< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدمهدی شب‌زنده‌دار

99/11/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:بیع

تبريك عرض مي‌كنيم و اميدواريم كه از اين سفره و مائده‌ي معنوي الهي كه در اين ماه شريف و دو ماه بعد خداي متعال گسترده است بتوانيم بهترين استفاده‌ها را ببريم ان شاء‌الله. و جزء كساني محسوب بشويم كه وقتي گفته مي‌شود أين الرجبيون ما هم بتوانيم بگوييم كه ما هم جزو آن‌ها هستيم.

خب ادعيه‌ي وارده‌ي در اين ماه و روزه‌داري اين ماه و ماه‌هاي شعبان و ماه مبارك رمضان كه ديگر اوج مسئله در ماه مبارك رمضان هست يك فرصت بسيار بسيار مغتنم هست براي سلوك الي الله تبارك و تعالي و دقت در مضامين ادعيه‌ي وارده‌ي در اين دو سه ماه راهگشاي بسياري از مسائل معرفتي و معنوي است ادعيه‌اي است كه به طور كوتاه هم خيلي‌ از آن‌ها هست ولي بسيار پرمغز، پرمضمون و در حقيقت مفتاح رسيدن به معارف بلند و ارزش‌هاي بسيار بالا مقام هست.

عرض كردم كه انسان گاهي غافل است از بعضي از صلاحيت‌هايي كه خداي متعال در انسان قرار داده است غافل است نمي‌داند كه چنين امكاني براي او وجود دارد و اين ادعيه اين تذكار را مي‌دهد اين تذكر را مي‌دهد كه بله راه براي شما هموار است باز است و مي‌توانيد به قله‌هاي سعادت نائل بشويد همگان برايشان راه باز است البته علي اختلاف مراتب كه روشن است بعضي از قلّه‌ها هست كه براي امثال غير معصومين عليهم السلام قابل دسترسي نيست اما قلّه‌هاي پايين‌تر هست كه سلمان بلغ به همه‌ي ده مرتبه‌ي ايمان باز لابد با خود مراتب، ده مرتبه هم شايد مرتبه داشته باشد اين‌ها خودش. و افراد ديگر. مزّه‌ي طلبگي و روحاني بودن هم واقعاً‌ آن مزّه‌ي اصلي آن كه اگر آن پيدا بشود ان شاء‌الله در انسان خب بعد بقيه‌ي مباحث هم لذّت‌بخش مي‌شود. و مزّه پيدا مي‌كند كه آن مسئله‌ي همين دلدادگي و توجه قلب به خداي متعال هست و اين‌كه واقعاً به شراشر وجودش و قلبش اين معلّق به عزّ قدس الهي باشد و غير از خدا در نهاد او چيز ديگري نباشد كه در شعاع او بعد اولياي الهي قرار مي‌گيرند ولي به آن‌جا چون وصل شده بازتاب آن به اولياي الهي خواهد بود. اگر اين شد آن‌وقت بله هم زندگي انسان و هم درس و بحث و فقه و اصول و بالاخره مبادي اين علوم و تفسير و بقيه‌ي معارف الهي همه لذت‌بخش مي‌شود و «كلّها ورداً واحداً» مي‌شود كه در دعاي شريفه‌ي كميل كه از خدا خواسته انسان كه همه‌ ورد واحد بشويم.

و راه آن هم همين است كه حالا در اين عصري كه البته اين‌ها استاد مي‌خواهد. متأسفانه در زمان‌هاي ما اساتيد اين ابواب يا نيستند يا كم‌شناخت يا ناشناخته هستند معمولاً. يك زمان‌هايي كأنّ خداي متعال عنايت فرموده بوده و بيش‌تر در دسترس بودند آن افرادي كه اين ابواب را، اين راه‌ها را مي‌شناختند و دستگيري مي‌كردند و اين‌ها. مي‌گويند مرحوم آقاي آسيد علي آقاي قاضي رضوان‌الله عليه مي‌فرموده كه اين سفره‌اي است كه خدا پهن كرده و برچيده خواهد شد حالا تا كي برچيده خواهد شد خدا مي‌داند كه دستگيري بكنند از افراد و اين‌ها. اما در عين حال حالا اگر بالاخره وقتي استاد مباشري كه بتواند كه دستگيري تامّ و تمام داشته باشد سؤالاتي كه براي انسان پيش مي‌آيد ابهاماتي كه وجود دارد جاهايي كه حيرت براي او پيدا مي‌شود وظيفه‌اش چه هست بايد چكار كند؟ يا اين مسئله از نظر معرفتي توضيح آن چه هست؟ خب اگر استاد آن‌جوري باشد كه مرحوم آقاي حاج شيخ كاظم رحمة‌الله عليه مي‌فرمودند من خيلي بحّاث بودم با اساتيد و با علماء و اين‌ها. حتي با مرحوم آقاي شاه‌آبادي دو سالي كه ايشان تهران رفته بودند براي فلسفه، مي‌گفتند خيلي با آقاي شاه‌آبادي من بحث مي‌كردم آن هم با اين‌كه طلبه‌ي جواني بودم ولي ايشان هم مي‌گفت شما الان طلبه‌ي جوان چابكي هستي و اهل بالاخره كار و بحث و اين‌ها هستي، وقت مي‌گذاشت و گوش مي‌كرد. بله ايشان مي‌فرمودند كه من خيلي بحّاث بودم ولي با مرحوم قاضي در آن ابواب مختصّ به خود ايشان به حدي ايشان حاضر جواب بود در آن ابحاث و قويّ الحجّة بود كه فوراً جواب قانع‌كننده مي‌داد كه ديگر جاي ان قلت و قلت نبود. جاي بحث نبود. خب چنين استاداني واقعاً متأسفانه الان نمي‌شناسيم ان شاء‌الله كه وجود داشته باشند.

اما خود تفكر در اين ادعيه‌اي كه در اين دو سه ماه وجود دارد خودش فتح ابواب مي‌كند و خداي متعال هم وعده فرموده است كه ﴿وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا﴾[1] حالا اگر استاد نيست خداي متعال مي‌تواند اگر آدم راست و جداً و واقعاً وارد اين ميدان بشود طبق آن‌چه كه خداي متعال وعده فرموده است فتح باب مي‌فرمايد و راه را نشان مي‌دهد ان شاء‌الله همه‌ي ما توفيق بهره‌برداري بهينه از اين ماه‌ها و از اين دعاهايي كه در اين دو سه ماه هست داشته باشيم و همچنين اين‌ ماه‌ها مشرّف است به شراف اين‌كه مبعث رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در آن هست اعياد بسيار عظيم الشأن در آن هست ميلاد مبارك اميرالمؤمنين سلام‌الله عليه و بعض ديگر از ائمه‌ي هدي عليهم السلام و روز اول هم كه مشرّف است به اين‌كه مصادف است با ولادت باسعادت باقر العلوم صلوات‌الله عليه. ان شاء‌الله خداي متعال به ما توفيق بهره‌برداري از اين جهات ديگر هم كه در اين دو سه ماه وجود دارد عنايت بفرمايد با تمسك به آن بزرگواران كه ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَة﴾ كه در آيه‌ي شريفه وارد شده رواياتي ذيل هست حتي از امام باقر سلام‌الله عليه علي ما ببالي، كه فرمودند كه ما وسيله هستيم. در روايتي اميرالمؤمنين فرمودند كه من وسيله هستم. ظاهراً يك روايتي از امام باقر سلام‌الله عليه هست كه ما وسيله هستيم. بنابراين براي رسيدن به آن مراتب عاليه، تمسك به اهل بيت عليهم السلام به انحاء مختلف، اين هم ان شاء‌الله يك معين بسيار ارزنده‌اي است كه خداي متعال در اختيار ما گذاشته. خداي متعال توفيق بهره‌برداري عنايت بفرمايد.

خب چون امروز روز اول ماه رجب هست هم بحسب تقويم و هم بحسب آن‌چه كه در سايت رهبري ديده شد كه موارد متعدد البته با چشم مسلّح ديده شده كه علي الاقوي چشم مسلّح هم كافي است چون داخل در «صُمْ لِلرُّؤْيَةِ وَ أَفْطِرْ لِلرُّؤْيَة» مي‌شود ديگر. خب ديده ديگر. ما قيدي نداريم كه بايد آن ديدن حتماً به چشم غير مسلّح باشد آن قرائني هم كه بعضي از اجلّه اقامه كردند بر اين‌كه بايد مسلّح باشد آن قرائن محل اشكال است و نمي‌تواند تقييد بكند اين « صُمْ لِلرُّؤْيَةِ وَ أَفْطِرْ لِلرُّؤْيَة» را.

خدمت شما عرض شود كه حالا اين صلوات خاصّه را خدمت آن بزرگوار تقويم مي‌كنيم حالا چه روز اول باشد و چه نباشد صلوات يك ابتغاء وسيله‌اي است خودش علي الله تعالي به آن بزرگوار.

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ بَاقِرِ الْعِلْمِ وَ إِمَامِ الْهُدَى وَ قَائِدِ أَهْلِ التَّقْوَى وَ الْمُنْتَجَبِ مِنْ عِبَادِكَ‌ اللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهُ عَلَماً لِعِبَادِكَ وَ مَنَاراً لِبِلاَدِكَ وَ مُسْتَوْدَعاً لِحِكْمَتِكَ‌ وَ مُتَرْجِماً لِوَحْيِكَ وَ أَمَرْتَ بِطَاعَتِهِ وَ حَذَّرْتَ مِنْ مَعْصِيَتِهِ‌

فَصَلِّ عَلَيْهِ يَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ ذُرِّيَّةِ أَنْبِيَائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ وَ رُسُلِكَ وَ أُمَنَائِكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ‌.

اللهم صل علي محمد و آل محمد.

بحث در استدلال به آيه‌ي كريمه‌ي تجارت بود. كه گفتيم حضرت امام قدس سره برداشتي و معنايي از اين آيه‌ي مباركه دارند كه اگر اين برداشت تمام بشود براي اثبات صحت شخصيت‌هاي حقوقي و معامله با شخصيت‌هاي حقوقي‌اي كه عرفي است و پيش عرف حق است و باطل نيست راه هموار مي‌شود و اين يك دليل بسيار قوي‌اي و حسني براي اين باب مي‌شود. فلذاست كه حالا يك مقداري ولو ما اين آيه‌ را قبلاً هم تفصيلاً تقريباً بحث كرديم و امروز نگاه مي‌كردم و ديشب جناب آقاي فدائي هم به عربي تقرير كردند و نوشتند و بازنويسي فرمودند خيلي مفيد بود كه حالا ديگر مذكّر اين بود كه حالا ما آدرس‌هايي كه داديم، جاهايي كه داديم از همان چيزهاي ايشان استفاده كرديم.

عرض مي‌كنم به اين‌كه حضرت امام قدس سره جاهاي مختلف از بيع متعرّض جوانب مختلفي كه مربوط مي‌شود به اين مسئله متعرّض شدند. و گاهي هم بين اين جاها يك تفاوت‌هايي وجود دارد افكار كه حالا ممكن است مثلاً جلد اول را كه نوشتند دو سال بعد در جلد دوم مطلبي فرمودند خود اين‌كه اين‌ها را بشود جمع كرد اين كلمات را با هم‌ديگر، حالا خودش هم يك مقام آخري است.

خب ايشان تصريح فرمودند در بعض كلمات‌شان به اين‌كه از اين باطل و اين حقي كه در اين‌جا هست اين همان حق و باطل عرفي مقصود است كما اين‌كه در كلماتي كه اخذ مي‌شود در لسان شارع بايد حمل بشود بر همان معناي عرفي و آن‌چه كه پيش عرفي هست. «هذا كلّه بناءً علي أنّ المراد بالباطل هو المعني العقلائي و العرفي كما هو ظاهرُ كلّ عنوانٍ اُخذ في موضوع الاحكام» برداشت از آيه‌ي در نظر شريف ايشان اين است كه مدار در صحت و بطلان معاملات در اين‌كه شارع شرعاً نافذ است يا نافذ نيست، اين است كه حق عرفي است يا باطل عرفي است؟‌ مدار بر اين است. اگر باطل عرفي است خداي متعال آن را تنفيذ نفرموده. اگر حق عرفي است آن را تنفيذ فرموده. فلذا مي‌فرمايند كه چون بيع مكره بعد الاجازة و الرضا حق عرفي است و باطل ديگر نيست، فلذا نافذ است و درست است. حالا بعد ايشان در جاهاي ديگر حتي احتطاب را، حتي احياء اراضي را، اين‌ها را هم مي‌گويند جزو همين حق است ديگر. مشمول مستثني مي‌شود. كه ﴿إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾[2] اين در حقيقت مثالي است از حق كه اين‌جا ذكر شده به قرينه‌ي مقابله‌ي با آن باطل كه در مستثني منه است يعني استثناء حق دارد مي‌شود. حالا يك مصداق آن كه همان تجارة عن تراض باشد ذكر شده و الا برداشت از آيه‌ اين است كه آن‌كه حق است مثل آن مثالي كه آن‌روز مي‌زدم.

س: ولو معامله هم نباشد.

ج: بله ولو معامله هم نباشد. ولي اكل مال هست بالاخره، مربوط به اكل مال است تصرّف در يك مالي است در اختيار گرفتن يك مالي است. قهراً اين. حتي از اين بالاتر هم ممكن است كه برود. حالا غير آن هم ... اما آن را مي‌گويند ديگر شايد خيلي حالا خلاف ظاهر باشد. ديگر از اين هم بخواهيم در غير معاملات و مال و اين‌ها بخواهيم بالاتر برويم. مثلاً نكاح فرض كنيد. آن‌ها حالا ديگر شايد از اين آيه نشود آن‌قدر دايره را وسيع گرفت و استفاده كرد.

در اين‌جا دو تا مطلب هست كه ولو بگوييم برداشت از آيه‌ي شريفه اين است در راه تمسك به آيه مشكل ايجاد مي‌كند و آن مشكله اين است كه تمسك به اين آيه در موارد مختلف مي‌شود از قبيل تمسك به دليل در شبهه‌ي مصداقيه خود دليل. و اين اشكال مهمي است اگر اين سنگ سر راه انداخته بشود ولو ما هم چنين برداشتي از آيه كرده باشيم ديگر تسمك نمي‌توانيم بكنيم در جاهايي كه شك داريم و بخواهيم با تمسك به آيه رفع شك بكنيم.

مجموعاً از كلمات مختلف ايشان در جاهاي مختلف دو بيان استفاده مي‌شود بيان اول اين هست كه حق عرفي و باطل عرفي در نظر عرف معلّق است بر اين‌كه شارع آن را حق نداند ما مي‌گوييم اين باطل است ولي تا وقتي مي‌گوييم باطل است كه شارع نيايد بگويد كه حق است. اين هم مي‌گوييم حق است تا مادامي كه شارع نيايد بگويد كه باطل است. در اذهان عقلائي اين‌جور نيست كه علي الاطلاق يا چيزي را باطل بدانند و لو آن‌كه شارع و آن‌كه مالك آن‌ها و همه‌ي چيز هست در نظر آن‌ها بگويد نه اشتباه مي‌كنيد اين باطل است. اشتباه مي‌كنيد مي‌گوييد اين حق است اين باطل است يا اشتباه مي‌كنيد مي‌گوييد باطل است اين حق است. كه البته خود اين‌جا را دو جور ايشان ابتداءً احتمال مي‌دهند.

يك: اين‌كه ما بگوييم اصلاً توي معناي باطل تعليق افتاده و تقييد افتاده. اين يكي. يكي اين است كه نه، نگوييم كه تقييد در آن افتاده ولي بگوييم كه مخصص دارد. يعني در نظر عرف مي‌گويند بله نمي‌گوييم باطل نيست ما مي‌گوييم باز هم باطل است ولي ديگر حكم بطلان را بر آن بار نمي‌كنيم اگر شارع بگويد. كه در يك تصوير عنوان صادق نيست. اگر عنوان معلّق باشد هر جا كه شارع جايز نمي‌داند و تنفيذ نمي‌كند عنوان باطل صادق نيست عنوان حق صادق نيست. در تصوير دوم نه عنوان‌ها صادق هستند اما مي‌گوييم تخصيص خورده كه همين حرف را در عناوين معاملي هم زده مي‌شود. كه آيا بيع مقيّد است به اين‌كه شارع نفرمايد كه اين باطل است؟ اثر بر آن بار نمي‌شود پيش عرف؟ يا اين‌كه نه آن‌جا را هم مي‌گوييم بيع است منتها آن‌جا تخصيص حكمي مي‌كنند كه ايشان البته در بيع و اين‌ها مي‌گويند حق اين است كه آن‌جا تخصيص حكمي است و الا بيع ربوي‌ كه شارع هم مي‌دانند گفته كه باطل است نمي‌گويند بيع نيست بيع‌هاي باطل را نمي‌گويند بيع نيست بيع‌هاي باطل شرعي، نمي‌گويند كه بيع نيست. بيع هست حكمش اين است. ولي در بطلان و حق، باطل و حق نه، اين را تقويت مي‌كنند به اين‌كه مقيّد است. خب اگر ما گفتيم كه مقيّد است كه اين‌كه شارع نفرموده باشد كه اين باطل است بنابراين ما در مواردي كه شك مي‌كنيم كه پيش شارع چه‌جوري هست نمي‌توانيم تمسك بكنيم. حالا در بحث خود ما كه اكراه است ولي بايد راضي شد ما احتمال مي‌دهيم كه شارع بعد از رضايت هم بگويد كه باطل است. پس نمي‌توانيم به آيه تمسك كنيم. كما اين‌كه بعد از اين به آن مستثني منه هم كه فرموده ﴿لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِل﴾[3] هم ديگر نمي‌توانيم تمسك بكنيم. چون شايد شارع بگويد كه حق است. اصلاً ديگر تمسك به آيه‌ي شريفه نه به مستثني منه و نه به مستثني، ديگر نمي‌شود تمسك كرد. و اين خودش يك جوابي مي‌شود براي استدلال به آيه براي بطلان. اين هم يك‌جور جواب است. اگر ما اين‌جوري بگوييم. و در بحث ما هم يعني در آن بحث جانبي هم كه حالا طرح كرديم خيلي خب الان نمي‌دانيم با اين شخصيت حقوقي‌اي كه بشر ساخته و مي‌گويد بانك به عنوان بانك، خودش نه، اين افراد، اين معامله‌ي با آن مي‌كنند مي‌خرند مي‌فروشند يا مساجد، حسينيه‌ها، ؟؟؟ كنائس يا كعبه، يا ضرايح معصومين عليهم السلام، اين‌ها. فروختن به اين‌ها، خريد از اين‌ها، قرض دادن به اين‌ها. براي يك مسجد قرض مي‌كنند اموال مسجد را اجاره مي‌دهند پولش را مي‌گيرند خرج مي‌كنند. و امثال اين‌ها. خب اين‌ها توي عقلاء كه اين‌ها حق است. البته اين‌ مثال‌ها مثل مسجد و اين‌ها دليل‌هاي ديگري هم دارد سيره‌ي متشرعه و اين‌ها. ولي آن شخصيت‌هاي حقوقي مستحدث، آن‌هاست كه بانك را ما نمي‌دانيم چه هست؟ اين شركت‌ها را نمي‌دانيم چه هست؟ و امثال اين‌ها. يا مثلاً پارلمان، پارلمان يك شخصيت حقوقي است اموال دارد. خب اگر شك كرديم قهراً حق است باطل است؟ خب اين‌جا اگر كه صدقش مقيّد باشد به اين‌كه شارع منع نكرده باشد. پس تمسك دليل در شبهه‌ي مصداقيه مي‌شود. إن قلت كه ما مي‌توانيم با اصل احراز موضوع بكنيم در اين‌جا؟ بگوييم كه اين حق است مگر اين‌كه شارع آن را حق نداند باطل است مگر اين‌كه شارع باطل نداند و حق بداند. خب ما شك داريم كه شارع حق مي‌داند يا حق نمي‌داند استصحاب مي‌كنيم عدم اين‌كه شارع آن را حق بداند فلذا مي‌گوييم باطل است.

س:‌ ؟؟؟

ج: با كدام طرف؟

س:‌ آن‌طرف هم باطل بودن آن مقيّد به اين قيد است. و آن‌وقت با عدم قيد ؟؟؟

ج: نه.

س: يعني شما مي‌گوييد كه اين مورد واحد؟

ج: نه عرفي. عرفي را حساب بكنيد.

س: عرفي، نداريم.

ج: خب عرف كه دارد مي‌گويد كه اين باطل است الا اين‌كه شارع بگويد نمي‌دانيم كه شارع گفته يا نگفته؟ يا آن‌ را باطل مي‌داند الا اين‌كه شارع بگويد حق است يا مي‌گويد حق است الا اين‌كه شارع بگويد باطل است. استصحاب مي‌كنيم كه باطل نيست.

اين استصحاب هم محل اشكال است حالا امام هم اشكالات اين را خيلي ذكر نكردند اين‌ها را. يكي اشكال اين است كه خب ما آن‌وقت ذكر كرديم ظاهراً آن‌جا كه ممكن است استصحاب عدم ازلي و از اين جهت اشكال داشت كه استصحاب عدم ازلي را جاري نداند. يا اين‌كه بگوييم كه به قول شيخنا الاستاد آقاي حاج شيخ مرتضي حائري قدس سره ما استصحاب عدم ازلي را از اين نظر جايي در احكام و مجعولات شرع نمي‌توانيم جاري بكنيم كه مسبوق به عدم نيست. شايد اين‌ها چه هست؟ قديم ازلي باشد. بله قديم ذاتي نيست. قديم زمان ... يعني به اين معنا كه هميشه بود منتها چون خدا هميشه آن را قرار داده. از ازل خدا فرموده اين باطل است در دين محمد صلي الله عليه و آله و سلم. فلذا استصحاب عدم ازلي ... ايشان چنين شبهه‌اي داشتند توي اصول‌شان هم ذكر كردند شايد توي فقه‌شان هست.

خب حالا امام معلوم نيست كه اين را قائل باشند. يا اين‌كه بگوييم اين شبهه‌ي مثبتيت دارد. چون اين وابسته‌ي به اين است كه اين نحوه‌ي تعليق و تقييد به چه شكلي باشد. اگر اين‌جور باشد كه ما بگوييم حق و او نگويد باطل. اين‌جوري باشد اعتبارشان، بله ما مي‌گوييم حق وجدان داريم او نگويد باطل، با استصحاب بگوييم. اما اگر اين‌جوري باشد چيزي كه ما مي‌گوييم حق كه اين چيز اين صفت را دارد كه او نمي‌گويد باطل است و نگفته باطل است. حق در نظر مايي كه او باطل نمي‌داند يا باطل در نظر مايي كه او حق نمي‌داند

س: يعني مركب و غير مركّب؟

ج: بله به نحو اتصاف.

س: آن اولي به چه نحو است؟

ج: آن به نحو دو تا چيز كنار هم. اين باشد آن نباشد. مرحوم آقاي تبريزي توي درس مثال مي‌زدند مي‌گفتند كه خب انسان در نماز جماعت امام مي‌بيند راكع است خب مي‌خواهد اقتدا بكند اگر امام را در ركوع درك بكند نماز درست است ديگر، يعني أدرك ركعةً. خب تكبير مي‌گويد مي‌رود ركوع شك مي‌كند كه آيا امام راكع بود من رسيدم به ركوع؟ يا امام بلند شده بود. اين‌جا استصحاب بقاء ركوع امام به درد مي‌خورد يا نمي‌خورد؟ اگر شما بگوييد آن‌چه كه ما از ادله استفاده مي‌كنيم اين است كه امام راكع باشد تو هم راكعه باشي. اين دو تا، من راكع هستم وجداناً، امام هم راكع است به استصحاب، اما اگر اين باشد كه تو راكع باشي در حالي كه امام راكع است اين در حالي كه لازمه‌ي عقلي آن است مثبت مي‌شود. اگر شما استصحاب كرديد بقاء ركوع امام را تا زماني كه خودت راكع مي‌شوي اين لازمه‌اش اين است كه پس بله در حال ركوع امام شما راكع بودي. اين باشد از ادله اين را استفاده بكنيم مأمومي كه شك مي‌كند نمي‌تواند اكتفاء به اين بكند اما اگر از ادله‌ استفاده بكنيم كه آن چيزي را كه ما لازم داريم اين است امام راكع است شما هم راكع.

س: دو تا چيز نياز داريم.

ج: همين.

اما اتّصاف و فلان و اين‌ها ديگر نيست. خب من راكع وجداناً، امام راكع تعبّد، استصحاب مي‌گويد. حالا اين‌جا موضوع چه هست؟ عرف و عقلاء مي‌گويند باطلي كه صفت براي آن مي‌آورند خصوصيتي براي آن ... باطلي كه شارع نگويد كه حق است حقي كه شارع نگويد كه باطل است. اين حالت سابقه كه خودش ندارد. با اين استصحاب هم اين كه‌ها درست نمي‌شود مگر اصل مثبت.

و چون براي ما واضح نيست و بعيد هم نيست كه آن چيزي كه اين باشد و آن نباشد اين يك تعبّدي مي‌شود اين باشد آن نباشد بيش‌تر به ذهن مي‌آيد كه توصيف باشد وصف باشد. لااقلّ من احتمال آن. بنابراين موضوع را ما احراز نمي‌كنيم با استصحاب نمي‌توانيم احراز بكنيم. اين يك شبهه‌اي است كه در مقام وجود دارد كه آيا اين‌جوري هست يا نيست؟

ان قلت، ان قلت كه مردم عرف عقلاء چنين قيدي اصلاً‌ به شارع كاري ندارند كه شما مي‌گوييد كه آن‌ها چنين مقيّدي در ذهن‌شان است. ايشان مي‌فرمايند كه ما عرفي كه مي‌خواهيم بگوييم و مخاطب به اين آيات است عرف مؤمن است. كه خدا را قبول دارد دين را قبول دارد و مي‌گويد كه مالك همه چيز، مالك خود آن است و مالك اموال و همه‌ي موجودات عالم است اين‌جور ما شخصي را داريم مي‌گوييم.

س: خطاب آيه هم يا أيّها الذين آمنوا ؟؟؟

ج: بله.

و با توجه به اين، ايشان مي‌فرمايند كه «و المراد بالعقلاء هم الخاضعون لله تعالي و الذين يرونه مالكاً حقيقياً له التصرّف في الاموال و النفوس فيكون المحيط محيط التوحيد لا الالحاد و عدم الاعتناء بالمبادي» چنين محيطي را ما در نظر داريم، داريم با آن صحبت مي‌كنيم. اين يك بيان.

بيان دومي كه ايشان دارند اين است كه اين بيان دوم با اين هم مي‌سازد كه ما اصلاً بگوييم باطل و حق واقعي است نه عرفي. باطل آن است كه انتزاع مي‌شود از آن‌كه لا اثر له، وقتي يك چيزي هيچ اثري نداشته باشد يُنتزع منه البطلان. و يتّصفُ بأنّه باطل. وقتي هيچ اثري بر آن مترتّب نباشد. اگر يك چيزي يك اثري بر آن مترتّب بود اين ديگر باطل نيست. چون باطل يعني ما لا اثر له اصلاً و بطاطاً. از اين انتزاع مي‌شود يك امر انتزاعي است بطلان. حق آن چيزي است كه اثري بر آن مرتّب مي‌شود. خب اگر يك چيزي را شارع مي‌گويد درست است اثر بر آن بار مي‌شود نقل و انتقال با آن مي‌شود ولو در نظر عرف اگر خودمان بوديم نمي‌گفتيم ولو حالا كه شارع دارد مي‌گويد ديگر انتزاع بطلان نمي‌شود كرد. اين هم در بعض بيانات ايشان است كه اين عرض كردم سازگار با اين هست كه بگوييم اصلاً نگوييم يك امر عرفي و عقلائي است. يك امر واقعي هم باشد بطلان، پس حق همين‌طور است. و اين‌چنين است وقتي شارع مي‌گويد درست است ...

فلذاست كه اگر اين را هم گفتيم باز مواردي كه باطل عرفي است و ما احتمال مي‌دهيم كه شارع تخطئه‌ي عرف كرده باشد و آن را صحيح بدانند نمي‌توانيم تمسك بكنيم تمسك به دليل در شبهه‌ي مصداقيه مي‌شود.

س: شبهه‌اي در هر دو مورد هست اگر ؟؟؟ حق و باطل عرفي باشد و حق و باطل عرفي را معلّق بدانيم به ؟؟؟ به عدم حكم شارع به بطلان، بر خلاف اين‌كه عرف مي‌گويد ؟؟؟ اگر اين تقيّد را ما در اين آيه بخواهيم ملحوظ بكنيم آن وقت اصلاً آيه بيانش بي‌اثر مي‌شود يعني آقاي عرف، يا أيّها الذين آمنوا لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل الا أن تكون تجارةً عن تراض. خب منِ عرف مي‌خواهم به اين آيه تمسك بكنم هر جا مي‌خواهم تمسك بكنيم تمسك به ؟؟؟ آن وقت ديگر آيه اصلاً لغو مي‌شود در بيانش، آن وقت ديگر به آيه نمي‌توانيم استشهاد بكنيم پس يا بايد بگوييم آقا با استصحابي، چيزي،‌ بنابراين كه دو شيء مخالف است احراز بخواهيم بكنيم يا بياييم بيان ثاني حضرتعالي را بگوييم، بگوييم باطل واقعي است حق واقعي است اما اين مناط حق و باطل را طريق عرف، وقتي كه ملغي الي العرف شده طريقي هم غير از عرف شارع قرار نداده براي تشخيص حق و باطل، مي‌گوييم همان طريقي را كه خود عرف مي‌فهميدند را به آن يتّكّل عليه. يعني چون در ازاء فهميدن عرف بنابراين كه اين حق هست يا باطل واقعي است فهم ثاني قرار نداده طريق ثاني در ازاي آن قرار نداده پس مي‌فهميم يتّكّل عليه و الا لغو مي‌شود در بيان آيه. از اين ؟؟؟ و الا اگر اشكال باشد اصلاً بيان آيه لغو است. يعني به اين قرينه بگوييم كه پس يا آن‌جا اگر بگوييم حق عرفي هست يك طريقي براي خروجش از تمسك و شبهه‌ناك ماندن و لغويت آن وجود دارد يا بگوييم واقعي است و يتّكل علي فهم عرف و الا لغو مي‌شود بيان آيه.

ج: حالا اين هم يك بياني است كه البته شبيه اين بيان را صاحب معالم در ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾[4] فرموده و امثال اين‌ها. آن‌ها آن مقدمات حكمت آن‌جوري كه بعدها توي اصول رايج شده نداشتند ولي ايشان هم در ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ فرموده اگر بخواهي بگوييم كه اين‌جوري هست اين فايده‌اش چه هست؟ هر چه مي‌خواهي تمسك بكني نمي‌تواني تمسك بكني. آن‌ها از آن راه پيش آمدند. اين‌جا هم همين‌جور خدا بفرمايد ﴿لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِل﴾‌ هر جا نمي‌توانيد تمسك كنيد ﴿إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ خب آن را مي‌توانيد تمسك بكنيد ولي آن چيز را نمي‌توانيد حالا يك جواب هم همين است ممكن است كه كسي به شما بدهد بگويد كه في الجمله كه اثر دارد. ﴿تجارةً عن تراض﴾‌ آن كه مثال است. خب مي‌گيرد حالا الغاء خصوصيت عرفي است اين‌جور نيست كه اين آيه اصلاً بلا فائده بشود يك ...

س: ؟؟؟

ج: بله يك فايده هم اين است كه خود دائر مدار حق و باطل است تنفيذ و اين‌ها. و بعض مصاديق آن هم كه روشن است. حالا مگر بايد همه‌ي جوانب آيه براي ما روشن باشد. مثل آيات ديگر، متشابهات قرآن هست. ﴿وَ أُخَرُ مُتَشابِهات﴾[5] اين هم حالا يك‌ جاهايي از آن مثل متشابهات است.

س: ؟؟؟

ج: ثمره‌اش كم‌تر مي‌شود براي ما مستقيماً.

س: ؟؟؟ چيزي را كه خودتان مي‌دانيد را دارم بر آن تأكيد مي‌كنم بله؟ بابا دارم ؟؟؟

ج: نه، يك خرده بالاتر.

س: ؟؟؟ مذاق آيه اين است مي‌خواهد بگويد ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ ما زمان رسول خدا نشستيم مي‌خواهيم بفهميم از اين ؟؟؟ حضرت چه نكته‌اي را مي‌خواهند بفرمايند ؟؟؟ كه خدا مي‌گويد باطل نخوريد ؟؟؟ چون بدانيد خدا پيرو باطل نيست پيرو حق است. خيلي ؟؟؟

ج: ثمره‌اش كم‌تر هست ولي

س: ؟؟؟ پيغمبر اكرم مي‌خواهد بگويد تأكلوا اموالكم ... اين به عنوان يك نماد اسلام است كه مي‌خواهد بگويد كه چه‌چوري معامله بكنيد چه‌جوري معامله نكنيد.

س: به بركت روايات مصاديق آن معلوم بشود اشكالي دارد؟

س: ؟؟؟

س: آقا آيه دارد مي‌گويد كه اكل به باطل را تنفيذ نمي‌كنم اكل به حق را تنفيذ مي‌كنم ما اين را از آيه فهميديم وقتي اين را فهميديم بياييم با يك اشكال زيرآبش را بزنيم بگوييم تمسك به عام در شبهه‌ي مصداقيه است بابا ؟؟؟ هر جا هم كه شارع آمد قيدي را زد به عنوان شارعي كه عاقل به امور است عالم به امور است مي‌فهميم كه لا اثر له واقعاً. اين بيان چه عيبي دارد؟

ج: حالا عرض كردم حالا يك راه حلي ممكن است كه اين باشد شايد هم ... يا اين‌كه بگوييم از بعض كلمات امام از بعضي جاها استفاده مي‌شود كه اين تقييدي كه اين‌جا ما مي‌گوييم وجود دارد اين علي الاطلاق نيست با يك قيدي است كه كار را ممكن است كه حل بكند ولي بعضي از جاها اين‌طوري فرمودند بعضي جاها هم اين‌ها را نفرمودند همين‌جور مي‌گويم يك جمع‌بندي مي‌خواهد كه در نهايت فرمايش ايشان چه مي‌شود؟ كه عرض كردم اين موارد مختلف را مطالعه بفرماييد، صفحه‌ي 172، 176 صفحه‌ي 100، صفحه 206، 207 از جلد اول، و اين همين‌جا مباحثي كه در همين اكراه فرمودند و جاهاي مختلف كه حالا ببينيم از توي آن چه درمي‌آيد.

س: آيه كلاً ارشاد باشد اشكالي دارد؟ مطلب جديدي را نفرمايد اين اشكال دارد به نظر شما؟

ج: چه اشكالي دارد؟ حالا باشد.

س: ؟؟؟

س: ان الله لا يأمر، اين‌جا در حيّز جايي است كه اين تصور مي‌شد آن‌ها بعضي‌ها ؟؟؟ بله آن آيه دفع دخل مقدّر است اين‌جا هيچ دخلي هم نبود متوهّم نبود كسي. اين‌جا بگويد لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل، همين. ؟؟؟

ج: حالا ديگر چون وقت كلاس بعدي است ببخشید.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo