< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدمهدی شب‌زنده‌دار

99/10/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:بیع

بحث در اين فرع بود كه اگر مكرِه اكراه به طبيعت كرده و مكرهٌ عليه و مكرَه اتي به افراد متعدده دفعةً واحدة، آيا در اين‌جا حكم چیست؟ بايد بگوييم كه تمام اين افراد وقع مكرَهاً عليها و باطل است يا بگوييم همه صحيح است؟ يا اين‌كه نه، بگوييم يكي از اين‌ها باطل است و بقيه صحيح است و آن يكي را هم يا به قرعه بگوييم معلوم مي‌شود يا به تعيين خود آن معلوم مي‌شود همان حرف‌هايي كه در احدهما زده مي‌شود.

امام قدس سره بعداً مي‌فرمايند كه يكي از اين‌ها صحيح است و آن هم با قرعه تعيين مي‌شود. همان حرفي كه در آن‌جا ... چون آن‌جا هم آدرس مي‌دهند مي‌گويند يأتي، همان حرفي كه آن‌جا مي‌زنيم خواهد آمد. آن‌جا اين‌جوري فرمودند اين‌جا را هم به آن‌جا احاله مي‌دهند. كه يأتي.

منتها بحثي كه حالا اين‌جا فرمودند اين است كه مسلّم است كه همه‌ي اين‌ها مكرهٌ عليها نيست. ولو قلنا به اين كه تمام اين‌ها وقع امتثالاً لأمر المكرِه. مكرِه گفته كه بفروش، بفروش فرش را، فرشي را بفروش. يا من از تو مي‌خواهم مثلاً بيع الفرش از تو صادر شود. خب اين‌جا اگر يك‌مرتبه بيايد ده تا فرش را با هم بفروشد، ولو بگوييم ده تا امتثال كرده. امتثال امر مكرِه را كرده همان‌جوري كه قد يقال در اوامر الهيه و شرعيه قد يقال كه اين‌چنين است. كه اگر مولا بگويد أطعم المسكين و او يك مرتبه بيايد ده تا مسكين را سفره بياندازد بگويد بفرماييد. اين‌جا ده تا امتثال كرده ده تا مثوبت دارد. كه قد يقال اين مطلب را، كه در تهذيب الاصول دارد ببعض السادة الاعلام، اين‌جور چيزي دارد كه مرحوم آقاي بروجردي قدس سره نسبت داده آن‌جا، ظاهراً مقصود ايشان است آدرس‌هايي هم كه دادند از نهاية‌ الاصول هست و از حاشيه‌اي كه بر تقريرات بحث آقاي بروجردي در بروجرد و هم‌چنين در قم، ايشان اين مطلب را آن‌جا دارند، البته در بحث مرة و تكرار، در مباحث الفاظ كه امر دلالت بر مره و تكرار مي‌كند آن بحث مطرح است. آن‌جا هم بعضي‌ها قائل به اين مسئله شدند. منهم در كتاب درسي، مرحوم مظفر در همان بحث مرة و تكرار، ايشان هم قائل به همين است كه امتثالات و قهراً مثلاً مثوبات است. ده تا امتثال كرده، ده تا مثوبات.

مي‌فرمايند كه اين‌جا هم كه مكرِه گفته بفروش و اين آقا آمده يك مرتبه ده تا فرش را با هم فروخته، اين ده تا امتثال كرده نسبت به مكرِه. ولو ما در اين‌جا بگوييم ده تا امتثال واقع شده براي مكرِه و در اوامر شرعيه هم همين حرف را بزنيم، اما علي رغم اين‌كه ده تا امتثال براي مكرِه است اما همه‌ي اين‌ها مكرهٌ عليه نيست. چرا همه‌ي اين‌ها مكرهٌ عليه نيست؟ مي‌فرمايند براي اين‌كه در صدق اكراه، همان‌طور كه قبلاً هم گفتيم عدم امكان تفصّي شرط است. و اين‌جا چون غير از يكي بر بقيه ضرري مترتب نمي‌شود پس تفصي از بيع آن‌ها دارد. فقط بر يكي است كه اگر انجام نشود اين ضرر مترتب مي‌شود و بقيه غير از يكي كه ديگر ضرري مترتب نمي‌شود. چون ضرري مترتب نمي‌شود پس تفصي از انجام آن‌ها را دارد. و وقتي تفصي داشت صدق اكراه نمي‌كند. فلذا فرموده «لو أوجد في الفرض عدة مصاديق في عرضٍ واحد، فلا شبهة في عدم وقوع جميعها مكرهاً عليها و لو قلنا بأنّ كلّ واحدٍ وقع امتثالاً للأمر (يعني لأمر المكرِه) كما قيل في الاوامر الالهيه» همان‌طور كه آن‌جا هم گفتند، اين‌جا نسبت به امر مكرِه همين‌جور است. «كما قيل في الاوامر الالهية المتعلّقة بالطبايع أنّ الاتيان بأفرادٍ عرضاً موجبٌ لوقوع كلٍّ علي سبيل الامتثال مستقلاً و يستحقّ المثوبات به عدد الافراد» خب با اين‌كه براي مكره امتثالات است و براي مكرَه هم هست پس چطور مكرهٌ عليه نيست؟ «و ذلك لأنّ في الاكراه يُعتبر عدمُ امكان التفصّي و مع كون ترك ما عدي واحدٍ منها لا يترتّب عليه ضررٌ لا يقع مكرهاً عليه».

خب تا ا‌ين‌جا مطلب تمام است ديگر. يعني ولو آن‌جور بگوييم اين‌جوري است. ولي كأنّ چون براي بعض نفوس تصديق اين مسئله يك‌قدري سنگين است كه بگوييم همه‌ي اين‌ها، تك تك‌شان امتثال مكرِه هست ولي مكرهٌ عليه نيست. البته دليل آن قويم بود اما كأنّ چون ثقيل است تصديق اين مطلب كه از يك طرف بگوييم اين‌جا تك تك اين‌ها امتثال امر مكرِه هست اما در عين حال متصّف به وصف مكرهٌ عليه نيست. چون كأنّ چنين چيزي ثقيل است وارد اين‌بحث مي‌شوند. مي‌گويند خود اين هم كه امتثالات امر مكره باشد غيرُ مرضيٍ. نه مكرهٌ عليها هست و نه امتثال امر او هست. آن وقت وارد اين بحث مي‌شوند كه اين بحث در حقيقت يك بحث اصولي هست كه در همان بحث مرة و تكرار و مورد كلام است خب اين‌جا افاداتي دارند كه در آن‌جا نفرمودند. فلذا اين يك متمم مي‌شود براي مباحث اصولي‌شان، كه آن‌جا اين حرف‌ها را نزدند. البته آن‌جا هم قبول نكردند اما نه به همه‌ي بياناتي كه اين‌جا فرمودند.

مي‌فرمايند كه «مع أنّ حديث الامتثالات الكثيرة غيرُ مرضيٍ و إن أمكن إقامة البرهان عليه» با اين‌كه اقامه‌ي برهان مي‌شود بر‌ آن كرد، يعني لابد اقامه‌ي برهان مغالطه‌آميز، و الا چطور اقامه‌ي برهان مي‌شود بر آن كرد مرضي نباشد يك چيز را اگر مي‌شود برهان بر آن اقامه كرد، برهان درست كه نمي‌شود كه غير مرضي باشد. اين يعني بحسب ظاهر مي‌شود اقامه‌ي برهان بر آن كرد.

س: مگر آن عقلائي را بفرماييد. اقامه‌ي برهان هم مي‌شود بر آن كرد برهان آن هم درست است ولي بحسب فهم عقلاء، عقلاء آن برهان را نمي‌فهمند ؟؟؟

ج: نه حالا تا ببينيم چه‌جوري جواب داده شده.

برهاني كه ايشان اقامه مي‌كنند همان برهاني است كه كمابيش در كلمات آن قائلين به اين‌كه امتثالات كثيره است اصل آن وجود دارد حالا به همين توضيحي كه ايشان فرمودند ممكن است نباشد حالا بعضي از آن‌ها را كه من ديدم، ولي اصل آن هست. اين ترجيح بلامرجح مي‌شود. آن‌جوري فقط؟؟

ايشان مي‌فرمايند كه خب ما اين‌جايي كه شخص مي‌رود يك مرتبه‌اي براي أطعم المسكين يك مرتبه‌ سفره مي‌اندازد ده نفر را مي‌گويد كه بفرماييد، اين‌جا كه نمي‌توانيم انكار بكنيم بگوييم كه اصلاً امتثالي اين نكرده، اين فايده‌اي ندارد آن بايد برود يك سفره‌ي ديگر براي يك نفر بياندازد به آن بگويد. «لا سبيل الي انكار عدم حصول الامتثال رأساً» كه اين عدم اين‌جا زائد است. يعني «لا سبيل الي انكار حصول الامتثال» حصول امتثال را نمي‌شود انكار كرد، بگوييم اصلاً تو امتثال نكردي، پس يك امتثالي هست. حالا اين امتثال راجع به چیست؟ «و مع حصول الامتثال» كه امتثالي بود اين إمّا يكون بواحدٍ معيّن، بگوييم اين ده تا را شما براي زيد امتثال كرديد و براي بقيه نه. «أو غير معيّن» نه به واسطه‌ي يكي غير معيّن؛ نه زيد است نه عمرو هست و نه بكر هست، هيچ‌كدام نيست غير معيّن. «أو بالمجموع» بگوييم بله تو امتثال كردي به مجموع اين‌ها؛ نه جميع، اين‌ها روي هم رفته، اين ده‌تاي روي هم رفته. يا تو امتثال به جامع كردي، يعني عنوان مثلاً مسكين، اين مسكين جنس هست ديگر، توي همه‌ي اين‌ها يك مسكين كأنّ مثل قول رجل همداني يك مسكين در اين‌ها، مثل بند تسبيح كه قائل بود به اين‌كه جنس يك امري است كه در خارج در افراد همين‌جور انتشار دارد و مثل يك بندي است كه در همه‌ي اين‌ها همين‌طور مي‌گردد. بگوييم به آن امتثال كرده. يك مسكين در خارج وجود دارد، يك مسكين، يعني يك وحدت واقعي دارد حقيقي دارد در خارج، و اين توي همه‌ي اين‌ها مثل بند تسبيح جريان دارد.

س: اين رابطه مي‌شود اب و ابناء؟

ج: بله اب و ابناء مي‌شود.

به اين بگوييم. پس يا به فرد معيّن يا به فرد غيرمعيّن، يا به مجموع است يا به آن جامع است. پنجمي كه ديگر اين‌جا تصوير ندارد. يا پنجمش اين است كه به همه‌ي آن‌ها هست. به كلّ واحد است به همه‌ي اين‌ها امتثال كرده به كلّ واحدٍ واحدٍ، نه مجموع. آن‌ چهار تا باطل است الا الأخير، بخواهي بگويي به معيّن است ترجيح بلامرجح است بخواهي بگوييم به مردد است مردد وجود ندارد. بخواهي بگويي به مجموع است مجموع غير افراد چيز ديگري نيست آن هم وجود ندارد. بخواهي بگويي جامع است فقط قول رجل همداني درست مي‌شود و الا اين حرف باطلي است. آباء و ابناء است؛ نه اب و ابناء است. هر فردي يك جنسي، يك كلي‌اي با او هست. وقتي آن چهار تا باطل شد فيتعيّن الخامس، كه بگوييم به كل اين‌ها، به تك تك اين‌ها شما امتثال كرديد پس بنابراين مي‌شود امتثالات، امتثالات كه شد خب يستحقّ مثوبات. پس برهان مي‌شود بر آن اقامه كرد. اما در عين حال مي‌فرمايند كه مرضي نيست. به دو بيان يا دو بيان رئيسي حالا بايد گفت.

يك بيان اين است كه برهان را مي‌پذيريم عقلاً، ولي مي‌گوييم خلط بين برهان و امور عرفيه و عقلائيه غلط است. جواب دوم اين است كه نه، اين برهان مغالطه‌آميز است و محتملات منحصر در اين پنج‌تايي نيست كه توي اين برهان ذكر شده است ما محتمل ششمي هم داريم و آن درست است.

اما جواب اول اين است كه مي‌فرمايند «أنّ الخلط بين المسائل العقلية البرهانية و مسئلة الاطاعة و المثوبة من العقليات العرفية يوجب الاشتباه و المغالطۀ» خب الان قبول داريد كه مجموع برهاناً در خارج نيست، آن كه در خارج است اجزاء است ابعاض است اما يك چيزي به عنوان مجموع، غير از آن افراد و غير از آن ... اين هم وجود دارد بوجودٍ منهاضٍ غير وجود الافراد، خب اين‌كه بالبرهان باطل است. و حال اين‌كه با اين‌كه نيست اما آيا توي عرف اشكال دارد كسي، مولايي امر بكند به عبدش كه من مجموع اين را مي‌خواهم، مجموع اين را بياور؟ من حيث المجموع بگويد مي‌خواهم به شرط شيء بگويد. يا در باب نذر بعضي‌ها اين‌جوري عرض مي‌كنم براي اين‌كه، مثلاً‌ سيگاري هست مي‌گويد مثلاً من نذر مي‌كنم كه مجموع سيگار كشيدن در يك سال را ترك كنم كه نتيجه‌ي آن اين است كه اگر يك بار كشيد ديگر بارهاي بعدي حنث نذر نيست. چون با يك بار كشيدن آن مجموع حنث شد ديگر بعدي‌هاي آن حنث نذر نيست اما بخلاف اين‌كه بگويد در يك سال نكشم، و مجموع در نظرش نباشد.

س: ؟؟؟

ج: مي‌خواهيد نذر كنيد؟

نذر مجموعي مي‌كند.

س: مثل چي مثلاً؟

ج: يعني كشيدن در يك سال را به طور مجموعي نگاه مي‌كند مي‌گويد اين از من صادر نشود. اين اشكالي كه ندارد كه؟ اين از من صادر نشود. بله فایده صرف الوجود.... اين‌ يك تصويري هست خودش، اين نذر را كرد كه اين مجموع از من صادر نشود. خب اگر يك دفعه انجام داد ديگر حنث نذر كرده ديگر، بعداً احتراز بكند يا نكند بالاخره آن منظور را انجام نداده ديگر. فلذا يك بار حنث نذر كرده چون اين‌جوري نذر كرده. حالا اگر مولا اين‌جوري گفت، گفت من از تو مي‌خواهم مجموع كشيدن در يك سال را ترك بكني، شما بياييد بگوييد اين امر غلط است. براي اين‌كه وجود ندارد اين‌ مجموع كه، آن‌كه وجود دارد اين تك تك‌ها هست. هم اين امر درست است و هم امتثال آن هم درست است. يك سال اگر ترك نكرد و نكشيد مي‌گويند امتثال كردي. بنابراين شما نبايد برهان را كه برهان مي‌گويد اين وجود خارجيِ واقعي ندارد بياييد بگوييد پس اين امر آيا اين‌جوري هست؟ امر اين‌جوري هم باطل است امتثال آن هم باطل است معنا ندارد معقول نيست لا يُتصوّر. اين خلط مسئله‌ي امور برهانيه‌ي عقليه است با اين امور ...

س: با برهان عقلي اين درست درنمي‌آيد؟ چون مجموع ؟؟؟

ج: نه چون وجود ندارد ديگر.

س: ؟؟؟

ج: نه يعني مجموع من حيث المجموع.

س: ؟؟؟

ج: نه جمع بين اجزاء مجموع نمي‌شود آن‌ها افراد مي‌شود. حيث مجموع پيدا نمي‌كند. شما اگر جور ديگري تفسير بكنيد فايده‌اي ندارد. ببينيد اين‌جور بايد تفسير بكنيد، آن چيز ديگري مي‌شود. ببينيد مجموع من حيث المجموع، آن بالا فرمود ديگر «و عدمُ وجود الغير المعيّن و المجموع بما هو كذلك» مجموع بما هو كذلك يعني بما هو مجموعٌ. بما هو مجموعٌ‌ وجود ندارد اين است اين است اين است.

س: ؟؟؟

ج: ببينيد «الموجود كه لا يتلبّس بالوجود ثانياً» يك چيز كه دو تا وجود نمي‌تواند پيدا بكند كه. خب زيد هست عمرو هست خالد هست خویلد هست هر كدام وجود براي خودشان دارند يا ندارند؟ اين مجموعش دوباره وجود دارد؟

س: نه.

ج: خب نه، پس مجموع بما هو مجموع وجود ندارد.

س: ؟؟؟ فرمايش شما را قبول داريم مي‌خواهم بگويم عرف هم با اين مثالي كه مي‌زنيد مي‌گويد همان جمع بين اجزاء ؟؟؟

ج: نه، دقت نمي‌كنید، يعني غفلت دارد از اين جهت.

س: ؟؟؟

ج: نه فلذا مي‌گوييم مجموع من حيث المجموع. پس اين عبارت بي‌خود به كار برده مي‌شود؟

س: ؟؟؟

ج: نه شما چون يك تفسير ديگري براي او مي‌كنيد. و الا به همين معنا، معنا مي‌كنم مجموع من حيث المجموع.

س: ؟؟؟

ج: نه مجموع آن را مي‌خواهم نه جمع آن را مي‌خواهم. ببينيد فرق است بين اين دو تا، مجموع من حيث المجموع مي‌خواهم نه جميع آن را مي‌خواهم، هم اين را مي‌خواهم هم اين را، نه مجموع من حيث المجموع را مي‌خواهم.

س: اين شق را چه‌جور رد مي‌كند؟ مجموع را به اين رد مي‌كند چون مجموع فردي غير از افراد ندارد يا بخاطر اين است كه مي‌گويد مجموع مي‌شود مساكين؟ اين غير از اطعم مسكيناً‌ هست. مسكين در او فرديت خوابيده، فردٌ. اين را گفته. ؟؟؟

ج: گفتم عبارتش را خواندم. و ما عدي الاخير باطلٌ لعدم ترجيح واحدٍ معيّنٍ. آن اولي، و عدم وجود غير المعيّن، فرد مردد بگويي به يكي از اين‌ها امتثال شده و المجموع بما هو كذلك، اين «و المجموع» عطف به وجود است يعني به عدم المجموع بما هو كذلك. لا وجود له، اين هم كه وجود ندارد. درست است كه او گفته اطعم المسكين، شما مي‌خواهيد بگوييد امتثال اطعم المسكين به مجموع اين ده نفري كه با هم آمده و اطعام كرده. به اين مجموع، مي‌گويی مجموعي وجود ندارد، آن‌كه وجود دارد اين افراد است. و كذا الجامع، آن هم باطل است الا علي رأي الهمداني، فلابدّ من القول بالامتثال متكثّراً و المثوبات كذلك، آن هم متكثّراً.

خب «ألا تري» اين برهان عقلي مي‌گويد كه نيست دليل مي‌گويد نيست، واقعيت ندارد، اين ربطي به اين ندارد كه، «ألا تري أنّه لو وقع الامر علي عامٍّ مجموعيٍّ و الامتثال (هم) به عامٍّ مجموعيٍ (اين) لا يوجب ذلك خرق القاعدة العقلية من أنّ المجموع ليس بموجود». بله ليس بموجود عقلاً دقّةً فلسفيةً، اما توي عرف كه اشكالي ندارد. هم بر اين امر مي‌كنيم هم از او دفع مي‌كنيم يا مثلاً شما از آن طرف هم هست شما ممكن است كه به برهان عقلي يك چيزي را اثبات مي‌كنيد، ولي عرف قبول نمي‌كند.

س: لا يوجب خرق قاعده‌ي عقلي؛ مرادش همان است كه مي‌فرماييد؟

ج: بله. خرق قاعده‌ي عقلي نكرديم كه بگوييم كه با اين‌كه برهان دارد كه نيست شما كه داريد اين را مي‌گوييم پس مي‌گوييد هست با برهان داريد مخالفت مي‌كنيد.

س: توي عالم حقيقت ؟؟؟

ج: نه آن مال عالم ديگري است. اين مال عالم ديگري است.

يا مثال ديگري مي‌زنند مي‌گويند كه.... اين مثال براي كدام بود؟ براي مجموع بود. يك مثال هم براي جامع مي‌زنند، مي‌گويند در استصحاب كلي قسم دوم و سوم، شما استصحاب چه مي‌كنيد؟ اگر آن‌جا قائل بشويم ما استصحاب جامع مي‌كنيم يعني يك چيزي كه همين‌طور مثل قول رجل همداني توي اين‌ها وجود دارد مثلاً مي‌داند كه محدث شده به حدث، نمي‌داند حدث اكبر بوده يا اصغر بوده، وضو مي‌گيرد بعد استصحاب چه مي‌كند؟ بقاء حدث مي‌كند. اين خرق آن... می‌گوید آقا جامع در خارج وجود ندارد كه. يعني يك حدثي كه اين همين‌طور تنيده شده بوده هم در اكبر و هم در اصغر، حالا هر كدام آن‌ها بوده كه آن بوده ديگر، چون هم تنيده‌ي در آن هست هم تنيده‌ي در اين است و الا اگر شما بگوييد كه اين‌جور وجودي ندارد و براي هر حدثي يك جنسي توي خودش هست الان چه‌جوري به آن يقين داري؟

س: ؟؟؟

ج: بله براي اين‌كه... ولي اين‌جا كه مي‌گوييد آن جامع وجود دارد.

س: آن جامع حكم دارد در ؟؟؟

ج: و حكم هم دارد. پس اين خرق عادت است. اين مال عرف است اين‌ها مال امور اعتباري است. شما برهان را نبايد اين‌جا بياوريد بگوييد جامع كه وجود ندارد قول رجل همداني باطل است. پس بنابراين نتيجه چه مي‌شود؟ نتيجه اين مي‌شود كه «فالاطاعة وقعت بالجامع عرفاً أو المجموع كذلك (يعني عرفاً)» بله مي‌گوييم به يكي نشد ترجيح بلامرجح است اين درست است يعني عرف هم حتي اين‌جا نگفت خب ترجيح بلامرجح هم عقلاً ؟؟؟ عرف شايد بگويد به اين يكي، نه گزاف نمي‌گويد عرف، عرف هم نمي‌آيد بگويد به زيد شد نه به عمرو، امتثال شما به زيد شد نه به عمرو، يا به عمرو شد نه به زيد. عرف هم نمي‌آيد ترجيح اين‌جوري بدهد هم ترجيح بلامرجح عقلاً قبيح است و هم عرف نمي‌آيد اين كار را بكند. اما اين‌جا مي‌گويد حالا به مجموع شده. يا مي‌گويد به مسكين. مسكين هست بالاخره، مسكين است كه به عقيده‌ي من اين را هم نمي‌گويد مي‌گويد به مجموع. حالا يا به جميع. اين هم به قول رجل همداني هم بعيد است ولي ايشان مي‌فرمايند «فالاطاعة وقعت بالجامع عرفاً» يعني همان حرف رجل همداني «أو المجموع كذلك» يعني عرفاً.

س: آقاي تبريزي مي‌گويند طلاق را مي‌خواسته جاري بكند عادل را نمي‌شناخته، اين‌جوري مي‌گويند ؟؟؟ صيغه‌ي طلاق را جاري مي‌كرده مي‌گفت ؟؟؟ مي‌گفت يكي از اين‌ها كه عادل توي اين‌ها هست.

ج: دو تاي از اين‌ها.

س: حالا دو تا بله.

ج: بله من خودم بودم، بارها شده بود سر درس ايشان اين كار را مي‌كرد.

س: ؟؟؟

ج: نه آن‌جا مي‌دانيم هست به اين كاري ندارد.

س: به كدام است؟

ج: علم اجمالي دارد كه بيّنه اين‌جا وجود دارد. بيّنه نشسته.

س: ؟؟؟

ج: نه اين غير از آن هست.

س: چه فرقي مي‌كند؟ آقا ؟؟؟ امتثال شده من ندانم كه كدام است.

ج: نه اشكال ندارد نداند. نه ببينيد مثل اين مي‌ماند كه شما مي‌گوييد من ده نفر را اطعام مي‌كنم مي‌دانم دو نفر از اين ده نفر فقير هستند. بقيه‌ هم غني هستند. خب علم دارم آن مثل اين است اين‌كه نه به همان دو تا واقعاً شده، به همان دو تا واقعاً أطعم المسكين امتثال شده، يا به همان يكي كه مي‌داني در بين هست. نماز آقاي زنجاني هم همين‌جوري است مرحوم آسيد احمد، آن‌هم بارها شايد من خودم... ظهرها ايشان در فيضيه نماز مي‌خواندم. بين الصلاتين يك آقايي بود بلند مي‌شد حالا وكالتاً از ايشان بود يا چي، طلاق مي‌داد. گاهي چند تا طلاق هم آن‌جا مثلاً اجرا مي‌كردند مي‌گفتند بالاخره يكي آقاي زنجاني هستند و بقيه اين مأمومين توي آن‌ها عادل پيدا مي‌شود.

س: ؟؟؟

ج: بله خب آن حالا كلي در اين غير كلي در آن كه واقعاً‌ اين‌چنيني است. توي نظر عرف هم اين‌جور نيست كه توي خارج يك حيوانيت واحده‌اي وجود داشته باشد هم مثل يك بند تسبيح توي همه‌ي اين‌ها اين چرخيده.

س: ؟؟؟

ج: عرفي هم نيست.

خب «فإنّ الامر الواحد و المأمور به كذلك ليس له الا اطاعةٌ واحدة» چه‌جور مي‌گويند به جامع هست مثلاً؟ أو المجموع كذلك؟ چون امر آن كه يكي بوده، گفته أطعم المسكين، يك امر داشته. مأمورٌ به هم همين است يكي است ديگر. خب اين هم يك اطاعت دارد. ديگر اطاعت‌هاي مختلف اين‌جا نيست به مجموع اطاعت شده است. بخواهيم بگوييم يك اطاعت شده، يك اطاعت به چي محقق مي‌شود؟ به تك تك اين بخواهد بگويد يك اطاعت نيست. خب اين جواب اول.

جواب دوم اين است كه «و إن أمكن الحلّ بطريقٍ عقليٍ أيضاً» اين‌كه امتثالات نيست و آن برهان بر آن اقامه شد كه بگويد امتثالات هست. به طريق عقلي هم مي‌توانيم جواب بدهيم يعني در حقيقت بگوييم آن برهان مغالطه در آن هست. و شما منحصر كرديد صور را به خمسه، چهار تا را باطل كرديد آخري آن را به كلّ واحد شده باشد گفتيد كه متعيّن است. نه، محتملات پنج تا نيست بلكه ستّه است. به چه بيان؟ اين‌جا سه‌جور بيان فرمودند، يك بيان اول دارند بعد و لك أن تقول، و بعد بعبارةٍ اُخري، به دو منظر ايشان نگاه كردند. يكي از قوس نزول و يكي از قوس صعود، يعني مثل ترتيبي كه در منطق مي‌دهند جنس الاجناس، بعد مي‌آييم پايين‌تر مي‌رسيم به نوع و يكي هم از آن پايين شروع مي‌كنيم از صنف به نوع و جنس قريب و جنس متوسط و جنس عالي و جنس الاجناس، يكي اين‌جوري، يكي اين‌جوري. حالا ايشان همين‌جور محاسبه كردند.

يكي از آن بالا شروع كردند آمدند به پايين. يكي هم از پايين شروع كردند رفتند به بالا. آن را كه از بالا شروع كردند آمدند به پايين اين است كه چند تا مقدمه ضميمه كردند.

يك: «أنّ الامر بعد ما تعلّق بالطبيعة عاريةً عن كلّ لاحق» گفته أطعم المسكين، مسكين را هيچ لاحقي، قيدي، چيزي ندارد. مسكين. اطعام آن هم هيچ قيد و ميدي ندارد. اطعام به چي؟ به برنج باشد به نمي‌دانم گندم باشد. پس امر رفته روي نفس طبيعت، بدون لاحق، بدون قيد. «أن الامر بعد ما تعلّق بالطبيعة عاريةً عن كلّ لاحقه» يعني طبيعت ليسيده كه هيچ‌ با آن نيست. اين يك.

دو: «و بعد عدم امكان تعلّقه بالافراد الخارجيه» امر هم اصلاً نمي‌تواند، نه امر مكرِه، نه امر مولا، نه امر هيچ‌كس، نمي‌تواند به فرد خارجي تعلّق بگيرد. چون امر براي اين است كه تحريك كند كه برو بياور، چيزي كه موجود است و فرد شده بعد از اين كه وُجد و صار فرداً، معنا ندارد كه به آن امر بكني، پس به خارج هم تعلّق نمي‌گيرد. اين هم مطلب دوم.

مطلب سوم: «و عدم امكان كون الطبيعة مرئاةً في الخارج بخصوصياتها» طبيعت هم نمي‌تواند مرئات خارج باشد نه به ذات آن فرد،‌ بلكه با خصوصيات و مكتنفات آن. مثلاً از رهگذر انسان، به انسان باید توجه کنیم. مي‌توانيم با انسان ببينيم زيدي را كه پسر عمرو است؟ مادرش كي هست؟ برادرش كي هست؟ جاي زندگي او كجاست؟ اين خصوصيات را نمي‌توانيم ببينيم. فقط به عنوان اين كه تعيّن اين است مي‌توانيم ببينيم مكتنفات آن را نمي‌توانيم با اين ببينيم چرا؟ چون چيزي توي اين انسان نيست كه آن‌ها را نشان بدهد.

س: ؟؟؟

ج: بله شما آن قيدها را مي‌آوريد.

س: ؟؟؟

ج: نه آن خود طبيعتش را داري مي‌آوري.

س: ؟؟؟

ج: نه. ضمّ طبيعت به طبيعت داري مي‌كني. كه خصوصيت را مي‌بيني.

س: عالم و عادل را ؟؟؟

ج: بله مثلاً مي‌گوييد كه انسان عادل. انسانش فقط انسانش را نشان مي‌دهد، عدالتش را نشان نمي‌دهد. چون عادل را مي‌آوري كه خودش طبيعت آخري است به انسان ضميمه مي‌كني، آن وقت به نحو تعدد دالّ و مدلول انسانش، آن فقط حيث انسانيتش را نشان مي‌دهد عادلش حيث عدالتش را نشان مي‌دهد بعد اگر يك خصوصيت ديگري را هم بياوري، ابن فلان، آن ابن فلان يك طبيعتي است كه باز آن را نشان مي‌دهد. بعد بگوييد عالم، آن همين‌طور است. ضمّ طبايع مي‌كنيد و الا هر طبيعتي فقط چيز خودش را نشان مي‌دهد و اين از واضحات است.

س: اكرم العالمي كه مطلق باشد نه اين‌كه اكرم العالم العادل الفقيه ؟؟؟

ج: مطلق هم همين. احسنتم.

س: ؟؟؟

ج: نه.

س: ؟؟؟ مي‌گويند سواءٌ كانها، سواءٌ كان عادلاً، فاسقاً، فقيهاً، نحوياً، فيلسوفاً، فلاناً ؟؟؟

ج: آن حرف‌ها هيچ منافاتي با اين حرف ندارد. ببينيد آن‌كه مي‌گويد جمع القيود است يعني وقتي مطلق است يعني با آن مقدمات مي‌فهميم كه طبايعي را هي ضميمه كرده، ضميمه كرده، ضميمه كرده.

س: او نكرده توي آن هست.

ج: نه ضميمه كرده در مراد جدي خودش. و الا انسانش فقط از حيث انسان حكايت مي‌كند.

س: همين ايشان كه مي‌گويد الطبيعة لا يكون مرئاةً للخصوصيات، خب اين طبيعت مطلقة بنابر آن مبناي جمع ؟؟؟ مي‌تواند ملاك باشد؟

ج: نه نيست. محال است.

س: ؟؟؟ مي‌گوييد اگر اين‌طور باشد و آن‌جور نباشد محال است.

ج: نه آخر صلاحيت ندارد چه‌طور مي‌تواند انسان از علم حكايت بكند؟ انسان چطور مي‌تواند از علم حكايت بكند؟ از پوشش خودش كه لباسش چه‌جوري حكايت بكند؟ از اين‌كه سال تولدش كي هست حكايت بكند؟ اهل كجاست حكايت بكند؟

س: چون در اين ؟؟؟ كشف مي‌كنيم كه هست.

ج: نه پس عنوان كه نمي‌تواند از مازاد بر خودش.

س: ؟؟؟

ج: مطلق هم يعني همين. اين از مسلمات و واضحات بايد بگوييم هست ديگر اين مسئله. و حالا اين يك آثاري هم دارد در محل خودش، فلذاست كه توي بحث اجتماع امر و نهي و فلان و اين‌ها، اين‌ها اثر دارد.

خب بعد حالا نتيجه‌ي اين سه تا چه مي‌شود؟ امر خورده به چي؟ به طبيعت فارغةً عن كل لاحق. بخارج هم كه نخورده. آن طبيعتي هم كه اين امر به آن خورده، نمي‌تواند ... ولو فارغة عن كل لاحق است نمي‌تواند حاكي از خصوصيات هم باشد. وقتي اين‌طور نشد. «فالمأمورُ به لا محالة نفس الطبيعة» مأمورٌبه شما چه مي‌شود؟ مي‌شود خود طبيعت. نه اين طبيعت لاحقي خودش دارد كه به آن ضميمه كرده باشد، نه به خارج خورده، نه آن طبيعت حاكي از اين خصوصيات بوده، از هيچ چيزي نبوده. پس نفس طبيعت ليسيده ليسيده شد مأمورٌ‌ به. ما از آن بالا داريم حساب مي‌كنيم. كه مكرِه وقتي امر كرده مأمورٌ به آن مي‌شود چي؟ يا شارع وقتي كه امر مي‌كند مأمورٌ به آن مي‌شود چي؟ خب مأمورٌبه شد اين. اين‌كه مأمورٌبه شد، «و الافراد مصاديقٌ للطبيعة مأمور بها» افراد مصاديق اين مأمورٌ بها هستند ولي خودشان مأمورٌ به نيستند. مصاديق اين هستند نه خودشان مأمورٌ به باشند. «و ليست الافراد بمأمورٌ بها كما أنّ مصاديق الكلي ليس بكلّيات» مصاديق كلي كه كلي نيستند آن‌جا هم اين‌ها مصداق مأمورٌ به هستند ولي مأمورٌ به نيستند. همان‌طور كه آن‌جا كلي نيستند اين‌جا هم مأمورٌ به نيستند. مأمورٌ به همان طبيعت است. «فالمصاديق افرادٌ لكلّيٍ واحد و كذلك افرادٌ و مصاديقٌ للمأمور به واحد» همه‌ي اين ده تا مسكين، همه‌ي اين‌ها در آن مثال؛ همه‌ي اين‌ها مصاديق يك كلي هستند؛ مسکین. مسكين كلي هست ديگر. اين‌ها مصاديق آن‌ هستند. مأمورٌبه شما هم همان طبيعت اطعام به مسكين شد. و طبيعت مسكين متعلّق امر قرار گرفته اطعام به آن‌ها. پس همه‌ي اين‌ها مصاديق مأمورٌبه واحد هستند. يك مأمورٌبه داريم بيش‌تر كه نداريم. يك طبيعت است اين‌ها مصاديق آن مأمورٌبه واحد هستند. خب تا اين‌جا، پس تحليل ما از آن‌جا كه شروع كرديم به اين‌جا رساند.

حالا مي‌گوييم «و في مثله لا يُعقل أن تكون اطاعات بل اطاعةٌ لامرٍ واحد بالوجود الكثير‌» با وجود كثير از يك امر اطاعت مي‌كند امرها نيست كه. مأمورٌ بها كه نيست. ما يك مأمورٌ به داريم پس يك اطاعت هم دارد. بله اگر امرها داشتيم خب اطاعت‌ها داشتيم. امتثال‌ها داشتيم. اين‌جا به وجود كثير كه ده تا را با هم دارد اطعام مي‌كند، به وجود كثير يك اطاعت دارد مي‌كند.

س: خب كدام مصداق را محاسبه مي‌كند؟

ج: همه‌ي اين وجود كثير يك اطاعت است.

«بل اطاعةٌ لأمرٍ واحد بالوجود الكثير» بالوجود الكثير اطاعت است پس شما كه احتمال ششم اين شد كه به مجموع نيست به جامع نيست به يك فرد معيّن نيست. به فرد مردّد نيست. اما يك... چه گفتيد؟ گفتيد به كلّ واحد است به كلّ واحد يك امتثال است پس اين چيزي كه به آن زديد و گفتيد كه «فلابدّ من القول بالامتثال متكثّراً» نه، امتثال متكثّراً نمي‌شود.

س: امثال واحد به افراد كثيره مي‌شود؟

ج: بله.

به افراد كثيره امتثال واحد تحقق دارد پيدا مي‌كند.

«بل اطاعة لأمرٍ واحدٍ بالوجود الكثير فلمّا كانت الافراد لا تقع علي نعت المأمور بها لا يُعقل أن تقع علي نعت الاطاعات و إن وقعت علي نعت الكثرة» اين افراد، اين اطعام اين ده نفر، لا تقع علي نعت المأمور به. هر كدام مأمور به ... چون خودشان كه امر نداشتند. مأمورٌ به هم طبيعت است. «لا يُعقل أن تقع علي نعت الاطاعات» پس اطاعات نداريم اگرچه «يقع علي نعت الكثرة» اين تا اين‌جا. اين يك بيان.

«و لك أن تقول، أنّ ما وُجدت في الخارج من الافراد الكثيرة بعد التحليل و التجزئه لا تكون مصداق الأطاعة حقيقةً الا حيثية ما تعلّق به الامر» حالا از پايين شروع مي‌كنيم اين بيان بعدي. مي‌گوييم الان شما كه مثلاً مولا گفته كه صلّ صلاة الظهر، نماز مي‌خواني، اين نماز را به آن نگاه بكنيم اين‌كه اين‌جا واقع شد سر ساعت فلان واقع شد، با فلان لباس واقع شد. اين‌ها دخالت دارد در اين‌كه اين امتثال آن صلّ است؟‌ ما مي‌بينيم بعد التجزيه و التحليل كه اين‌ها را تفكيك مي‌كنيم اين چيزها را از هم‌ديگر، و تحليل مي‌كنيم كه به چه چيزي ما امر مولا را امتثال كرديم به مجموع اين‌كه نماز اين‌جا، با اين لباس، در اين ساعت، يعني اين‌ها دخالت دارد؟ مي‌بينيم همه‌ي اين‌ها بيگانه است از اين‌كه صدق امتثال دارد مي‌شود. صدق امتثال فقط به همين است كه آن گفته صلّ اين‌جا صلاة هست. آن بقيه چیست؟ آن بقيه كضمّ الحجر الي الانسان است. اگر ما مي‌توانستيم يك نماز را ورقلمبانيم در خارج كه هيچ همراه اين‌ها نباشد امتثال بود.

مي‌فرمايد «و لك أن تقول إنّ ما وُجدت في الخارج من الافراد الكثيرة بعد التحليل و التجزئة» كه محاسبه بكني و اين‌ها را جدا جدا بكني، اين حالات و اين خصوصيات را، اين ابعاض و اين تار و پودها را، اين افراد كثيره «لاتكون مصداق الاطاعة حقيقةً» مگر چي؟ «الا حيثية ما تعلّق بها الامر» كه همان صلاة باشد «أي نفس الطبيعة و تكثّرها خارجٌ عن المطلوب و الطلب و الامتثال» اين ده تا بودن و دو تا سه تا بودنش اين‌ها ...

س: اين ده‌تايي هست كه طبيعت آن‌ها يكي است.

ج: يكي است و با همان داري امتثال مي‌كني.

«و تكثّرها خارجٌ‌عن المطلوب و الطلب و الامتثال فتكون الكثرة الخارجيه امتثالاً واحداً» ده تا هست اما به اين به آن به آن به آن كه اين‌ها خصوصيات مختلفه هست با اين‌ها اطعم المسكين امتثال نشده. به مسكينيت‌شان، به آن مسكين بودن امتثال شده.

«فتكون الكثرة الخارجية امتثالاً واحدا لا امتثالات و إن تحققة الكثرة بالوجود و لواحقه» كثرة مسكين به وجود چون تشخّص‌ها درست كرده تعيّن‌ها درست كرده، مسكين درست شده، مسكين درست شده، اطعام به اين، بخاطر اضافه‌ي به اين، اضافه‌ي به آن، اطعام‌ها شده. آن‌ها لواحق است اما اصل الاطعام، اصل المسكين، به اين. و آن هم ديگر متعدد نيست. خب اين هم يك بيان.

«و بعبارةٍ اُخري» ما براي اين‌كه ديگر تكرار نكنيم اين مقدمات را.

س: ؟؟؟

ج: بله سومي هم از پايين است.

باز اين‌جوري محاسبه مي‌كنيم.

«بعبارةٍ اُخري مقامُ تشخيص الطاعة مقام التحليل و التجريد» شما هم وقتي مي‌خواهيد بگوييد طاعت به چي شده؟ نه ضوابط آن چه هست؟ مقام اين‌كه مي‌خواهيد تشخيص بدهيد طاعت به چه شده؟ خب بايد به آن خارج نگاه بكنيد ديگر. مقامي است كه بايد تحليل بكنيد تجزيه بكنيد ببينيد به چه واقع شده؟ به همه‌ي آن شد؟ به بعض آن شد؟‌آن بعض كي هست؟ «مقام التشخيص و الطاعة مقام التحليل و التجريد، و في هذا المقام» كه مي‌خواهيد تجريه و تحليل بكنيد «يحكم العقل بأنّ نفس الطبيعة بما هي وقع الطاعة» اين‌جا عقل مي‌گويد طبيعت بما هي طبيعت وقعت طاعة، «للكثرة و الملحقات بها» اين در حقيقت عبارةٌ اُخري همان قبلي است فلذا فرمود بعبارةٍ اُخري ديگر. بعبارة اخري همان است. بله «للكثرة و الملحقات و إن كانت بتبع الوجود و العوارض متكثّرة حقيقةً» اگر چه اين‌ها بخاطر وجود كه اين مسكين شده،‌ اين مسكين شده، متعدد شده وجود موجب تعدد شده. لواحق موجب تعدد شده. البته اين مسامحه است ديگر در خود بحث علوم عقلي گفتند در اصول هم علماء گفتند كه مفرّدات در حقيقت آن‌ها موجب نمي‌شود وجود است كه باعث مي‌شود كه تعدد واقعاً از بركت وجود ايجاد مي‌شود نه آن مفرّدات. اگر وجود در كار نبود مي‌گويند نه.

خب حالا وضع كه اين‌جوري شد وقتي كه يك چيز مأمورٌ به شد، كه طبيعت باشد و به همان يك چيز كه همان طبيعت باشد دارد امتثال مي‌شود پس ديگر اطاعات چه معنا دارد؟ طبيعت‌ها كه نيست. يك طبيعت است. مي‌فرمايند كه «فالطاعة واحدةٌ بإتيان الكثير فالطبيعة المتكثّرة في الخارج اطاعةٌ واحدة لأمرٍ واحد»

پس بنابراين أيّها المتوهّم كه خيال مي‌كردي كه چون امتثالات متعدده براي مكرِه هست پس بايد اكراه‌ها باشد اين‌جا، مكرهٌ‌ عليه‌ها باشد اين‌جا، متعدد باشد، نه آن هم غلط است آن امتثالات نيست. اين آقا يك امتثال كرده همه را فروخته يك امتثال كرده. يك مكرهٌ عليه هم بيش‌تر وجود ندارد.

حالا آن وقت لازمه‌ي اين حرف را شما حساب بكنيد اگر اين حرف را از ايشان بپذيريم لازمه‌ي آن چه هست؟ لازمه‌اش اين نيست كه همه‌اش باطل باشد؟

س: اين را بخاطر امكان تفصي رد مي‌كنند ديگر؟ بخاطر اين‌كه صدق اكراه نمي‌كند امتثالات نيست امتثال واحد است اما ؟؟؟

ج: نه بر اساس جواب دوم كه مي‌خواهيم بگوييم. يك جواب اين است كه بر اساس جواب دوم كه كسي ملازمه مي‌بيند بين اين‌كه اگر امتثالات باشد با كراهت‌ها. ما جواب مي‌دهيم كه آقا امتثالات نيست. يعني آن كبري را مي‌پذيريم امتثالات نيست پس كراهت هم ؟؟؟ پس همه‌اش بايد مكرهٌ عليه باشد. يعني اگر جواب دوم را بخواهيم پايه‌ي اين مطلب قرار بدهيم به اين شكل ...

س: اين‌ها من بابٍ واحد هستند يعني؟

ج: بله واحد هستند ديگر، پس يك كراهت هم در اين‌جا وجود دارد. طبيعت مكرهٌ عليه، يك طبيعت هم اين‌جاست پس همه‌اش بايد باطل باشد ديگر.

س: ؟؟؟

ج: بله بعداً اين‌جور نمي‌فرمايد فلذا بعداً ...

س: جواب اين است كه وقتي كه ما آمديم گفتيم حرف امتثالات و ؟؟؟ بيش‌تر اين جواب ناظر به آن ؟؟؟

ج: نه مي‌دانم ببينيد اگر به مطلب ما كاري ندارد بحثٌ اصوليٌ، جدا، ديگر حالا لازم نبود كه اين‌جا انقدر وارد آن بشويم. چون مي‌گوييم كه چي‌؟ مي‌گوييم ولو امتثالات باشد ما گفتيم كه نيست. اگر نه مي‌خواهيم آن آقا را قانع بكنيم كه حتي روي آن مسئله اين‌جوري مي‌شود آن وقت نتيجه‌ي آن اين مي‌شود كه آن‌جا بايد بگوييم باطل است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo