درس خارج فقه استاد محمدمهدی شبزندهدار
99/11/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:بیع
روز دوازدهم بهمن و شروع دههي مباركهي فجر را تبريك عرض ميكنيم خدمت همهي شيعيان و مواليان اهلبيت عليهم السلام و درود و سلام ميفرستيم بر بنيانگذار اين انقلاب شكوهمند و همهي شهدا و كساني كه در اين راه سرمايهگذاري كردند خدمات داشتند، جانبازان، شهدا و والدين آنها و همسران و فرزندان و اقوام و خويشانشان.
دوازده بهمن تجلّي روح ايمان و شجاعت و بندگي در راه خداست از يك بندهي خالص خداي متعال. خب امام امت رضوانالله عليه بعد از اين تشخيص وظيفهي شرعي و الهي كه حالا مبدأ اين تشخيص هم كي بوده نميدانيم. رهبري معظم ميفرمودند كه از امام سؤال كردم كه كي شما به فكر اين مسئله افتاديد؟ تشكيل حكومت اسلامي و اينها؟ ايشان فرمودند كه يادم نيست ولي احساس وظيفه كردم حالا ديگر مبدأ آن... و بعد از اينكه احساس وظيفه كردند ايشان كه اين خواستهي خداي متعال هست ديگر بلاملاحظةٍ وارد ميدان شدند و آن روح قوي ايشان كه واقعاً شجاعت و نترسي در راه خدا، از خدا ميترسيد، از جهنم ميترسيد، اما از دشمنان خدا نميترسيد. ايشان يادم هست گمان ميكنم كه خودم شنيدم در فرمايشات ايشان كه وقتي من را دستگير كردند و ميبردند والله نترسيدم. آنها ميترسيدند، آن مأموريني كه... و خب حالا اين جرياني كه ايشان با هواپيما از آنجا بخواهند تشريف بياورند ايران هزار جور احتمالات وجود داشت. اما در عين حال چون وظيفهي الهي تشخيص داده بودند كه اين هست اقدام كردند و همهي امور با ملاحظهي همهي جوانب همراه بود. يعني همهي جوانب اخلاقي، معنوي. وقتي هواپيماي ايشان رسيد تهران، مرحوم آقاي پسنديده كه برادر بزرگ ايشان بود ايشان ادبيات را هم يك مقداري مثل اينكه خدمت آقاي پسنديده خوانده بود، جامع المقدمات و اينها را. خب آقاي پسنديده بعد از سالياني كه خب حالا ملاقات نداشتند و اينها، توي هواپيما رفتند. امام قبول نكردند كه جلوي آقاي پسنديده از هواپيما خارج بشوند كه اين برادر بزرگ است و حق استادي به گردن من دارد نميشود. تا ناچار شدند آقاي پسنديده را جداگانه قبلاً از هواپيما بياورند بيرون و ايشان به جايگاهي كه بايد تشريف ببرند تشريف بردند و بعد امام آمدند. يعني توي همهي اينها ملاحظهي آن... و يادم هست همان موقعها يعني اين مسئلهي قصد قربت و براي خدا كار كردن در همان اوايل امر عدهاي از تجّار محترم تهران آمده بودند خدمت امام، امام آن تحويلگيرياي كه براي بعضي مورد توقّع بود نداشتند بلند بشوند جلوي آنها و ... بعد كه آنها ميروند خب بعضي از افراد كه شايد مرحوم آيتالله ربّاني شيرازي بودند به امام مثلاً سؤال ميكنند يا گلايه ميكنند كه خب حالا اينها آمده بودند شما... ايشان فرموده بود قصد قربت ؟؟؟ كه آن موقع، موقعي بود كه حالا مريد مثلاً آدم جمع بكند يا دلها را به طرف خودش توجه بدهد، آن اوايل امر، امام توي ذهنشان اين بود كه حالا با اين كار ... يا درس ايشان با درس برخي مراجع ديگر همزمان شده بود، مثلاً هشت صبح ايشان بود آن مرجع هم هشت صبح، آن مرجع هم... عدهاي از افرادي كه با ايشان بودند خيلي اصرار خدمت ايشان كه شما درس را مثلاً ببريد عقب يا ببريد جلو كه... داعي آنها اين بود كه درس مثلاً شلوغتر باشد آنهايي كه آن درسها هم شركت ميكنند وقت داشته باشند بيايند اينجا، هر كاري كه كردند ايشان قبول نكردند. يا مرحوم والد ميفرمود كه ايشان در درس خيلي از آقاي بروجردي تجليل ميكردند و حتي فرمود آقاي بروجردي فكر من را عوض كرد. يعني ايشان خب توي رشتهي فلسفه و عرفان و اين مباحث عقلي بودند ديگر، با آمدن آقاي بروجردي فكر ايشان عوض ميشود كه بيايد توي مسير فقاهت. نه اينكه آن وقت كار فقاهت نميكردند اما رشتهي اصلي خودشان را اين قرار نداده بودند فلذا تأليفات ايشان را ميبينيد در آن زمانها از آن قبيل است. اينكه محكم به مسئلهي فقاهت و اينها بپردازند و حاشيه زدن به متون فقهي و كارهاي اينجوري كردن، اين بعد از آمدن آقاي بروجردي و اين تحوّلي كه در ايشان بود. و اينكه توي درس فرمودند كه ما از آقاي بروجردي استفاده كرديم. ما خيال ميكرديم كه ايشان فقط فقه و اصول هم مثلاً بلد هستند اما توي مباحث عقلي هم از ایشان استفاده کردیم. مرحوم آقاي ما ميفرمودند در همان اول علم اصول كه يك قدري مباحث فلسفي مطرح ميشود راجع به اعراض و جواهر و بحثهايي كه در اول اصول هست عرض ذاتي و قریب و اینها، آنجا ميفرمودند ما اينجا از آقاي بروجردي استفاده كرديم. ميفرمودند كه خب بعد از فوت آقاي بروجردي اولاً ايشان در تشييع جنازه شركت نكردند. بعد هم آخرين فردي بودند كه ختم گرفتند. تشييع جنازه شركت نكردند و بعد توي درس فرمودند... خب آن وقت رسم بود مثلاً آقاياني كه خب ردهي دوم حساب ميشدند بعد از آقاي بروجردي دوستداران ايشان و علاقهمندان ايشان ديگر ختم صلوات بفرستيد چه كنيد كه يعني اين را ديگر ميخواهيم جايگزين قرار بدهيم بعد از آقاي بروجردي ايشان هستند. ايشان براي اينكه چنين چيزي پيش نيايد و نخواهند علاقهمندان به ايشان، دوستان ايشان اينجوري بكنند اصلاً تشييع نيامدند كه چنين كاري نشود. و ختم را گذاشتند همه كه ختم گرفتند بعد آن هم به توصيه و فشاري كه دوستان آوردند كه شايد يكي از آنها هم رهبري بودند كه ما از ايشان خواستيم كه ختم بگيرند شايد. كه حالا ايشان ديگر تسليم شدند و ختم گرفتند. يعني اينجور نفس را رصد ميكردند كار فقط براي خدا باشد. نيت خالص باشد و اين همين منشأ بايد بگوييم كه شد كه خدا متعال اينجور به اين كار بركت داد و چيزي كه آرزوي علماء و شيعيان و اينها در طول قرون متماديه بود كه بالاخره حكومت اسلامي تشكيل بشود بحمدالله. منتها حالا اين امانتي است كه خداي متعال داده و اين يك امتحاني است خودش واقعاً. كه حالا خداي متعال ميگويد من اين خواستهي شما را به عمل رساندم حالا شما عمل ميكنيد؟ يا نميكنيد؟ به اسلام عمل ميكنيد يا نميكنيد؟ اين مسئله، خيلي مسئلهي مهمي است كه خداي متعال اتمام حجت فرموده. و حجت را تمام فرموده.
خب الحمدلله آن قدري كه اطلاع داريم و ميدانيم رهبري معظّم هم همينطور هستند. ايشان يك وقتي شوراي نگهبان خدمت ايشان مشرّف شده بود. ايشان فرمودند كه شما نسبت به احكام الهي تعصّب داشته باشيد. همين عبارت را گفتند تعصّب داشته باشيد. گفتند ما مجريان ... عبارت ما هم به كار بردند كه خود ايشان هم داخل كردند در اين... گفتند ما مجريان وقتي كه به بنبستي گير ميكنيم فوراً ذهن ما ميرود دنبال يك توجيهاتي، يك چيزهايي، ولي شما كه كار اجرايي نداريد كه، شما ميخواهيد اين قانون، اين آييننامه، اين دستورالعملي كه ميآيد اين... شما آنجا تعصّب ديني داشته باشيد. درست ببينيد اگر با احكام الهي سازگار نيست ابطال كنيد. در تشخيص مصلحت هم روز اولي كه باز تشكيل شد همين دورهي اخير كه به مناسبت اينكه من در شوراي نگهبان بودم شركت كردم در آن جلسهاي كه ايشان داشتند، آنجا هم تأكيد أكيد كردند بر اينكه خب چيزي كه اينجا ميخواهد تصويب بشود مخصوصاً مواردي كه خلاف شرع هست، خلاف شرع اولي هست تا آمده اينجا، كه تزاحم شده و حالا ميخواهيد يك عنوان ثانوي... اينجا هم بايد اولاً يك جمع بالايي، نه نصف به علاوهي يك، واقعاً دقت بكنند و ببينند واقعاً اينجوري هست؟ الان يك تزاحمي است كه الان آن طرف بر اين طرف كه حرام الهي است، دو تا حرام يا مثلاً يك واجب و يك حرام است الان اين مقدم است؟ به همان موازين فقهياي كه وجود دارد؟ و بعد هم حتماً بايد مقيّد به زمان بشود خب تا مادامي كه ... مثلاً دو سال، سه سال، نه اينكه للأبد براي هميشه. تا مادامي كه... يعني تحديد به زمان بايد بشود. حتي نه به نحو اجمال، تا وقتي كه ضرورت دارد. بايد تحديد به زمان بشود. خب بالاخره از يك طرف خداي متعال را بايد شكر كرد كه اين نيّات خالصه را به هدف رساند و از طرف ديگر واقعاً يك امتحال بزرگ الهي است كه بايد كوشش كرد و اين نعمت خداي متعال را قدرداني كرد و كفران نعمت نورزيد. و ان شاءالله اميدواريم كه هم مسئولان و هم مردم ان شاءالله همه در اين راه گام بردارند.
خب بحث در صوري بود كه متصوَّر است براي كسي كه متعلِّق اكراه واقع شده گفتيم صوري دارد. تارةً مالك و من له التصرّف بر بيع او مكرَه ميشود بحث آن گذشت، و تارةً فرمودند عاقد مكرَه است. كسي كه عقد را انشاء ميكند او مكرَه است. اما مالك بما له من المعني، او مكرَه نيست. اينجا ببينيم حكم چهجوي هست؟
خود اين جايي كه عاقد مكره هست دو صورت متصوَّر است. تارةً مكرِه اين عاقد مكرَه خود مالك است. و اُخري نه مكرِه اين عاقد مالك نيست يك شخص سومي است و ميآيد كسي را مجبور ميكند ميگويد مال اين مالك را بفروش. خود مالك را اجبار نميكند عاقد را اجبار ميكند و ميگويد بفروش، كه خود اين هم دو صورت ميشود و آن اين است كه تارةً باز اين عاقدي كه مكرِه او را اكراه ميكند وكيل آن آقا هست آن مالك. تارةً نه اجنبي هست. اينها صوري است كه بايد بحث بشود.
حالا اگر آمديم آن صورت اول مالك خودش اكراه كرده مكرَه را، ميگويد اين خانهي من را ميفروشي و الا تو را ميكشم. آيا در اينجا اگر اين مكرَه رفت اين معامله را انجام داد اين معامله صحيح است يا باطل است؟
شهيد ثاني قدس سره در مسالك احتمال بطلان داده كه بگوييم اين معامله باطل است اگرچه در ذيل كلام ظاهراً قائل به صحّت شده ولي احتمال بطلان را ايشان دادند. اما معمول فقهاء به جوري كه ما سراغ نداريم فقيهي كه فتوا داده باشد به بطلان، معمول فقهاء تا آنجايي كه اطلاع داريم فرمودند كه در اين صورت اين معامله صحيح است. و حالا بحث كه خواهيم كرد لا يخلو عن تأمّلٍ و اشكالٍ، يك مقداري مسئله خالي از تأمّل و اشكال نيست قول به صحّت. كما اينكه قول به بطلان هم همينجور است يعني يك مقداري محلّ تأمّل و اشكال است.
قول به صحت در حقيقت دليلش اين است كه مقتضي براي صحّت در اينجا وجود دارد و مانع هم مفقود است. بنابراين بايد بگوييم معامله صحيح است. اما چطور مقتضي براي صحت وجود دارد؟ براي خاطر اينكه ما براي صحت يك معامله يك انشاء عقد لازم داريم كه عقد انشاء بشود. خب اينكه شده، اين كسي كه مكرَه واقع شده فرض ما اين است كه أنشأَ العقد. و قصد هم كرده چون مفروض بحث اين است نه اينكه قصد ندارد. فقط بحث بر سر اكراه است يعني چيزهاي ديگر وجود دارد قصد و اينها وجود دارد. شرايط ديگر وجود دارد. پس ما احتياج داريم به اينكه اين بيع انشاء شده باشد. اينكه مفروض اين است كه انشاء شده.
از طرف ديگر چيزي كه لازم داريم اين است كه مالك هم راضي باشد. اين هم كه فرض اين است كه هست؛ خود مالك گفته اين كار را بكن. پس عقد وَقَع و انشاء تَحَقّق، رضايت مالك هم كه وجود دارد. خب وقتي كه اينطور شد پس مقتضي كامل است. مانعي كه اينجا قابل تصور هست كه بخواهيم بگوییم مانع ممكن است وجود داشته باشد، يكي اين است كه بگوييم شارع مكرَه را مسلوب العبارة قرار داده مثل مجنون. درست است كه او گفته بعت و قصد هم كرده، اما شارع اين عبارت و اين قصد را كلاقصد و كلاعبارة قرار داده، مثل اينكه مجنون بيايد بگويد بعتُ. يا به طوطي ياد بدهند كه بگويد بعتُ. اين انشائي كه سر ميزند از مكره، كلاانشاء الصادر من المجنون است. يا از غير شاعر، كالطوطي و امثال ذلك است. كسي اين حرف را بزند.
اينكه مسلّم اگر ميخواهيد بگوييد به حديث رفع اين را ميفهميم كه حالا بعد خواهيم گفت، يا به چيز ديگر، چيز ديگري ما نداريم كه بگويد انشاء مكرَه را اين قرار داديم كه مسلوب العبارة قرار داديم. دليلي بر اين نداريم كه مسلوب العبارة است.
و شاهد آن هم بر اين كه مسلوب العبارة نيست همان فتواي مشهور است و يا اينكه فتواي حق است كه بعداً گفته ميشود كه اگر مكره بعداً راضي شد اين معامله درست است. كه حالا اين بحث مفصلي است كه بعداً ميآيد ما قبلاً مطرح كرديم و گفتيم جاي آن بعد است. اينكه درست نيست كه بخواهيم بگوييم مسلوب العبارة است.
اگر بخواهيد بگوييد كه حديث رفع اينجا را شامل ميشود. خب اين مكرَه هست ديگر، رفع مااستكرهوا عليه. پاسخي كه اينجا دادند بزرگان، هم شايد از شيخ اعظم استفاده ميشود و هم از مرحوم امام و بزرگان ديگر، محقق خوئي. اين است كه حديث رفع جاي تطبيق آن جايي است كه لولا حديث رفع وضع باشد و آن وضع هم مشتمل بر ثقل و سنگينياي باشد چون واژهي رفع، آن ماده در جايي استعمال ميشود كه يك سنگينياي، ثقالتي، يك مسئوليتي، كسي بگويد مثلاً من اين پرِ كاه را رفعتُ من الارض، غلط است. اين واژهي رفع اينجا غلط است. سنگینی ندارد، چیزی ندارد يك فوت كن بلند میشود.
پس بايد اينجا اين معامله يا اين عقد يك لولا اين اكراه، يك وضعي، يك اثري و يك ثقالتي و يك سنگينياي براي مكرَه كه اين عاقد باشد داشته باشد تا شارع منّت بگذارد بگويد برداشتم.
س: هم اثر باشد و هم ثقل باشد؟
ج: بله.
س: از لغت ميفرماييد درميآيد؟
ج: اثر داشتن براي اينكه رفع ...
س: صادق باشد ؟؟؟
ج: ثقالت آن را هم از لغت استفاده ميكنند.
س: ؟؟؟
ج: توي لغت، لغت ميگويد رفع ؟؟؟
س: رفع مقابل وضع هست اينجا؟
ج: نه مطلق وضع نه.
س: ؟؟؟
ج: بله. حالا آن وقتي كه بحث ميكرديم مرحوم آقاي اصفهاني در حاشيه ايشان فرموده در لغت اينجوري است كه بايد ثقالت داشته باشد سنگيني داشته باشد.
س: ؟؟؟
ج: نه آن نه.
س: ؟؟؟
ج: نه آن بخاطر ماده، حالا شما اجازه بدهيد. آن اشكالات را بگذاريد بعداً مطلب تمام بشود. خواهش ميكنم.
خب و در مانحن فيه اين معامله براي اين عاقد اثري ندارد كه شارع بخواهد اثر را بردارد.
س: ؟؟؟
ج: نه اثر اصلاً براي عاقد ندارد. اثر براي مالك است. براي اين اثري ندارد مثل كسي كه ميرود عقد ازدواج هست آقايان ميخوانند خب اين عقد براي اين آقا چه اثري دارد؟ اثرش اين است كه آن به آن حلال ميشود براي اين چه اثري دارد؟
اينجا هم همينجور است اين عقد را ميخواند اين مبيع ميرود در ملك مشتري، این با آن میرود توی ملک آن، اين چه اثري دارد؟ پس اثر براي اين ندارد ثقالت هم ندارد. سنگينياي ندارد. كه شارع بخواهد بردارد علاوه بر اينكه شما امر سوم هم وقتي سنگيني نداشت، اثر هم نداشت، برداشتن آن امتناني در آن نيست. يعني از سه وجه حديث رفع قابل تطبيق به كار اين آقا نيست. چه نسبت به معامله حساب بكنيد كه مُنشأ هست، چه نسبت به اين عقد حساب بكنيد. عقدي كه دارد از اين سر ميزند و با آن ميخواهد مُنشأ را در عالم اعتبار ايجاد بكند. هيچكدام از اينها نيست.
س: اشکال این است که کأن اکراه نیست. چون اصلاً اکراه را اگر یادتان باشد به اقل المحذورين برگردانند دیگه. ؟؟؟ محذوری ندارد براي ؟؟؟ ثقالتی ندارد، محذوري براي وكيل ندارد تا بخواهند بين اقلّ المحذورين بگويند تو مكرَه شدي آن را انتخاب كردي، نه وكيل ميگويد كه مال كه از جيب من نميرود از جيب موكّل ميرود خودش هم دارد ميگويد ؟؟؟
ج: نه اينكه دارد، مكرَه كه مسلّم هست. براي اينكه آن امرش دائر است كه اين عقد را انجام بدهد اين معامله را انشاء بكند و انجام بدهد يا گرفتار آن بشود.
س: گرفتار چه بشود؟
ج: گرفتار آن عقابي بشود كه مكرِه گفته.
س: نه ؟؟؟ از كيسهي مالك دارد ميرود از كيسهي من كه نميرود براي من محذوري ندارد ؟؟؟
س: ؟؟؟
س: نه بيع، نه نكنم
ج: ميدانم بيع را انجام ندهم. اگر اين بيع را ...
س: ؟؟؟
ج: خب همينجا اجازه بدهيد حرفش اين است آن كسي كه ميخواهد بگويد مانع است كه شهيد هم فرموده كه كأنّ و احتمال بطلان را داده همين است كه اين عقد بايد اثر بكند تا اين نقل و انتقالها حاصل بشود آن از كيسهي آن برود به كيسهي مالك و از ثمن هم بيايد به كيسهي مالك. اين اكراه كه اينجا صادق است مسلم، شكي در اين نيست. اين مكرَه است. آن هم از باب فرار از محذور ميآيد ميخواند.
س: نه فرار از محذور ميخواند كه قطعاً بايد بخواند. اما اگر ؟؟؟
ج: حالا اين عقد ما استكرهوا عليه هست يا نيست؟ اين معامله ما استكرهوا عليه هست يا نيست؟
س: نيست چون مؤونة ؟؟؟
ج: نه هست براي اينكه اگر انجام ندهد پدرش را درميآورد.
س: آقا مثل اين ميماند كه طرف ميگويد آب بخور، اگر آب نخوري ميزنم تو را. آب خوردن براي ما محذور ندارد. چون آب خوردن كاري به من ندارد ميگوييد بخاطر اينكه كتك نخورد آب خورده، آب خوردن استكراهي هست؟ آب خوردن است.
ج: بله.
س: بابا آب خوردن خودتان ميفرموديد بايد اصلش مؤونه داشته باشد ترتّب ضرر مؤونهي زائده داشته باشد اقل محذورين ؟؟؟
ج: صدق اكراه كه نگفتند آن فعل مكرهٌ عليه بايد مشكل باشد كه.
س: پس چي گفتند؟
ج: نه، گفتند فعلي كه از ترك آن، آن عقوبت دامنگيرت ميشود.
س: آقا آب من نميخوردم پس اكراهي هست ديگر؟
س: ميخواهي بگويي مطابق ميلش هست ديگر؟
س: نه اصلاً محذور ندارد. آب را نميخواسته بخورد.
ج: يعني چي؟
س: ؟؟؟
ج: ميگويد آب بخور و الا پدرت را درميآورم. اين آب خوردن اكراهي ميشود. خب بله اين آب خوردن اكراهي ميشود.
س: ؟؟؟ ولو این که مؤونهای نداشته باشد...
ج: مؤؤنه نداشته باشد. ترک آن مؤونه دارد، لازم نيست كه فعل آن مؤونه داشته باشد.
س: ؟؟؟
ج: آن اقل المحذورين اين بود كه ... آن اقل المحذورين مال آقاي حكيم بود.
س: ؟؟؟
ج: نه آقا دقت بفرماييد.
آقاي حكيم قدس سره اخذاً به ماده و اكراه ميفرمود آن امر هم بايد مكروهش باشد ناپسندش باشد تا صدق اكراه بكند آن وقت اين ناپسندش هست آن عقابي هم كه مكره ميگويد ناپسند است. از باب اقل المحذورين ميآيد اين ناپسند را انتخاب ميكند ولي آنجا آقايان اشكال كردند گفتند نه لازم نيست آن فعل خودش مكروه باشد براي او. كه از باب اقل المحذورين بيايد انجام بدهد آن يك نظر بود.
س: ما هم عرض كرديم ديگر، يك نظر بود. نگفتيم به همهي انظار.
ج: خيلي خب آن را كه جواب داديم آنجا. گفتيم نه لازم نيست.
حالا اينجا فرض كنيد ممكن است كه سختش هست دلش نميخواهد بخواند. دلش نميخواهد عقد بخواند.
س: باز هم عاقد است ديگر.
ج: ولو عاقد است. مثل بعضيها هستند از دوستان ما هم هستند هيچوقت حاضر نيستند عقد نكاح بخوانند. دوست ندارند.
ولي حرف بر سر اين است كه درست است اكراه صادق است ولي حديث رفع اكراه ميگويند كه نميگيرد. چرا؟ به سه جهت؟ يكي اينكه اين اثري براي اين ندارد اين معامله نسبت به او. دو اينكه ثقيل نيست. سه اينكه منت در اينجا، وقتي آنها نبود منت هم معنا ندارد. حالا هر فقيهي گاهي به دو تا، گاهي به يكي از آنها تمسك كرده. مثلاً آقاي تبريزي «فإنّه يُقال لا تكون المعاملة ذات اثرٍ بالاضافة الي العاقد ليرتفع ذلك الاثر بالاضافة اليه» ايشان رفته روي معامله، نه روي عقد. «بل اثره المطلوب في المقام إنّما هو بالاضافة الي المالك أو الزوج» در جايي كه گفته مثلاً طلاق بده. «و المفروض أنّ المعاملة بالاضافة اليهما (يعني نسبت به زوج يا نسبت به مالك) ليست بالاكراه»
خب يا امام رضوانالله عليه، ايشان هم فرموده است كه «لأنّ الظاهر من حديث الرفع هو رفعُ ما وُضع علي الأمّة لولا الاكراه، هو رفعُ ما وُضع منّةً علي الامّة المرحومة و الظاهر من الرفع عنهم منّةً هو رفعُ ما كان في وضعه نحو ثقلٍ و شدّةٍ تكليفاً أو وضعاً» بايد اينجوري باشد. يا در عبارت پايينترش اين است «و ليرفع ماله بحسب الجعل شرعي ثقلٌ و وزرٌ عليهم و إجراءُ الصيغة الطلاق أو صيغة البيع لا اثر له بالنسبة الي المجري» كه شارع بخواهد بردارد.
خب پس مانعي هم در مقام نميبينيم مقتضي كه بود، عقد هست قصد هم هست اينكه عاقد انشاء كرده قصد كرده، اينها مقتضي است. رضايت مالك هم هست پس «تجارةً عن تراض» ميشود بنابراين معامله صحيح است. حديث رفع هم كه اينجا شامل نميشود اينكه بگوييد مسلوب العبارة هم هست كه درست نيست پس بنابراين مشكلي در مقام نداريم. بايد بگوييم معامله اينجا صحيح است.
دليل دوم يا مؤيّد بر اين مسئله هم اين است كه فتواي مشهور كه حالا بعداً هم بحث خواهد شد اين است كه اگر خود... در جايي كه مالك مكره است و آمده معامله را مكرهانه انجام داده بعد راضي شد، ديد معامله شيرين است گفت باشد اجزتُ يا انفذتُ، خب فتواي معروف اين است كه اين معامله درست است. درست بودن معامله در اينجا بالأولويه از آن استفاده ميشود كه در مانحن فيه صحيح است. چرا؟ براي اينكه آن معامله عند تحققش كه رضايت نداشته، اكراه داشته، راضي هم نبوده. اين معامله نميخواسته انجام بشود عند تحقق آن. بعداً كه ميآيد راضي ميشود راضي به آن الفاظ ميشود؟ به آن عقد ميشود؟ آن كه نيست. به آن قراري كه اينجا هست راضي ميشود. و ميگوييد معامله درست است. خب مانحن فيه كه از اول پيدايش آن رضايت همراهش بوده. همان وقتي كه لفظ هم گفته ميشده. همه چيز. رضايت هم بوده.
س: ؟؟؟ بنابر هر دليلي اصلاً غلط است قبول بكند ميگويد آن را هم قبول ندارم.
ج: بله حالا اگر كسي بگويد درست است. بگويد مسلوب ؟؟؟
س: آقا سه بيان را تكميل ميدانيد؟
ج: حالا فعلاً ما داريم بيان قوم را ميكنيم يا بياني كه فرموده شده است.
پس بنابراين به اين بيان ما بگوييم كه معامله درست است. إنّما الكلام در همين است كه آيا اين بياناتي كه براي اين عدم شمول حديث رفع در مقام بيان شده آيا اين تصديق اين مواجهه با اشكال نيست؟ يا اينكه قابل مناقشه است؟ اگر اين را قابل مناقشه بدانيم حالا براي جلسهي بعد.