درس خارج فقه استاد محمدمهدی شبزندهدار
99/12/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بیع
تقريب ديگري كه براي استدلال به آيهي مباركه در شخصيتهاي حقوقي مستحدث ممكن است گفته بشود مطلبي است كه بعضي از اعاظم قائل به آن هستند و آن اين است كه در تطبيق مفاهيم ملغات از طرف شارع ملاك عرف است. تطبيقات عرفيه حجت است. حالا فقط مرجع در تطبيقات عرف است كما اينكه نُسب الي بعض اجلاء من اساتيدنا در نكاح كه فقط در تطبيقات مرجع عرف است در مفاهيم نيست. خلافاً لمشهور كه ميگويند در مفاهيم است. در مفاهيم حتماً هست. حتماً در مفاهيم حكم، مرجع است حالا در تطبيق هست يا نه؟ اختلاف دارند. بعضيها ميگويند در مصداق هم هست مثل امام رحمهالله. بعضي ميگويند نه، در مصداق نيست. حالا ايشان برعكس است. ميفرمايد كه اصلاً مرجع در مصداق است در مفهوم نيست. اينطور كه حالا در نكاح نقل شده از ايشان.
حالا بر دو مسلك از اين سه مسلك، ما سه مسلك داريم. يك مسلك اينكه فقط در مفاهيم، در مصاديق نه. الا يك جاهايي كه مثلاً اطلاق مقامي اقتضاء ميكند چيزي اقتضاء ميكند يك غفلت عمومياي وجود داشته باشد.
س: اين مسلك آخوند است؟
ج: مسلك معروف است. حالا خصوص آقاي آخوند نميتوانم نسبت بدهم. مسلك معروف اين است كه مرجع در مفاهيم است. چون مخاطب آن است. آن را كه او ميفهمد. غير از اين مسلك كه ميگويد اصلاً در مصداق حجت نيست اگر ما ميدانيم اين مصداق نيست ولو عرف بگويد حجت نيست. اما در مسلك ثاني كه ميگويد هم در مفاهيم مرجع است هم در مصاديق. يا اين مبناي سوم كه ميگويد فقط در مصادق مرجع است. و در مفاهيم نيست. براي اين دو مسلك دو و سه در مقام گفته ميشود كه خب شارع فرموده كه... بحسب مستثني منه فرموده كه اسباب باطله را نرويد سراغ آنها مثلاً. در مستثني هم كه فرموده بحسب اين اسباب حق را ميتوانيد استفاده بكنيد از آن. خب مصداق باطل چیه؟ با عرف است. نه مفهوم آن. مصداق حق چه هست؟ با عرف است. در هر زماني گفت كه اين مصداق باطل است. خيلي خب. در هر زماني گفت اين مصداق حق است... به اين نحو بگوييم.
و چون الان معاملهي با شخصيتهاي حقوقي را ميگويند حق است خب قهراً قسمتهايي از آن را ميگويند حق است و درست است، پس حجت است حرف آن آقا، اين مصداق بودن اينها محرز ميشود بواسطهي اين مطلب عقلائي و احراز عقلائياي كه عقلاء ميگويند و حكم هم تطبيق ميشود كبري و حكم صادر ميشود.
حالا ابتداءً ما احتياج داريم كه اين مبنا چون يك مبنايي است كه سيّال است و بايد توي قواعد اصول بحث ميشد. متأسفانه ما بنا هم داشتيم در همين الفائق يكي از چيزهايي كه باقي مانده همين بحث عرف است. كه ما با عرف بتوانيم تعديه بكنيم من موضوعٍ الي موضوعٍ آخر، منتها آن دوستان كه حالا عرف به آنها واگذار شده بود كه مطالبشان را بررسي كنند جمع كنند، كارشان تمام نشده بود از اين جهت ان شاءالله بعداً بايد اين هم بيايد جزو آن مباحث. جاي آن خالي است. بله در لا به لاي كلمات به مناسبتها هر بزرگي يك مطلبي گاهي فرموده. ولي اينكه يكجا درست بحث شده باشد من واقف نشدم. حالا در اينجا يك مقداري سيدنا الاستاد دام ظلّه تفصيلاً مبنا را، كبري را مورد بحث قرار داده.
حالا ابتداءً اين كبري را يك مقداري روي آن بحث بكنيم بعد برويم بر تطبيق آن در مقام. البته يك نكتهاي را بايد مقدمتاً عرض بكنيم كه روي آن چيزي كه ما ديروز عرض ميكرديم ديگر راهي براي اين مطلب نميماند الا در اسباب. كه ميگويد اسباب جديدي پيدا بشود. كه عرف بگويد اين هم مصداق مثلاً سبب باطل يا سبب حق است. و الا در شرايط متعاقدين و امثال ذلك كه لازم است متعاقدين شخصيت حقيقي باشد و حقوقي نباشد و اينها. اين ديگر اصلاً آيه متعرّض آن مثلاً اگر گفتيم نيست بنابراين ديگر اين ؟؟؟ بحث نيست. بله نسبت به اسباب آن چرا. اين يك اسباب جديدي مثلاً.
س: براي شخصيت حقوقي احتياجي نيست.
ج: به عنوان شخصيت حقوقي ديگر نيست. اگر مطرح ميكنيم به عنوان همين است كه خب اگر كسي آن حرف را نپذيرفت حالا اين علي سبيل الترتّب ميشود. به اين نحو ميتواند استدلال بكند يا نه؟
ميفرمايند كه مشتهر در كلمات بزرگان اين است كه عرف در تعيين مفاهيم حجت است نه در تعيين مصاديق. لذا مكلّف بعد از اخذ مفهوم از نظر عرف، مصداق آن مفهوم را بايد از روي عقل يا موازين ديگر تعيين نمايند. مثلاً كر معناي آن چیست؟ خب كر را گفت مثلاً يعني اين مقدار وزن. خب حالا اين آب اگر مثلاً يك قطره، يك نصف استكان از آن وزن كمتر بود عرف ممكن است بگويد كر هست ديگر. نه از عرف گرفته نميشود. از عقل گرفته ميشود كه اين نيست اصلاً.
همچنين بيان كرديم كه مرحوم محقق داماد و استادشان مرحوم حاج شيخ رضوانالله عليهما نظر مشهور را قبول نداشتند. و ميفرمودند عرف در تعيين مصاديق نيز حجت است اين قبول نداشتند نظر مشهور را يعني آن حصرش را. يعني علاوه بر مفهوم در مصداق هم حجت است كه امام هم رضوانالله عليه ... حالا ايشان نقل نكرده، امام هم ميفرمايند اين را، كه هم در بيع ايشان هست و هم در طهارت ايشان.
پس علاوه بر اخذ مفهوم از منظر عرف در تعيين مصداق نيز بايد به سراغ عرف رفت.
س: درس چند هست؟
ج: جلد پانزدهم، درس شمارهي 550 سال پنجاه.
خب اين يك مطلب. بعد ميفرمايند كه متفرّع بر اين مطلب هم ميفرمودند آقاي داماد، هر چند مسامحات عرفي از منظر شرع در تعيين مصاديق غير قابل قبول است ولي اشتباهات عرفي در تعيين مصادیق مورد قبول است. به بيان ديگر اگر عرف بر اثر استنتاجات اشتباه چيزي را مصداق عنواني تلقّي نمود و شارع مقدّس بلكه هر حكيمي، نه نفياً و نه اثباتاً تذكر به اشتباه عرف نداد به دليل حكمت بايد حتي براي همان مصداق اشتباهي نيز ثابت دانسته باشد. زيرا اگر تذكر ندهد و خطاب هم ملغات الي العرف باشد و حكم براي آن مصداق ثابت نباشد نقض غرض ميگردد.
فرق مسامحات عرفيه و اشتباهات عرفيه اين است كه در مسامحات، خودش هم قبول دارد در عرف مسامحه ميكنند. عالماً عامداً به اينكه مسامحه ميكنند گير نميدهد. مثلاً وقتي كه دارد فرض كنيد كه شلغم ميكشد حالا با يك ذره خاك همراه است ميگويد حالا ديگر يك كيلو شد ديگر. اما الماس را كه ميخواهد بكشد قبول دارد كه اين الان مثلاً يك گرم نيست. اگر مثلاً با يك كاغذ خيلي نازكي هم همراه باشد. آنجا هم خودش قبول دارد ولي ميگويد مهم نيست حالا شلغم... مسامحه ميكند. اما يكجا اشتباه ميكند يعني اصلاً به زعم خودش مسامحه نكرده. و معتقد است در اثر اشتباه كه اين مصداق است يا مصداق نيست.
نقل ميكنند از آقاي داماد رحمهالله كه ايشان فرموده كه ما ميگوييم در مصداق هم حجت است. نه در مسامحاتش، كه خودش قبول دارد مسامحه ميكند. در اشتباهات. پس يكي در آنجايي كه واقعاً فرد دارد ميبيند ميگويد اينها فرد هستند. آنها حجت هستند. يكجاهايي هم كه ما ميدانيم كه خلاف واقع است. اينجاها تفصيل است؛ اگر از روي تسامح دارد ميگويد حجت است. اگر از روي اشتباه دارد ميگويد حجت است. ولي ايشان ميفرمايند كه ما ميگوييم توي مفهوم كه اصلاً حجت نيست توي مصاديق حجت است همان آنجايي كه تسامح كرده و هم آنجايي كه اشتباه كرده. ايشان ميفرمايد هم آنجايي كه تسامح كرده و هم آنجايي كه اشتباه كرده ما ميگوييم حجت است براي ما. حالا يك مثال ميزنند ميگويند براي مثال اگر عرف اجتنب عن الدم را شامل رنگ خون ندانست، هر چند به دقت عقلي رنگ خون، خون است به برهاني كه عرض من موضوعٍ الي موضوعٍ آخر نميتواند منتقل بشود چون بعد از برداشته شدن از اين جوهر و قبل از رسيدن به آن جوهر بر چه استوار است اين عرَض؟ عرَض لا يُمكن وجوده الا فيه قائماً لجوهر، پس بنابراين اگر آنجا هست اين معلوم ميشود با جوهر منتقل شده. يعني همان خون. جوهر رنگ خون، خون است ديگر. پس برهان اين را ميگويد. ولي عرف ميگويد چي؟ عرف ميگويد نه. شارع به مقتضاي حكيم بودن آن نميتواند حكم خود را بر روي مصاديق واقعي خون كه رنگ خون نيز جزو آنهاست ببرد و واقعاً اجتناب از واقع الخون را تكليف كرده باشد و به اين مطلب هم تذكر ندهد. خب نقض غرض كرده. پس اگر شارع مقدس قصدش اين باشد كه از مصاديق واقعي خون بايد اجتناب نمود بايد به يكي از نحو حكم را بيان كند. يكي از اين دو نحو چه هست؟ يا بگويد رنگ خون هم خون است بگويد رنگ خون خون است حالا اين حكومت ميشود مثلاً، ولي بالاخره عرف ميگويد خب شارع گفته ديگر، مثل اينكه گفته الفقاع خمرٌ. يا بگويد شما اشتباه ميكنيد اين خون است واقعاً. يا بگويد اجتناب از خون، رنگ خون هر دو لازم است، بيايد اينجوري بگويد. لذا در مواردي كه چنين تعابيري در حكم شارع وارد نشده يكي از اين دو نحو، ميفهميم كه شارع حكم را روي مصاديق عرفي دم برده و اشتباهات عرفي را در تعيين مصاديق پذيرفته است. اشتباهات را پذيرفته. خب اينجا شد اشتباهات البته ديگر. اينجا چون آن اصلاً ميگويد نيست. حالا البته اگر نگوييم.... كه شهيد صدر در استصحاب اصولشان آنجا فرموده يكي از راههاي اين است كه مثلاً دم در لغت وضع شده براي غير رنگ، يعني غير از آن جوهري كه همراه رنگ است. اصلاً خود واژه شامل نيست، نه اينكه شامل است و واقعاً مصداق آن هست عرف اشتباه ميكند.
ولي در تسامحات عرفي مطلب برعكس اشتباهات عرفي است. حالا دارم كلام آقاي داماد را توضيح ميدهم فعلاً. زيرا تسامح عرف در اشياء مختلف با هم فرق ميكند. مثلاً تسامح در گندم نسبت به تسامح در طلا، خب فرق ميكند يعني هر چيزي را كه بيشتر مورد اهتمام اوست تسامح كمتري در آن روا ميدارد. و چون اهميت دين و احكام ديني از تمام موضوعات ديگر بيشتر است لذا تسامحات عرفي در تعيين مصاديق احكام مورد قبول نميباشد.
حالا اين مطلبي است كه از اساتيد نقل فرمودند. حالا ميفرمايند نظر استاد مد ظلّه. اولاً اينكه اين دو بزرگوار بر خلاف نظر مشهور نظر عرف را در تعيين مصاديق نيز حجت دانستهاند. اين في الجمله مطلب درستي است كه گفتند در تعيين مصاديق است ليكن ما نكتهاي را به كلام ايشان اضافه ميكنيم كه شايد اگر از خود آنان نيز سؤال ميشد همين را مطرح ميفرمودند. به نظر ما در واقع نظر عرف تنها در تعيين مصاديق حجت است نه مفاهيم. حالا اگر اين مقررّين و كساني كه مطالب را تنظيم كردند درست تلقّي كرده باشند. اينجا اينجور نوشته. به نظر ما در واقع نظر عرف تنها در مصاديق حجت است نه در مفاهيم. لذا در مواردي كه پا از دايرهي تعيين مصاديق فراتر گذارده و در صدد تعيين مفهوم برآيد، از او پذيرفته نيست. به عنوان مثال اگر عرف بگويد موضوع حكم إجتنب عن الدم خون واقعي است. و حتي مثلاً با ميكروسكوپ به او نشان داده شود كه رنگ باقي مانده از خون نيز حقيقةً خون است و او هم بر خلاف تشخيص قبلي خود اذعان به لزوم پرهيز از رنگ خون نمايد به او خواهيم گفت كه تو اشتباه كردي. زيرا تعيين مفهوم وظيفهي تو نيست. و موضوع حكم إجتنب عن الدم همان خوني است كه تو به اقتضاي وظيفهات تنها مصاديق آن را تعيين مينمايي و به عبارت ديگر موضوع نفس الامري حكم عبارت است از خون به مصاديقه الواقعية المتعيّنة بنظر العرف. اين مطلب اول.
مطلب دوم، ثانياً بر خلاف نظر آن دو بزرگوار مسامحات عرفيه نيز مانند اشتباهات عرف پذيرفته است. زيرا عرف گرچه در تعيين محدود تسامح را روا ميداند ليكن در زمينهي تعيين حدود تسامح نميكند. لذا چنانچه در موضوع حكمي مقدار يا حد خروار، فرسخ، سن و امثال آن اخذ شود به هيچ وجه تسامح را جايز نميشمارد. يعني نميآيد فرسخ را كمتر معنا بكند. خروار را كمتر معنا بكند. محدود را بله ممكن است مصداق ؟؟؟ براي يك خروار است. اين يك خروار است. اما خروار را دستكاري نميكند. مثلاً در جايي كه شخصي يك خروار گندم استحقاق دارد ممكن است با توجه به رضايت او به كم بودن چند مثقال اهميت داده نشود هر چند از لحاظ استحقاق ميگويند او يك خروار، نه يك مثقال كمتر و نه يك مثقال بيشتر را استحقاق دارد. و از اين لحاظ تسامح نميكنند. به همين جهت ميگوييم عرف تنها در محدود تسامح ميكند نه در حد. لذا در خريد و فروش مثل گندم اگر در مبيع مقدار كمي خاك و خاشاك و كاه وجود داشته باشد به نحوي كه اگر آنها را خالص و تمييز كنند اصل گندم از مقدار مورد معامله كمتر ميشود تسامح ميكنند و احكام را بر همين كه متعارف و معمول است حمل مينمايند. براي مثال اگر ضمائم آن مبيع ارزشي داشته باشد مجموع آنها مبيع است و آن لوازم هم به ملكيت مشتري در ميآيد ولي اگر آن ضمائم ارزشي نداشته باشد مثلاً خاك باشد مبيع فقط همان شيء اصلي يعني گندم است.
لذا اگر همين مثال را فروشنده گندم را تميز نموده و خواست فقط گندم خالص را كه قطعاً كمتر از ميزان مقرر در معامله شده است تحويل بدهد كفايت ميكند. كشيد و الك كرد، غربال كرد خاكهاي آن را جدا كرد و تحويل داد. كه الان كه دارد تحويل ميدهد كمتر است. ميگويد اشكالي ندارد. كفايت ميكند زيرا آن ضمائم ملك خريدار نشده است.
بعد در حاشيه از حاج آقا رضا مطلبي نقل ميكنند كه ايشان فرق گذاشته بين اينكه همينجور همراهش بوده اينها، اينها عيب ندارد يك وقت نه، شما كشيديد ديديد مثلاً يك کمی كم است. خاک را بیاری بریزی داخل آن، اين نميشود. ايشان ميگويد اين هم ميشود. خب اين فرمايش ايشان.
من احتمال ميدهم كه يك تفاوت لفظياي در اينجا پديدار شده باشد. آنهايي كه ميگويند عرف در مفهوم مرجع است مقصودشان چیست؟ مقصودشان اين است كه اين واژه ميخواهي ببيني كه چه معنايي دارد بايد ببيني متبادر از عرف چیست چون مخاطب اوست. جمله را هم بخواهي ببيني معناي آن چه ميشود؟ اين مفردات را كه به هم ميچسبانيد الان اين جمله كه تشكيل شده از آن مفردات و يك چيز خاص، يك ارتباطات خاصي بين مفردات پيدا ميشود تا جمله تشكيل ميشود معناي آن چیست؟ باید دید عرف چی تعبیر میکند و بعيد ميدانم كه ايشان اين را منكر باشد كه مرجع در اين ... و قوم كه ميگويند در مفاهيم است اين مقصودشان هست. پس اينكه ما ميگوييم كه شما اشتباه ميكنيد شما برداشت ديگري لابد كرديد. و الا اين را كه خود شما هم قبول داريد علي القاعده. ايشان اگر بخواهد بگويند كه مثلاً در تبادر، صحت و سلب، يا اطّراد، اطّراد پيش كي؟ صحت و سلب پيش كي؟ تبادر پيش كي؟
س: کس دیگری نیست جز عرف.
ج: حالا ممكن است لغت بگويد، لغويها میگويند در لغت اينجوري است. ما لغت را اگر توي عرف نباشد خب به درد نميخورد مهجور شده باشد مثلاً.
يك معناي ديگري از مفهوم اين است كه با توجه به قرائن و خصوصيات بخواهيم بگوييم اين جمله، مراد جدي مولا از اين جمله در نهایت چه ميشود؟ ايشان گمان ميكنم از مفهوم، دومي مقصودشان است. از فرمايشاتي كه فرمودند اين دومي مقصودشان است كه ميخواهند بفرمايند در اين دومي نميشود بگوييم نظر عرف مرجع است.
س: ؟؟؟
ج: كه مثلاً حالا توي همين زمينه مثالي كه ايشان زدند مثلاً مولا فرموده چي؟ فرموده إجتنب عن الدّم، خب مولا كه گفته إجتنب عن الدم، معناي دم چیست؟ خب رفتيم از عرف گرفتيم اين معناي دم چیست؟ بايد برويم از عرف بگيريم بگوييم دم يعني چي؟ يعني خمر يا يعني خون؟ خب اينكه نميشود بگوييم كه مرجع نيست. خب دم را ... خب ما عرب نيستيم ميخواهيم ببينيم دم يعني چي؟ كه گفته إجتنب عن الدم، دم يعني برو از شراب اجتناب بكن يا از ميته اجتناب بكن، دم را نميدانيم يعني چي؟ خب بايد برويم از عرف بپرسيم آقا دم يعني چي؟ پس مرجع شد عرف. و إجتنب عن الدم يعني چي؟ مجموعاً اين جمله. خب ميرويم از آنها ميپرسيم، نه ايشان به اين جهت آن كاري ندارد. به اين جهت كار دارند كه ميگويند مرجع عرف نيست و آن اين است كه وقتي گفت إجتنب عن الدم، عرف سازج و متعارف كه مخاطب اين كلام هستند اينها رنگ را دم نميبينند و لو عقل ميگويد دم است و مصداق واقعي دم است. يعني همان دمي كه عرف معنا كرد. فرمود. ولي آنها هم در اثر اشتباه اين را نميبينند. اين را دم نميبينند.
حالا اينجا اگر شارع سکوت کرده و حرف نزده ما ميفهميم توي مراد جدي او پس اين نيست و لو دم هست علي رغم اينكه دم هست. توي مراد جدي او نيست چرا؟ چون اگر مرادش باشد و اين سكوت بكند و نگويد به يكي از همان دو نحوي كه گفتيم اين نقض غرضش هست. پس در اينجا... حالا اگر اين عرف را آمديم با ابزار و آلات نشانش داديم تالياً، نشانش داديم در عصر ما مثلاً تلسكوپ درست شد نميدانم ابزار مكبّره درست شد نشانش داديم ديديم بله ... الان بيايد بگويد إجتنب عن الدم يعني هر دم واقعي و لو رنگ، چون ديگر ميبيند كه دم هست اينجا، و او از اشتباه خودش بيرون ميآيد از آن اشتباهش ديگر بيرون ميآيد. اينجا نميتوانيم بگوييم اين مفهوم اين جمله يعني آن چيزي كه واقعاً مفاد اينجا هست و حكم روي آن رفته است. نه اين واژهها، نه اين... آن كه در مراد جديمان هست و حكم روي آن رفته، الان ديگر بگوييم بله رنگ هم بله جزو آن هست. نميتوانيم اين حرف را بزنيم. چرا؟ براي اينكه تا به امروز نقض غرض شده. بايد و لو الان هم ديگر از اين به بعد للتالي اين روشن بشود و اين خون واقعي بشود نميشود بگوييم الان عرف حالا مفهوم را دارد معنا ميكند ... مفهوم را دارد معنا ميكند يعني اين ديگر، يعني مرادش اينجا را هم شامل ميشود. ولو بگويد. الان هم او بگويد كه اينجا را دارد شامل ميشود مرجع نيست.
س: از اين به بعد نقض غرض ميشود.
ج: نه چون حكم اينها با قبليها كه فرقي نميكند. نه كشف كرديم كه پس معلوم ميشود شارع ...
س: توي بحث ؟؟؟كه ميفرموديد از اين به بعد نقض غرض ميشود.
ج: حالا فرمايش ايشان را توضيح داديم كه....
ايشان ميفرمايد كه خب پس تا حالا كه نميشده اين فرد را اراده بكند كه. و احكام اينها مقدم است كه فرقي نميكند كه. اين جمله ديگر هر چه در موقع صدور ارادهي از آن شده، حالا هم اراده شده اينجور نيست كه بحسب زمان ارادههاي آن فرق بكند.
پس بنابراين اينكه قوم ميفرمايند مرجع در مفاهيم، يعني آن چيزي كه حكم بر آن رفته و آن چيزي كه تكليف در نهايت از اين جمله فهميده ميشود كه مراد مولا است و حكم را روي آن برده و مرجع عرف است نه. اينجا نميتوانيم بگوييم مرجع عرف است.
س: ؟؟؟ اگر بخواهيم يك عنوان جامعي براي فرمايششان پيدا بكنيم خيلي مشكل ميشود. يعني آخر آن ؟؟؟ عرف نباید بگوید، بيشتر يك دقت عقلي كرده تا فهميده. به واسطهي دقت عقلي فهميده. همين كه بگويد دقت عقلي حجت نيست كافي است ديگر. مثل همان مشهور ميشود ديگر.
ج: نه كأنّ ايشان تصورشان اين است كه اينكه شما ميگوييد عرف مرجع است يعني برداشت از اينكه اين تكليف چه دامنههايي را ميگيرد اين معناي كلام كه اين مولايي كه اين حرف را زده چي هست مفاد آن؟ اين رنگ را هم ميگيرد؟ بخواهي بگويي اين در مراد مولا هست حالا ما حرفمان همينجا اين است كه اين كأنّ يك نزاع لفظي است. يعني آن كه گفته ميشود آقايان ميگويند آن همين است كه در مفاد جمله هست اينكه شما ميفرماييد اين شما داريد يك قرينهاي اقامه ميكنيد. و آن قرينه نقض غرض است و ميفرماييد كه قهراً اينها چون در قرون متماديه، گذشت و عرف اشتباه جدي ميكرد اصلاً به ذهنش خطور نميكرد كه اين فرد همان باشد كه خودش معنا ميكند كه مرجع در معنا كردن خون، ولي اين را هم واقعاً مصداق خون نميديد، ميگفت هر خوني حكم خدا روي آن برده. اينجوري معنا ميكرد. ولي اين را در اثر اشتباه خون نميديد ولو واقعاً بود. شما هم فرموديد چون شارع به هيچ نحوي نيامده تنبيه بكند كه ولو اينكه بگوييم از رنگهاي آن هم اجتناب بكن يا بيايد بگويد بابا اينجا هم خون است. اينها را نگفته. پس ميفهميم توي مراد جدي مولا از اين كلامش نيست. خب شما داريد اقامهي قرينه ميكنيد. و آقايان ديگر هم خب اگر ؟؟؟ ميگويند خب قرينه است بله ما هم قبول داريم.
س: جامع كلامشان ميشود توي عرفهاي مستحدثهاي كه خلاف حكمت باشد با همين توضيحي كه دادم عرفهاي مستحدثهاي كه از حجيت آنها يك خلاف حكمتي پيش بيايد يا مثلاً وظيفهي قبليها پيش بيايد و مثال اينجور موارد، اينها را ميگويد حجت كنيد
و همين است كه ما بارها توي بحثها عرض ميكرديم كه در جايي كه غفلت عمومي باشد چه در اينكه فردي كه واقعاً مصداق است مصداق نميبينند و حكم آن را بر آن بار نميكنند و چه در جايي كه فردي واقعاً مصداق نيست و او را مصداق ميپندارند. مثل همين كه گفتيم ميگويد يك مدّ طعام بده در كفاره. اين ميرود عطاري يك مُد ميخرد و حال اينكه اگر خاك و خاشاك آن را جدا بكنيد يك مُد نيست. اينجاها را ميگفتيم به اطلاق مقامي و همين كه چون همگان دارند اشتباه ميكند در اينجا همان ادلهي كلامياي كه به شارع ميگويد تكليف بكن، ميگويد اين رفع اشتباه را هم بايد بكني. اگر نفرمود معلوم ميشود كه اينها را قبول دارد.
س: ؟؟؟ تميز شدند و گندمها را مرتب ميشستند و چي ميكردند و با اين حال اگر بخواهي بگويي كه با خاك و چیز بکنی اشكالي ندارد ؟؟؟
ج: اين هم بله، حالا اين هم دارند ديگر.
اين يك مطلب. كه ظاهراً نزاع لفظي ميشود اينجوري و بايد گفت آنها.. قرینه این جور قرینهای باشد.
مطلب دوم اين است كه اين كه بگوييم مسامحات عرفيه و اشتباهاتي كه در همين هامش فرموده شده است حالا از ايشان است يا نه؟ نميدانم. فرق بين اشتباهات و مسامحات اين است كه در مسامحات خود عرف هم قبول دارد كه مسامحه است توجه دارد ولي مسامحه ميكند. در اشتباهات نه، فارق بين اشتباهات عرف و تسامحات عرفي اين است كه در تسامحات عرفي حتي خود عرف ميگويد غير واقعي را نازل منزلهي واقع كردهايم در مسامحات. ولي در اشتباهات عرفي ميگويد همين شيء مصداق واقعي است. متوجه است. خب چطور در مسامحات عرفيه با اينكه ميداند ما بياييم بگوييم كه در مسامحات عرفي هم حجت است خودش، و ما ميتوانيم عمل بكنيم؟ بعد فرموده كه در آخر كلام كه اينجا هست فرموده در هر حال همانطور كه عرض كرديم نظر عرف فقط در تعيين مصداق حجت بوده و تسامحات عرفي نيز مورد قبول است لذا در احكام شرعي اگر تذكر بر خلاف داده نشده باشد احكام بر همين فهم مسامحي عرفي حمل ميگردد. حالا اينجا هم شايد باز اين تسامح عرفياي كه ايشان ميفرمايند غير از آن معنايي باشد كه از تسامح عرفي و حالا از آن عبارت تبادر به ذهن ميكند. كه خودش هم ميگويد ما داريم تسامح ميكنيم. ميدانم اينجوري هست ميخواهم تسامح بكنم. در اين حد؟ يا نه يك تسامحات عرفي است كه ديگر رويّه شده؟ شايد مقصود ايشان اين است در مواردي كه تسامحات عرفيه در يك مواردي رويّه شده به حيثي كه وقتي هم كه كسي حرف ميزند با توجه به همين كه ميداند اين كار را ميكنند همين را ميگويد. كه مثلاً شايد در نظر شريف ايشان اينكه يك مثلاً مُد گندم يا يك خروار گندم با يك مقداري كاه و نميدانم خاك و ريزه سنگها و اينهايي كه همراهش هست با اين ميكشند ميشود اينقدر، خودشان هم ميدانند كه اين تسامح است. فلذا اگر طلا باشد نه نميگويند اين مثلاً يك گرم است يا يك كيلو هست.
حالا اينجا بد نيست يك شوخي يادم آمد بگويم يك خرده خستگيهايمان برطرف بشود. يكي از اقوام مشهد مشرّف بود ايشان تلفن كرد خدمت مرحوم آقاي ابوي رحمةالله عليه براي احوالپرسي، آقا به ايشان گفتند لازم نيست به خودتان زحمت هموار بكنيد همين يك كيلو زعفران كفايت ميكند. او هم گفته كه آقا ما با خرده فروشها سر و كار نداريم.
خب رويُّه با اينكه ميداند اما رويّهاي در باب طلا و الماس و اين چيزهاي گرانقيمت، اما در يك چيزهايي كه رويّهي آنها شده وقتي هم امر ميكنند نهي ميكنند همينطور، ايشان كأنّ ميخواهند اين را بفرمايند كه در اينجور موارد خود كأنّ اين رويّهي عقلائي كه اينجا بنائشان بر تسامح است و مخاطب هم همينها هستند و خودشان كه در اين موارد به همديگر امر و نهي ميكنند امتثالش را به همين ميبينند. يعني واقعاً اگر گفته كه مثلاً يك مد بده، واقعاً ؟؟؟ اصلاً مد نيست بخاطر اين قرينه. مدّ صد در صدي، همينكه حالا ولو با اينها كه فرق متعارف باشد نه اينكه حالا خاك زياد دارد و فلان. اينجا هم به همان برميگردد. يعني همان چيزي كه نقض غرض آنجا لازم ميآيد وقتي اينها هم رويّهشان همين است و خودشان هم كه ميگويند همينجور عمل ميكنند به شارع هم همينجور، پس باز اين برميگردد به اينكه چه هست؟ اين را بخواهند بفرمايند در اينجا.
بنابراين با اينجور ... مخالفتي بين شايد مشهور و فرمايش ايشان بتوانيم بگوييم نباشد در اين جا اگر اينجوري معنا بكنيم. اگر آن ظاهر را بخواهيم معنا بكنيم كه بدواً به ذهن ميآيد بعيد است كه مقصودشان باشد. اما بگوييم نه در اين موارد مقصود ايشان است و كه همينطور هم كه فرمودند كه بين طلا و مثلاً چي ... حالا شايد عبارت هم يك مقداري قاصر باشد در افادهي آن مراد واقعي و مجسم كردن آن مراد جدي آن بزرگوار دام ظلّه.
خب اين حالا در كبري بود. حالا ببينيم ان شاءالله در بحث ما چگونه خواهد شد.