< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدمهدی شب‌زنده‌دار

99/09/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیع

بحث در ادله‌ي قول اول بود كه قول اول اين بود كه در جايي كه اكراه مي‌كند مكره شخص را بر اين كه يا بيع را انجام بدهد يا عمل آخري. قول اول اين بود كه مطلقاً چه آن عمل آخر محذور ديني و دنيوي داشته باشد و چه نداشته باشد اين لا يقع البيع مكرهاً عليه. بنابراين درست نيست و اثر بيع برداشته نمي‌شود چون به حجت اين كه اكراه بر جامع واقع شده نه بر خصوصيت.

خب از اين فرمايش و از اين استدلال جواب‌هاي مختلفي داده شده كه جواب شيخ اعظم را عرض كرديم كه دو جواب بود و ما يتعلّق به.

جواب بعدي از محقق خراساني قدس سره هست در تعليقه‌ي بر مكاسب. ايشان مي‌فرمايند كه در اين مواردي كه اكراه بر احدالامرين واقع مي‌شود از طرف مكرِه، اين در حقيقت اين كافي است در اين‌كه ما بگوييم اكراه به فرد هم هست. پس بنابراين... فقط حالا استدلالي ندارند مي‌فرمايند كه «و بالجمله يكون الاكراه علي أحد الامرين كافياً في وقوع ما اختاره مكرَهاً عليه مطلقاً» چه اثر براي جامع باشد چه اثر نباشد، چه اثر براي هر دو طرف باشد و چه نباشد، مطلقاً در تمام صور اين مكرهٌ‌ عليه است. فرد هم مكرهٌ عليه حساب مي‌شود.

شايد معال آن برگردد مثلاً‌ به همان چيزي كه از شيخ رضوان‌الله عليه نقل مي‌كرديم كه يعني عرف مي‌گويد اين است. بعد خب اين يك مشكله‌اي دارد محذوري دارد اين حرف به حسب ظاهر، اگر بخواهيم به اين ملتزم بشويم مطلقاً، يك جاهايي كه التزام به آن مشكل است بايد طبق اين نقل بگوييم مكرهٌ عليه است. مثل اين كه مثلاً اگر اكراه كرد او را به اين كه يا خمر بنوش يا آن ماء را بنوش، احد الامرين من الخمر أو الماء. مي‌توانيم ملتزم بشويم به اين كه اين‌جا خمر را مي‌تواند بنوشد. خب شما كه مي‌گوييد اكراه به احد الامرين كافياً در اين كه فرد هم مكرهٌ عليه باشد. يا اگر او را اكراه كرد به دو بيع، يك بيع صحيح و يك بيع فاسد، در اين‌جا اگر رفت بيع صحيح را انجام داد شما مي‌گوييد باطل است. آن بيع صحيح باطل است با اين‌كه راه داشته مي‌دانسته آن بيع باطل است اثري ندارد حالا فقط آن بيع باطل را انجام بدهد اثرش اين است كه دفع ضرر اين آقاست آن مكرِه است. خب مي‌رود آن بيع صحيح را انجام مي‌دهد. خب اين‌جا هم فتوا دادند به اين كه درست است بيع او، با اين‌كه طبق فرمايش شما بايد بگوييم بيع او باطل است بخاطر اين كه كفي در اين كه... اكراه به جامع در اين‌كه فرد هم مكرهٌ عليه باشد.

ايشان براي تخلّص از اين شبهه كأنّه مي‌فرمايند كه «كافياً في وقوع ما اختاره مكرهاً عليه مطلقاً كان لكلّ واحد منهما بخصوصه اثرٌ أو كان لخصوص أحدها، نعم يُمكن أن يقال» اين يمكن أن يقال در حقيقت پاسخ اين دخل مقدر است دفع اين دخل مقدّري است كه گفتيم. «يمكن أن يقال أنّ الدليل للاثر في الفرض أظهر ففيما اُكره مثلاً علي مباحٍ أو محرمٍ أو عقدٍ فاسد أو صحيحٍ يقدّم دليلهُ علي دليل رفع الاكراه» مي‌گويند كه بله ما مي‌گوييم اين مكرهٌ عليه است دليل رفع اكراه را هم مي‌گيرد همين مثال‌هايي كه زديد دليل رفع اكراه را مي‌گيرد. اما دليل حرمت شرب خمر هم داريم ديگر، دليل صحت معامله را هم داريم ديگر، ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْع﴾[1] در اين‌جا از طرفي ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْع﴾‌ مي‌گويد اين بيع صحيحي را كه اختيار كرده با اين كه مي‌توانست بيع فاسد را اختيار بكند، ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْع﴾‌ مي‌گويد اين بيع صحيح است. رُفع ما استكرهوا عليه مي‌گويد اين اثرش برداشته شده، لا تشرب الخمر در آن مثال مي‌گويد كه اين حرام است شرب آن. ادله‌ي رُفع ما استكرهوا عليه، و لو به جامع استكراه كرده اما گفتيم اين كفي در اين كه اين هم مكرهٌ عليه باشد. پس اين هم مي‌شود مكرهٌ، مي‌گويد حرمت را برداشته، آن که هست اين است پس تعارض مي‌شود بين اين دو تا. ولي ايشان مي‌فرمايند كه چون آن دليل اظهر است از باب تقديم اظهر بر ظاهر، دليل حرمت و آن اثر مقدم مي‌شود. و كأنّ پس حالا يك نحو تخصيص مي‌خورد دليل رفع اكراه، يا آن مقدم است ديگر، جمع عرفي آن اين مي‌شود آن دليل اظهر است مي‌گوييم اين در مراد جدي مولا در رُفع ما استكرهوا عليه نبوده، اين صورتي كه يكي از آن‌ها اثر داشته باشد، و يكي بي‌اثر باشد يكي حرام باشد و يكي حرام نباشد. می‌گوييم كه آن مقدم مي‌شود؛ دليل ذي‌اثر، كه آن اثر را دارد بار مي‌كند كه آن‌جا حرمت باشد آن‌جا صحت باشد در لاتشرب الخمر حرمت را دارد مي‌آورد، در ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْع﴾‌ دارد صحت را براي آن بيع مي‌آورد. اين‌ها مقدم مي‌شوند بر دليل رفع ما استكرهوا عليه، چون اظهر هستند. و معناي اين كه اظهر بر ظاهر مقدم مي‌شود معناي آن همين است كه يعني اظهر قرينه مي‌شود كه از ظاهر اين مواردي كه تحت اظهر است اراده نشده در مورد جدي. اين فرمايش آقاي آخوند قدس سره است.

خب اين‌جا دو تا مناقشه وجود دارد يكي همان حرف‌هايي كه ديروز مي‌زديم كه چطور شما مي‌فرماييد كه اكراه از جامع بما أنّه جامع به فرد سرايت مي‌كند؟ با اين كه خود مكره هم نفي مي‌كند مي‌گويد من براي خصوص اين اكراه نكردم. خودش نفي مي‌كند. كيف يُعقل؟ هم برهاناً كه مي‌گويند احكام و خصوصيات از جامع به فرد سرايت نمي‌كند علاوه بر آن، وجداناً هم مي‌شود گفت كه اين‌چنين نيست و منبّه آن همين است كه مي‌شود نفي كرد، اگر اثبات و نفي اگر تناقض لازم می‌آمد، مي‌گويد نه، مكرِه مي‌گويد نه، نه بر اين خصوص، نه بر آن، براي من اين‌ها مهم نيست. من يكي از اين‌ها را مي‌گويم تو بياور. حالا از اين بگذريم اين مطلب دوم كه حديث رفع و اين را شما در عرض هم قرار داديد بعد بگوييد آن اظهر است. آن كه ذواثر است آن اظهر است فلذا مقدم است بر حديث رفع مي‌شود اين هم لا نتعقله بلكه حديث رفع و اين عناوين اين‌چنيني، اين‌ها حكومت دارد. ناظر است رفع ما استكرهوا عليه ناظر است به ادله كه... آن آثاري كه ما جعل كرديم در مجعولات‌مان به آن‌ها ناظر است مي‌گويد اين‌ها برداشته شد در صورتي كه شما... اين ناظر به آن هست. و وقتي حاكم شد در حاكم اصلاً ملاحظه‌ي اظهريت و ظهور و نسبت و امثال ذلك نمي‌شود كما بُيِّن في محلّه. ديگر آن‌جا نسبت نمي‌سنجند، و الا دليل لاضرر را با ادله‌ي احكام ملاحظه كنيد نسبت‌شان عموم و خصوص من وجه است. حاكم بر محكوم مقدم است ولو محكوم در اعلي درجه‌ي ظهور باشد. مگر جوري باشد كه تاب تفسير نداشته باشد. به هيچ وجه، اگر به هيچ وجه تاب تفسير نداشته باشد آن‌جا معارضه مي‌شود بين‌شان. يا خود آن قرينه مي‌شود بر اين كه اين حاكم ناظر به آن مثلاً نيست. حالا موارد فرق مي‌كند اگر به نحو عموم باشد يا اطلاق باشد مي‌تواند قرينه باشد اما اگر نه در خصوص مورد باشد كه ديگر جايي نيست كه حاكم بر آن‌جا باشد اين‌جا تعارض مي‌كنند ...

س: قبلاً‌ اين اشكال به ذهن مي‌رسد و فرمايش شما درست است منتها اگر مراد آخوند اين باشد كه ما نسبت به موضوع اكراه مي‌گوييم آقا موضوع اكراه بر جامع يعني جامع و فرد را با هم‌ديگر تطبيق مي‌دهيم يعني جامع را به فرد سرايت مي‌دهيم اما نسبت به اين كه آيا شارع مقدس وقتي فرموده رُفع ما استكرهوا، آيا همه‌ي اكراه‌ها را فرموده؟ يا به قرينه‌ي وضوح اين كه به هر حال محرمات به اين جاهايي كه تخلّص داشته باشيم هيچ محرمي برداشته نمي‌شود يكي از واضحات شریعت است. به اين قرينه‌ي واضح مي‌فهميم كه آن همه‌ي اكره‌ها را در بر نمي‌گيرد.

ج: نه اين بيان ايشان نيست.

س: اتفاقاً آخوند در حالتی که تفصّي و تخلّص داشت، جواب آقا سید، که آخوند ؟؟؟ مي‌گفت اين‌جا صدق مي‌كند اگر يادتان باشد

س: نه

س:‌ شرط نمي‌دانست تخلص ؟؟؟ اين كه ادله‌ي ؟؟؟ در فرض تخلص جاري مي‌شوند ديگر.

س: نه

ج: نه ببينيد دو تا حرف است يك حرف اين است كه مرحوم امام هم دارند در همين جا كه ادله‌ كه اكراه است يك مواردي انصراف دارد مثل اين كه اگر كسي مثلاً اكراه شد معاذالله فرض كنيد به زنا، مي‌گويد اگر اين كار را نكني بايد صد هزار تومان به من بدهي، صد هزار تومان ضرر است براي او، ولي انصراف دارد دليل اكراه از اين، چرا؟ براي اين كه اين استقباح آن در شرع به حدي شرع به حدي است كه روشن است كه شارع راضي نمي‌شود به اين كه بخواهد با اكراه در اين مقدارها بردارد، يا مي‌گويد معاذالله مي‌گويد مثلاً هدم كعبه بايد بكني، و الا مي‌كشم تو را، حتي آن‌جا. يا به قول ايشان مغالطاتي بايد بيان بكني، بياييد توي صدا و سيما مثلاً، توي فلان يا توي مجلات، توي رسانه‌ها، مغالطاتي كه حجج عقايد حقّه را از بين مي‌برد توي ذهن عوام، اين كار را بايد بكني يا مي‌كشم تو را. يا تو را به زندان مي‌اندازم، يا اموالت را مصادره مي‌كنم. ايشان مي‌فرمايند ادله‌ي اكراه و ادله‌ي تقيه از اين‌جا... حتي ادله‌ي تقيه از اين‌جاها منصرف است. حرف آقاي آخوند اين نيست. كه اصلاً ضيق ذاتي دارد و اين‌جاها را اصلاً نمي‌گيرد. نه، مي‌گويد نه، از يك طرف آن هست از يك طرف اين است قانون اظهر و ظاهر را دارد پياده مي‌كند، اگر آن را بگوييم اصلاً شمول ندارد. ببينيد آن انصراف دارد

س: نه مي‌خواهم بگويم به بركت آن اين تبيين محقق مي‌شود.

ج: نه اين را هم نگفته.

س: ؟؟؟

ج: همه‌جا را....

س: ؟؟؟ با اين قابل بيان است ؟؟؟

ج: نه ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْع﴾....

س: نه، كلام ايشان، ايشان مگر نمي‌گويد آن اظهر است؟ مي‌گوييم اظهريت آن اين‌جور قابل بيان است يعني چي؟ يعني واضح است در باب محرمات كه ما وقتي اگر ؟؟؟

ج: ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْع‌﴾ را چه مي‌گوييد؟ آخر فقط محرمات كه نيست ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْع﴾‌ را چه مي‌گوييد؟

س: ؟؟؟

ج: پس اين يك كلام است. نمي‌شود گفت توجيه كلام ايشان اين است و توضيح كلام ايشان اين است ايشان مي‌گويد آن كه ذي‌اثر است ادله‌ي آن ذي‌اثر كه مثال هم زده، يكي مثال زده به بيع صحيح و بيع فاسد، يك مثال هم زده براي آن كه يكي محرم است و يكي مباح است

س: خب آن‌جا هم خيلي واضح البطلان است توي محرمات. توي محرمات است كه خيلي واضح است ؟؟؟

ج: نه اين مقصود ايشان نيست، حالا آن يك بيان آخري است براي كس ديگري، آقاي آخوند اين نيست حرفش.

س: چرا آخوند مي‌گويد ؟؟؟

ج: اظهر كه نمي‌شود بخاطر اين جهت....

س: درست است ما نمي‌خواهيم بگوييم كلامش ظهور ؟؟؟ اين است ولي مع التأمل كه آخر اين يك مطلب ساده‌اي است كه ؟؟؟

ج: آن بيان شما موجب انصراف است يعني نمي‌گيرد. ديگر نوبت به ...

س: نه انصراف به خود دليل است نه موضوع. موضوعش ؟؟؟

ج: نه موضوع كه مي‌گيرد درست است... نه.

س: موضوع مي‌گيرد ولي دليل نمي‌گيرد.

ج: نه موضوع را كه كسي نگفته كه انصراف دارد، از اين كه بخواهد رفع بكند از اين موضوع، رفع از اين موضوع انصراف دارد. و الا موضوع که واقعي است اما رفع در حال اكراه، اكراهش صادق است؟ رفعش نمي‌گيرد. حكمش رفع است.

س: شما بارها مي‌فرموديد گاهي اوقات شأن آن باعث مي‌شود كه يك اشكاليژ واضحي كه به آن وارد بشود ؟؟؟

ج: حالا اجمالاً بله ولی این جا نمی‌شود دیگه، اين‌جا از جاهايي است كه خب يا بايد... آدم واقعاً نسبت به آقاي آخوند و امثال اين بزرگواران كه نمي‌تواند بالاخره ما نمي‌توانيم قانع بشويم حالا هر چيزي كه ايشان فرمودند.

مي‌گويند شيخ اعظم درس را تعطيل كردند ديگر نمي‌آمدند درس، بعد ميرزاي شيرازي و ميرزا حبيب‌الله رشتي رفتند خدمت ايشان كه چرا درس تشرف نمي‌آوريد؟ گفتند آقا بعضي به حرف من اشكال كردند، من مي‌بينم اصلاً ربطي به حرف من ندارد من مي‌ترسم اشكالاتي كه من هم به قوم مي‌كنم همين‌جور باشد. آن‌ها مي‌گويند ربطي به حرف ما ندارد. بعد ميرزاي شيرازي ظاهراً يك جوابي داد كه شيخ قانع شد درس تشريف آوردند، عرض كرد كه آقا ببينيد توي درس شما عده‌اي اصحاب نظر و مجتهدين نشستند آن‌جا، اگر اشكالي كه شما به قوم مي‌كنيد درست نباشد آن‌ها مناقشه مي‌كنند، و دفاع مي‌كنند از آن‌ها. ولي آن‌جايي كه شما به آن اشکالی کردید و نبوده كسي كه دفاع بكند اين چيزي ندارد، شیخ فرمودند درسته، حالا حضرتعالي دفاع مي‌كنيد از ما.

علي ايّ حالٍ اين فرمايش آقاي آخوند قدس سره هست در تعليقه‌ي مباركه‌شان كه بالاخره قانع‌كننده نيست.

جواب ديگر، جواب ديگري كه در مقام داده شده از محقق حكيم قدس سره هست در نهج الفقاهه، و آن اين است كه بايد اين‌جا اين‌جوري گفت، كه تارةً مكرِه واقعاً يك جامع انتزاعي يا يك جامع تأصّلي را، به آن توجه مي‌كند و اكراهش را بر همان استوار مي‌كند. ولي تارةً نه مي‌گويد يا اين كار را انجام بده يا آن كار را انجام بده. يا بفروش كتابت را، يا بفروش مثلاً خانه‌ات را، يا بيع كن، يا فلان كار ديگري را انجام بده، كه اين عِدل‌ها را به واو تخيير به هم عطف مي‌كند. اگر به آن شكل باشد؛ به شكل اول باشد كه واقعاً يك جامع انتزاعي يا يك جامع تأصلی را مورد توجه قرار داده و بر آن اكراه كرده، اين‌جا ما بخواهيم بگوييم اكراه به فرد سرايت مي‌كند غلط است، به اين‌جا نمي‌شود گفت به فرد سرايت مي‌كند. اما اگر به دومي باشد اين‌جا اصلاً اكراه روي فرد است نه روي جامع.

س: برعكس آقاي خوئي؟ آقاي خوئي گفت وقتي به تشخصات اشاره دارد اين‌جا سرايت نمي‌كند اما اگر نه يك كلي انتزاعي را فقط ديده التفاتي به تشخصات نگفته چيزي مي‌كند برعكس آقاي خوئي؟

ج: آن‌جا بله، ايشان مي‌گويد آن‌جا نمي‌كند. آن‌جا به فرد سرايت نمي‌كند.

اما اين‌جا كه دارد مي‌گويد يا اين را بفروش يا آن را بفروش، يا اين زنت را طلاق بده يا آن زنت را مثلاً مي‌گويد طلاق بده، اين‌جا مي‌گويند.... چرا؟ اين را مبتني مي‌كنند بر آن ما حققّه در واجب تخييري. در واجب تخييري، تصوير واجب تخييري چیست؟ يك عده مي‌گويند در واجب تخييري وجوب رفته روي جامع انتزاعي، إفعل يكي از اين خصال را، يا عتق رقبه، يا اطعام ستين مسكينا يا صوم ستين يوما. وجوب رفته روي عنوان احدُ هذه الخصال. اين يك مبنا است.

يك مبنا اين است كه نه، آن‌جا اين يك وجوب ويژه است آقا ضياء مي‌فرمايند هر كدام از اين عِدل‌ها وجوب دارد منتها يك وجوب مشؤوب به مثل جواز ترك. يك مبناي ديگر كه مبناي خود محقق حكيم قدس سره هست اين است كه در باب واجب تخييري وجوب مي‌رود روي هر فرد، مشروط به ترك عِدل‌هاي ديگر، مي‌گويد اگر آن دو كار را انجام نمي‌دهي اعتق، اگر آن دو كار ديگر را انجام نمي‌دهي، أطعم ستين مسكينا، اگر آن دو تا را انجام نمي‌دهي صم ستين يوما، هر كدام مشروط است. حالا اين‌جا، اكراه اين‌جا كه مي‌گويد يا اين را انجام بده يا آن را، پدرت را درمي‌آورم معناي آن اين است كه اگر آن را انجام نمي‌دهي، اين مكرَهٌ عليه است. اكراهش روي فرد مشروط است، مي‌گويد اگر آن‌ها را ترك مي‌كني اين را بايد انجام بدهي، آن‌ها را ترك مي‌كني، آن را بايد انجام بدهي، آن‌ها را ترك مي‌كني، آن را بايد انجام بدهي. پس خود فرد مورد اكراه است. منتها مشروطاَ به ترك اين موارد. خب اين... مي‌فرمايد اگر اين‌جور باشد نه اين كه يك جامع انتزاعي را برداشته نظر به جامع انتزاعي كرده، يا يك جامع تأصلی را در نظر گرفته، اين ... ايشان مي‌گويد در اين صورت اكراه به فرد است و.... خب و ايشان مناقشه كردند، به اين فرمايش ...

س: ؟؟؟ تخيير عقلي هم مي‌آيد ديگر؟

ج: تخيير عقلي ممكن است جامع باشد. نه در تخيير عقلي جامع است.

س: نه مي‌گويم ممكن است كه اين بیان آن‌جا هم بيايد؟ يعني ذاتاً ؟؟؟

ج: نه عقل كه اين كار را نمي‌كند كه مشروط بكند كه. عقل مي‌گويد همين هم مصداق آن مقیّد است چون الانطباق قهريٌ. ولي اين‌جا وقتي كه شارع حكم واجب تخييري را جعل مي‌كند، چون ايشان اين‌جور نيست كه مثل استادشان آقا ضياء اين يك واجب مشؤوب به يك خصوصيت را بگويند وجوب اقسامي دارد. نه وجوب يكي است منتها مي‌شود اين وجوب كه يكي است گاهي مشروط كرد آن را و گاهي آن را مطلق گذاشت آن را.

آن وقت در واجب تخييري مي‌گويند با واجب تعييني، وجوب فرقي نمي‌كند كه آقاي آقا ضياء فرق مي‌گذارد مي‌گويد وجوب در واجب تعييني يك نوع وجوب است. وجوب در واجب تخييري يك نوع واجب آخر است در كفايه يك وجوب آخر است. كه ماهيت وجوب‌ها با هم فرق مي‌كند.

س: همه‌اش ؟؟؟

ج: نه هيچ‌كدام از اين‌ها نيست. هيچ فرقي نمي‌كند اين‌ها مي‌گويند. به جامع هم تعلّق نگرفته كه شما مي‌گوييد به جامع است. بلكه به عِدل‌هاست. منتها به هر عدلي مشروطاً به اين كه بقيه را انجام ندهي، اگر آن دو تا را انجام ندادي، اين‌ را انجام بده، اگر اين دو تا را انجام ندادي، آن را انجام بده. و هكذا.

خب اگر اين مبنا را ما بپذيريم خب اشكال كردند كه آقا اين حرف مبنائاً درست نيست ما در اصول واجب تخييري را اين‌جور قبول نداريم. فلذا اين‌جا مي‌بينيد توي مصباح الفقاهه اگر نگاه كنيد يا توي محاضرات، تقريرات درس آقاي خوئي قدس سره، مي‌بينيد ايشان نام نبرده از آقاي حكيم يا از كسي ديگر، يك پيش مقدمه‌اي اول بيان فرموده كه ما مبناي‌مان در واجب تخييري اين است كه به جامع است كأنّ خواسته زمينه را آماده بكند براي اين كه بفرمايد به جامع است و آن وقت آن نتايج را بگويد.

عرض مي‌كنم به اين كه اگر شما در واجب تخييري هم بفرماييد كه در اصول اين‌جور تصوير نمي‌فرماييد اما حرف محقق حكيم قدس سره يك حرف درست است در واقع، خب شما آن‌جور تصوير نمي‌كنيد اما نمي‌شود كسي اين‌جور اراده بكند؟ پس اين هم يك صورتي است براي اكراه، كه مكرِه ممكن است ... بعد اين هم خودش يك مسئلةٌ ... يك مكرِهي بيايد اين‌جوري بگويد خب به فرد است ديگر، و بعد حالا استظهار كرد كه در مقام وقتي يك مكرهي مي‌آيد اين‌جوري مي‌گويد، مي‌گويد يا اين را انجام بده، يا آن را، و الا پدرت را درمي‌آورم بايد ديد استظهار از كلامش چه مي‌شود؟‌

س: حاج آقا حرف آقاي حكيم حرف خوبي است واقعاً. ولي اين حرف چرا لازمه‌اش اين است كه اگر به جامع تحصلي يا انتزاعي بخورد چرا مي‌گويند كه اكراه به فرد نمي‌شود؟ آن‌جا هم مي‌شود فرض، وجوب تخييري را يك وقت شارع مي‌گويد اعتق ستين رقبة، يا اطعم ستين مسكيناً، يا صم ستين يوما، يك وقت هست اين‌جوري بغل هم مي‌گويد،‌ يك وقت هست نه، با يك خطاب مي‌گويد كفّر، كفاره بده. در اين‌جا يك وقت هست مي‌گويد اين را بكش، يا اين را بكش،‌ يا اين را بكش، يك وقت هم هست كه مي‌گويد بكش، من مي‌فهمم سه تا، ؟؟؟

س: آن‌جا ديگر مبيّن دارد وقتي مي‌گويد كفّر

س: عرضم اين است ؟؟؟ حرف آقاي حكيم ؟؟؟ به جامع هست مي‌خورد وقتي كه يك مكرهي يا مولايي، فرقي نمي‌كند، مولا در كفّر، اين‌جا هم در مكره، به يك جامع كلي مي‌گويد كه بكش، نمي‌آيد تبيين كند و تكثّر ايجاد بكند در فرد آن‌جا هم وقتي كه مي‌گويد بكش، عقل ما مي‌گويد خب پس اگر اين را بكشي مي‌تواني بقيه را نكشي، اگر اين يكي را مي‌خواهي نكشي بايد اين را بكشي، اگر اين يكي را مي‌خواهي نكشي بايد اين را بكشي، معناي اكراه در جامع هم همين است كه بايد يك فرد را علي تقدير ترك بقيه انجام بدهي، يعني معنايي كه ايشان دارد مي‌زند فقط در آن وقتي كه تحصص مي‌دهد. ؟؟؟

ج: نه اين خلط بين دو چيز است. بين اين است كه اكراه به چي تعلّق گرفته؟ يا شما در مقام رفع آن ضرري كه متوجه از مكرِه است چه بايد بكني؟ آن‌جا بله مي‌گويد كه ... مثل اين كه مولا امر كرده به طبيعت صلاة بين الحدین. او نيامده بگويد يا اين نماز را بخوان يا آن نماز را بخوان، يا آن را، منتها عقل شما مي‌گويد كه خب من بعد از این باید امتثال كنم، حالا هم به آن مي‌شود امتثال كرد هم به اين، هم به اين، پس بنابراين اگر آن‌ها را ترك مي‌كنم بايد اين يكي را انتخاب بكنم، اگر آن‌ها را ترك مي‌كنم بايد اين يكي را انجام بدهم. و هكذا. اين ديگر ...

س: ؟؟؟ حرف آقاي حكيم توي واجبات موسّعه‌ي توي ؟؟؟ همين را مي‌گويد مي‌گوييم معنايي كه شارع ؟؟؟ يعني اگر ؟؟؟

ج: نه نمي‌فرمايد

س: خودتان فرموديد. فرموديد در تصوير واجبات تخييريه نه حرف اين را مي‌زنيم كه وجوب و ؟؟؟ رفته روي طبيعت، ما با فرد كار دارم فرد غير الطبيعه است نه حرف آقاي آقا ضياء را مي‌زنيم در وجوب، بگوييم وجوب ؟؟؟ به جواز ترك هم داريم خب با وجوب غير تخييري كه اصلاً ؟؟؟ به جواز ترك نيست ؟؟؟ آقاي حكيم است آقاي حكيم مي‌گويد وجوب همان منع از نقيض است منتها منع از نقيض مشروطه است در واجبات طولي هم آقاي حكيم مي‌تواند اين حرف را بزند، در واجبات طوليه هم مي‌گويد آقا معناي اين كه مي‌گويد ؟؟؟

ج: واجبات طوليه يعني چه؟

س: مثل صلّ، واجباتي كه افراد طولي دارند.

ج: ؟؟؟

س: اين‌جا مي‌گويد اگر من گفتم از تو صلاة خواستم ؟؟؟

ج: شارع نمي‌گويد اين‌جا.

س: ؟؟؟

ج: نه، يك حرف اين است كه مفاد قانون چیست؟ مفاد قانون اين نيست بله شما در مقام عمل براي امتثال اين قانون خودت را اين‌جوري مي‌بيني. در واجب تخييري خود قانون اين است. خود مفاد قانون اين است چون اين‌ها مي‌گويد مفاد قانون اين است كه اگر آن دو تا را ترك مي‌كني در خصال ثلاثه، اين يكي را انجام بده، اگر اين دو تا را ترك مي‌كني، آن را انجام بده، پس سه تا وجوب جداي از همِ مشروط به ترك ديگري جعل كرده. سه تا وجوب جعل كرده. سه تا وجوب جعل كرده نه يك وجوب.

آن كه مي‌گويد روي طبيعت رفته در واجب تخييري مي‌گويد يك وجوب جعل كرده، اين قول اين است كه نه به تعداد عِدل‌ها وجوب جعل كرده، قانون جعل كرده ولي مشروط.

س: حالا اين‌جا هم مي‌گويد كه اكراه روي چي رفته؟ اكراه همان است كه مفادش نباشد ؟؟؟

ج: حالا مي‌گويد اكراه اگر اين‌ جوري باشد مثل واجب تخييري باشد يعني مكره دارد مي‌گويد آقا يا اين كار را انجام بده، اگر آن را ترك مي‌كني، يا آن را انجام بده، اگر آن را ترك مي‌كني، خب پس بنابراين اگر اين‌جور باشد به خود فرد دارد مي‌گويد ديگر، مثل همان‌جايي كه مي‌گويد آقا بع.

س: اما اگر بگويد بكش، سرايت نمي‌كند.

ج: اگر بگويد بكش، اگر بگويد بكش ...

س:‌ ؟؟؟

ج: نه آن‌جا هم همين‌جور است. اگر مي‌گويد بكش، يك وقت هست كه به قرائن روشن است كه همين را مي‌خواهد بگويد، ؟؟؟

س: آقا ده نفر را نوي اتاق حبس كرده يك كلت دست من داده مي‌گويد بكش، يك وقت هست نه، مي‌گويد يكي از اين‌ها، يا اين را بكش، يا اين را بكش، يا اين را بكش.

ج: نه آن‌جا كه يعني همه را بكش، اصلاً آن جا مي‌گويد بكش يعني همه را بكش.

س: نه مي‌گويد احدهم.

ج: احدهم، احسنت،

س:‌ آن مبيّن دارد

س: حالا مي‌گويد يكي را، درست است؟ اما انتزاعي است ديگر، احديت انتزاع است نمي‌گويد يا الف را بكش يا باء را بكش، در اين‌جا انصافاً وجداناً اكراه كه مي‌آييد مي‌كنيد مي‌گوييد چي خواسته مكره؟ مكره خواسته يك از اين‌ها را بكشد ؟؟؟

ج: ما طبق فرمايش آقاي حكيم اين‌جوري عرض مي‌كنيم مي‌گوييم اين‌جا تارةً اين يك جامع انتزاعي را انتزاع كرده و حكمش را مي‌برد آن‌جا، اكراهش مي‌برد روي اين. اين يك صورت است كه قابل تصوير است. تارةً نه اين‌جوري نيست نه دارد مي‌خواهد بگويد اين را بكش، اگر بقيه را ترك مي‌كني، آن را بكش،

س: ؟؟؟

ج: حالا صبر كنيد.

آيا اين تصوير دارد يا ندارد؟

س: دارد.

ج: به اين شكل هم تصوير دارد ديگر؟

س:‌ بله.

ج: حالا حرف ما اين است كه اين اشكالي كه به آقاي حكيم مي‌كنند كه آقا اين حرف شما مبتني بر آن مبناست در واجب تخييري، ما اين مبنا را آن‌جا قبول نداريم. ما به ايشان مي‌گوييم آقا ممكن است ؟؟؟ شما آن‌جا قبول نكن.

س: اشكال را پذيرفتيم ما از شما. آن را كاري نداريم.

ج: ولي من مي‌گويم اين‌جا را اين‌جوري مي‌شود تصوير كرد.

س: ما حرف آقاي حكيم را مي‌خواهيم تقويت بكنيم بگوييم حرف شما در آن‌جايي كه تكثّر مي‌كنيد هست در آن‌جايي كه كلي هم مي‌كنيد هست.

ج: نه. خب اين نصرتي است كه لايرضي به المتكلم، براي اين كه خود ايشان در آن صورت را قبول مي‌كند مي‌فرمايد اگر آن‌جوري باشد بله،

س: ايشان بله فرق گذاشته، ايشان قبول نمي‌كند.

س: اگر انتزاعي باشد سرايت نمي‌كند.

«هذا كلّه لو كان الاكراه علي الجامع» كه مي‌گوييم به فرد سرايت نمي‌كند. اما «لو اكرهه علي ايجاد احد امرين أو امورٍ تخييراً فقال له طلّق زينب أو هند أو بع دارك أو فرسك، فإن قلنا بأنّ الوجوب تخييراً جانب الامر بالجامع تعييناً فحكم الاقسام ما سبق»‌ اين‌جا هم اگر بگوييم اين‌جوري هست خب بله، «و إن قلنا بأنّه نوعٌ آخرٌ من الوجوب متعلّقٌ بنفس الابدال التخييرية علي نحوٍ خاص بحيث يقتضي وجود كلّ واحد منها في ظرف عدم الآخر، كما هو التحقيق كان الاكراه متعلّقاً بكلّ منها علي نحو الخاص فكلّ واحدٍ وقع في حال عدم الآخر كان مكرهاً عليه كما كان مأموراً به»‌ در واجب تخييري مأمورٌ به است اين‌جا مكرهٌ عليه است.

خب حالا اين كه اين‌جوري شد بقيه‌ي كلام را بايد محاسبه كرد كه چه‌جوري مي‌شود؛ مكرهٌ عليه هست همه‌اش؟ خب پس بنابراين آن اشكالي كه آقاي آخوند در صدد رفع آن برآمد، الان هم اين‌جا وارد مي‌شود. كه خب اگر اين‌جوري هست پس بنابراين اگر گفت كه يا شراب بنوش يا آب بنوش، شما مي‌گويي چطور؟ خب شراب اگر نوشيد اشكالي ندارد ديگر به نظر ما؟ اين مكرهٌ‌ عليه است ديگر؟ براي دفع اين اشكال آن وقت وارد مي‌شوند كه يك‌جوري حل بكنند كه ان شاء‌الله فردا.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo