درس خارج فقه استاد محمدمهدی شبزندهدار
99/09/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:بیع
بيان ديگري كه شايد آخرين بيان باشد كه عرض ميكنيم فرمايش فقه العقود هست. كه ايشان ميفرمايند براي تخلّص از اين استدلال كه ميگفت اكراه بر جامع است و بر خصوصيات و افراد نيست. و جامع كه حكم ندارد پس حديث رفع آن را برنميدارد. حكمي نيست كه بردارد. خصوصيات هم كه اثر دارند حكم دارند مكرهٌ عليها نيستند پس حكم آنها برداشته نميشود. بنابراين اگر اكرَه المكره بر شرب احد الخمرين، اينجا هر دو حرام است. هر كدام را بياشامد كار حرام كرده. و اگر اكرهه علي البيعين يا بيع و طلاق انجام داد هر دو اثرش مرتّب ميشود. چون اكراهي بر اين خصوصيات نيست، بر جامع است جامع هم كه اثر ندارد.
براي تخلّص از اين اشكال خب وجوهي تا حالا گفته شده بود كه عرض شد و بررسي شد. وجه اخير كه وجه ايشان هست اين است. ايشان ميفرمايند ما دو جور جامع داريم، يكي جامعي كه جزء مشترك است و بخشي از مصاديق آن هست. مثل جنس نسبت به انواع. كه حيوان كه جنس است جامع است اما جامعي است كه بخشي از انسان است، بخشي از بقر است، بخشي از غنم است، جزء مشترك اينچنيني هست. ولي بعضي جامعها هست كه عين تمام افراد هست، جامع بين الخصوصيتين است نه جامع بين بخشي از خصوصيتها. كه از آن تعبير ميكنند به عنوان احدهما يا احدها. كه ضمير حالا به اختلاف موارد مختلف ميشود. اين ديگر احد الامرين اينجور نيست كه اين جزء مشترك باشد يعني هر كدام از اينها تشكيل شده باشند از احدهما و يك چيز اضافه. مثل جنس نيست بلكه اين جامع بين كلّ هويت و وجود اين و وجود آن و وجود آن هست. نه جزء اينها. و در اينجا كه محل بحث ما هست اين است كه گفته يا اين را بفروش يا آن را بفروش، يا اين كار را بكن، يا آن كار را بكن. جامعمان جامع دومي است نه اولي. و در اين جامع دومي يتّصف بكلّ ما يتّصف به الخصوصية. اگر دو چيز داشتيم كه حرام است احد الامرين المحرمين حرام است يا حرام نيست؟ شرب الخمر و القمار، احدهما حرام است يا حرام نيست؟ احد هذين كه شرب خمر باشد و قمار باشد بالضرورة آن هم حرام است. احد الامرين حرام نيست؟ ميشود گفت يكي از اين دو تا حرام نيست. هر دو حرام هستند نميشود گفت يكي از اين دو تا حرام نيست. يا احد البيعين، دو تا بيع، بيع خانه، بيع ماشين، گفته يا خانهات را بفروش يا ماشينت را بفروش، ميشود گفت بيع خانه اثر دارد اثر آن صحّت است. انتقال است. اثر بيع ماشين هم انتقال ماشين است به مشتري و ثمن به بايع. هر كدام را كه حساب ميكنيم اين اثر انتقال را دارد. خب حالا كه هر كدام از آنها اثر انتقال را دارد احدهما ... ميشود گفت كه يكي از اين دو تا اثر انتقال را ندارد؟ نميشود گفت. وقتي هر دو اثر دارد احدهما هم خب اين اثر را دارد ديگر.
ميفرمايند كه «و هذا الجامع (كه اين جامع دوم باشد) يحملُ لامحالة الاثر المشترك أو الحرمة المشتركة فأحد الحرامين حرامٌ لامحالة و أحد المؤثّرين مؤثّرٌ لامحالة» اين بيع مؤثّر بوده، اين مؤثر، اين هم مؤثّر بوده در نقل و انتقال، خب پس احدهما هم كه جامع بينهما هست اين هم مؤثّر هست ديگر، يكي از اين دو تا هم مؤثّر هست. «فإنّ الجامع المنتزع من شيئين موصوفٌ لامحالة، موصوفٌ بجميع الاوصاف المشتركة بينهما» اوصافي كه مشترك بينهما هست اين هم او را خواهد داشت.
حالا نتيجه چه ميگيريم بعد از اين مقدمات؟ تا حالا سه تا مقدمه گفتيم، يك: اينكه جامع دو قسم است. مقدمهي ثانيه اين بود كه ما نحن فيه جامع قسم ثاني است. مقدمهي سوم اين است كه جامع قسم ثاني موصوف است به هر چيزي كه اين اطراف دارند، منطبقٌ عليها دارند. بعد از اين سه مقدمه نتيجه ميگيريم كه پس اينكه گفته ميشود جامع اثر ندارد پس برنميدارد غلط است. جامع اثر دارد. اين جامع اثر ... اثر همان افراد اثر آن هم هست.
پس بنابراين حديث رفع ميآيد چكار ميكند؟ ميگويد بر احدهما اکراه كرده، حديث رفع هم ميگوید من اثر اين احدهما را برداشتم. بنابراين مشكلي نيست اين اثر برداشته شد، منتها اثر احدهما را برداشته. يكي از اين دو تا را. حالا ديگر بقيهي اين ديگر در كلام ايشان نيست، خب وقتي كه يكي از اين دو تا را برداشته، قهراً هر دو را نميتواند برود انجام بدهد.
بعد ايشان ميفرمايند كه اين توجيه كلام شيخ هم همين است. شيخ اعظم هم همين را ميخواهند بفرمايند. تقرير كلام شيخ را بايد اينجور بكنيم. كه شيخ فرمود اثر مال جامع هم هست، بخاطر اين است كه ميخواهد بفرمايد اينجا جامع ما جامع قسم ثاني است و وقتي قسم ثاني شد اثر مال آن هم هست. اگر دو نفر اينجا بودند دو نفر آدم هستند احدهما آدم نيست؟ ميشود گفت؟ دو تا حرام است احدهما حرام نيست؟ دو تا واجب است احدهما واجب نيست؟ اينها اينجور جامعهاي انتزاعي از مصاديق، اين همان حكم مصاديق را دارد. آن احكام مشتركهي مصاديق در آن هم هست. احكام مشتركه نه مختصّهي آنها.
س: ؟؟؟
ج: انتزاعي نبايد باشد ديگر، و الا خب انتزاعي خواهد بود. حالا خيلي ديگر چيز نكردند اين مسئله را. كه حالا خود انتزاعيها را هم دو قسم كرده باشند در كلام ايشان.
بله مثلاً در جامع تحصّلي، آنجايي كه جامع قسم اول باشد در جامع قسم اول آنجا مثل اينكه مثلاً دو تا كأس هست و آن بر مايع ... ميگويد آقا يك مايع بايد براي من بياوري و الا ميكشمت. مايع بايد براي من بياوري. و اين مايع خب جامع مشترك به معناي اول است بين اين آب و آن آب يا اين آب مثلاً و آن سركه و اين آب و آن مثلاً فرض كنيد كه خمر و هكذا.
س: ؟؟؟
ج: آنجا باز گفته چون احدهماست. آنجا كه نميگويد ...
س: ؟؟؟ مثالش چیه، ماء را ؟؟
ج: احدهماست.
س: نه مثال اكراه ؟؟؟
ج: ميگويد إشرب احدهما، يا احدهما ميآورد توي لسانش، يا ميگويد إمّا هذا و إمّا هذا.
س: ؟؟؟ یک طرفش خمر است مثلاً.
ج: يك طرفش آب هست مثلاً.
س: آبِ پاك است؟
ج: حالا يا پاك يا چي. حالا اين را داريم تحليل ميكنيم تا آن صور را بيان بكنيم.
حالا فعلاً پس اينجور است ما ميخواهيم بگوييم كه چه هست؟ اگر اينها اثر مشترك داشته باشند. مال آن جامع قسم ثاني هم ميشود.
حالا بعد از اين كه اين كبري روشن شد، حالا در مقام تطبيق،
س: ؟؟؟ آنجايي كه قسم اول باشد مثالي بزنيد كه ؟؟؟ با حرمت نباشد يعني احدهما بگوييم متّصف به حرمت نيست. چون در آنجا هم كه يك طرف خمر است و يك طرف ماء متنجّس است و اكراه شده علي شرب ... مثلاً يك طرف ماء متنجّس است يك طرف ماء مغصوب است اينجور بگوييم. الان بر مطلق شرب الماء است كه آمده چيز شده. آمده اكراه شده ؟؟؟
ج: حالا اين را ميگوييم. حالا اين را در مقام تطبيق، حالا فعلاً اين كبري محقق بشود. اينها صور تطبيق آن هست كه حالا بيان ميكنيم.
پس در جامع قسم ثاني اثري كه مال افراد هست اثري كه مال تمام افراد هست، يعني اثر مشترك است اين مال آن جامع قسم ثاني هم هست. اما اگر يك اثري مختص بود مال يك مصداق بود مال يكي ديگر نبود، در اينجا اين اثر مال جامع نميشود مال جامع انتزاعي. ميفرمايند «و أمّا إذ اختصت الحرمة أو الاثر بواحد من الامرين فالجامع بينهما و لو بمعني احدهما ليس متّصفاً بالحرمة أو بذاك الاثر فالجامع بين الحلال و الحرام ليس حراماً و الجامع بين ذي الاثر و غير ذي الاثر ليس مؤثّراً» بگوييم احد اينها مؤثّر است. خب این احد اگر منطبقٌ عليهاش آن يكي باشد مؤثّر نيست؟ يكي حلال است يكي حرام است بگويد يكي از اين دو تا حرام است، خب نه، اگر يكي از اين دو تا آن يكي باشد حرام نيست. اگر هر دو حرام است خب قهراً احدهما هم حرام است. چون چه اين باشد چه آن باشد حرام است. چه باشد چه آن باشد، مثل بيع يا معاملات يا ايقاعات، يا يك معامله يا يك ايقاع، خب اثر دارد. خب آنجا درست است آن احدهما هم اثر دارد. پس كبرايي كه ايشان حالا ادعا ميفرمايد اين است كه اين جامع قسم ثاني اگر همهي اين اطرافي كه ضمير به آنها برميگردد و منتزعٌ عنه آن جامع قسم ثاني است اگر يك اثر مشترك داشته باشند چه اثر تكليفي، چه اثر وضعي، اين اثر مال جامع هم ميشود. و اگر نه اثر مشترك بين همهي آن منتزعٌ عنها نباشد اين اثر براي جامع نخواهد بود.
بر اساس اين مطلب ميفرمايند كه «و هذا هو السرّ في أنّه لو اكرهه علي الجامع بين الحلال و الحرام لم تسقط عنه الحرمة» گفته يا شرب خمر بكن يا اين آب حلالِ طاهرِ پاك را بنوش. در اينجا حرمت برداشته نميشود. به همان بياني كه مستدل ميگفت. چون ما اكرهه عليه جامع احدهماست. و اينجا جامع اثر ندارد چرا؟ براي اين كه آن حرمت مال تمام اطراف نيست.
پس ما اكرهه عليه كه جامع باشد اثر ندارد پس آن را برنميدارد. چيزي نيست كه بردارد. خصوص آب مكرهٌ عليه نيست. خصوص آن شرب، آن هم مكرهٌ عليه نيست. پس حرمت سر جاي خودش هست.
«و لو اكرهه علي الجامع بين حرامٍ خفيفٍ و حرامٍ شديد لم تسقط عنه الشدّة لأنّ الجامع بين شديد الحرمة و خفيفها ليس شديد الحرمة» گفت كه يا خمر بنوش يا اين آب متنجّس را بنوش. اينجا جامع از اصل حرمت مشترك است اما شدت مال يكي از آنها هست. پس احدهما شديد الحمرة نميشود. پس نسبت به آن شدت اكراهي نيست. وقتي نسبت به شدت اكراه نبود پس بنابراين آن شدت باقي ميماند، برداشته نميشود. وقتي شدت باقي ماند برداشته نشد، عقل ميگويد خب در اين تزاحمي كه اينجا وجود دارد بايد آن را كه خفيف است را انتخاب بكني.
صورت دیگر: «اما لو اكرهه علي الجامع بين البيع و ما ليس له اثرٌ كشرب الماء» يا اين ماشينت را بفروش، يا اين آب را بايد بخوري. پس براي او يك اثري دارد مثلاً آب بخورد، براي اين كه مردم مثلاً ميگويند اين مسلمان نيست، ميگويد تو اين آب را جلوي مردم بخور كه بفهمند كه آبي كه من از آن خوردم يا با من مباشرت كردند بايد بخوري كه مردم بگويند خب اين آب را خورده معلوم ميشود كه اين مسلمان است. يا ماشينت را بفروش يا اين كار را بايد بكني، و الا كذا خواهم كرد.
خب اينجا ميفرمايند كه «لو اكرهه بين الجامع بين البيع و ما ليس له اثر كشرب الماء أو بين البيع الصحيح و بيع الفاسد» ما در اينجا ميگوييم بيع صحيح است. چرا؟ چون در اينجا اثر مشترك نداريم كه مال جامع باشد. بيع اثرش نقل و انتقال است. آن اگر بيع فاسد است اثر ندارد ...
س: ؟؟؟
ج: بله نقول ببطلان البيع. اشتباه لپي بود.
چرا؟ نه از باب دليل اكراه. ما اينجا نقول ببطلان البيع. اما نه از باب دليل اكراه. دليل اكراه اينجا نميتواند پياده بشود. چرا؟ براي اين كه جامع كه اثر مشترك ندارد خصوص بيع هم كه مكرهٌ عليه نيست. اما ما قائل هستيم به اين كه در بيع ما دو چيز لازم داريم وجود الشرط، فقدان المانع. اكراه مانع از صحت است. اين مانع اينجا وجود ندارد. اما شرط صحت بيع طيب نفس است. و اينجا اين آقا اگر ميرود ميفروشد بخاطر اين است كه از آن گرفتاري تخلّص پيدا بكند، پس طيب ندارد، ما بخاطر فقدان شرط ميگوييم نه بخاطر صدق اكراه بگوييم.
س: و الا بايد ميگفتيم صحيح است.
ج: و الا بايد ميگفتيم صحيح است. اگر تنها مسئلهي اكراه بود بايد ميگفتيم صحيح است.
حالا آقاياني كه مثل مثلاً شيخنا الاستاد در ارشاد الطالب ميگويند صحيح است آنها چون طيب نفس را ميگويند لازم نداريم. طيب معاملي لازم داريم، طيب نفس لازم نداريم و اينجا كه ميتوانست برود آب بخورد كه، ميتوانست بيع فاسد را انتخاب بكند كه.
«أو بين البيع و اداء الدين المستحقّ»
س: ؟؟؟
ج: مبناي كي؟
س: ؟؟؟ اختلاف داشتند یا؟؟
ج: نه اينها ميگويند آن تنها كفايت نميكند.
ايشان ميفرمايد كه يا اين مثال، ميگويد آقا يا ماشينت را بفروش، يا بدهكاريت را به فلاني ادا بكن. خب در اينجا اگر آمد فروخت، آقايان در آنجا خيليها گفتند كه اين فروش درست است. چون مخلص داشته و آن هم محذوري برايش نبوده، خب بدهكار است و بايد برود بدهكاري خودش را بدهد، آن هم بدهكارياي كه حال باشد مخصوصاً. اما ايشان در تمام اين موارد ميفرمايند بيع باطل است. چرا؟ ميفرمايند كه «لأجل أنّ البيع كما يكون الاكراه مانعاً عن صحّته كذلك يكون طيب النفس شرطاً في صحّته و هنا لم يقع البيع عن طيب النفس بل وقع هَرَباً من وعيد المكرِه و من ايفاء الحق الذي لا يريد ايفائه و لو عصياناً» حتي در آن مثالهايي كه گفته يا ماشينت را بفروش يا اداء دين بكن، آن الان نميخواهد، نميخواهد اداء دين بكند، حالا ولو اين كه عصياناً، پس چون او را اراده نكرده، آن اداء دين را اراده نكرده ولو عصياناً و وظيفهاش بوده كه بپردازد همين فوراً، اما حالا نميخواهد و ميخواهد اين پول را میخواهد مثلاً سفري با آن برود، سفر غير واجب، يا ميخواهد يك خرجي بكند كه حالا ضرورت هم ندارد آن خرج، فلذا واجب است كه او بپردازد. خب اينكه ميآيد الان در اينجا ميفروشد براي چیست؟ براي تخلُّص از اين مشكلهاي است كه نفروشم به او بدهم، دلم نميخواهد، به او ندهم و ماشين را نفروشم، اين پدرم را درميآورد. پس روي اين مشكله و مخمصهاي كه توي آن گرفتار شده، ولو به سوء اختيارش كه ميخواهد به آن... اين بخاطر اين است دارد ميفروشد، پس طيب نفس ندارد. ولو اكراه صادق نيست، اكراه بر جامع بود، جامع اثر نداشت بر اين فرد هم كه اكراه صادق نيست. پس مانع از صحت نيست، وجود ندارد اينجا، ولي شرط صحت وجود ندارد.
س: چهجور ايشان جمع ميكند بين اين كه ؟؟؟ و يك عدم مانع اكراهي را شرط ميداند يعني دو تا چيز را مقوم ميداند اين اصلاً قولش چه قولي هست؟ اگر ايشان ميخواهد بگويد كه طيب النفس مقتضي است و شرط است اصلاً ؟؟؟
ج: مقتضي نه، شرط است.
س: شرط است ديگر، شك در مقابل اقتضاء، يعني بايد طيب نفسي باشد در مقام اقتضاء، مانعي هم از خارج ؟؟؟ اكراه نباشد. اين است ديگر. اگر اين حرف را ميخواهد ايشان بزند، ؟؟؟
ج: اقتضاء نفرماييد، يعني مقتضي بخواهد اثر بكند بايد شرط موجود باشد مانع هم مفقود باشد.
س: خب همين، شرطش چیست؟
ج: شرط آن طيب نفس است. الا أن تكون تجارة عن تراض.
س: ايشان اگر بخواهد اين حرف را بزند اصلاً ديگر نيازي نيست كه ديگر برود بحث اكراه را بكند چون در هر جايي هم كه اكراه هست، قطعاً قبل از اين كه صدتا بیاید نود هست ؟؟؟
ج: نه. نيست.
س: حالا چه اكراه باشد و چه نباشد.
ج: نه نيست.
س: چون هرباً منه، يعني از آن توقّع ضرر و آن شبه ثاني كه من نميخواهم حالا انجام بدهم و مكروه من هست هميشه ميخواهم هرباً از آن انجام بدهم، و طيب نفس پس ندارم.
ج: نه گاهي امام هم داشتند اين را كه طيب نفس دارد يعني راضي هست به اين معامله. مخصوصاً در اينجا پول خوبي دارد ميدهد. اما شارع ميگويد تو نبايد ارادهاي كه ميكني تحت سلطهي ديگري... چون آن دارد ميگويد. چون آن دارد ميگويد ميخواهي بفروشي يعني اين دخيل شده ولو راضي هم باشي من ميگويم اين معامله باطل است.
س: يعني چون آن ميگويد من آن بخش فرمايش شما، چون آن ميگويد من ديگر تا ؟؟؟
ج: نه حتي اگر هم او ميگويد تو هم باز راضي هستي. دوست داري، ولي اكراه صادق است. شارع ميگويد هر جا اكراه صادق بود كه آن دارد ميگويد اگر نكردي ميكشم تو را، من ميگويم اينجا معامله باطل است ميخواهد شما را بزرگ بار بياورد كأنّ.
س: نه اين چطور اخافه ميشود؟ حالا امام نميدانم چه گفته ولي اخافه هست اين؟
ج: بله
س: ميگويد من دوست دارم خودم انجام بدهم اما ميترسم.
ج: بله ديگر. ميگويد اگر نفروشي پدرت را درميآورم.
س: آقا من خودم دارم ميروم اينجا چه اخافهاي هست بترساند من را؟
ج: بله چون گفتيم معناي اكراه اينجا ادخله في الكُره نيست، خلافاً لآقاي حكيم، اينها ميگويند كه نه معناي اكراه در اينجا يعني همين. كه يك كسي بگويد كه اگر اين كار را نكني فلان ضرر را به تو وارد ميكنم. همين. ولو اين كه مشتاق هستي، اصلاً عاشق هستي كه بفروشي، به همين.
س: آقا كي براي من ترس ايجاد ميشود؟ حاج آقا يك كسي كلت گذاشته روي ؟؟؟
ج: بله ترس ... كه اكر نفروشم البته ؟؟؟ ترس دارم اگر نكنم بله، منافاتي با هم ندارد.
س: من خودم دارم ميروم بيرون، من آدم سرمايي اصلاً نيستم كه از سرما بترسم، اصلاً گرمايي هستم دوست دارم بروم توي سرما، يك كسي كلت ميگذارد روي سر من ميگويد برو اگر نروي فلان كار را ميكنم، اصلاً در من اخافه ايجاد نميشود چون كرهي نسبت به او ندارم تا بترسم. اخافه صدق نميكند.
ج: نه، اگر انجام ندهي چي؟
س: ؟؟؟
ج: نه،
س: اين اگر در مورد فرض من كه دارم خودم ميروم و هيچ كُرهي ولو به اكراه مكره در من ايجاد نميشود فرض شما اين است به اكراه مكره هم هيچ كُرهي ايجاد نميشود اينجا اصلاً اخافه نيست اصلاً كلت نه، تيربار بياور، من دارم ميروم.
ج: اخافهي از اين كه اگر ترك كنم كه ميدانم.
س: اخافه هست خوف شايد بگوييم كه نيست اما اخافه هست.
ج: اخافه كه حتماً هست.
س: ؟؟؟ آخر معناي كسر و انكساري نيست معناي ايجاب و وجوبي هست ؟؟؟
ج: خوف هم هست.
س: ؟؟؟
ج: خوف هست كه اگر نفروشم.اگر پا گذاشتم روي معشوقم كه فروختن اين باشد. و نفروختم، خب ميترسم كه... در آن صورت كه ميترسم كه.
س: اينجا عرف ميگويد كه ميترسي، من دارم خودم ميروم بيرون،
ج: بله
س: آهان ترسيدم.
ج: نه، شما بگو اين ترس شما باعث نشده بفروشيد، نه اين كه اين ترس در دلت بود كه اگر نفروشم چنين بلايي به سرم ميآيد.
س: ؟؟؟
ج: اينكه دارم كه اگر نفروشم يك بلايي ممكن است بياورد. بله شما بگو اينجا اين خوف موجب فروشت نميشود. اما اين ترس كه وجود دارد.
اين آقايان هم ميگويند كه بله معناي اكراه اين نيست كه اكراه در نفس شما، كراهت و كره در نفس شما ايجاد بشود همين است كه كسي بيايد بگويد اگر اين كار را نكردي، فلان ضرر را به تو وارد ميكنم.
س: ؟؟؟
ج: بله.
خب بعد ميفرمايند كه «و هنا لم يقع البيع عن طيب النفس بل وقع هرباً من بعيد المكره (در آن مثال) و من ايفاء الحقّ الذي لا يريد ايفائه و لو عصياناً أو هرباً من بعيد المكره (در آن مثال ديگر) و من شرب الماء الذي لا يشتهيه نعم» البته يك استثنائي ميفرمايند میگویند «نعم قد تكون سهولة المندوحة قرينةً عرفيةً إثباتية علي طيب النفس كما مضي منّا فيما سبق و هذا مطلبٌ آخر» ميفرمايند كه ما بخاطر عدم طيب نفس ميگوييم اين بيع باطل است. البته يك جاهايي ممكن است يك قرينهاي باشد كه آنجا بگوييم نه طيب نفس هم وجود دارد. بخاطر اين كه مثلاً يك راه فرار خيلي آساني وجود دارد خب ميتوانست از آن راه استفاده بكند و نفروشد ولي در عين حال فروخت، خب اينجا همه از نظر اثباتي قضاوت عرفي اين است كه آن طيب نفس داشته ديگر. مسئلهاي نداشته كه الان.
س: نسبت به سهولت ؟؟؟
ج: ولي اين اثباتي هست.
س: ؟؟؟
ج: اكراه كه حتماً نيست. علي ايّ حال نيست در هيچ صورتي.
س: نه طيب هم نيست.
ج: طيب هست يك جاهايي. ما بخاطر بطلان، بخاطر عدم طيب نفس كه شرط است ميگفتيم كه باطل است. استثناء ميكنند كه يك جاهايي ممكن است قرائني باشد يا قرينهاي باشد كه طيب نفس وجود دارد كه آنجا قهراً ميگوييم معامله درست است. ميگوييم آن بيع درست است.
پس حاصل كلام اين است كه ما در اينجا ميگوييم كه اثر مال بعض افراد است نه مال جميع افراد. و اثر مشترك وجود ندارد و جامع هم قسم ثاني هست. در اين جاها ميگوييم بله اكراه نيست. اما نتيجهاي كه مستدل ميگرفت را قبول نداريم. مستدل چه نتيجهاي ميگرفت در قول اول؟ ميگفت جامعي كه اكراه دارد اثر ندارد. فرد كه اثر دارد اكراه بر آن نيست، پس فرد درست است صحيح است. ما اين را قبول نداريم. در اينجا آن نتيجهاي كه ميخواست از اين حرف بگيرد، ميگوييم حرفهاي تو درست است. ما اُكره عليه، ليس له اثر، ما له الأثر ليس عليه الاكراه. اينها را قبول داريم ولي اين منشأ صحت معامله نميشود چرا؟ چون شرط كه طيب نفس است وجود ندارد.
س: فروض ديگر را بحث نميكند ايشان؟ مثلاً بين بيع و شرب خمر باشد. بين حكم وضعي و تكليفي باشد. اينجا چي؟ اينجا جامع ديگر ؟؟؟
ج: ميرسيم به آنجا بله.
حالا اگر اينجوري شد همين فرضي كه شما فرموديد. اگر او را اكراه كرد اكرهه علي الجامع بين البيع و فعل الحرام» گفت كه يا خانهات را بفروش، يا شرب خمر بكن، خب اينجا جامع اثر مشتركي ندارد. اثر بيع، نقل و انتقال است؛ اثر شرب خمر، آن هم كه اثرش حرمت است. پس احد الامرين، اينجا اينجوري نيست كه بگوييم احد الامرين حرام است؛ نميتوانيم بگوييم. احد الامرين نقل و انتقال است؛ اين را هم نميتوانيم بگوييم. پس باز اينجا اكراهي بر بيع نيست بر آن خمر هم نيست. حالا در این جا باید چی گفت؟ آن وقت ايشان اين فرق را طبق مسالك مختلفي كه قبلاً هم گفتيم فرموده تا ميرسد به اينجا كه ميفرمايد «و الصحيح في المقام أنّ الجامع هو المكرهُ عليه و ليس حراماً و ما هو حرامٌ ليس مكرهاً عليه فلا ترتفع الحرمة بالإكراه» شرب خمر حرمتش از بين نميرود. اما بيع صحيح است يا صحيح نيست؟ باز ميگوييم اين بيع «و أمّا البيع فيبطلُ بالإكراه» نه بخاطر صدق اكراه در اينجاها بر خود اين، چون بالاخره آن اكراه به جامع كرده، من ... حالا آنها ميگفتند كه اضطرار داري، ايشان ميگويد پس من بخاطر فرار از آن... پس طيب نفس را ندارم.
س: ؟؟؟
ج: بله ديگر.
ميفرمايند كه «أمّا البيع فيبطل بالاكراه لأنّه فرارٌ من احد عقابين و يكون واحدٌ من العقابين عقاباً بشرياً» كه آن مكرِه باشد. «و هذا كاف في صدق الاكراه» به معناي نه اكراه در اين، آن اكراهي كه حديث رفع ميخواهد بگيرد. «و كذلك يصدق الاضطرار و عدم الطيب» اين ملخّص كلام ايشان، حالا خردهريزهايي هم دارد كه ديگر حالا.
س: بيع با طلاق را چي ميگيريد شما؟ ؟؟؟
ج: بين بيع و طلاق؟ خب آنجا هم جامع كه اثر ندارد.
س: تجارة عن تراض فقط معاملات تجارات را ما ميگوييم ما دليل داريم عن تراض بايد باشد ؟؟؟ طلاق را چه ميگوييد؟ نه ديگر الا ان تكون تجارة عن تراض كه طلاق را نميگيرد كه، ادله هم فقط طيب معاملي را اقتضاء ميكرد طيب نفسي را اقتضاء نميكرد. دليلشان بر طيب نفسي تجارة عن تراض است. اگر غير از اين است بفرماييد. مگر اين كه بگوييم ايشان در مطلق ايقاعات و معاملات طيب نفسي را ؟؟؟ و اگر آن را ميخواهد پس استنادش به تجارة عن تراض نبايد باشد. اگر استناد ايشان به طيب نفسي شرط اشتراط طيب نفسي تجارة عن تراض است در غير تجارة، مثلاً در طلاق چي؟ كه يك طرف طلاق است يك طرف بيع؟ بيع را ميگوييد خب باطل است بخاطر اين كه ؟؟؟ اما طلاق چي؟ طلاق شق ثاني نيست چون طلاق است يك چيز اضافه بر مازاد در آن هست شق اول است شق ثاني كه نيست، اكراه نيست، پس بايد بگوييد طلاق صحيح است. كما اين كه در؟؟؟
ج: حالا ممكن است ايشان از ادلهي طلاق هم استفاده كرده باشد. بخاطر ادلهي طلاق ايشان بگويند كه بايد طلاق هم عن طيب باشد. بحسب بعضي روايات كه مثلاً دارد كه اگر مثلاً مادرش به او بگويد كه زوجهات را طلاق بده، و اين ميآيد طلاق ميدهد ميگويد لم يقع مثلاً اين طلاق. با اينكه آنجا آن اكراه به آن معنا نيست. يعني چون خودش مايل نيست آمده سؤال كرده از امام بحسب ما ببالی آمده سؤال كرده كه او گفته من هم اين كار را كردم و حال اينكه من به او علاقه دارم و ميخواهم، و حضرت ميفرمايند مثلاً اين فايدهاي ندارد. در اين مثال. اما اگر شما يك مثالهايي پيدا بكنيد كه آن را بايد حالا كه نه ما چيزي نداريم بر اينكه ...
س: ببينيد بيع مثلاً با ظهار، يك چيزي غير از تجارت خلاصه، حالا ؟؟؟ طيب نفسي شايد نباشد آنجاها بايد چه بگوييم؟
ج: حالا مثلاً بين عتق، ما در عتق مگر طيب نفس ميخواهيم حالا؟ در طلاق حالا، ولي در عتق مثلاً آن گفته كه يا عبدت را آزاد بكن، يا اين بيع را انجام بده، حالا او آمد گفت كه انت حرٌّ لوجه الله و قصد جدّ هم كرد. خب اين كه تجارت نيست بايد اينجا بگوييم مثلاً صحيح است، بيع صحيح نيست چون شرط آن را ندارد.
اين فرمايش ايشان.
ما به اين احدهما، اين جامع ثاني كه ميفرمايند چهجور نظر ميكنيم يك وقت ميگوييم احدهما يا احد الاطراف عنوان مشير است. خب وقتي دو تاي آنها حرام است پس يكي از اين دو تا هم حرام است ديگر. چون يكي از اين دو تا يا اين است يا اين است ديگر. آن هم دارد ميگويد يكي از اين دو تا را انجام بده. اگر اينجوري باشد كه عنوان مشير باشد ميگويد يكي از اين دو تا را انجام بده و به لحاظ همين كه شما ميگوييد كه بالضرورة اين موصوف ميشود به همان كه اثر مشترك است. اگر اين دو تا حرام است هم الف حرام است و هم ب حرام است. احدهما هم حرام است ديگر، احدهما هم حرام است. خب اين آدم تصديق ميكند اينها را. احدهما هم حرام است چون اين احدهما در حقيقت كنار جامع ديده نميشود مشير به آن هست.
س: اگر اين را كلي ببينيم ميگوييم مشير نيست.
ج: اما اگر كلي ببينيم.
س: اشكال اين واضح است كه قطعاً مكره احدهماي كليه را كه در آن اكراه نكرده كه، قطعاً مكرِه دارد احدهماي مشيري را دارد اكراه ميكند، ميگويد يا اين كار، يا اين كار. علي الاشاره ميگويد احدهما ؟؟؟ آن كه مكرهٌ عليه است احدهماي مشيري هست نه احدهماي كلي.
ج: خب اگر اينجور شد،
س: مشير هم باشد عرفاً ؟؟؟
ج: حالا نه ميخواهيم تتمه كلام، اگر شما ميگوييد اين احدهما، احدهماي مشيري است پس چرا ديگر ميگوييد اكراه بر جامع هست بر فرد نيست؟ ولي آثار فرد مال جامع هم هست. ديگر اينجا جامع، يعني فقط عالي است يعني يك چيزي است كه با آن داري فقط اشاره ميكني.
س: كلي علي البدل هست اينجا.
ج: يعني مثل چي ميماند؟ مثل وضع عام موضوعٌ له خاص ميماند. در وضع عام موضوع له خاص، موضوع له ميشود آن عام كه در نظر گرفته يا ميشود آن افراد؟ در وضع عام موضوع له خاص اينجوري توضيح ميدهند ديگر. ميگويند عام را در نظر گرفته چون تمام اين افراد را كه نميشود در نظر بگيرد، مثلاً هذا ميگويند وضع عام موضوع له خاص است. خب اصلاً محدود نيست مشارٌ اليه مفرد مذكر كه، عنوان المفرد المذكر را در نظر ميگيرد از رهگذر آن توجه اجمالي به مصاديق پيدا ميكند لفظ هذا را براي كلّ واحد، كلّ واحد، فلذا وضع عام موضوعٌ له خاص ميشود مثل مشترك، مشترك است. هم براي اين وضع شده، هم براي آن وضع شده، هم براي آن وضع شده. اينجا هم اگر اين احدهما اينجوري دارد ديده ميشود مثل عامي كه در وضع عام موضوع له خاص باشد، پس اكراه آن دارد ميرود روي اين، روي اين، روي اين. پس همينها موضوع اكراه است. منتها روشن است كه او جمع بين اينها را نميخواهد يعني در لبّ و در واقع آن اين است كه اين را بايد انجام بدهي اگر بقيه را انجام نميدهي، آن را بايد انجام بدهي، اگر بقيه را انجام نميدهي. احدهماي مشيري ميشود.
س: ؟؟؟
ج: نه حرف بر سر اين هست ببينيد يك وقت ما اينجوري تحليل ميكنيم اگر اينجوري تحليل ميكنيم پس نفرماييد اينجا همان حرف آن بزرگاني را بزنيد كه ميگويند در اينجا آقا اكراه روي فرد است.
س: اصلاً اگر ندارد مگر غير از اين ميتوانيد تصوير بكنيد؟
ج: اينجور تصوير كردند بله.
س: اگر ندارد.
ج: همينجور تصوير كردند. آقاي خوئي، آقاي چي، امام، همهي اينها گفتند ما ميگوييم از آن به فرد سرايت نميكند.
س: خب عيبي ندارد بگويند، ولي نميتوانند با خلاف الواقع ؟؟؟
ج: بله اين دو تا مطلب است. يكي اين است كه آنها فرمودند يا نفرمودند، يكي اين است كه چه جور شده كه آخر اين حرف را فرمودند؟ پس شما اشكال داريد؟
ج: آقا يعني يك چيزي فرمودند كه ... خودتان به ما ياد داديد كه ... يك چيزي را بايد به اينها استناد بدهيم كه امكان جلالت شأن اينها توي آن ؟؟؟
ج: نه وقتي هست كه كلامشان تصريح صريح نباشد.
س: آقا احدهماي مشيري را ديگر، اينها كه آقاي خوئي كه فرض را ميفهمند كه چیست؟ فرض را هر كسي بفهمد دست هر كسي بدهي ميفهمد كه مكره احدهماي كليه را كه نميخواهد ؟؟؟
ج: معصوم كه نيستند.
س: ؟؟؟
ج: علماء به هر جا برسند معصوم نيستند. و در طول تاريخ خداي متعال اين اراده را فرموده كه حتي آدمهاي خيلي بزرگ از نظر علمي كه گاهي واقعاً به قول آقاي آخوند كه شقّ القمر ميكنند، نسبت ميدهد، ميگويد شيخ گاهي حرفهايي ميزند كه شقّ القمر است. يقرب من شقّ القمر. اما خب يك جاهايي هم اشكال به آن ميكند ديگر. يعني ميخواهد ما بگوييم آدم غير معصوم گَهي بر تارك اعلي نشيند، گهي هم زير پاي خود نبيند. حالا بزرگان هم همينجور هستند. كه بله گاهي دقايقي ميگويند كه آدم مبهوت ميشود كه اينها چهجور اين دقايق را متوجه شدند و بيان كردند و گاهي هم يك مطلبي يك جايي ميگويند كه غفلت از يك حيثي دارند. حالا همينجا شما ميگوييد اين احدهما است، احدهما را جامع ميگيريد غير از آن ميگيريد، و لا اقول كه از آن به اين سرايت ميكند، يا آقاي خوئي ميفرمايند نه من نميگويم از باب اضطرار دارم ميگويم آن كه به اين چيز نميكند، خب اين حرفها با اين جور درميآيد كه اينها را دو تا ببينند.
يك حرف هم اين است كه نه آقا اين همان حرفي كه خود شما ياد ما داديد در وضع عام موضوع له خاص، كه گاهي جامع فقط حيث آلويت دارد (با همزه)، و ما فيه يُنذر نيست ما به يُنذر الي الافراد ميشود و آنها را دارد ميبيند. اكراهش هم روي آنهاست. منتها از آن طرف هم بالضرورة، خب ميديد اگر اكراه روي همهي اينهاست پس همهي اينها را ميتواند بخورد اگر حرام است يا همهي اينها ... ميگوييم نه،
س: مشروط است.
جك بله، آن لبّش ميداند که یعنی مقصودش اين است. و اين حرف آقاي حكيم قدس سره خيلي حرف خوبي هست. حالا ولو اين كه در مقام بيان ايشان اين را منوط كردند به حرف در واجب تخييري، كه ما گفتيم نه لازم نيست به آنجا چي كنيد، ولو آنجا را نگيرد، اين يك مسئلة اُخري.
س: پس شما قبول داريد كه اگر اين امر مسلّم را قبول بكنيم كه اينجا ؟؟؟ احدهماي مشيري هست حرف آقاياني كه ميگويند اكراه به فرد ميرسد حرف درستي هست. قبول داريد.
ج: درست است. بله آنهايي كه ميگويند به فرد ...
س: نه آنها نه، شما الان اين را قبول ميكنيد ؟؟؟
ج: بله يعني آن اقوي است.
س: جامعي نيست كه بخواهد ؟؟؟
ج: جامع هست، ببينيد ولي اكراه روي جامع نيست. ببينيد همانطور كه در وضع عام موضوع له خاص جامع هست اما موضوع له آن نيست. وضع بر روي آن نيست، وضع براي افراد است.
س: نسبت به ادلهي اكراه جامع ؟؟؟
ج: اينجا هم همينجور است. وضع مال افراد است آنجا، اينجا هم اكراه مال افراد است از ناحيهي او، چون احدهما است.
پس در واقع بايد گفت كه حرف آقاي حكيم، و اين فرمايش اگر درست باشد خيلي خب ميگوييد اثر مال اين است خب از احدهما اثر برداشته ميشود ديگر. خب حالا اگر آمد با هم، هم قمار كرد در آن مثال هم قمار كرد و هم بيع كرد، هم هر دو ظرفها را نوشيد. اينجا چهجور درستش ميكنيد؟ ميتواند اين كار را بكند يا نه؟ خب از احدهما برداشته ديگر. احدهما هم يا اين است يا، هم اين احدهما هست و هم اين احدهما هست. پس حكمش برداشته شد. اما اگر آنجور بگوييم يا آنجوري بگوييم كه آن آقايان ميفرمايند، خب بله، امام ميفرمود يا صاحب ارشاد الطالب ميفرمود.
س: اگر مشروط هم باشد ؟؟؟
ج: مشروط باشد كه خيلي عالي هست.
بنابراين اقوي به نظر ميآيد اصل مطلب محقق حكيم در اينجا اين تمام است و درست است اين يك راه.
يك راه ديگر هم كه اگر از اين هم غمض عين بكنيم آن راه را كه بارها عرض ميكرديم و آن اين است كه وقتي اكراه به جامع ميكند ما از مذاق شريعت ميفهميم كه شارع به ما اجازه داده ولي آن اجازهاي را كه ما كشف ميكنيم اين نيست كه همهي اينها را، چون الضرورات تقدّر بقدرهاست آن اجازهاي كه به دلالت التزام و از مذاق شارع ميفهميم اين است كه اگر مَخلص داريم مخلص حلال داريم آن، و همان توضيحاتي كه در جلسات قبل داديم.
بنابراين ما دو را داريم يكي اين است كه از اين راهي كه امروز توضيح داديم و قبلاً هم در ذيل كلام محقق حكيم كه در حقيقت اتّباع از ايشان است يكي هم اين مسئلهاي است كه ميگوييم از مذاق شريعت ميفهميم اجازه دارد. و اين اجازهي مكشوفهي من مذاق الشريعه هكذا يقتضي كه بيان كرديم.