درس خارج فقه استاد محمدمهدی شبزندهدار
99/09/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:بیع
خب به حسب نقل امروز مصادف هست با سالروز ولادت باسعادت عقيلهي بني هاشم زينب كبري سلامالله عليها. اين بانوي مكرّمه كه بايد گفت صدّيقهي ثانيه.
احوالات آن بزرگوار واقعاً موجب حيرت انسان ميشود كه چقدر اين معرفت و شناخت در آن بزرگوار بالاست كه اين جمله از وجود مبارك ايشان نقل شده است كه در روز عاشورا، يعني بعداً قضاوتي كه راجع به روز عاشورا دارند كه «ما رأيتُ إلا جميلاً» همهي آن مصائب، همهي آن مشكلات را، زيبا ميبيند. اين رؤيت جز با معرفت بسيار بسيار بالا نسبت به خداي متعال ميسور نيست براي كسي. و اگر اسلام محمدي الحدوث صلي الله عليه و آله و سلم و حسيني البقاء هست، بايد گفت كه عاشورا هم حسيني الحدوث و زينبي البقاء هست. اگر نبود آن روشنگريهاي ايشان و آن فداكاريهاي ايشان در كنار امام سجاد سلامالله عليه اين واقعه به مهجوريت و كمكم از خاطرهها برطرف شدن و اینها ميانجاميد.
اين بزرگوار توانست اذهاني را كه بنو اميه تخدير كرده بودند و بسياري از اذهان را به اشتباه انداخته بودند آن بزرگوار با مشي خودش، با بيانات خودش، با سلوك خودش، توانست همهي اينها را برگرداند، بسياري از اينها را برگرداند. بنابراين آن بزرگوار حق عظيمي به اسلام و به مسلمين و به شيعيان و بخصوص به مواليان اهل بيت علهم السلام دارد. و يك الگوي بسيار سازندهاي است براي همهي افراد؛ چه خانمها و چه مردها، كه اينجور در دفاع از حق، دفاع از اسلام اينجور مجاهده كند، در راه خدا استقامت به خرج بدهد و با اينكه ايشان خودش فرزنداني را در صحنهي عاشورا تقديم خداي متعال كرده است اما شما ميبينيد كه حرفي از آنها از آن بزرگوار من كه نديدم نقل شده باشد. و هر چه هست سيد الشهداء عليه السلام است. و يك نظر واحده داشتن به شهداي كربلا.
خب اين به ما ميآموزد كه ما هم بايد در راه اسلام، در راه حق، در راه معنويت، در راه امام زمانمان ارواحنا فداه و صلواتالله و سلامه عليه، ياد بگيريم كه با اخلاص و بدون هيچ مسامحه و سهلانگاري در اين راه از هرگونه خدمتي كه از دستمان ميآيد فروگذار نكنيم. اين راجع به وظايفي كه انسان نسبت به امامش دارد. نسبت به خداي متعال دارد، نسبت به دين دارد. آن وقت از آنطرف نسبت به شخص خودش، بعضي افراد در مسائل اجتماعي و اينها كه وارد ميشوند ديگر شخص خودشان را كأنّ فراموش ميكنند. اين خودش يك جهت منفي است كه گاهي باعث ميشود كه انسان ديگر اگر عبادتي داشته، ذكري داشته، مناجاتي داشته، خلوتي با خداي متعال داشته، اين ديگر كمكم گاهي كمرنگ ميشود وقتي كه دنبال مسائل اجتماعي و سياسي و امثال اينها ميرود. ولي اين بزرگوار ميبينيد كه حتي در شب يازدهم كه آن مصائبي كه اصلاً قابل تصور نيست براي انسان، بر ايشان وارد ميشود ايشان نماز شبش را بحسب آنچه كه در احوالات آن بزرگوار آمده ترك نميكند. بله ناتواني جسمي به حدي ميشود كه ديگر نميتواند بايستد. اما ميبينيد كه آن وظايف شخصي و آن ارتباطات شخصي كه بين خودش و خداي متعال هست حتي در اينجور شدائد هم دست برنميدارد. و دنبال آن مسائل هم هست. اين را هم بايد ما فرابگيريم از آن بزرگوار كه در كنار وظايف اجتماعي و سياسي و امثال ذلك كه خب اسلام به عهدهي ما گذاشته، و آنها را هم بايد با اخلاص و درستي انجام بدهيم اما اين مسائلي را كه مربوط به شخص انسان ميشود آنها را هم فراموش نكنيم، كه اينها هم موجب ميشود كه انسان در آن مقامات درست عمل بكند. وقتي كسي در او ترس از خداي متعال يا محبت خداي متعال به واسطهي اين امور تقويت شد آنجاها هم با اخلاص و درستي عمل خواهد كرد. و مرحوم امام رضوانالله عليه بايد گفت كه در بعض از اين خصوصيات حداقل اقتداء شايستهاي كردند به حضرت زينب سلامالله عليه. خب ايشان هم در راه وظيفهاي كه تشخيص داده بود شجاعانه و و مجاهدانه و بااخلاص وارد ميدان شد، بدون هيچ ترس و واهمهاي. از آن طرف توي همهي كورانها آن كارهاي اصلي خودش را هم، حالا اصلي كه ميگوييم شايد اشتباه باشد. اصلي و فرعي ندارد، كارهاي شخصي، آنها را هم فراموش نميكرد ايشان. توي احوالات ايشان بعضي از تلامذهي ايشان نقل كردند كه ايشان توي آن سخنراني پرهيجانِ پرحماسه را انجام دادند برگشتند منزل، ميگويد من بعدش رفتم همان منزل، بعد از آن سخنراني، ديدم ايشان نشسته مشغول نوشتن همان فقه هست و فرمودند ما كار خودمان را كه نبايد ترك بكنيم. بنابراين اينها را با هم جمع كردن، اين همان رويهاي است كه اين اولياء الهي دارند كه مثل امام هم اقتداء به آنها فرمودند و ما هم همه بايد اين را فرا بگيريم و ان شاءالله همينطور باشد.
خداي متعال همهي ما را جزو شيعيان و مواليان اهل بيت عليهم السلام و اوليائش قرار دهد و مشمول عنايات و شفاعت آن بي بي دو عالم ان شاءالله در نزد جدّ بزرگوارشان، پدر بزرگوارشان و مادر بزرگوارشان و برادران بزرگوارشان ان شاءالله قرار بدهد.
خب بحث ما در ادلهاي بود كه اقامه شده و بياناتي بود كه اقامه شده براي صحت همهي اطرافي كه شخص دفعةً واحدة آنها را فروخته است بعد از اكراه مكرِه به اين كه يكي از اينها را بفروش. اما او بر خلاف آن چيزي كه او گفته يكي از اينها را بفروش، آمده همه را دفعةً واحدة فروخت. كه وجوهي در مقام بود، شيخ اعظم و عدهاي از بزرگان گفتند همهي اين بيعها صحيح است.
وجه ديگري كه اقامه شده براي صحت اين بيع، فرمايش محقق ايرواني قدس سره هست كه حاصل فرمايش ايشان اين است كه حتماً و مسلّماً يكي از اين بيعها عن طيب نفس اين آقا واقع شده است. چون مكرِه يك بيع را كه بيشتر نخواسته بود و اين چيزي كه اين انجام داده دو تا بيع است. ولو دفعةً ولي دو بيع را انجام داده. پس يكي از اين بيعها چون مورد اكراه او نبوده، حتماً بلااكراهٍ و بطيب نفس او واقع شده. همين كه يكي بلااكراهٍ و طيب نفس واقع شد اين يستلزم كه ديگري هم به همين جهت واقع شده. چرا؟ چون با وقوع اين يكي، آن مكرِه به مقصد و مرام خودش رسيده و قهراً اكراه منتفي است. او ميخواست يك بيعي در خارج محقق بشود. و به اضافهاي كه مرحوم محقق زنجاني، آميرزا باقر زنجاني رحمهالله در اين مكاسبشان كه اخيراً چاپ شده دارند كه همين فرمايش ايرواني است منتها ايشان شيّده و اوضحه به بيانات يك عناصر اضافي هم اضافه كردند بر آن. ميفرمايد كه آن مكرِه مثل واجب توصلي هست خواستهاش، نه واجب تعبّدي. يعني مكرِه نخواسته بگويد به قصد اينكه من اكراه كردم تو را انجام بده، او نه، او یک کاری ميخواهد در خارج محقق بشود، نه به قصد اينكه چون من گفتم، كه بشود مثل واجب تعبّدي كه قصد قربت ميخواهد، قصد امتثال ميخواهد. پس همين كه ذات يك بيعي در خارج محقق بشود، ولو بطيب نفس خودش و نه به عنوان اطاعت او، همين كه يك بيعي در خارج انجام ميشود از اين دو تا، اين كفي در اين كه ديگر اكراهي در كار نباشد چون به هدفشان رسيدند.
پس بنابراين حتماً اينجا يك بيعي محقق شده است عن طيب نفس المكرَه و بلا اكراهٍ، اين محقق است. به نفس تحقق اين موضوع اكراه منتفي ميشود. تا موضوع اكراه منتفي شد پس ديگري هم با طيب نفس انجام شده و خود اين بايعي كه مكرَه بوده خودش متوجه اين جهت است. خودش ميفهمد ديگر. كه او همين ميخواست كه يك بيعي در خارج انجام بشود. خب ما يك بيع را كه انجام داديم ديگر اكراهي در كار نيست.
بنابراين بيان محقق ايرواني كه تبعه محقق زنجاني قدس سرهما اين است كه اينجا قطعاً يك بيع بلا اكراه همراه با طيب نفس محقق شده است و تحقق اين مستلزم اين است كه ديگري هم به همين شكل محقق شده باشد. بنابراين هر دو بيع، هر دو بيعي هستند كه عن لا اكراهٍ و عن طيب نفس محقق شدهاند. وقتي عن لا اكراه و عن طيب نفس محقق شد، پس هر دو مشمول ادلهي صحت هستند «أحل الله البيع» هر دو را ميگيرد و درست است.
ميفرمايند كه ايشان فرموده، معلّقاً علي عبارت مكاسب شيخ كه فرمود «اُحتُمل صحّة الجميع» البته بعد فرمود همين احتمال هم اقوي است. فرموده «هذا هو المتعيّن بحيث لا يُحتمل غيره» وجوه ديگر اصلاً احتمال داده نميشود. «فإنّ أحد البيعين خارجٌ عن الاكراه فلا محالة هو عن طيب النفس و لازمه» يكي از آنها پس اينجوري شد. «و لازمه أن يكون الآخر إيضاً عن طيب النفس» بايد آن ديگري هم بگويد من طيب نفس دارم. «فذلك لأنّ هذا الواحد الذي عن طيب النفس قائمٌ بمقصد المكرِه» اين يك دانه، همين قائم به مقصد مكره است «و مع ذلك فضمّه للبيع الآخر (اين) بلا مقتضيٍ يقتضي است، اكراهي ندارد، چون با همان يكدانه ديگر اكراه آن پايان يافت. «فيُعلم أنّ ذلك إيضاً عن طيب النفس» معلوم ميشود آن هم از طيب نفس است و شما نگوييد كه خب شما چرا يكي را مقدم ميداريد؟ ميگوييد يكي از آنها عن طيب نفس است بعد بواسطهي اين ميگوييد آن هم پس از طيب نفس است، مگر يكي مقدم بر ديگري هست؟ تا بگوييد اين عن طيب نفس شده اين كه از طيب نفس شد باعث ميشود كه اكراه منتفي بشود پس آن هم عن طيب نفسٍ واقع ميشود. اينها كه تقديم و تأخير ندارد. خب ما نَعكس و ننقلب الكلام، ميگوييم كه يكي كه حتماً عن اكراهٍ واقع شده. اينجوري فرض ميكنيم ميگوييم عن اكراهٍ واقع شده حالا چون اين عن اكراهٍ واقع شده و ديگر آن مرامش تمام شده پس ديگري حتماً عن طيب نفس است. اينجوري چرا نگوييم؟
جواب اين است كه اين بايع همين كه ميخواهد دو تا را با هم بفروشد، همان وقت بايعي كه غافل نيست و توجه دارد همانوقت ميداند وقتي كه من دو تا را بفروشم، اين كه يكي را هم آن نگفته و من دارم آن را هم الان ميفروشم، ميداند كه آن نگفته آن دو تا را كه، يكي را گفته. همان موقع در محاسبهي عقلياش فوراً اين به نحو خودكار ترسيم ميشود كه پس من نسبت به هيچكدام ديگر چيزي ندارم، اكراهي ندارم، چون همين كه يكي را دارم فرض من اين هست كه ميخواهم آن را ايجاد بكنم كه با آن هم ايجاد ميشود با ايجاد شدن او ديگر زمينهاي براي اكراه نيست. چون او به مرامش رسيده. پس حالا وقتي كه دارد تصميم ميگيرد كه هر دو را بفروشد، ميداند كه چنين واقعيتي در تحقّق پيدا ميشود. بنابراين نسبت به هيچكدام اينجور نيست كه طيب نفس نداشته باشد. بله ميداند هم با اين دو تا بيعي كه دارد انجام ميدهد، البته به اين هم توجه دارد كه دفع شرّ او هم ميشود. و اينكه اين اضافه را هم در كلام محقق زنجاني ظاهراً هست كه و اين كه اگر او اكراه اصلاً نكرده بود، اين اصلاً دنبال تحقق بيع اين هم نميرفت ديگر، اصلاً نميفروخت، اصلاً هيچی. درست است اگر آن اكراه اصلاً نبود اين سراغ بيع اصلاً نميرفت، اما حالا آن سبب ميشود كه الان كه هر دو را ميخواهد بفروشد، و توجه هم دارد، الان اين دو بيع ديگر عن اكراهٍ از او سر نميزند. وقتي عن اكراهٍ از او سر نميزند پس هر دو صحيح است ديگر، «أحل الله البيع» هر دو را ميگيرد.
س: آن سببيت هم متعلّق درست نميكند؟
ج: نه آن سببيت باعث نميشود كه اينها اكراهي باشد. چون يكجوري دارد عمل ميكند كه مصداق نميشود.
اين بهترين بياني است كه شايد براي صحّت البيعین گفته شده توي بياناتي كه بزرگان فرمودند. اين بهترين بيان است. حالا اين آيا اشكال به آن وارد هست يا اشكال به آن وارد نيست ما بياناتي كه براي وجوه آخر ميگوييم، چون آنها ميخواهند در حقيقت يككاري بكنند كه يا بگويند يكي درست است يا بگويند هر دو باطل است يا چه هست، آنها در حقيقت حرفهايي است كه درست باشد اشكال به اين ميشود ديگر. ولی حالا براي اينكه كلام خيلي تطويل پيدا نكند، ميگذاريم آنها را كه بحث ميكنيم بايد علي ذُكر آن باشد كه به اين اشكال ميشود يا اين جواب آنها را ميتواند بدهد؟ اين جواب آنها را ميدهد؟ يا آنها جواب ايشان را دارند ميدهند؟ بايد آنجا محاسبه بكنيم. ولي اين بهترين بيان است توي بياناتي كه براي صحّت البيعین تا حالا گفته شده است.
س: ؟؟؟ آن التفات و توجه بايع هست؟ يعني بايع وقتي ميخواهد اقدام بكند بر فروش هر دو ...
ج: هر دو ميداند كه چه ميشود؟
س: ميداند كه اكراه خواه نا خواه برداشته ميشود به احدي كه قطعاً ميداند كه آن با طيب نفس است و چون احدش ميداند اقدام ؟؟؟ اكراه برداشته ميشود پس دومي هم ميشود بدون اكراهٍ
ج: بله.
س: حالا اين توجهش انصافاً توجه ؟؟؟
ج: عرض كردم غافل نباشد ديگر.
س: نه، خب شما ميخواهيد فتوا بدهيد آخر، شما ميخواهيد فتوا بدهيد براي همه، براي طبيعت فتوا بدهيد
ج: نه شما با قيد فتوا بده. بگوييد كه اگر حواست بوده درست است.
س: اگر حواست بوده را كه نميگويد ايشان. شما داريد ذات مسئله را ؟؟؟
ج: نه آخر ميگويد واضح است. يعني اينقدر اين واضح است.
س: واقعاً اينقدر واضح است؟
ج: بله واضح است براي اينكه ...
س: ؟؟؟
ج: يعني بله، مگر اينكه خيلي خُل باشد. چون واضح است ديگر.
س: نه چرا خل باشد؟ آقا طرف توي وحشت و دهشت به قول شما افتاده، خيلي هم پيش ميآيد.
ج: نه
س: ؟؟؟ آقا اتفاقاً آدمي كه خُل هست اين كار را ميكند. ببخشيد اتفاقاً موضع ؟؟؟ موضع آدم خل است. كه دو را ميفروشد، و الا اگر عاقل بود و توجه داشت يكي را ميفروخت، اتفاقاً اينجا فتوا مورد كسي است كه خل است دهشت گرفته او، يكي را گفته، آن دو تا را ميفروشد. ؟؟؟ اين آدم اتفاقاً غافل دهشتزده است.
س: طيب نفس داشته باشد كه ديگر خودش ميفروشد.
س: به نفع آن آدم غير غافل است. نه آدم غافل. و الا اگر غافل نبود كه دو تا را نميفروخت؟
ج: چرا.
س: بابا من ؟؟؟ طيب نفس ندارم. الان كه ميگويند يك چيزي را بفروش، تازه دو تا را ميفروشم، انصافاً طبيعت مسئله با آدم خل سازگاري دارد يا آدم عاقل؟
ج: نه ميگويد حالا كه ؟؟؟
س: نشد شما ميخواهيد يك فتوايي بدهيد براي همهي حالات، عيبي ندارد طرفي كه متنبّه است و فلان. بعد ميگوييم ؟؟؟
ج: نه ولي اين مثل قياساتها معها است. يعني براي اينكه ميگويد ...
س: ؟؟؟
ج: بله، قياساتها معها میگوید مگر این که ديگر خيلي غافل باشد. و الا اين قياساتها معها است. ميگويد آن كه گفته بفروش، خب من كه همين كه آمدم تا يكي از اينها فروش ميرود خب مقصد او هم انجام شده ديگر، ديگر چه اكراهي دارد؟ نسبت به ديگري من چه اكراهي دارم؟
س: آقا اين چه قياساتها معهايي است كه آقاي ايرواني توي اينهمه علماء گفته؟ ؟؟؟ يك نفر گفته، اين قياساتها معها است؟
ج: بله.
س: ما اينهمه خودمان سر درس گفتيم كه خيلي التفات نداشتيم نميگفتيم. آقايان و بزرگان ميگويند آقاي ايرواني گفته، بعد قياساتها معها ميشود بعد حالا مقلّد بدبخت هم فقط در فرض خل بودنش بايد اينطور بيع بكند.
ج: ببينيد مثل معاني حرفيه ميماند. در مورد معاني حرفيه هفت هشت تا مذهب وجود دارد. و حال اينكه بچه هم ميگويد «سرتُ من البصره الي الكوفه»، از اينجا رفتم تا آنجا. همه توي آن ماندند كه از اينجا رفتم چه؟ اين تحليل من چه ميشود؟ حالا فحول علماء هم اين بچه دارد ميگويد آن هم ميگويد يعني پيش اينها واضح است، اما وقتي ميخواهند همين امري كه دريافت ميكنند آن را و ميخواهند به بيان بياورند، توي آن ميمانند كه چه بگويند. يكي ميگويد اصلاً حروف معنا ندارد. يكي ميگويد نه حروف معنا دارد، ولي معناي آن با اسمي فرقي نميكند، مثل آقاي آخوند. يكي ميگويد نه معناي آن وجود دارد رابط است. يكي ميگويد نميدانم خصوصيت در متعلّق است. چيزهايي كه در بحث آنجا گفته شده. اينجا توي مقام تحليل گير ميكنند ولي حرف بر سر اين است كه توي نفس روشن است بابا آن ميداند كه وقتي يكي از اين بيعها محقق ميشود ديگر آن حرفي ندارد ديگر. پس چون از قبل ميداند اين را و حين البيع اين را توجه به آن دارد پس بنابراين...
س: آخر شما مستفاد فتواي شما مقيّداً هست يا مطلقاً هست؟
ج: قهراً مقيّداً هست به يك قيودي. يكي اين كه به شرط لا نباشد. اگر به شرط لا باشد اين حرفها نميآيد، فلذا محقق ايراواني هم كه خودش آنجا توجه داشت اينجا بايد اين قيد را بزند، اين مطلقاً صحيح است... مگر بگوييم محل بحث آنجاست. همانطور كه امام... محل بحث آنجايي است كه به شرط لا نباشد. و الا اگر به شرط لا باشد خب از اول ميدانيم كه اينجور كه من دارم ميفروشم او به مقصدش نرسيده. دو اينكه بايد يك غفلت بالمرهاي نداشته باشد. غفلت نداشته باشد.
س: غير از غفلت، بايد توجه اينطوري هم داشته باشد.
ج: نه يعني همين كه غافل نباشد توجه دارد ديگر در اينجا. اگر غافل نباشد توجه دارد ديگر. اين واضح است كه كار او انجام شده.
س: ميگويد آقا اين طرفش اكراه است اينطرفش طيبي هست من اين را از روي اكراه و دستور ميفروشم، آن را بخاطر خودم ميفروشم، پول آن را ميگيرم، پول آنهم ؟؟؟
ج: يعني از او سؤال ميكنيم، ميگوييم خب يكي را كه بخاطر طيب نفست فروختي زمانش متأخّر بود؟
س: بابا اينها را من و شمايي كه سر درس ؟؟؟
ج: ميگوييم زمانش كه متأخّر نبود كه. مع است خب همين كه مع بود با همان يكي ديگر، آن ديگر تكراري نداشتي نسبت به آن ديگري، چهجور آن ديگري عن اكراهٍ واقع شد؟ اين هم كه مع هست. خب توجه پيدا ميكند ديگر اين. اين هم يك بيان.
بيان ديگر در مقام بيان محقق نائيني قدس سره هست. ايشان فرموده است كه بيع مجموع كه از اين آقا دارد سر ميزند، مقدمهي اولاي كلام ايشان اين است. بيع مجموع كه دارد از اين بايع سر ميزند اين بيع مجموع مكرهٌ عليه نيست، چون او مجموع را نگفته. وقتي كه اين بيع مجموع مكرهٌ عليه نبود پس داعي بر اين بيع هم اكراه او نيست. مثل اينكه اگر آن گفت كه ماشينت را بفروش، و اين رفت منزلش را فروخت، او گفته ماشين بفروش، اين هم ميداند، نه اينكه اشتباه كرده، خيال كرده كه گفته منزلت را بفروش، نه، ميداند گفته ماشينت را بفروش. و اين رفت خانه را فروخت. در اينجا فروش اين خانه مكرهٌ عليه است؟ نه. داعي بر فروش اين خانه اكراه است؟ نه وقتي داعي اكراه ميشود كه همان مكرهٌ عليه باشد، ولي مكرهٌ عليه يك چيز آخري باشد اين معنا ندارد كه اين، اينجا هم همينجور است او يكي از اين دو متاع را گفته بود كه بفروشد، پس فروختن مجموع مكرهٌ عليه نيست. وقتي فروختن مجموع مكرهٌ عليه نبود، پس انگيزه و داعي اين بر فروش اين مجموع نميتواند اكراه باشد. وقتي داعي و انگيزهاش اكراه نبود، پس بنابراين معامله صحيح است و حديث رفع نميگيرد آن را. اين معاملهي مجموع از روي اكراه انجام نشده.
فرموده است كه «لأنّ بيع المجموع لم يكن متعلَّق الاكراه و ليس متعلِّق ارادة المكرِه بالكسر، فلا يكون الداعي في ارادة المكرَه لبيع المجموع هو ارادةُ المكرِه مقترناً ببعيده فلا يصدق علي فعله هذا عنوان الاكراه كما لا يخفي» بعد خودشان يك مناقشهاي را طرح ميكنند راجه به اين مطلب.
ميگويند كه درست است اين مجموع مكرهٌ عليه مكرِه نبوده، نگفته هر دو را بفروش، اين درست است اما او كه گفته بود كه يكي از اين دو تا را بفروش، اين مجموع مشتمل بر يكي از اين دو تا كه هست، اين را كه نميشود انكار كرد، اگر مشتمل به يكي از اين دو تا نيست پس چرا آن درست برميدارد؟ همين كه او دست برميدارد ميگويد ما به مقصد خودمان رسيديم اين پس معلوم ميشود اين مجموع مشتمل بر احدهما هست كه او اكراه كرده بود بر آن. و اين مشتمل بر آن هست. و وقتي مشتمل بر آن بود پس بنابراين صدور آن يكي قهراً به داعي اكراه بوده. نميشود اين همان باشد و به داعي اكراه نباشد كه، يعني فرض كنيد اين مجموعه مشتمل بر مكرهٌ عليه هست ولي داعي بر انجام آن اكراه نباشد. خب اگر داعي بر انجام آن اكراه نيست چطور اين ميشود مشتمل بر مكرهٌ عليه؟
بنابراين مكرهٌ عليهاي در اينجا وجود دارد وقتي وجود داشت شما نميتوانيد بگوييد هر دو صحيح است. پس يكي مكرهٌ عليه است ديگر. و إن شئت قس هذا بر جايي كه شخص بيع ميكند ما يملك و ما لا يملك را، يا ما يملك و ما لا يُملك را، مثل خلّ و خمر، خلّ آن ما يملك است خمرش ما لا يُملك است. يا متاع خودش با متاع ديگري را، كه لا يملك است، فرش خودش با فرش ديگري را با هم ميفروشد. اينجا مجموع را ميفروشد، آيا اين مجموع را كه ميفروشد بيع آن نسبت به ما يملك است صحيح است يا صحيح نيست در هر دو مثال؟ ميگويیم صحيح است. چرا صحيح است؟ با اينكه مجموع را فروخته؟ علتش اين است كه اين مجموع مشتمل است بر ارادهي آن چيزي كه بيع آن صحيح است. و گفته ميشود خب نسبت به آن چه كمبودي وجود دارد؟ اين كه اراده كرده اين او را، همان را كه بيع آن صحيح است. ولو مجموعي گفته، گفته بعتُكما، بعتهما، گفته بعتُهما، مجموع گفته، اما نسبت به يكي از آنها كه هم اراده دارد و هم درست است. پس اين كأنّ منحل ميشود نسبت آن درست است، نسبت به آن يكي باطل است. خب اينجا هم همينجور است.
ميفرمايد: «و يكون كبيع ما يملك مع ما لا یملك كمال نفسهِ مع مال غيره أو كبيع ما يملك مع ما لا يُملك كبيع الخلّ و الخمر حيث حكموا بصحّة البيع في ما يملك و ما لا يملك» بايد اين و ما لا يملك غطل باشد، دون ما لا يملك، «حكموا يصحّة البيع في ما يملك دون ما لا يملك» يا دون ما لا يُملك. «مع أنّ ارادة البيع لم تتعلّق الا الي المجموع و ليس وجه الصحّة الا اراده بيع ما يصحّ بيعه في ضمن ارادة بيع المجموع» ايشان جوابي كه اينجا ميدهند ميگويند اين قياس اينجا به آنجا به ما ما يملك و ما لا يملك باطل است و حاصل جواب حلّياي كه ميدهند اين است كه ميفرمايند در جايي كه مجموع را ميفروشد، اينجا اينجور نيست كه سه تا اراده باشد؛ يك ارادهي نسبت به مجموع، يك اراده نسبت به اين، يك اراده نسبت به آن. بلكه اينجا يك اراده هست كه آن ارادهي مجموع است، وقتي با هم ميفروشد، يك اراده دارد و ما هم گفتيم اين ارادهي واحده ارادهي مجموع ناشي نشده از اكراه مكره، چون بيع مجموع مكرَهٌ عليه نيست. و همين ارادهاي كه خورده است به مجموع اين در حقيقت متضمّن بيع اين و بيع آن هم هست. به همان اراده دارد اين و آن را ميفروشد. نه به ارادهي جدا. شبيه آن چيزي كه شما در اجزاء يك عمل واحد و واجب واحد ميگوييد با يك وجوب، اين وجوب كأنّ همين يك وجوب پخش ميشود روي اجزاء. نه اينكه هر جزئي يك وجوب جدا دارد، تكبيرة الاحرام يك وجوب داشته باشد قرائت يك وجوب داشته باشد ركوع يك وجوب داشته باشد سجده يك وجوب، نه وجوب الصلاة اينجوري منتشر ميشود. و بال خودش را پهن ميكند روي همهي اينها.
س: ؟؟؟
ج: چه ارشادي است؟
س: لذا ميگويد اجزاء و اينهاي آن ارشادي است؟ وجوب جداگانه ندارد ديگر؟
ج: وجوب نه اگر يك امري بيايد آنها ارشاد است كه اينها همانهايي است كه آن وجوب روي آن پر كشيده است.
س: تبيين همان جزئيت سجده است تبيين جزئيت ركوع است.
ج: بله آنها ارشاد به اينجاست. و آن وجوب اينجوري ...
اينجا هم اراده كرده بيع اين دو تا را. هر كدام به همان اراده دارد فروش ميرود. نه اينكه اين يك ارادهي جدا دارد آن يك ارادهي جدا دارد.
حالا اگر فرض كنيد حالا تكميلاً عرض ميكنم، حالا كسي هم اگر بگويد اينجوري نيست اين اراده ترشّح ميكند از آن ارادهي بيع مجموع. يعني اراده كرده بيع مجموع را كه گفتيم بيع مجموع مكرهٌ عليه نيست. و ارادهي مجموع هم ناشي نشده از اكراه آن مجموع. اگر به اين كسي كه اراده ميكند فروش مجموع را، از اين اراده ترشح ميكند چون ميبيند مجموع بدون فروختن اين مجموعي درست نميشود پس بنابراين يك ارادهاي از او زاييده ميشود نسبت به بيع اين، يك ارادهاي از او زائيده ميشود نسبت به بيع آن. وقتي منشأ اين دو اراده ارادهي فعل غير مكرهٌ عليه بود قهراً آنها هم فعل غير مكرهٌ عليه ميشود ديگر. يعني اگر بگوييم خود نفس آن اراده منتشر شده روي اين دو تا كه خب روشن است. گفتيم آن ارادهي مجموع مكرهٌ عليه نيست و از اكراه مكره برنميخواهد. اگر بگوييم آن ارادهي مجموع هم از آن توليد ميشود ارادهي به فروش اين و ارادهي به فروش آن، باز چون اين ارادهها مستقاء و منبع آن يك ارادهاي است كه آن اراده نخورده به فعلي كه آن مكرهٌ عليه است. پس اينها هم همينجور است. چون منشأ آن، آن هست. مادرش آن هست، خاستگاهش آن هست. پس بنابراين ما در اينجا به قول ايشان اكراهي در بين نداريم. نه بيع اين اكراهي هست و نه بيع آن اكراهي است. چون اكراهي در بين نداريم پس بنابراين معامله صحيح است. و اينجا هر دو مشمول «احل الله البيع» هستند و درست است.
بعد خب حالا چرا قياس اينجا با آن مثال درست نيست؟ خب آنجا هم همان را بگوييد. آنجا ارادهي مجموع كرده بود. آنجا هم اينجوري ميگوييم. ميگوييم ارادهي مجموع مگر نكرده بود؟ بيع مجموع هم كه باطل است. همان ارادهي مجموع پخش شده روي اين دو تا، پس چرا ميگوييد آن بيع ما يملكش صحيح است. همان پخش شده.
جوابي كه ميدهند اينجا يك خرده روشن نيست كه چهجوري ميخواهند تغلّظ كنند؟ «و أمّا بابُ ما يملك و ما لا يُملك فما يصحّ بيعه فيه مرادٌ بإرادةٍ ضمنية و هي المصحّحة لبيعه» خب آنجا هم همينجور بود. حالا اين را يك تأمّلي بفرماييد اين ذيل ... الان من از تقريرات مرحوم آملي نقل ميكنم. آقاي حاج شيخ محمد تقي، توي منية الطالب و اين تقريرات ايشان، كه اينجا را ايشان چهجوري ميفرمايند. ظاهراً همين بيان آقاي نائيني را محقق اصفهاني تلخيص فرموده و در صفحهي 55 جلد دوم در پايان صفحه شروع ميكنند، ملخّص كردند گمان ميكنم همين فرمايش محقق نائيني باشد حالا ممكن است از ايشان هم توي ذهن خودشان آمده باشد. كه اين بيان را بگوييم بعد جواب ميدهند. اين ان شاءالله مطالعه بفرماييد براي جلسهي بعد.