< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدمهدی شب‌زنده‌دار

99/12/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:بیع

در افادات مرحوم شهيد صدر قدس سره دو تا مطلب بود. مطلب اول اين بود كه ولو اين ضرر در بحث لاضرر يا در بحث ما؛ كلمه‌ي باطل، كلمه‌ي حق ولو بگوييم مفهوماً لو خلّي و طبعه شامل باطل‌هاي مستحدث و حق‌هاي مستحدث و ضررهاي مستحدث مي‌شود. اما علي رغم اين شمول ذاتي ولو خلّي و طبعه، علي رغم اين بايد گفت كه اين باطل‌هاي مستحدث، حق‌هاي مستحدث و ضررهاي مستحدث را نمي‌تواند بگيرد يعني يك قرينه‌ي لبّيه‌اي اين‌جا وجود دارد كه مي‌دانيم اين اطلاق ذاتي مراد مولا نيست. ولو اين‌كه بحسب مفهوم ذاتي خودش صلاحيت انطباق هم دارد ولي يك قرينه‌ي لبّيه هست كه نه نمي‌گيرد. و آن قرينه‌ي لبّيه اين بود كه از شمول احد المحذورين لازم مي‌آيد علي سبيل منع الخلوّ.

محذور اول اين بود كه بايد شارع دنباله‌رو عرف باشد. هرچه توي تاريخ اين‌ها مي‌گويند حق است آن‌هم بگويد بله حق است و حكم حق را بر آن جاري بكند. هر چه آن‌ها گفتند باطل است همين‌جور، هر چه آن‌ها گفتند ضرر است همين‌جور، كه ضرر هم قهراً در طول وجود يك حقوق عقلائي و این‌ها بايد باشد. بايد آن‌ها را هم قبول كنيم تا ضرر را هم قبول كنيم. پس شارع خودش محاسبه نمي‌كند مفاسد و مصالح و مناطات را، همين دنبال اين است كه آن‌ها چه مي‌گويند هر چه آن‌ها گفتند. اگر اين را بگوييم اين‌جوري مي‌شود. يا بايد اين را بگوييم يا اين‌كه بگوييم نه اين‌جوري نيست و خودش ملاكات و مناطات را، مصالح و مفاسد رات محاسبه مي‌كند. اما ديده صُدفةً اتفاقاً همان‌هايي كه عرف مي‌گويد حق است همه‌اش منطبق با آني است كه در مقام ثبوت و پيش خودش حق است. و هر چه آن‌ها مي‌گويند باطل است اتفاقاً اين‌جوري شده، فلذا مي‌گويد خب حالا برويد اين را عمل بكنيد. و هر دوي اين‌ها باطل است. أمّا الاول چون يقين داريم شارع تابع عرف نيست خودش محاسبه‌گر است خودش عالم به مصالح و مفاسد و مناطات است. اما دومي اشكال اين است كه خلاف ظاهر است كه بر اساس علم غيب بداند چنين چيزي است و اين‌كه فرض بكنيم عالم به غيب اين‌چنيني است و بر اساس اين دارد حرف مي‌زند اين خلاف ظاهر است. پس بنابراين اين را نمي‌توانيم بگوييم اين كلمه‌ي باطل و كلمه‌ي حق و كلمه‌ي ضرر علي رغم اين‌كه مفاد آن‌ها هم جوري باشد و فرض كنيم كه صلاحيت ذاتي دارد براي اين‌ها به اين معنا كه اگر قرينه‌اي باشد كه اراده كرده اين مجاز نگفته، تطبيق مجازي نكرده. نه فقط مصداق آن هست.

«ثمّ لو فُرض شمول الاطلاق اللفظي لو خلّي و طبعه للافراد العرفية المستجدّة فلابدّ من صرف مثل حدیث لا ضرر الذي يستبطن امضاء الاحكام العقلائية عن ذلك و القول باختصاصه بالعرف الحاضر في زمان الشارع» ولو بگوييم اطلاق لفظي لو خلّي و طبعه آن‌ها را هم شامل مي‌شود. و شمول آن نسبت به آن‌ها و اطلاق آن از روي مجاز هم نيست. اما در عين حال به اين قرينه‌ي لبّي كه گفتيم علي سبيل منع الخلوّ است بايد بگوييم اختصاص دارد به افراد ... در زمان شارع و افراد مستجدّة را شامل نمي‌شود. اين مطلب اول ايشان.

مطلب دوم اين بود كه يك استثنائي مي‌زنيم. بله در دو مورد ما مي‌توانيم بگوييم افراد مستجدّة داخل در آن اطلاقات هست و شمول آن مستلزم احد المحذورين علي شمول منع الخلوّ نيست. در دور مورد.

يك: در جايي كه ولو اين مصداق‌هاي مستجدّة خودش در زمان شارع نبوده ولي مسيل آن و نظير آن وجود داشته است كه عرف زمان شارع به يك نكته‌اي آن افراد را مصداق حق يا باطل يا ضرر مي‌دانستند. و اين مستجدّ هم واجد همان نكته هست. اين‌جا ما براي رفع يد از اطلاق شارع ديگر حجتي نداريم چون بذاته كه شامل مي‌شد. اين‌ها. آن قرينه‌ي لبّيه هم اين‌جا نمي‌آيد. چرا؟‌ براي خاطر اين‌كه اين نظير همان است كه در زمان خودش بوده و شامل مي‌شده و شارع ردعي نكرده و نگفته بي‌خود. تقييدي هم نياورده است.

خب اين يك مورد كه مثلاً ما در بحث خودمان هم بگوييم كه مثلاً حق و باطل بگوييم خود باطل، خود حق من حيث المفهوم قصوري ندارد در اين‌كه معامله‌اي با شخصيت‌ها حقوقي را بگيرد. و اين شخصيت‌هاي حقوقي كه مسيل دارد در آن زمان و تطبيق مي‌شده حق دانسته مي‌شده. مثلاً فرض كنيد كه در زمان شارع آيا براي كعبه چيزي تمليك نمي‌شده؟‌ براي كعبه چيزي خريده نمي‌شده؟ يا پرده‌هاي كعبه و اين‌ها مثلاً مندرس مي‌شده و مي‌خواستند كه عوض بكنند نمي‌فروختند؟ هبه نمي‌كردند به افراد؟ با اين‌كه كعبه مثل انسان آن جوری نيست كه، يك شخصيت حقوقي است. يا براي بيَع و كنائس و مساجد و امثال ذلك يا حتي بالاتر از اين‌ها عنوان بيت‌المال، يك خانه را اجاره مي‌كنند براي بيت المال، مال الاجاره‌ي آن را هم از بيت المال مي‌پردازند، عنوان بيت‌المال يا براي بيت‌المال قرض مي‌گيرند آن‌جا وقتي مثلاً متولي بيت المال قرض مي‌گيرد الان يك خرجي دارند بايد قرض بگيرند بدهند بعداً قرض‌شان را وقتي بيت‌المال دستش باز شد آن قرض را ادا بكنند. آن متولي كه ذمّه‌اش مشغول نمي‌شود. بيت‌المال مشغول مي‌شود. نه اين‌كه ذمّه‌ي او مشغول بشود يقه‌ي او را بگيرند.

س: ؟؟؟

ج: بله بوده.

س: امکان تصور مالکیت عمومی در شرع را...

ج: نه بوده، این‌ها بوده.

س: بله بوده. اما كلّيِ متعديَ منه اين ؟؟؟

ج: نه داريم مي‌گوييم آن‌هايي كه مسيل آن وجود داشته. اين‌جوري داريم مي‌گوييم.

س: ؟؟؟

ج: بله آن مستجداتي كه مسيل آن وجود داشته اين.

حالا مثلاً پس هم براي آن شخصيت‌هاي حقوقي‌اي كه یتجسد يك چيز خارجي‌اي دارد. يك ساختماني هست يك مسجدي هست يا آن‌هايي كه يك عناويني است مثل عنوان بيت المال، يا زكات، سيد در عروه هم فرموده براي زكات يك چيزي را مثلاً وليّ امر، حاكم شرع، براي زكات يك خانه‌اي را اجاره مي‌كند يك اموالي را اجاره مي‌كند براي زكات اجاره مي‌كند نه براي خودش، مي‌بيند گندم‌ها را بايد كجا بريزيد؟ براي زكات خانه‌اي را يا انباري را اجاره مي‌كند كه گندم‌ها را آن‌جا بريزند. يا اصطبلي را اجاره مي‌كند تا اين انعامي را كه براي زكات هست آن‌جا نگهداري بشوند، خب عنوان زكات اين مي‌تواند مالك بشود مي‌تواند بفروشد مي‌تواند بخرد.

س: اين تغيير و تبدّل‌ها ظهور عرفي پيدا نمي‌كند؟

ج: حالا اين‌ها كه مي‌دانيم در اعصار پيامبر و بلكه قبل از آن اين‌ها بوده.

س: نه تغيير و تبدّل‌هاي آن.

ج: يعني چي؟

س:‌يعني كه مثلاً يك زماني داراي يك عنوان حقوقي است ؟؟؟

ج: حالا آن‌ها بله حالا ... ببينيد شما، نه ايشان ببينيد مي‌گويد آن‌جايي كه مسيلش بوده.

س: بوده ولي اين تغيير و تبدّل‌ها را چكار مي‌كنيد؟ چون مشكل ايشان بر سر اين بود.

ج: نه فقط اين نبود.

س: با تغيير و تبدّل قبح عرفي درست مي‌شود.

ج: نه قبح عرفي هم نبود.

س: چرا ايشان گفت كه قبيح است كه شارع تابع عقلاء باشد.

ج: بله درست است تابع عقلاء در همین، خودش مصالح و مفاسد را ... اما در اين‌جا داريم اين‌جوري مي‌گوييم ببينيد گفتيم از يك طرف شمول لفظ نسبت به اين‌ها كه اشكالي ندارد. فرض اين است كه ذاتاً شامل است. يك قرينه اقامه كرديم كه اين افراد مراد نيستند. مي‌گوييم اين قرينه‌ي لبّيه‌اي كه اقامه كرديم كه اين افراد مراد نيستند علي سبيل منع الخلوّ، آن دو محذور، توي اين‌جاها نمي‌آيد. چرا؟ آن‌جايي كه مسيل دارد و آن وقت پذيرفته اين هم نظير این است اين‌جور نيست كه همه‌ي چيزها، مسيل ندارد را كه نمي‌گيرد كه، اما در دايره‌ي مسيل كه شبيه مسيل آن‌ها باشد چنين شبهه‌اي پيش نمي‌آيد كه پس شارع يدور مدار العرف.

س: چرا پيش مي‌آيد.

ج: نه.

س: آن قرينه‌ي لبّيه وجود دارد.

ج: نه.

س: چون آن قرينه‌ي لبّيه اين بود كه شارع با آن حكمتش چطور تابع ؟؟؟ توي اين بود حيثيتش اين بود آن قبح عرفي كه شارع با تبدّل عقلاء دنباله‌رو عقلاء باشد. هر جا آن‌ها رفتند برود حالا ولو مسيل داشته باشد يا مسيل نداشته باشد اين مهم نيست. اين قبح داشت. ؟؟؟

ج: نه اين‌كه شارع حساب نكرده باشد.

س:‌ ؟؟؟

ج: آقا اين بود. آن‌كه قبيح اين است كه شارع خودش به ملاكات، مناطات، مصالح و مفاسد خودش محاسبه نكند ببيند عرف چه مي‌گويد.

س: ؟؟؟

ج: نه اين‌جور نيست. اين‌جا نه مثل بقيه‌ي جاها.

س: ؟؟؟

ج: بله محاسبه هم كرده.

س:‌ ؟؟؟

ج: نه، بكند. نه ببينيد حالا شما اگر در جاهايي كه ... اگر شما مي‌گوييد جاهايي كه هي تبديل و تبدّل پيدا مي‌شود آن‌جا مورد آن قرينه‌ي لبّيه هست خب نگوييد. ولي پس اصل اين استثناء كه آن مواردي كه اين‌چنين باشد كه اين مسيلي كه پيدا شده اين چيزي كه مستجدّ است مسيل دارد و همان نكته‌اي كه آن‌جا بوده اين نكته در اين‌جا هم هست پس بنابراين خروج اين و عدم اراده‌ي اين از چيزي كه و كلامي كه صلاحيت ذاتيه براي شمول دارد اين درست نيست. اين يك حرف ايشان بود كه خب در اين‌جاها هم در حق و باطل مي‌گوييم خب پس وقتي كه اين‌جوري بوده الان اگر حسينيه آن نقطه درست نمي‌كردند در زمان پيغمبر ما حسينيه درست نمي‌كردند حسينيه مال بعد از شهادت امام حسين و حالا شايد بعد از قروني اين رسم شده. حسينيه بيايند درست بكنند. خب حالا وقتي مسجد، مسجد الحرام، كعبه، بيَع و كنائس، آن‌ها در آن زمان اين بود كه بخرند برايش، بفروشند برايش، قرض به آن بدهند هبه كنند و امثال ذلك، آيا حسينيه نظير آن نيست؟ مسيل آن نيست؟

پس اگر ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾[1] آن را مي‌گرفته در آن زمان، و ﴿تِجارَةً عَنْ تَراض﴾[2] كه حق هر چه حق است در معاملات درست است آن را مي‌گرفته، چطور حق است؟ به بيَع و كنائس و مسجد الحرام و كعبه و امثال ذلك، اين‌ها حلال است اين حق است و باطل نيست؟ اما الان فرش را تمليك حسينيه بكنيد باطل است؟ اگر سماور و استكان، نعلبكي و نمي‌دانم چه و فلان و اين‌ها تمليك اين‌جا بكنيد اشكالي دارد؟ بعد از اين‌كه خود عبارت مي‌تواند بگيرد. نمي‌خواهيم تعميم بياييم بدهيم به مفهوم، مفهومي است كه خودش بالذات لو خلّي و طبعه مي‌گرفت. ما قرينه‌ي لبّيه‌مان را مي‌خواهيم بدانيم خارجش مي‌كند يا نه؟ نه، قرينه‌ي لبّيه اين‌جا خارجش نمي‌كند اين چيزي لازم نمي‌آيد. و هكذا. مثل هيئت دولت، دولت‌ها مالك هيئت، نه اين آقا، نه آن آقا و نه آن آقا. هيئت دولت. خب توي در آن اعصار هم بوده همه چيز، يك چيزهايي مال دولت است. اين شاه مي‌ميرد شاه بعد مي‌آيد. اين‌ها به ارث هم برده نمي‌شود آن اموالي كه به عنوان دولت بوده به عنوان شاه بوده. اين‌ها براي بعدي است. خب الان هم آن چيزهايي كه شبيه همان است حالا آن وقت مثلاً شاهي بوده حالا رياست جمهوري است بگوييم كه اين با آن چه فرقي مي‌كند؟ اين‌هايي كه مسيل دارد و شبيه همان است.

پس بنابراين اين يك مورد استثناء كه گفتيم افراد مستجدّة را نمي‌گيرد و بايد منحصرش كرد به همان افراد در زمان صدور، مي‌گوييم الا اين‌جور افراد. اين يك بيان. نكته‌ي دوم اين است كه ...

س: ؟؟؟شک بکنیم این مورد از همان موردها است.

ج: اگر ندانيم مسيل دارد بله. بايد احراز مسيليت بكنيم. حالا علي كلامٍ، يعني يك شبهه‌اي هم در اين‌جا هست حالا علي كلامٍ.

س: ؟؟؟

ج: حالا فعلاً داريم كلام آقاي صدر را بيان مي‌كنيم تكرار داريم مي‌كنيم در حقيقيت مع يك توضيحٌ مايي كه بعد حالا اشكالات را امروز مي‌خواستيم بگوييم.

س: ؟؟؟

ج: كدام شقّ؟

س: همان‌كه ايشان ؟؟؟ شق ثالث هم وجود دارد.

ج: حالا ببينيم بعداً بيان بفرماييد. حالا ما داريم مي‌گوييم در افادات شهيد صدر دو تا مطلب بود يك: مطلب اول اين بود مطلب دومي كه داشتند، وارد مطلب دوم شديم.

مطلب دوم اين بود كه استثناء زدند به آن بيان‌شان. مطلب اول‌شان اين بود كه بايد بگوييم افراد مستجدّة را نمي‌گيرد منحصراً اختصاص دارد به افراد زمان صدور، چرا؟ بخاطر آن محذورين علي سبيل منع الخلوّ كه قرينه مي‌شد. بعد حالا مطلب دوم ايشان اين است كه به آن حرف‌مان دو تا استثناء مي‌خواهيم بزنيم يك مستجدّه‌هايي كه اين‌چنيني باشند عيب ندارد. دو: مستجدّه‌هايي كه با اصالة الثبات في اللغة و استصحاب عدم نقل و امثال ذلك هم مي‌توانيم درستش بكنيم آن هم اشكالي ندارد. ولو مستجدّة است. به شرط اين‌كه ... منتها در دوم اين است كه به شرط اين‌كه احتمال بدهيم اين‌ها خودش يا نظيرش يا شبيهش در آن اعصار بوده.

س: اين‌جا مشكوك را درست مي‌كند.

ج: بله اين‌جا مشكوك را درست مي‌كند.

احتمال مي‌دهيم كه شبيه است چون فرض اين است كه صلاة ذاتي كلام دارد. و الان هم پيش ما عرفاً وقتي گفته مي‌شود اين‌جوري نيست كه عرف بگويد ظاهر در اين‌ها نيست، اين‌ها را نمي‌گيرد، اين خلاف ظاهر است. وقتي شارع كلامي را مي‌گويد كه بحسب مفاد خودش اين‌ها را هم مي‌گيرد در زمان ما، و ما احتمال مي‌دهيم يقين نداريم كه نبوده احتمال مي‌دهيم كه شبيه همين يا همين‌ها يا شبيه همين‌ها در آن زمان‌ها هم بوده يا جوري بوده كه اگر آن‌ها هم التفات به آن پيدا مي‌كردند مي‌گفتند، اگر نگفتند تطبيق نكردند اصلاً توي ذهن‌شان نيامده بوده و الا اگر بود مي‌گفتند اين‌جا هم به اصالة الثبات في اللغة كه مقصود ؟؟؟ هم مفرادات و هم جمله است. مرحوم شهيد صدر نمي‌گويد فقط اصالة الثبات في اللغة فقط در مفرادات است. بلكه در كلام هم هست در جمله هم هست. اگر اين جمله يك ظهور پيدا مي‌كند اصالة الثبات في اللغة مي‌گويد آن موقع‌ها هم همين بوده و اين‌ها را هم شامل مي‌شده. اين موردها هم اشكالي ندارد.

س: فرموديد به خاطر شق دوم است؟

ج: شق دوم.

س: معلوم مي‌شود كه محاسبه كرده محاسبه‌اش هم ؟؟؟

ج: محاسبه كرده ديگر. بله. اين‌جاها مشكلي ندارد ديگر. توي يك محدوده‌اي است نمي‌گويد كه خب تابعيت آن‌ها، نه خودش محاسبه كرده، كلام اثباتي آن چيزي است كه شامل مي‌شود اخذ به آن مي‌كند.

س: محاسبه‌ي غيري نمي‌شود؟

ج: نه.

اين فرمايش ايشان.

اما المطلب الاول، آن مطلب اولي ايشان، خب فرمودند علي سبيل المنع الخلوّ، مثلاً يا اشكال اول لازم مي‌آيد يا اشكال دوم. اشكال اول چه بود؟ اين بود كه ما اگر بخواهيم بگوييم افراد مستجدّة را مي‌گيرد حالا در غير آن دو تا موردي كه استثناء كردند، بخواهيم بگوييم افراد مستجدّة را مي‌گيرد در غير آن دو مورد بايد شارع تابع مردم باشد. و اين نمي‌شود. قطع به خلاف آن داريم. دو مناقشه بر اين فرموده شده.

مناقشه‌ي اول از استاد دام ظلّه آقاي حائري در حامش مباحث است كه با توضيحي كه من عرض مي‌كنم اين است كه فرموده است اين شمول در حقيقت تبعيت از عرف نيست به اين معنا كه خود مولا محاسبات نكرده باشد و مثلاً كور كورانه، معاذالله تبعيت از عرف كرده باشد. بلكه اين‌جا مي‌شود تصوير كرد كه در طول حرف عرف، در بستر زمان يك مصالحي را مي‌بيند پيدا مي‌شود يا مفاسدي پيدا مي‌شود و بر اثر آن مصالحي كه پيدا مي‌شود يا مفاسدي كه پيدا مي‌شود كه او آگاهي دارد به آن‌ها، كه در طول كار آن‌ها و سيره‌ي آن‌ها و بناء آن‌ها پيدا مي‌شود بر اساس اين مي‌گويد اين مطلب را مي‌فرمايد. پس اين‌جور نيست كه تبعيت آن‌ها كرده باشد نه بر اساس ملاكات است. بر اساس محاسبات خودش است. مثلاً شارع مي‌بيند اگر چيزهايي كه عرف حق مي‌داند در طول تاريخ، در ازمنه‌ي متتاليه، كه چون عرف حق مي‌داند سلب اين حق براي مردم آن زمان يك حرج نفسي براي آن‌ها ايجاد مي‌كند كه بابا حق عرفي ماست شارع مي‌گويد نه. اين حرج نفسي مفسدةٌ. كه در طول پيدايش آن حق عرفي پيدا شده.

س: ؟؟؟

ج: بله

اين حالت نفساني و اين ضيق نفس و اين تنفّر ممكن از شرع كه بابا ؟؟؟ عرفي است اين‌ها، چیست. يعني عرف همه حق مي‌داند ديگر. الان هم في زماننا اگر به مردم بگوييم آقا پول را توي بانك گذاشتي ديگر بگيري مال خودت نيست، مي‌خواهي بگيري نصفش را بايد بدهي ؟؟؟ آن‌جور ما را توي مضيقه انداختن، بگويد آقايا قبض، مي‌گويد آقا حساب به حساب، كارت به كارت قبض حساب نمي‌شود. بايد بگيري، دستت بگيري بعد بدهي، خب گاهي ميلياردي هست بروي بگيري ... كه ما اين كارهاي اين‌جوري گاهي مي‌كنيم مي‌گوييم مثلاً سهم امام است بايد قبض بشود حالا به حساب ريختي فايده‌اي ندارد بايد قبض بشود برود بانك بگيريم و قبض بكنيم دوباره بريزيم مثلاً به حساب. اصلاً مي‌خواهي حالي بانكي بكني، حاليش نمي‌شود. اصلاً غير قابل تصور است برايش، كأنّه.

خب اين حرف آقاي حائري اين است. مي‌فرمايد كه اين افراد مستجدّة كه الان مي‌گويند اين حق است يا مي‌گويند اين باطل است. ممكن است شارع بر اساس اين‌كه يك مصلحتي در طول پيدا مي‌شود كه ضيق باشد يا مصلحت تسهيل يا چيزهاي ديگر را شما مي‌توانيد اضافه بكنيد تنفّر از شرع پيدا بشود يا زير بار احكام شرع نرفتن پيدا بشود وقتي كه ضيق انسان بگيرد كه در تعليمات ديني هم هست كه وقتي همين‌جور مثل آن جواني كه داستانش هست و اين‌ها از روز اول بياييد بمب‌باران بكنيد تدريجيت احكام را هم مي‌گويند يك مقداري از آن‌ها براي همين است كه از مثلاً راباح مكاسب و اين خمس در ارباح مكاسب و اين‌ها شيئاً فشيئاً تا زمان امام صادق و امام باقر سلام‌الله عليهما روي اين‌ها چيز نمي‌كردند. كه حالا اول اسلام است حالا بيايي بگويي همان‌جور، همان‌جور، همان‌جور. يا روز اول پيغمبر اكرم صلوات‌الله و سلامه عليه اين احكام نماز، براي شكيّات و فلان، اين‌ها اصلاً‌ همين‌طور آمدند جلو كم كم گفتند اين يك مطلب.

مطلب ايشان را بخوانم. ايشان فرموده ... خب اگر اين‌جوري هست چطور شما مي‌گوييم كه ما يقين داريم كه شارع ... بله آن را كه شما يقين داريد بفرماييد كه خودش محاسبه نكند و كور كورانه تابع آن‌ها باشد اين درست است. اين را نمي‌شود گفت. اما اين‌كه در اثر كار آن‌ها طولاً يك مفسده‌اي پيدا مي‌شود مصلحتي پيدا مي‌شود و بر اساس اين بخواهد مستجدة را بگيرد، آن هم از آن طرف هم كه شما خودتان مي‌گوييد لفظ خودش من حيث هو هو شامل مي‌تواند باشد و شامل است خب اين چه عيبي دارد؟ چه يقيني به خلاف داريد و رفع يد بكند از كلام؟

س: و علم غيب هم نمي‌خواهد.

ج: علم غيب هم نمي‌خواهد اين‌جا. نهايت علم غيب هم مي‌خواهد البته.

س: ؟؟؟

ج: نه مي‌دانم، ولي او بايد بداند كه چنين چيزي ...

س: ؟؟؟

ج: بله بايد باشد و حالا مي‌گوييم.

«قد يكون حكمُ الشارع بتثبيت حقٍ من الحقوق في كلّ زمانٍ بسبب ثبوته لدي العرف و العقلاء في ذلك الزمان» قد يكون حكم الشارع بخاطر اين است كه «يثبتُ حقٍ من الحقوق في كلّ زمانٍ بسبب ثبوته لدي العرف و العقلاء في ذلك الزمان، و ذلك بإعتبار ما يوجب سلبه من الفرد في ذلك الزمان (ولو آتيه هست) من حراجة النفسية بلحاظ سلب ما هو ثابتٌ له في عرفه» چون اين ثابتٌ له في عرفه، مي‌گويد اِ حق جرا نمی‌گذارد شرع بگیریم «و لا ادري ما هو السبب في دعوي القطع؟ ببطلان ذلك فقهياً» اگر اين‌جوري تصوير كرديم خب اين‌كه اشكالي ندارد.

و بعبارت ديگر مي‌شود گفت خدمت شهيد صدر قدس سره كه اين افراد مستجدّة را بخواهد بگيرد اين گرفتنش بر پايه‌ي فقط دو چيز نيست، بلكه فرضيه‌ي سومي هم در كار است. يا كور كورانه باطل، يا علم غيب آن‌جور مثلاً يا اين‌جور كه ما داريم مي‌گوييم. اين اشكال حضرت استاد دام ظلّه هست كه با اين توضيحي كه داديم در فرمايش ايشان متين است.

اشكال دومي كه فرمايش شهيد صدر شده اين است كه فرموده‌اند كه ممكن است شارع اين‌كه به عرف توجه مي‌كند و مي‌گويد هر چه اين‌ها مي‌گويند حكم حق بر آن بار مي‌شود و هر چه مي‌گويند باطل است حكم باطل من بر آن بار مي‌كنم نه از باب اين است كه در ثبوت تابع عرف است از باب اين است كه در اثبات چون مي‌بيند اين انظار عرفيه كاشفيت نوعيه دارد از آن ضرر واقعي يا حق واقعي يا باطل واقعي، چون كاشفيت نوعيه دارد گفته كه هر چه كه اين‌ها گفتند. شبيه چي؟ شبيه اين‌كه فرموده إعملوا بخبر الثقات، نه اين‌كه چون قول ثقات در مقام ثبوت ايجاد مصلحت مي‌كند يا مي‌گوييم مثل مصلحت سببيه، نه. آن روي ملاكاتي كه خودش مي‌داند ؟؟؟ ولي چون مي‌داند معمولاً خبر ثقات كاشفيت نوعيه از او دارد فلذا فرموده كه طبق خبر ثقه عمل بكنيد.

س: اين تكيه به علم غيب نيست؟

ج: حالا بله.

پس بنابراين اين‌جور نيست كه ثبوتاً خودش محاسبه نكرده. كرده ولي مي‌بيند كه اين كاشفيت نوعيه دارد بخصوص آن معمول مثلاً چيزهاي عقلائي از عقول‌شان نشأت مثلاً مي‌گيرد نه از چيزهاي خرافات و فلان و اين‌ها. عقلائي وقتي باشد.

س: اگر به معناي مرحوم اصفهاني باشد بله، ولي اگر عقلائي به معناي هر منطقه‌اي باشد ؟؟؟

ج: نه باشد. عقلاء يك منطقه. نه اين‌كه يك نفر، دو نفر. وقتي عرف و عقلاء يك منطقه باشد معمولاً نه همه‌جا، معمولاً اين‌جوري نيست كه بر اساس خرافات باشد. البته گاهي هم هست ولي معمولاً اين بزرگوار مي‌فرمايند كه معمولاً اين‌جوري نيست.

س: ؟؟؟

ج: نه.

اين هم اشكال دومي كه كردند.

اين اشكال دوم مشكله‌ي آن همين است كه ايشان فرمودند و آن اين است كه اين بايد علم غيب داشته باشد و در تتوّر زمان هر چه انظار آن‌ها مي‌شود اين يك كاشفيت نوعيه دارد و نوعاً مطابق با آن واقعي است كه او علم به آن دارد و احراز كرده آن را و اين را نمي‌توانيم به شهيد صدر، اگر اشكال دوم را حل نكنيم و اگر اشكال دوم را حل كرديم گفتيم علم غيب اشكالي ندارد خب ديگر اين حرف‌ها را كه نمي‌خواهد بزنيم. اگر اشكال دوم را حل نكرديم اين‌جوري نمي‌توانيم بگوييم چون اين هم اشكال دوم به آن وارد مي‌شود.

س: بيان استاد علم غيب نمي‌خواهد؟

ج: حالا آن را فعلاً عرض مي‌كنيم.

پس اين راجع به آن محذور اول، اما راجع به آن محذور دوم كه علم غيب مي‌خواهد و اين خلاف ظاهر است. اين فرمايش دوم اولاً جواب آن اين است كه اين چه خلاف ظاهري است؟ چرا مي‌گوييد كه خلاف ظاهر است؟ از شارعي كه دارد جعل احكام لالتالي للابد مي‌كند و براي همه‌ي انسان‌ها در همه‌ي فروض، چه تحولاتي كه ايجاد مي‌شود و معلوم است و بشر هم مي‌داند كه از زمان حضرت آدم تا زمان پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم چقدر تطوّرات پيدا شده. خب از اين به بعد هم همين‌جور خواهد بود. خب اين‌كه مي‌خواهد قانون جعل بكند براي همه‌ي انسان‌ها تا يوم قيامت، اين مفروض متديّنين به آن اين است كه پس اطلاع دارد.

س: اين كه اول كلام است.

ج: يعني چي اول كلام است؟

س: همين اول كلام است كه آن قانون الي يوم القيامة هست يا نه؟

ج: خب فرض اين است.

س: نه اين اول كلام است.

ج: نه مگر نگفته كه حلال ...

س: ؟؟؟

ج: حالا صبر كنيد.

س: فرض اين است كه تغييرات آن ممكن است كه برسد.

ج: صبر كنيد. آيا قانون‌هاي ثابت دارد يا ندارد؟ پس بنابراين اين‌كه بگوييم كه اين خلاف ظاهر است كه او بر اساس علم غيب، نه، خلاف ظاهر اين‌جور آدمي نيست. بله اگر ما به امام صادق سلام‌الله عليه به آن آدم‌هايي كه هنوز حق اين‌ها را نمي‌دانستيم بگوييم يك عربي هست دانشمند است اين‌جور نگاه بكند؟ اما اگر به امام صادق سلام‌الله عليه به عنوان تراجمه‌ي وحي، و اين‌كه هر چه مي‌گويند از پيغمبر اكرم است و پيغمبر اكرم صلوات‌الله و سلامه عليه هر چه مي‌فرمايند جبرئيل از وحي آورده ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى﴾[3] ‌ خدا ديگر در مورد كلام خدا بگوييم خلاف ظاهر است كه به علم ... خب خداي متعالِ حاكمِ بر اين كه مي‌خواهد قانون وضع بكند براي همه، آن‌جا چه خلاف ظاهري است؟ خود جاودانگي دين و اين‌كه اين قواعد دارد براي دين، ديني كه مي‌خواهد جاويد باشد خلاف ظاهر نيست.

س: اگر نص باشد بله.

ج: نه خلاف ظاهر اصلاً نيست. چه خلاف ظاهري است اين؟

س: خلاف ظاهرش از اين جهت است چون ما كه يقين نداريم كه اين احكام ؟؟‌؟ نص كه نيستند در همه‌ي ازمان كه. لعلّ ؟؟؟

ج: نه خلاف ظاهر آخر چرا باشد؟

س: خلاف ظاهرش از اين جهت است كه

ج: نخير نيست.

س: درست است كه شارع توانايي درك ؟؟؟ علم غيب نسبت به همه‌ي ازمان دارد اما اين‌كه اين كلّيت بدون ؟؟؟

ج: بله ديگر، چرا؟ چون لفظ فرض اين است ...

س: اتمام حجت مي‌خواهد بكند.

ج: نه، چون لفظ فرض اين است كه صلاحيت مي‌گوييم دارد. خب حالا لفظ صلاحيت دارد مي‌توانست هم تقييد بكند يا به ملازمات يا إخبار بكند، نكرده. خب معلوم مي‌شود كه هر چه كه بر‌ آن صادق است را اراده كرده. مي‌گوييم خب بايد علم غيب داشته باشد، خب دارد فرض اين است كه اين جاعل، جاعلي است كه علم غيب دارد. خداست. اين خلاف ظاهر نمي‌شود.

بله يك حرفي ما داريم و آن اين است كه ائمه عليهم السلام در ملاقات با افراد اين‌جور نبود كه بر اساس علم غيب ايشان جواب بدهند چون اگر اين را بخواهيم بگوييم مثلاً به آن گفتند قصِّر صلاتك، خب بگوييم نه اين شايد بر اساس اين باشد كه مي‌داند اين سفرش مثلاً چند فرسخ است فلان است اين خصوصيات را مي‌داند پس نمي‌توانيم قانون كلي از آن به دست بياوريم. اين‌ها بله، توي اين خطابات اين‌جور علم غيب بله درست است.

جواب دوم اين است كه اگر ما بخواهيم ... جواب نقضي است. اگر بخواهيم اين حرف را بزنيم و بگوييم اين بر اساس علم غيب بايد بگوييم خلاف ظاهر است.تقريباً جلّ اطلاقات يا قسمت معتنا به از اطلاقات قابل تمسك نيست چرا؟ مثلاً در خوردني‌ها، ميوه‌هايي كه دليل داريم كه يجوز اكله. بادمجان، نمي‌دانم چي، اين‌هايي كه در روايات هم هست. يا خيلي از ميوه‌ها. خب افرادي كه بعداً ... اولاً ممكن است كه در طول زمان‌ها با تغيير آب و هوا اين‌ها يك تغييراتي در آن پيدا بشود.

س: ولو لفظ صادق است.

ج: ولو لفظ صادق است، بادمجان است. خب اگر كودهايي كه به آن مي‌دهند آن كود شيميايي نبوده كه، حالا كود شيميايي مي‌دهند يا نمي‌دانم چيزهاي تراريخته، ژن‌هاي آن را يك دستكاري‌هايي مي‌كنند مثلاً. همه‌ي اين‌ها ولو بادمجان است ولي نمي‌دانيم علم غيب مي‌خواهد. مي‌توانيم اين حرف را بزنيم؟ خب علم غيب مي‌خواهد دارد خلاف ظاهر نيست اين كه. آن خلاف ظاهر آن است. آن را كه مي‌گفتيم كه وقتي كه نه چون علم دارد كه اين مخاطبش كه آمده يك سؤالي كرده بر اساس آن نيست، آن هم قرائن داريم چون فرمودند اين حرف‌ها را براي مردم نقل بكنيد بگوييد پس معلوم مي‌شود كه قابل استفاده است اگر اين‌جوري باشد كه قابل استفاده نيست. يا اين‌كه فرموده است كه... آن زمان فرموده مثلاً قضاء براي زن نيست يا شهادت آن‌ها در فلان‌جا. مي‌گويد خب آقا ... همين‌طور كه مي‌گفتند بعضي از ... خب آن‌ها آن وقت‌ها زن‌ها معمولاً‌ خيلي ساده بودند درس نخوانده بودند نمي‌دانم الان ديگر دكترا دارند، نمي‌دانم فوق ليسانس دارند، زمانه فرق كرده اين‌ها ... نه پس آن ادله‌ي ناهيه نمي‌تواند اين‌ها را بگيرد. چون اگر بخواهد اين‌ها را بگيرد بايد عالم باشد به اين‌كه اين‌ها فلان ...

س: حتي نص هم بكند فايد‌ه‌اي ندارد. حتي تنفيذ هم بكند فايده‌اي ندارد چون بايد با علم غيب محاسبه بكند ديگر.

ج: بله.

س: ؟؟؟

ج: حالا آن نه، آن را ممكن بگويد فرمود خلاف ظاهر است ؟؟؟

س: ؟؟؟ خلاف ظاهر عبارت كه نگفت. گفت خلاف ظاهر تكيه‌ي بر علم.

ج: نه خلاف ظاهر است كه آن را اراده كرده باشد. اما آن‌جايي كه تصريح كرده باشد حكم كه تصريح كرده ديگر، نمي‌گويد ممكن نيست، ممكن است اين‌جور تخلص بجوییم، فلذا نفرموده قطع بخلاف داريم فرموده خلاف ظاهر است. ما مي‌خواستيم بگوييم كه اصلاً خلاف ظاهر از چنين جاعلي نيست. از اين‌جور جاعلي كه متصدي اين است كه قوانيني براي بشر الي يوم القيامة، كافّةً للعالمين است. و براي الي يوم القيامة است اين خلاف ظاهر اين جاعل نيست بله آدم معمولي خلاف ظاهرش است. اما اين جاعل نيست اين اولاً، آن هم دليل نقضي آن هم اين است كه اگر شما بخواهيد اين را بگوييد همه‌جاها گير مي‌كنيد.

س:‌ حاج آقا اين‌ها تجدد در مصداق است تجدد در مفهوم نيست. ببينيد مفهوم ...

ج: نه مفهوم كه ... تجدد نگفتند خود ايشان.

س: مي‌خواهم اصلاً يك چيزي عرض بكنم. توي اصالة الثبات في اللغة مي‌گوييم معنايي كه ما الان مي‌فهميم لعلّ همان معنايي باشد كه آن وقت مي‌فهميدند استصحاب قهقرائي در ناحيه‌ي معناي موضوعٌ له است. در مفهوم است. همه‌ي حرف‌هايي كه شهيد صدر مي‌زد. اين مثال‌هايي كه شما داريد مي‌زنيد تجدد در مصداق است يعني چي؟ يعني ميوه‌اي كه آن زمان گفتند كلوا، ميو‌ه‌ هزار سال ديگر هم اين ميوه‌ را درست كنند مفهوم ميوه، ميوه است.

ج: شما رفتيد توي مطلب ثاني.

س: ؟؟؟

ج: نه ما در مطلب اول داريم صحبت مي‌كنيم. حالا مطلب ...

س: ؟؟؟

ج: نرويد توي مطلب ثاني، مطلب ثاني سر جاي خودش بعداً بحث مي‌كنيم الان در مطلب اول داشتيم بحث مي‌كرديم يعني اين دو قرينه‌اي كه ايشان اقامه خواستند بكنند علي سبيل منع الخلوّ كه با اين دو قرينه مي‌خواهيم بگوييم كه علي رغم اين‌كه اطلاقات صلاحيت ذاتي ولو خلّي و طبعه براي شمول افراد مستجدّة‌ دارد و لكن به اين دو قرينه‌ي لبّيه مي‌گوييم نمي‌شود شامل بشود.

س: يك لحظه. افراد مستجده‌اي كه مثل بحث ؟؟؟

ج: نه توي استثناء نرويد.

س: چرا؟

ج: آقا آن را كه گفتيم استثناء كرديم.

س: شهيد صدر بنده‌ي خدا شاكي مي‌شود. مي‌گويد آيا ما صحبت از افراد مستجده‌اي مي‌شود كه داخل در آن مفهوم نيست.

ج: نه. نگفتند اين‌جوري.

س: ؟؟؟

ج: نه.

س: ؟؟؟

ج: مي‌گوييم بله.

س: ؟؟؟

ج: نه آقای عزیز. افراد آن بعد را هم كه مي‌آييم مي‌گوييم اين است كه باز صلاحيت ذاتي دارد ولي اين قرائني كه گفتيم قرينه‌ي لبّيه‌ي اين‌چنيني مي‌آيد جلوي ظهور را مي‌گيرد. اين قرائن لبيه. مي‌گوييم وقتي در زمان ما بود و الان در زمان ما ظهور در اين دارد يعني قرينه‌اي نيست كه با اين‌كه صلاحيت ذاتي دارد مانع بشود مانع از ظهور بشود. آيا در آن زمان‌ها چيزي بوده كه مانع از ظهورش بشود؟ وقتي احتمال مي‌دهيم آن زمان‌ها هم مثل زمان ما باشد و شايد مانع از ظهور نمي‌شده اصالة الثبات في اللغة مي‌گويد بگو ان شاء‌الله آن موقع هم مانع از ظهورش نمي‌شده. اين‌جور.

س: مفهوم.

ج: مفهوم بله.

س: نه مصداق.

ج: آقا مفهوم مي‌دانم از اين‌كه از اين كلام، اطلاقش را اراده... ظهورش را اراده كرده كه شامل اینما سری؟؟ است روي هر مصداقي بود. حالا مي‌بينيم بله وقتي كسي اين حرف را مي‌زند اینما سری است، روي هر مصداقي بود است. آيا آن موقع هم همين‌جور بوده يا نه؟‌ در فرضي كه احتمال بدهيم شايد همين‌جور بوده علم به عدمش نداشته باشيم اطمينان به عدم آن نداشته باشيم اصالة الثبات في اللغة مي‌گويد بله همان موقع هم همين‌جور بوده.

س: پس بحث در چه هست؟

ج: حالا آن دو مورد را ببينيد. آن دو مورد برود كنار، كه ايشان استثناء كردند كه ما بعداً راجع به آن حرف مي‌زنيم. فعلاً آن حرف اول است يعني جاهايي كه اصالة الثبات في اللغة نيست و آن امر اول هم نيست كه مسيل دارد اين دو تا اگر نبود، غير اين جاها، ايشان غير آن جاها مي‌گويد افراد مستجده را نمي‌گيرد. علي رغم اين‌كه لفظ صلاحيت ذاتي دارد. مي‌فرمايد نمي‌گيرد. چرا؟‌ لأحد المحذورين علي سبيل منع الخلوّ. اين دو وجهي كه ايشان فرمودند هم وجه اول آن محل اشكال شد هم وجه دوم آن محل اشكال شد.

بنابراين اگر فرض كرديم لغت مي‌تواند شامل بشود بنابراين اشكالي ندارد كه بگوييم اين افراد را هم مي‌گيرد. اين اشكال ...

پس تا حالا اگر ما آن فرمايش امام را قبول بكنيم كه مستفاد از آيه‌ي مباركه اين است كه هر معامله‌اي كه باطلٌ عرفاً اين باطل است شرعاً صحيح نيست. و هر معامله‌اي كه حقٌ عرفاً، اين شرعاً‌ صحيح است. فعلاً با اين اشكال رد نمي‌شود و مي‌توانيم اين را فعلاً أخذ بكنيم. اين مال مقام اول. يعني مطلب اول ما افاده الشهيد الصدر.

س:‌ به كلام استاد تعليقه‌اي داشتيد؟ اشكال اولي كه آقاي حائري فرمودند.

ج: نه گفتيم حق است مطلب.

س: نه فرموديد نسبت به علم غيبش يك نكته‌اي مي‌خواهم بگويم.

ج: بله مي‌خواستم بگويم همان نكته‌ي دومي كه گفتيم اين بود كه ايشان فرمودند شايد پس شارع مي‌داند كه در طول بناء عقلائي يك ملاكي درست مي‌شود. پس آن علم غيب مي‌خواهد.

س:‌ چه علم غيبي مي‌خواهد؟

ج: علم غيب مي‌خواهد كه بگويي بله در طول تاريخ هر جور مي‌شود

س:‌ نه اين را نمي‌خواهد ايشان بگويد.

ج: كي نمي‌خواهد بگويد؟

س: آقاي حائري.

ج: نمي‌گويم ايشان مي‌گويد ولي اين مستلزم اين هست كه چنين علم غيبي داشته باشد.

س: ؟؟؟ يك نيت علّي معلولي دارد مي‌گويد وقتي چيزي را شارع متضرر مي‌بيند اگر ؟؟؟‌ ضرر در اسلام هست لاضرر را نگويد، يا اگر چيزي را حق مي‌بيند بگويد نه لا تأكلوا با اين‌كه حق مي‌گيرد آن را، چيزي را كه حق است اگر شارع امضاء نكند آن را، چيزي را كه باطل است اگر ردعش نكند چيزي كه ضرر است اگر بگويد آقايان به هم‌ديگر ضرر نزنيد طولي علّي دارد براي ايجاد اين مفسده كه باعث مي‌شود كه مردم مشمئز بشوند از قوانين شريعت. اين طولي علّي براي يك مولاي عرفي هم صادق است مولاي عرفي مي‌بيند آقا من ... مولاي حكيم عرفي كه علم غيب هم ندارد مي‌گويد من اگر يك حرفي را بزنم كه اين حرف ... مناطي بدهم كه عقلاء‌ يك‌جوري مي‌فهمند كه باز اشمئزاز مي‌شود. اين مفسده علم غيب هم نمي‌خواهد.

ج: نه اين‌ها كه مثال بود.

س: چي مثال بود.س

ج: اين‌كه حرج نفس برايش پيدا مي‌شود اين از باب مثال بود.

س: ؟؟؟

ج: نه اگر شما بگوييد تمام آن‌چه كه در عرف در طول زمان و بستر زمان پيش مي‌آيد همه‌ي اين‌ها ...

س: حرجي است؟

ج: نه، همه‌ي اين‌ها يك توالي فاسدي ممكن است كه داشته باشد. يا يك مصلحتي بر آن بار شده باشد.

س: ؟؟؟

ج: نه مي‌دانم دقت بفرماييد. نه. بعضي چيزها بله انسان محاسبه كه مي‌كند مي‌گويد مردم در حرج افتادند فلان است پس من مي‌گويم. اما نه، اما اين‌كه بايد بداند كه واقعاً يك عده‌ ممكن است يك زمان‌هايي عقول بالا برود كه بگويند كه نه ما اين‌قدر ؟؟؟ در حرج نمي‌افتيم. پيش دست مردم كه اين‌جور مي‌گويند.

س: ؟؟؟

ج: ببينيد نه حق عرفي است. ببينيد همين الان وقتي كه آقايان گفتند كه ببينيد اين حق كسب و پيشه كه قانون شده بود مجلس زمان ... هر كسي يك جايي كاسبي مي‌كرد مي‌خواستند بلندش كنند مي‌گفت كه حق كسب و پيشه مي‌خواهد. مي‌گويد آقا من اين‌جا ... خب اجاره كرده اين جا را، ولي اين‌جا مي‌گويد آقا من كه اين‌جا بودم رونق پيدا كرده. قانون حق كسب و پيشه مي‌گفت وقتي بخواهد از اين‌جا برود بايد يك چيزي به او بدهي. مراجع گفتند كه حرام است. همين چيزها متديّنين دو دسته شدند. يك عده بودند بله با اين‌كه ... علي رغم تديّن‌شان نه، مي‌گرفتند، مي‌خواستند به حرف مراجع گوش نمي‌كردند يك عده نه خب شارع فرموده حرام است نمي‌خواهم ده سال هم اين‌جا بوده، بيست سال هم اين‌جا بوده هيچ چيزي نمي‌خواسته. حالا اين‌كه می‌خواهد بگوید بايد همه‌ي ازمنه را نگاه كند ببينيد اگر در تمام ازمنه اگر اين‌جا نگويد اين حق عرفي را، حرج نفسي پيدا مي‌شود يا آدم‌هاي حسابي مي‌شوند حرج نفسي ندارد براي آن‌ها.

س: خب حرج اين‌طوري هست سختي كه اين‌طوري نيست.

ج: سختي هم همين‌جور است. نه سخت نيست براي آن‌ها.

س: نه آن توي ذاتش هست.

ج: نه نيست.

س: ؟؟؟

ج: نه اين‌جور نيست. اين‌ها مثال است.

س: ؟؟؟

ج: نه آقاي عزيز اين‌جوري نيست. آيا از اين حق عرفي شارع منع كند همه‌جا در تمام ازمنه موجب حرج نفسي‌شان مي‌شود ...

س: حرج بله ولي سختي ؟؟؟

ج: سختي هم همين‌جور است.

س: ؟؟؟

ج: نه آقاي عزيز.

س: شما داريد مي‌فرماييد يعني يك عنوان ؟؟؟

ج: نه اين‌جوري نيست افراد فرق مي‌كند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo