< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدمهدی شب‌زنده‌دار

99/10/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:بیع

بحث در استدلال محقق نائيني علي ما في بعض تقريرات بحثه الشريف هست براي اين‌كه در اين صورتي كه دفعةً واحدة مكرَهي كه بر احد البيعين اكراه شده بود دفعة واحدة هر دو بيع را انجام مي‌دهد اين بيع‌ها صحيح است.

حاصل برهاني كه ايشان اقامه فرموده است اين است كه در اين‌جا هيچ‌كدام از اين دو بيع، اكراهي واقع نشده و هر دو بيع غير اكراهي هست. و وقتي بيع غير اكراهي شد مشمول ادله صحت است و بنابراين صحيح است. حالا چرا مي‌گوييم هيچ‌يك از اين‌ها اكراهي نيست؟ چند تا مقدمه را ضميمه مي‌فرمايند و اثبات مي‌كنند اين مطلب را.

مقدمه‌ي اول اين است كه بالضروره در اين‌جا اين‌جور نيست كه اين شخص مكرَه دو تا اراده‌ي مجزّا داشته باشد يكي نسبت به اين متاع و يكي نسبت به آن متاع. اين اراده از يك مبادي خاصي سرچشمه گرفته باشد. آن اراده هم از يك مبادي خاصي سرچشمه گرفته باشد. تا ما بگوييم كه بيع يكي از اين‌ها كه اراده كرده منشأ آن اكراه مكرِه است. و چون منشأ اين اراده اكراه مكرِه هست پس او مي‌شود مكرهٌ عليه و آن ديگري منشأ آن اكراه مكرِه نيست، بلكه مبادي نفس خودش است كه خودش دوست داشته و خواسته، روي كسر و انكساراتي كه كرده، محاسباتي كه كرده، اراده كرده. بنابراين يك‌دانه از اين بيع‌ها معلول اراده‌اي است كه آن اراده منبعث از اكراه هست و يكي از اين بيع‌ها منبعث هست از اراده‌اي كه آن اراده منبعث از اكراه نيست بلكه از محاسبات خود شخص است و قهراً چون اين‌چنيني است، خب يكي از اين‌ها اكراهي هست و باطل است يكي ديگر آن‌ها را مثلاً مي‌توانيم بگوييم كه باطل نيست. حالا اين‌جور بالضروره نيست دو تا اراده در اين‌جا، دو تا اراده‌ي مستقل نسبت به هر يكي از اين‌ها وجود ندارد. بلكه (مقدمه‌ي ثاني) در اين‌جا او اراده كرده است بيع اين دو متاع را معاً و دفعة واحدة، اين را اراده كرده، اين مجموعه را اراده كرده كه اين مجموع را بفروشد. اين اراده‌اي كه به اين مجموع تعلّق مي‌گيرد، قطعاً منبعث از اكراه مكره نيست. چون آن بر اين اكراه نكرده. و همين اراده‌ي به بيع مجموعي كه مي‌گوييم منبعث از اكراه مكره نيست چون بر اين اكراه نكرده است همين اراده‌ي انجام مجموع موجب ضمناً اراد‌ه‌ي اين و آن مي‌شود. كه هم اين را بفروشد و هم آن را بفروشد. و وزان مقام، وزان اين است كه يك كسي اراده مي‌كند يك فعل ذات اجزاء، يك فعل ذو أجزاء را انجام بدهد. مثلاً كسي كه اراده مي‌كند نماز بخواند همان اراده‌ي نماز باعث مي‌شود كه از او اجزاء نماز سر بزند. نه اين‌كه يك اراده مي‌كند كه نماز بخواند بعد براي تكبيرةٌ الاحرام يك اراده، براي قرائت يك اراده، بلكه بگوييم نه، خب خود تكبيرة الاحرام هم اجزايي دارد ديگر، همزه‌اش با يك اراده است، كاف آن با يك اراده است، باء آن با يك اراده است، راء آن با يك اراده است، قرائت هم كه داراي اجزاء هست. اين‌جور نيست، به همان نفس آن اراده‌ي واحده كه مي‌گويد اين مجموع را مي‌خواهم انجام بدهم، اراده‌ي به مجموع باعث مي‌شود كه اجزاء هم انجام بشود، به نفس آن اراده، و اين‌كه مي‌گويند هر كدام اراده‌ي ضمني دارد مقصود همين است. نه اين‌كه مقصود اين باشد كه هر كدام جدا جدا اراد‌ه‌اي دارند. و اين‌جا مجموع البيعين را اراده كرده. اين بيعين مي‌شود مثل اجزاء الصلاة. پس بنابراين اين فروش اجزاء اين مجموعه، كه اين بيع و آن بيع باشد، اين اجزاء اين مجموعه كه اين بيع و آن بيع باشد، اين انبعاث پيدا كرده و تحقق پيدا كرده از اراده‌ي اين مجموع. اراده‌ي اين مجموع هم كه از اكراه مكره سرچشمه نمي‌گيرد. پس بنابراين در اين‌جا ما بيعي نداريم كه بر اثر اكراه محقق شده باشد. اين دو بيع كه محقق شده بر اثر ارادة المجموع محقق شده. ارادة المجموع هم از اكراه مكره تحقق پيدا نكرده. چون آن بر اين اكراه نكرده.

پس بنابراين ثبت المطلوب كه ما در اين‌جا بيع مكرهي نداريم. و وقتي بيع مكره نداريم پس كلا البيعين مي‌شود صحيح. «و ليس ههنا ارادتين مستقلّين إحداهما وتعلّقة بما اُكره عليه و الاُخري الي ما يُقارنه في البيع حتي يُقال كلّ واحدة منهما عن باعثٍ غير باعثٍ الاخري» بگويي يك اراده‌اي ... اين بيع نشأت گرفته از يك مبادي‌اي كه غير از مبادي‌اي است كه اراده‌ي آن بيع از آن نشأت گرفته. يكي نشأت گرفته از مبادي‌اي ‌كه محاسبات خود شخص است يكي نشأت گرفته از اكراه مكره.

س: ؟؟؟

ج: نه دو شيء را فروخته ديگر. به انشاء واحد.

«بل المجموع» كه اين بيعين باشد، «متعلَّق ارادة واحدة و تلك الارادة متعلّقة بالمجموع» و باز در عبارت ديگر مي‌فرمايند كه «فتكون الاجزاء صادرةً بعين ارادة الكلّ و هذا معني كون ارادة الاجزاء ضمن ارادة الكلّ» اين ضمني كه اين‌جا مي‌گوييم غير از ضمني هست كه جاهاي ديگر گفته مي‌شود. چون اراده كه داراي ابعاض نيست يك بسيط است.

س: ؟؟؟

ج: بله

اين كه مي‌گوييد ضمن آن، در حقيقت اين است. و الا اين ابعاض يك مجموعه به نفس اراده‌اي كه به مجموع خورده كه آن امر بسيط است اراده يك امر بسيط است به نفس آن اين‌ها دارد انجام مي‌شود.

س: ؟؟؟

ج: اراده شدند.

س: نه اين‌كه مي‌گوييد اراده ؟؟؟

ج: اراده‌ي مستقل ندارد بله.

همان اراده‌اي كه به كل مي‌خورد همان اراده باعث مي‌شود كه اين‌ها وجوب پيدا مي‌كنند. اگر مي‌گوييم ضمن، مقصود همين است. نه چيز ديگري. خب اين برهاني است كه ايشان اقامه فرمودند.

اين برهان را مرحوم آقاي اصفهاني قدس سره، نام نبردند ولي اين‌جوري تلخيص كردند، فرمودند كه «و في قبال هذا الوجه» كه آن وجهي كه ايشان مي‌فرمايند اين بيع‌ها هر دو صحيح نيست «و وجهٌ آخرٌ به يصحّح البيعان الواقعان دفعةً واحدة و هو أنّ بيعهما معاً فعلٌ واحد منبعثٌ عن قصدٍ واحد» اين يك كار است از يك اراده و يك قصد هم نشأت گرفته.

س: ؟؟؟

ج: نه كاري به اراده واحد ندارد.

س: ؟؟؟ الواحد لا يصدر الا عن واحد، ؟؟؟ سياقش فاعل واحد است ديگر، آقاي اصفهاني هم ؟؟؟

ج: خب حالا توي دلش اين باشد الان توي عبارتش اين را نفرموده، شايد باشد كه ...

س: ؟؟؟

ج: نه. ممكن است اين‌جا روي قاعده‌ي الواحد لا يصدر الا من واحد

س: ؟؟؟

ج: بله، ممكن است نه، وجدان است اين‌جا اين‌جوري هست ولو اين‌كه ممكن است كه سربزند، كسي ممكن است.

خب «فعل الواحد منبعثٌ عن قصد واحد، منبعٍثٍ عن غرضٍ واحد» آن فعل واحد منبعث از قصد واحد است كه اين قصد واحد خودش منبعث از غرض و داعي واحد است. «و ليس هو اكراهُ لغير» حالا آن سر منشأ اصلي كه اين قصد من را منقدح كرده در نفس من، آن چيزي كه اين را ايجاد كرده در نفس من اكراه مكره نمي‌شود باشد چون اين را نخواسته كه، اين فعل را نخواسته. «و ليس هو اكراهُ الغير حيث إنّه لم يتعلَّق ببيعهما معاً بل ببيع احدهما علي البدل» او اين را خواسته. پس بنابراين اين يك منشأ ديگري دارد. منشأ آن اكراه مكرِه نيست. خب اين همان بيان آقاي نائيني است ديگر، منتهي ديگر تلخيص شده و به اين شكل بيان شده.

خب در قبال فرمايش آقاي نائيني مطالبي وجود دارد كه بايد مورد تأمّل و بررسي قرار بگيرد. يكي اين است كه... يعني اشكالات نقضي است. كه اگر اين فرمايش شما درست باشد يك جاهايي نمي‌توانيم مسئله را تحليل كنيم، مثلاً اگر مولا امر كرده است به اين‌كه ستيّن مسكيناً‌ را اطعام بكن، اين آمد هفتاد مسكين يا صد مسكين را اطعام كرد. به اطعامٍ واحد. آيا اين‌جا آن كفاره‌ي ستّين مسكيناً را داده يا نداده؟ خب شما ممكن است كه به همين بيان اين‌جوري بگوييد، بگوييد وقتي صد تا را، اين مجموعه را قصد مي‌كند اطعام بكند، اين مجموعه‌ي صد تا را، مثلاً اطعام هم حالا فرض كنيد به اين‌كه پولش را نقداً بدهد مي‌ريزد، يك‌مرتبه‌اي پول بحساب همه ريخته مي‌شود دفعةً واحدة. خب در اين‌جا اين مجموعه را قصد كرده، مولا گفته بود شصت تا، اين صد تا را قصد كرده، وقتي مجموع شد، شما مي‌فرماييد كه كلّ واحد واحد اراده‌ي مستقل ندارد. همين كه اراده كرد به صد تا اطعام بكند، به صد تا مثلاً پول بدهد، اين اراده‌ي اين كه به صد تا بدهد باعث شده كه به اين به اين به اين بدهد. ديگر هر كدام اراده‌ي جدا ندارد.

خب پس منشأ اين كه به اين صد تا مي‌دهد اين است كه اراده كرده به صد نفر بدهد به اين مجموع بدهد. اين مجموع هم از چه تراوش نمي‌تواند بكند به قول شما؟ از امر مولا كه گفته ستّين مسكيناً پول به آن‌ها بده، از آن تراوش نمي‌تواند بكند، چون اين را نخواسته كه. مثل اين‌كه اين‌جا مي‌فرمايد بيع هر دو را نخواسته كه، بيع يكي را خواسته. خب بيع همه را نخواسته. پس بنابراين اين اطاعت آن صد تا نمي‌شود بخصوص كه اگر شما بفرماييد كه قصد قربت هم لازم است يا قصد امر هم لازم است.

خب و حال اين‌كه فقهياً و بحسب ارتكاز عرفي و متشرعی و عقلائي،‌ بعثي نيست این جا؟؟؟ مي‌گويند آن تكليفش را انجام داده ديگر. و حال اين‌كه طبق اين تحليل سؤال است كه چه‌جور شد پس اين‌جا؟

س: اگر به قصد ؟؟؟ اما اين‌كه اكراه تعلّق نمي‌گيرد بخاطر اين‌كه مجموع ؟؟؟ غير واحد است ولي مي‌تواند امر مكره علت ؟؟؟

ج: همين. اين‌جور مي‌گوييم.

س: اگر مصحح فقط قصد امتثال امر است امر خورده به ستين نخورده به هفتاد تا، فلذا نمي‌تواند ؟؟؟

ج: البته به ستّين به شرط لا نخورده. آن را هم نمي‌گوييم.

س: آن را هم نمي‌گوييم. اما اگر بگوييم مبرّر و مصحح قربات و لو قصد قربت است قصد قربت كردن غير از بحث قصد امتثال امر است. تو قصد امتثال امر فقط ؟؟؟

ج: قصد قربت يعني چي؟ يعني آن را كه مولا خواسته. شما مي‌گوييد آن را كه مولا خواسته شصت تا هست.

س: نه قصد امتثال امر نه، قصد قربت. ؟؟؟

ج: قصد قربت. حالا شما براي اين‌كه ما نخواهيم خيلي ردّ و بدل بشود حالا آن صورت. كه كسي قصد امتثال امر مي‌خواهد بكند. و كسي هم كه مي‌گويد قربت به امتثال امر است. بعضي از بزرگان گفتند ديگر، گفتند قصد قربت فقط به امتثال امر است. محبوبيت و فلان و اين‌ها فايد‌ه‌اي ندارد. صاحب جواهر مثلاً از آن‌هاست. مي‌گويد قصد امتثال امر بايد بكنيد. توي خمس مثلاً مي‌گويد قصد قربت مي‌خواهد. توي زكات مي‌گويد قصد قربت مثلاً مي‌خواهد. خب حالا يك پنجم را مي‌خواهد دو پنجم بده. چه‌جوري قصد مي‌كند؟ اين مجموع است ديگر. مي‌گويد آقا ... آن‌جا همين حرف‌ها مي‌آيد، اين مجموعي كه داري عطا مي‌كني، اين مجموع هر كدام از اين‌ها اين‌جور نيست كه اراده‌ي مستقلّه داشته باشد. چون مجموع است. بلكه به نفس اراده‌ي متعلّقه‌ي به مجموع اين اجزاء انجام مي‌شود.

س: و آن را هم كه خدا نخواسته.

ج: و اراده‌ِي شما به مجموع منبعث امر از خدا نيست چون امر خداي متعال به مجموع نبود. پس اگر يك جاي ديگر است اين برهان اين را مي‌گويد ديگر، اين برهان اگر بخواهد درست باشد لازمه آن اين است.

س: ؟؟؟

ج: نه نقض را بايد شما جايي بگيريد كه ... حالا نقض را قبول مي‌كنيد ديگر، حالا بگو اين‌جا.

س: ؟؟؟

ج: نه بابا مبنا، مبنا را قبول نداريم يعني چي؟ شما ...

س: ؟؟؟

ج: نه اگر كسي بيايد استفتاء كند از حضرتعالي، بگويد من قصد امتثال امر كردم، هيچ چيز ديگري در نظرم نبود. اين كفاره را دادم يا ندادم؟ شما بايد اگر اين‌جوري هست بگويي نه آقا باطل است يك دفعه ديگر بده.

س: قصد امتثال امر را كه همه قبول دارند.

ج: همين ديگر، مي‌خواهم بگويم شما اين

س: بعضي‌ها اختصاصي مي‌دانند.

ج: بله فوقش اين است كه مي‌گوييد من منحصر در اين نمي‌دانم. اما اين صورت را، اگر كسي حالا آمد اين صورت را انجام داد مي‌گوييد باطل است؟

س: ؟؟؟

ج: خب بگوييد.

س: مي‌گوييم قصد امتثال امر قصد قربت هم توي آن هست. ؟؟؟ بخاطر محبوبيت عند المولا انجام مي‌دهيم. و محبوبيت عند المولا مصحح مي‌شود. اين فقط اشكال بنابر آن نظر كسي است كه مي‌گويد فقط مصحح قصد امتثال امر است. ؟؟؟

س: ؟؟؟

س: هست ضمناً هست. وقتي اعم مي‌آيد اخص هم هست. صد مي‌آيد نود هم هست. وقتي شما مي‌گوييد من مطلق ؟؟؟

ج: قرب مگر به اين نيست كه ما يحبّه المولا، ما امر به المولا؟ آن را انجام بدهي؟ ما امر به المولا كه شصت تا هست نه صد تا. اين فعل شما اين مصداق ما امر بِهِ المولا نيست.

س: جواب ما را بفرماييد، آيا مصحح قربات مي‌خواهيد انحصار بدهيد در امتثال امر؟ قبول مي‌كنيم. اما اگر حرفي كه آن‌جا مي‌زنيد ؟؟؟

ج: نه نقض اين است كه اين صورت فقهياً صحيح است و كسي نمي‌تواند بگويد صحيح نيست. ولو صور ديگر هم درست باشد. و حال اين‌كه اگر اين برهان درست باشد بايد فقهياً‌ اين صورت درست نباشد. اين يك. نقض ديگري كه باز اين‌جا وجود دارد آن اين است كه اگر مكره اكراه به امر معيّن كرد به بيع معيّن، گفت اين ماشينت را بفروش، اين ماشين. اين آمد اين ماشين و ماشين ديگرش را معاً فروخت. بايد شما اين‌جا بفرماييد كه هر دو صحيح است با اين‌كه آن معيّن هم بوده. باز به همان نفس آن بيان. كه الان كه مجموع را دارد مي‌فروشد،‌ اين مجموع را كه داري مي‌فروشي، اين مجموع مورد اكراه مكرِه نيست پس اراده‌ي شما نسبت به اين فعل فروختن مجموع لم ينشأ من إكراه المكره. و بيع آن ماشين معيّن و آن ماشين ديگري كه شما ضميمه كردي، هر دوي اين‌ها اراده‌ي خاص ديگر اين‌جا ندارد مستقل ندارد. به نفس آن اراده‌ي مجموع دارد فروخته مي‌شود. و چون يك مجموع است اجزاء آن مجموع به نفس اراده‌ي واحده‌ي متعلّقه‌ي به مجموع محقق مي‌شود. از عزيزان سر مي‌زند.

پس هم آن بيع معيّنه، و هم آن غير معيّنه هر دو به غير اكراهٍ محقق شده پس بايد بگوييد كه صحيح است. و حال اين‌كه اين هم از نظر ذوق فقهي مستبعد است که گفته بشود كه اين‌جا حتي در اين صورت معيّن ... البته مسئله‌ي اين بعداً خواهد آمد، كه اگر در اين صورت ضميمه بكند آن‌جا معمولاً آقايان فرمودند كه آن بيع معيّنه باطل است. اگر اين برهان درست باشد ... اين‌ها سؤالات نقضي.

و اما حلاً. در حلاً حقيقت امر چیست؟ آيا ضمّ اراده‌هاست؟ يا نه يك اراده هست و همان يك اراده ديگر باعث مي‌شود اين‌ها را انجام بدهد، همان در حالات ذات اجزاء را داريم عرض مي‌كنيم. اگر شما اراده كرديد، حالا مثلاً يك كاري را انجام بدهيد كه مقدماتي نياز دارد. اراده‌ي ذي‌المقدمه همان اراده با همان اراده مقدمات هم انجام مي‌شود؟ يا چون شما مي‌بينيد كه اين ذي‌المقدمه لا يتحقّق الا به آن مقدمات و يتوقّف وجوده بر آن مقدّمات، توجه به اين امر باعث مي‌شود كه انقداح اراده‌ي ديگري نسبت به او بشود، به او بشود، به او بشود. يعني ترشح ارادات است به تعبيري، زائيده مي‌شود از اين‌كه اين ... يك مجموعه هم كه مي‌خواهند انجام بدهند، بله اراده مي‌كند اين مجموعه را انجام بدهد. ولي مي‌بيند تحقق المجموع لا يُمكن الا به اين اين اين. فلذا مقدمات را تقسيم كردند به مقدمات خارجي و داخلي. اين اجزاء هر كدام مقدمه است تا اين‌كه كنار هم قرار بگيرند كل درست بشود. آن مجموع درست بشود. آيا در اين‌جا اين‌جوري هست؟ حداقل اين است كه برهاني اين‌جا اقامه نشد بر اين‌كه ما اين را بگوييم و اين احتمال را رد بكنيم و بگوييم كه نه وقتي كه توجه به مجموع مي‌كند و مي‌بيند اين مجموعه غير قابل تحقق است الا به اين اجزاء، پس در اثر اين يك ... براي اين اجزاء هم اراده‌ها تحقق پيدا مي‌كند.

س: يعني شما نمي‌خواهيد اقامه برهان بفرماييد؟ مي‌خواهيد ؟؟؟ وجداناً اراده‌هاي متعدد ؟؟؟

ج: مي‌شود يعني تصور كه مي‌توانيم بكنيم؟

س: بله.

ج: حالا يكي اين است كه حالا دو جور مي‌شود اين مطلب را بيان كرد. يكي اين است كه هر دو قابل تصوير معيّني براي فرمايش شما نيست كه بخواهد اين‌جور اقامه‌ي برهان بكند، بله ممكن است اين‌كه شما مي‌فرماييد قابل تصوير است اين هم قابل تصوير است كه بگوييم لعل نفس اين‌جوري مي‌شود كما اين‌كه در مقدمات خارجي اين است كه از اين‌كه من اراده كردم بالاي پشت‌بام باشم و بعد مي‌بينم بالاي پشت‌بام بودن نمي‌شود الا به اين كه نصب سُلَّم بكنم. خب اراده در نفس من منقدح مي‌شود كه نصب سلّم بكنم. و بعد پله پله پا بگذارم بروم بالا. چون آن را مي‌بينم يتوقّف بر اين. اين‌جا هم وقتي اراده‌ي مجموع كرد چيزي كه ذات اجسزاء هست و مركب است از اجزاء و مي‌بيند اين مركّب حاصل نمي‌شود الا به اين‌كه اين اجزاء را انجام بده، اين توقف را مي‌بيند، فلذاست كه انقداح داعي مي‌شود كه اين جزء را انجام بدهم آن جزء را انجام بدهم، آن جزء را انجام بدهم. و تحاشي نداريم از اين‌كه بگوييم بله در نماز مثلاً براي هر كلمه‌اي يك اراده است منتها اين اراده‌ها كه اين‌جوري نيست كه ... اين‌ها اتوماتيك يك حالتي دارد كه چه مي‌شود ديگر، مؤونه‌اي ندارد، تسلسلي هم لازم نمي‌آيد كه.

س: جدا جدا؟

ج: جدا جدا به چه معنا؟

س: اراده‌ي ضمني را كه ايشان هم قبول كرده ؟؟؟

ج: الان عرض مي‌كنم.

ببينيد شما جدا جدا داريد كيف مسموع درست مي‌كنيد به هم مي‌چسبانيد كلمه درست مي‌شود.

س: ؟؟؟

ج: نه مي‌دانم نه ولي اين استبعاد كه ندارد كه ... اين قدرت را خداي متعال داده مثل كارخانه‌اي كه همين‌طور ... شما يك همزه يك كيف مسموع است ايجادش داريد مي‌كنيد. با حركت باز دمي كه داريد و باز زباني كه خدا قرار داده اين‌ها، بله همزه را جدا درست مي‌كنيد، كاف را جدا درست مي‌كنيد، باء را جدا درست مي‌كنيد، راء را جدا درست مي‌كنيد، هر كدام از اين‌ها هم فعل اختياري شما هست. و بله آن اراده‌ي كل اگر نبود از آن ترشح نمي‌كرد اراده‌هاي ديگر. اما آن منشأ مي‌شود اراده‌هاي ديگر در نفس هي درست بشود. آن توقف ...

س: مي‌شود اين‌طور تبيينش كرد كه ما ... يعني آن برهان به معناي خاصش را كه نمي‌توانيم اين‌جا اقامه بكنيم ولي بگوييم واقعاً وقتي به نفس مراجعه مي‌كنيم بعد از اين‌كه عمل را انجام داد، به او مي‌گوييم آقا شما آن وقعي كه همزه را اداء مي‌كردي ... چون اراده هيچ معنايي جز خاص نفس ندارد. طلب نفس، اراده همان طلب نفس است. آيا شما آن همزه را طلب كرده بوديد؟

ج: قبول نداريم اين را. اراده غير از طلب نفس است.

س: به هر حال مي‌گويد ؟؟؟ مي‌گوييم آقا اگر نفس سؤال بكند كه آقا شما آن همزه را هم به طور خاص مي‌خواستي يا نمي‌خواستي؟ مي‌گويد بله مي‌خواستم.

س: ؟؟؟ من مي‌خواهم يك آدم درست بكنم. ؟؟؟

س: مي‌خواستم ولي منضماً به بقيه، به شرطي كه بقيه به آن منضم بشوند ولي خودش را هم مي‌خواستم.

س: آن چيزي كه حاج آقا به ذهن ما مي‌رسد اين است يا مركب، مركب حقيقي است يا مركب، مركب غير حقيقي است. ولو تركّب حقيقي به تركّب يك مفهوم شرعيه باشد مثل ؟؟؟ وقتي شما خودت مي‌آيي توي امور خارجي، وقتي من مي‌خواهم عبا درست بكنم اين ؟؟؟ آن شوق من، آن اراده‌ي من، آن داعي من تحقق يك عبا هست. اين ضمن تعارفي‌هايي كه من مي‌خواهم ايجاد بكنم به تك تك تار و پود آن، من اراده‌ي مستقل غير از آن ندارم.

س: مي‌خواهي يا نمي‌خواهي؟

س: بله مي‌خواهم، ضمناً تار و پود را من تك تك آن را اراده مي‌كنم بخاطر ؟؟؟ و به عنوان مرآت آن ضمن در آن كل دارم مي‌گيرم. همه را ؟؟؟ اما در مركّب‌هاي غير ؟؟؟ مثل همين بيع منضمّاً. اين با ضميمه كه مثلاً من يك چيزي را ضميمه‌ي چيز ديگري مي‌فروشم من كه دو تا چيز دارم مي‌فروشم يعني هم من مي‌خواهم ماشين را بفروشم، هم مي‌خواهم خانه را بفروشم. اين‌ها مركب حقيقي نيست، مركب مجازي است. من با هم تركيبش كردم. مجازاً گفتم ؟؟؟ در اين‌جا بله دو تا ارادتين مي‌خواهد وقتي من دو تا چيز را با هم مي‌خواهم بفروشم، حقيقةً اين دو تا يك چيز نيست من مي‌آيم مركب اراده مي‌كنم آن را، اما در صلاة حرف‌شان درست است من كجا مي‌آيم تك تك را اراده‌ي مستقله‌ي غير ضمنيه بكنم؟ انصافاً وقتي من مي‌آيم صلاة را مي‌خواهم همان يك شوق را دارم، همان يك شوق را دارم. من به همزه‌ي تك تك اصلاً شوق ندارم اما در بيعين، من به تك ماشين يك شوق دارم، به تك خانه‌ هم يك شوق دارم. چون در ترکب، تركب حقيقي نيست. تركب، تركب مجازي است. اما در مركبات حقيقي ولو به صورت ماهيت شرعيه باشد اين‌طور است انصافاً. ما نمي‌آييم ...

ج: نه شوق بالذات داريم، شوق بالغير داريم.

س: نه بالعرض، بالغير.

ج: بالغير است.

س: ؟؟؟

ج: نه شما به همزه‌ي اكبر بما أنّه أنه شوق نداريد. خودش بنفسه شوق به آن نداريد. اما به لحاظ اين‌كه اين بايد باشد تا آن اكبر كه مجموع است كه به آن شوق داريد كه محقق بشود فلذا شوق بالغير پيدا مي‌كنيد. مثل مقدمات هم ...

س: ؟؟؟

ج: نه شوق بالغير هم چه مي‌شود؟ تأكّد كه پيدا مي‌كند مي‌شود اراده. حالا طبق يك مسلك كه اراده همان شوق متأكّد است. كه ديگر به جايي مي‌رسد كه اين شوق بعث مي‌كند و اين فعل از شما سر مي‌زند. اين‌طور گفتند ديگر، حالا آقايان توي علوم عقلي اين‌جوري مي‌گويند خيلي از‌ آن‌ها. حالا اختلافي هست آن‌جا، ولي يك مسلك رايج شايد همين است كه اراده همان شوق مؤكّد است. شوق وقتي به سرحدي رسيد كه ديگر عضلات را تحريك مي‌كند كار را انجام مي‌دهي، آن اسمش اراده است. حالا اين‌كه شما مي‌فرماييد من به الف خودش چيز ندارم درست است. اما به عنوان اين‌كه اين مقدمه‌ي آن است بله. شما به نصب سلَّم من حيث هو كه كاري نداري، اما چون بالاي پشت‌بام رفتن كه شوق به آن داري، آن توقف بر اين دارد، به اين شوق پيدا مي‌كني.

س: يعني بالعرض نيست بالغير است.

ج: بله بالغير است. بالعرض يعني مجازاً نيست كه نسبت مجازي بدهم. نه واقعاً پيدا مي‌كنم شوق نسبت به آن.

س: ؟؟؟

ج: نه برهان.

س: خودتان مي‌فرموديد من يك اراده‌ي جدا كه منشأ ... اراده‌ي آن ؟؟؟

ج: همين را داريم اشكال مي‌كنيم مي‌گوييم آقا شما چه برهاني بر اين مطلب داريد كه فرموديد؟ شما مي‌فرماييد من يك اراده در اين‌جا بيش‌تر تصور نمي‌كنم در مجموع، در مركبات. همان اراده‌اي كه به مركب پيدا مي‌كنم كه آن را انجام بدهم، همان اراده با همان اراده اجزاء انجام مي‌شود. و ديگر اين اراده‌ي مستقل، آن اراده‌ي مستقل ندارم، اشكال همين‌جاست مي‌گوييم كه اين به چه دليل؟ نه من چون اراده‌ي مركب دارم، از آن طرف هم مي‌بينم اين مركب لايتحقّق الا به اين اجزاء، از آن‌ها اراده‌ها نشأت مي‌گيرد اين اراده‌ها ضميمه مي‌شود. اراده‌ي اين، پس ضمّ الارادات است. اين حالا مال اين‌جا. حالا باز اين اشكال حالا به كجا مي‌انجامد، نتيجه‌ي آن چه می‌شود؟ حالا ديگر چون وقت گذشته.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo