< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدمهدی شب‌زنده‌دار

99/09/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:بیع

قبل از شروع در بحث هديه مي‌كنيم به روح مرحوم آيت‌الله حاج شيخ محمد يزدي رضوان‌الله عليه، كه يكي از اركان انقلاب و وفاداران راستين به انقلاب بود و نقش بسيار مهمي در حدوث و بقاء انقلاب داشت. ثواب يك صلوات و يك سوره‌ي مباركه‌ي حمد.

اللهم صل علي محمد و آل محمد.

﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ﴾

﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾

﴿الرَّحْمنِ الرَّحيمِ﴾

﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾

﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ﴾

﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ﴾

﴿صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّينَ﴾ [1]

 

بحث در فرع اول از فروع چهارگانه‌اي بود كه در مسئله‌ي سوم در تحرير الوسيله بيان فرمودند كه فرع اول اين بود كه «لو أكرههُ علي بيع أحد الشيئين علي سبيل التخيير» و اين مكرَه براي دفع آن ضرري كه مكرِه أوعد عليه، يكي از اين عِدل‌هاي تخيير را انتخاب كرد و انجام داد، بيع را انجام داد. كه گفتيم دو نظر در اين‌جا نقل كرديم يك نظر اين بود كه مطلقاً اين مكرهٌ عليه واقع مي‌شود يا حالا بگوييد مطلقاً باطل است. وجه آن را بعضي گفتند مكرهٌ عليه است. و يك نظر تفصيل بود كه اگر اين را كه انجام مي‌دهد براي دفع آن ضرر است بله، و الا اگر نه مغتنم مي‌شمارد فرصت را، نه براي آن دفع ضرر، و لو اين كه يترتّب عليه آن دفع ضرر هم، ولي اين براي آن انجام نمي‌دهد، يك فرصت خوبي است اين باطل نيست. كه ظاهر عبارت ماتن قدس سره و هم‌چنين مرحوم فقيه اصفهاني صاحب اصل؟؟، آن هم همين‌جور است.

در مقام دو تا تفصيل ديگر هم وجود دارد. يك تفصيل از مرحوم آيت‌الله بهجت قدس سره در همين وسيلة النجاة است كه ايشان فتاواي خودشان را ادراج كردند، ظاهراً خودشان شايد حواشي ايشان را بعد جناب آقاي محفوظي شايد ادراج كرده باشند، و آن اين است كه ايشان فرمودند كه تارةً اين دو بيعي كه علي سبيل التخيير گفته يكي از اين دو تا را بفروش، اين‌ها مساوي است در نظر آن بايع. مثلاً دو تا ماشين دارد عين هم هست. فرقي براي او نمي‌كند،‌ اين با آن براي او فرقي نمي‌كند. و قيمت‌هاي آن‌ها هم يكي هست. ا‌ين‌جا هر كدام را انتخاب كرد اين باطل است. ولي اُخري، اين‌ها با هم تفاوت مي‌كنند. يكي اشدّ است كراهتش نسبت به آن، و ضرري كه به آن وارد مي‌شود مثلاً، و دلش نمي‌خواهد، يكي اخفّ است. مثلاً مي‌گويد كه يكي از اين دو ماشينت را بفروش، يكي مثلاً فرض كنيد پرايد هست، يكي مثلاً بنز است، بنز كذا است. مي‌گويد يكي از اين‌ها را بايد بفروشي. اين مي‌آيد اين‌جا باز يك وقت اخفّ را اختيار مي‌كند، اين وَقَع باطلٌ. ولي اگر اشدّ را انتخاب كرد، و آن را فروخت، علي الاظهر اين است كه بگوييم اين‌جا اين باطل نيست و اين صحيح است. خب اين هم يك تفصيلي است كه در اين مقام داده شده كه اين تفصيل در آن‌ دو تا ملحوظ نظر نبود.

مرحوم امام قدس سره در بيع مي‌فرمايند كه اين تفصيل در محرمات، در تكليفيات، جاري هست و درست است. اما در وضعيات اين تفصيل را نمي‌پذيرند ايشان. «لو كان بين افراد الطبيعة تفاوتٌ في الشدّة و الضعف أو الزيادة و النقص فإن كان المكرَهُ عليه من التكليفيات فالظاهر لزوم اختيار اقلّها محذوره، فلو اكرهه علي شرب حرامٍ ما يجب عليه اختيار أضعفه مناطاً» مثلاً گفته كه يا خمر بنوش، معاذالله، يا اين آب متنجّس را بخور. خب اين‌جا بايد آب متنجّس را اختيار بكند اگر مكره است. چون مناط او اضعف است نسبت به خمر. «لأنّ الرفع و إن تعلّق بالطبيعة القابلة للصدق علي كلّ فردٍ و مقتضي ما تقدّم أنّ أول الوجود منها مكرهٌ عليه و مرفوع الحكم و بعد رفعه لا وجه للترجيح» در جايي كه اين‌ها تساوي قدم داشته باشند. «و لكن» همان‌طور كه قبلاً هم گفته شد، «و لكن لمّا كان الرفع منّة علي الامّة مع بقاء مفسدة المكره عليه و ليس من قبيل التخصص الكاشف عن عدم الملاك فلا محالة يحكم العقل بالجمع بين الغرضين و دفع الاكراه بالاقل محذوراً من بينها»

س: و لو كراهت نفسي آن نسبت به آن آب متنجّس هم بيش‌تر باشد؟

ج: بيش‌تر باشد.

اين همان چيزي بود كه قبلاً هم از ايشان نقل كرديم كه ايشان مي‌فرمودند كه حكم عقل در اين‌جا، چون مي‌گويد كه اين مفسده كه از بين نرفته، حديث رفع نمي‌آيد تخصيص بزند به ادله، تخصيص اگر بود يعني خارج از ادله است. خب وقتي كه خارج از ادله شد مفسده هم ندارد. اما اين تخصيص نمي‌زند. يعني آن حرمت سر جاي خودش هست، يعني به اين معنا آن مفسده سر جاي خودش هست، حالا شارع حكم آن را برمي‌دارد. يا عقاب آن را برمي‌دارد. حالا كه اين‌جوري هست عقل مي‌گويد خب خب تو بايد آن اخفّ را انتخاب بكني، آن را كه مفسده‌ي آن كمتر هست را انتخاب بكني.

بعد مي‌فرمايد: «نعم الظاهر عدم جريان ذلك في الوضعيات» اين حرف ما در تكليفيات است. اما اين مطلب در وضعيات جاري نيست. «و لو اكرهه علي بيع داره أو بستانه يقع بيع اولهما مكرهاً عليه و إن كان اكثر قيمةً أو بقائه أهم لدي المالك»

س: بخاطر همان مبناي فلسفي كه امور اعتباري قابل شدت و ضعف نيستند.

ج: نه.

س: وضعيات قابل شدت و ضعف هستند امام مي‌گويند كه نيستند.

ج: نه اين‌جا به اين شكل هست كه ...

س: نه آن درست است ولي اكراه به چي تعلّق گرفته؟ اكراه به موضوعي تعلّق گرفته كه قابل شدت و ضعف نيست، درست است كه من نفساً از اين مثلاً بدم مي‌آيد يا از آن كمتر، اين‌ها درست است. ولي متعلّق اكراه وضعيات است وضعيات هم كه لا يقبل الشدة و الضعف، پس مثل هم هست ديگر، حالا ولو اين كه تو بيش‌تر بدت بيايد يا كمتر بدت بيايد. اين بيان را مي‌شود براي آن كرد. چون اين مبنا را امام قبول دارد كه در امور وضعي ما نمي‌توانيم ؟؟؟ چون اعتباري هستند، اعتباري‌ها ديگر شدت و ضعف ندارند.

ج: خب اين‌كه اعتباري‌ها شدت و ضعف ندارند، آقاي خوئي هم دارند كه اعتباريات شدت و ضعف ندارد. ولي خب آن‌جا جواب داده شده از اين مقاله، به اين‌كه بله حركت نيست در اين اعتباريات، كه ضعيف بشود شديد، اين درست است در اعتباريات حركت نيست اما اعتبار مي‌كند شديد را، مثلاً نجاست اين‌جور نيست كه نجاست پايين‌دستي كم كم بشود نجاست بالا دستي، چون حركت در آن‌جا نيست، نموّ و رشد در آن‌جا نيست. اما مي‌تواند از اول بگويد «الناصبيُّ أنجس من الكلب»، اعتبار دارم مي‌كنم. اعتبار مي‌كنم نجاست اشدّ و اكثر را براي ناصبي نسبت به كلب. نه اين‌كه همان نجاست كلبيه مي‌آيد اشتداد پيدا مي‌كند. ولي اعتبار كه مي‌كنم اعتبار دست معتبر است بيايد نجاست خفيفه را اعتبار بكند، يا نجاست شديده را اعتبار بكند. اين جوابي است كه مرحوم شهيد صدر در طهارت دادند به محقق خوئي در آن‌جا كه ايشان در بحث طهارت فرموده اشتدادپذير نيست و طهور بعضي گفتند معناي آن فلان است. در آن‌ واژه‌ي طهور و آن‌جاها اين بحث هست.

س: حالا علي المبني چي؟

ج: اين ربطي به اين جهت ندارد ببينيد حرف بر سر اين هست كه آيا در اين‌جا حكم عقل وجود دارد كه ... عقل مي‌آيد چه مي‌گويد؟ آن‌جا فرقش با محرمات اين است كه آن‌جا آن اشدّ در نظر مولاست. عقل به اعتبار عبوديت و بندگيش مي‌گويد خب الان حق نداري كه آن چيزي را كه مولا مبغوض‌تر دارد آن را و اشد هست پيش او و تو مخلَص داري، بيايي آن را مرتكب بشوي. اين خروج از زيّ بندگي است. در آن‌جا چون به مولا برمي‌گردد. اما اين‌جا به مولا كه برنمي‌گردد كه. مبغوض مولا كه نيست مبغوض تو هست. كه آن بستان را بيش‌تر دوست داري تا مثلاً ماشينت را. حالا ولو خودت داري پا روي مصلحت خودت مي‌گذاري، خب بگذار. ولي بالاخره كه داري مي‌فروشي براي چه هست؟ براي اين‌كه تخلّص پيدا بكني از آن ضرري كه او ايعاد كرده و بالاخره آن ضرر بالاتر است از آن چيزي است كه شما از فروش بستان مثلاً ناراحت هستي كه براي تو پيدا مي‌شود.

س: يعني عند التزاحم وقتي كه يكي مبغوض‌تر هست در نفس من، عند التزاحم، مثل اين پرايد و ؟؟؟

ج: عقل به من نمي‌گويد.

س: نه، من مي‌خواهم بگويم عند التزاحم آيا من وقتي آن دو تا با هم‌ديگر در واقع مخلصي غير از اين دو تا نيست يا اين است يا آن. عند التزاحم نفس من چه مي‌گويد؟

ج: نفس يعني، ببينيد.

س: نه قبل از اكراه را در نظر بگيريد. فعلاً اكراه هنوز نيامده. ؟؟؟ اضطرار مثلاً پيدا بكند، يا بين پرايد يا بين بنز. براي اين كه مثلاً براي يك عمل جراحي. و يا به يك كسي مي‌خواهد كمك بكند. الان در واقع نفس من چه مي‌گويد.

ج: نفس كه ...

س: ؟؟؟

ج: ولي مخالفت با نفس كه.

س: نه آن كه مي‌دانيم مخالفت با نفس كردن حرام نيست. آن سر جاي خودش، آن را قبول داريم. نمي‌خواهم بگوييم آن بيان توي اين‌جا مي‌آيد. ما مي‌خواهيم بگوييم وقتي عند النفس من اضطرار بخواهم پيدا بكنم بين دو چيز كه يكي خيلي براي من شديدتر است. نفس من توي اين حالت تزاحم اصلاً آن اقلّ را مكروه نمي‌داند. يعني عند التزاحم كراهتش نسبت به آن از بين مي‌رود. عند التزاحم، وقتي كسر و انكسار مي‌شود. لذا اگر ؟؟؟

ج: نه، هر دو مكروه بشود آن بيش‌تر مكروه هست.

س: نه وقتي مي‌داند مجبور است.

ج: باشد بالاخره كراهت دارد.

س: اين حالت ؟؟؟

ج: كراهت دارد منتها يكي بيش‌تر و يكي كمتر.

اين فرمايش مرحوم امام است. حالا چرا آن بزرگاني كه آن‌جوري گفتند مثل مرحوم آيت‌الله بهجت آن‌جور مي‌فرمايند؟ كأنّ نظر مبارك آن بزرگان اين است كه اين وقتي با اين‌كه له الخيار و الاختيار كه بيايد آن اخفّ را انتخاب بكند، مي‌رود آن اشدّ را انتخاب مي‌كند، با اين‌كه از نظر اكراه مكره تفاوتي وجود ندارد، اين كاشف از اين هست كه كمال طيب نفس را دارد نسبت به اين اشد و وقتي كمال طيب نفس را داشت اين اكراه كه شارع فرموده است كه من برداشتم در جايي است كه آن اراده‌ي او مقهور باشد، مغلوب باشد. اما اگر اراده‌ي او مغلوب نيست، تحت سلطه و سيطره‌ نيست و مستقلاً خودش اين را اراده كرده و خواسته، ادله‌ي اكراه آن‌جا را نمي‌گيرد براي اين كه اكراه اصلاً صادق نيست. حالا يا بگو صادق نيست اصلاً بالمرة يا بگو انصراف دارد. تو خودت مي‌خواهي. شما كه مي‌تواني از آن خفيف را بفروشي.

درست است كه آن محاسبه‌ي آن‌جا الزام عقل نيست. الزام عقل در محرمات و تكليفيات، الزام عقل است به اين‌كه اخفّ را انتخاب بكن. بخاطر اين‌كه در رابطه‌ي با مولاست. اين‌جا الزام به اين معنا نيست. اما علي القاعده كسي كه اين كار را مي‌آيد مي‌كند، اين ... البته اين در صورتي است كه توجه داشته باشد نه اين كه در واقع آن مثلاً قيمتش بيش‌تر است يا فلان است. يك وقت ممكن است كه در واقع اين‌جوري باشد آن خبر ندارد. اما آن‌جايي كه متوجه هست كه بايد اين قيد هم در آن بزرگان بيايد كه پيش آن اشد است و آن متوجه به اين اشديت است. يا نه بالفعل است. ملاك را بالفعل اشديت در نفس قرار بدهيم، نه اشديت واقعي و اخفيت واقعي، نه. به آن چيزي كه در حين معامله پيش او اشد است و حال اين‌كه همان موقع در پيش او يك چيز ديگري خفيف‌تر است و اخف است اين انتخاب مي‌كند آن اشد را.

س: و لو امتثالاً باشد براي آن.

ج: بله چون به هر دو امتثال مي‌شود. قصد امتثال را علي ايّ حالٍ چه به آن و چه به اين دارد. مي‌تواند داشته باشد. چون هر كدام را انجام بدهد، امتثال امر مكره شده و از ايعاد او تخلّص پيدا مي‌كند.

ولي صحبت بر سر اين است، كه تو كه با او خفيف‌تر مي‌توانستي او را رها كردي و توجه هم به اين مطلب داشتي كه و آن شديد را انتخاب كردي، اين ينبأ از اين كه كمال طيب را داري. پس اكراه صادق نيست. بنابراين معامله صحيح است.

حالا اگر بخواهيم به آن ادبيات بگوييم به آن مبنا بگوييم، مثل مبناي فقه العقود، مانع كه موجود نيست اكراه صادق نيست. شرط هم موجود است، خب طيب نفس داری. اين وجه فرمايش اين بزرگان كه اين‌جور مي‌فرمايند و آن هم وجه فرمايش مرحوم امام كه فرمودند.

در اين‌جا همان‌طور كه قبلاً هم عرض مي‌شد و گفتيم مرحوم بلاغي هم در هامش در حاشيه‌ي خودشان بر مكاسب، تنبيه به اين جهت دادند، مرحوم استاد هم در ابتغاء الفضيلة اين را دارند، يك وقت بحث مقام اثبات است يك وقت بحث مقام ثبوت است.

در مقام اثبات، يعني توي دادگاه مثلاً يا افراد ديگر وقتي كه اين واقعه را مي‌بينند اين‌جاها ممكن است كه بگوييم كه همين كه اين‌ها مي‌دانند اين يك اماره‌ي عقلائيه هست بر اين كه اين كمال طيب نفس را داشته باشد. قضاوت ديگران بخاطر اين اماره، و این كه طريق است، معلوم مي‌شود كه خودش خواسته. اثباتاً اين‌جوري هست. اما يك بحث، بحث ثبوتي هست، كه حالا اين‌جا مسئله‌ي ثبوتي دارد بحث مي‌شود. در مسئله‌ي ثبوتي، آن بايد ديد كه واقعاً بين خودش و خدا، اين چه‌جوري ست؟ كه استاد قدس سره اين‌جا بر اساس همان اين تفسير آخري را بيان كردند كه اين تفصيل ايشان را بيان بكنيم ببينيم از اين جواب آن درمي‌آيد يا درنمي‌آيد؟

ايشان در ابتغاء الفضيلة فرموده «و أمّا بحسب مقام الثبوت و قد يقصد البيع جدّاً في الجميع» حالا البته اين مال صورتي است كه هر دو را مي‌آيد مي‌فروشد و اقتصار بر يكي نكرده، في الجميع. ولي از فرمايشي كه اين‌جا دارند معلوم مي‌شود كه آن‌جا هم چجور است.

«و قد لايقصد البيع في الجميع» در هر دو بيع را قصد كرده. يك وقت در هر دو قصد نكرده، «و قد لا يقصد البيع في الاول و يقصد في غيره، و قد يقصد البيع في الاول دون الثاني» كه مي‌گويد توي مقام ثبوت اين‌جوري هست. كه حالا ما اين را مي‌گذاريم اصل حرف‌شان و استدلال‌ها و اين‌ها را براي همان فرع بعد كه هر دو را مي‌فروشد. ولي بايد عبد ببينيد بين خودش و خدا چه جوري است؟ همان‌طور كه قبلاً هم مي‌گفتيم. يك وقت مثلاً يك دهشتي، يك چيزي به آن دست داده كه اصلاً از محاسبه بيرون رفته، و آمده هماني را که اگر حالت عادي داشت آن را اختيار نمي‌كرد. و در اثر اين‌كه مي‌گويد نمي‌دانم چي شد كه اين‌ كار را كردم؟ اين‌جا ولو اشد را فروخته باشد مي‌گوييم باطل است. چون اين‌جا اكراه صادق است با اين توجه به اين‌ها، كه بين خودش و خدا، حال خودش را مي‌داند. كه اين حرف را ما در كجا هم زديم؟ در آن‌جايي كه اصلاً تخيير نبود. آن‌جايي كه تخيير اصلاً نبود. گفت بع دارك، و گفتيم اين‌جا اگر واقعاً اين‌جوري بوده كه اين خودش دنبال فروش خانه‌اش بوده، ولي بخاطر مزاحمت زن و بچه‌اش حاضر نمي‌شدند يا پدر و مادرش حاضر نمي‌شدند، نمي‌شد كه بفروشد، الان مي‌گويد حالا اين كه آمده سر ما اين‌جوري مي‌كند، مغتنم است فرصت خوبي است. كه ديگر جلوي دهان آن‌ها بسته مي‌شود ديگر چاره‌اي ندارند. ما گفتيم اين‌جا معامله صحيح است. نمي‌توانيم بگوييم معامله باطل است. چون با طيب خاطر خودشان را انتخاب كرده اگرچه مي‌داند ترتّب عليه فائده‌ي دفع ضرر را. ولي اين اراده‌ي بيع از او تراوش نكرده. يا لااقل اين است كه هر دو مثل توارد علتين بر معلول واحد هستند، كه در بحث عبادات عده‌اي مي‌گويند منهم شهيد صدر كه عبادت باطل نمي‌شود در اين صورت.

كه هم مثلاً وضو مي‌گيرد و هم براي اين‌كه مي‌خواهد نماز بخواند، طهارت حدثيه داشته باشد و هم مي‌خواهد شاداب بشود، خنك بشود. خب عده‌اي گفتند كه اين‌جا اشكالي ندارد. حالا بعضي‌ها هم گفتند كه اشكال دارد. آن‌جا مي‌گوييم كه اگر واقعاً بين خودش و خدا اين‌جوري است اين اكراه صادق نيست. طيب هم هست. خب اين‌جا هم همين‌جور است. اين‌جا به طريق اولي اين‌جوري است. پس بايد مثلاً اين‌جوري بگوييم كه در مقام ثبوت همه‌جا، چه اين‌جا و چه غير اين‌جا، اين‌جوري مي‌گوييم كه اگر واقعاً مي‌داند، واقعاً براي دفع ضرر او اين كار را كرده، فقط؛ اين صادق است ولو اين‌كه آن اشد را انتخاب كرده باشد. ولي اگر مي‌داند كه نه، اين‌چنين نيست و كمال طيب نفس را هم داشته،‌ اين‌جا مي‌شود گفت كه اشكالي ندارد. خب اين فرع اول كه «لو أكرهه علي بيع احد الشيئين علي التخيير فكلّ ما وقع منه لدفع ضرره يقع مكرهاً عليه»

س: حاج آقا حالا اگر قصد بكند، يعني شما برگردانديد به همان قضيه‌ي قصد ديگر؟ كه بين خودش و خدا محاسبه بكند ببيند كه آِيا بخاطر اين حالت حيرتي كه براي او حاصل شده اين قصدش چه بوده از اين قضيه؟ درست است؟ كه حالا مثلاً اين توي حالت غفلت معمولاً اين فرمايشي كه مي‌فرماييد حاصل و خودش بايد بين خودش و خدا محاسبه بكند، حالا ما مي‌گوييم اين قصدي كه شما سابقاً مي‌فرموديد منظور آن قصد امتثال بود ديگر درست است؟ قصد امتثال مكره؟

ج: نه، قصد تحقق اين بيع در خارج جداً. اين است، اين كه داريم اين‌جا مي‌گوييم اين است يعني بين خودش و خدا مي‌داند.

س: نقيض آن مي‌شود همين فرمايش سيد ديگر، يا قصد امتثال امرش را داريم، پس وقع اكراهياً و وقع باطلاً. يا قصد بيع داريم وقع صحيحاً. دو طرف دارد ديگر؟

ج: نه قصد بيع را دارد.

س: قصد بيع را كه هميشه دارد.

ج: اين قصد بيع را كه مي‌كند يك وقت اين قصد بيعش مي‌داند كه معلول اكراه مكرِه است. يك وقت نه، اين قصدي كه دارم مي‌كنم ولو آن اكراه سر دوش من هست ولي من بخاطر اكراه او اين قصد را نمي‌كنم. ولو مي‌دانم با اين بيع من آن فائده مترتب مي‌شود كه ضرر او هم منتفي مي‌شود. ولي من براي خاطر ... همان‌كه امام هم فرمود كه ...

س: ؟؟؟

ج: ؟؟؟ يعني

س: عرض من اين است كه مي‌گويم قصد امتثال مكره يك موقع بگوييم آقا ملاك براي رفع اثر بيع كه همان صحّت و بطلان باشد، ؟؟؟ صحت باشد اين است كه شما قصد امتثال مكرِه را داشته باشيد. علاوه بر قصد آن بيع، قصد امتثال مكره را هم داشته باشيد. درست است؟

ج: قصد امتثال به عبارت ديگر يعني همين، يعني او منشأ شده كه شما داريد می‌پرسید، تنها او. مقصود اين است.

س: نه مي‌خواهم بگويم قصد امتثال مكره يعني اين كه من اين كار را دارم انجام مي‌دهم ...

ج: امتثال در اين‌جاها شايد داني و امتثال و اين‌ها، طاعت نمي‌خواهد ؟؟؟

س: حالا به قصد ... اين را ديگر قبول داريد ديگر؟ به قصد اين‌كه او عقابش را از روي سر من بردارد.

ج: يعني فقط براي اين هست.

س: فقط ندارد ديگر.

ج: نه يعني اين است منشأ آن. كه اراده‌ي او مقهور است. يك وقت نه، الان اين را فرصت مغتنم مي‌بيند.

س: همان‌جا كه فرصت مغتنم مي‌بيند، آن‌جا اگر ؟؟؟ كافي نيست؟

ج: براي اين‌كه اكراه صدق بكند.

س: بله براي اين‌كه ادله رفع ؟؟؟

ج: نه مي‌گوييم كه چه مكرهي؟ خودت خواستي. بخاطر آن كه نبود،‌ يعني اين در حقيقت اين است از خدا مي‌خواهد كه... يك وقت از خدا مي‌خواهد كه آن اكراه مكره از بين برود و اين نفروشد. يك وقت نه، از خدا اين را نمي‌خواهد مي‌گويد خيلي هم اكراه او خوب است. بگذار باشد. اگر جايي است كه مي‌گويد اكراه او باشد من از خدا مي‌خواهم كه اين باشد چون محاذيرم از بين مي‌رود، و مي‌فروشم، و مي‌داند كه اگر نفروشد او پدرش را درمي‌آورد. ولي از خدا مي‌خواهد كه اكراه او باشد كه اين فرصت داشته باشد براي اين‌كه برود بفروشد.

س: پس همان مثالي كه سابق مي‌زديد ديگر؟ ولي توي محل كلام‌ ما كه هر دو مبغوض است ولي يكي ابغض است ما نظرمان اين است كه وقتي هر دو مبغوض بود، آن مثال درست بود كه مي‌فرمود خانه و نمي‌دانم ؟؟؟ اما اين‌جا هر دو مبغوض است يكي هم ابغض است من مي‌توانم آن را كه مبغوض است، نه ابغض را، مبغوض را بفروشم، قصد متثال مكره هم بكنم، آن‌جا مشمول ادله مي‌شود.

ج: آن ابغض؟

س: نه همين كه دارم مي‌فروشم، مبغوض.

ج: نه مبغوض را اگر مي‌فروشد كه بله.

س: ابغض ؟؟؟

ج: بله ابغض را.

س: ابغض را وقتي مي‌فروشم چون قصد امتثال مكره بكنم ؟؟؟

ج: همين را داريم مي‌گوييم، مي‌گوييم كه بايد اين‌جوري تفصيل بدهيد كه بين خودش و خدا اين ابغض را كه دارد مي‌فروشد چه‌جوري هست؟ اگر مي‌بيند اين ابغض را كه فروخت

س: همين كه قصد كرد براي رفع عقاب، اين كافي است.

ج: نه حالا اين ابغض را كه دارد مي‌فروشد، گاهي بين خودش و خدا مي‌داند كه ...

س: ؟؟؟ هر دو مبغوض هستند.

ج: مي‌داند كه اين انتخاب اين ابغض علي رغم اين كه ابغض بود اين همين‌جوري در اثر آن حالتي كه در اثر آن شدت آن دهشتي كه برايش پيدا شده بود انتخاب كرد و بعد هم پشيمان شد كه چرا ما اين كار را كرديم؟ نمي‌دانم اصلاً عقل من از سرم پريده بود؟ چه‌جور شد؟ اين‌جا بله همان ابغض باطل است.

س: فرض غفلت را شما مي‌گوييد؟

ج: نه غفلت نيست.

س: من غافل هستم از اين كه بخواهم محاسبه بكنم، ؟؟؟

ج: اين‌جا مي‌گوييم باطل است. حتي ابغض را هم مي‌گوييم باطل است. در اين صورت باطل است.

اما اگر اين‌جوري نبوده، و اين را با كمال خودش مي‌داند، اين را با كمال توجه نفس اين را انتخاب كرده و حال اين‌كه مي‌توانست آن را انتخاب بكند كه در حقيقت از عدم ارتكاب اين تفصّي برايش ممكن بوده.

س: ؟؟؟

ج: بله. خب چرا تفصّي نكرده؟

س: اين با مثال قبلي شما فرق دارد. آن مثال اين بود كه من طيب نفس كامل داشتم دنبال بهانه مي‌گشتم. ولي اين‌جا چون هر دو مبغوض است يكي ابغض است، ولو من ابغض را انتخاب بكنم، و قصد هم بكنم رفع عقاب را كافي است. براي اين‌كه صدق ادله ؟؟؟ ديگر لازم نيست كه من ... چون هر دو مبغوض هستند، همين لحظات پيش خودتان فرموديد.

ج: خب مي‌دانم هر دو مبغوض است ما كه نمي‌گوييم مبغوض نيست.

س: تفصي آن هم به مبغوض است. تفصي آن هم به يك امر راحتي كه نيست، تفصي آن هم به مبغوض است. همين‌كه ابغض را انجام دادم، قصد رفع عقاب را داشتم يكفي. بر طبق ادله. لازم نيست فرض غفلت را شما فقط بفرماييد. شما ؟؟؟

ج: نه شما اين را جواب بدهيد چطور مي‌شود كسي كه ... يعني همان كه در مقام اماره گفته مي‌شد در مقام ثبوت حساب بكنيد، چطور مي‌شود با اين‌كه مي‌داند آن ابغض است و آن حالت دهشت و غفلت و اين‌ها برايش پيدا نشده، اگر حالا عادي هست چطور مي‌شود كمال طيب نفس را نداشته باشد به فروش ابغض و در عين حال ابغض را انتخاب بكند؟

س: كمال طيب نفس را كه ندارد، چون دو طرف آن مبغوض هست.

ج: نه مي‌دانم، مي‌گويم با آن مي‌توانست ديگر؟ باب يك ماشين بنز داشته، يك پرايد داشته، پرايد قراضه داشته، حالا پرايد قراضه را گفته، يكي از اين‌ها را بفروش، مي‌توانست پرايد قراضه را ...

س: گير قضيه همين‌جاست دقيقاً. آن نكته‌ي كليدي آن اين‌جاست، كمال طيب نفس را ندارد. توي اين فردي كه ما داريم ؟؟؟ متنفر هست از آن، از اين بيش‌تر متنفر هست. كمال طيب نفس ؟؟؟

ج: اين را چرا انتخاب كرد؟

س: اين را انتخاب كرد ... ابغض را انتخاب كرده درست است.

ج: چرا؟

س: خب به جهت اين‌كه مشمول ادله‌ي اكراه است.

ج: نفس، ببينيد نفس كه بخواهد اختيار بكند، اين ...

س: چون مشمول ادله‌ي اكراه مي‌دانسته، انتخاب كرده.

ج: اصلاً مسئله بلد نبوده، حالا رفته بعداً پرسيده.

س: ما مي‌گوييم شمول ادله‌ي اكراه اين‌جا بر آن صادق است و اين هن چون مشمول مي‌دانسته ابغض را انتخاب كرده. اين‌كه شما مي‌گوييد ؟؟؟

ج: نه مي‌خواهيم بگوييم اكراه صادق است اين‌جا، مي‌گويد عرف مي‌گويد چه اكراهي داشت؟ تو که اکراه نداشتی.

س: استاد تصور مي‌كرد هر دوي آن‌ها باطل است. ابغض را گرفت. ؟؟؟

ج: نه فرض اين است كه... اگر مي‌داند هر دو باطل است. يك حرفي است، يك كسي مي‌داند هر دو باطل است اصلاً چطور بيع مي‌كند؟ آن وقت رفع ما استكرهوا عليه نمي‌گيرد آن را، چون موضوع بيع نداريم. اصلاً انقداح داعي بر بيع چه‌جور محقق مي‌شود اين‌جا؟ بايد از آن غفلت داشته باشد. فلذا يك مسئله‌اي هست خودشان مطرح كردند آقايان، كسي كه مي‌داند يك معامله‌اي باطل است چه‌جور واقعاً قصد مي‌كند آن معامله را؟

س:‌ ؟؟؟از باب عدم اراده باید؟؟

ج: اراده چه‌جور مي‌كند؟

حالا ديگر آن‌جاها.

س: ؟؟؟

ج: نه حالا آن‌جوري يا ... حتي آن وجوهاتي كه در قاصد گفته مي‌شود يا سارق مي‌آيد مي‌فروشد، با اين‌كه مي‌داند كه ملك خودش نيست، آن‌جا آن توجيه‌هايي كه آن‌جا هست باز اين‌جا نمي‌شود گفت. آن توجيه آن‌جا كه خودش را مالك مي‌پندارد. فرض مي‌كند. آن مي‌شود اين‌جا گفت؟ يا مگر اين‌جا هم بگوييم بله،‌ مي‌گويد اين بيع باطل است ولي فرض مي‌كنيم كه بيع درست است. كلاه سر نفس مي‌شود گذاشت؟ كه قصد جدي متمشّي بشود؟ كه چيزي كه باطل است شرعاً من بگويم درست است. يك تشريعي مي‌كند مي‌گويد درست است و بعد مي‌فروشد. چه‌جور مي‌شود اين؟ حالا اين يك مشكله‌اي است كه همه بايد حلش بكنند حالا. كسي كه مسئله بلد هست چه‌جور اكراه اصلاً قابل تصور است؟ مثلاً آقاي اصفهاني آمدند اين‌جوري درست كردند، گفتند اين فرض آن در جايي است كه غفلت از مسئله پيدا مي‌كنند. و الا از اين باب‌ها خارج است اصلاً. و اين را مي‌داند باطل است و قصد بيع جدي مي‌كند يعني چي؟ تا قصد بيع جدي نكند كه بيع نيست. وقتي بيع نبود، رفع ما استكرهوا عليه ديگر قابل تطبيق نيست.

س: يك فرض ديگري هم مي‌شود. اين مثلاً اين كه الان مثلاً ماشين گرانقیمت است اين ارزان است و اصلا‌ً توي بازار رغبتي به آن نيست من هم الان مي‌خواهم تفصي پيدا بكنم ؟؟؟ ناچار هستم بروم اين ؟؟؟

ج: نه آن بله. آن مورد اضطرار است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo