< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدمهدی شب‌زنده‌دار

99/09/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:بیع

بحث در جواب محقق حكيم قدس سره بود در نهج الفقاهه كه ايشان فرمودند اگر تفسیر واجب تخييري را اين قرار بدهيم كه برمي‌گردد به وجوب‌هاي مشروط به تعداد عِدل‌ها، و در جايي هم كه مكرِه مي‌گويد إفعل يا اين كار يا آن كار را، به همين نحو باشد. كه مي‌گويد اين را انجام بده مشروط بر اين كه آن را ترك بكني، اين را بايد انجام بدهي، مشروط به اين كه آن‌ها را ترك بكني، بايد اين را انجام بدهي و الا أفعلُ كذا. آن يكي را هم مي‌گويد اگر آن را ترك كردي بايد اين را انجام بدهي و الا أفعلُ كذا، پس اين‌جا مي‌شود در حقيقت اكراه به فرد، اكراه به مصداق، نه به جامع، كه شما بگوييد اكراه به جامع به فرد سرايت نمي‌كند.

خب اين مطلب قهراً اين شبهه را ايجاد مي‌كند كه اگر بخواهيم اين‌جوري بگوييم پس بنابراين هر فردي را انتخاب... همه‌ي اين افراد مكرَهٌ عليه هستند ديگر. حالا اگر يك جايي، يكي از عِدل‌ها مباح بود يكي حرام بود، يا يكي از عِدل‌ها بيع فاسد بود يكي بيع صحيح بود. يا اگر دو حرام بود يكي از عدل‌ها حرمت اشد داشت و يكي اخف. بايد بگوييد كه همه‌ي اين‌ها بالاخره همه‌اش مكرهٌ عليه است ديگر. و حال اين كه اين قابل التزام مثلاً نيست. ايشان مي‌فرمايند كه در مواردي كه هر دو... هر دو حالا از باب اقلّ تصريح گفته مي‌شود و الا خب هر مقدار عِدل هست وجود دارد. اگر همه‌ي اين اطراف موضوع اثر شرعي باشند ؟؟؟ اگر همه‌ي افراد موضوع اثر شرعي هستند در غير آن‌جايي كه حالا أخفّ و اشدّ باشند، در غير آن‌جايي كه يكي مباح باشد يكي... كه آن‌جا اثر شرعي ندارد ديگر. اباحه را اثر شرعي نمي‌دانند. و اباحه هم برداشتن خلاف امتنان است با اين كه حديث رفع در مقام امتنان است. مثل اين كه مثلاً مي‌گويد يكي از دو زوجه‌ات را طلاق بده. اين‌جا هر كدام را طلاق داد باطل است. چون اين را طلاق بدهد اگر طلاق او را ترك مي‌كنی او را طلاق بدهد اگر طلاق او را ترك مي‌كنی. خب هر كدام را بيايد طلاق بدهد مكرهٌ عليه است ديگر. اكراهي بر آن نيست باطل است.

اگر دو كأس خمر وجود دارد يكي به قول ايشان احمر است و يكي مثلاً فرض كنيد كه اصفر است. مي‌گويد كأس اصفر را بنوش اگر آن را نمي‌نوشي، و الا كذا. و كأس احمر را بنوش اگر اصفر را نمي‌نوشي و الا كذا. خب اين‌جا هم هر كدام را بنوشد مكرهٌ عليه است و حرمتي ندارد در اين‌جا. و همين‌طور مي‌فرمايند كه اگر اثر مال يكي از اين دو تا باشد، مثل اين كه گفته بيع صحيح و بيع فاسد، يا گفته كه... حالا همين بيع صحيح و بيع فاسد كه اثر مال يكي است مثلاً. اين‌جا هم فرموده اگر آن بيع را انتخاب بكند، بيع صحيح را انتخاب بكند باطل است.

مي‌فرمايند «لو كان الاثر بأحدهما دون الآخر فاختار ما له الاثر بطل، لصدق الاكراه و إمكان التفصِّي بما لا اثر له لا يبدأُ‌ في صدقه بالاضافة الي ما له اثر بعد ما كان كلٌّ منهما مكروها و قد حمل عليه تخييراً» بالاخره گفته كه اگر اين را انجام ندهي، فلان ضرر را به تو وارد مي‌كنم اگر آن را ترك كردي و اين را انجام ندادي و اگر اين را ترك كردي و آن را.... بنابراين اين‌جا هم ايشان ملتزم هستند خلافاً لِ بسياري از فقهاء كه اين‌جا را مي‌گويند نه...

س: اين‌جا يك نوع محصول دنيوي درست كرديم كلّ منهما مكروهاً شرعاً كه مكروه نيست محصول دنيوي كأنّ دارد كه مكروه است بيع فاسد را بايد وقتي مي‌گويد كلٌّ منهما مكروهاً پس بايد بگويد كه بيع فاسد محذور دنيوي دارد فقهاء كه مي‌گويند اين‌جا ؟؟؟

ج: نه بخاطر ...

س: ؟؟؟ آن‌جا تحرز محذوريت شرعيه فقط دارند مي‌گويند چون محذور شرعي نداري تفصّي داري پس. محذور است، وقتي مي‌گويد كلّ منهما مكروهاً، پس بايد بخاطر چي مكروه باشد؟ بخاطر محذور شرعي؟ محذور شرعي كه ندارد فاسد است كه، پس محذور دنيوي دارد اما علماء كه مي‌گويند اين‌جا اگر بين فاسد و صحيح شد لا يبطل، چون تفصي داري، بخاطر اين است كه فقط نظرشان به محذوريت شرعيه‌ي آن است نه محذوريت دنيويه را اصلاً بحث نمي‌كنند بله اگر محذوريت دنيوي دارد بخاطر محذوريت دنيوي‌اش انگار كه بين دو تا امر مجهول افتاده، آن‌ها ؟؟؟ اگر واقعاً يك امر محذوريت دنيويه دارد مگر دست به اين بزنم زنم ناراحت مي‌شود كار من به طلاق مي‌كشد مثلاً. مكروه است واقعاً ديگر. مكروه باشد اين را چون فرض بیع صحیح و فاسد از جهت شرعي مي‌بينم آن حرف را زدم و الا اگر واقعاً فاسد هم يك محذور دنيوي باشد مناطي كه مي‌گفتيد بين امري كه محذور دنيوي دارد و يك چيزي كه اثر دارد چي مي‌گفتيد؟ مي‌گفتيد باطل است ديگر.

ج: نه ببينيد حرف بر سر اين است كه يكي از آن‌ها اثر دارد يكي از عدل‌ها و يكي از عدل‌ها اثر ندارد. خب آن‌ها مي‌گويند خيلي معروف اين است كه عندهم، عند غير واحدي، اين‌كه اين‌جا اگر رفت ذو اثر را انتخاب كرد يقع صحيحاً. چون معلوم مي‌شود اكراه بخصوص كه نبوده آن‌ها اين‌جوري مي‌گويند، مي‌گويند اكراه كه مال جامع بوده، مال فرد كه نبوده، اين هم كه اثر داشته، مي‌توانسته اين را رها كند. نه اضطراري هست و نه اكراهي است.

س: ؟؟؟

ج: دارد.

س: ؟؟؟ در حالي كه اين حرف را مي‌زد كه دارد حرف‌هاي ديگر آن ؟؟؟ نبايد داشته باشد مي‌فهميم وقتي محذور ؟؟؟ مؤونه دارد. اين زنش طلاق مي‌گيرد اگر اين بيع فاسد را انجام بدهد. همين كه آن زن مي‌فهمد كه بيع فاسد انجام داده مؤونه دارد پس تفصي بما لا مؤونه نيست. علماء اگر فرض كردند عرض كردم فقط اثر شرعي را مي‌گويند اين را جواب بفرماييد چرا مي‌فرماييد نه؟ مطلقاً حتي اگر اثر محصول دنيوي هم داشته باشد علماء مي‌گويند اين‌جا ؟؟؟

ج: حالا فرض كنيد ندارد، شما آن صورت را حساب بكنيد ديگر،

س: ؟؟؟

ج: بابا همان صورت را دارم فرض مي‌كنم.

س:‌ ؟؟؟ آقاي حكيم مي‌فرمايند ؟؟؟

ج: نه

س: چرا اين را فرموديد.

ج: نه نگفتم اين را. نه هر دو مكرهٌ عليه است.

س: نه مكروه ؟؟؟

ج: مي‌فرمايند كه «لو كان الاثر لأحدهما دون الآخر فاختار ما له الاثر بطل، لصدق الاكراه و امكان التفصّي (دفع دخل دارد مي‌كند) بما لا اثر له لا يقدح في صدقه بالاضافة الي ما له الاثر بعد ما كان كلٌّ منهما مكروهاً» چرا؟ اين مكروه هم از باب همان كه توضيح داد.

س: از چه باب مكروه باشد؟

ج: عرض مي‌كنم ديگر، هر دو مكروه است از باب اين كه گفت كه اكراه او به فرد است.

س: مكروهاً، نه مُكرهاً، مكروهاً. ؟؟؟ را نمي‌گويد مكروه را دارد مي‌گويد. آقا مكروه يا به محذوريت شرعيه است يا محذوريت دنيويه است نمي‌گويد مكرهاً. مي‌گويد بالاضافة بعد ما كان منهما مكروهاً. اين قرينه مي‌شود پس محذور دنيويه را دارد مي‌بيند اين حرف را مي‌زند.

ج: مي‌دانم، مكروه بودن از ناحيه‌ي اكراه است نه به ذاته.

س: ؟؟؟

ج: نه آقاي حكيم قبلاً خوانديم ايشان فرمود اكره ...

س: اورده علي ؟؟؟

ج: پس حالا هر دو مي‌شود مكروه، بخاطر آن اَكرهَ، پس هم اين مكروه است يعني ادخل آن مُكرِه اين آقاي مكرَه را در مكروهيت اين. و ادخل آن مكرِه، مكرَه را در مكروهيت اين. هر دو مكروه شده از ناحيه‌ي اين، يعني ادخله في الكُره.

س: مي‌تواند ديگر، ايشان طبق نظر خودش ...

س: ؟؟؟

ج: همان را دارد مي‌گويد ديگر. يعني ادخله في الكُره. خب هم نسبت به اين ادخله في الكره، هم نسبت به آن ادخله في الكره، پس باطل است.

خب حالا يك جوابي آن‌ها مي‌دهند كه معناي اكراه ادخله في الكره نيست در اين‌جا، آن معناي باب إفعالي.

بعد مي‌فرمايد بله، اگر هر دو اثر داشته باشد و تكليفي باشد اگر هر دو اثر داشته باشد و تكليفي باشد حالا قبل از آن... اگر مي‌فرمايند «إذا كان احدهما موضوعاً للحكم التكليفي دون الآخر» بيايد بگويد كه يا اين شراب را بنوش، يا اين آب را بنوش. خب در اين‌جا شما چه مي‌گوييد؟ خب ادخله في الكُره، شما مي‌گوييد اين‌جور است ديگر، آن فرد است اين را بنوش به شرطي كه ؟؟؟ اين‌جا ملتزم مي‌شويد به اين كه هر كدام را بنوشد اشكالي ندارد؟ آب كه معلوم است كه اشكال ندارد خمر را هم بنوشد اشكالي ندارد؟ «كما لو أكرهه علي شرب الخمر أو شرب الماء مع كراهته لشرب الماء لم يصدق الاكراه بالنسبة الي شرب الخمر لو اختاره» اين‌جا را مي‌گويند نه، خب اين بر چه اساسي است که مي‌فرمايند؟ بر اساسي هست كه قبلاً ايشان مفصلاً فرمودند پارسال هم نقل كرديم كلام ايشان را، ايشان مي‌فرمايند كه كُرهي كه به شخص وارد مي‌شود در اثر اكره مكره كه او را ادخال در كُره مي‌كند، اين تارةً سبب آن چه هست؟ تارةً سبب آن امور نفساني شخص است. يك چيزي را نمي‌پسنده، دوست ندارد يا فوقش انجام آن از ناحيه‌اي كه اين دارد مي‌گويد ولو في ذاته ولي چون اين دارد مي‌گويد نمي‌پسندد. بالاخره برمي‌گردد اين كره به امور خودش، نفسانيات خودش. نسبت به آن شيء. در اين‌جور جاها اين است كه اكرهه يعني او كاري كرد كه اين داخل شد در آن چيزي كه او را دوست ندارد بحسب مشتهيات خودش، و نفسانيات خودش. اما در امور شرعي، جايي كه حكم شرع روي آن هست. آن‌جا كُره ملاكش نفسانيات نيست. آن‌جا ملاكش حكم شرع است. محاسبه‌ي اين كه ادخلهُ في الكره أم لا؟ او ملاكش حكم شرع است. چرا؟ مي‌فرمايد بخاطر اين كه ادله‌ي فرائض، مدلول التزامي آن كأنّ اين است كه شارع امور نفساني را در مورد آن امر رفض كرده و بي‌اعتبار دانسته. وقتي مي‌گويد اين چيز حرام است يعني كار من ندارم كه تو دوست داري، مي‌خواهي، مايل هستي، علاقه‌ي نفسي به آن داري، شهوتت نسبت به آن هست، نيست؟ من به اين‌ها كار ندارم من مي‌گويم نه، من به آن علايق تو اعتنايي ندارم آن‌جايي هم كه مي‌گويد واجب است كه انجام بدهي، باز يعني همين.

بنابراين در جايي كه تكليف وجود دارد آن ملاك كُره و ادخال در كره چیست؟ همان تكليف مي‌شود آن‌جا، نه چيز ديگر. حالا كه اين‌جوري شد مي‌فرمايد در اين صورت كه «إذا كان احدهما موضوعاً للحكم التكليفي دون الآخر كما لو اكرهه علي شرب الخمر أو شرب الماء مع كراهته لشرب الماء لم يصدق الاكراه بالنسبة الي شرب الخمر لو اختاره لما عرفت من أنّ الكراهة في موضوع الحكم التكليفي إنّما تكون بملاحظة الحكم و شرب الماء ليس مكروهاً بهذا اللحاظ فلا يكون مكروهاً بدلاً لشرب الخمر حتي يكون مكرهاً عليه و لو تخييراً».

اين‌جا مي‌فرمايند كه آب ولو مكروه او باشد اما شارع چون نسبت به احكام تكليفيه گفتيم ملاك خود تكليف است. وقتي ملاك خود تكليف باشد نسبت به ماء كه حرمتي ندارد. پس بنابراين نسبت به شرب ماء كراهت صادق نيست دخله في الاكراه صادق نيست. بنابراين در اين‌جا اگر آب بخورد مكرهٌ عليه نيست، اما اگر بخواهد... اين‌جا پس مَخلص دارد، اين‌جور نيست كه يك مكروهي بدل از آن مكروه باشد. كه اگر آن را انجام ندادي اين. نسبت به شرب خمر پس حديث رفع شامل نمي‌شود چون مَخلصي ندارد.

حالا اصل مطلب ايشان را در صفحه‌ي اين... حالا اين چاپ جديد البته، در صفحه‌ي 36 بود آن اصل مطلب ايشان هم قبلاً ايشان بيان كردند فرمودند كه: «قد عرفت أنّه يُعتبرُ‌ في مفهوم الاكراه أن يكون المحمول عليه مكروهاً للمكرَه و أنّ باعثية الحمل عليه بمناط ارتكاب اقل المحذورين و اهونهما» يعني يك چيزي براي شخص مكروه است اين مي‌آيد وادارش مي‌كند كه اين كار را انجام بدهد با اين، علي رغم اين كه مكروه است ولي مي‌گويد انجام بده، اين اگر انتخاب مي‌كند انجام دادن آن را، از باب اقلّ المكروهين است يعني آن عقابي كه او مي‌خواهد به او وارد بكند مورد كره او هست انجام خود اين كار هم مورد كره او هست. ولي مي‌گويد خب حالا اين را ما دوست نداريم و نمي‌پسنديم و تنفّر داريم از آن. اما آن عقاب، تنفرمان بيش‌تر است؛ تزاحم مي‌شود از باب اقلّ المحذورين اين را انتخاب مي‌كند انجام مي‌دهد.

«و هذا المعني يختلف باختلاف حال المكره عليها فإن كان ممّا لا اقتضاء فيه شرعي بأن يكون ممّا يجوز فعله شرعاً فكراهة الامر المكره عليه و كراهة الامر المخوف الذي يكون الامر المكرِه اهون منه إنّما هو بلحاظ الجهات النفسانية و دواعي الجبلّيّة» آن‌جايي كه اين‌جوري باشد آن ملاك كراهت و مناط كراهت همين امور نفساني و دواعي جبلّي و انگيزه‌هاي جبلي انسان است بلا دخلٍ للشارع فيهما. «و يكون الحكم المرفوع هو الحكم الوضعي مثل الاكراه علي البع و الطلاق و نحوهما و إن كان ممّا فيه اقتضاءٌ شرعي كما لو كان محرماً شرعاً فكراهته و كراهة الامر المخوف» كراهت خود اين شيء و كراهت آن امري كه آن وعده به او داده، «إنّما هو بلحاظ الاقتضاء الشرعي فيهما»‌ «فلو حُمل علي شرب الخمر لم يكن ذلك اكراهاً الا بلحاظ كراهتها لكونها محرماً و أنّ ارتكابها اهون من الوقوع في محرّمٍ آخرٍ و لا عبرة في الدواعي النفسانية في مثل ذلك»

س: آن آخرش يعني چي؟ لأن ارتكابها اهون من الوقوع في محرم آخر، محرم آخر مگر دارد؟ مي‌گويد اين شرب خمر را بكن يا مي‌زنم تو را، زدن و تحمل ضرر مگر حرام است؟ اين‌جا يعني چي؟ اين‌جا اهونيت و اقلّ... اقلّ محذورين توي معاملات مفهوم مي‌دهد من يا بايد معامله بكنم، يا كتك بخوردم، معامله را مي‌كنم نوش جونم و اهون از كتك خوردن است اين‌جا كه شرب خمر مي‌خواهد بكند، شرب خمر مي‌گويد حرام است بخاطر كره شرعي آن است، ادله‌ي ملازمه‌ي ادله است از آن طرف اهون از محرم است آخر؟ آن طرف كه مي‌خواهد بزند تحمل ضرر كه حرام نيست. خب پس

ج: مي‌گويد مي‌كشمت.

س: حالا كه مي‌آيد انتخاب مي‌كند،

ج: مي‌گويد مي‌كشمت، آن هم محرم است.

س: نه، آن را بخاطر وجوب حفظ مي‌گوييم واجب مي‌شود فرض كنيد كه نه اين‌طور نيست مي‌گويد آقا جانت را مثلاً برمي‌دارم از تو. اين از باب حفظ نفس، يعني واجب ؟؟؟

ج: حفظ نفس بله،

س: مال واجب است؟

ج: مثلاً بله.

س: يعني اقل محذورين آن، محذور آخر اين است كه بايد مالت را حفظ بكني. اين‌جا هم مي‌گويد شرب خمر هم نبايد بكني، شرب خمر اهون است از جهت شرعي تا اضاعه مال.

ج: يا مثلاً كشتن اگر بگويد.

س: كشتن بله. اضاعه‌ي مال ؟؟؟

ج: اضاعه‌ي مال هم هست كه مثلاً تا چقدر اضاعه‌ي مالي باشد.

«و لا عبرة في الدواعي النفسانية في مثل ذلك و هذا ممّا لا اشكال فيه و كأنّ السرّ فيه» كه چطور آن جاها ملاك دواعي نفسانيه و امور و جبليه و اين‌هاست اما در اين‌جا نه، مي‌فرمايد «كأنّ السرّ فيه أنّ ادلة الاحكام الاقتضائيه» اقتضائي يعني تكليفي به گردنت مي‌آورد مثل اباحه نيست يا وجوب است يا حرمت است. «أنّ ادلة الاحكام الاقتضائية دالّةٌ علي الغاء نظر المكلّف و إهمال دواعي النفسانية و أنّه لا عبرة بشوقه الي الفعل و لا بكراهته من غير جهة حكم الشرعي» به اين‌ها كاري ندارد. «فالاكراه المأخوذ في موضوع ادلة نفي الاكراه ينزّل علي الاكراه بالنظر الي حكم الشارع فتكون ادلة الاحكام الاقتضائية من هذه الجهة حاكمة علي ادلة نفي الاكراه و إن كانت محكومةً لها من حيث عمومها لحال الاكراه».

خب مي‌فرمايند كه اكراهي كه مأخوذ در ادله‌ي نفي اكراه هست گفته رفع ما استكرهوا عليه اين تنزيل مي‌شود بر اكراه بالنظر به حكم شارع. يعني اگر يكي چيزي حرام است مي‌گويد انجام بده، اين ادخله في المكروه به لحاظ اين كه حرمت دارد، نه به لحاظ جهات نفساني آن، به جهتي كه حرمت دارد پس چون حرمت دارد مكروه اين مي‌شود كره دارد اين هم دارد در ؟؟؟‌ اگر يك واجبي را مي‌گويد ترك كن، اين‌جا باز چون حكم شرع هست ترك فريضه مي‌شود نسبت به ترك فريضه كره دارد بنابراين اين اكراه از اين جهت صادق است.

«فتكون ادلة احكام الاقتضائيه من هذه الجهة حاكم علي ادلة نفي الااكراه» يعني چي؟ يعني مصداق البته گفتيم شايد آن وقت هم مي‌گفتيم يعني ورود ؟؟؟ حقيقت، يعني مصداق دارد درست مي‌كند براي آن. ولو از جهت نفساني اصلاً كرهي هم ندارد، خيلي هم دوست دارد. ولي چون حرام است كره دارد پس اين ادله دارد مي‌گويد اين‌جا هم كره هست پس رفع ما استكرهوا عليه شامل آن مي‌شود.

س: حكومت مي‌شود نه ورود. چون ورود ؟؟؟ حقيقي مي‌سازد ؟؟؟

ج: خب اين‌جا هم همين‌طور است ديگر.

س: اين‌جا بحسب طرح من مورد كراهت من هست و حقيقتاً اين مورد كراهت من را تغيير نمي‌دهد.

ج: نه درست است ولي چون آن ديگر ملاك نيست. بعد از اين كه شارع اين كار را... ورود اين است كه بعد از اين كه شارع يك كاري كرد مي‌شود مصداق حقيقي، اين‌جا هم بعد از اين كه شارع واجب كرد يا حرام كرد، و الغاء كرد آن‌ها را، پس اين‌جا واقعاً اين كره مي‌شود اين. بعد از كار شارع البته.

خب «و إن كانت محكومةً لها من حيث عمومها» اگرچه... زيباست يعني طرفيني با هم كار مي‌كنند، ادله‌ي حرمت مي‌آيد چكار مي‌كند؟

س: موضوع را توسعه مي‌دهد ؟؟؟

ج: نه اين موضوع درست مي‌كند براي رفع ما استكرهوا عليه، موضوع كه درست شد خود ما استكرهوا حرمت را برمي‌دارد. اين ادله مي‌گويد دواعي نفساني را بگذار كنار، الغاء مي‌كند پس مي‌شود موضوع رفع ما استكرهوا عليه، حالا شد موضوع ما استكرهوا عليه چكار مي‌كند؟ خود موضوع ما استكرهوا عليه اين را برمي‌دارد.

«و إن كانت محكومةً لها» يعني ادله‌ي احكام اقتضائيه محكوم ادله‌ي نفي اكراه هست من حيث عمومه لحال الاكراه» كه آن اكراه ولو از اين ناحيه درست شده باشد.

خب بر اساس اين مطلب كه آن‌جا ايشان تحقيق كردند بر اساس اين مطلب ايشان مي‌فرمايند كه خب در اين‌جايي كه اين به او گفته يا شراب بنوش، اگر آب نمي‌نوشي، آن آب را نمي‌نوشي، و الا أفعلُ كذا، يا آب را بنوش اگر شراب نمي‌نوشي و الا أفعل كذا. حالا اين‌جا ايشان مي‌فرمايد كه اين‌جا حق نوشيدن شراب ندارد. چرا؟

س: اباحه دارد ديگر، نسبت به شرب ماء اكراه در تكليفيات است اكراه در تكليفيات مناط آن فقط مناط شرع و اقتضاء ادله‌ي شرعيه است شرع هم نسبت به مباح كه اصلاً نگفته كه من كرهي دارم تا از كلٌّ منهما مكروه باشد. بخاطر اين.

س: صدق ؟؟؟ فی الکره نسبت به شرب ما نمی‌کند.

س: نمی‌کند، چون مكروهيت شرعيه‌اي ندارد شرب ماء. و ملاك در تكليفيات غير ملاك در وضعيات است در وضعيات ملاك مشتهيات نفساني بود همين كه تو مي‌گويي معامله نكن ‌نمي‌خواهم معامله بكنم، آن گفت آن ملاك در وضعيات است صحت معامله را برمي‌دارد اما اگر در تكليفيات كه مي‌خواهد حرمت و اين‌ها را بردارد ملاك شرع است. شما براي مبناي آن اشكال كرديد پارسال حاج آقا.

ج: بله حالا بنا بر آن مبنا مي‌خواهيم تطبيق ايشان را بگوييم چه‌جوري مي‌شود.

س: تطبيق آن كامل است ظاهراً. مبناي آن اشكال دارد.

ج: نه آخر بايد اين‌جوري تطبيق بشود آخر اين فرض اين است كه اكراه مكرِه هم بر اين است.

س: نه ما هم اول اين‌طور فكر مي‌كرديم،‌ فكر مي‌كرديم اكراه اعم از چه، بخاطر مشتهيات و حرف اين من بَدم مي‌آيد يا بخاطر اين كه شرع مي‌گويد ايشان اين‌جوري نمي‌گويد، مي‌گويد يا معاملات وضعيات است يا محرمات و تكليفيات است در معاملات و وضعيات ملاك مشتهيات هستند در تكليفيات و محرمات ادله‌ي رفع اكراه ؟؟؟

ج: نه ببينيد ايشان فرمود كه «كما لو اكرهه علي شرب الخمر أو شرب الماء مع كراهته لشرب الماء» تا اكراه صادق باشد.

س: مي‌گويد مهم نيست كراهت، چون الغاء مي‌كند ادله‌ي مباحات، ؟؟؟

ج: نه اقتضائي كه نيست ادله‌ي مباحات. ادله‌ي اقتضائي الغاء مي‌كند. اما اباحه كه ادله‌ي اقتضائي نيست.

خب حالا اين‌جا سؤال اين است كه آب مكروه او بوده.

س: بخاطر حرف اين.

ج: حالا يا بخاطر حرف اين يا به هر جهتي، پس آن‌جا ملاك مشتهيات نفساني مي‌شود چون آن‌جا كه حكم اقتضائي نداريم، خب نسبت به آب چون مشتهيات نفساني دارد و فرض اين است كه آب نمي‌خواهد بخورد دوست ندارد اين آب را بخورد، پس اكراه صادق است. نسبت به خمر هم كراهت دارد ولو مشتهيات نفساني را آن‌جا شارع كنار گذاشته، يك آدمي است كه دلش مي‌خواهد خمر بخورد ولي بخاطر اين كه خدا فرموده نمي‌خورد كراهت دارد. خب آن‌جا هم گفته يا شراب بخور، اگر آن را ترك مي‌كني، پس بنابراين اين هم مكرهٌ‌ عليه قرار مي‌گيرد. خب شما هم كه مي‌فرماييد كه مشروط است ديگر. خب اين‌جا اگر آن آب را نخورد خب اين را بايد بخورد، مكروه است ديگر. چرا اين وجه اين‌جا... مي‌فرمايند كه «بما عرفت من أنّ الكراهة في موضوع الحكم التكليفي إنّما تكون بملاحظة الحكم و شرب الماء ليس مكروهاً بهذا اللحاظ»...

س: بهذا اللحاظ، ؟؟

ج: عرض می‌کنم «بهذا اللحاظ» يعني به لحاظ حكم تكليفي، چون بهذا اللحاظ نيست يعني حكم اقتضائي روي آن نيست. عرض من اين است مي‌گويم حكم اقتضائي روي آن نيست درست، بهذا الحاظ نمي‌شود گفت، اما خودتان فرض شما اين است كه اين آب مكروه است از لحاظ نفساني، حكم اقتضائي هم ندارد كه بگوييد آن جهات نفساني مرفوض است.

س:‌ پس جهات نفساني هست و اين هم مكره است.

ج: مكره است.

س:‌ از شما متوجه هستيم حاج آقا، ايشان در باب معاملات فقط اين حرف را مي‌زند مشتهيات را فقط در ؟؟؟

ج: نه مي‌فرمايد تكليفيات... آن را هم قيد فرموده احكام اقتضائي،

س: ما نمي‌گوييم اقتضايي دارد. ما مي‌گوييم احكام اقتضائي ندارد. اما احكام اقتضائي حُرمات مي‌آيد مكروهيت درست مي‌كند بعد ؟؟؟

ج: براي كي، براي محرمات و واجبات.

س: قبول داريم درباره‌ي محرمات و واجبات فعل و تركش را محرم مي‌كند مفروض مي‌كند مي‌گويد اگر واجب است نبايد تركش بكني، اگر محرم است نبايد فعلش كني، اما در باب شرب ماء كه مي‌خواهد موضوع بشود باي رفع ما استكرهوا عليه نه احكام اقتضائيه‌ي فعلي داريم نه احكام اقتضائيه‌ي ؟؟؟ داريم پس احدي اطراف مكرهٌ‌ عليهاي شما ليس مكروهاً بهذا المناط. شما مي‌گوييد نه، ليس مكروهاً بهذا المناط ؟؟؟

ج: نباشد، ولي مكرهٌ عليه هست حالا مناط آن‌ها فرق بكند.

س: به مناط اشتهاء نفساني و انفجار نفساني ؟؟؟ ايشان اول گفت، گفت در باب تكليفيات فقط مناط آن است. فقط در باب حكم وضعي آن است مناط.

س: تكليفي‌ها توي اقتضائي‌هايش، آب كه مباح اقتضائي نيست كه.

س: ؟؟؟ حاج آقا اين مخلص را يعني ايشان توي اقتضائيات مي‌گويد كه يعني در واقع او نظارت دارد به اين كه مخلصي هم در كنار آن... تنها راه آن ظاهراً همين است ديگر، گفتيم مخلص داشت، این طور باید درست بكنیم دیگه كه اگر مخلص داشت ...

ج: چه مخلصي دارد؟

س: نه مي‌خواهم بگويم كه بايد آن را درست بكنيم كه در باب احكام اقتضائي اين الان مي‌تواند آب بخورد ديگر، درست است؟ محل بحث ما همين است ديگر؟ از آب بدش مي‌آيد، شرب خمر هم كه حرام است شما مي‌فرماييد نسبت به هر دو مكره است نسبت به آن شرب خمر بخاطر الغاء جهات نفساني، نسبت به اين هم چون اقتصائي نيست به جهت اين كه است كه خب مكره است ديگر، ولي در صورتي كه عملاً چنين فتوايي دادند كه بيايي آقا در واقع بين شرب خمر و آب مكرهي بيايي مثلاً شرب خمر بكني، اين فتوا قابل صدور نيست مشكل همين است ديگر، مي‌خواهم بگويد باز در رابطه با آن شرب خمر يك‌جوري بايد مطلب را از اين كه مخلص دارد يعني مي‌تواند آب بخورد،

ج: ايشان نفرموده. ببينيد راه‌هاي ديگري

س:‌ من مي‌خواهم بگويم يك‌جور بايد ؟؟؟

ج: چه‌جور دربياوريم از توي عبارت. ايشان عبارت‌شان اين است «و شرب الماء ليس مكروهاً بهذا اللحاظ فلا يكون مكروهاً بدلاً لشرب الخمر»

س: همين ديگر حاج آقا.

ج: بدلاً لشرب الخمر. مي‌گوييم آقا چرا ...

س: ؟؟؟ شما اشكال بكنيد عيب ندارد بگوييد آقا هر دو لحاظ اورده علي ال ؟؟؟

ج: نه، گاهي

س: ؟؟؟

ج: نه مي‌دانم ببينيد يك وقت

س: حرف شما متين است مي‌فرمايد أورده في الكل، اين كه مي‌خواهد رفع ما استكرهوا عليه، هر دو را بگيرد، اورده في الكل در مورد ما فقط نبايد ؟؟؟ ادله‌ي شرعيه باشد همين كه من از حرف تو بدم آمد نمي‌خواهم انجام بدهم مناطاً خود كره وجداني و نفساني هست رفع ما استكرهوا، بحسب شرب خمر بخاطر ادله‌ي حرمات، بخاطر آن هم كه كلاً كره ؟؟؟ اين حرف قبول است قشنگ است حرفش ولي اين نيست.

س: الان نسبت به آب چه قشنگي‌اي دارد؟

ج: نه مي‌گويد

س: مي‌گويم اشكال وارد است؟

ج: بله، ببينيد حرف بر سر اين است گاهي اشكال به حدي وضوح دارد ورودش كه نمي‌شود تقرير كرد.

س: همين بيان نمي‌شود كرد.

ج: حرف اين است كه آن مطلب را نمي‌شود تقرير كرد، آخر يك وقت صورت ظاهر دارد تقرير مي‌كند انسان، بعد مي‌گويد فلان اشكال را دارد. اما طبق اين مطالبي كه ايشان فرمودند اين اصلاً نمي‌توانيم تقريرش بكنيم.

س:‌ نمي‌خواهد ايشان يك چيز اضافه بگويد در آن‌جا كه عِدلي نداشت آن مقدارش را بيان كرد، آن‌جا كه عدل نيست، مي‌گويد مشتهيات نفساني مثلاً‌ لذت و اين‌ها داري، شايد گفته آقا اين لذت را الغاء كن، حكم من را بياور، حالا اين‌جا دارد ؟؟؟ مي‌كند مي‌گويد آقا اين‌جايي كه عدل هم دارد اين‌جا مشتهياتي دارد كه كره است نمي‌خواهد آب را بخورد. شايد دو تا كار مي‌كند مي‌گويد اين ميلي كه داري به خمر، اين را باطل كن، ميل را بگذار كنار. آن كرهي هم كه نسبت به آب داري آن را هم باطل كن، اما بايد تكميل بكند حرفش را.

س: يعني مخلص اين‌طوري درست مي‌كند ديگر، ما هم همين را داريم مي‌گوييم.

س: هر دو را دارد باطل مي‌كند. مي‌گويد ميل باطني داري به شرب خمر، شارع مي‌گويد وقتي كه من گفتم خمر نخور، اين ميل را بگذار كنار، آن‌طرف عدل دارد مي‌گويد آن هم خب من كره دارم ؟؟؟ آن كره نفساني هست آن را هم الغاء بكن، هر دو را دارد الغاء مي‌كند.

س: يعني مشتهيات نفساني خودت را كلاً الغاء بكن.

س: ؟؟؟ كه دو تا الغاء مي‌كند.

ج: آخر چه كار....

س:‌ ؟؟؟ خود همين شرب خمري كه آن كره نسبت به شرب ماء به عنوان عدل آن بگذار كنار.

س: درست است بله، حاج آقا اين مخلصي هم كه من مي‌گويم عرض من همين بود كه در مورد محرمات مي‌گويد اگر مَخلص داشته باشي، يعني در واقع همه‌ي جهات نفساني را بگذار كنار، هم جهات نفساني در خودش، هم اين كه در عدلش بخواهي در نظر بگيري، آن هم كره دارد ديگر، آن را هم بگذار كنار.

ج: آخر آن چه ربطي به اين دارد؟

س: خب بالاخره عِدل همين است ديگر.

ج: نه عدل كه مكره عدل ؟؟؟

س: ؟؟؟

ج: نه حرّم الله الخمر معناي آن اين است كه مشتهيات نفساني خودتان را نسبت به آب خوردن و چيزهاي ديگر بگذاريد كنار، ؟؟؟

س:‌ يعني وقتي كه پاي محرمات آمد وسط، ديگر هيچ جهت نفساني را در نظر نگيريد. اعم از اين كه جهت نفساني خواستن خود نسبت به اين شرب خمر را در نظر نگير، اين را خط بطلان روي آن بكش، و از آن طرف از آن آب كه بدت مي‌آيد كه آمده در وزان اين و در حد اين قرار گرفته، آن را هم بگذار كنار، آن مي‌افتد پايين، پس مجبور هستي كه در واقع از شرب خمر اجتناب بكني. اين مي‌شود ديگر، يعني آن جهات نفساني براي آب كه از آب بدت مي‌آيد آن را هم چكار كن ...

ج: نه ايشان كه تصريح فرموده است كه «و شرب الماء ليس مكروهاً بهذا اللحاظ» يعني حكم ندارد.

س: بهذا اللحاظ ؟؟؟ ندارد كلا وقتي پاي محرمات آمد وسط، همه‌ي نفسانيات را بگذار كنار، چه نفسانياتي كه شرب خمر در خودش وجود دارد و چه در عِدل آن. آن را هم بگذار كنار، يعني كلاً مي‌گويد بيا ببين شارع چه مي‌گويد هيچ هواي نفسي را به طور كلي در نظر نگيري، چون اگر اين كار را هم بكني، كه بگويي آقا اين‌ها هر دوي آن‌ها در واقع مكره هم هستند پس من بيايم شرب خمر بكنم، اين در واقع آمدي، آن جهت نفساني آب را به آن ارزش دادي، كه داري اين را عدل آن قرار مي‌دهي. چون ؟؟؟

ج: من كه قرار نمي‌دهم. مكره عِدل قرار داده، گفته يا اين، يا آن.

س: به هر حال الان كه عدل قرار گرفته ديگر.

ج: نه، علي ايّ حال خيلي آب مي‌برد اگر.

حالا اين‌جا دو تا مطلب هست يكي اين كه مبنا كه ايشان مي‌فرمايند كه ادله‌ي اكراه يعني اوقعه في الكره، كه گفتيم اين نيست كه اصل مبناست. و ثانياً همين مطلبي كه حالا در تطبيق در اين مقام مي‌خواهند بفرمايند. ولي اين نكته‌ي ايشان نكته‌ي خوبي بود اصل مطلب ايشان كه ايشان فرمودند كه ولو اين كه ... به اين نحوي هم كه ما بيان كرديم كه شما لازم نيست كه بگوييد اگر در واجب تخييري گفتيم اين‌جا هم اين مي‌گوييم كه بياييم اشكال بكنيم به اين كه ما در واجب تخييري اين را نمي‌گوييم، نه، مي‌خواهيم از واجب تخييري الگو بگيريم كه ممكن است همان‌جوري كه در واجب تخييري قد يقال به آن مقاله، ممكن است در باب اكراه هم به اين‌جور مكره بيايد اكراه بكند. و اين مسئلةٌ كه كسي اين‌جور ... و اين هم فرعٌ كه طرح بكنيم كه اگر مكره به اين شكل آمد اكراه كرد، اين حكمش چه هست؟ كه اين‌جا ديگر آن اشكالي كه به جامع بوده به جامع به فرد برنمي‌گردد. ديگر آن اشكال وجود ندارد. اگر اين مقصود باشد اين فرمايش ايشان. حالا يك اشاره‌اي فقط بكنم حالا ديگر وقتي گذشته، تا اين كه زمينه براي فردا.

راه ديگري كه براي اين سؤال و اين اشكال هست اين استدلال هست فرمايش محقق خوئي قدس سره و كساني است كه اين مذهب را دارند و مي‌آيند مي‌گويند كه ما قبول داريم. اكراه از جامع به فرد سرايت نمي‌كند. اين درست است ولي در موارد اكراه به جامع، عنوان اضطرار پيدا مي‌شود نسبت به فرد. پس در حقيقت اكراه به جامع، فردساز است براي اضطرار، و از راه اضطرار مي‌گوييم كه حكم برداشته مي‌شود نه از راه خود اكراه، بله اكراه به جامع اين در حقيقت مثل ورود مي‌ماند كأنّ براي ادله‌ي اضطرار كه فرد مي‌سازد براي آن. اكراه به جامع باعث مي‌شود كه من اضطرار پيدا بكنم كه آن جامع را مي‌خواهم محقق بكنم كه از عقاب آن بِرَهم چاره‌اي ندارم جز اين كه آن جامع را يا در ضمن اين فرد ايجاد كنم خود جامع را كه نمي‌شود بدون ايجاد در ضمن فرد ايجادش كرد. پس مضطر مي‌شوم بر اين كه آن جامع را بخواهم ايجاد بكنم اين كه يا اين فرد را انجام بدهم يا آن فرد را انجام بدهم، پس از راه اضطرار است. آن وقت از راه اضطرار كه شد پس بنابراين اشكالي ندارد آن وقت جواب آن مطالب را چه مي‌دهيد؟ آن هم حالا توضيحي دارد كه براي جلسه‌ي بعد.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo