< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدمهدی شب‌زنده‌دار

1401/03/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استصحاب

بحث در این اشکال بود که این فراز سوم مردد بین امور اربعه است و طبق احتمال اول اصلاً جای قواعد شک نیست، چه شک ساری چه استصحاب؛ چون احتمال اول چی بود؟ این بود که یقین کرد بعد از این‌که «نظر فی ثوبه و لم یر شیئاً»، یقین پیدا کرد که چیزی نیست. بعد هم که خود آن را دید آن‌جا هم یقین کرد که هست. پس اصلاً شکی در کار نیست. پس بنابراین اگر این باشد، این احتمال باشد اصلاً این روایت نه متعرض استصحاب است نه متعرض قاعده شک است و یک اشتباهی برای راوی پیش آمده مثلاً.

احتمال دوم این بود که هر دو قاعده، در احتمال دوم هر دو قاعده محتمل بود. چرا؟ برای خاطر این‌که مفروض در احتمال دوم این است که از این «لم ار شیئاً» یعنی یقین برایم پیدا شد. بعد که «رأیت فیه»، یعنی نجاست را دیدم. دیدن این نجاست دوتا احتمال در ذهن من ایجاد کرده، یکی این‌که این همان نجاست قبلی باشد، یکی این‌که این نجاست جدید باشد. خب در اثر این‌که این احتمال در قلبم ایجاد شد که شاید همان نجاست قبلی باشد پس در آن یقین قبلی هم شک می‌کنم که آن وقتی که نظر کردم و یقین کردم بی‌خود بوده. خب به لحاظ این یقینِ و این‌که شک برایش پیدا شده، به لحاظ این یقین جای قاعده شک ساری است. به لحاظ آن یقینی که اول داشته قبل از ظن به اصابه دم، به لحاظ آن یقین، خب استصحاب جاری است. چون آن یقینِ ضربه‌ای به آن نمی‌خورد. شک ساری به او نمی‌شود. فقط شک در بقاءش دارد که آیا آن یقینی که من یقین داشتم قبل از ظن به اصابه، یقین داشتم، بعد ظن به اصابه پیدا کردم و بعد حالا می‌بینم؛ این باقی بوده آن طهارت یا باقی نبوده؟ شکی برایش پیدا شده، از این ناحیه هم می‌َشود چی؟ می‌شود مورد استصحاب باشد.

س: آن یقین ...

ج: ما حالا آن‌ها را داریم تکرار می‌کنیم، الان می‌خواهیم زود تکرارمان تمام بشود.

س: آن یقین سابق مگر اصلاً از آن کار می‌آید دیگه؟

ج: آره.

س: چرا کار ...، وقتی یک یقین دیگری آمد دیگه آن یکی ...

ج: چه یقینی آمد؟

س: من الان پنج‌تا، ده‌تا، بیست‌تا یقین پشت سر هم دارم. آن قبلی‌ها که دیگه به‌درد نمی‌خورد. وقتی یک یقین جدیدی ؟؟ شد این است که ...

ج:‌ نه، الان چون بعد از نماز در آن یقینِ چیه؟ در آن یقین شک می‌کند، درست؟

س: خب دیگه شک را کرده ...

ج: حالا شک می‌کند. پس امام علیه السلام می‌فرماید؟ امام علیه السلام می‌فرماید که تو حالا با همان حرف‌هایی که دیگه زده شد، امام استصحاب می‌کنند می‌گویند تو برایت وقتی می‌خواستی وارد نماز بشوی واقعاً چی داشتی؟ واقعاً استصحاب داشتی چون آن یقین سابق که داشتی، بعد هم استصحاب داشتی، حالا این چه جور قابل تطبیق بر مقام می‌شود؟ کلام آخر، ولی این‌که بالاخره جای استصحابی وجود دارد، یک شک لاحق و یک یقین سابق و شک لاحقی وجود دارد. یکی از مشکلات همین است که این تطبیق، چه‌جور بر مقام تطبیق می‌شود که حالا بعد ...

احتمال سوم این بود که نه، یقین برایش پیدا نمی‌َشود. با دیدن و نظر یقین برایش پیدا نمی‌شود. همین‌طور مظنون، مشکوک است برایش که چه جوری است؟ آیا متنجس شده؟ نشده؟ همین‌جور، ولی بعد «فرأیته فیه»، می‌بیند اِ! بله، همان پیدا شد. خب در این‌جا جای قاعده شک نیست؛ یعنی شک ساری چون یقینی ندارد که شک به آن بخورد. آن یقینِ قبل از ظن به اصابه که مورد شکی واقع نمی‌شود. بعد از آن هم که یقینی برایش حاصل نشد با فحص تا این شک به آن بخورد. پس بنابراین مورد فقط می‌شود مورد مورد قاعده استصحاب که امام علیه السلام می‌فرمایند خب، تو که قبل از این ظن به اصابه یقین به طهارت داشتی، ظن به اصابه پیدا کردی، ظن به اصابه هم که حجت نیست، خب با فحص‌ات هم که یقین پیدا نکردی، پس چی بودی تو؟ یقین به طهارت داشتی، بعد هم همین‌طور حجتی بر عدم طهارت پیدا نکردی، همین‌طور ظن داشتی خب استصحاب بقاء داشتی دیگه. ولو این‌که الان می‌دانی که همان نجاستِ هست و لکن استصحاب داشتی در هنگام نماز و دخول در نماز و این‌ها.

احتمال چهارم این است که نه، باز علم برایش پیدا نشده از آن نظر و لکن بعد هم که دیده مردد است. «فرأیت فیه»، نمی‌دانم همان قبلیِ است، مظنونِ هست یا نه، یک چیز جدیدی است؟ این‌جا هم باز قاعده یقین جا ندارد چون چنین یقینی پیدا نشده برایش، فقط استصحاب است. پس در این چهارتا یکی‌اش که اصلاً جای هیچ‌کدام نیست. دومی جای هر دو هست. سومی و چهارمی هم جای استصحاب است ولی «الامر مردد بین الاحتمالات الاربعه»، چه‌جور شما می‌آیید به آن أخذ می‌کنید که فقط می‌گوید استصحاب، استصحاب فقط در آن، یعنی در آن صورت جاری است. مردد است، معیِّنی ندارد. این اشکال بود.

س: طبق احتمال چهارم هم باز قاعده یقین نمی‌تواند مستثنی باشد.

ج: نه، چون یقینی این‌جا وجود ندارد که ...

س: نه، ما یقین قبلش ...

ج: آن‌که شک در آن اصلاً نمی‌کند که، آن ...

س: نه، بعدش که «رأیت فیه» هست، حالا بعد؟؟

ج: نه، نه این‌که «رأیت فیه» است نه این‌که آن قبل از ظن به اصابه، «رأیت فیه» یعنی احتمالاً همین، یا چیز جدیدی است یا همان مظنونِ هست ولی قبل از ظن به اصابه که می‌داند ...

س: می‌َشود به آن هم بخورد یا نه؟

ج: ولی قبل از ظن به اصابه که می‌داند لباسش پاک بوده، آن که در آن‌که شک نمی‌کند.

س: حالا می‌بیند می‌گوید شاید نه، از همان اول هم تصویر می‌شود.

ج: منشأ آن فقط این اصابه دم است نه چیز دیگری که شاید از قبل بوده، منشأ آن همین اصابه دم رعاف یا منی است. خب، این اولش ذکر شده، بنابراین این اشکال بود.

در مقام جواب از این اشکال ما به چند نکته باید توجه کنیم و علی ضوء این نکات ببینیم که می‌توانیم از این شبهه تخلص پیدا کنیم یا نه؟

امر اول این است که از تعلیل امام علیه السلام بحسب نقل این روایت که «لأنّك كنت على يقينٍ من طهارتك فشككت، فليس ينبغي لك أن تنقض اليقين بالشك»، می‌فهمیم که در مورد سؤال زراره شک و یقینی وجود داشته و الا اگر شک و یقینی وجود نداشته باشد جایی برای این تعلیل نیست. پس بنحو فی‌الجمله از تعلیل می‌فهمیم یک شک و یقینی این‌جا وجود داشته، بنابراین احتمال اول که در آن هیچ شکی وجود ندارد این مرفوض است، مردود است، آن می‌رود کنار. از مردد، اطراف تردید آن می‌رود کنار. بله، آن سه‌تای دیگر فعلاً باقی است. این مطلب اولی که باید به آن توجه کنیم.

مطلب دوم این است که براساس نسخه علل، ما براساس نسخه علل اصلاً شکی که ساری باشد نداریم. چرا؟ برای این‌که در نسخه علل این است. «قلت: فإن ظننت أنه قد أصابه و لم أتيقن ذلك، فنظرت فلم أر شيئا، ثم طلبت فرأيت فیه بعد الصلاة قال: تغسله و لا تعيد». در این‌جا می‌گوید: «ثم طلبت فرأیته فیه». «رأیته فیه»، همان را ضمیر مفعولی برمی‌گردد به کی؟ یعنی همان مظنونِ، همان که مظنون هم بود اصابه کرده، «و رأیته فیه». خب پس شک ساری ندارد. آن یقین نسبت به طهارت قبل از ظن که اصلاً باقی است، آن شکی در آن نیست. شکی ما نداریم. این آقا شکی، زراره شکی در او ندارد. آن یقینی که می‌شد در آن شک کرد عبارت بود از یقینی که از نظر بررسی پیدا شده باشد و بعد شک کند. خب بعد هم که شک نکرده، می‌گوید: «فرأیته فیه»، پس بنابراین چون تصریح کرده به این‌که «فرأیته فیه»، این اصلاً شکی وجود ندارد. کما این‌که یقینی که شک به کمرش بخورد هم وجود ندارد. چرا؟ در این روایت؟ چون دارد که «فلم أر شیئا ثم طلبت فرأیته فیه» آن‌وقت ندیدم. بعد دومرتبه گشتم سراغ آن بعد از نماز، خب اگر یقین کردی نیست که بعد از نماز دوباره برای چی می‌گردی دنبالش؟ پس این هم قرینه می‌شود که با آن فرأیته نمی‌خواهد بگوید یقین کردم نیست.

س: «لم أر شیئا».

ج: با آن بله، «لم أر شیئا»، «فنظرت و لم أر شیئاً»، نمی‌خواهد بگوید یقین کردم. می‌خواهد بگوید یک نگاهی کردیم و حالا نمازمان را خواندیم. بعد دو مرتبه سراغش گشتیم که پیدا کنیم و...، پس بنابراین اصلاً بنابر نسخه علل جایی برای احتمال شک ساری و قاعده یقین وجود ندارد.

س: حاج آقا، توی این احتمال می‌خواهد بگویید عقلایی نیست؟ معمول نیست؟ متداول نیست؟ یا اصلاً احتمالش نمی‌رود؟

ج: احتمالش نمی‌رود. یعنی اصلاً ...

س: شک ساری ...

ج: یعنی خلاف ظهور حداقل.

س: حالا شاید این متداول نیست ولی بگویید احتمالش ؟؟

ج: احتمال چی؟

س: که بگویید متداول نیست، خلاف ظهور است، خلاف ...

ج: آره دیگه، چون فرأیته که می‌گوید که این‌که روشن است.

س: اما نه ...

ج: «فرأیته فیه»، یعنی همان را دیدم. پس شکی ندارد.

س: نه، نه، نسبت به فقره ثانیه استخراج؟؟ می‌فرمایید از این‌که می‌گوید «لم أر شیئا»، به معنای یقین پیدا کرده که نیست؟ دیگه معنا ندارد.

ج: نه، به قرینه فطلبته می‌فهمیم آن ...

س: همین، به قرینه طلبت، می‌گوید معنی ندارد فطلبت برود دنبال ...، نه، خیلی وقت‌ها من یک چیزی را یقین می‌کنم دوباره وسواسی، شکی چیزی برایم مهم است ...

ج: زراره وسواس نبوده.

س: حالا می‌خواهم ...، متداول نیست دیگه ولی نگویید احتمال نمی‌رود. در احتمال بله ...

ج: احتمال عقلایی نمی‌رود.

س: عقلاء هیچ وقت وسواس نمی‌شوند؟

ج: چرا، آن‌وقتی که وسواس می‌شوند دیگه اصلاً عقلاء نیستند در حین، حین کونه وسواساً، مثل این‌که فرمود که مثل این‌که فرمود که مؤمن حین العصیان مؤمن نیست در آن حین ...

س: همان طلبت را بفرمایید کافی است دیگه ...

ج: همین طلبت دیگه، ما به طلبت ...

س: نه، نه، می‌خواهم بگویم برای حل؟؟

ج: نه، ایشان می‌گوید که ...

س: چون فرض؟؟ فرد؟؟‌یک و دو را باطل می‌کند. کافی است دیگه، سه و چهار هم که ظهور در استصحاب دارد. پس دیگه بقیه دیگه مستدرک است دیگه، نیاز به آن نداریم.

س: نه، از این‌که فرموده ...

س: همین طلبته را فقط بفرمایید یک و دو ابطال می‌َود، سه و چهار هم که ظهور در استصحاب دارد.

ج: نه، حالا ببنید ابطال چه جور می‌شود؛ حالا بعد ...

س: حالا دیگه شما چهار فرد؟؟ عقلی کردید دیگه ...

ج: بله، بله، خب ...

س: پس همان ...

ج: حرف ما هم همین است. می‌خواهیم بگوییم که امر در روایتی بنابر نسخه علل چیه در آن‌جا؟ ظاهر امر این است که ما شک ساری نداریم.

س: نخیر، این را نمی‌خواهد بگویید. شما اگر احتمال ؟؟

ج: بابا نداریم شک ساری، مگر این‌طور نیست؟

س: نه، نه، نه، نگاه کن، من حرفم این است. می‌خواهم بگویم اگر شما اعتمادی به همین فرمایشی دارید که الان در جواب ایشان هم گفتید که طلبت دال بر این است که آن یقین نیست. همین کافی است.

ج: دوتا حرف داریم می‌زنیم. یکی چی؟ یکی این‌که شک ساری در این بنابر نسخه علل اصلاً شک ساری وجود ندارد توی این روایت، چرا؟ برای خاطر این‌که بعد می‌گوید «فرأیته فیه» دیدم، با این دیدن کدام یقینی می‌خواهد، می‌خواهد سرایت بکند به چی؟ که چی خراب است؟

س: ؟؟

ج: صبر کنید! اگر می‌خواهید

س: یعنی استدلال‌های متعدد نه به اجزای استدلال ...

ج: بله؟

س: درست است؟ یعنی چند استدلال در کنار هم نه اجزای یک استدلال، چون برای اتمام استدلال به حل شبهه همان طلبت کافی است اگر ایمان دارید واقعاً به آن، همان طلبت کافی است. بعد اگر می‌خواهید استدلال‌های متعدد بیاید یک حرف دیگری ...

ج: بله دیگه، حالا ما داریم بررسی روایت می‌کنیم دیگه، می‌گوییم توی روایت چند جهت وجود دارد. یکی از جهاتی که وجود دارد به ما می‌گوید شک ساری در این‌جا نیست. یک جهت دیگر که در روایت می‌بینیم یقینی که ضربه به آن بخورد توی روایت نیست. پس بنابراین بنابر نسخه علل احتمال شک ساری نمی‌دهیم. خب ...

س: ؟؟

ج: حالا صبر کنید آقا، شک ساری احتمالش را نمی‌دهیم و چون یا این جمله‌ای که امام فرمودند «فإنک کنت علی یقین من طهارتک فشککت فلیس ینبغی لک آن تنقض الیقین بالشک» حالا عین این عبارت یا حالا یک چیزی من اضافه کردم نسبت به امام نمی‌دهم. حالا شاید همین یا قریب به همین مضمون. این بالاخره یا استصحاب از آن مقصود است یا شک ساری مقصود است دیگه، قاعده دیگری که این جمله غالبیت بر او ندارد. یا برای استصحاب است یا شک ساری. وقتی شک ساری‌اش مقطوع‌العدم شد پس یتعین که مقصود از این جمله مبارکه چیه؟ استصحاب است. این بنابر نسخه علل.

اما بنابر نسخه تهذیبین: این مطلب دوم بود.

مطلب سوم: براساس نقل تهذیبین؛ تهذیب الاحکام و استبصار که شیخ طوسی قدس سره نقل فرمودند. خب براساس این انصاف این است که براساس نسخه تهذیبین انصاف این است که با قطع نظر از حالا کلام امام و تعلیل و توجه به خود کلام زراره که خدمت امام عرض کرده است احتمال وجود شک ساری و یقینی که مورد شک واقع بشود، خود یقینِ نه بقاءش بلکه خودش، اصلش که همان شک، قاعده یقین است وجود دارد. و این‌که در بعض کلمات بزرگان و اعاظم مثل محقق خوئی و یا مثلاً شهید صدر و خب عده دیگری از این‌ها می‌گویند نه، این خلاف آن چیزی است که حالا توضیح آن را خواهم داد. به ذهن می‌آید که این احتمال وجود دارد إن لم نقل به این‌که ظهور دارد. چند نکته این‌جا وجود دارد در نقل شیخ.

یکی این است که زراره از واژه «فنظرت فلم أر شیئا» از واژه نظر استفاده کرده که این نظر توی نقل علل نیست. آن‌جا فقط، در نقل علل چی بود؟

س: طلبه؟؟

ج: چرا، آن‌جا هم هست. چرا آن‌جا ...، «فنظرت فلم أر شیئا»، فنظرت در هر دو جا هست. خب فنظرت، نظر؛ آقایان می‌گویند عبارت است از یک بررسی عمیق، بادقّت، فلذا است که آقایان از آن عبارت مقبوله که حضرت فرمود که «و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا»، از آن استفاده کردند که باید قاضی چی باشد؟ مجتهد باشد. اگر می‌فرمود فقط بلد باشد احکام ما را، خب با تقلید هم می‌شد. اما فرموده، گفتند اصلاً این فنظرت ما می‌فهمیم. نظر کرده؛ یعنی عمیقانه درست بررسی کرده، چه کرده، یک نظر معمولی نیست. پس این‌جا دارد می‌گوید فنظرت، یعنی حسابی بررسی کرده، «فلم أر شیئاً». این یک نکته.

نکته دوم این است که در این‌جور موارد که انسان با دقّت بررسی می‌کند، آن هم یک محیط کوچکی را، با بررسی قابل توجه و عمیق و این‌ها، غالب این است که برای انسان اطمینان یا یقین پیدا می‌شود به عدم، و این امر وجدانی است یعنی این غلبه را ما به وجداننا نُدرک و تجربه کردیم بارها خودمان در زندگی‌مان این را که در این‌جور جاها وقتی خوب بررسی انسان بکند؛ آن هم یک لباسی که آن هم خون تازه که اگر مخصوصاً لباس اگر خودش قرمز نباشد که خب بعید است که زراره لباس قرمز بیاید بپوشد. وقتی قرمز نباشد خون که خودش یک رنگ سرخی دارد، جلّی است، آن هم حسابی بگوید دقّت کردم نبیند، این‌جور جاها با این خصوصیات وجداناً انسان می‌بیند که برایش اطمینان پیدا می‌شود و بلکه گاهی قطع پیدا می‌شود. کثیرا اما قطع پیدا می‌شود. چون این‌چنین است انسان حدس می‌زند که قهراً پس برای زراره هم این قطع یا اطمینان پیدا شده چون حکم الامثال بما یجوز و لایجوز...، وقتی انسان می‌بیند وجداناً این خودش این‌جوری است؛ خب آدم‌های دیگر هم همین‌جور هستند دیگه. و این‌که شهید صدر فرموده نه، چنین غلبه‌ای وجود ندارد، ما قبول نداریم، این خلاف آن چیزی است که نُدرکه بوجداننا و این‌که ایشان فرموده خب زراره که حالا معلوم نیست که بر این غلبه تکیه کرده باشد. ما نمی‌خواهیم بگوییم او بر این غلبه، ما می‌خواهیم... إنی است نه لِمّی، می‌خواهیم این‌جوری بگوییم. ما می‌خواهیم بگوییم وقتی حال خودمان را حساب می‌کنیم، وجدان خودمان را حساب می‌کنیم می‌بینیم ما در این موارد با توجه به آن بررسی کامل که نظرت در آن بر آن دلالت کرد. وقتی بررسی کامل کنیم‌، آن هم نجاستی هم که مورد نظر است یک نجاستی است که رنگ آن سرخ است و خودش برجستگی دارد؛ یعنی زود به چشم می‌آید.

س: آن غیره هم دارد دیگه، حالا حتماً ...

ج: بله؟

س: روی آن هم خیلی نمی‌شود تأکید کرد دیگه، آن غیره هم دارد. فقط آن‌که نیست.

ج: حالا یکی‌اش آن است بالاخره ...

س: فغیره ؟؟

ج: بله، یکی‌اش آن است دیگه، حالا آن، تازه منی هم همین‌جور است. چون منی یا الان، حالا دیگه وارد نشویم به این‌که خصوصیات...، آن هم همین‌جور است. به‌خاطر این‌که یا تر است یا تازه است که زود معلوم می‌شود. اگر خشک هم شده که آن‌جا حالت ضخومت پیدا می‌کند قهراً، آن را می‌فهمد که این زبری و ضخومت پیدا می‌کند.

س: بول ممکن است مثلاً این‌طوری نباشد. ؟؟

ج: حالا این هم قرینه دوم، این هم امر دوم.

امر سوم: امر سومی که این‌جا وجود دارد که خوب بر آن دقّت بفرمایید. گفت، عرض کرد زراره که «فنظرت فلم أر شیئاً فصلیت» خواندن نماز را تفریع کرده بر این‌که بررسی کردند. خب پس زراره می‌دانسته که نماز مشروط به طهارت خبثیه‌ی لباس مصلی است، این شرط نماز است یا نجاست مانع است. یکی از این دو امر است دیگه، به این توجه داشته، فلذا برای این‌که احراز کند که این شرط نماز هست یا نه؟ بررسی کرده. می‌گوید بررسی کردم فصلیت، نماز را تفریع کرده، اقدام به نماز خواندن را تفریع کرده بر این‌که گشتم و ندیدم. خب چه گشتن و ندیدنی است که می‌تواند مبرر این بشود که آدم وارد نماز بشود. آن گشتنی است، آن فحصی است که احراز کند با او شرط را یا عدم مانع را. پس بنابراین از این فاء تفریع که می‌گوید گشتم سپس متفرع بر این گشتنم نماز خواندم یعنی با این گشتنم دیگه احراز کردم که می‌توانم وارد نماز بشوم؟ شرط نماز را دارم؟ مانعی نیست. بنابراین با این فاء که این فاءی فصلیت ظاهراً در چیز نبود. حالا دوباره نگاه کنم. «ثمّ طلبت فرأیته فی بعد الصلاة» آن‌جا ...، نه، «فنظرت فلم أر شیئا ثم طلبت فرأیته فیه بعد الصلاة» آن‌جا اصلاً ندارد که ...، ولی نقل شیخ در تهذیبین این‌جوری بود که تفریع دارد می‌کند. بنابراین به این امور ثلاثه که اولاً از واژه ...

س: بنابر شرطیت فرمایش متین ولی من مانعیت ...

ج: مانعیت هم همین‌طور، باید احراز عدم مانع کند.

س: احراز عدم مانع باید بکند؟

ج: بله.

س: نه، و اما گشتم، قصوری در فحص اجرا نکردم اصل جاری کردم.

ج: نه، او اصل را بلد نبوده، تازه اصل را امام دارد یادش می‌دهد. اصل استصحاب هنوز بلد نبوده که، این هم باید توجه به آن بکنیم. ایشان اصل استصحاب را بلد نبوده، امام حالا تازه توی این روایت یادش می‌دهند.

س: ؟؟ نه استصحاب عدم مانع ...

ج: پس چه اصلی؟

س: نه، اصلاً مانع، اصلاً اصل هم نگویید. بنابر مانعیت من گشتم، علم به مانع هم که پیدا نکردم مانعیت احراز نشده، نماز خواندم.

ج: یعنی چی؟

س: یک چیز عقلایی است. یک وقت هست ...

ج: بدانم مانع نیست دیگه، احتمال ...، آخه چون برای احتمال برایش ایجاد شده بود دیگه ...

س: فرق شرط و مانع را ذکر ...

ج: حالا شما بگویید شرط است. بنابر شرط ...

س: آخه شرطیت مثلاً احراز می‌خواهد، مانعیت ؟؟

ج: حالا ما شرطیت را می‌گوییم. مانعیت را نمی‌گوییم. معروف شرطیت است دیگه. خب پس بنابراین این امور ثلاثه که از واژه نظرت که دلالت می‌کند بر فحص کامل و دقیق استفاده کرده و آورده در کلامش.

دو: این‌که توی این‌جور موارد با توجه به خصوصیات، فحص کامل است از یک طرف، از یک طرف یک چیز وسیعی نبوده که حالا بگوییم این ...، یک لباسی بوده، یک جای آن ...، خب این هم وجداناً غالباً در این‌جاها با فحص کامل اطمینان یا یقین پیدا می‌شود برای انسان. پس بنابراین برای زراره هم حدس زده می‌شود که پیدا شده.

سه: این‌که با فاء تفریع گفته من پس از این و براساس این گشتنم و فحصم و نظر و ندیدنم وارد صلاة شدم. بر این اساس، یعنی چی بر این اساس؟ یعنی احراز کردم پس شرط صلاة را دارم. براساس این سه‌تا بعید نیست که بگوییم احتمال این‌که پس مراد یقین باشد هست. اگر نگوییم ظهور در این دارد که این یقین برایش پیدا شده. احتمال که حتماً هست. انصاف این است که کسی بخواهد نفی احتمال بکند این خلاف انصاف است. بلکه ادعا می‌کنیم براساس این عرایضی که عرض شد ظهور دارد در چی؟ در این‌که یقین برایش حاصل شده، احراز کرده، حجت برایش قائم شده طبق این نقل، بر این‌که شرط صلاة را واجد است؛ فصلیت.

س: تفریع را که می‌فرمایید قرینه بر تفریع هست، می‌تواند فقط، داستانش را دارد نقل می‌کند که این اتفاقات افتاد و این‌که تفریع باشد مخصوصاً توی نسخه وسائطش ثم دارد. ثمّ صلیت.

ج: بله، حالا عرض کردم که آن نقل خود تهذیبین؛ آن‌جا فصلیت هست.

س: ثم هم باشد مگر فرقی می‌کند؟

ج: ثم صلیت هم... فحوای آن همین است دیگه، یعنی ثم بعد از این فحص احراز شرط صلاة را کردم فصلیت. فاء یک خرده بهتر است دلالتش ولی ثم هم همین است.

س: یعنی می‌خواهم بگویم اگر مثلاً طرف این اتفاق برایش افتاد ...

ج: و صلیت می‌گفت. این فاء. ببینید؛ می‌گفت و صلیت، اما این‌که فاء آورده این، و هم‌چنین ثم که آورده یعنی بعد از آن کارم که آن کار را مقدمه قرار دادم. یعنی شرط را می‌دانستم که آدم باید لباسش پاک باشد، شرط نماز را می‌دانستم این است. براساس این گشتم و بعد براساس همین نماز را برگزار کردم. یعنی چی؟ یعنی احراز شرط را کردم.

س: می‌توانیم بگوییم موقعی که دارد سؤال می‌پرسد، می‌داند که این‌ها پشت سر همدیگه به هم ربط دارند. یعنی طهارت خبثیه برای صلاة نیاز است. اما موقعی که در حال انجام آن عملیات بوده ممکن است توجه نداشته، یعنی موقعی که لباسش نجس شده گشته پیدا نکرده، بعد مثلاً یک ساعت بعد ...

ج: می‌دانم، همان وقت گشته پیدا نکرده، پس چه‌جور شرط را احراز کرده وارد نماز شده؟

س: مانع را پیدا نکرده حاج آقا، علم را که نداشته.

ج: اگر شرط، حالا ما به مانع ... بابا حرف مانع را نزنیم که شما... شرط را، باید لباسم پاک باشد. احتمال دادم نجس شده، استصحاب هم که بلد نبوده، خب چه جوری وارد نماز شده؟ آخه استصحاب اگر بلد بود آن‌موقع استصحاب می‌کرد. استصحاب که بلد نبوده، پس چه جور وارد نماز شده؟ مگر بگوید رجاءً گفته بخوانیم بعد برویم مسئله‌اش را بپرسیم. فصلیت پس ظاهرش این است که نه، احراز کرده که نیست.

س: الان دافع احتمال مانع هم چیه؟ مانع هم اگر خودش مانع باشد نه احرازش مانع باشد.

ج: حالا این‌که آیا نجاست مانع است یا طهارت شرط است این را بگذارید ...

س: نه، نه، در مانع هم تفصیل است، بگوییم احراز مانع، یا خود مانع؟ احراز مانع مضر است یا خود مانع مضر است؟ اگر گفتیم ذات مانع مضر است آن‌موقع احتمال مانع هم دافع می‌خواهد. دافع آن چیه؟

ج: خیلی خب، باشه، خیلی خب، بهتر،

س: ؟؟ مؤید حرف ...

ج: بهتر، بله، بهتر.

س: آخه اشکال می‌کنند بر مانع ؟؟

ج: حالا ما می‌خواستیم دیگه خیلی وارد آن جهتش نشویم و الا فرمایش شما هم درست است. این هم بهتر. خب حالا اختلاف السیدین برکةٌ، فیه برکة.

خب، پس این احتمال بنابر نسخه تهذیبین احتمال این‌که این یقین پیدا شده برایش، این از یک ناحیه، و از ناحیه دیگر این‌که فرمود «فرأیت فیه» نگفت «فرأیته فیه»، خب «فرأیت فیه» یعنی دیدم. حالا که دیدم این دیدنی که دو احتمال در آن هست قهراً موجب این می‌شود که نسبت به آن یقینِ و آن احرازِ برایش شک پیدا بشود، اگر احتمال، چون یک طرف احتمال این است که همان است. یک احتمال دیگر هم این است که نه، این احتمالی که همان است الان طاری شده باشد خب استصحاب همان طهارت سابقه را دارد. پس بنابراین با توجه به این‌که بعد هم گفته فرأیته، نگفته «فرأیته فیه»، این احتمال شک ساری وجود دارد در این‌جا و ما باید ببینیم معیّنی برای استصحاب چیست در این‌جا؟

إن قلت: إن قلت که، که بعضی فرمودند مثل شاید محقق سیستانی در تقریرات بحث ایشان هست که حذف مفعول جایز است. ادباء گفتند جایز است، متعارف هم هست. پس از این فرأیت ما نمی‌توانیم چیزی در بیاوریم. فرأیت بگوییم نه، ضمیر ندارد. پس دو احتمال در آن هست. این هم فرأیت یعنی فرأیته، پاسخ این فرمایش هم این است که حذف مفعول درست است جایز است اما در کجا؟ جایی که موجب تردید در کلام و این‌که مخاطب مردد بشود بالاخره، نباشد. اما جایی که نه، نفعول را اگر حذف بکنی او مردد می‌شود، حذف مفعول رائج است در زبان عرب، ولی معمولاً این جواز کجاها است؟ این جواز در جایی است که معلوم است. مرجع ضمیر معلوم است. خب ولی جایی که اگر حذف بکنی ضمیر را مردد می‌شود شخص که چیه؟ این‌جا دیگه این جواز نیست. مگر کسی بخواهد اجمال اصلاً بگوید. یعنی مصلحت در اجمال‌گویی باشد. گاهی مصلحت در اجمال‌گویی است مثل این دیپلمات‌ها که خیلی می‌خواهند اجمال بگویند که افراد نفهمند این‌ور است آن ور است، ذواحتمالات است. بله، آن‌جا هم اصلاً بناء بر اجمال‌گویی دارند. ضمیر را یک‌جوری بگویند ضمیر معلوم نیست به چه کسی برمی‌گردد. اما این‌جا که زراره نباید اجمال بگوید که امام علیه السلام مردد بشود، چون امام بنا نیست براساس علم غیبش که عمل بکند و جواب بفرماید. یک جوری بگوید که سؤال معلوم نباشد چیه که حالا بخواهد امام علیه السلام جواب بفرماید. بنابراین در این‌جا این‌که فرأیت گفته یعنی دیدم آن را، همین! نه او را دیدم. دیدم، خون دیدم. منی را دیدم، خون دیدم. حالا البته حالا...، یک خرده حالا در منی‌اش یک خرده حالا از قبل نبودنش یک خرده مشکل است. حالا یک دفعه مثلاً چی مثلاً حالا؟ حالا یک صوری دارد البته آن‌جا هم، قابل تصویر است للادقّاء معلوم است که می‌توانند صور آن را پیدا کنند. ولی خب دم رعاف و این‌ها ممکن است دیگه حالا...، پس بنابراین این احتمال وجود دارد. این هم مطلب سومی بود که عرض کردیم.

و اما مطلب چهارم: مطلب چهارم این است که تعلیل امام علیه السلام حسب این نقل ظهور در استصحاب دارد خودش من حیث هو هو، چرا؟ چون فرمود: «لأنك كنت على يقين من طهارتك فشككت، فليس ينبغي لك أن تنقض اليقين بالشك». در قاعده شک ساری ما یقین موجودی نداریم. یقین بالفعلی نداریم. انهدم. اما در مورد استصحاب یقین ما موجود است. شک در بقاء داریم ولی یقین ما سر جای خودش محفوظ است. یعنی در حال شک یقین هم هست. یقین و شک با هم هستند منتها تهافتی ندارند چون متعلق‌های‌شان فرق می‌کند. یقین دارم به این‌که «کنت طاهراً» و شک دارم که الان آن ادامه دارد یا ندارد؟ این یقین و شک مع است، با هم است. خب ظهور عناوین در چیه؟ در فعلیت است. در وجود داشتن است. «لا تنقض الیقین بالشک» یعنی یقینی که داری و موجود است. اما در شک ساری که چنین چیزی نیست. آن‌جا دیگه یقینی موجود نیست تکویناً. پس بنابراین خود تعلیل ظاهرش چیه؟ این است که یقین فعلیت دارد. خب توی این سؤال زراره کدام یقین‌ها فعلیت دارد؟ آن یقین قبل از ظن اصابه است که فعلیت دارد. اما آن یقینی که برایش پیدا شده در اثر فحص و تفحص که بعد می‌بیند؛ خب اگر شک او ساری بشود که او از بین رفته، اگر یقین کند که این همان است، اگر این همان باشد که آن، پس آن یقینِ درست نبوده، بنابراین این تعلیل امام علیه السلام که ظاهر آن این هست که آن فعلیت دارد یقین و شک، پس بنابراین معیِّن این می‌شود که سؤال زراره و مفاد کلام زراره بحسب آن برداشت امام علیه السلام که ظاهر سؤالش را برداشتی فرمودند، جواب می‌دهند دیگه، از این جوابِ می‌فهمیم که آن‌که امام استظهار فرموده از کلام زراره بحسب قواعد محاوره نه بحسب علم غیب، بحسب قواعد محاوره، همین است که این یک یقین فعلی برایش وجود دارد، شک فعلی هم وجود دارد و این «لا یستقیم الا مع الاستصحاب»، و این ذیل کأنّه قرینة علی آن صدر یا شما ببینید حاکمٌ علی آن و مفسرٌ له، و او را تفسیر می‌کند، توضیح می‌دهد که ...، وقتی امام این‌جوری برداشت کردند خب کلام این است.

یک مطلب هفتمی (تا حالا چندتا مطلب عرض کردیم)؟

س: چهارتا.

ج: چهارتا. مطلب پنجم این است که ما (فقط اشاره می‌کنم چون دیگه حالا وقت گذشته، این یک خرده توضیح و تفصیل دارد). مطلب پنجم این است که خب تا این‌جا ما استظهار چی کردیم؟...

مطلب پنجم را هم بگوییم آن‌وقت بعد؛ تا حالا که می‌گوییم یا صحیح نسخه علل است یا صحیح نسخه تهذیبین است. اگر صحیح نسخه علل باشد که بیّنّا که باید بگوییم این چیه؟ استصحاب است. اگر صحیبح نسخه تهذیبین باشد باز هم بیّنّا که این با توجه به کلام امام استصحاب است. و فتردید باطلٌ، و معین می‌شود که این استصحاب است.

مطلب ششم که آخرین مطلب است این است که کسی می‌گوید درست است. تا حالا شما درست آمدید و می‌توانید بگویید ظاهر هر دو استصحاب است. چه نقل علل چه نقل تهذیبین. اما این‌جا قرینه وجود دارد که ما دست از این ظهور باید برداریم. چه آقای آخوند قدس سره برای همین قرینه مجبور شده دست از استصحاب بردارد. دوتا اشکال وجود دارد که البته قبلاً هم راجع به این دوتا اشکال صحبت کردیم. کسی بخواهد به این دو اشکال‌ها تکیه کند بگوید بله، این حرف‌ها درست! ظهور بدوی همین است که شما می‌گویید. استصحاب است اما ما دوتا قرینه داریم که باید دست از این برداریم. یک: این است که اگر این‌جا بخواهد استصحاب باشد با جواب ششم تهافت پیدا می‌کند. با حرفی که در سؤال ششم هست تهافت پیدا می‌کند.

دو: که منشأ فرمایش آقای آخوند شده این است که اگر استصحاب معنا کنید این جواب سؤال سائل که امام فرمود که لاتعید، او گفت آقا، چرا لاتعید؟ با آن نمی‌خواند. این نمی‌تواند تعلیل برای لاتعید باشد. چون نقض یقین بالشک نیست اگر بخواهید بگوییم اعاده هست. نقض یقین به یقین است چون یقین کرده که این ثوبش متلوث بوده، این دوتا قرینه که یکی‌اش آقای آخوند را وادار کرده آن را بفرماید. یکی دیگه هم همان تهافت است که ممکن است کسی بفرماید. خب این‌ها هم، جواب این دوتا هم از ما مضی روشن شد که این دوتا نمی‌توانند قرینه باشند. حالا یک ذرّه توضیح بیشتری می‌خواهد که دیگه وقت گذشته، ان شاءالله برای بعد. جلسه بعد ما ان شاءالله روز دوشنبه هفته آینده خواهد بود چون من یک سفری دارم. ان شاءالله دو شنبه هفته آینده.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo