درس خارج فقه استاد محمدمهدی شبزندهدار
99/12/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بیع
شيخ اعظم قدس سره دو اشكال در تمسك به حديث رفع بيان كردند. محقق امام قدس سره هر دو اشكال را مطرح ميكنند و پاسخ ميدهند.
اشكال اول شيخ اعظم قدس سره اين بود كه مدعي صحت بعد الاجازه و الرضا اين است كه ميگويد حكم عقد مكرَه و بيع مكرَه شرعاً اين است كه نفوذ اين موقوف به رضاي مكرَه است. و اين حكم با حديث رفع برداشته نميشود. چرا؟ براي اينكه حديث رفع، رفع مؤاخذه است يا احكامي كه در حقيقت به عنوان مؤاخذه، مثل حدّ و تعزير و و تكفير و امثال ذلك يعني كفاره دادن. و اين يك چيزي نيست كه ... نه خود مؤاخذه است و نه متضمّن است. اين امري است كه له است براي اوست. كه تو اگر بخواهي اين عقد نافذ باشد تو بايد راضي باشي اين له است. پس حديث رفع اين را برنميدارد. كه شيخ البته در نهايت كه اشكال اول را ذكر كردند بعد اشكال دوم را ذكر كردند شيخ در نهايت آنطوري كه گفتيم آن جواب دادند و بعد... در نهايت كأنّ تمسك به اطلاقات را قبول كردند.
حالا امام رضوانالله عليه در اينجا يك مسئلهي مبنايي را در حديث رفع ميفرمايند و ميفرمايند طبق اين مسئلهي مبنايي هم اشكال اول و هم اشكال دوم كه حالا بعداً عرض ميكنيم مندفع است. و آن اين است كه اصلاً در حديث رفع كه حديث رفع خورده به موضوع ديگر، «رُفع ما استكرهوا عليه»، «رفع ما اضطروا اليه»، «رفع ما لا تعلمون»، «رُفع النسيان»، خب ظاهر بدوي اين رفعها كه قابل التزام نيست چهجور خود ما استكرهوا عليه نيست؟ هست وجود دارد خب اكراه دارد ميشود بر بيع، اضطرار پيدا ميكند بر يك كاري، بر بيع يا بر شرب يك متنجّسي يا خمر مثلاً. رُفع النسيان چهطور نسيان از امت برداشته شد؟ هست اينقدر فراموشي هست. بنابراين اين قطعي است كه ما هو الظاهر البدوي در اين حديث شريف، اين ظاهر بدوي قابل التزام نيست. و به دلالت اقتضاء به بيان من، به دلالت اقتضاء بايد گفت اين ظهور حتماً مراد نيست و چيز ديگري است إنّما الكلام در آن چيز ديگر است. عدهاي آمدند در اينجا گفتند پس امري بايد در تقدير باشد مثل «و اسئل القرية» كه خب از قريه كه نميشود سؤال كرد، آن را به دلالت اقتضاء گفتند اهل در تقدير است يعني «و اسئل اهل القرية» اينجا هم بايد گفت رفع ما استكرهوا عليه، رفع ما اضطروا اليه، اينجا يعني مؤاخذهي بر اينها. عقوبت بر اينها. تا اينكه كلام مستقيم بشود و قابل قبول بشود. يا آثار بگوييم، حالا يا كلّ الآثار، يعني رفع آثار «ما استكرهوا عليه»، آثار «ما اضطروا اليه»، آثار آن را كه نميدانيم يا اثر مناسب بگوييم، حالا كلّ الآثار نه، اظهر الآثار مثلاً بگوييم. جامع آن اين است كه بالاخره براي تصحيح كلام امري مقدّر بگيريم يا مؤاخذه يا اينها. اين يك رويكرد است در تصحيح كلام. ايشان ميفرمايند اين رويكرد هم، همانطور كه در اصول هم گفتيم اين درست نيست. تقدير اينجا نيست. بلكه اين بر اساس ادعاست. حقيقت ادعائيه است. چيزي در تقدير نيست. ادعا دارد ميكند. كه اين نيست. منتها ادعا چه ميخواهد؟ مبرّر ميخواهد. حقايق ادعائیه مبرّر ميخواهد. مثل اينكه در باب مجازات هم همينجور است ديگر، در مجازات علي التحقيق همين است كه آنجا هم استعمال لفظ در خارج از موضوع له نيست. بلكه در باب مَجاز هم لفظ در موضوع له استعمال ميشود. منتها ادعا ميشود كه آن ما ينطبق عليه مصداق اين موضوع له است. وقتي ميگويند اين شير است، به يك مرد شجاع بيباك ميگويند هذا اسدٌ، نه اينكه اسد را استعمال دارند ميكنند در اين شخص، مثل اسمش كه مثلاً فرض كنيد كه حسن است حسن يعني اين آقا، براي اين آقا وضع كردند موضوع له آن هم اين آقاست، وقتي هم اسد ميگويند اسد را در همين آقا دارند استعمال ميكنند، نه اسد همان در معناي شير استعمال ميشود زيرنويس هذا اسدٌ را نبايد ترجمه بكنيم اين آقاست. ترجمهي آن همين است كه اين شير است. منتها ادعا ميشود كه اين آقا مصداق شير واقعي است. اين آقا همان است كه توي بيشه است. همان است كه توي جنگل است. ادعا ميشود. اينجا هم ادعاي برداشته شدن «ما استكرهوا عليه» ميشود، ادعای برداشته شدن «ما اضطروا الیه» میشود، ادعاي رفع ما لا تعلمون ميشود و هكذا.
حالا اين ادعا البته مبرّر ميخواهد و الا صلوح عرفي ندارد. حالا مثلاً در همان مجاز ... فلذا علاقاتي كه گفتند بدون آن علاقات ذوق نميپسندد. صلاحيت عرفيه ندارد. يك آدم بيعرضهي فلان و اینها اين شير است. ميخندند. مبرّر اين عبارت است از اينكه آثار مثلاً بردارد. يعني رفع. پس آثار در تقدير نيست. نبودن آثار حيثيت تعليليه كأنّ ميشود براي چه؟ براي اينكه ادعا بشود رفع اين موضوع. مثلاً توي عرف ما الان، يعني عرف همهي عالم رايج است كه مثلاً يك هندوانه را پاره كردند خيلي بيمزه و... ميگويد اينكه هندوانه نيست. خب هنداونه كه هست. اينكه اين هندوانه نيست يعني آن ما يُتوقّع من الهندوانه، چون اينها در آن نيست اين مبرّر اين ميشود كه ادعا كنند كه اصلاً اين عندوانه نيست. يا حالا آثار ميتواند اعم از عقوبت و آثار باشد چه باشد، پس اين يك نكته. كه اينجا را ما بايد حديث رفع را بر اين اساس تحليل كنيم، نه بر اساس حذف مضاف و مقدّر، بر اساس اينكه اينجا ادعاست.
مسئلهي دوم اين است كه وقتي گفته ميشود اين نيست تارةً منشأ آن اين است كه به آثار توجه بشود ... قبل از اينكه اين مطلب دوم را بگوييم يك مطلبي هم قبلاً گفته شده كه هم امام فرمودند و هم بزرگان ديگري داشتند در كلماتشان، آن را هم بگوييم كه دخالت دارد در اين. و آن اين است كه ظاهر رفع؛ رفع چيزي است كه لولا الرفع موضوع است، گذاشته شده. اما چيزي كه موضوع نيست رفع آن چه معنا دارد؟ خب نيست حالا ميگويي رفع؟ رفع فرع بر وضع است. يعني قبل از اينكه اين بردارد آن موضوع است آن وضع دارد گذاشته شده.
س: ؟؟؟
ج: حالا يك مرتبهي آن هم اين است كه بالاخره بخاطر مقتضي آن كأنّ تلقّي اين است كه اين موضوع است كأنّ. ولي بالاخره اين است.
دوم: اين است كه بايد ثقالت داشته باشد. سنگينياي داشته باشد و الا رفع در چيزي كه آن مرفوع سنگيني نداشته باشد واژهي رفع استعمال نميشود پس هم بايد باشد لولا الرفع؛ و هم علاوهي بر بودنش يك ثقالتي داشته باشد.
س: ؟؟؟
ج: اينها قبلاً گفته شده ديگر، حالا هم در اصول گفتند و هم در اينجا گفتند.
س: اين را قبول داريد؟ به اقتضاي روايت بله ؟؟؟ ولي خود كلمهي رفع ؟؟؟
ج: حالا ممكن است در ... ببينيد توي فارسي من برداشتم آن را ...
س: ؟؟؟
ج: بله ممكن است كه توي فارسي بگوييم برداشتم ديگر، اين را بردار، خب بگويند چي؟ مثلاً يك پر كاهي يك جايي هست ميخواهند بگويد ... بگويند چي؟ غلط است كه بگويند بردار آن را؟ بايد بگويند فوت كن مثلاً؟ آنكه به يك فوت ميرود يا به يك اينجوري كردن ميرود غلط است كه بگويند بردار آن را؟
س: ؟؟؟
ج: نه خب سنگين است ؟؟؟
س: ؟؟؟ مثلاً ميگويم يك كسي ميخواهد بدهي من را بدهد مثلاً بدهی من پانصد تومان است، بگويد من اين بدهي را برداشتم از گردن تو، میگوییم خسته نباشی.
ج: نه آنجا ميگويند گفتن ندارد.
س: ؟؟؟
ج: قبل از امام آقاي اصفهاني فرموده.
س: ؟؟؟
ج: نه ميگويند واژه اينطوري هست.
س: واژهي خود رفع؟
ج: بله واژهي رفع در لغت عرب. فلذا اگر ما معادل فارسي آن، واقعاً اين معادل تامّ و تمام آن باشد نميتوانيم قبول بكنيم. اما اگر احتمال بدهيم كه ...
س: ؟؟؟
ج: اهل لغت يادم نيست كه گفته باشند.
س: به قرینه مقابله، وضع نمیشود؟
ج: وضع هم همينجور است. يعني وضع بايد سنگين باشد.
س: وضع در این جا به معنای جعل قانون....
ج: نه كلاً واژه را داريم حساب ميكنيم. حالا ايّ حالٍ حالا صبر بكنيد كلام تمام بشود.
پس بنابراين دو تا مطلب است. يك: اينكه رفع در جايي است كه وضعي باشد. دو: در جايي است كه يك ثقالتي هم داشته باشد.
حالا بر اين اساس، وقتي كه رفع را به يك چيزي نسبت ميدهند تارةً نظر به آثار آن دارند. كه آن آثار لولا برداشتن، وجود دارد و يك ثقالتي هم دارد. مثلاً اباحه را برداشتند، استحباب را برداشتند. اصلاً اينها ... ولي وجوب، حرمت، احكام وضعيهاي كه چيز است اينها... آن وقت چون در حقيقت، آثار را برداشته و اين موضوع ميشود بياثر بالمرة يا اگر بالمرة بياثر نشد باقيماندهها اينقدر ؟؟؟ است كه كالمعدوم است. اينجا إسناد رفع به آن موضوع هم داده ميشود از باب اينكه ديگر اثري ندارد. ميتواند مصحح اين است كه ادعا كند موضوع هم نيست در اثر اينكه آثار را برداشته. ولي در حقيقت آنرا كه ابتداءً برداشته آثار است. ثمّ بر اينكه آثار را برداشته و بلحاظ او در حقيقت رفع را گفته حالا ميشود گفت كه موضوع هم برداشته شده.
ولي اُخري اينجوري است كه نه اصلاً ميگويد موضوع نيست نه بلحاظ آثار آن، يعني به اين معنا كه در كلام ثقل كلام و مصبّ كلام اين است که این نیست، اين موضوع نيست. نه اينكه مصبّ كلام بالاصالة اين باشد كه بگوييم آثار نيست. و آن نه، بعد از اينكه آثار منتفي است اين مبرّر و مجوز اين ميشود كه ادعا بشود كه آن شيء هم نيست آن موضوع هم نيست. نه صورت ثانيه اين است كه اصلاً از ابتداء نظر به اين است كه ميخواهد بگويد كه این موضوع نيست بخاطر اينكه آن آثار نيست. كأنّ آن نبودن آن آثار حيثيت تعليليه ميشود كه رفع مستقيماً بخورد به خود موضوع. اين هم يك نكتهاي است كه بايد به آن توجه بكنيم در مقام ثبوت اينجوري است.
س: تفاوت این دو صورت این شد، یک مرتبه ما از آثار میرسیم به نفی موضوع، یک مرتبه نه مستقیم میرویم سراغ نفی موضوع به سبب آثار یعنی به حیثیت تعلیلیه آثار. این طوری میشود دیگه؟
ج: بله. حيثيت تعليليه هست فقط آن گاهي، ولي مرفوع در نظر شما همان موضوع است. آن شده حيثيت تعليليه كه مصبّ رفع شما موضوع است. فلذا در اينجا بايد چكار كنيم؟ تفاوتش هم اين است. فلذا در اينجا شما بايد اولاً مسبقاً موضوع را موجود و ثابت، چون چيزي كه ثَبَت و وُضِع برداشته ميشود. پس موضوع را بايد فرض كنيد كه يك امر ثابتي است و باز روي آن جهت ديگر فرض كنيد يا ادعا كنيد كه اين موضوع ثقالت هم دارد. تا واژهي رفع مبرّر پيدا بكند استعمال آن. هم وجود دارد و موضوع است و ثابت است، هم ثقالت دارد. تا اينكه رفع را به آن نسبت بدهيم.
اين ادعا را بايد در اينجا بكنيم و لو آن آثار ثقالت نداشته باشد. چون آن را كه ميخواهيد مستقيماً رفع بكنيد آن را، به آن اسناد رفع بدهيد موضوع است. اما در آن اولي بايد خود آن احكام ثابت فرض بشود ثابت است ثقالت دارد تا آنها رفع بشود بعد رفع آنها باعث ميشود كه بگوييم موضوع هم مرفوع است. خب اين هم يك مطلب كه حالا ايشان دارند. حالا اين را هم بد نيست كه بخوانم اين جهت آن را.
ايشان ميفرمايند كه «بعد ضعف احتمال التقدير في الحديث سواءٌ قُدّرت الآثار أو المؤاخذه، و أنّ التحقيق في مثله أنّه من الحقائق الادعائية» كه اينها را توضحي داديم.
حالا يقع الكلام، حالا كه بنا شد حقايق ادعائيه بشود «يقع الكلام في أنّه هل يكون الاعتبارُ فيه هو ادعاء رفع الموضوع برفع اثره عنه» معتبر در اين ادعا، ادعاي رفع موضوع است به رفع اثر آن از آن موضوع؟ «و يكون الموضوع أنّ الاثر ثقلٌ و وِزرٌ عليه فالموضوع مرفوعٌ بإعتبار هذا الاثر أو يكون الاعتبار فيه برفع نفس الموضوع ادعاءً و يكون لازم هذه الدعوي ثبوت الموضوع علي المكلّف بمعني أنّ المتكلّم ادّعا أنّ الموضوع ثقيلٌ و ثابتٌ علي المكلّف» اين ادعا را ميكند بعد ميگويد حالا برداشتم آن را. «و مصحّح هذه الدعوي أنّ اثره ثابتٌ و صغيرٌ عليه فيكون الكلام مشتملاً علي دعويين» كسي كه ميخواهد بگويد برداشتم در حقيقت دو تا ادعا را توي ذهنش دارد. «إحدهما دعوي ثبوت الموضوع الثقيل عليه و مصحّحها كون اثره عليه و هو وِزرٌ و ثقيلٌ» اينكه اين موضوع ثقيل است بخاطر اينكه آثار آن ثقيل است و وِزر است بر آن. «ثانيهما أنّ الموضوع بنفسه مرفوع» خود موضوع مرفوع است «و مصحّحها رفع أحكامه»
خب مطلب ديگري كه بايد به آن توجه بكنيم اين است كه حالا رفع موضوع، آنجايي كه رفع ميخورد به موضوع، كه قسم ثاني است. اين حيثي است. گاهي توجه مدعي و كسي كه دارد ميگويد برداشتم يا نيست اين به بعض آثار است. مثلاً فرض كنيد صحبت اين بوده كه ميخواهند به يك دكتري مراجعه بكنند براي يك امر مهمي بحث است ميگويد اينكه دكتر نيست. خب ادعا ميكند ميگويد اين دكتر نيست. بابا اين دكتر است مطب دارد درس خوانده است. اينجا وقتي ميگويد اين نيست، معلوم است نظرش به اين امور مهم است، نه اگر زكام هم شدي نرو. نظر حيثي است كه ميگويد نيست و لو دارد نفي موضوع ميكند بلحاظ بعض آثار. يك وقت هم كه نه، اين بلحاظ بعض آثار نيست من جميع الآثار است آن مبرّر شده كه بگويد نه.
خب اين پشت پردهي ادعاها بود. كه ادعاها يا آنجوري است يا اينجوري است و گاهي حيثي است و گاهي به تمام معناست. گاهي ادعا ميشود موضوع نيست رأساً، گاهي ادعا ميخواهد بشود كه آثار نيست. اگرچه آنجايي كه ميخواهد بگويد آثار نيست در كنارش ثانياً و بالعرض ادعاي اينكه پس موضوع هم نيست را ميشود گفت.
حالا ايشان ميفرمايند كه... بعد از اين مسئله ميفرمايند ظاهر مقام اثبات كه رفع نسبت داده شده به ما اُكرهوا عليه يا بقيهي فقرات، اين است كه حيثي نيست. و ميخواهد بگويد كه اين موضوع برداشته شده. این موضوع برداشته شده ديگر توي آن اثري دون اثري اين لحاظ نشده. بلكه به ادعا اين است كه اين اصلاً اثر ندارد. حالا آن اثر چه له باشد و چه عليه باشد.
بنابراين در مواردي كه حديث رفع به كار ميرود ما سه جور اثر ممكن است داشته باشيم. يكي اينكه تمام آثار، آثاري بوده كه له بوده است. قسم دوم اين است كه تمام آثاري كه بوده عليه بوده است و قسم سوم اين است كه بعضي از آنها له بوده و بعضي از آنها عليه بوده است. مسلّم آنجايي كه تمام آثار له باشد آنجا حديث رفع برنميدارد. و اصلاً غلط است حديث رفع آنجا گفتن، چرا؟ چون آنجا ثقالتي نيست. مصحّحي ندارد. آنجايي كه همه عليه باشد اين درست است ميشود ادعا كرد و برداشت، خصوصاً با امتنان هم خيلي جور درميآيد. هم از نظر واژه و هم از نظر اينكه حديث رفع امتناني هست. اگر همهاش عليه است خب بردارد، مثلاً شرب خمر حد دارد عدالت ساقط است، نميدانم وجوهات شرعيه نميشود به او داد، كسي كه علني مثلاً شرب خمر ميكند، زكات فطره مثلاً نميشود به او داد. زن مثلاً مكروه است يا ممنوع است يا هر چي... همه عليه است. خب معلوم است كه اينجا اگر بگويد كه اكراه است اگر بر شرب خمر شد همهي اينها برداشته شد. هم ثقيل است اينها همهاش. شلاّق خوردن و آبرو رفتن همهي اينها ثقيل است با امتنان هم سازگار است. اما اگر مخلوط بود بعضي از آنها له است بعضي عليه است مثل ما نحن فيه. اين بيع مكره اينكه علت تامه باشد الان در حال اكراه علت تامه باشد براي نقل و انتقال و نافذ باشد اين معامله، اين يك اصل است. همين الان اين حكم را داشته باشد كه اگر تو راضي شدي نافذ ميشود اگر تو اجازه دادي نافذ ميشود. اين له است. يكي عليه بود و يكي له. شيخ فرمود آن عليه آن را ميگيرد اما اين له آن را نميگيرد. امام ميگويند نه، هم عليه آن را ميگيرد و هم له آن را. با بياني كه ما كرديم. چون اينجا ظاهر اينكه ميگويد رفع ما استكرهوا عليه، يعني خود اين برداشته شده ادعاءً. اين برداشته شدن اين، ديگر ظاهر آن اين است كه حيثي نميخواهد بگويد از حيث آن اثر برداشته شده، از حيث آن اثر برداشته نشده، نه ميخواهد بگويد بالمرة اين از صفحهي روزگار نيست و ظاهر آن اين است كه پس بنابراين به جميع آثاره ...
س: ولو مثبتهایش؟
ج: بله. به جميع آثاره ميخواهد بگويد كه ديگر نيست. يعني چه له باشد و چه عليه باشد. ميخواهد بگويد اين كأنّ اين اصلاً اين اثر به درد نميخورد. مثلاً مثل كجا ميماند؟ فرض كنيد يك كسي اين كليد را مياندازد آنجا، ميگويد اين كه كليد نشد، مياندازد توي سطل زباله. ميگويد اينكه كليد نشد. يعني هيچ اثري كأنّ بر آن بار نيست. نه اينكه نه براي اين در كليد نيست براي آن در كليد است. ممكن است كه يكجاي ديگر در را باز بكند.
س: له و عليه و دنيوي منظور هست ديگر؟
ج: بله ديگر. احكام شرعيه و اينها.
س: ؟؟؟ چرا وقتی ما میخواهیم بگوییم این موضوعی که ثقالت دارد، ؟؟؟ شده است...
ج: آنجا گفتند توي يك واژه افتاده.
س: عرض من اين است اينكه مقتضاي اين را دارد كه اين موضوعي را كه ثقيل است برداشته شده است مبرّر آن رفع آثار علیه است يعني مبرر آن اين نيست كه من چون به خود اصل موضوع ميخواهم بگويم مرفوع است يك وقت ميخواهم بگويم اصل موضوع مرفوع است چه ثقيلاً، چه غير ثقيلاً و چه امتناناً، چه غير امتناناً، حرفشان درست است. آنچه كه ؟؟؟ جور درميآيد اين است كه همهاش ؟؟؟ اما ميخواهيم بگوييم آن چيزي برداشته شده كه ثقيل است و آن چيزي كه برداشته شده كه امتناني هست برداشته شدن آن. منتها خود موضوع آن. مبرّر اين اتفاقاً لها نيست بايد بگوييم فقط آثار عليه است كه برداشته شده. چرا؟ بخاطر يك امتنان، دو ثقالت. مبرر ؟؟؟
ج: نه اين مقدماتي كه چيديم براي همين بود. ببينيد قسم دوم چه بود؟ قسم دوم اين بود كه رفع موضوع را دارد ميگويد.
س: حيثيت تعليلي است.
ج: آنها حيثيت تعليلي است.
يعني نبودن آن آثار اعم از ما عليه و ما له، باعث ميشود كه مبرر اين ميشود كه من ادعا بكنم كه اين موضوع نيست كه البته اگر بخواهم بگويم اين موضوع نيست با واژهي رفع بخواهم بگويم بايد البته فرض من اين باشد و ادعاي من اين باشد كه اين موضوع في نفسه موجود است و ثقالت هم دارد. و حالا ميگويم برداشتم آن را.
س: خب چيزي كه من ميخواهم ادعا بكنم من حيث الثقال و من حيث الامتنان برداشتم آن را، پس چرا بگوييم؟؟؟
ج: نه من حيث، نه اين غلط است.
س: ؟؟؟
ج: نه. حيثي نيست. ببينيد ...
س: ؟؟؟
ج: يعني اينكه چون هيچ اثري براي اين... من در شرع، در قانونگذاري من، نه احكام له براي اين دارم روي اين موضوع، نه احكام عليه روي اين موضوع دارم.
س: خب عليه كافي نيست؟
ج: نه.
س: عليه كافي است چرا ؟؟؟ آقا حيثيت تعليليهي آن اينقدر كافي است. چون ميخواهي امتناناً و ثقالةً برداري آن را.
ج: نه دقت بفرماييد ببينيد مقام ثبوت و اثبات را جدا كرديم از همديگر. ايشان ميفرمايد در مقام ثبوت ميشود حيثي باشد و كفايت هم ميكند مثلاً فقط عليها را برداشته باشد. آن حيثيت تعليليه ميشود براي اينكه بگويد. اما حرف سر اين است كه چون در مقام اثبات به نحو مطلق حيث توي مقام اثبات نيست.
س: امتنان چه هست؟
ج: به امتنان كاري نداريم.
س: ؟؟؟ اتفاقاً دارد رفع امتناني ثقالت را ؟؟؟
ج: حالا امتنان را بگذاريد كنار فعلاً.
س: ؟؟؟ اگر كسي بخواهد بيايد استناد بدهد موضوع را، مبرّر آن هم رفع كل موضوع باشد اينجا آن چيزي كه اليق است در مقام حيثيت تعليليه ؟؟؟ و من قبول ميكردم اگر امتناني نبود قبول ميكردم چرا؟ چون اليق به رفع موضوع رفع جميع آثار آن هست. اليق اين است. اما اينجا حيث امتنان است. امتنان اصلاً چيزهايي را كه له است را نميگيرد. من نميخواهم اين را ادعا بكنم منِ شارع. چرا ميگوييد له را من برداشتم؟ من آن چيزي را كه ميخواهم فرد ادعايي درست بكنم مطلق مرفوعات نيست. يعني مطلق رفع نيست. رفعهاي امتناني را من دارم ادعا فرض ميسازم براي آنها. ؟؟؟
س: بازهم لازم نيست بيايد كه. شما ميگوييد در مقام اثبات. چهجوري در مقام اثبات ؟؟؟
س: بله اگر رفع مطلقه بود از رفع امتنان نميفهميديد، ثقالت را نميفهميديد چيزي كه ميخواهم آن را بردارم بايد ثقالت داشته باشد تا بردارم آن را، اينها را از رفع نميفهميديد از حديث رفع، ميگفتيم راست ميگوييد شما، رفع مطلق اليق چه هست؟ اينكه همهي آثار را بردارد. چه له و چه عليه. آنجا درست است.
س: آنجا هم درست نيست.
س: نه ديگر اليق وقتي موضوع ميشود ؟؟؟ مگر اينكه خلاف آن ثابت بشود.
س: در مقام اثبات لازم نيست كه تصريح بكند اين را.
ج: حرف اين است كه اگر ما رفع را نسبت به آثار ميداديم خب آثاري كه له است اين واژه صلاحيت ندارد. اگر باز آثار له و عليه را كنار هم ببينيم و مثل انحلالي ببينيم ضمّ آن به ضمّ اين هم باعث نميشود كه باز رفع را نسبت به آن بدهيم. چون به آنها نسبت ميدهيم باعث نميشود به اين هم نسبت بدهيم. اما اگر همهي اينها را آورديم بيرون از مرفوع،
س: مرفوع خود موضوع است.
ج: موضوع شد. و اينها را حيثيت تعليليه قرار داديم.
س: باز هم كافي نيست.
ج: حالا نميگوييم كافي نيست.
اينكه فرمودند حيثي است يعني همين، ميشود. اما وقتي كه انسان ميشنود ميگويد اين برداشته شده ظاهر اين كلام اين است كه يعني هرچه حكم دارد نيست. هر چه حكم دارد. نه حكم عليههاي آن فقط. ميگويد اين نيست. اين نيست يعني ديگر هيچ ندارد.
س: ؟؟؟
ج: اين ديگر مقام استظهار است.
س: آقا كوسه و ريش پهن است من ميخواهم امتنان بگذارم. من ميخواهم منت بگذارم. لهها را هم برداشتم. خب اين كوسه و ريش پهن است ديگر. امتنان آن پس كو؟ تو ميخواهي لههاي من را هم برداري؟
س: نه در مجموع آن ميگويد امتنان است.
س: وقتي حيث اثبات لا ينافي به اينكه ما فقط حيثي ببينيم وقتي اثباتاً لا ينافي و ثبوتاً لا ينافي است. آنچه كه جمع ميشود با امتناني بودن حديث اين است.
س: نه در مجموع امتنان است. يعني فقط ميتواند ؟؟؟
س: ميگويد به چه حيث؟ ؟؟؟
س: ؟؟؟ بابا رفع الموضوع است. شما رفع الموضوع ميكنيد ؟؟؟
س: چون موضوع مرفوع است ؟؟؟
ج: يا اينكه بگوييم بله.
پس ثمّ، بعد از اينكه ايشان مقام ثبوت را تمام ميفرمايند، ميفرمايند كه «ثمّ إنّ مقتضي انتساب الرفع الي الموضوع و اطلاق الدليل هو رفعه بقول المطلق و برفعه تُرفع الآثار مطلقاً» چه له و چه عليه همهاش برداشته ميشود. ظاهر عرفي اين است كه وقتي كه ميگويد اين نيست و به موضوع دارد نسبت ميدهد. ظاهر آن اين است كه وقتي اين نيست.
س: تعقّل هم نميشود آخر. يعني بگوييد موضوع رفع شد آثار له آن ماند. تعقّل هم نميشود. بايد مطلقاً ؟؟؟
س: تعقّل كه ميشود. به هر صورت آن حيثيت تعليلي آن هست. آثار عليه باشد موضوع را بردارند. حيثيت تعليلي عليها ؟؟؟
س: اين مبرر اين است كه شما چرا ميخواهيد موضوع را رفع بكنيد؟ ميگويد بخاطر آثار عليه. بعد ميگويد حالا موضوع رفع شد، ميگويد خب موضوع رفع شد آثار عليه آن ؟؟؟
ج: البته حالا كلام ايشان را هم بعداً ايشان در آن اشكال دوم يكچنين حرفي را دارند كه ايشان نقل ميكنند. كه وقتي كه ميگوييد نيست باز بگوييد ...
ولي اينجا حالا فرموده بود كه «و رفع الموضوع تارةً حيثيٌ أي يُلاحظ رفعه مع حيث الاحكام الثقيلة من حيث الاحكام الثقيلة و اُخري يكون بنحو الاطلاق و يدّعي أنّ الموضوع ثقيلٌ مطلقاً و لو كان ثقلهُ بلحاظ الآثار لكن كان ذلك جهةٌ تعليلية لثقله مطلقاً» خب اين فرمايش ايشان. كه ميفرمايند مهم آن حالا مقام اثبات بود «و اطلاق الدليل ...
س: آن حيثيت لازم بيار ؟؟؟ من سؤال ميكنم از محضر شما. حيثيت لازم را بياورد در مقام اثبات وقتي من خود موضوع را ميخواهم ادعا بكنم مرفوع است حيثيت تعليلي آن، آن آثار است آيا من ... حيثيت تعليلي آثار باشد چه با جميع آثار و چه با آثار عليه، رفع موضوع صادق است. آيا اگر من منظورم بعد باشد بايد ؟؟؟ چون هر دو مصحح هستند.
ج: حالا من شايد اين را قبلاً هم نميدانم توي ذهنم ميآيد كه بحث پارسال و اينها شايد عرض كرديم.
دو تا مسئله اينجا وجود دارد. يكي اين است كه بعد از اينكه ما ثبوتاً پذيرفتيم كه براي اسناد به موضوع و رفع موضوع هم ثبوتاً رفع ... يعني حيثي بودن را پذيرفتيم. وقتي حيثي بودن را پذيرفتيم كه معناي حيثي بودن را وقتي پذيرفتيم از يك ناحيه، از ناحيهي ديگر هم قبول داريم كه وقتي متكلّم اسناد به موضوع ميدهد چه سبب آن و مبرر آن، آن باشد و چه مبرر آن اين باشد توي كلامش لازم نيست كه تقييد بيايد بكند. مثلاً وقتي ميگويد الفقّاع خمرٌ، اگر نظر او مثلاً به نجاست آن باشد به حرمت باشد و لو حدش آن نباشد، لازم است بگويد الفقاع خمرٌ من حيث النجاسة و حرمت الشرب؟ يا نه اگر فقط از اين حيث ... چون مثل هم است مبرر اين شده است كه اين ادعا را بكند بگويد الفقاع خمرٌ درست است اينجور حرف بزند؟ اينجا هم ميگوييم وقتي ميگويد «رفع ما اُكرهوا عليه»، بله مبرّر آن ميشود به حيثيت تعليلي آن ميشود. اينكه هيچ اثري نباشد. حيثي نباشد كلّ الآثار را چون برداشته. ميتواند ادعا بكند كه اين ما اُكرهوا عليه نيست. و ميشود اين باشد كه آثار عليه را فقط در نظر گرفته و آنها را برداشته. باز هم ميتواند بگويد ما اُكرهوا عليه را من برداشتم. اين اطلاقي كه اينجا ميگوييم يعني عدم به تقييد نه آن اطلاق است و آنها چون حيثيت تعليليه است يعني به عبارةٍ اُخري مثل مبرّرات علاقات مجاز ميماند. آن را كه توي كلام نميآورند بگويند. حالا مثلاً اگر گفت هذا اسدٌ، از همهي حيثيات؟ چند حيثيت او در نظر؟ آن هم در نظر خودش است ما چه ميدانيم ما هم داريم ميگوييم اين اسد است و حالا شايد اظهر الآثار يا امثال ذلك ذكر منعطف ميشود. اين يك نكته. كه اينجا بعد اينكه خودمان تصوير كرديم كه در ثبوت هم آن ميتواند مبرر باشد و هم اين ميتواند مبرر باشد و مبرر بودن اين هم يعني در كلام هم ميشود اينجور كلام گفت بدون تقييد كردن. خب اين بگوييم ظهور در آن پيدا ميكند؟ اين يك مطلب.
مطلب دوم اينكه اصل آن همين است كه ايشان ميفرمايند كه اطلاق در جايي منعقد ميشود كه تناسب حكم و موضوعي نباشد. يا محتمل القرينهاي نباشد. و وقتي مقام، مقام امتنان بود اين محتمل القرينيه ميشود لااقل، اگر نگوييم قرينه... لااقل محتمل القرينيه ميشود كه اين حيثي در نظرش هست.
س: ما امتنان را تصحيح كرديم. و لو بجميع ؟؟؟
ج: نه.
س: چرا گفتيم آقا همين كه اين در مجموع برداشته ميشود اين خودش امتنان است. ؟؟؟ در مجموع. يا مثل همان فرمايشي كه سابق ؟؟؟ در مجموع اين موضوع برداشته بشود. اين امتنان است.
ج: نه باز به آن لحاظ امتنان است. نسبت آن به نسبت جميع آثار ... يعني اگر از ما بپرسند ...
س: كلمهي امتنان را كه نداريم كه. اين كار، كار امتناني هست.
ج: باشد ولي چون چنين مقامي هست و هر دو ميشود باشد
س: آن اكثر امتناناً هست ولي اين هم امتنان است.
ج: نه خود اين ممكن است كه قرينه بشود كه خب اينكه الان ... فلذا برداشت علماء اكثراً همين است ديگر، ميگويند كه اينجاها را نميگيرد. امتنانيها را برنميدارد. يعني توي ذهن عرفي آنها ميآيد كه اين تناسب ندارد كه حالا بلحاظ آن هم باشد. آنها كفايت ميكند. فلذا تشكيك در اطلاق در ذهن انسان ... يعني جزم به اطلاق پيدا نميكند. كه ممكن است كه در اثر همين كه رفع فرموده است آثار عليه آن را فقط در نظر گرفته باشد و به اين لحاظ اينجور فرموده باشد.
حالا اين يك مسئلهاي است باز شما البته اعمال نظر بكنيد باز كلام ايشان را بيشتر روي آن دقت بفرماييد.