی لازم نیست؛ و تارةً أخری باید از ملاقی اجتناب کنیم دون الملاقا و ثالثةً از هردو آن. حالا کجاست که ما باید از ملاقا اجتناب کنیم دون الملاقی طبق آن معیاری که گفتیم؟ آن‌جایی است که ابتداءاً علم اجمالی دارید که یا ملاقا متنجس است مثلاً یا نجس است یا طرف آخر، این علم را دارید و بعد برای شما چی حاصل می‌شود؟ علم به ملاقا و علم به ملاقات حاصل می‌شود که این شیء الان با آن ملاقا ملاقات کرده، که همین صورت أولایی است که ما بحث می‌کردیم از آن. این‌جا را ایشان فرموده ما طبق آن معیاری که گفتیم از ملاقا باید اجتناب بکنیم ولی از ملاقی لازم نیست اجتناب بکنیم، چرا؟ چون ما الان علم اجمالی پیدا کردیم که بین الملاقا و طرف ‌آخر یک تکلیفی وجود دارد، یک حرمت تصرفی، حرمت آشامیدنی مثلاً یا وجوب اتیانی وجود دارد. خب حالا در بحث ما که نجاست است حرمت شرب است مثلاً و امثال این؛ این علم اجمالیِ که ما الان بین این دوتا هست برای این‌که ما بدانیم آن معلوم بالاجمال و آن اجتنب را یا لا تشرب را امتثال کردیم، برای این‌که آن را بدانیم یتوقف علی ماذا، بر چی توقف داریم؟ فقط توقف دارد بر این‌که از ملاقا و طرفش، اگر از این دوتا اجتناب بکنیم ما امتثال معلوم بالاجمال را کردیم. و اما ملاقی نه، ملاقی یک امر آخری است که احتمال دارد نجس شده باشد، نمی‌دانیم که؛ شاید هم البته بله این هم با همان در اثر ملاقات ملاقای آن واقعاً نجس باشد و این ملاقی هم نجس شده باشد، احتمالش را می‌دهیم ولی عقل نمی‌گوید از این اجتناب بکن، این همانی بود که آن‌جا گفتیم که ولو احتمال می‌دهیم حکمش همان باشد. بله احتمالش را می‌دهیم ولی این‌که طرف علم اجمالی نیست. آن اجتنب یا لا تشرب هذا یا لا تشرب هذا که یا این روی این است یا روی آن است این تکلیف مرددی که این‌جا هست یا آن‌جا هست، همین که ما از این دو طرف اجتناب بکنیم کفایت می‌کند.

س: این با آن تمام الموضوع بودنی که آیت‌الله خوئی رحمة الله علیه فرمودند فرق دارد؟

ج: چی هست؟

س: با تمام الموضوع بودنی که مرحوم آقای خوئی فرمودند فرق دارد این بیان؟ چون توی این‌جا ایشان یک بیانی دارد که در مورد ملاقی ما باید هم ملاقات را داشته باشیم و این نجاست را، این بیان ایشان است ...

ج: خب بله

س: خب عرض می‌کنیم این طرح بیان مرحوم آقای آخوند با این فرق دارد؟ با این بیان مرحوم آقای خوئی؟

ج: آره فرق می‌کند یعنی از این منظر دارد ایشان نگاه می‌کند که معیار چی شد؟ معیاری که شما باید احتیاط کنی از نظر عقل چیست؟ این‌که امتثال آن معلوم بالاجمال بر چی توقف دارد؟ الان این لاتشرب هذا لاتشرب هذا که نمی‌دانیم لاتشرب روی این است یا روی این است، این امتثال این آیا توقف دارد دارد بر این‌که از آن ملاقی اجتناب بکنیم؟ فرمود توقف ندارد، فقط توقف دارد که از این دو طرف اجتناب بکنی. اما نسبت به ملاقی این‌جا فقط احتمال می‌دهیم که شاید آن هم نجس باشد، در اثر ملاقات ممکن است متنجس شده باشد ولی طرف علم اجمالی ما نیست، علم اجمالی ملاقا و آن طرف است، آن‌که طرف علم اجمالی ما نیست. پس این شک داریم این به خدمت شما عرض شود که وجوب اجتناب دارد یا ندارد؟ نجس هست یا نیست؟ شک داریم، مثل این‌که بدواً انسان یک چیزی را همین‌طور شک می‌کند که این نجس شده یا نجس نشده. چطور آن‌جا لازم نیست اجتناب کند آن‌جا هم همین. و نکته‌اش همین است که آن معیارِ آن‌جا منطبق نیست، معیار این بود که ما یک علمی داریم به یک تکلیفی؛ هرچی توقف دارد علم ما به امتثال آن تکلیفِ، آن‌ها را عقل می‌گوید احتیاط کن. و این‌جا اگر شما بیایید بگویید که خب اجتناب از آن ملاقا اگر این ملاقی‌اش باشد اجتناب از آن نمی‌شود الا به این‌که از ملاقی‌اش هم اجتناب بکنی. عقل چی می‌گوید؟ می‌گوید هرچی توقف دارد امتثال آن معلوم بالاجمال فی البین، اگر آن لا تشربِ روی ملاقا باشد لازمه‌اش چیست؟ از خودش و ملاقی‌اش باید اجتناب بکنیم دیگر. چون این از توابع آن است و اجتناب از آن لایصدق الا این‌که از خودش و ملاقیاتش؛ می‌گویند این حرف هم حرف درستی نیست، آن حرفی که دیروز نقل می‌کردیم فرمایش ابن زهره و حرف‌های او، این‌ها حرف درستی نیست، این یک چیز جدیدی است، این یک چیز آخری است و امتثال لاتشرب اگر درواقع روی این ملاقا باشد هیچ ربطی به اجتناب از ملاقی‌اش ندارد، امتثال این مربوط به خودش است، او را بیاوری یا نیاوری، از او اجتناب بکنی یا نکنی، این یک نجاست جدیدی است اگر باشد مثل نجاست‌های دیگر، ربطی به این ندارد، مثل چیزهای دیگر که نجس ممکن باشد از راه غیر ملاقات با این، به این ربطی ندارد. بله از این پیدا شده، مثل فرزند این است، حالا بابا یک گناهی کرده چکار به فرزندی دارد که از او پیدا شده؟ این ملاقی فرزند او هست فرضاً نجاستش. خب این مال این صورت.

اما آن‌جایی که گفتیم باید از ملاقی اجتناب کند دون الملاقا، برعکس این صورت، آن کجاست؟ آن جایی است که یک چیزی واقعاً با این ملاقا ملاقات کرده ولی شما حالا خبر نداری. مثلاً یک کأس الف داریم یک کأس باء داریم، این دست من در واقع با این ملاقا ملاقات کرده ولی من الان خبر ندارم، مثلاً خواب بودم یا رد شدم غافل بودم، حواسم نبوده خورده ولی نفهمیدم ولی علم پیدا کردم به یک وجهی که یا این دست من متنجس است یا ظرف الف. این دست من واقع با ب ملاقات کرده بود با کأس ب ولی من نفهمیده بودم. ولی به یک وجهی علم پیدا کردم که یا دست من متنجس است که درواقع ملاقی است ولی من از این صفت خبر ندارم، یا دست من متنجس است یا کأس باء، این علم برایم پیدا شده، خب این علم پیدا شد مقتضایش چی هست طبق آن معیاری که گفتیم؟ پس می‌فهمم یک لاتشرب یا مثلاً، حالا لاتشرب که نسبت به دست نیست، اجتنبی یا روی دست من است یا روی آن کأس الف. و این هم اگر بخواهم طبق آن معیار بخواهیم این اجتنبِ را یقین کنم امتثال کردم به چی هست؟ به این‌که از این دستم و آن کأس الف اجتناب کنم و الان عقل حکم ندارد که نسبت به کأس باء شما اجتناب بکنی، چون ربطی ندارد به این. بعد از این‌که چنین علمی برای من پیدا شده، این علم اجمالی بین ید که درواقع ملاقی است و الف پیدا شد حالا علم برایم پیدا شد که إ یا کأس الف متنجس است یا کأس ب، الان این علم اجمالی برایم پیدا شد و دست من هم با این کأس ب ملاقات کرده.

س: صورت مسأله‌ی ایشان در جایی است که ملاقی احد اطراف ملاقای در شبهه‌ی محصوره است؟

ج: بله بله

س: اگر در شبهه‌ی محصوره است و علم به قبلاً، سابق هم پیدا کردی که الف و ب یکی‌شان نجس است که باید ب را هم اجتناب کنی ...

ج: نه نه بعد داریم، ببینید ...

س: بعد من غافل می‌شوم از ملاقات نه از شبهه‌ی محصوره، نه این‌که بگویید از ملاقای واقعیه، احد اطراف ملاقای واقعیه ...

ج: بله دیگر بله ...

س: پس نه احد، بحث ما این‌جا هست احد اطراف ملاقای در شبهه‌ی محصوره، شبهه‌ی محصوره من التفات باید ...

ج: حالا آن شبهه‌ی محصوره قبل برایت پیدا بشود یا بعد برایت پیدا بشود دیگر، شبهه‌ی محصوره‌تان این‌جا بعد پیدا می‌شود ...

س: این‌جا بعد پیدا می‌شود چی می‌شود؟

ج: همین این‌جا از ملاقی باید اجتناب بکنید دون الملاقا ...

س: چرا؟

ج: حالا می‌گوییم دیگر داریم می‌گوییم ...

س: آهان پس علم بعدش ....

ج: این چیز خیلی زیبایی است که ایشان فرموده در این موارد سه‌جور طبق آن ضابطه‌ای که ما دادیم ظاهر حرف خیلی زیبایی است درست؟ یک‌جا از ملاقا باید اجتناب کنی دون الملاقی، یک‌جا از ملاقی باید اجتناب کنی دون الملاقا، یک‌جا از هردو باید اجتناب بکنی. حالا بعد می‌گوییم که شیخنا الاستاد فرموده یک صورت رابعه هم هست «لا الملاقی و لا الملاقا و لا کلیهما بل عن الطرف الاخر» که می‌شود چهارتا که این در کلام این بزرگوار فرق گذاشته نشده، ایشان می‌گوید فرق باید بگذاریم. خب در این‌جا پس ما شبهه‌ی محصوره را هم این‌جا داریم، ملاقی شبهه‌ی محصوره هم در واقع وجود دارد اما شبهه‌ی محصوره‌مان بعد از ملاقات و این‌ها پیدا می‌شود. که همین‌جور که مثال عرض کردم کأس الف، کأس ب داریم، دست من واقعاً با کأس ب ملاقات کرده ولی من نفهمیدم؛ ولی برایم یک‌جوری علم پیدا شد که یا دستم متنجس است یا کأس باء متنجس است. خب الان طبق آن معیاری که گفتیم این علم اجمالی مقتضایش این است که من یک اجتنبی یقین دارم این‌جا هست و امتثال این اجتنبی که فی البین است لا یقتضی الا این‌که از این و او اجتناب کنم تا این‌که یقین کنم هرچی اجتنب هرجا هست من امتثالش کردم.

س: این کاسه ... ملاقی است که ...

ج: بله؟

س: الان اگر بین ید و کاسه‌ی ب هست دیگر درست است؟

ج: بله بله

س: خب بعد ...

ج: نه ملاقاتم ولی با کأس ب هست ولی علم اجمالی من الان ...

س: الان فعلاً ید ما کأس الف است ...

ج: کأس الف است

س: خب الان به آن کأس ب باید بگوییم ملاقی فعلاً ...

ج: چی؟

س: حالا فرقی نمی‌کند چی بگوییم ملاقی بگوییم یا ملاقا ....

ج: ملاقی دست من است ...

س: نه دیگر اگر ملاقی با نجس که آن است دیگر ...

ج: کی هست؟

س: الان مگر علم اجمالی من بین ید و کأس الف نیست؟

ج: بله ولی خوب دقت کنید چه‌جور داریم می‌گوییم دیگر ...

س: پس خب کأس ب می‌شود ملاقی نه ملاقا، آن می‌شود ملاقی با اطراف شبهه‌ی محصوره.

ج: بابا دست من با باء ملاقات نکرده ....

س: با باء ملاقات کرده ...

ج: با باء ملاقات کرده با الفت ملاقات نکرده، خب نکرده خیلی خب...

س: نکرده ما کاری به الف نداریم ...

ج: ولی الان چی هست؟ من علم اجمالی برایم پیدا می‌شود که یا این دست من متنجس است یا کی؟ یا کأس الف. علم پیدا می‌کنم یکی از این دوتا متنجس است ...

س: خب پس کأس ب می‌شود ملاقی اطراف شبهه‌ی محصوره نه ملاقا ...

س: قبلاً نجس شده الف و ب ایشان بعداً ...

ج: ملاقی با کی؟

س: الان مگر نمی‌گویید که علم اجمالی بین ید من است با کأس الف؟

ج: بله

س: دست من با کأس ب برخورد کرد درست است یا نه؟

ج: در واقع ...

س: در واقع بله ...

ج: ولی من نفهمیدم، خبر ندارم، در این زمان بی‌خبری از این ملاقات ...

س: بی‌خبر بودم ...

ج: خب بی‌خبر از ملاقات بودم ولی حالا که این ملاقات درواقع پیدا شده ...

س: اتفاق افتاده بله ...

ج: ولی من خبر ندارم، غافل هستم، متوجه نیستم که چنین چیزی را ....

س: بعد هم این‌که از جهت اصطلاح به چی باید بگوییم ملاقی؟

ج: حالا صبر بکنید، این ملاقیِ واقعی است نه ملاقیِ الان بحث ملاقات ....

س: بعد که علم پیدا شد باید بگوییم ...

ج: آره همین دیگر، حالا اصلاً نمی‌دانم این ملاقی است، واقع الملاقی هست، این ملاقات کرده با یک چیزی ولی من خبر از بحث ملاقی بودنش با کأس ب ندارم ...

س: الان که باخبر شده .....

ج: حالا می‌گوییم حالا می‌گوییم؛ پس الان صورت مسأله این‌جا هست که چی شد؟ این دست من این واقعاً ملاقات با کأس ب کرده ولی من خبر از این ملاقات ندارم، پس این‌جا یک ملاقی و یک ملاقایی داریم در لوح واقع، دست من ملاقی است، کأس باء ملاقا است در لوح واقع، اما در ذهن من این امر واقعی تجلی ندارد چون غافل هستم، خبر نداشتم، خواب بودم یا غافل بود یا هرچی. در همین حال بی‌خبری از بحث واقعی که این ملاقی است و آن ملاقا هست در همین حال بی‌خبری علم برایم پیدا شد که یا دست من نجس است یا او. مثل این‌که کسی دیده بود که دست من ملاقات کرده درست؟ به من گفت آقا، او به من این‌جوری گفت، گفت که، آن برایش علم اجمالی بوده، او به من گفت آقا یا دست تو نجس است یا آن، می‌گویم چرا؟ می‌گوید به چرایش کار نداشته باش درست؟ خب آن خبر داد که چی؟ که یا دست تو یا او، این‌جا پس یک علم اجمالی برای من محقق شد. بعد از این‌که این علم اجمالی حالا برای من محقق شد که الان هیچ ربطی ندارد امتثال این به آن ملاقاهِ، آن به ملاقا ربطی ندارد. خودم یک مرتبه یادم، حواسم... إ من از آن‌جا رد می‌شدم دست خورد به آن باء، به کأس باء، علم به این ملاقاتِ برایم پیدا شد و علم برایم پیدا شد که إ آره راستی آن قطره هم یا توی این باء افتاد یا توی آن الف افتاد، پس علم اجمالی هم برایم حادث شد؛ پس الان ید من می‌شود ملاقی شبهه‌ی محصوره. ولی فرقش با قبلی این است که چی هست؟ آن بعد از علم اجمالی بود این ملاقات و این‌ها قبل از علم اجمالی من است، این ملاقات واقع و ملاقات قبل از علم اجمالی من است و نجاست بوده در یکی از این دوتا، ملاقات هم بوده من غافل بودم. خب آقای آخوند می‌فرماید این صورت، این صورت ثانیه عین صورت، حال ملاقا در این مثال ما، در این صورت ثانیه عین حال ملاقی است در صورت أولی، در صورت قبلی ...

س: چرا؟

ج: عین حالش آن‌جا حالش عین آن است. آن‌جا چی بود؟ آن‌جا شما این ملاقی را کی فهمیدی؟ اول علم اجمالی به نجاست احدهما پیدا کرده بودی؛ بعد فهمیدی دستت به آن ملاقات کرده؛ یعنی یک علم اجمالی منجزی محقق شده بود بعد علم اجمالی پیدا، بعد علم پیدا کردی که دستت به آن ملاقات کرده فلذا گفتیم از این دستِ لازم نیست. حالا این‌جا باز یک علم اجمالی بین دست من و ظرف الف محقق شده، منجز شده، حالا تازه می‌فهمی بعد از این‌که یک علم اجمالی منجزی محقق شده حالا تازه می‌فهمی ملاقا هم ممکن است این با آن ملاقات کرده، یعنی ملاقات با او کرده و این یک...، ممکن است این‌ها متنجس باشد. در این‌که توجه به نجاست او و احتمال نجاست او، هم در صورت قبلی و هم در صورت بعدی بعد تحقق العلم الاجمالی منجز است. فلذا آن‌جا می‌گفتیم از دست لازم نیست اجتناب بکنی به خاطر همان معیارِ، می‌گفتیم آن علم اجمالی که برایت پیدا شده بود، برای این‌که یقین کنی آن معلوم بالاجمال فی البین را امتثال کردی بر چی توقف داشت؟ برای این‌که فقط از طرف آن علم اجمالی یعنی کأس الف و ب اجتناب بکن، این‌جا هم علم اجمالی که برای شما پیدا شد که یا دستت متنجس است یا کأس الف متنجس است، این علم اجمالیِ توقف دارد بر این‌که از آن ملاقا هم اجتناب بکنی؟ نه، توقف بر آن ندارد.

س: کی؟ بعد از

ج: بعد از، بله، بعدش

س: بله، توقف دارد

ج: توقف ندارد

س: چرا ندارد؟

ج: برای چی؟ برای این‌که این علم اجمالیِ بین این دست من و آن حادث شده بود که یا إجتنب این‌جاست یا آن‌جاست.

س: متأصّلاً، متأصّلاً قبل از علم است اما بعد از علم متأصّلاً آن‌چه که علم اجمالی اصیل به آن تعلّق گرفته و این آقای شاهد ؟؟

ج: نه، من که علمم از راه

س: اشتبه علیه الامر آن علم اجمالی اصلاً بین مداقیین است؟ عین یک فیلمی می‌ماند حاج آقا، من اول یک جوری فکر می‌کردم چیده شده، آخر فیلم کارگردان می‌آید به من می‌گوید یک تصویری به من نشان می‌دهد، آخر درست است فهمیدم اما این باعث نمی‌شود که از اول فیلم آن واقعش بر من منقلب نشود. آخر فیلم که من می‌فهمم که حالا چی بوده قضیه؛ از اول من می‌فهمم این بوده، آن چیزی که برای من بوده توهم بوده، آن چیزی که واقع تکلیف است، واقع تنجز است، واقع حکم‌الله است، واقع نجاست إجتنب اولیه است؛ خب این احد ملاقیین است. عین یک فیلم می‌ماند. خیلی ؟؟

س: ؟؟

س: جان؟ نه، من فیلم بین نیستم اتفاقاً ولی یک فیلم می‌ماند، از ته به سر آمده فیلم را چیده، یک وقت شما از اول علم داری؛ یک وقت از آخر علم پیدا می‌کنی، اصلاً ؟؟ کجا این به آن ربط دارد؟

ج: بله، یک وقتی اوائل پیروزی انقلاب بود و این‌ها گمان می‌کنم. یک فیلمی (همان سال‌های اول و دوم بود ظاهراً)، یک فیلمی پخش می‌شد؛ معمولاً خب متدینین و این‌ها هم که قبلش خیلی مثلاً اهل تلویزیون و این چیزها نبودند ولی خب چون حالا انقلاب شده بود و این‌ها خب معمولاً ...، بعد یک فیلمی بود یک تکه کلامی در آن بود که من هم همین را می‌خواستم بگویم. من هم همین را می‌خواستم بگویم. این شیرینی آن فیلم به این بود که هی می‌گفت من هم همین را می‌خواستم بگویم. بعد در درس اصول حضرت استاد دام ظله، ایشان مطلبی فرمودند آن اشکال ...، ایشان گفت من هم همین را می‌خواستم بگویم. بله، عین آن در آمد. حالا احتمال داشت که ایشان آن فیلم را دیده بودند، گفتند من هم همین را می‌خواستم...

حالا در این‌جا حرف آقای آخوند این است که این علم اجمالی که اول برای شما پیدا شد در زمان غفلت؛ آن زمانی که هنوز علم به آن ملاقاتِ برای‌تان پیدا نشده بود، این علم اجمالی پیدا شد. این علم اجمالی هم غلط نبود، حالا هم درست است آن موقع هم درست بود که بله، یا دست من نجس است یا آن طرف، یعنی الف، کأس الف، این علم اجمالیِ مگر، این علم اجمالی؛ حالا می‌خواهیم این‌جوری توضیح بدهیم حالا فرض کنید. این علم اجمالیِ تنجیز آورده؟ اگر إجتنب روی این باشد تنجیز آورده، إجتنب روی آن باشد تنجیز آورده، بعد که شما علم اجمالی پیدا می‌کنید یا باء نجس است یا الف نجس است، این علم اجمالیِ دیگر نمی‌تواند کارایی داشته باشد. چرا؟ چرا نمی‌تواند کارایی اشته باشد؟ چون یک طرف آن تنجز بالعلم الاجمالی السابق

س: الوهمیة التوهمیة

ج: نه واقعاً بوده، وهمی که نبوده که

س: فرض شما قطعاً توهمی است

ج: نه، آقای عزیز!

س: فرض شما که می‌فرمایید

ج: توهم که نیست

س: عرض کنم. فرض شما که

س: انکشاف خطا نشده

س: اجازه، اجازه، فرض شما که می‌فرمایید یک کسی به من خبر می‌دهد به خاطر توهمش که فکر می‌کند ملاقی احد اطراف نجس است پس شهادت به نجاست می‌دهد و بعد ما علم پیدا می‌کنیم اِ! این الف به خاطر علم اجمالی نجس شده ینکشف که از این ملاقی ما آقایی که آمده شهادت داده توهماً برای من شهادت داده

ج: نه، نه، توهماً نداده

س: نه نه ندارد. یک مثال دیگه بزنید که بگوییم آقا

ج: پس از ایقوف پیدا کردیم.

س: این، آقا نشد. پس منشأ ثانی باید داشته باشد. هر ایقوفی پیدا می‌کنید بایستی منشء آن تنجز ثانی و نشأت گرفته از مبدأ ثانی باشد بله، من پیدا می‌کنم که آقا یک خونی حالا بین این دست من که ملاقی است (فرض بفرمایید) این دست من که ملاقی است یا توی کأس الف یک نجاست ثانی افتاده؛ من این‌جا علم پیدا می‌کنم، بعداً می‌فهمم ای آقا! الف و ب ما نجس شده به یک نجاست قبلی و ملاقی هم بوده، این‌جا اگر بگوییم قبول است. یعنی نشأت گرفته از یک عنوان دیگری باشد اما اگر منشأ نجاست ملاقی و احد اطراف همان تنجس سابق و علم اجمالی اول باشد و ینکشف که این‌جا علتش به خاطر ملاقی احد اطراف بوده آن‌چه که علم اجمالی اصیل به آن پیدا می‌کنیم ملاقیین هستند.

ج: بله،

س: حالا اشکال

ج: حالا شما یک صورتش را قبول کردید که،

س: توی این صورت قبول می‌کنیم

ج: خب پس یک صورتش را قبول ...، مثل حرف آقای آخوند عیب ندارد. حالا شما بگویید ما باید یک تفصیلی مثلاً بدهیم ولی حرف آقای آخوند بالاخره یک مثال درست دارد دیگه، این را قبول کردید شما که بله، این صورت می‌شود گفت که باید از ملاقی اجتناب کرد دون الملاقا،

س: آن هم اگر مبنای المتنجس لا یتنجس ثانیاً را قبول بکنیم و المجتنب لا یجتنب عنه و الا ممکن است بگوییم به علم اجمالی اول این دوتاست، به علم اجمالی دوم هم این دوتاست مگر این‌که بگویید علم اجمالی ثانی بعد از این‌که بعض اطراف یتنجس لایتنجس، مگر این‌که این را بگویید. و الا اگر این را نگویید آن وقت قبول می‌کنم.

س: پس این فرض انکشاف خطا ؟؟

ج: بله؟

س: انکشاف خطایی نیست

ج: نه، انکشاف خطا که نیست بله.

خب و أخری؛ پس عبارتش را هم بخوانیم چون حالا کفایه است. «و أخرى يجب الاجتناب عما لاقاه دونه»، که ای کاش به جای این‌که این‌جور عبارت را گفتند چون اولی‌اش این بود دیگه؛ «یجب الاجتناب عن الملاقا دون الملاقی، دون ملاقیه»، و الاخر می‌فرمایند «یجب الاجتناب عن الملاقی دون الملاقا»، حالا به جای این‌که بگویند «عن الملاقی، یجب الاجتناب عن الملاقی دون الملاقا»، فرمودند «یجب الاجتناب عما لاقاه» از آن چیزی که ملاقات کرده با او که همین می‌شود ملاقی، «دونه» دون خود ملاقا «فيما لو علم إجمالا نجاسته أو نجاسة شي‌ء آخر، عُلِم إجمالا نجاسته» یعنی نجاست این ما لاقاه، ملاقی «أو نجاسة شي‌ء آخر» که آن کأس الف باشد در مثال ما «ثم حدث العلم بالملاقاة» که این دست من ملاقات کرده با این کأس ب «و العلم بنجاسة الملاقى أو ذاك الشي‌ء ایضاً» حالا فهمیدم عجب! دست من با این ملاقات کرده با باء و علاوه بر این یا این کأس این ملاقا نجس است یا آن شیء آخر، یعنی آن کأس الف در مثال ما «فان حال الملاقى فى هذه الصورة بعينها حال ما لاقاه فى الصورة السابقة» حال ملاقا در این‌جا عین حال ملاقی است در صورت سابقه، آن‌جا ملاقیِ اجتناب نداشت این‌جا ملاقا اجتناب ندارد. حالش این است حال آن‌جا، «بعينها حال ما لاقاه فى الصورة السابقة»، در چه جهت حالش مثل حال او است؟ «فى عدم كونه طرفاً0 للعلم الاجمالى» این ملاقا طرف علم اجمالی منجز نیست «و انه فرد آخر» این یک فرد دیگری است نسبت به آن علم اجمالیِ که بین ملاقی و آن طرف آخر بود «و انه فرد آخر على تقدير نجاسته واقعا غير معلوم النجاسة اصلا لا اجمالا و لاتفصيلا». تفصیلاً که نمی‌دانیم. اجمالاً که طرف آن علم اجمالیِ که نبود که، حالا خودش الان

س: اجمالاً چه چیز نبود حاج آقا؟

ج: همین اجمالاً می‌خواستم معنا کنم که بعد ...، لا اجمالاً و لا تفصیلاً، تفصیلاً که روشن است

س: الف و ب

ج: یعنی ملاقا

س: ملاقیین، ملاقاعین چه چیز می‌شود؟

ج: ملاقاعین نداریم

س: همان؛ چه چیز می‌گویند؟

ج: ملاقا یعنی ظرف باء در مثال ما

س: باء و الف، درست است؟

ج: نه، خود ملاقا را حساب بکنید.

س: ؟؟ ملاقا را

ج: ملاقا یعنی ظرف ب، این ظرف ب ربطی به آن علم اجمالی بین دست من و الف ندارد

س: سلّمنا

ج: ندارد، درست؟ یعنی امتثال تکلیف فی البین این دوتا ربطی به آن دو ندارد

س: اگر منشأش واحد نباشد

ج: ندارد، من اگر این دوتا را اجتناب می‌کنم از این إجتنبی که یا این‌جا بوده یا آن‌جا بوده امتثال کردم. پس اجتناب از آن ربطی به این ندارد. و حالا آن؛ آن ملاقاهِ، درست؟ نه، فقط احتمال می‌دهیم نجاست در آن‌جا باشد. علم تفصیلی که نداریم. علم اجمالی هم حتی نداریم. کدام علم اجمالی است؟ یعنی در این علم اجمالیِ‌ای که بین دست من و آن بود. توی این علم اجمالیِ داخل نیست. اگرچه الان فرض کردیم که بین خودش و آن طرف یک علم اجمالی‌ای هست. این‌که می‌گوید اجمالاً هم نه، یعنی داخل آن علم اجمالیِ نیست، از اطراف او حساب نمی‌شود که مما یتوقف امتثال آن فی البین، به او هم توقف داشته باشد، به آن ربطی ندارد

س: یعنی درواقع آقای آخوند حاج آقا، آقای آخوند حرف جدیدی نزده در مقام، آمده اسم ملاقی احد اطراف علم اجمالی را گفته ها! اما وقتی می‌خواهد حکم اجتناب ملاقی دون الملاقا را بگوید می‌گوید فقط از حیث علم اجمالی اول ما که هنوز التفات نداشتیم نسبت به ملاقا نمی‌توانی اجتناب کنی یا واجب نیست اجتناب کنی، اما اگر علم اجمالی ثانی را لحاظ کردی که تازه با لحاظ علم اجمالی ثانی و التفاتت می‌فهمی این‌جا شبهه محصوره به وجود آمده بوده تازه این‌ها می‌شوند ملاقی و ؟؟ شبهه محصوره، آن حکم را نمی‌آورد توی مسئله، این‌که خب هنر نیست که. شما بیایی بگویی بحث ما فی ملاقی عدل اطارف شبهة المحصوره است، بعد که می‌خواهی محاسبه احکام بکنی می‌گویی من از فقط همین حیث علم اجمالی اول دارم می‌گویم نه حیث علم اجمالی ثانی که تازه با آن علم اجمالی شبهه محصوره درست می‌شود و تصحیح می‌شود

س: و به حسب علم اجمالی اول هم جای ملاقی و ملاقا را باید عوض کنند. همان نکته‌ای که ابتداء ابتداء عرض کردم محضرتان، باید عوض بکنیم؟؟ چون ما این‌طور نیست که حتماً به دست بگوییم ملاقی، به حسب آن علم اجمالی آن آبِ می‌شود ملاقی، ما همان ابتداء این را عرض کردیم مگر ...

ج: آبِ می‌شود ملاقی؟

س: ببینید؛ ملاقی یعنی ملاقی بعض اطراف دیگه، ملاقی بعض اطراف شبهه محصوره، مگر علم اجمالی اول من دست و کأس الف نیست؟

ج: چرا

س: خب پس این بهم می‌شود ملاقی بعض اطراف نه ملاقا

ج: ملاقاست آن یعنی دست من، دست من

س: نه، به دست که نمی‌گوییم ملاقی که

ج: آقای عزیز!

س: ملاقی یعنی ملاقی اطراف شبهه محصوره

ج: عجب است واقعاً؛ دست من که پاک بوده که ملاقی، خورده به کأس ب؟

س: به حسب علم اجمالی اول مگر دست من و کأس الف مگر نیست؟

ج: چرا، بعد فهمیدم این دست من

س: نه، به حسب آن علم اجمالی باید به آن بگوییم ملاقی، آن ملاقی بعض اطراف؟؟

ج: نه آقای عزیز! به آن نمی‌گوییم ملاقی، آن ملاقاست

س: چرا نمی‌گوییم؟ چون اسمش آب است؟؟

ج: یعنی دست من با آن ملاقات کرده

س: نه، ملاقی اصطلاحش این است؟؟ به دست و آب که نیست

ج: ملاقی یعنی این با آن ملاقات کرده

س: نه، نه، ملاقی بعض اطراف

ج: می‌گویم پاک بوده، این دست من

س: ملاقی بعض اطراف شبهه محصوره؛ این اصطلاح است. به حسب علم اجمالی اول آن آبِ ملاقی بعض اطراف شبهه محصوره است

ج: نه آقا، ملاقی، همان که بوده، ملاقی ؟؟ دست من با آن ملاقات کرده

س: ملاک ملاقی و ملاقا دست و آب که نیست. ملاک آن علم اجمالی است

ج: نه آقای عزیز! ملاقا غیر از علم اجمالی است شما

س: ملاقی بعض اطراف شبهه محصوره چیه به حسب علم اجمالی اول؟

ج: یعنی ملاقی، یعنی آن علمِ

س: نه، به حسب علم اجمالی اول ملاقی بعض اطراف شبهه محصوره آب است یا دست است؟

ج: آقای عزیز! ملاقی یعنی خودش لولا الملاقا تنجسی نداشته نسبت به آن، در اثر ملاقات تنجس..، «اصاب ثوبک الکلب»....

س: ؟؟ علم اجمالی دوم ملاقات معنا پیدا می‌کند. اگر فقط علم اجمالی اول را داشته باشیم که ملاقی معنی پیدا نمی‌کند که، وقتی علم اجمالی دوم را پیدا می‌کنیم که قبلاً یکی از این‌ها نجس بوده و بعد از تنجس دست من خورده؛ یعنی بعد از علم اجمالی دوم ما تازه این ملاقات‌ها معنا پیدا می‌کند و آن وقت می‌شود ملاقی دست....

س: ؟؟

س: همین دیگه، خب همین دیگه، نه، معنای تنجس باحد اطراف ؟؟ بعد علم اجمالی ثانی است دیگه

س: نه، بوده

س: و الا من دستم نجس شده؛ هر چیزی که قبلاً خورده

س: بوده ولی من نمی‌دانم

س: به آن می‌گویید ملاقی شما؟

ج: و اما الصورة الثالثه: که چیه؟ هم از ملاقی هم از ملاقا باید اجتناب بکند طبق همان معیاری که گفتیم. کجاست؟ آن‌جایی است که شما الان علم اجمالی ندارید، دست شما با کأس باء ملاقات کرده، بعد بعد از این ملاقات علم اجمالی پیدا کردی که یا باء نجس، یا نجاست روی الف خورده یا این‌که به باء خورده که اگر به باء خورده باشد این دوتا من باید اجتناب بکنم چون ملازمه دارد دیگه، علم اجمالی پیدا می‌کنم که من یا باید از این دوتا اجتناب بکنم یا از آن باید اجتناب بکنم. چون وقتی که شما بعد از ملاقات علم پیدا می‌کنی قهراً آن چیزی که در صفحه نفس تو بنحو قضیه منفصله تحقق پیدا می‌کند یکی این‌که یا پس دیگه حالا بر من لازم است از این دوتا اجتناب بکنم، اگر آن قطرهِ خورده به باء، یا از الف باید اجتناب بکنم اگر به او خورده به این‌ها نخورده؛ به باء نخورده، از اول آن قضیه منفصله‌ای که علم اجمالی به آن تحقق پیدا کرده در نفس، به این شکل در نفس منقدح می‌شود که یا پس من باید از این دوتا اجتناب بکنم چون این‌ها ملاقا و ملاقی هستند یا از او باید اجتناب بکنم. این‌جا هم از ملاقی و هم از ملاقا باید اجتناب بکنم. پس این سه صورت درست شد. حکم این سه صورت پس درست شد.

ما طبق آن معیاری که گفتیم باید بگوییم آقا، تارةً عن الملاقا لازم است اجتناب کنی دون الملاقی و تارةً از ملاقی باید اجتناب کنی دون الملاقا و تارةً عن الملاقی و الملاقا کلیهما باید اجتناب بکنی، برای هر کدام یک مثال زدند. حالا برای صورت دوم یک مثال دیگری هم می‌زنند که ما آن وقت ذکر نکردیم حالا ذکر می‌کنیم این سه صورتِ روشن بشود حالا. برای صورت دوم یک مثال دیگر هم می‌زنند.

می‌فرمایند «و کذا لو عُلم بالملاقاة»، که با قبلی فرقش چیه؟ آن‌جا ملاقات هم هنوز نمی‌دانستیم. این‌جا نه، «عُلم بالملاقاة ثم حدث العلم الإجمالي»، می‌دانم دست من با یا آن کأس الف ملاقات کرده، این را می‌دانم ولی هنوز علم به چیزی ندارم، می‌دانم ملاقات کرده، آن را برداشتم مثلاً چه کردم، بعد از این برای من علم اجمالی پیدا شد که یا کأس باء نجس است یا الف؛ اما «و لكن كان الملاقى خارجا عن محل الابتلاء في حال حدوثه» ولی آن‌وقت که علم اجمالی برای من پیدا شد آن ملاقاِ از محل ابتلاء خارج شده بود. مثل این‌که در سفری بودیم، با یک نفری بودیم، خب من با هم بودیم توی اتاق بودیم من به کأس او که کأس باء هست دست می‌گذاشتم، ملاقات می‌کردم این‌ها، او آن بطری آبش را، آن نمی‌دانم قمقمه‌اش را هر چی بود که آن کأس ب هست، او برداشت و رفت به سفر خودش؛ ما هم آمدیم ایران، خب ملاقات را می‌دانستیم، برای همین دو مرتبه علم پیدا شد که یا آن قمقمه او متنجس شد یا نمی‌دانم بطری‌ای که مال او بود متنجس شد یا مال من. خب الان این دست من که حالا ملاقات کرده با آن بطریِ، این‌جا به حسب آن‌چه که گفتیم، آن معیاری که گفتیم، بعد حالا تا این‌جایش را هم بگوییم. بعد چی شد؟ بعد اتفاقاً با این‌که او رفت و ما یک دفعه غذا قورتکی دیدیم با همان بطری‌اش آمد ایران،

س: بطری به دست آمد

ج: آره، با همان بطری آمد ایران که الان شاید توی محل ...، دوباره آمد ایران ؟؟ که آقا ما؛ مهمان ما آمد توی اتاق ما با ؟؟ خب حین حدوث علم اجمالی؛ آن ملاقا خارج بود از محل ابتلاء؛ بعد هم دخل فی محل الابتلاء، حالااین‌جا؛ این‌جا قهراً خب آن‌که خارج از محل ابتلاء بوده، ابتداءً چه علم اجمالی منجزی برای شما درست می‌شود در آن زمانی که آن خارج از محل ابتلاء است؟ علم اجمالی پیدا می‌شود که یا دستم را باید اجتناب بکنم یا آن کأس الف را

س: چون آن‌که خارج است

ج: آن که الان تکلیف ندارم نسبت به او، پس یک علم اجمالی منجز الان بین ملاقی و طرف ملاقا که آن کأس الف باشد پیدا شد. بعد ملاقا داخل محل ابتلاء شد. الان که داخل محل ابتلاء شد مثل همان صورت دوم است دیگه، یعنی بعد از این‌که یک علم اجمالی منجزی بین ملاقی و طرف آخر پیدا شده بود که صورت دوم این بود. حالا ملاقا را علم پیدا کردی به این‌که یا آن نجس است یا آن نجس است، آن‌جا در صورت ثانی این هم ملحق به آن است که این‌جا الان آن علم اجمالیِ دیگه کارآمدی ندارد که یا این باء که الان داخل شد در محل ابتلاء من متنجس است یا کأس الف متنجس است؟ این دیگه کارآمدی ندارد این علم اجمالیِ، چرا؟ باز حالا جزئی‌اش برای این‌که طرفش که آن الفِ باشد به علم قبلیِ شد منجس و المتنجس لا یتنجس ثانیاً، پس این‌جا هم همین جور است. این صورت هم، بنابراین ما برای صورت ثانیه که از ملاقی باید اجتناب کنیم دون الملاقا دوتا مثال زدیم، دو صورت دارد، یکی این است که این ملاقاتِ در آن‌جا می‌گفتیم که «لو علم اجمالاً نجاسته ثمّ حدث العلم بالملاقاة» اجمالاً نجاستِ را می‌دانست؛ «ثمّ حدث العلم بالملاقاة»، این‌جا نه، این مثال دوم ملاقات اول است بعد علم به نجاست حاصل می‌شود. ولی آن‌موقعی که علم به نجاست برای تو حاصل می‌شود ملاقا از محل ابتلاء خارج است. این فرمایش محقق خراسانی قدس سره هست در مقام. که از فرمایش ایشان حالا ما این کفایه بود می‌خواستیم فرمایش ایشان را ذکر کنیم. این فرمایش هم معروف است، مشهور است که آقای آخوند چنین مطلبی را فرموده که سه صورت دارد. تارةً از ملاقی باید اجتناب ...، ملاقا دون الملاقی، تارةً از ملاقی دون الملاقا، تارةً از هر دو که عرض کردم صورت چهارمی هم شیخناالاستاد فرموده که باید اضافه کنیم بگوییم صورت الرابعه؛ «لا من الملاقا و لا من الملاقی و لا من کلیهما بل یجب الاجتناب عن طرف الملاقا»، که فرمایش ایشان هم البته زیربنایش همان حرف‌هایی است که توی عبارات ایشان می‌آمد که حالا این را باید بعداً توضیح بدهیم ان شاءالله.

خب از ماسبق و حرف‌هایی که زدیم تا در صورت ثانیه روشن شد جواب فرمایش محقق خراسانی قدس سره، که شما چرا می‌فرمایید که، می‌فرمایید که ما علم اجمالی از ملاقا، از ملاقی لازم نیست؟ خب مگر ملاقی خودش یک علم اجمالی ثانی تشکیل نمی‌شود؟ شما کأنّه غافل هستید از این‌که یک علم اجمالی ثانی دارد این‌جا تشکیل می‌شود. ما که نمی‌گوییم برای اجتناب از آن، آن معیار شما را قبول داریم. درست است معیار شما ولی در مقام تطبیق یک اشتباهی در آن دارد رخ می‌دهد. بله، من علم اجمالی دارم یا کأس الف متنجس است یا باء، برای آن إجتنبی که بین این دوتا هست بله، به این ربطی ندارد

س: برای دومی

ج: آن عقل نمی‌گوید برای آن اجتنبِ باید از این اجتناب بکنی، این درست است. لا یتوقف بر این؛ ولی بعد یک علم اجمالی هم بین این و آن است؛ این را چی؟ این را باید یک حسابی برایش بکنید. این را شما محاسبه نفرمودید، توی کلام شما نیامده. مگر توجیه بکنیم که آقای اصفهانی.... مراد شیخنا الاستاد در واقع ولو توی عبارت‌شان نیامده، این باشد که این علم اجمالی منجز نمی‌شود به خاطر این‌که طلبش تنجز بالمنجس السابق و المتنجس لا یتنجس ثانیا؛ پس من علم به یک إجتنبِ قابل تنجز پیدا نمی‌کنم مثل، پیدا نمی‌کنم. خب آن‌وقت جوابش هم همان جوابی است که آن‌جا داده شد که این آن فآنی است؟ این‌جوری نیست که تَنَجَزَ بخواهد متنجز دوباره متنجز بشود؟ همان جواب‌هایی که دادیم. ولی باید این‌ها را متعرض شد، این‌ها را گفت، این‌جور که ربطی به آن ندارد و فلان که کار را حل نمی‌کند به این مقدار. پس بنابراین فرمایش کفایه قدس سره جوابش روشن است ولی خب حالا این سه صورتی هم که فرموده ما باید محاسبه بکنیم آن دو صورت بعدی‌اش را. و صلی‌الله علی محمد و آله الطاهرین.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo