< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدمهدی شب‌زنده‌دار

99/11/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:بیع

شهادت مولاي‌مان امام دهم امام هادي سلام‌الله عليه را خدمت حضرت بقية‌الله الاعظم ارواحنا فداه و عمه‌ي بزرگوارشان فاطمه‌ي معصومه عليها سلام و همه‌ي شيعيان و مواليان آن بزرگواران و شما اعزّه تسليت عرض مي‌كنيم و اميدواريم كه خداي متعال همه‌ي ما را جزو شيعيان و مواليان راستين آن بزرگواران مقرر فرمايد و در دنيا و آخرت دست‌مان از دامان پر مهر و محبت‌شان محروم نماند. اين صلوات خاصه را خدمت آن بزرگوار تقديم مي‌كنيم.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَصِيِّ الْأَوْصِيَاءِ وَ إِمَامِ الْأَتْقِيَاءِ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ وَ الْحُجَّةِ عَلَى الْخَلائِقِ أَجْمَعِينَ اللَّهُمَّ كَمَا جَعَلْتَهُ نُورا يَسْتَضِي‌ءُ بِهِ الْمُؤْمِنُونَ فَبَشَّرَ بِالْجَزِيلِ مِنْ ثَوَابِكَ وَ أَنْذَرَ بِالْأَلِيمِ مِنْ عِقَابِكَ وَ حَذَّرَ بَأْسَكَ وَ ذَكَّرَ بِآيَاتِكَ وَ أَحَلَّ حَلالَكَ وَ حَرَّمَ حَرَامَكَ وَ بَيَّنَ شَرَائِعَكَ وَ فَرَائِضَكَ وَ حَضَّ عَلَى عِبَادَتِكَ وَ أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَ نَهَى عَنْ مَعْصِيَتِكَ فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ ذُرِّيَّةِ أَنْبِيَائِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ.

بحث در اين بود كه بر اساس اين‌كه مفاد آيه تجارت اين باشد كه حضرت امام قدس سره استظهار فرمودند كه مفاد آيه اين است كه مدار تنفيذ معاملات در شرع بر باطل بودن و حق بودن است. هر چه كه در عرف حق باشد شارع تنفيذ فرموده است. و هر چه كه در عرف باطل باشد شارع آن را تنفيذ نفرموده و ردع فرموده است.

اگر اين فرمايش پذيرفته شد و چنين استظهاري را از آيه داشتيم حالا بحث در اين است كه آيا ملاك حق و باطل عرفي معاصر با زمان نزول آيه هست؟ يا نه؟ ولو در بستر زمان قرن‌ها بعد از نزول آيه هم در عرف مردم يك چيزي حق پيدا شده آن را حق دانستند يا پيدا شده و آن را باطل دانستند. يا حق آن زمان تبديل شد باطل آن زمان تبديل شد. خب اين خيلي مهم است براي ما. اگر بگوييم كه مطلق است چه آن زمان و چه بعدها، خب ما در باب شخصيت‌ها حقوقي و خيلي از چيزهاي نوپيداي در زمان خودمان الان مي‌توانيم به اين آيه تمسك بكنيم و الا فلا.

مرحوم شهيد صدر قدس سره در ذيل بحث لاضرر يك مطلبي را آن‌جا عنوان فرمودند تحت عنوان الاضرار الارتكازية، مطالبي آن‌جا فرمودند كه آن مطالب خب مربوط مي‌شود به همين بحثي كه اين‌جا داريم و بايد حالا مطالب در ضرر را تطبيق بكنيم به حق و باطل اين‌جا. ايشان مي‌فرمايند كه حالا غير از آن بياناتي كه گذشت مي‌فرمايند مثلاً در حديث لاضرر براي ضررهاي ارتكازي ما دو راه داريم كه به لاضرر تمسك بكنيم. چون ضررها گاهي ضررهاي تكويني است. مثلاً دستش معاذالله قطع مي‌شود اين‌ها كه ضرر روشن است و فرقي بين آن زمان و زمان ديگر نمي‌كند. اما ضررهايي كه اين‌چنين نيست در اين‌جور موارد ايشان مي‌فرمايند به دو بيان مي‌توانيم تمسك كنيم.

يك: اين است كه بگوييم شارع خودش عرف است اهل عرف است، مخاطبين او هم كه عرف هستند. وقتي عرف با عرف حرف مي‌زند ظاهرش اين است كه همان چيزهايي كه آن‌ها توي ذهن‌شان از اين الفاظ مي‌آيد اين‌ها مقصودشان هست. مگر قرينه‌اي بر خلاف آن نصب بكنيم. پس بنابراين وقتي شارع در آن زمان مي‌فرمايد كه ﴿لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِل﴾[1] ‌ همين كه آن‌ها مي‌فهميدند باطل است، شارع هم همين را قصد كرده قرينه بر خلاف كه نياورده. پس اگر فرض كنيم در همان زمان‌ها اگر كسي مثلاً يك انتاج فكري يك شخصي را برمي‌داشت و طبق آن عمل مي‌كرد و اين‌ها، اگر فرض كنيم آن زمان مي‌گفتند اين ضرر به اين زده است چون اين تحت اختيار او هست و آن به اين ضرر زده خب شارع وقتي مي‌گويد ﴿لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِل﴾‌ اين هم مرادش هست. قرينه بر خلاف كه نياورده.

و راه دوم اين است كه فرض كنيم كه باطل نه، باطل عرفي مقصود نيست، باطل شرعي مقصود است باطل واقعي مقصود است. اما در عين حال به اطلاق مقامي تمسك مي‌كند. به اين‌كه وقتي كه شارع او را روي باطل برده، مثلاً روي حق برده،‌ روي ضرر برده، از آن طرف هم بياني نفرموده براي تشخيص باطل و حق و ضرر، پس معلوم مي‌شود كه با اين‌كه اين مقام مقامي است كه اگر تشخيصات عرف را قبول ندارد براي اين‌ها بايد بيان بكند و الا آن تكليف چه مي‌شود؟ اين‌جا وقتي بيان نكرد مي‌فهميم احاله‌ي به خود عرف كرده، اين اطلاق مقامي دالّ بر اين مي‌شود كه احاله‌ي به عرف فرموده شارع.

«ثانيهما دعوي الاطلاق المقامي و توضيحه أنّه لو سلّمنا أنّ الضرر في هذا الكلام يُعطي معني ما هو ضررٌ في نظر الشارع و لم يستعمل في الضرر العرفي فعندئذٍ يبقي الكلام في أنّ ما هو الضرر في نظر الشارع علاوة علي الضرر الحقيقي الاصلي» كه همان نقص در عضو باشد، بدن باشد و امثال ذلك. «فإن استُظهر بالرغم من اجمال اللفظ فی ذات أنّ المولی يكون في مقام البيان و ليس في مقام الاجمال تمّ الاطلاق المقامي بأن يُقال بما أنّ المولا في مقام البيان و لم يبيّن شيئاً زائداً علي نفي ما هو الضرر عنده ظهر بذلك أنّه اعتمد في تعيين ما هو ضرر عنده علي الارتكاز و النظر العرفي و اعتبر الارتكاز العرفي قرينة علي مراده» پس اين‌جا هم مي‌گوييم ولو اين باطل مقصود باطل عند الشارع باشد، حق هم حق عند الشارع باشد ولي چون ملاكي براي آن بيان نكرده معلوم مي‌شود كه همين‌ها مقصودش هست. اين هم بيان دومي است كه ايشان فرموده است. كه خب يك مقداري نزديك است به آن بياني كه ما قبلاً مي‌كرديم.

آن بياني كه قبلاً مي‌كرديم اين بود كه در مقام اعطاء ضابطه است. كه همين ضابطه است. همين را كه دارد مي‌گويد ضابطه است. پس اين بايد... وقتي همين ضابطه است بايد كامل باشد. اما اين بيان را كسي ممكن است كه اين‌جوري بگويد، بگويد كه بله ولي خب راه بيان كرده؛ خب برويد بپرسيد. من دارم مي‌گويم آن‌چه كه باطل است پيش من هست آن را دنبالش نرويد آن‌چه حق است پیش من هست منتها بياييد سؤال كنيد كدام حق است كدام باطل است. اگر نمي‌خواهد همين كلام ضابطه باشد. نه اين كلام مي‌خواهد اين دستور را بدهد. و اما تشخيصش را بايد برويد بپرسيد. مثلاً مثل اين‌كه بگويد «اجتنبوا عن النجس، لا تصلّوا في النجس»،‌ يا بگويد «لا تصلوا في ما اعتبرته نجساً»، اين‌جور اگر بگويد. خب بعد بايد چكار كنم؟ بايد بروم بپرسم حالا خب چه را نجس مي‌داني؟

خب اين‌جا بعد اين سؤال را طرح كنند كه «هل العبرة في الافراد الارتكازية للضرر بخصوص الافراد المرتكزه في ذلك الزمان؟ أو أنّه في كلّ زمانٍ يطبّق القانون بحسب ذلك الزمان فتدخل فيه الافراد المستجدّة بتجدّد القوانين العقلائية و الحقوق العرفية و اساساً ما هو الضابط لشمول العنوان في كلام الشارع للافراد الارتكازية و عدم شموله» بعد مي‌گويند تحقيق مقام به جوري كه به درد اين‌جا كه لاضرر است و جاهاي ديگر هم بخورد اين است كه اين‌جور بگوييم.

ايشان مي‌فرمايند كه ما سه جور غير از آن افراد حقيقي كه دخالت بشر در آن‌ها دخيل نيست مي‌فرمايند ما سه جور موضوع داريم. يك: موضوعات غير انشائي كه ايشان به آن مي‌گويند إخباري، مثلاً‌ مي‌گويند كه شارع گفته أكرم العالم، حالا مردم اشتباهاً‌ يك زيدي را عالم مي‌دانند و ما مي‌دانيم كه اين عالم نيست. يك نفر مي‌داند اين عالم نيست. اين‌جا مي‌تواند بگويد به اكرم العالم تمسك بكند بگويد اكراه اين واجب است؟ اين‌جا اين توهم ناس، تخيّل ناس انقلاب در موضوع كه ايجاد نمي‌كند كه، ناس دارند إخبار كأنّ مي‌كنند كه اين عالم است. حالا من اين تعبير إخبار را خيلي نمي‌پسندم. توهم مي‌كند و اين‌جوري مي‌گوييم اين توهم اين‌ها موضوع درست نمي‌كند كه، اين قسم اول.

قسم دوم؛ جايي است كه عرف اين موضوع را مي‌آفريند انشاء مي‌كند. اين انشاء مقصود اين است كه يعني مي‌آفريند نه آن انشائي كه در عقود و ايقاعات و اين‌ها مي‌گوييم. نه، يعني اين فرد را خلق مي‌كند انشاء مي‌كند. و با خلق او واقعاً موضوع درست مي‌شود مثل باب ورود است. مثلاً‌ شارع فرموده كه «وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوب‌» (حج، 32) تعظيم الشعائر، يا اكرام الناس، احترام الناس، كه اين‌ها را مثلاً امر فرموده به آن، حالا امر استحبابي يا وجوبي، عرف يك عرفي يا يا يك عرف همگاني يا يك عرف خاصي مي‌آيد يكي از مصاديق ... يعني اين را خلق مي‌كنند اين را بناء مي‌نهند كه مثلاً لباس مشكي پوشيدن اين يك نوع تعظيم شعائر است. يا جلوي كسي وقتي كه وارد شد بلند شدن اين را ... وقتي يك عرفي اين را انشاء كرد اين را خلق كرد اين‌جا واقعاً موضوع تعظيم درست مي‌شود، موضوع اكرام درست مي‌شود، موضوع احترام درست مي‌شود. چرا؟ چون تعظيم يعني چي؟ يعني يك كاري كه بزرگداشت معظّم را ابراز مي‌كند. كه من دارم اين را بزرگ مي‌دارم عزيز مي‌دارم. اين معناي واقعي تعظيم شعائر است يا اكرام است يا احترام است. و با اين كار حتي در نظر عرفي كه او مبدع اين نيست ولي مطّلع شده همان‌ها هم واقعاً مي‌گويند اين‌ها با اين كارشان دارند تعظيم مي‌كنند و واقعاً تعظيم دارد از اين‌ها سر مي‌زند واقعاً تكريم دارد سر مي‌زند. واقعاً احترام دارد سر مي‌زند. حتي عرفي هم كه اين را ندارد بلكه شايد توي آن عرف برعكس اين باشد الان ما خودمان يك چيزهايي در شرقي‌ها كه در مرسوم است كه در غربي‌ها شايد همان برعكس دلالت مي‌كند. ولي آن‌ها اين را كه از ما مي‌بينند مي‌گويند اين دارد اكرام مي‌كند. اين هم قسم ثاني است كه واقعاً فرد درست مي‌شود.

ايشان مي‌فرمايند‌ «الثاني أن يكون ارتكاز فرديّته للعنوان من باب الانشاء لا من باب الإخبار» كه اولي بود «أي أنّ العرف يوجد فرداً لذلك العنوان و هذا الايجاد و إن كان قد يُفرض إختصاصه بعرفٍ خاصٍ» مثلاً ايراني‌ها «لكنّ النتيجة هي فردية ذلك الشيء العنوان تثبُت ثبوتاً حقيقياً مطلقاً» اين مطلقاً يعني نسبت به همه‌ي بشر كه مطّلع از اين مي‌شود. «لا ثبوتاً نسبياً» كه براي آن‌ها بله براي آن‌ها نه، «و ذلك كما في مفهوم التعظيم فإنّ له فرداً حقيقياً كالإمتثال الامر» اگر واقعاً حرفش را گوش كنيم اين فرد حقيقي‌اي كه تعظيم كردي، بزرگ داشتي او را، احترام كردي او را، «و فرداً عرفياً يثبتُ في الارتكاز كالقيام في عرفنا» جلوي يك كسي بلند بشويم. و بعد أن جعل عرفٌ ما القيام تعظيماً يُصبحُ ذلك تعظيماً به حقيقتاً» با همين فرد حقيقي درست مي‌شود كه عرض كردم ورود مي‌شود. «و حتي من لم يُوافق هذا العرف يعترفُ أيضاً حينما يري شخصاً من اهل هذا العرف قام لشخصٍ آخر بأنّه عظّمّه» يعترف بأنّه عظّمه، «فإنّ التعظيم ليس الا اظهار ما يدلّ علي عظمة هذا الشخص في نفس المعظّم و قد جعل القيام دالاً علي ذلك من قبيل جعل لفظٍ دالٍ علي معني» اين‌جا مثل كجا مي‌ماند؟ مثل اين‌كه شما بياييد يك لفظي را جعل كنيد براي يك معنايي. تا قبل از اين‌كه شما جعل كنيد حسن را براي اين بچه‌اي كه متولد شده خب دلالت مي‌كند وقتي جعل كردي دلالت می‌کند که همه، اين‌جا هم همين‌جور مي‌شود.

«و في مثل هذا لا اشكال في أنّ المأخوذ في لسان الشارع يشمُل هذا الفرد و لو فرض تجدده في زمانٍ متأخر عن زمانه و من يعظّم شعائر الله» اگر امروز براي تعظيم شعائر يك چيز خاصي مرسوم شد اين شامل آن مي‌شود و مي‌گيرد. چون واقعاً با اين دارند ابراز اين جهت را مي‌كنند مثلاً يك ؟؟؟ خاصي را مي‌زنند. يا لباس مشكي مي‌پوشند و امثال ذلك اين دارد واقعاً تعظيم مثلاً امام حسين سلام‌الله عليه اين ... يا سينه‌زني، زنجير مي‌زنند، خب اين زمان شارع هم نبوده اما اين زنجيز زدن، اين تعظيم همان است يا حتي علامت‌ها خيلي كذا كه برمي‌دارند با اين دارند تعظيم مي‌كنند حالا خوب كردند اين را وسيلة التعظيم قرار دادند يا نه؟ ولي بالاخره اين را قرار دادند ديگر. اين الان مُبرز تعظيم است. و اين انجام مي‌شود. اين تا اين‌جا.

س: مي‌خواستم بدانم اين‌جا ؟؟؟ یک تعظیم حقیقی بتوانیم برای آن مثال بزنیم، ؟؟ اگر ما بدانیم این که کار که انجام می‌دهد واقعاً این کار شایسته تعظیم نیست مثلاً فرض كنيد كه آقا يك جايي براي اكراه می‌سوزانند، وقتی مرده‌اش را می‌سوزانند می‌خواهند یکی را هم اکرام بکنند می‌سوزانند. ؟؟؟

ج: نه خب آن مي‌شود اجتماع امر و نهي، اين‌جوري مي‌شود ولي اين تعظيم است. ببينيد در اين‌كه اين دارد ابراز تعظيم مي‌كند شكي نيست.

س: اين‌جا تخطئه قابل فهم است.

ج: بله ممكن است آن كار را من حيث هو هو شارع حرام بكند ولي يعظّم شعائر الله مي‌گيرد آن حرمت را هم مي‌گيرد اجتماع امر و نهي مي‌شود.

س: نه آن حرمت ؟؟؟ الان من اين را مي‌خواهم تصوير بكنم كه يك جايي توي يك عرفي يك كاري را تعظيم مي‌شمارند ولي ممكن است كه ما بياييم بگوييم آن كار آنقدر ذاتاً قبيح است چطور سجده آنقدر ذاتاً ؟؟؟

ج: نه اين نمي‌شود.

س: ؟؟؟

ج: نه شما مي‌توانيد بگوييد اين مصداق تعظيم نيست؟

س: مي‌توانيم بگوييم اين كار غلطي است. جعل غلطي است ؟؟؟ توهم مي‌كنند دارند تعظيم مي‌كنند.

ج: نه توهم نيست.

س: ؟؟؟

ج: مثل اين است كه يك كسي اسم بچه‌ي مؤمن خودش را بگذارد شمر معاذالله. خب اين‌ چه غلطي است كه كردي؟ ولي بالاخره الان شمر اسم اين شده و وقتي كه مي‌گويي شمر مبرز آن هست. اسمش را بگذارد شيطان. حالا اين‌جا هم اين را جعلهُ مُبرزاً‌ لِ او، غلط كرده كه اين را مبرز او قرار داده. ولي مبرز است ديگر.

س: الان توي سوزاندن شما چه جوابي مي‌دهيد؟

ج: مي‌گوييم مبرز است.

س: نه اگر يك جايي قرار دادند فرض هم اين است كه دليل خاص نداشتيم براي اين‌كه احرام حرام است دليل نداشته باشيم.

ج: بله چون ادله‌ي تعظيم شعائر يك مقيّد لبّي دارد.

س:‌ ما هم همين را گفتيم.

ج: نه. تعظيم شعائر كه اين هست. ولي شارع مي‌گويد كه ... كأنّ گفته كه لا تعظّم شعائري به مبغوض من.

س‌: کی گفته مبغوض ؟؟؟ است.

ج: نه اگر فرض كنيد كه اين‌جوري باشد.

س: ؟؟؟

ج: اگر نباشد كه اشكالي ندارد.

س: ؟؟؟ مي‌خواهم بگويم در تعظيم و اين‌ها هم خيلي يله و رها نيست. يك عموم عرفي وجود دارد كه اگر يك عرف خاصي بر خلاف آن جعل بكند، ما نمي‌توانيم بگوييم كه موضوع محقق است.

س: اگر وجود دارد كه پس معارض دارد ديگر.

س: نه ؟؟؟

ج: مثل بكاء و ؟؟؟ ديگر، سوت زدن و كف زدن كه قرآن مي‌فرمايد كه ؟؟؟ خب حالا اگر سوت زدن و كف زدن را ... الان خود كف زدن كه الان خيلي مرسوم شده توي اعياد و اين‌ها كف مي‌زنند

س: توي عزاداري‌هايشان حاج آقا ؟؟؟ عرب‌ها. ما ببينيم مي‌گوييم مي‌رقصند. عراقي‌ها ؟؟؟ عين طرب است. ولي آن‌ها توي عزاي سيدالشهداء اين كارها را مي‌كنند. ؟؟؟

س: فرموديد كه يك عالم را به اشتباه عالم خيال مي‌كنند قابل تخطئه هست مي‌خواهم بگويم توي اين فرد هم قابل تخطئه هست نمي‌توانيم بگوييم موضوع ؟؟؟

ج: اشكال ندارد. نمي‌گوييم قابل تخطئه نيست شارع ممكن است بگويد كه اين كار را نكنيد يا اين را علامت قرار ندهيد. اما اگر اين را گوش نكردند معصيت كردند و قرار دادند.

س: باز هم محقق نمي‌شود.

ج: محقق مي‌شود. چون اين را مُبرز دلش قرار داده. تعظيم دارد با اين مي‌كند منتها كار حرامي كرده كه گوش نكرده اين مطلب را.

اين هم حالا قسم دوم. قسم سوم اين است كه فرد حقيقي نيست، تخيّل هم نيست مثل آن قسم اول. انشاء مي‌كنند باز مي‌آفرينند ايجاد مي‌كنند يك فردي را. منتها اين ايجاد اين‌جوري نيست كه پيش همگان علي سبيل الاطلاق ديگر ايجاد شده باشد. و بقيه مي‌گويند نه، لم يوجد. اين قسم سوم است «الثالث أن تكون فرديته للعنوان بالانشاء» فرد حقيقي تكويني نيست براي او. به انشاء و ايجاد آن‌ها ايجاد مي‌شود «و تكون النتيجة أيضاً ضيّق و نسبية» ولي خلافاً لِ آن قسم دوم. «كما يكون اصل الانشاء مختصّاً» حالا مثل كجا؟ «كما يكون اصل الانشاء مختصاً بعرف دون عرف و معني ذلك أنّ الفرد الذي أوجود بهذا الانشاء فردٌ في منظار هذا الانشاء لا مطلقاً» از منظر انشائي اين‌ها فرد است نه مطلقاً فرد شده باشد. «و مثال ذلك هو النقص و الضرر فله مصاديق حقيقية كقطع اليد و لو مصاديق ارتكازية كما في مثل نقص المال المملوك لزيد»

س: ؟؟؟

ج: يعني چيزي توي عالم تأصّل نيست.

س: ارتكاز به آن نمي‌گويند.

ج: حالا اين‌ها مهم نيست. اين است كه يعني توي اعتبار، اين ملك آن هست يك امر اعتباري است.

خب «فإذا فرض في عرفٍ من العراف أنّ هذا المال ملكٌ لزيد» مي‌گويند ملك زيد است «ثمّ اُخذ منه، فالخارج عن هذا العرف ايضاً يحكم بتضرر زيد في هذا العرف» مي‌گويد بله از نظر آن‌ها اين دارد ضرر به او می‌رسد ولي بي‌خود مي‌گويد اين مال او نيست. مثلاً فرض كنيد توي اشتراكي‌ها، كمونيست‌ها، مي‌گويد آقا اين اموال، اين كارخانه اين مال همه‌ي كارگران هست مالك كارخانه، صاحب كارخانه او هم يك سهمي دارد مثل اين‌ها. اين كارخانه اين‌جوري هست اين مال اين‌ها مي‌شود خب يك مسلمان يا يك چيز ديگر مي‌گويد چي؟ آن كه اين مسلك را قبول ندارد مي‌گويد بله از نظر اين وقتي به اين كارگر نمي‌دهند مالش را به او ندادند ضرر دارند به او مي‌زنند ولي بي‌خود مي‌گويد مال او نيست، مال كارفرماست او حقوقش را بايد بگيرد.

مي‌فرمايند كه «ثمّ اُخذ منه فالخارج عن هذا العرف ايضاً يحكم بتضرر زيد في هذا العرف» بله مي‌گويد از منظر اين‌ها كه چنين تخيّلي دارند اين‌جوري است «لكن ليس هذا حكماً مطلقاً بالضرر بل يُقال من قِبل هذا العرف و من قِبل غيرهم إنّ زيداً طرء في حقه الضرر و النقص بمنظار كون هذا المال ملكاً له و لم يطرء عليه ايّ نقصٍ و ضرر بمنظارٍ آخرٍ لا يري هذا المال ملكاً له» آن كه اين ملك را ندارد چه ضرري به او وارد شده؟ خيال كرده.

خب پس ما سه جور داريم يا بهتر است كه بگوييم چهار جور داريم. حقيقي؛ مصداق حقيقي عنوان، مصداق حقيقي باطل، مصداق حقيقي حق در بحث ما. اين يك. كه مثلاً دزدي از چيزي كه پيش همه مسلّم است مال ديگري است اين باطل قطعي است. حالا فرض كنيد كه كسي كليه‌ي كسي را... يك جراحي بيايد كليه كسي را بردارد يكي را مثلاً‌ و بعد هم درست کند و آن آدم زنده باشد. كليه‌ي يك كسي را بردارد اين باطل است، پس اين فرد حقيقي باطل است كسي كه سلطاني بر او نيست آن باطل است.

يك قسم هم هست كه باطلي است كه ممكن است عرف بگويد كه باطل است ولي از روي تخيّل و توهّم و يا بگويد حق است از روي تخيّل و توهم كه معلوم است يك اشتباهي حالا براي يك عده‌اي پيش آمده دارند می‌گویند.

قسم سوم اين است كه فردي مي‌سازند براي اين حق، ولي با ساختن‌ آن‌ها اين مي‌شود واقعاً حق پيش همه. قسم چهارم هم اين است كه فردي را مي‌سازند ولي اين‌جور نيست كه همگاني بشود و به همه بگويند.

س: كليه را فرموديد كه قسم اول است؟

ج: نه آن شايد حقيقي بگوييم آن ضرر حقيقي است.

س:‌ ؟؟؟

ج: مصداق واقعي‌اي كه احتياج به ساختن ندارد.

س: ؟؟؟ يك عرفي بيايد بگويد آقا مثلاً همين شبيه حرف‌هاي كمونيستي را بيايد بگويد آقا جايز است من جايز مي‌دانم.

ج: خب نه اين از آن چيزهايي است كه نه نمي‌شود گفت.

س: ؟؟؟

ج: نه.

س: ؟؟؟

ج: بله حالا آن مثل اين است كه كسي بگويد عبادت خدا و فرمانبرداري از مولاي حقيقي لازم نيست. همه مي‌گويند كه اين باطل است. اين مصداق... می‌خواهید شما اين مثال را بزنيد. خب يك عده هم مي‌گويند كه نه، ولي اين يك چيزي نيست كه... فطرت هر كسي، عقل هر كسي درك مي‌كند اين را، كسي خلاف اين را بگويد اين فرد واقعي حق است. يك فرد واقعي، يك فرد واقعي، نه اين‌كه تمام الحق، يك فرد واقعي حق همين است كه از مولاي حقيقي بايد اطاعت كرد اين يك حق است. يك عدل است. اين مصداق حق است. و عصيان چنين مولاي حقيقي بلا... عصيانش، كه يعني عذر نداري، هيچ چيزي نداري، اين هم كار باطلي است و ناحق است. اين‌ها مصداق تكويني آن بايد گفت كه هست. اين به جعل كسي ربطي ندارد. حالا مي‌فرمايند «و الصحيح أنّ العنوان المأخوذ في كلام الشارع في مثل هذا المورد يشمُل الافراد العرفية في اصله و لا يشمل الافراد المستجدّة في الاعصر المتأخّرة» بله اين‌هايي كه قسم دوم و سوم، اين دو تا مشمول هستند اما به شرط اين‌كه در عصر معصوم باشند عصر نزول آيه باشند در بحث ما.

س: ؟؟؟

ج: بله

يعني اگر در بين معاصرين آيه‌ي شريفه در حجاز، در آن‌جاهايي كه اين آيه نازل مي‌شد حالا توي عرف آن‌ها اين‌جوري باشد ولو مثلاً توي روم آن موقع قبول نداشتند اما در جزيرة العرب و آن‌جاها و اين‌ها مثلاً مي‌گفتند كه اين اعتبار مي‌كنند كه اين ملك آن هست. و اين درست است. آن‌ها. مثلاً آن‌ها فرض كنيد كه مي‌گفتند حيازت موجب تملّك است. ولي رومي‌ها شايد قبول نداشته باشند اين‌جا «لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِل‌» حيازتي كه پيش اين‌ها حق است و باطل نيست را نمي‌گيرد. و «تِجارَةً عَنْ تَراض‌» كه مثال از حق است كه يك كبرايي است كه يعني حق اشكال ندارد درست است آن را مي‌گيرد.

خب اما «شموله للافراد العرفية في عصره» آن را چرا مي‌گيرد؟‌ «فلأنّ الشارع» يعني دو تا ادعا ما الان اين‌جا داريم ديگر. آن را كه در عرف شارع در زمان شارع باشد مي‌گيرد مستجدّة را نمي‌گيرد. «فهنا دعويان» اما دعواي اولي كه مي‌گوييم آن را مي‌گيرد «فلأنّ الشارع رجلٌ عرفي يُخاطب العرف فيكون كلامه ظاهراً في المعني العرفي» ديگر «و بالمنظار العرفي فيتمّ الاطلاق اللفظي في المقام» حتي اطلاق لفظي درست است. يعني مرادش از همين لفظ همين‌ها است غير اين... ظاهرش اين است كه همين‌ها مرادش هست. «و اما عدم شمول الافراد المستجدة فلأنّ الاطلاق اللفظي إنّما هم علي اساس كون عرفية الشارع و الفهم العرفي قرينةً متّصلةً علي صرف الكلام الي المعني العرفي و من الواضح أنّ الفهم العرفي المعاصر هو القرينة المتّصلة دون فهم عرفيٍ آخر».

خب دو بيان اين‌جا است. يك: اين‌كه به اطلاق لفظي نمي‌توانيم تمسك بكنيم. چرا؟‌ براي اين‌كه آن كه باعث مي‌شد كه ما لفظ را حمل بر آن معناي عرفي بكنيم آن چه بود؟ آن يك قرينه‌ي حافّ به اين كلام بود كه بابا گوينده از همين عرف مردم هستند كه مخاطب هستند از همين عرف هستند كه از اين كلمه‌ها همين را مي‌فهمند. اگر قرينه‌اي بر خلاف اين اقامه نكرد خب معلوم مي‌شود كه همين معنا را اراده كرده. و الا لصار الكلام لغواً. من به فارسي مثلاً‌ با يك عده صحبت بكنم از اين كلمات يك چيزي ديگري اراده كرده باشم كه مي‌دانم آن‌ها نمي‌فهمند، قرينه هم اقامه نكنم، پس همين ظهور حال كه اين خودش از اين‌هاست آن‌ها از اين كلام اين را مي‌فهمند و آن با اين كلام مي‌خواهد مطالبي را به ذهن اين‌ها منتقل بكند، اين خودش قرينه مي‌شود براي همين كه عرف مي‌فهمد. اما آيا نسبت به اعراف آينده قرينه ندارد كه. بله مگر اين‌كه اصلاً يك نامه‌اي مختومه كرده گفته سنه‌ي فلان اين نامه را باز كنند پس مي‌فرمايد آن قرينه‌اي را كه ما مي‌گفتيم بايد حمل بر معناي عرفي زمان خودش بشود آن قرينه نسبت به مستجدّات در آينده نسبت به آن‌ها نيست. اين مال اين‌كه لفظ شامل آن نمي‌شود.

«و كذلك لو قلنا بالاطلاق المقامي» دو تا دليل اقامه كرديم گفتيم دو بيان داشتيم. «و كذلك لو قلنا بالاطلاق المقامي لااللفظي فإنّه أيضاً يكون علي اساس قرينية العرف الحاضر لكون نظر الشارع موافقاً لنظره» آن هم براي اين است كه مي‌گوييم خب حالا شارع گفته طريق هم كه قرار نداده باطل واقعي مقصودش هست باطل شرعي مقصودش است حق واقعي و حق شرعي مقصودش هست يا ضرر واقعي مقصودش است؟ بله نه آن‌چه كه پيش عرف است ولي راهي براي او قرار نداده لا متّصلاً و لا منفصلاً، راهي قرار نداده پس معلوم مي‌شود طريقش را همين فهم اين‌ها قرار داده. خب نسبت به مخاطبين و معاصرين و اين‌ها خب درست است معلوم مي‌شود كه نظرش با نظر اين‌ها موافق است چون اطلاع دارد كه نظر اين‌ها چه هست اما بالنسبة بالاجيال آتيه كه بعدهاً خواهد آمد، انظاري خواهند داشت، اين جا ما قرينه نداريم كه آن را قبول داريم. مگر شما يكي از دو راه را قائل بشويد يا قائل بشويد كه... كه اين دوم را من اول ذكر مي‌كنم. قائل بشويد به اين كه شارع علم غيب دارد به علم غيب خودش تكيه كرده و مي‌داند هر چيزي بعد از اين هم پيش مي‌آيد مورد نظر خداست مورد قبولش هست. مگر اين حرف را بزنيم و حال اين‌كه چنين حرفي را نمي‌زنيم اين خلاف ظاهر است كه شارع در مكالماتش تكيه بر علم غيب خودش كرده باشد. كه بله اطلاع دارد كه في طال الزمان الي يوم القيامة چه اعرافي به وجود خواهد آمد، و ديده باشد كه اين‌ها همه همان است كه خودش هم قبول دارد. اين يكي كه اين خلاف ظاهر است. كه ظاهر اين است كه شارع بر اساس علم غيب صحبت نمي‌كند بر اساس همین ظواهر و اين‌ها صحبت مي‌كند. يعني ما بايد شارع را كأنّ اين‌جوري حساب بكنيم كه يك فرد عادي دارد صحبت مي‌كند نه العالم بالغيب دارد صحبت مي‌كند.

دو: اين است كه اين حرف يك قرينه‌ي لبّي بر خلافش ما داريم اگر مرادش اين باشد باطل في طول تاريخ، حق در طول تاريخ، معناي آن اين است كه شارع تابع مردم است، تابع اعراف ناس است، گفتند حق است مي‌گويد حق است مي‌گويند باطل است مي‌گويد كه باطل است. و اين مقطوعٌ خلافه فقهياً.

«لو فرض أنّ حكم الشارع في لا ضرر دار بنحو قضية الحقيقية مدار احكام العقلاء وجوداً و عدماً جيلاً بعد جيل فإمّا أن يكون هذا من باب التبعي لأاحكام العقلاء و كون أحكامه الموضوعاً لحكم الشارع علي طبقها و هذا ما قلنا إنّه غيرُ محتملٍ فقيهاً» يا در عبارت ديگرشان دارد «ذلك لأنّ من المقطوعات الفقهية أنّ حكم الشارع ليس تابعاً للاحكام العقلائية بما هي بأن تكون الاحكام العقلائية بما هي موضوعاً لتبعية الشارع منها» بله «نعم قد يوافق نظر الشارع نظر العقلاء فيمضي حكمهم» گاهي اين‌جوري است، اما اين‌كه بگوييم اين تابع آن‌هاست اين را نمي‌توانيم بگوييم.

پس بنابراين نتيجه اين مي‌شود كه بايد بگوييم نه لفظاً‌ و نه به اطلاق مقامي و نه به دلالت لفظيه شامل نمي‌شود. اين تا اين‌جا.

بعد مي‌گويند «هنا نكتتان» كه با آن نكته يك مقداري مي‌خواهند حل بكنند نسبت به اين، كه حالا آن دو نكته را هم بگوييم. من تقاضا دارم توي اين مطالب ايشان، چون خيلي كليدي هست اين‌ها، خيلي الان كليدي هست براي مباحث مستجدّه و فقه معاصر، اين را ببينيم راه حلي مي‌توانيم پيدا بكنيم يا نه؟


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo