درس خارج فقه استاد محمدمهدی شبزندهدار
99/11/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بیع
بحث در جايي بود كه مكرِه احد الشخصين يا احد الاشخاص را اكراه ميكند بر انجام معامله، كه گفتيم دو صورت دارد. تارةً اين معاملات، معاملات متعدد است كه حكم آن عرض شد و واضح بود تقريباً مسئلهي آن. و صورت دوم اين بود كه نه معاملهي واحده هست ولي احد الشخصين يا احد الاشخاص را الزام ميكند و اكراه ميكند كه بايد انجام بدهي. مثلاً يك خانهي واحدهاي است و مالك و وكيلش را الزام ميكند و اكراه ميكند كه يكي از شما بايد بياييد اين منزل را بفروشيد. يا دو وكيل يك مالك را اكراه ميكند يا دو وليّ يك مولّي عليهاي را اكراه ميكند بر اين مسئله.
خب در اينجا انظاري هست. بعضي مثل حضرت امام قدس سره فرمودند وزان اين مسئله همان وزان مسئلهي قبل است و تفصيلي كه آنجا داديم اينجا هم همان جاري ميشود. بعضي ديگر مثل مرحوم سيد قدس سره اينجور تفصيل دادند مرحوم سيد، فرموده است كه تارةً آن كسي كه ميخواهد مبادرت بكند به بيع، اين ميداند كه ديگري مبادرت ميكند. به شكلي كه او... ديگري كه مبادرت ميكند اصلاً اطلاع هم ندارد از اينكه اين بنا دارد انجام بدهد بنا ندارد انجام بدهد. ولي اين اطلاع دارد كه او اين كار را خواهد كرد. بدون اينكه او اطلاع داشته باشد كه اين انجام ميدهد يا انجام نميدهد ميداند كه يك ترس و وحشتي در او افتاده و يك ضعف قلبي دارد كه بيتوجه، اصلاً غافل از اينكه آن انجام ميدهد يا انجام نميدهد آن ميرود بيع را انجام ميدهد و اين مطلع از اين جهت هست. در اين صورت ايشان ميفرمايند كه اگر اين آمد بيع را انجام داد اين بيع صحيح است چون اكراهي ندارد. در اين صورت صدق اكراه نميكند.
ولي اگر اينجور است كه... ميداند آن اينجور هست كه اگر من انجام ندهم آن انجام ميدهد. آنقدر ضعف قلب و آن ترس و وحشت براي او نداشته كه آن اگر ببيند من مبادرت كردم انجام نميدهد. در اينجا فرموده كه هر كدام انجام بدهند اكراه صادق است و معامله باطل است. چون در اين صورت صدق اكراه بر هر دو ميكند.
حالا عبارت ايشان را بخوانم. خب شيخ فرموده بود كه «إنّ اكراه احد الشخصين علي فعلٍ واحد بمعني الزامه عليهما كفايةً و ايعادهما علي تركه كإكراه شخصٍ واحدٍ علي أحد الفعلين» اين كإكراه شخصٍ واحد علي احد الفعلين است. يعني يك شخص به يكي از دو كار، اينجا ولو يك كار دو شخص را ... اين مثل آنجا ميماند. «في كون كلٍّ منهما مكرهاً» سيد اينجا حاشيه زده فرموده كه إنّ اكراه أحد الشخصين» فرموده «اقول لا اشكال في ذلك» در فرمايش شيخ «الا إذا عَلِم احدهما بأنّ الآخر يفعله و أنّ فعله هذا من جهة عدم اطلاعه علي حال هذا» آن ديگري كه انجام ميدهد اين از جهت عدم اطلاع بر فعل اين است. آن خودش تصميم گرفته كه اين كار را بكند. «فإنّه حينئذٍ لا يكون مكرهاً إذ له حينئذٍ أن لا يفعل» اين ميتواند انجام ندهد ديگر. ميداند او انجام ميدهد و آن هم از باب اين نيست كه... او خودش تصميم دارد انجام بدهد اطلاع هم ندارد كه اين انجام ميدهد يا انجام نميدهد. اينجا پس مخلص براي آن هست و اكراه صادق نيست و خوف ضرري قهراً ندارد ديگر.
«و اما لو فُرض أنّه يعلم أنّ الآخر يبادر الي الفعل علي فرض عدم مبادرته مع أن يكون خوفه أزيد من خوف هذا فمن جهة ضعف قلبه يُبادرُ الي العقد مع عدم مبادرة هذا» اگر من مبادرت نكنم و مبادرت نميكنم اگر من مبادرت نكنم او مبادرت خواهد كرد، چرا؟ چون ضعف قلب دارد حوصلهي اين ايعاد آن و آن ضررها را ندارد. ولي اينكه اگر من مبادرت نكنم، فالظاهر اگر اينجوري شد. «فالظاهر أنّ كلاً منهما مكرهٌ فلو بادر هذا أيضاً يكون من الاكراه و إن كان له أن يتفصّي بترك المبادرة من جهة قوّة قلبه فتأمّل» فرموده كه اگرچه ميداند كه اگر من انجام ندهم او انجام خواهد داد. ولي در عين حال كه ميدانم اگر من انجام ندهم او انجام ميدهد در اين صورت كه... ولي او هم اينجوري هست كه اگر من انجام ندهم انجام ميدهد. اينجا فرموده هر دو مكره هستند هر كدام انجام بدهند مكرَه هستند، اين آقا هم انجام بدهد مكرَه است ولو ميتواند تفصّي بكند. با اينكه ميداند و ميتواند تفصي كند اينجا اين هم انجام بدهد مكره است. بعد فرموده «و تأمّل» حالا اين فتأمّل تمريضي است يا تدقيقي است؟ يعني فتأمّل في وجهه، في عرفان وجهه؟ يا تأمّل در اينكه بدانی درست نگفتي؟ اينجور نيست اين صورت هم مثل صورت قبل است تفصّي ميتواند بكند.
خب ظاهر اين عبارت، ظاهر اين فرمايش، اين تفصيلي كه ايشان داده كه اگر آن اصلاً خبر ندارد و اينجوري نيست و خودش تصميم دارد آنجا را ميفرمايد كه شما مكرَه نيستيد شما ميتوانيد انجام ندهيد، خوفي نداريد. اما اين صورت را ميفرمايد كه ولو باز براي او امكان تفصي هست چون ميداند كه اگر انجام ندهد او انجام ميدهد. چهجور اينجا را ايشان ميفرمايند كه اكراه بر آن صادق است؟ اين مكرهٌ عليه است در اين صورت؟ شايد وجه فرمايش ايشان اين باشد خب اين است كه در اين مقام ما بگوييم كه مكرهٌ عليه نداريم كه اين خلاف است بالاخره اكراه شده ديگر. يك اكراهي شده مكرهٌ عليهی بايد داشته باشد.
بخواهيم بگوييم اين مكرهٌ عليه است دون آن، بخواهيم بگوييم آن مكرهٌ عليه است دون اين، ترجيح بلامرجح است چون حالت هر دو يكي است او اگر تو انجام ندهي، مبادرت ميكند و تو هم اگر او انجام ندهد مبادرت ميكني، حال اين دو تا يكي است. خوفش ازيد است ولي از نظر عملكرد، من ميدانم اگر من انجام ندهم او انجام خواهد داد، او هم اگر من انجام ندهم او انجام ميدهد از نظر تحقق اين معامله هر دوي ما اينجوري هستيم.
س: يعني دير و زود فقط دارد؟ ؟؟؟
ج: من اگر بخواهم زير بار اين ضرر هم بروم او حتماً انجام خواهد داد. از اين جهت. يعني ولو اينكه من بگويم ميپذيرم ضرر را، خيلي باكم نيست از ضرر و ايعادي كه كرده بر من وارد بشود ولي او اينجوري نيست. پس من اگر انجام ندهم او انجام ميدهد. اين را ميدانم. يكجوري نيست كه اگر من انجام ندهم يعني بيباكي به خرج بدهم او بيباكي به خرج نميدهد او انجام ميدهد.
س: ؟؟؟
ج: از اين حيث، چه كسي را بگوييم كه مكرَه است؟
س: ؟؟؟ من تفصي دارد چون ميدانم من بزرگش كردم ميدانم ايشان به اين حد برسد ميفروشد. فرض اين است ديگر. علم دارد كه او اطلاع ؟؟؟ دارد و همين كه ميبيند من مس مس ميكنم هنوز نبردم مغازه بفروشم اين برميدارد و ميرود ميفروشد. پس من كه تفصي دارم او تفصي ندارد بدبخت ميترسد خوف به او مستولي ميشود. اين ديگر ترجيح بلا مرجح نيست. ؟؟؟
ج: امام فرمودند كه من آقاي خامنهاي را بزرگ كردم. آقاي زنجاني ميفرمودند كه به دو معنا، هم يعني از بچگي آمده حوزه و ما ایشان را بزرگ کردیم. هم اينكه الان اين مقام و شوكت و شكوه و جلالي كه پيدا كرده و بزرگياي كه پيدا كرده باز از قِبل امام و انقلاب و اينكه اينها مثلاً پيدا شده مقصود اين است. حالا حضرتعالي هم بزرگ كرديد آن رفيقتان را به دو معنا.
حالا بخواهيم وجهي براي كلام ايشان حالا بسازيم تا حالا بعد ببينيم اين وجه درست است يا نه؟ يعني ايشان چرا دارد اين حرف را ميزند؟ يك وقتي يك كسي خدمت آقاي حائري قدس سره بوديم گفت كه آقاي خوانساري گفتند كه بر فلان علفها سجده بر آنها صحيح نيست، اين وجهي ندارد. اين داشت اشكال ميكرد به آقاي خوانساري، اين وجهي ندارد اين چه فتوايي است كه ايشان دادند؟ آقاي حائري فرمودند كه وجه دارد حالا ممكن است كه وجيه نباشد و آن اين است كه با اين كلاه درست ميكنند ميگذارند سر اين مثلاً ميگويد كه جزو ملموسها حساب ميشود. ولو حالا ...
حالا ببينيم يك وجهي بگوييم حالا آن وجه ببينيم چهجوري هست. حالا ايشان ميگويد اينجوري ممكن است بفرمايند در اين فرض ثاني كه ميفرمايند هر كدام مكرهٌ عليه هستند به چه بيان بگوييم؟ بگوييم كه بالاخره نميتوانيم انكار بكنيم كه اكراهي نيست. اكراه كه هست. اكراه هست و مكرهٌ عليه ندارد اين هم كه نميشود گفت. اكراه باشد مكرهٌ عليه نباشد كه نميشود. مكرهٌ عليه كي هست؟ بخواهي بگويي مكرهٌ عليه اين است دون آن، يا آن هست دون اين، ترجيح بلامرجح است چرا؟ چون هر دوي آنها اينجوري هست اين انجام ندهد آن انجام خواهد داد. آن هم انجام ندهد اين انجام خواهد داد.
س: آن دومي كه توضيح نداده چهجوري هست ؟؟؟
ج: «يعلمُ أنّ الآخر يُبادر الي الفعل علي فرض عدم مبادرته بأنّ يكون خوفه ازيد من خوف هذا» ولي خوف را دارد. آن خوف را بيشتر دارد. «فمن جهة ضعف قلبه يُبادرُ الي العقد مع عدم مبادرة هذا» اگر من مبادرت نكنم او انجام ميدهد.
س: ؟؟؟
ج: نه فرض اين است كه حالا دارد انجام ميدهد ديگر. چون ميفرمايد كه وقتي انجام ميدهد اين مكره است. پس فرض داريم ميكنيم كه اين هم انجام ميدهد چون دارد ميفرمايد ...
س: ؟؟؟
ج: نه فرض اين است كه ميخواهيم بگوييم اگر اين انجام نميدهد مكره هم معاملهاش باطل است. اين را دارد فتوا ميدهد پس اين هم انجام ميدهد. پس در اين واقعه كه من اگر انجام ندهم او انجام ميدهد و اگر او هم انجام ندهد من خودم انجام خواهم داد. يعني فرض ما اين است كه در فرضي كه انجام ميدهد. فلذا ميخواهيم بگوييم درست است.
س: ؟؟؟ با اكراه همراه هست يا نيست؟ انجام دادن كه ملازم با اكراه نيست. آن فرضي كه او انجام ميدهد من انجام نميدهم را نفهميديم چهجوري شد؟ ؟؟؟
ج: فرموده «فلو بادر هذا هذا ايضاً يكون من الاكراه و إن كان له أن يتفصّي» پس مفروض ما اين است كه اين يُبادرُ.
س: ؟؟؟
ج: حالا ميخواهيم ببينيم عن اكراٍ هست يا نه؟
چهجور ايشان ميگويد عن اكراهٍ هست؟ شما اينجا بخواهيد بگوييد اين با اينكه آن انجام بدهد يك مكرهي در اينجا وجود دارد. اين مكره را بگوييم كي هست؟ بگوييم آن هست فقط؟ يا نه چه ترجيحي دارد آن بر اين؟ اين هم كه دارد روي خوف بالاخره انجام دارد ميدهد. ولو آن خوفش اكثر است ولي اين هم خوف دارد مبادرت كرده ديگر، دارد انجام ميدهد. بادر و فرصت را براي او نميگذارد.
س: ؟؟؟؟
ج: نه خوف دارد آن خوفش ازيد هست ديگر. نگفتيم خوف اصلاً ندارد كه.
س: ؟؟؟
ج: ندارد فرموده كه آن خوفش ازيد است.
س: نه نتيجتاً اين ميشود. وقتي من بدانم كه به قول آقا حرف خوبي زد اگر مِس مس بكنم او انجام ميدهد خوفي ندارم ديگر.
ج: ندارم.
س: ؟؟؟
ج: بله وجه را حالا ميخواهيم بگوييم. چهجور سيد اينجوري فرموده؟
خب ميگويد كه پس بخواهيم بگوييم اين دون آن و آن دون اين، ميشود ترجيح بلامرجح، پس ناچار هستيم كه بگوييم هر دو مكره هستند. چون اكره كه هست بخواهيم بگوييم اكراه نيست اين فرضي هست كه باطل است اكراه هست اكراه مال اين است دون هذا، مال اين است دون هذا، باطل. پس بايد بگوييم هر دو مكره هستند. مثل همان حرفي كه آنجا زده ميشد. آنهايي كه ميگفتند كه هر دو صحيح است چه ميگفتند؟ ميگفتند بخواهيم بگوييم اين باطل است دون هذا، ترجيح بلامرجح است، اين باطل است دون هذا، ترجيح بلامرجح است. يعني حديث اكراه اين را بخواهد بگيرد دون هذا ترجيح بلامرجح است آن را بخواهد بگيرد دون هذا، ترجيح بلامرجح است پس بنابراين ميگوييم «احل الله البيع» هست و هيچكدام را نميگيرد از حديث رفع. «احل الله البيع» هم اين را ميگيرد و هم آن را ميگيرد. اينجوري ميگوييم. خب شايد مقصود سيد قدس سره اين باشد اين بيان.
س: سيد ميخواهد بگويد كه تفصياي مانع از اكراه است كه خوف را از بين ببرد. يعني من مثلاً ميدانم كه اگر مثلاً خدم و حشمي دارم با وجود اين خدم و حشم اينقدر به آنها ايمان دارم كه خوف من از بين ميرود پس اكراه از بين ميرود اما در اينجايي كه يك خوفي من دارم آن هم دارد فقط آن ازيد است و من ميگويم زودتر آن را انجام ميدهد. اينجا با وجود اينكه من ميدانم طرف مقابل من انجام ميدهد ؟؟؟ اما خوف من از بين نميرود كأنّ فرض ايشان اين است.
ج: نه خوف كه از بين نميرود.
س: همين، ؟؟؟ دائر مدار خوف است. نه اينجا اينجوري هست درست است كه من ميدانم كه او انجام ميدهد اما اين دانستن من چون در فرضي هست كه او مطمئن بشود كه من انجام نميدهم و من تا اين برود اطمينان حاصل بكند كه من انجام نميدهم هنوز من هم خائف هستم. خلافاً لفرض قبلي. فرض قبلي ؟؟؟ اصلاً اطلاعي نسبت به اخافه كردن ؟؟؟ من ندارد او ميدانم كه انجام ميدهد چون متعيّن در خودش ميداند من متفصّي ميشود. اينجا نه خوف را من هم دارم هي مس مس ميكنيم به همديگر واگذار ميكنيم اينجا كأنّ يك خوفي وجود دارد...
ج: خوف كه وجود دارد چون ميفرمايد كه ...
س: همين فرض تفصي در اينجا خوف را چون از بين نميبرد پس اكراه هست. چه تفصياي هست كه اكراه را مالك ميشود؟ آن تفصياي كه من با آن تفصي خوف من از بين ميرود. چون اكراه دائر مدار اخافه و خوف است. وجود خوف است مكره هست يعني ترسيده. فلذا ملزم به فعل است اينجا چون هنوز كأنّ يك خوفي دارد منتها آن ازيد هست. فلذا ؟؟؟ انجام ميدهد. آنجا چون خوفي دارد هنوز فرضش اين است. اما ممكن است كه بگوييم اين فرضش در اينجا نيست. اينجور نيست كأنّ آن خوف از بين ميرود. ولي احساس ميكنم اين است ميگويد تفصياي كه داري پيدا ميكني اينجا خوف تو را كه از بين نبرده كه. تو خائف هستي. و چون خائف هستي مكرَه هستي. خلافاً لتفصّي فرد قبلي. فرد قبلي كه اطلاعي به من ندارد نميداند كه من هم اكراه شدم. خودش، خودش را متعيّن در اكراه ميداند و ميدانم كه ميرود و انجام ميدهد. اينجا اصلاً من خوفي ندارم. چون ميدانم كه طرف آن را انجام ميدهد. اينجا نه هر دو حال همديگر را ميدانيم يكي ازيد است و يكي يك مقدار ضعف قلب دارد و يكي هم قوي القلب هست اينجا هر دو تاي ما ولي خوف داريم. ميگويم آن ؟؟؟ به من اتكاء كند نرود انجام بدهد من نميدانم هنوز صد در صد. ولي يك مقدار مس مس بكنيم آن ميرود انجام ميدهد. اين ممكن است حالا كسي اشكال بكند خودمان هم اشكال كرديم يعني اينجا امر آن كأنّ يك مقداري غريب است كه اگر واقعاً اين خوف از بين ميرود فرض ازيديت نيست، صفر و صد است اگر خوف از بين ميرود مثل قبلي هست. تفصياي شما كرديد يعني امكان تفصي ؟؟؟
ج: نه بايد از بين برود. اشكال اين است ببينيد اين وقتي ميداند اگر من انجام ندهم
س: فتأمل همين است ديگر. فتأمّل اين است كه خوف ازيد و اقل نيست خوفش دوباره دائر مدار صفر صد هست در اين حالت.
س: ؟؟؟
ج: خلاصه من ميدانم كه اگر من انجام ندهم مقصد مكرِه انجام خواهد شد و وقتي ميدانم مقصد مكرّه انجام خواهد شد پس چه خوفي بايد داشته باشم؟ فلذاست كه....
س: ؟؟؟
ج: همين ديگر، آخر سيد بايد با آن عظمتش چرا فرق بين اين دو صورت گذاشته؟ بايد يك توهمي براي ايشان پيش آمده باشد. تا اينكه اين فرق را بفرمايد. آن غايت توهمي كه به ذهن ميآيد كه شايد اين منشأ شده باشد كه ايشان چنين فرمايشي ميفرمايند. اين باشد. كه اينجور محاسبه كرده كه در اين صورت همان بياني كه كرديم، ميگويد كه نميشود كه اكراهي نباشد بالضرورة هست.
ولي حرف اين است كه وقتي كه اين را ميداند خب تفصي ميداند كه خودتان هم ميفرماييد «و إن كان له أن يتفصّي بترك المبادرة من جهة قوّة قلبه» اينقدر چي ندارد، ميگويد حالا طوري نميشود اين قوت قلب و ضعف هم براي اين است. كه يعني حالا مثلاً او گفته بفروش، ميگويد حالا طوري نميشود ميفروشيم ديگر.
خب اين تفصيلي كه سيد فرموده است كه همانجوري كه حالا فتأمّل فرموده قانعكننده نيست اين تفصيلي كه فرموده است.
نظر ديگر نظر محقق خوئي قدس سره بود. كه ايشان فرموده اينجا در تمام اين صور بلا تفصيل، حتي علم اگر داشته باشد كه آن ديگري انجام خواهد داد. در تمام اين صور بايد گفت كه معامله باطل است و تفصيل غلط است. كه ديروز مطلب مصباح الفقاهه را نقل كرديم و گفتيم كه اين مطلب در تنقيح و محاضرات هم آمده.
حالا در عبارت محاضرات و تنقيح كه عين عين هم هست لفظاً و معناً، دو تا بيان ايشان بيان فرمودند كه ببينيم كه تعقُّل بيان ايشان و وجهي كه ايشان بخواهند بفرمايند چه هست؟ ايشان ميفرمايند كه «و الظاهر ارتفاع الاثر عن العقد في هذا القسم علي جميع التقادير» بداند و علم داشته باشد كه آن ديگري انجام ميدهد علم نداشته باشد بداند او مطلّع از كار اين هست يا نه؟ همهي صوري كه شما تفصيلهايي داده شده.
دليلي كه ايشان اقامه ميكنند بحسب اين تقرير اين است كه حديث رفع ميآيد چه را برميدارد؟ اثر را از موضوع ذياثر برميدارد. ما بايد اينجا ببينيم كه موضوع ذياثر چه هست؟ آيا موضوع ذياثر در اينجا اين بيعي است بما أنّه صادرٌ من هذا الوكيل أو ذاك الوكيل أو من هذا الولي أو ذاك الولي، حيث صدوري و مصدري آن، آيا اين موضوع اثر است؟ چون از اين صادر شده، يا نه اين اثر مال اين بيع به عنوان اسم مصدري است؟ اين بيع منتسب به مالك. اثر مال بيع منتسب به مالك است، نه بيع صادر شدهي از وكيل، از حيث صدور آن، حتي در مالكش هم باز حيث صدور... اثر مال حيث صدور از مالك هم نيست. اثر مال اين بيع منتسب به مالك است. وقتي اين شد كه اثر مال اين است پس حديث رفع اثر را از اين برميدارد. و در اينجا اين بيع چه از اين صادر شده باشد و چه از آن صادر شده باشد در تمام صور، چه اين بداند، آن كسي كه از او صادر شده بداند او اگر من انجام ندهم او انجام خواهد داد. در تمام اين صور، حديث رفع نميخواهد بگويد اثر صدور اين بيع از تو را برداشتم كه، اثر كه مال صدور از اين نيست مال بيع است. اگر ميشد توي عالم ورقلمبد بيع اين متاع به آن، بدون اينكه صادركنندهاي داشته باشد «احل الله البيع» ميگرفت آن را. پس اثر مال حيث صدورش از اين يا حيث صدورش از آن نيست. مال اين بيع است به اسم مصدري.
اين بيع به اسم مصدري در اينجا، يعني بيع منتسب به مالك آيا اينجا صَدَر عن طيب النفس؟ يا صدر عن اكراه؟ ميفرمايد اين بيع لم يصدُر عن طيب النفس بل صدر عن اكراهٍ، فلذا اثر بر آن بار نميشود. در تمام صور. اين يك بيان. اين بيان را حالا تطبيق بكنيم.
ميفرمايند «لأنّ موضوع الاثر فيه ليس هو العقد الصادر عن الوكيل بمعناه المصدري و إنّما هو العقد المستند الي الموكّل بالمعني الاسم المصدري و العقد بهذا المعني» يعني اسم مصدري مستند به مالك. «أي العقد المستند الي الموكّل لا يكون صادراً عن طيب النفس بل يكون صادراً عن اكراه و لو لم يكن بمعناه المصدري كذلك» اگرچه به معناي مصدري آن كذلك نباشد يعني عن اكراهٍ نباشد طيب نفس هم داشته باشد. چهطور؟ يعني مثلاً اين وكيل زيد ميداند عمرو كه آن هم وكيل است ميداند او انجام خواهد داد و چون ميداند كه او انجام خواهد داد پس خوفي ندارد ولي در عين حال ميآيد انجام ميدهد. اينجا صدور اين بيع از او، از روي خوف نيست. اما صحبت بر سر اين است كه اين بيعي كه الان تحقق پيدا ميكند در عالم و در اثر اينكه از وكيل دارد تحقق پيدا ميكند مستند به مالك ميشود اين بيع مستند به مالك الان اين بيع صَدَر عن طيب النفس أم لا؟ يا عن اكراهٍ صادر شده؟
س: چهجور عن اكراه صادر شده؟
ج: ايشان ميفرمايد اين طيب نفس نيست عن اكراهٍ هست.
س: چهجور اين دو تا را با هم بعداً جمع ميكنيم؟ اين بيان تكميل ميخواهد از يك طرف قبول ميكند حيث صدور، شرط المتعاقدين، قطعاً اكراهي ندارد متعاقدين است طرف عقد يعني متعاقدين عقد، عاقد ؟؟؟ اما من حيث اسم مصدري اكراه است. يعني چي؟ اين كوسه ريش پهن است. از يك طرف قبول داريد كه من اكراه ندارم از يك طرف ميگوييد از جهت اسم مصدري مكره هستم. اگر اكراه به معناي صفت نفس متعاقدين است كما اينكه تا حالا ميگفتيد صفت نفس متعاقدين را كه قبول كرديم آقاي خوئي، صفت ؟؟؟ تصريح كردي شما كه عن طيب نفسٍ هست پس اكراهي نيست پس ديگر يعني چي از جهت اسم مصدري ما ميگوييم مكره است. بله ؟؟؟ آن يكي كه بندهي خدا ضعف قلب دارد نميتواند صبر كند مكره هست آن بندهي خدا اگر انجام بدهد اكراهي هست او اگر انجام بدهد باطل است من هم كه انجام نميدهم تا ؟؟؟ باشد چيزي هم از كيسهي موكّل نرفته. هيچ مشكلي هم هست حرف امام را بزنيم اما اگر نه، من با اينكه ميدانم صفت نفس من هم از روي طيب نفس ؟؟؟بگوييد نه اين اكراه هست چون كه اصل آن اكراهي ؟؟؟ يعني چي؟ اينكه لا معنا، لا محصّل له. اكراه يعني طيب نفس ديگر. ؟؟؟صفت متعاقدین، متعاقد كه اينجا بندهي خدا طيب نفس دارد چهجوري ميگوييد اكراه است؟
ج: حالا اين فرمايش ايشان بود در بيان اولشان. ولي صحبت بر سر اين است كه ميفرماييد اين عقد مكرهٌ عليه است، عقد مكرهٌ عليه بودن خودش را از كجا به دست ميآورد؟ از اينكه مُصدرش، مُنشئ آن اكراه شده باشد. اگر مُصدر و منشئ، انشاء كننده، كسي كه دارد اين بيع را انجام ميدهد اكراهي بر او نيست و اكراه در مورد او صادق نيست چطور ما يُنشأ، يَنشئه ميشود مكرهٌ عليه خود به خود؟ چهجور ميشود مكرهٌ عليه؟ ولو اينكه يا صادر عن طيب نفس نيست. خب اين اوصاف براي آن اسم مصدري اينجاها تابع آن مصدر است. و تابع مُصدر است. هم مَصدر درست است كه اينجا بگوييم و هم مُصدر. مَصدر يعني محل صدورش. تابع آن... مثل غُسل و غَسل، اين غُسل با نيت قربت بوده يا نبوده؟ خب تابع اين است كه غاسل غَسل را نيت كرده او چهجوري انجام داده؟ هر جوري كه او انجام بدهد اين غُسل، اسم مصدري همانجور ميشود. اين بيان تا اينجا تصورش يكقدري محل اشكال است و كلام. بعد ميفرمايد «بعبارةٍ اُخري مورد الامضاء الشرعي هو العقد الصادر عن الجامع بين الوكيلين لا عن خصوص كلّ منهما و المفروض كون العقد الصادر عن الجامع مكرَهاً عليه فيكون فاسداً سواءٌ علم المُصدر بعدم اقدام الآخر عليه أو احتمله أو علم بخلافه»
خب در اين بيان ديگر ايشان ميفرمايند كه نه عقد اين و نه عقد آن. عقد الصادر عن الجامع بين الوكيلين، چون در واجب كفايي ميگوييم جامع بين الافراد مكلّف هستند. نه اين و نه آن. نه خصوص اين بما أنّه أنّه، نه خصوص آن بما أنّه أنّه. بلكه جامع. همانجور كه در واجب تخييري ميگوييم جامع بين عِدلها واجب است اينجا هم جامع بين الوكيلين و بين الوكيل و الموكّل يا بين الوليين، آن جامع. عقد صادر از اين جامع موضوع حكم شرعي است. و خب مگر اين جامع مكرهٌ عليه نيست؟ مگر جامع مورد اكراه واقع نشده؟ پس عقدش هم ميشود عقد مكرهٌ عليه. اين يك قدري از اين نظر وجيهتر از بيان قبل شايد بشود، از اين نظر. كه يعني تحفّظ كرده بر اينكه عقدي كه از اينها صادر ميشود، ميشود مكرهٌ عليه. چرا؟ چون جامع بينهما كه مكرهٌ عليه هست. يعني مكرَه است نه مكرهٌ عليه. جامع اين دو تا كه مكره هست. اين عقد هم صادر از جامع شده. وقتي كه عقد صادر از جامع شد پس ميشود اكراهي. حالا چه اين بداند و چه نداند. بالاخره جامع است. اين هم باين دوم.
اينها يك بياناتي است كه حالا اگر عقلي هم درست باشد خيلي دور از عرف است. يعني چي جامع؟ وقتي ميگويد ؟؟؟ يعني جامع را دارد ميگويد يعني اين و آن؟ و اينجا از جامع صادر شده؟ چهجور ميگوييد از جامع صادر شده؟ از شخص صادر شده. عرفاً از اين صادر شده يا از آن صادر شده. جامع چه هست اصلاً؟ من به جامع امر ميكنم نه بخصوص اين و نه بخصوص آن. مكره بگويد نه من نه بخصوص اين و نه بخصوص آن. من به جامع دارم ... جامع بينهما. اينها اگر حالا بگوييم عقلي هم هست ولي عرفي كه حتماً نيست. و اين صادر از جامع شدن ...
فلذا بنظر ميآيد آن بيان مصباح الفقاهه كه اين حرفها توي آن نبود، آن در اينجا ادق است.. نسبت بين ... من آن مواردي را كه حالا موفق بودم گاهي مقايسه كردم نسبتشان عموم و خصوص من وجه هست. خب يك جاهاي زيادي البته متوافق است ولي يك جاهايي گاهي مصباح الفقاهه ادق هست گاهي اين ادق است. اين هست. مثل مثلاً فقه الشيعه و تنقيح. گاهي تفاوتهايي وجود دارد مال تلقّيهاي مختلف. مال يك دوره هم هست ولي تلقّي گاهي مختلف شده است.
آن حرف چه بود؟ اين بود كه اينجا ما يك بيع داريم بيعها كه نيست، يك بيع هست. اين مكرِه هم همين يك دانه بيع را خواسته. اين بيع كه او خواسته يك بيعي است كه ميگويد اگر اين تحقق پيدا نكند من ضرر وارد خواهم كرد بر هر دوي شما، اگر هيچكدام از شما انجام ندهيد، مثل واجب كفايي كه اگر انجام ندهد هم به اين ضرر ميخورد و هم به آن. بنابراين خب مكرهٌ عليه يك بيع است. به اين جهت آن بايد توجه كرد كه يك فعل است كه مكرهٌ عليه واقع شده حالا سواءٌ كه از آن صادر بشود يا از اين صادر بشود او هر حالتي ميخواهد داشته باشد اما بالاخره اين بيع مكرهٌ عليه است.
س: اين بايع ؟؟؟
ج: نه يك بيع است ديگر. يعني يك معامله را او خواسته. حالا شايد اينها هم همينجور ؟؟؟ ميگويد اينها هم ببينيد ميگويد بيع منتسب به مالك، اين موضوع اثر است. اينجا كه دو بيع منتسب به مالك كه نيست. يك بيع است. يك بيع در عالم تحقق پيدا ميكند چند تا بيع كه در عالم تحقق پيدا نميكند كه. ولو اينكه هر دوي آنها هم انجام بدهند يك بيع تحقق پيدا ميكند. فلذا دو تا خيار، مثلاً دو تا خيار مجلس نيست، دو تا نميدانم كذا. يك بيع تحقق پيدا ميكند، اين هم مكرهٌ عليه است ولو اينكه اين زيد ميگويد حالت تفصي هم دارد ولي ميداند بالاخره آن مكرهٌ عليه نه مكرَه، مكرهٌ عليه يك چيز است، حديث رفع هم ميخواهد اثر را از مكرهٌ عليه بردارد ديگر. اثر مال مكرهٌ عليه است نه مال مكرَه. اثر مال آن معامله است.
س: ؟؟؟ سلمنا، اثر درست که «رفع ما استکروه» ؟؟؟ بیع الاکراهی است، نه بیع الصادر، جنبه صدور جنبه....
ج: حالا من يك اضافهاي هم بكنم.
س: اما آن چیزی که همین الان گفتیم چی؟ آن چيزي كه باعث اكراهي بودن ميشود براي اينكه بيع مكره صادق بشود صفت نفس من هست كه دارم اصرار ميكنم، اگر اين بيع صادر بشود از من كه تفصي دارم اين صفت نفس اکراه و عدم طیبی؟؟ چون تفصي دارم اگر اين بيع كلي را او مرتكب بشود بخاطر صفت نفسش كه ترسيده و اكراهی است از روي خوف انجام بدهد. اين را كه ؟؟؟ بله اگر يك چيزي هست كه هر دوي ما ترسيديم قبول، هر دو ترسيديم روي كلي هم رفته، آن چيزي كه مهم است بيع است هر دو ترسيديم هر كدام كه انجام بدهيم اكراهي هست قبول میکنیم از شما. كما اينكه فرض امام هم اين است ميگويد اگر چنين علمي نداشته باشيم ممكن است اخافه ؟؟؟ اما فرض امام اين است كه ميگويد آقا اگر من ميدانم كه طرف انجام ميدهد اين اصدار من ديگر عن طيب نفسٍ هست. اكراهي نيست كه بگوييد اين بيع ؟؟؟ محقق شده.
ج: اگر من بدانم كه او انجام ميدهد
س: ديگر من طيب دارم. او انجام بدهد او هم كه از روي اكراه انجام داده ديروز فرموديد كه خب شارع راضي است كه از جيبش برود؟ نه شارع راضي نيست. شارع گفته رفع مااستكرهوا، از جيب موكّل نميرود. او از روي اكراه انجام داده از جيب موكّل نرفته. من اگر مبادرت كنم عن طيب نفسٍ با اينكه ؟؟؟ تفصي دارند ؟؟؟ بيايم بفروشم از جيب موكل رفته ؟؟؟ من نميفروشم، اگر بفروشم از جيب رفته. آن هم كه از اكراه فروخته از جيب نرفته. از جيب موكل هم چيزي نميرود. حرف امام حرف متيني است. همين ادبياتي را كه به كار برديد ؟؟؟ همان قبلي را هم كه ديروز فرموديد هم به كار ميآيد ديگر، كه ما عرض كرديم خدمت شما جلسهي قبل. الان همين ادبياتي را كه به كار برديد كه آقا اين صفت اكراه را وقتي ميخواهيم ثابت بكنيم بايد ببينيم كه چه رنگ داده به اين معامله كه شده اكراهي؟ آن صفت صدورش است كه رنگ داده به آن كه اين معامله شده اكراهي. ؟؟؟ نسبت به آن بيان ديروزش هم همان... يك معامله يعني چي يك معامله؟ معامله را چهجور بايع ؟؟؟ يك معامله قوامش به بايع و مشتري هست وقتي ميگوييد كه وحدت دارد اين يك كلام عرفي ميتواند باشد ولي اگر دقت؟؟؟
ج: نه يك معامله كه بيشتر اينجا نيست.
س: نه يك معامله به چه معنا؟ معامله يعني چي؟ معامله را آيا ميشود از بايع جدا كرد؟
ج: نه. ولي نه. ببينيد يك معامله اينجا هست منتها معاملهي زوري است. بالاخره و به عبارةٍ اُخري حالا با يك كمي تعديل و تغيير و اضافه كردن يك چاشنيهايي به فرمايش مصباح الفقاهه. كه اينجا بالاخره يك معامله انجام شده اين معامله در حقيقت علت صدور آن چه از اين باشد و چه از آن باشد اكراه مكره است. اگر او اكراه نكرده بود كه اين معامله انجام نميشد. و بالاخره لامخلص از اينكه اينجا انجام شده. آن تفصياي كه در جاهاي ديگر ميگوييم كه ميتوانند بروند و اصلاً اين معامله رخ ندهد اينجا كه اينجور نيست اين معامله ... ببينيد اينجا فرض اين است كه اينجور نيست كه بشود اصلاً معامله رخ ندهد. اينجا بايد يا من يا او بفروشيم و الا آن ضرر وارد خواهد شد. ببينيد آن جاهايي كه ميگوييم تفصي هست يعني ما ميتوانيم انجام ندهيم و بالمرة از آن ضرر رها بشويم. آنجا اينجوري هست آنجايي كه ميگوييم اگر راه تفصي هست اكراه نيست. اما اينجا فرض اين است كه اينجا راه تفصي نيست كه بشود اصلاً معامله را انجام نداد اين معامله بايد يا از طرف من يا از طرف آن يا منِ وكيل يا آن وكيل انجام بشود. حالا كه اينجوري هست شارع بيايد بگويد چون تو ميداني آن هست من ميگويم اين معامله صحيح است. و حال اينكه اين معامله بر اساس اكراه است. و به تناسب حكم و موضوع همانطور كه قبلاً از شيخنا الاستاد دام ظلّه نقل ميكرديم از حديث رفع ميفهميم كه هر جايي كه اكراه منشأ باشد حالا يا مباشرةً يا در سلسلهي آن باشد اين باطل است و در اينجا ولو من ميدانم خب اين چه فرقي ميكند حالا او بيايد بگويد بعتُ يا من بگويم بعتُ؟ اينجا نميشود بگوييم كه شارع ميگويد اگر تو بگويي بعتُ چون ميداني علي ...
س: نه ممكن است كه مأذون باشد در آن؟
ج: مأذون در چي؟
س: يعني تفصي وقتي كه من ميدانم كه اگر من انجام ندهم يكي از فروضش مثلاً اين است ديگر، او انجام ميدهد. با اين حال مبادرت ميكنم.
ج: مبادرت بكن. چرا؟ براي اينكه ميدانم فرقي نميكند حالا او بگويد.
س: نه ممكن است يك رغبتي داشته باشم كه ؟؟؟ مأذون باشم. ممكن است رضا اينجا ؟؟؟
ج: رضاي چي؟
س: دو تا وكيل هستند ديگر. وقتي من ميدانم كه اگر من انجام ندهم او انجام ميدهد ؟؟؟ حالا براي چي مبادرت كردم؟
ج: براي اينكه بالاخره
س: ممكن است كه يك رغبتي باشد يعني در واقع يك مصلحتي باشد كه توي آن مصلحت ؟؟؟
ج: نه براي اينكه من ميبينم بالاخره اينجا تفصي از اين معامله وجود ندارد من ميتوانم تفصي كنم از اينكه من مُصدر باشم اما نميشود اين متاع فروش نرود. تفصي از اين وجود ندارد. خب حالا من ميدانم من نکنم... حالا براي چي صبر بكنم كه او انجام بدهد؟ خب من ميگويم.
س: اين مصلحت ؟؟؟ شما چهجوري تفهميم ميكنيد؟ ممكن است كه يك مصلحت ديگري وجود داشته باشد توي اين معامله، بدون در نظر گرفتن. مثل جاهاي ديگري كه ؟؟؟
ج: نه اگر شما فرض كرديد
س: ؟؟؟
ج: نه آن اصلاً از بحث خارج ميشود. امام رحمه الله هم فرمودند كه در همان موارد اكراه مسلّم كه يك نفر است و يك معامله. آنجا هم ايشان فرموده اگر جوري است كه اين آدم همانطور كه قبلاً هم ميگفتيم فرصت را مغتنم ميشمارد.
س: ؟؟؟
ج: نه آن كه اصلاً از بحث خارج است.
س ميدانم ؟؟؟ اگر مبادرت بکند کاشف از آن همان میشود.
ج: نه آنجاها را ما كاري نداريم. آنجايي كه يك مصلحتي ميبيند هست و اصلاً رضايت كامله هست و فلان. آن را نه، آنكه اصلاً از بحث خارج است.
اينجايي كه اينچنيني هست ميداند كه هيچ مصلحتي نيست اينجا محل بحث هست. فقط روي اكراه است. نه الان در اثر اكراه اغتنام فرصتي دارد ميشود يا ...
س: مبادرت كاشف از آن ميشود.
ج: نه مبادرت كاشف نميشود ميگويد حالا چه فرقي ميكند؟ حالا بالاخره كه اين بايد فروش برود. من هم درست است ميتوانم چیز کنم ولي چي؟ حالا آن يا بايد بگويد بعتُ يا من ميگويم بعت. آن وقت اينجا شارع ميآيد ميفرمايد اين مال درست است؟
اين بعيد نيست كه با اين بيان و با اين تكمله بتوانيم بگوييم كه حديث رفع شامل ميشود اينجا را و معامله ناتمام است.