< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدمهدی شب‌زنده‌دار

99/07/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: احتیاط

ظاهراً امروز هفدهم صفر باشد. علی بعض اقوال، سالگرد شهادت مولای‌مان حضرت علی‌بن موسی‌الرضا سلام‌الله علیهاست. اگر چه معروف همان آخر صفر هست حالا عند ایرانیین ولی مثل این‌که در عراق هفدم، آن‌جا به عنوان شهادت حضرت مراسم برگزار می‌شود. حالا علی أیّ حالٍ این شهادت جانسوز را خدمت حضرت بقیة‌الله الاعظم ارواحنا فداه و همه‌ی شیعیان و موالیان آن بزرگواران و خواهر معظمه ایشان فاطمه معصومه علیها السّلام تسلیت عرض می‌کنیم و این صلوات را خدمت آن بزرگوار تقدیم می‌کنیم.

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِّ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلَاةً كَثِيرَةً دَائمَةً نَامِيَةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ».

آخرین وجهی که برای اثبات لزوم مراعات غیر مضطرٌّالیه اقامه شد که مراعات هم که می‌گوییم برای این‌که هم شبهات وجوبیه هم تحریمیه هر دو را، یعنی هم در موارد علم اجمالی به وجوب و هم در موارد علم اجمالی به حرمت باید مراعات کنیم. اگر علم اجمالی به وجوب داشتیم آن را انجام بدهیم، اگر علم اجمالی به حرمت داشتیم آن را ترک کنیم. تمسک به استصحاب هست. حالا یا به خود استصحاب یا به دلیل استصحاب. تمسک به خود استصحاب به دو نحو یا به سه نحو قابل تصویر هست.

یک: این‌که استصحاب بکنیم استصحاباً موضوعیا، یعنی بگوییم. در این اطراف علم اجمالی ما مثلاً یک مایع نجسی، شیء نجسی وجود داشت و الان که اضطرار حادث شد، علم اجمالی داشتیم، الان که اضطرار حادث شد بعدالعلم الاجمالی؛ نمی‌دانیم آن شیء نجس وجود دارد یا ندارد؟ این‌جا استصحاب می‌کنیم وجود آن شیء نجس را فی‌البین، وقتی شارع من را متعبد می‌کند که بگو در این بین نجس وجود دارد و من می‌بینم اجتناب از او به این است که خب از این باقی‌مانده مثلاً اجتناب بکنم. پس بنابراین باید از این باقی‌مانده به مقتضای این‌که شارع من را دارد متعبد می‌کند به وجود این موضوعی که دارای حکم هست، باید مراعات بکنم و در این بیان ما نمی‌خواهیم بگوییم و اثبات کنیم به این‌که این باقی‌مانده به حده همان ظرف متنجس است، آن شیء نجس است تا بگویید مثبت می‌شود. بلکه علی ابهامه و اجماله شارع من را متعبد می‌کند می‌گوید بگو این‌جا نجس هست. «لاتنقض الیقین بالشکّ» بگو این‌جا نجس وجو دارد، شیء نجس وجود دارد.

إن قلت که این استصحاب بقاء شیء نجس در این‌جا با اصل جاری در این باقی‌مانده تعارض می‌کند. من استصحاب می‌کنم این‌که این نجس نیست، یا استصحاب می‌کنم به این‌که... یا اصل برائت جاری می‌کنم، اصل اصالة‌الحلّ جاری می‌کنم یا قاعده طهارت جاری می‌کنم.

جواب این است که این اصول را ما گفتیم که در مرتبه سابق؛ این اصول با اصل جاری در آن‌طرف مضطرٌّالیه تعارض کرده تساقط کرده، بنابراین اصلی باقی نمانده است که طرف معارضه این استصحاب بخواهد بشود. این یک بیان، این، این بیان را افاده شیخنا الاستاد قدس سره در دروس فی مسائل علم‌الاصول، این بیان ایشان است. این یک تقریر برای جریان استصحاب، جریان استفاده از استصحاب.

بیان دوم این است که ما در این‌جا... که خب البته توجه می‌فرمایید، این بیان استاد آن مناقشه‌ای که دیروز می‌گفتیم که اصول این‌جور نیست که تعارض کند نسبت به بعد از حدوث اضطرار و قبول نکردیم به بیان آخر گفتیم اشکال منتقی اشکال قوی است نه به تقریر ایشان؛ به تقریرٍ آخر، خب این جوابی که ایشان از آن تعارض دادند روی مبنای خودشان است که اصول ساقط شده همه تبعاً لآقای خوئی؛ مبنای ایشان هم می‌گوید اصول ساقط شده همه. خب آن مناقشه سر جای خودش باقی است از نظر...، منتها اشکال مبنایی است نه بنایی.

تقریر دوم برای استفاده از استصحاب این است که استصحاب حکمی بکنیم. نگوییم نجسی در این‌جا وجود دارد. استاد این‌ جوری تقریر کردند؛ نجسی در این‌جا موجود است. آن نجس این‌ جور بود عبارت‌شان «بل يمكن فى ‌الفرض الاستصحاب فى بقاء ما وقعت‌ النجاسة فیه سابقاً، آن شیء‌ای که نجاست در آن واقع شده بود.

بیان دوم این است که استصحاب حکمی بکنیم. در استصحاب حکمی هم دو نحوه تصور دارد. یکی استصحاب جامع تکلیف را بکنیم، ما می‌دانیم یک حرمتی، حرمت شربی این‌جا بود جامع، جامع بین حرمت این و حرمت آن، یک جامعی هم این‌جا تصور می‌شود دیگه، جامعی در این‌جا بود مثل جامع حدث که کسی می‌داند بالاخره محدث شده؛ نمی‌داند به جنابت بوده یا به نواقض وضو بوده، می‌داند حدثی آمده، بعد وضو که می‌گیرد استصحاب آن جامع را می‌کند. غسل تنها هم بکند باز استصحاب جامع را دارد. این‌جا هم یک جامع‌ الحرمه‌ای، جامع ‌التکلیفی وجود داشته، نمی‌دانم آن جامع از بین رفته یا نه؟ اگر آن جامع در ضمن آن فرد قصیر بوده؛ یعنی حرمت تا زمان اضطرار که فرد قصیر است، خب از بین رفته، اگر آن جامع در ضمن فرد طویل بوده یعنی حرمت برای همیشه نه تا زمان اضطرار، خب باقی است. مثل آن‌جا که اگر آن حدث، حدث اصغر بوده رفع شده بعد الوضوء، اگر حدث اکبر بوده باقی است. خب در این‌جا پس آن استصحاب جامع را بکنیم. این هم یک تقریر است که البته اگر آن قبلی درست باشد نوبت به این نمی‌رسد چون استصحاب موضوعی حاکم است بر استصحاب حکمی است از این نظر.

تقریب دوم استصحاب حکمی در این‌جا این است که بگوییم آن واقع حکمی که در این‌جا از شارع صادر شده بود، نه جامع، همان واقعی که از شارع صادر شده بود، حالا نمی‌دانیم از بین رفته یا نه؟ اگر آن در طرف مضطرٌّالیه باشد از بین رفته، اگر در این ‌طرف بوده از بین نرفته، ما چشم می‌دوزیم به آن واقع و استصحاب آن را می‌کنیم. این هم یک بیان است که شهید صدر می‌فرماید این برمی‌گردد به استصحاب فرد مردد، حالا این برمی‌گردد یا نمی‌گردد حالا ما فعلاً، این هم پس یک تقریر است.

بنابراین استفاده از نفس استصحاب یعنی خود بقاء ماکان، بقاء مستصحب سابق به این سه تقریر است، موضوعاً، حکماً، حکماً إما به‌نحو جامع و إما به‌نحو آن واقع و آن فردی که صدر من‌الشارع و طور دیگر استفاده از استصحاب؛ گفتیم استفاده از دلیل استصحاب است. یعنی از صحیحه زراره و از این‌که خود تعبد به استصحاب که مدلول اماره هست می‌خواهیم استفاده بکنیم و این فرمایشی است که محقق عراقی قدس سره ابدعه فی‌ المقام، که فرموده ما با این اثبات می‌کنیم که در همین باقی‌مانده تکلیف در آن هست. اگر می‌خواستیم با خود استصحاب اثبات کنیم مثبِت بود. مثبِت اصل بود و مثبتات اصول حجت نیست. چون آن‌جا این ‌جوری مثبتیتش به خاطر چه بود؟ به خاطر ملازمه عقلیه، بخواهد شیء نجسی در این‌جا، یعنی شیء نجسی که حکم دارد با این قید، باشد خب آن یکی که نمی‌شود، اگر هم نجس باشد حکم ندارد. بخواهد شیء نجسی که حکم دارد باشد باید این باشد دیگه، لازمه عقلی‌اش است. بخواهد آن جامع باقی باشد خب جامع که بدون موضوع نمی‌شود که، پس لازمه‌اش این است که این باشد. آن واقع حرمت بخواهد باشد خب باشد آن هم موضوع می‌خواهد، آن‌که نمی‌تواند موضوعش باشد پس این است. این‌ها می‌شد مثبت؛ یعنی لوازم عقلی بود. اما اگر ما به خود استصحاب نخواهیم توجه بکنیم، بخواهیم به دلیل حجیّت استصحاب از راه آن پیش بیاییم این شبهه این‌که مثبتات اصول حجت نیست پیش نمی‌آید بلکه می‌شود مثبتات امارات و مثبتات امارات حجت است.

ایشان مدعی است به این‌که وقتی شارع دارد ما را متعبد می‌فرماید به این‌که بگو در مواردی که حالت سابقه هست بگو باقی است، خود این حرف یک لوازمی دارد نه آن حکم به بقاء، حکم به بقاء اصل است یعنی روایت زراره دارد چه‌کار می‌کند؟ دارد یک اصلی را تأسیس می‌کند. آن اصلی که تأسیس می‌شود به واسطه خبر زراره، آن لوازمش حجت نیست، آن نفس‌الاستصحاب است. اما خود خبر زراره که دارد می‌گوید او حجت است، او را دارد تأسیس می‌کند این‌که اماره است که دارد او را تأسیس می‌کند. این‌که دیگه اصل نیست. اگر یک چیزی لازمه‌ی این تأسیس باشد، این بیان این‌که آن را من تأسیس کردم باشد، این دیگه می‌شود لازمه دلیل اجتهادی نه دلیل فقاهتی

س: چه‌جور لازمه تأسیس کردن است؟ بیانش چیه؟

ج: بله؟

س: بیانش چیه که لازمه تأسیس کردن و لاتنقض گفتن شارع، بیانش چیه؟

ج: بله.

برای این‌که کأنّه حالا، کأنّه شارع که می‌خواهد بگوید این‌جا تو ابقاء ماکان بکن؛ این باید قابلیّت داشته باشد، موضوعی فراهم باشد و الا جایی که قابلیّت این حرف نیست معنا ندارد او بگوید من تأسیس می‌کنم که تو بگویی تو باقی بداری، پس باید یک قابلیّتی باشد. مثل این‌که اگر مولا به شما گفت من الان بر شما واجب کردم که الان اکرام عالم بکنی، خب اگر عالم نیست پس معلوم می‌شود، همین دلالت می‌کند که عالم هست. یک عالمی این‌جا وجود دارد. اگر مولا به من الان خطاب کرد گفت همین الان «یجب علیک اکرام ‌عالم»، خود این کلام، خود این کلام دلالت می‌کند که عالم وجود دارد و الا اگر عالم وجود نداشت چه‌جور داری بر من واجب می‌کنی؟ این‌جا هم پس باید آن قابلیّت باشد. قابلیّت در صورتی است که موضوع باشد دیگه، پس خود این دلالت می‌کند موضوع هست، این موضوع است. این لازمه اوست. مثل این‌که اگر همین‌جا گفت که، مولا به من گفت «کَلِّم هذا»، این خودش دلالت می‌کند بر چی؟ «کلّم هذا» این دلالت می‌کند بر این‌که او زنده است، حیات دارد، این مثبتات اماره می‌شود. اما اگر من بگویم قبلاً بر من واجب بود حالا هم واجب است و استصحاب بکنم، خب لازمه استصحاب این است که این حیات باید داشته باشد. این دوتا با همدیگر تفاوت می‌کنند. این محقق بزرگوار از این راه خواستند. خب بحث راجع به این اقسامی که گفتیم که به خود استصحاب بخواهیم تمسک کنیم به شقوقه ‌الثلاثه، یا به دلیل استصحاب بخواهیم تمسک بکنیم به این بیان محقق عراقی قدس سره این ابحاث طویله دارد و مفصله‌ای دارد که بزرگان در این شقّ مطرح نکردند الا شیخنا ‌الاستاد که فقط این‌جا هم به استصحاب تمسک کرده، به همان تقریر خودشان. اما دیگه این صور بقیه، حرف‌های دیگر بزرگان را این‌جا نیاوردند. این حرف‌ها را در صورت سوم و در صورت ثالثه بیان کردند. ما هم به خاطر این‌که کلمات آن‌جا هست و دیگه این‌جا نگوییم آن‌جا، تفصیل این مباحث را واگذار می‌کنیم به صورت ثالثه‌ای که ان شاءالله مطرح می‌کنیم.

بنابراین این هم به خدمت شما عرض شود که یک راه هست که آخرین راهی بود که وجود دارد. یک راه دیگری هم بعض بزرگان در هامش مباحث الاصول اشاره کردند که باز تفصیل مبحثش را می‌گذاریم برای بعداً و آن این است که بگوییم در این موارد، یعنی احتمالش را مطرح کردند جواب دادند که ظاهراً پارسال هم این را مطرح کردیم، و آن این است که در این‌جا ما باید اهتمام بورزیم و مراعات کنیم باقی‌مانده را از باب این‌که مورد موردِ شک در قدرت است. می‌گوید ما یک قاعده‌ای داریم قاعدةٌ عقلیه، و آن این است که هروقت تکلیفی از مولا احراز کردیم، نمی‌دانیم قدرت برای امتثال داریم یا نداریم، در این‌جا خب کسی بگوید خب قدرت که شرط تکلیف است یا شرط تنجزش است، خب من که شکی در قدرت دارم، پس نمی‌دانم آن تکلیف را؛ نه، مثلاً همه‌ی ما، ما ظهر که می‌شود چه می‌دانیم قدرت بر امتثال صلّ صلاة الظهر را داریم یا نه؟ چون علم به حیات‌مان که ندایم، ممکن است وسط کار آدم بمیرد. شک در قدرت داریم. شک در قدرت باعث این نمی‌شود که انسان بگوید علم به تکلیف منجز ندارم، اگر قدرت را شرط تنجز بدانید و اگر قدرت را هم شرط تکلیف بداند بگوید علم به تکلیف ندارم چون شک در قدرت داریم، شک در شرط دارم، شک در شرط موجب شک در مشروط می‌شود پس تکلیف را نمی‌دانم هست یا نیست.

آن قاعده‌ی عقلیه می‌گوید که نه، در مواردی که شک در قدرت داری به شرط این‌که شک در قدرتت سرایت به ملاک نکند، یعنی قدرت شرط وجود ملاک نباشد. در این موارد تو معذور نیستی و مأمون از عقوبت مولا و استحقاق عقوبت نیستی؛ باید آن‌جا اقدام بکنی. حالا یا به تعبیر آن بزرگوار این‌جاها امتثال لازم است یا به تحقق آن امر یا به اقدام ولو این‌که اقدام به تحقق نینجامد، باید این کار را بکند. خب این قاعدةٌ عقلیه و مسلمه. در ما نحن فیه گفته می‌شود همین‌جور است، چون شما علم اجمالی داشتی که تکلیف هست، میدانستی تکلیف مولا هست بعد طرئ الإضطر به یکی معیّن؛ الان نمی‌دانی، قهراً پس در این‌جا نمی‌دانی که شما عاجز شدی از امتثال آن تکلیف به‌خاطر این‌که تکلیف در طرف مضطرٌالیه است، عاجز شدی و قدرت نداری یا نه عاجز نشدم چون تکلیف در طرف غیر مضطرٌالیه است، پس شک در قدرت داری. و موارد شک در قدرت باید چکار کرد؟ باید اقدام کرد.

این حرف در آن امثال المقام هم می‌آید دیگر، این یک راهی است که فقدان یک طرف خب همین است، آیا من قدرت دارم یا ندارم؟ عاجزم به‌خاطر این‌که موضوع مفقود شده یا نه؟ خروج از ابتلاء هم همین است. با این‌جور بیاییم بگوییم که با این بیان بیاییم بگوییم که این‌جا ما از آن طرف باید اجتناب بکنیم.

جوابی که از این داده می‌شود از این مطلب این هست که شک در قدرت، در جایی این قاعده تطبیق می‌شود که اصل تکلیف محرز است با اصلی با چیزی مأمونیت از آن نمی‌شود تحصیل کرد. آن‌جا بله، مثل این‌که می‌داند مولا گفته صلّ صلاة الظهر، این‌که دیگر مورد اصل نمی‌تواند باشد، می‌داند گفته صلّ صلاة الظهر. خب این‌جا ‌آن‌وقت شک در قدرت دارد؟ خب بله؛ اما در ما نحن فیه چه‌جوری است؟ در ما نحن فیه قائل دارد در مقابل شما می‌گوید من اصل تکلیف را این‌جا نمی‌دانم بقاءاً. برای این‌که شاید تکلیف آن‌ور باشد، اصلاً نیست، یعنی شارع در آن‌ طرف تکلیف ندارد، نه یک تکلیف مسلّمی است اگر آن‌ور باشد من قدرت ندارم، این امرش دائر به این است که باشد و نباشد، اگر غیر مضطرٌالیه نجس باشد تکلیفی هست، اگر آن‌ور باشد اصلاً تکلیف نیست. پس بنابراین این مغالطه است در حقیقت، تطبیق آن قاعده بر مقام مغالطه است، آن قاعده جایی است که یک تکلیف مسلّمی از طرف مولا و شارع محرز است، حالا من شک دارم قدرت دارم یا ندارم، این‌جا باید اقدام بکنم، این اقدام من به امتثال بیانجامد یا نه وسط کار معلوم بشود که قدرت ندارم و انجام نشود. من به وظیفه‌ی عبودیت خودم و این‌ها اقدام کردم اما در ما نحن فیه که این‌جوری نیست که. پس بنابراین تطبیق آن مسأله بر مقام این تمام نیست. این تمام کلامنا درباره‌ی شقّ اول و صورت أولی.

صورت ثانیه‌ای که محل بحث قرار می‌گیرد که گفتیم طبیعی‌اش این است و حالا محقق خوئی هم ولو صورت ثالثه قرار دادند ولی بعد از همین صورت أولی آن را مطرح می‌فرمایند عبارت است از صورتی که درست نقطه‌ی مقابل صورت أولی بود. صورت أولی چی بود؟ این بود که تکلیف بوده است، علم اجمالی هم حاصل شده است ثم طرأ بعدهما اضطرار به یک طرف معین. صورت دوم این است که اضطرار قبلهما بوده، قبل از این‌که تکلیفی باشد و من علم به آن تکلیف پیدا کنم بنحو اجمال، اضطرار به یک طرف معیّن داشتم و بعد از این اضطرار به طرف معیّن علم پیدا کردم که یکی از این دوتا حرمت دارد و این حرمت هم منشأش قبل از این بوده که من اضطرار پیدا کنم منتها اطلاع نداشتم. خب در این‌جا حکم چیست؟ این صورت؟ این صورت ظاهراً قولاً واحدا، ـ فعلاً من مخالفی در مسأله سراغ ندارم، ـ قولاً واحدا در این صورت گفته می‌شود که تنجیز وجود ندارد یا از آن مابقی، از آن غیر مضطرٌالیه مراعاتش لازم نیست. چرا؟ وجهش واضح است، این صورت وجهش واضح است. وجه این است که اصلاً علم به‌وجود تکلیف حاصل نمی‌شود و یا این‌که بگوییم اگر یک غفلتٌ مایی از شخص سر زده باشد و یک علمی پیدا شده باشد فوراً بتّوجه الثانویاً حل آن، آن علم از بین می‌رود. اگر توجه داشته باشد اصلاً علم در نفسش حادث نمی‌شود، گر یک غفلتٌ مایی داشته باشد ممکن است یک علمی همین‌جور ولی تا تأمل می‌کند می‌بیند نه بی‌خود بوده، مثل شک ساری می‌شود که نه این علمِ بی‌خود بوده؛ چطور علم حاصل نمی‌شود؟ چون فرض این است که قبل از تکلیف و سبب تکلیف اضطرار بوده، فرض‌مان این است دیگر، اول اضطرار بوده بعد علم پیدا کرد که قطره‌ای نجس، این یا به آن ظرفی که مضطرٌالیه هست اصابت کرده یا به آن ظرف دیگر. خب اگر آن قطره اصابتش به ظرف مضطرٌالیه باشد اصلاً موجب حرمت می‌شود؟ اصلاً‌ موجب حرمت نمی‌شود. بله اگر به آن یکی باشد موجب حرمت می‌شود؛ پس اصلاً علم پیدا نمی‌کند، نمی‌تواند بگوید به حضرت عباس خدای متعال این‌جا یک اجتنب عن النجسی دارد، چون ممکن است آن قطره به آن خورده باشد. پس بنابراین در مورد باقی‌مانده؛ غیر مضطرٌالیه شک بدوی است. پس آدم اگر توجه داشه باشد اصلاً علم در نفسش منقدح نمی‌شود. اگر هم غفلتی داشته باشد علم می‌گوید یا آن نجس شده یا این، پس یا اجتنب آن‌جاست یا اجتنب این‌جاست این بدواً ولی به تأمل ثانوی تا، می‌گوید که نه دیگر من. فرض کنید که شخصی مثلاً در دستشویی می‌داند یک قطره‌ای، متنجسی از سقف مثلاً سقف متنجسی باران آمده یک قطره‌ای آمد پایین، نمی‌داند این قطره افتاد به لباسش یا افتاد توی آن فاضلابی که متنجس است آن‌جا. خب در این‌جا خب ‌آدم‌هایی که چیز هستند می‌گویند آخ یا این نجس، بعد این ممکن است برایش روی غفلت پیدا بشود، إ یا ما این‌جا، ولی بعد می‌گوید خب بابا شاید روی آن افتاده، آن که اصلاً نجس... آن را که نجس نمی‌کند، آن‌جا که تکلیفی ایجاد نمی‌کند. این هم که من شک دارم؛ پس اصلاً برای او علم به تکلیف حاصل نمی‌شود. پس هیچ وجهی برای این‌که در این صورت بگوییم علم اجمالی منجز است و ما باید از مابقی احتراز کنیم وجود ندارد ....

س: ... قاعده باید یک تفصیلی بین قبل از رفع اضطرار و بعد از رفع اضطرار بزند دیگر ...

ج: بله؟

س: .... باید یک تفصیلی بین این‌که قبل از رفع اضطرار علم و تکلیف به علم، تکلیف و علم تکلیف آمده این حرف درست است چون ضرورت هنوز هست، اضطرار باقی است قبل از رفع اضطرار است، حالا علم آمده و تکلیف آمده درست است. اما اگر نه دوتا دیگر است، دوتا دیگر غیر کر است، من از یکی‌اش می‌خواهم آب بخورم، فرض کن حالا بگوییم یکی‌اش آب است یکی‌اش چیز دیگر، من رفع اضطرارم کردم، یک لیوان برداشتم از آن دیگر برداشتم خوردم رفع اضطرار شد. بعد از رفع اضطرار ...

ج: خروج از مسأله است ..

س: چرا خروج از مسأله است ...

ج: چون اضطراری نداریم ...

س: اضطرار که هست، بوده ...

ج: بعد از این‌که‌ آب خوردید حالا علم پیدا می‌کنید ...

س: .... تفصیلی که آقایان دارند همان اول مسأله فرمودید که ....

ج: اولاً این‌ها را ببینید بعداً هم می‌گوییم، ببینید این‌جا که می‌فرمایید که من یک دیگ آب است یک لیوان، من اضطرار به کل این که ندارم ...

س: فرقی نمی‌کند، متنجس اگر بشود ...

ج: نه اضطرار ندارم، ببینید این فلذا آقای تبریزی هم رحمه الله فرموده‌اند این در جایی است که آن به اندازه‌ی ما یرفع بالاضطرار باید باشد، اگر مازاد بر آن هست خب چه این دارد؟ ببینید فقط یک لیوانش مضطرٌالیه است، همان مقداری که می‌خواهید بنوشید و رفع تشنگی کنید ولی بقیه‌ی آب که این‌جوری نیست....

س: قائل به تبرئه می‌شوید یعنی ؟

ج: خب بله، شما این ....

س: یا متنجس هست یا نیست دیگر ....

ج: نه حرمت، حرمت نسبت به بقیه که این‌جوری نیست، متنجس، همان که می‌خورید هم متنجس است حرمتش برداشته شده و الا حکم وضعی که دائر مدار اضطرار و عدم اضطرار نیست. فلذا گفتیم در این مورد در همین ‌جایی که اضطرار هم دارد گفتیم می‌خواهد از ظرف ثانی، ـ آن روز اول گفتیم این را،ـ گفتیم می‌خواهد از ظرف ثانی هم بنابر مذهب کسی که می‌گوید اشکالی ندارد ظرف ثانی هم بیاشامد مثل آقای آخوند در متن، این در چه وقتی است؟ این است از اولی که آشامید للاضطرار باید کاری بکند برود مثلاً لبش را آب بکشد جوری یا یک‌ جوری خورده باشد که این‌ها متنجس نشده باشد و الا علم پیدا می‌کند به این‌که این آبی که دارد می‌خورد متنجس است، برای این‌که یا خودش متنجس است یا الان به ملاقات با لب متنجس دارد می‌شود. چون درست است او اضطرار داشته به خوردن اما حکم وضعی‌اش که از بین نمی‌رفته که تنجیز بکند. خب این به خدمت شما عرض شود که صورت ثانیه ...

س: یعنی اجتنب این‌جا نداریم؟ این‌جا یعنی اجتنب بگیریم چون ما می‌توانیم بگوییم که به‌هرحال المتنجس ینجس ثانیاً ولی اجتنب جدید این‌جا محرز نیست به‌وجود آمده باشد ...

ج: بله مقصود این است ...

س: حاج آقا توی بیان فرمودید که خب مثلاً مثالی که زدید فرمودید که آن‌جا که نجس هست پس دوباره معنی ندارد، نه ما به لحاظ حکم باید بگوییم که یک اجتنب جدیدی احراز نمی‌کنیم به‌وجود ‌آمده، درست است؟

ج: خب بله، حالا آن‌جا، آن‌جاها موارد فرق می‌کند، حتی یک مواردی هست که اصلاً علم به تنجس هم پیدا نمی‌کنیم و متفرعاً علیه بر حکم او که اجتنب باشد، مثل این‌که گفتیم «المتنجس لا یتنجس ثانیاً» یا این‌که نه بگوییم «المتنجس لا یتنجس ثانیاً مطلقا» یا نه در مواردی که حکم اضافه دارد، مثلاً اگر آن قبلاً به دم متنجس شده حالا اگر دم بخواهد بیفتد آن‌جا حکم اضافه نمی‌آورد، اما اگر بول بیفتد و بگوییم بول مرّتان باید تطهیر بشود. این‌جا یتنجس ثانیاٌ علی مذهبٍ که یتنجس ثانیاً. اما علی مذهبٍ که مذهب محقق خوئی باشد نه لا یتنجس ثانیاً ولی شارع می‌گوید ما لاقی البول و لو لم یتنجس باید دوبار بشورید، ما لاقی، به تنجس کار ندارد، به ملاقات کار دارد. ایشان می‌گوید موضوع در این ملاقات است که خب حالا بعضی‌ها مثل محقق شهید صدر هم به ایشان اشکال کردند که این خلاف شاید مرتکزات عرف است که نه همین که ملاقات کرده ولو تنجسی پیدا نشده. این ملاقات یعنی ملاقاتی که موجب تنجس است و یک قذارت و این‌هایی می‌شود شارع می‌خواهد بگوید دوبار باید بشوری، نه به صرف این‌که ملاقات کرده ولو این‌که هیچ چیزی عوض نشده. حالا این‌ها بحث‌هایی است که مربوط می‌شود به ...

س: اما ما آن حکم را کار داریم ...

ج: بله آن حکم را کار داریم.

صورت ثالثه را هم که اسمش را ببریم بحثش را می‌گذاریم برای بعد این است که متوسط بین الصورتین است، آن‌جا اضطرار صورت اول بعد العلم الاجمالی بود، صورت ثانیه اضطرار قبلهما هست، صورت ثالثه بینهما هست. یعنی درحقیقت تکلیف بوده، بعد اضطرار پیدا شده بعد من علم پیدا کردم. پس بعدهما، قبلهما، بینهما. صورت ثالثه بینهما هست که بحثش ان‌شاءالله می‌ماند برای جلسه‌ی بعد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo