< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدمهدی شب‌زنده‌دار

99/12/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:بیع

بحث در اين بود كه اگر برداشت ما از آيه‌ي تجارت، ﴿لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراض﴾[1] ‌ فرمايش محقق اما قدس سره باشد كه مفاد آيه در مستثني منه و مستثني اين است كه مدار در صحت معاملات شرعاً اين است كه حق باشد عرفاً و مدار بطلان معاملات شرعاً اين است كه باطل باشد هر چه باطل است عرفاً اين صحيح نيست شرعاً. و هر چه حق است عرفاً اين صحيح است شرعاً.

خب اگر ما اين را پذيرفتيم آيا نسبت به حق و باطل‌هاي عرفي مستحدث كه در زمان صدور آيه‌ي مباركه‌ و در ازمنه‌ي معصومين عليهم السلام نبوده آيا مي‌توانيم باز تمسك بكنيم به آيه‌ي مباركه؟ چه در قسمت باطل آن و در چه در قسمت حق آن. يا نه فقط محصور به همان است كه در زمان نزول مثلاً بوده؟

خب شهيد صدر قدس سره از كلام‌شان در قاعده‌ي لاضرر استفاده مي‌شد كه به دو بيان ايشان فرمودند نه، فقط همان‌هايي كه معاصر با زمان نزول است. يا زمان صدور است چرا؟ به دو دليل. يا بهتر است بگوييم به يك دليل. و آن اين است كه اگر بخواهيم اين‌جوري بگوييم معناي آن اين است كه شارع تابع عرف است. و هر وقت عرف يك حرفي زد توي بستر زمان شارع حكمش را طبق آن قرار مي‌دهد. و اين حرف باطل است از دو جهت كه بخواهيم بگوييم چون مبرّر اين حرف كه بخواهيم شارع حكمش را طبق عرف قرار مي‌دهد در هر زمان، يا بايد بگوييم كه شارع تابع عرف است. خودش مسائل را محاسبه نمي‌كند تابع عرف است. هر چه عرف بگويد مصالح و مفاسد را خودش نمي‌سنجد، منتظر است كه عرف چه مي‌گويد هر چه عرف گفت همان را موضوع حكم خودش قرار مي‌دهد. يا شبيه آن را جعل مي‌كند. يا اين‌كه بگوييم نه اين‌جور نيست كه تابع است عرف باشد به اين معنا كه خودش مصالح و مفاسد را محاسبه نمي‌كند و نمي‌داند معاذالله. بله نه از باب علم غيبش و اين‌كه مي‌داند تا آخر الزمان چه مباني عرفيه‌اي پيدا مي‌شود چه در حق و چه در باطل چه در ضرر. و همه‌ي اين‌ها را مي‌داند و محاسبه كرده دیده همه حق است واقعاً و آن‌هايي كه مي‌گويند باطل است واقعاً باطل است. و بر اساس اين‌كه اين اولي اشرع از دومي است. اولي كه مي‌گوييم اصلاً نه خودش مصالح و مفاسد خودش را خبر ندارد يا اگر دارد هم به آن‌ها اعتنا نمي‌كند مي‌گويد ببينيم عرف چه مي‌گويد. مثل كسي كه معاذالله مي‌گويند نان به نرخ روز مي‌خورد. مي‌گويد مردم چه مي‌گويند؟ عرف چه مي‌گويد؟ يا اين را بايد بگوييم كه اين مقطوع الخلاف است، مقطوع البطلان است. يا اين‌كه بگوييم كه نه اين‌جور نيست، اما او ديده است به علم غيب خودش كه تمام اين چيزهايي كه عرف بر آن قرار مي‌گيرد چه در ساحت بطلان و حكم مي‌كند به بطلان آن و چه در ساحت حق و حكم مي‌كند به حق آن، اين‌ها اتفاقاً درست است. و عرف مصيب است. از اين جهت مي‌فرمايد كه وقتي مي‌بيند عرف مصيب است باز مي‌فرمايد براي هميشه‌ي دوران‌ها هر چه حق دانستيد بدانيد من هم مي‌روم سر اين. و هر چه را هم كه باطل دانستيد... اما نه چون شما باطل و حق مي‌دانيد چون نه اين‌جا حرف شما مطابق با آن است كه اگر شما هم نمي‌فهميد همين‌جور بودند و مي‌گفتم.

س: ؟؟؟

ج: تبدّل‌هاي آن هم همين‌جور است.

س: ؟؟؟

ج: بله ممكن است كه مصالح عوض بشود تتوّر پيدا بكند.

اين هم در بحوث فرموده اين هم مقطوع الخلاف است. در مباحث فرموده اين خلاف ظاهر ادله است كه از راه علم غيب بخواهیم بگوييم. پس نمي‌شود گفت فرمايش شهيد صدر این است.

بعد ايشان مي‌فرمايد كه البته ما يك دو راه حلي داريم براي اين‌كه مشكل را يك مقدار زيادي حل مي‌كند. در يك قسمت‌هايي مشكل ما را حل مي‌كند. دو راه حل ذكر مي‌كنند. يكي اين‌كه مي‌فرمايند در مواردي كه اين چيزي كه الان مثلاً ما تطبيق مي‌كنيم به بحث‌مان و ؟؟؟ اين چيزي كه الان عرف مي‌گويد حق است مثل شخصيت‌هاي حقوقي و معامله‌ي با شخصيت‌هاي حقوقي، اين‌كه الان مي‌گويد حق است يا مي‌گويد كه باطل است، اين خود اين در زمان نزول آيه‌ي مباركه بين مردم نبوده. مستحدث بوده. اما يك چيزي در آن زمان، حق شناخته مي‌شده عرفاً يا باطل شناخته مي‌شده عرفاً كه اين جديد با آن در نكته متحد هستند. چرا آن را حق مي‌دانستند؟ به يك نكته‌اي. چرا باطل مي‌دانستند؟ به يك نكته‌اي. اين فرد الان آن موقع نبوده، اما همان نكته توي اين هم موجود است به حيث لو التفتوا التفات به آن‌ها داده مي‌شد در آن زمان‌ها به همان مردم كه ؟؟؟ مثلاً به دست آوردن مال از راه قمار، آن موقع‌ها اين را باطل مي‌دانستند، يعني باطل بوده عرفاً. حالا يك ؟؟؟ حالا يك چيزهاي كامپيوتري درست شده با اين كه ممكن است شيوه‌ي آن هم ییفرق بكند چه هم فرق بكند ولي نكته‌ي آن همين است. ؟؟؟ آن نكته با اين نكته‌اي كه چيز كامپيوتري هست يكي هست ولو بلفظه ممكن است كه شامل نشود اما نكته همان نكته است. يا مثلاً ايشان مي‌فرمايند مثالي كه ايشان مي‌زنند در اين طرف آن، فرض كنيد آن موقع‌ها مي‌گفتند اگر كسي برود يك زميني را حيازت بكند يا احياء بكند عقلاء مي‌گويند كه مالك مي‌شود. دسترنج خودش است خودش رفته مثلاً احتطاب كرده اين چوب‌ها را جمع كرده، مثلاً اين خارها را جمع كرده. آورده براي آشپزي و گرمايش و امثال ذلك. كسي كه اين كار را كرده عرف مي‌گويد اين مالك است. و تصرّف او حق است تصرّف ديگري بدون اذن اين در همين چيزهايي كه اين اتفاق كرده يا حيازت كرده باطلٌ.، این را عرف می‌گوید.

امروز مالكيت فكري است كه حالا اگر كسي يك ابداعي كرد يا اختراعي كرد خب اين الان چيز جديدي است اما در نكته با آن يكي است. نكته‌ي آن حيازت است يا احياء است اين‌جا هم يك فكري را احياء كرده يك اختراعي را ابداع كرده به وجود آورده، نكته‌ي آن با هم فرقي نمي‌كند معلوم است كه اگر آن آدم‌هاي آن موقع هم اگر توجه پيدا مي‌كردند به اين جهت ؟؟؟ مي‌فرمايند كه مثلاً «و إذا سلّم حق الطبع الثابت في زماننا للمؤلّف مثلاً» كتابي نوشته، مقاله‌اي تهيه كرده «مشمولٌ لنكتة المالكية بحيازت الثابته ؟؟؟ ثبت هذا الحق بقاعدة لاضرر» يعني اگر كسي آن وقت زميني را احياء كرده يا حيازت كرده آن چوب‌ها و آن خارها را آن وسايل گرمايش و پخت و پز را اگر كسي مي‌آمد اين‌ها را خراب مي‌كرد نمي‌گفتند كه ضرر به آن زدي؟ الان هم اگر كسي كتابي را تأليف كرده چاپ كرده كه از آن بهره‌برداري بكند يكي بيايد بدون اجازه‌ي او آن را چاپ بكند بهتر از آن هم چاپ بكند منتشر بكند همه‌ي جاها آن ؟؟؟ روی دستش بماند نمي‌گويند كه ضرر به او زده؟ نكته‌ي آن يكي است نكته‌ي آن اين است كه آن ؟؟؟ آن بود زحمت كشيده بود آن چوب‌ها را جمع كرده بود آن خارها را جمع كرده بود اين‌جا هم اين زحمت كشيده اين كتاب را تأليف كرده ؟؟؟‌ شبانه‌ روز گذاشته چه گذاشته، نكته‌ي آن يكي است.

اين‌جور جاها ما مي‌گوييم كه مي‌تواني تمسك بكني. يا حتي يك خرده پا را بالاتر مي‌گذاريم كه اين توي مباحث نيست ولي توي بحوث هست و آن اين است كه حتي ممكن است مصداقي هم در آن زمان شبيه اين‌ كه الان هست نباشد به اين بود كه نه يك مصداقي آن موقع بوده اين جديد شبيه آن مصداق است در نكته برابر هستند. يك وقت نه اصلاً مصداقي هم نبوده ولي يك كبري توي ذهن‌ها بوده، مثل يك ؟؟؟ مثل يك آرزو، كه اگر اين‌جور بشود چقدر خوب است. اين توي ذهن‌ها بود و حكم آن هم در نظرشان بود كه اگر اين‌جور بشود چيز خوبي است و حق است اگر اين‌جوري بشود چيز بدي هست و باطل است. مثلاً فرض كنيد آن زمان‌ها نظام خليفه‌گري و شاهي و اين‌ها بوده ديگر، اُمراء اين‌جوري بود اما همان موقع‌ها توي ذهن‌ها بود اي كاش يك‌روزي اين‌جوري مي‌شد كه اين‌هايي كه در رأس قرار مي‌گيرند و ؟؟؟ امور و انتظام امور و مملكت به دست آن‌هاست هر از چندي عوض مي‌شدند و مردم انتخاب‌شان مي‌كردند. اين سابقه ندارد در مثلاً ازمنه سابقه و طول تاريخ مثلاً، هميشه يك شخص واحدي بوده و فلان. اما اين كبري، اين كبري در ذهن‌ها بعيد نيست اطلاق بشود ؟؟؟ اي كاش چنين چيزي بود مثلاً. اين‌جور جاها كه البته بايد اين‌ها را احراز بكنيم كه ...

اگر اين‌جور هم باشد باز اين‌جاها هم مي‌گويند كه مي‌توانيم تمسك بكنيم.

س: چطور می‌توانی تمسک کنی؟ ؟؟؟ قبول نكته‌ي اگر فرضيه توي ذهن بوده اما از لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل كه تصحيح مي‌كند اموال فعلي و بطلان و حق فعلي آن زمان را قبول مي‌كند شهيد صدر ؟؟؟ و الا لزم كه الغاء مناط به دست عرف و ما هم تابع عرف باشيم اين‌ها را هم كه قبول كرد فقط چيزي كه ما از لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل آن زمان مي‌فهميم و مخاطبين را مي‌فهميم را تصحيح كرد شارع، حالا قبول كه يك چيزي مناطاً و نكتةً وحدت دارد خب آن چه‌طور جبر دارد به تصحيح شرعي؟ ايشان ؟؟؟ مگر شارع گفته كلّ ما ؟؟؟ اين را كه شارع نگفته كه. نكته‌اي دارد اين مطلب كه آن نكته وحدت دارد مناطاً با اين چيزي كه الان مستحدث شده سلّمنا، ولي ؟؟؟ شارع نگفته كه هر آن چيزي كه در آن نكته شريك بود باطل است و حرام است و هر چيزي در ؟؟؟

ج: نه نكته‌ي آن اين است که این واژه‌ شامل آن مي‌شود. چون واژه را كه جعل نكردند براي آن.

س: ؟؟؟

ج: نه.

س: اصلاً ملكه‌ي صدق حق نسبت به چيزي كه التفات ندارند نيست تا به آن بگويند حق، قطعاً آن زمان ؟؟؟

ج: حق يعني چي در نظر عرف؟

س: يعني چيزي كه تصور از مبادي آن دارند ؟؟؟

ج: حق معناي آن بيع نيست، اجاره نيست اين‌ها مصاديقي هستند كه حق بر آن تطبيق مي‌شود. پس واژه‌ي حق مشترك لفظي هم نيست كه حق يعني بيع، يعني اصلاً مرادف با بيع باشد حق مرادف باشد با اجاره؟

س: نه اكل مال بالحق در آن زمان يك عنوان مشير بود به موارد

ج: مشير نيست.

س: به موارد اتفاقاً ؟؟؟ اگر به عرف الان بگويند، بگويند آقا اكل به حق يعني چي؟ اكل به ناحق يعني چي؟ مي‌گويند اكل به ناحق يعني قمار، يعني معاملاتي كه الان انجام مي‌دهند كه سفهي است اين‌ها را مي‌گويند اتفاقاً اكل به حق را مي‌آيند عناوين آن را منحصر مي‌دانند.

ج: نه ببينيد ايشان مي‌فرمايند كه «إذا فرض فرداً من افراد الضرر اليوم لم يكن موجوداً في عصر الشارع» اين ضرر كه مي‌رود كتاب را چاپ مي‌كند اين اختراع او را مي‌رود منتشر مي‌كند لم يكن موجوداً في عصر الشارع، «لكنّه كان واجداً بنكتة احد الحقوق العقلائية آنئذٍ» اما اين جديد اين نكته‌ي عقلائي توي آن هست كه توي آن‌كه آن وقت بوده هم «أي أنّ ؟؟؟ اين‌جا مهم است.

س: اين را يك بار ديگر بخوانيد.

ج: «لكنّه» يعني آن فرد امروزي، «كان واجداً لنكتة أحد الحقوق العقلائية آنئذٍ»

س: ؟؟؟

ج: نه.

«أي أنّ العرف و العقلاء في ذلك الوقت و إن لم يلتفتوا الي هذا الفرد لعدم وجوده لكنّهم كانوا يرون المفهوم بحيث بنحو يشمل هذا الفرد فلو عُرض عليهم هذا الفرد و الفتوا اليه لحكموا بثبوت الحق العقلائي فیه و كون مخالفته ضرراً» مي‌گويند همان ؟؟؟ مثلاً آب را براي چه وضع كردند؟ كلمه‌ي ماء؟‌ مطلوب پیش ما چه بوده؟ اين شيء سيّال وجودي. و توي مخيّله‌اش هم خطور نمي‌كرده آب مقطّر يا آبي كه توي آزمايشگاه اجزاي آن را مي‌گيرند تركيب مي‌كنند آب درست مي‌كنند. اما همان موقع اگر اين را نشان‌شان مي‌دادي مي‌گفتند ؟؟؟ حقي كه ما مي‌گوييم، معنايي كه ما حق از آن اراده مي‌كنيم شامل اين هم مي‌شود.

س: تعليقي نيست ديگر؟

ج: تعليق نيست. سرّ آن هم همين است. يعني اگر اين نبود مي‌گفت براي چه؟

س: يعني اين‌جا مثل آب است؟

ج: بله مثل آب است. مثل آب مي‌ماند. هر جايي كه اين‌جوري باشد آن به دست فقيه است ديگر، جا به جا در تطبيق آن. پس اين‌كه گفتيم ماء افراد مستحدثه را نمي‌گيرد معنا ندارد حق آن زمان را، اين درست است اما يك جاهايي استثناء مي‌كنيم مي‌گوييم اين‌جاها آن مشكله پيش نمي‌آيد، كجا؟ آن جايي كه اين جديد با آن قديمي در نكته كه بخاطر همان نكته آن موقع مي‌گفتند مفهوم صادق است وقتي عين آن نكته در اين هم باشد خب آن مفهوم صادق است ديگر، ولو آن موقع نبوده. مثلاً چرا به آن مي‌گفتند آب؟ چون مايعٌ سيّالٌ ؟؟؟ خب اين الان هم هست. به اين هم صادق است.

س: پس شما حق را توي لا تأكلوا و ضرر را توي لاضرر، ضرر و ضرر فعلي و حق فعلي ؟؟؟

ج: چرا هست.

س:‌آقا از توسعه در شأنيت است ؟؟؟ ملكه و نكته هست اصلاً مبادي آن نيست تا تسميه باشد.

ج: نه، چون نكته وجود دارد معنا ندارد كه عرف آن را شامل آن بداند اين را نداند. همان موقع هم شامل مي‌دانستند. ؟؟؟

س: لو يعني شأن، لو، لو النتفتوا يعني الان چيزي نيست كه بخواهند روي آن، مسمايي نيست كه بخواهند تسميه؟؟؟

ج: نه آن فرد نيست.

س:‌ ؟؟؟ وقتي مسمي نيست چه‌جور اسم هست؟ اسم بدون مسمي كه معنا ندارد آن مي‌شود شأن.

ج: نه. خوب دقت بكنيد مسمّي يعني آن چيزي كه، علت آن وضع نه اين مصداق، نه آن ؟؟؟

س: ؟؟؟ شما مي‌گوييد اين حقي كه اصلاً عرف توي ادله آمده، حق يعني آن چيزي كه تو احراز حق را اين‌طور اصلاً تصوير بكنيم آن چيزي كه تو ادراكش مي‌كني، ملائم با مسائل اجتماعي است هر چيزي كه ديگر ؟؟؟ اين دقيقاً همان حرفي را كه مي‌خواهد رد كند درمي‌آيد ؟؟؟ شهيد صدر. كه مي‌خواهد بگويد هر چيزي كه اين‌ها اگر عرضه بشود به آن مي‌گويند حق، آن همان نتيجه را دارد مي‌دهد ديگر. پس چرا اول مي‌آييد باطل رد مي‌كنيد؟ مي‌آيد مي‌گويد آقا من شارع مي‌خواهد اين باطل عرفي را طريق به باطل واقعي قرار بدهد ؟؟؟ الان را دارد مصلحت سنجي مي‌كند الان را مي‌گويد مطابق است اين‌ها را تصحيح كرده بعداً را كه كاري به آن‌ها ندارد.

ج: نه، ببينيد اگر يك چيزهايي الان پيدا بشود كه متّحد النكته با آن‌ها نباشد منتها نمي‌گوييم نتيجه اين حرف اين است. اما اگر يك چيزهايي پيدا بشود الان كه به آن مي‌گويند حق يا باطل، يا مي‌گويند ضرر كه متحدٌ النكته است با آن‌كه آن وقت بوده، اين وقتي متحد النكته شد مسلّم واضع يعني آن شامل اين هم مي‌شود.

س:‌ نه اين‌كه متحد النكته حتي، حاج آقا اين يعني مناط آن مفهوم در اين‌جا صادق است. حالا ؟؟؟ آخر نكته‌اي كه مي‌فرماييد كأنّه توي آن در واقع ؟؟؟

ج: ؟؟؟

ج: نه مرادشان اخيراً كه خوانديد همين شد ديگر؟

ج: نه

س: اين در واقع مناط آن مفهوم طوري هست كه هم بر اين صادق است و هم بر آن ... ؟؟؟

ج: ؟؟؟

س: نه آخر نكته‌اي كه ؟؟؟ گاهي اوقات در توضيح اين‌طوري مي‌فرماييد كأنّه اين مفهوم شيءٌ، آن نكته يك شيء آخر است. مثل جايي كه مي‌خواهد تنقيح مناط بكنيد اين مراد ايشان نيست، مي‌خواهد بگويد كه آن مفهوم حق چنان توسعه‌اي دارد كه آن فرد ولو نيست اما اگر به آن‌ها عرضه بكنيم مي‌گويد آقا اين ذيل همين مفهوم است نه ذيل نكته‌ي اين مفهوم است. ذيل خود اين مفهوم است.

ج: نه، نكته‌اي دارد كه بخاطر آن نكته گفتند كه مشمول است.

س: يعني آن مفهوم خودش ؟؟؟

ج: يا اصلاً حيازت، اصلاً ما مي‌گوييم من حاز الملك شامل افكار هم مي‌شود. شامل طريق هم مي‌شود. من حاز، حيازت آن موقع، همين آن را كه مي‌ديدند چه بوده؟ اين‌كه سنگ از بيابان برداري، نمي‌دانم شن برداري، خاك برداري، درخت برداري، گياه برداري، اين‌ها. حاز خب اين هم فكر برداشته.

س:‌ حاج آقا اين‌جا تطبيق قاعده‌ي حيازت است يا نه در حيازت نكته‌اي هست كه توي اين توليد فكر و اين‌ها همان نكته هست؟

ج: نه در حيازت نكته‌اي است در حيازت آن درخت، آن شجر، آن نمي‌دانم سنگ، آن فلان، اين‌ها يك نكته‌اي است كه كلمه‌ي حيازت موجب صدق حيازت شده. همان نكته در اين هم هست پس صدق حيازت در اين‌جا هم هست. پس من حاز اين را هم مي‌گيرد.

س: پس ما صرفاً يك انطباقي انجام داديم بين آن چيزي كه در عصر تشريع بوده و آن چيزي كه الان هست.

ج: بله. مي‌گوييم به همين بيان مي‌گوييم آن موقع چرا به اين مي‌گفتند حق؟ چرا حق را بر اين صادق مي‌ديدند؟ نه اين‌كه به اين مي‌گفتند حق، يعني حق را صادق مي‌ديدند. واژه‌ي حق به آن معناي عرفيه‌اي كه دارد چرا صادق بر اين مي‌ديدند؟‌

س: ؟؟؟

ج: چون آن معناي حيازت يعني گرفتن، در آغوش گرفتن، با برداشتن و تحت سلطه‌ي خود آوردن، فلان از اين‌ جهت كه بر آن صادق است بر آن تطبيق مي‌شده از آن جهت گفتند. خب الان مي‌بينيم همين مطلب اين نكته‌ي صدق آن مفهوم بر اين الان در فكر هم هست.

س: خب باشد. ولي صدقش كه نيست. ؟؟؟

ج: ديگر نمي‌شود كه صدقش نباشد.

س: چرا نمي‌شود صدقش نباشد؟

ج: فرض اين ؟؟؟

س:‌آقا لا تأكلوا ؟؟؟

ج: تعبّد كه نيست.

س:‌ آقا لا تأكلوا آن زمان مي‌گوييم بوده الان ؟؟؟ لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل آن زمان كه اين حقوق معنوي نمي‌گرفته، نكته فقط ؟؟؟

ج: مصداقاً نبوده.

س: چون نبوده، نبوده ديگر، فقط نكته بوده. عرض بنده اين است كه شما از كجا مي‌آييد مي‌گوييد كه شارع آمده نكته را تصحيح كرده؟

ج: نه به شارع ربطي ندارد. آقاي عزيز اصلاً‌ به شارع ربطي ندارد. اين يك امر واقعي است.

س: ؟؟؟

ج: مال لغت است مي‌گويند... آقا ...

س: آقا حرف را هي داريد تبديل مي‌كنيم يك بار مي‌گوييد لغت هست يك بار مي‌گوييد نه لغت نيست نكته‌ي آن هست. ما آخر نفهيديم.

ج: همين، اين بايد دقت بفرماييد كه ... ببينيد حرف بر سر اين است كه از يك طرف مي‌گوييم اين واژه‌ها يك مفهومي دارد

س: كه آن هست يا نيست.

ج: حالا صبر كنيد. يك مفهومي دارد. آن زمان‌ها اين مفهوم را براي اين مصداق موجود در آن زمان صادق مي‌دانستند آن زمان‌ها بر اين صادق مي‌دانستند. وجه صادق بودن آن هم فلان نكته بود. حالا همان نكته اگر در اين فرد جديدي كه آن زمان نبوده و حالا پيدا شده وجود داشته باشد آيا آن مفهوم بر اين صادق است يا صادق نيست؟ اگر بخواهيد بگوييد كه صادق نيست اين چیست؟ اين تأسّف است براي اين‌كه علت صدق در اين‌جا موجود است

س: حيثيت تعليليه است يا تقليديه؟

ج: حيثيت تعليليه است. آن‌جا هم موجود است. نه اين‌كه اگر اين‌جوري بود به اين نكته كه چون اين نكته وجود دارد و ماي زمان فلان مي‌فهميم اين تعليليه مي‌شد اما اين‌كه ماي فلان مي‌فهميم كه نيست چون اين نكته را دارد. خب پس حالا هم همين‌جور است. اين‌جور جاها، بله اگر يك‌جايي اين‌جوري نبود يعني الان اين مساوق النكته و متّحد النكته با آن‌ها نبود. خب بله. اين يكي.

س: آن قبح تبعيت از عرف فقط مختص اين است كه عرف در طول زمان‌ها باشد و هي دو سه بار تبدّل پيدا بكند تا بگوييم قبيح است كه شارع تبعيت از عرف داشته باشد؟ يا نه؟‌واقعاً بياييم بگوييم كه واقعاً همان تبديل و ؟؟؟ اين‌كه بياييم بگوييم شارع تابع عرف است در احكامش، ولو توي يك زمان باشد اين را اگر بتوانيم ثابت بكنيم آن موقع اصل استدلال زير سؤال مي‌رود.

ج: نه ببينيد اين هزار فرسخ با آن اشكال ... آن اشكال وارد نيست ديگر، چرا؟‌ چون در اين‌جا شارع حكمش را فرض اين است كه در لسانش آورده روي باطل و حق.

س: ؟؟؟

ج: باطل و حق بما ؟؟؟

و فرض اين است كه در زماني كه اين حرف را داشته مي‌زده مي‌دانسته الان عرف بخاطر فلان نكته اين مفهوم را بر اين صادق مي‌دانند.

س: اگر مي‌گويد آن قبيح است ديگر صادق نمي‌دانند؟

ج: نه صبر كنيد. صادق مي‌دانند ديگر.

س: اگر بگويد قبيح است قبح عرفي دارد ديگر ؟؟؟

ج: ؟؟؟

س: اگر بگوييم كه همين كه شارع بيايد احكامش را منوط كند به عرف اين شيءٌ قبيح، لازم نيست كه در طول ازمان دو سه بار بالا و پايينش بكنند تا قبيح بشود. همين كه شارع بيايد احكامش را بند بكند به عرف، بگويد هر چه كه شما گفتيد باطل است من هم مي‌گويم باطل، حتي در آن زمان، هر چه شما گفتيد حق من هم مي‌گويم حق، اگر گفتيم قبيح است آن موقع ديگر انصراف پيدا مي‌كند. ديگر باطل و حق عرفي نمي‌شود آن وقت.

ج: چرا، ببينيد چون نكته‌ي صدق لغت آورده روي يك واژه‌اي، خودش، حكمش را آورده روي يك واژه‌اي كه او بخواهد يا نخواهد اين واژه در طول تاريخ خود به خود اتوماتيك اين مصاديق را دارد.

س: ما طول تاريخ را كار نداريم فعلاً همان زمان را مي‌گوييم.

ج: مي‌دانم ولي مي‌خواستي حكمت را نياوري روي چنين ؟؟؟

س: بله همين قرينه مي‌شود وقتي مي‌گوييم قبح عرفي دارد عرف مي‌گويد پس اين حق و باطل ؟؟؟ ديگر عرفي نيست بايد برويم از خودش بپرسيم ايّها الشارع حق و باطل را براي ما معنا كن. كما اين‌كه ؟؟؟

ج: نه آن قبح عرفي غير از اين است.

س: من مي‌گويم براي چه شما مي‌گوييد در طول ازمان بايد حتماً‌ باشد اگر واقعاً قبول داريد آن قبح عرفي را همين‌كه شارع مي‌آيد احكامش را بند به فهم عرف بكند، بگويد عرف هر چه كه تو گفتي حق است من هم تبعيت از تو مي‌كنم مي‌گويم حق است. هر چه كه تو گفتي باطل است من هم مي‌گويم كه باطل است.اين قرينه‌ي بر انصراف ؟؟؟

ج: نه اين‌كه هر چه كه تو گفتي.

س: خب همين است ديگر.

ج: نه آقاي عزيزي، هر چه كه تو گفتي معناي آن اين است كه چه نكته‌ي آن به آن‌ها يكي باشد و چه صدق اين لفظي كه من موضوع حكمم قرار دادم باشد يا نه، بگوييم آقا شارع تابع عرف است توي احكامش، توي قوانينش.

س: در طول ازمان يعني؟

ج: در طول ازمان. اين را مي‌گوييم غلط است.

س: خب يك زمان با ازمان ؟؟؟ يك زمان با ازمان چه فرقي دارد؟

ج: يك زمان با ازمان فرقش اين است كه در يك زمان، دو جا محدود است. اين به علم غيبش نياز ندارد يعني گزينه‌ي دوم را نختار، كه بله اين‌هايي كه الان هست مي‌شناسد.

س: پس گزينه‌ي اول را قبول داريد كه ؟؟؟

ج: نه يعني احدهما ديگر.

س: ؟؟؟

ج: مي‌گويد چي؟ آن‌ها چون يكي دو تا سه تا هست خب بله اين‌ها ديگر مي‌گويند كه درست است. آن‌كه مشكلي ندارد. ؟؟؟

س: خلاف ظاهر دليل است.

ج: نه بابا، اگر يك سيره‌اي را ؟؟؟ مي‌بيند آقا به خبر واحد دارند عمل مي‌كنند مي‌گويد چيز خوبي هست.

س: ؟؟؟

ج: نه مي‌دانم عرف به زمان خودش كه علم ندارد كه.

س: چرا؟ آخر آن خلاف ؟؟؟ منشأ آن چه بود شما بفرماييد؟

ج: چه مشكلي دارد؟

س: نه منشأ خلاف ظاهر چه بود؟

ج: منشأ خلاف ظاهر اين بود كه به علم غيبش، بالتالي بخواهد اما اين‌هايي كه زمان خودش هست و خودش هم امام صادق ؟؟؟‌پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در زمان خودش هست دارد مي‌بيند اين‌كه عيبي ندارد.

اين خلاف ظاهر نيست.

س: امكنه‌ي مختلفش را چه مي‌گوييد همان‌جا؟؟؟؟

ج: نه ما مي‌گوييم معاصر زمان خودش است در محيط خودش است بله بخواهد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بر اساس علم غيبش بگويد كه آن طرف عالم كه اصلاً چيزي نيست، خب بله شما بگوييد آن بعيد است. اما اين‌كه آن در آن محيطي كه خودش دارد زندگي مي‌كند آن‌جا يك چيزي بگويد عيبي ندارد كه.

حالا پس اين عيبي ندارد. منتها حالا مي‌گوييم آقا همين مصداقي كه امروز هست كه در جزيرة العرب بوده همان محيطي بوده كه پيامبر اكرم زندگي مي‌فرمودند همين‌جا در يك فردي مردم تطبيق مي‌كردند و مصداق آن بوده عند العرف، و پيامبر هم نفرموده بر اين تطبيق نكنيد، بر آن تطبيق مي‌شد اين عين اين چيزي كه الان جديد پيدا شده در نكته‌اي كه يوجب صدقاً ؟؟؟‌ با آن مرتبط است. پس بنابراين عنوان صادق است.

س: پس اصل قبح را قبول كرديد نتيجه اين شد ديگر؟ گفتيم نختار به شقّ ثاني ديگر؟

ج: نه

س: شق اول را قبول كرديم باطل است ديگر؟

ج: قبح اين نيست كه بگوييم شارع اصلاً دائر مدار عرف است اين را نمي‌توانيم بگوييم اين غلط است. مي‌گوييم اصلاً دائر مدار عرف است. اين غلط است.

س: در طول ؟؟؟

ج: ولو در توان خودش.

س: ؟؟؟

ج: نه اين‌كه بله.

س:‌ ولو در زمان ؟؟؟

ج: بله اين غلط است اما دوم چه هست؟ اين‌كه مي‌گويد نه خودش محاسبه مي‌كند.

س: كه منطبق شده.

ج: خودش محاسبه مي‌كند.

خودش مصالح و مفاسد ... اما مي‌بيند كه بله همان‌هايي كه عرف اتفاقاً مي‌گويند صدفةً حالا بگوييم اين همان است كه او حق مي‌داند او باطل مي‌داند او ذا مصلحت مي‌داند ذا مفسده مي‌داند. اين عيبي ندارد عقلاً. ولي بخواهيم بگوييم در طول تاريخ اين‌جوري هست اين خلاف ظاهر است. اما مي‌خواهيم در زمان خودش ...

س: ؟؟؟ اتفاقي با هم جور درآمده باشد اشكالي ندارد.

ج: اشكالي ندارد. اين را ايشان ...

خب اين يك راه كه ما اين‌جوري بگوييم حالا نقد و بررسي آن مانده، فعلاً مي‌خواهيم فرمايش ايشان را بگوييم كه چه مي‌فرمايد ايشان، درك كنيم ايشان چه فرموده؟

راه دوم اين است كه از باب اصالة الثبات في اللغة استفاده بكنيم يا استصحاب قهقرائي، يا استصحاب عدم نقل كه اين‌ها عبارات مختلف است اما مفاد آن‌ها يكي است. و آن اين است كه همان‌طور كه قبلاً گفته شد بنائات عقلائية و سيَر آن‌ها، اين‌ها در ظهورات اثر مي‌گذارد. مكوّن ظهور است و كلاقرينة حافّه‌ي به كلام حساب مي‌شود. خب بر اساس اين مطلب كه قبلاً بارها مي‌فرمايند گفتيم بر اساس اين مطلب ما الان اگر ديديم كه اين كلمه‌ي ضرر مثلاً در لاضرر، اگر توي عرف ما الان اين‌جوري هست اگر يك كسي بيايد آن كتاب ما را همين‌طور بي‌اجازه چاپ بكند يك نقشه‌ي عالي مثلاً خيلي كسي كشيده يكي ديگر برود بردارد از روي آن چكار كند و هم‌چنين اين‌جور چيزها. مي‌گويند چرا ضرر به او زده؟ ضرر به آن زده. ؟؟؟ و ما احتمال بدهيم كه اين دو نكته‌اي كه الان بواسطه‌ي او اطلاق ضرر در حكم ما بر آن مي‌شود اين متحد باشد با وصفش آن موقع مي‌گفتند يا اين كبري هم در ذهن آن‌ها بوده ولو اين‌كه حالا مصداقي هم نباشد. وقتي الان كلمه‌ي ضرر يا كلمه‌ي حق يا كلمه‌ي باطل در عرف ما الان يك معنايي دارد كه شامل اين‌ها هم مي‌شود و ما شك مي‌كنيم كه آيا در آن قديم هم اين‌جوري بوده كه شامل اين‌ها هم بشود يا نه؟ و احتمال آن را مي‌دهيم يك وقت قطع به خلاف داريم كه نمي‌شده است نه. اما اگر احتمال آن را مي‌دهيم كه لعلّ شامل مي‌شود اصالة الثبات في اللغة مي‌گيرد. پس اين هم يك راه دومي است كه ما با اين مي‌توانيم بگوييم ؟؟؟‌ و ايشان مي‌فرمايند كه با اين دو راه حل خيلي از بن ‌بست‌هايي كه عامه مبتلاي به آن شدند رفتند روي مصالح مرسله و ؟؟؟ قياس و امثال ذلك، براي چيزهاي نوپيدا، اين حل مي‌شود براي شيعه، خيلي از جاهاي آن. ما يعني خودمان نمي‌آييم چيزي را درست بكنيم ما داريم مي‌گوييم همان فرمايشات شارع، همان عبارات او، همان ؟؟؟ صادره‌ي از او، خيلي از اين موارد را به اين دو بيان كه گفتيم پوشش مي‌دهد. يا بنحو اول، يا بنحو دوم پوشش مي‌دهد.

«النكتة الثانية أنّه عند الشك في ذلك و أنّ الحق كذا ؟؟؟ كان ثابتاً في اصل الشارع أو لا، لا نحتاج الي اثبات شواهد تاريخية مثلاً علي الصحوف في ذلك العصر و هذا ما يتعذّر أو ؟؟؟ غالباً» كه نمي‌توانيم ثابت بكنيم يا مشكل است يا ممتنع. «بل يكفي اجراء اصالة الثبات الاحق»

س: اين فرض تبدّل را هم درست مي‌كند؟

ج: احتمال تبدّل را ؟؟؟

س: نه فرض اين است كه مي‌دانيم تبدّل ؟؟؟

ج: نه. ؟؟؟

«لما عرفت من أنّ الارتكاز العرفي المعاصر يعطي ظهوراً للفظ علي اساس الاطلاق الفظي أو العرفي» پس ظهور پيدا مي‌كند يا اطلاق لفظي يا اطلاق مقامي، كه توضيح مقامي آن هم قبلاً گفته شد. ؟؟؟ آن وقت هم همين‌جور بوده.

«و بما ذكرنا تنحلّ عقدة اللفظية في الفقه الشيعي ابتلي بها الفقه السني قبل الفقه الشيعي فحلّها (فقه سني) بالمصالح المرسله و نحو ذلك ثم ابتلي بها الفقه الشيعي» آن‌ها زودتر از ما مبتلي شدند به اين‌كه ؟؟؟ چون آن‌ها به مسئله‌ي اهل بيت عليهم السلام كاري نداشتند ما بحمدالله تا ديروز ؟؟؟ ائمه عليهم السلام بوده خب نصوص و روايات و اين‌ها ... آن‌ها خيلي زود مبتلي شدند به اين ... رفتند سراغ قياس و فلان و اين‌ها. ما الحمدلله ... ايشان مي‌خواهند بگويند به اين دو راهي كه ما الان گفتيم مبتلاي به اين‌ها، نياز به اين‌ها نمي‌شويم و از اين راه‌ها هم مي‌توانيم خيلي چيزها را حل بكنيم.

خب اين فرمايش ايشان است. اين‌ها خيلي بايد روي آن‌ها تفكر بشود چون چيزهاي اساسي هست خيلي در فقه معاصر بخصوص اين‌ها مهم است. حالا هم يك مناقشه‌اي آن مقرّر معظم در بحوث ؟؟؟ هم يك مناقشه‌اي اين مقرّر معظم دام ظلّه در مباحث الاصول دارند كه اين‌ها را بايد مطرح بكنيم.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo