درس خارج فقه استاد محمدمهدی شبزندهدار
99/09/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:بیع
بحث در اين فرع بود كه در مسئلهي ثانيه در تحرير الوسيله مطرح فرمودند. كه اگر شخصي مكرَه شد به اين كه يا بيع انجام بدهد يا عمل ديگري غير از بيع، در اينجا آيا اگر بيع را اختيار كرد آيا اين بيع صحيح است أم لا؟
كه عرض شد كه سه قول در مسئله، يا سه نظريه در مسئله ميتوان گفت هست. يك نظريه اين است كه مطلقاً صحيح است سواءٌ اين كه در ترك بيع و ترك آن امر آخر يك محذور دنيوي و اُخروي يا اُخروي وجود داشته باشد يا نداشته باشد؟ اين بيع صحيح است يا آن امر آخر را اگر رفت انجام داد آن هم باز صحيح است اگر امري است كه داراي آثار هست.
و قول دوم اين هست كه مطلقاً اين باطل است هم بيع باطل است و هم اگر آن كار ديگر را رفت انجام داد، آن هم باطل است. ؟؟؟
و قول سوم تفصيلي است كه ماتن فرموده و قبل از ايشان هم مرحوم فقيه اصفهاني قدس سره در وسيلة النجاة فرموده و بسياري از محشّين كه حاشيه نزدند. و آن همين تفصيل است كه اگر آن امر آخر براي اين شخص محذور ديني يا دنيوي دارد، در اين صورت اين بيع باطل است و مكرهٌ عليه است. اما اگر محذور ديني و دنيوي بر آن امر آخر مترتّب نيست و در عين حال آمده بيع را انتخاب كرده، اين بيع صحيح است و مختار است و مكرهٌ عليه نسبت به اين نيست پس صحيح است كه اين مختار ماتن قدس سره در متن است.
حجت قول اول كه ميگويد مطلقاً صحيح است اين هست كه در اين موارد اكراه به جامع تعلّق گرفته، احد الامرين، اين جامع انتزاعي در واقع. و نه اين خصوصيت مورد اكراه است كه بيع باشد نه آن خصوصيت كه غير بيع باشد، هيچكدام مورد اكراه نيستند پس هر كدام را اگر انجام بدهد بلا اكراهٍ است و عن طيب نفسٍ است. بنابراين آثار آن مترتب ميشود و باطل نيست. حتي اگر محذور دنيوي يا اخروي مترتب باشد بر آن امر آخر و بيايد بيع را انجام بدهد، چون برهاناً اكراه از جامع سرايت به فرد نميكند پس اين عمل مكرَهٌ عليه نيست آن عمل هم مكرهٌ عليه نيست. اين استدلال كساني كه ميگويند مطلقا صحيح است.
شيخ قدس سره عرض كرديم كه اينجا دو تا مطلب فرمودند، دو جواب دادند يكي اين كه مسلّم است عرفاً و لغةً در اينجا اكراه وجود دارد. ظاهر اين كلام يك مقداري... كه چهجور ميخورد به اين مطلب و اين استدلال؟ ولو آن هم كه نميگويد كه وجود ندارد ميگويد به چيزي وجود دارد كه ربطي به اين بيع ندارد. نميگويد اينجا اصلاً اكراهي نيست عرفاً و لغةً. ولي ميگويد اكراه بر جامع است. اكراه بر جامع ربطی به عمل ندارد، به اين و آن ندارد. بله اگر شما براي جامع يك جايي اثري داريد اثر جامع برداشته ميشود. مثلاً اين آقا آمده به او ميگويد يا خانهات را بفروش، يا فلان كار ديگر را كه بيع نيست اصلاً، يك كار ديگري را انجام بده، و اين قبلاً نذر كرده كه من هيچكدام از اينها را، نذر كه لله عليّ كه نه خانهام را بفروشم و نه آن را، و قصدش هم مطلق بوده كه حتي اگر اكراهي شد مثلاً اينها.
خب الان اينجا كه مجبور است يكي از اين دو كار را انجام بدهد آن حنث نذر نيست. حرمت حنث نذر نيست، آن برداشته ميشود. اما اكراه بر اين و اكراه بر آن نيست. بحث ما فعلاً بر سر اين است كه آيا آن بيع درست است يا نه.
مگر فرمايش شيخ اعظم را اينجوري توجيه بكنيم كه بگوييم در مواردي كه اصلاً اثري بر جامع مترتب نيست، بر احدهما اثري ندارد، اثر شرعي. آيا در اينجا عرف ميگويد خب اصلاً اكراهي در كار نيست براي اين كه آن كه مكره است كه اثر ندارد و اينها هم كه اثر دارند كه اكراهي بر آنها نشده. يا اين كه نه، در اين موارد عرف و لغت ميآيد ميگويد آقا شما مكره هستيد و اين مكره بودم جز اين نيست كه، يعني بر همين مصداقها، و اينجا از آن مواردي است كه ولو برهاناً اين مصداق اكراه نيست اما غفلةً عن العرف، اين مصداق فرد است. و چون غفلةً الان مصداق فرد است و شارع هم جايي تنبيه بر اين مسئله نكرده، پس معلوم ميشود كه اين لافرد را به عنوان فرد قبول دارد و از مطلقات حتي اين هم مقصودش است. شبيه آن چيزي كه در موارد تسامحات عامهي ناس گفته ميشود در باب مقادير و اوزان و اينها. كه اگر گفت كفارهي فلان چيز مدّي است از طعام، يك مدّ طعام است خب مردم ميروند چكار ميكنند؟ ميروند عطاري ميگويد آقا يك مدّ مثلاً گندم بده، آنها هم ميآيد ميكشد ميدهد ديگر و حال اين كه اگر خاك و خاشاك آن را بخواهند جدا بكنند ممكن است كه مثلاً بخشي از آن درست مدّ بالدقة الواقعي و عقلية نباشد بعد از كسر آنها. اما توي ذهن احدي نميآيد كه اين مدّ نيست پس كفايت نميكند يك خرده بيشتر بايد مثلاً از مدّ معمولي بيشتر بخريم تا اين كه مدّ واقعي را داده باشيم. اين غير فرد، فرد حساب ميشود. از اين كه شارع تنبيه بر اين مطلب نفرموده با اين كه اين غفلت عمومي در ناس وجود دارد پس معلوم ميشود كه ...
اينجاها هم همينجور گفته بشود كه درست است اكراه مال جامع عنواني است و به فرد سرايت نميكند به دقت اگر بخواهيم محاسبه بكنيم. اما هر عرفي كه توي اين بحثهاي علمي نيامده باشد و اين دقايق را به آن توجه نداشته باشد اين هم ميگويد خب این بیچاره مكرَه هست ديگر، حالا بيا به او بگو آقا نه به جامع مكرَه بوده به فرد بيخود ميگويد اصلاً توي كَتش نميرود كه اين چه هست كه شما ميگوييد؟
س: يعني ولو مبناي ما اين باشد كه تطبيق عرف نيست
ج: نيست بله. به اين بيان، يعني اينكه ميگوييم كه تطبيق با عرف نيست درست است اما الا آن تطبيق عمومياي كه غافل هستند كه در هر دو طرف آن اين وجود دارد چه در طرف چيزي كه موضوع هست و موضوع نميبينند و چه چيزي كه موضوع نيست و موضوع ميبينند.
س: ؟؟؟ متنش را...
ج: من ندارم متن شيخ را، مگر اين كه اگر اين عبارتي را كه آقاي خوئي اينجا نقل كردند ... الان من مكاسب همراهم نيست. بله حالا ايشان آن قسمتي را كه من دارم ميگويم نقل نكردند، آن بخش دوم را عرض ميكنم. اين قسمت را نقل نكردند، و اين من توضيحاً لكلام شيخ دارم عرض ميكنم. اين حرفها توي كلام شيخ نيست ايشان فرموده عرفاً و لغةً هست.
گفتيم فرمايش شيخ كه ميفرمايد عرفاً و لغةً هست مناقشه كرديم. مناقشهي آن چه بود؟ كه اين جواب حرف آن آقا نميشود. مگر آن گفت نيست؟ آن گفت هست ...
س: ايشان در مقام سرايت به فرد ميگويد لا اشكال في صدق الاكراه در خود آن فرد عرفاً و لغةً. ؟؟؟ متن را بخوانيم اينجوري هست ميگويد لا اشكال ...
ج: عرفاً و لغةً.
س: چي؟ نه كلي، همان فردي كه محل نزاع است اصلاً بحث محل نزاع ميشود ؟؟؟
ج: نه بحث محل نزاع ؟؟؟
س: اكراه ميگويد بخور به بيع، بيع چيز ديگري ؟؟؟ ميگويد علامه علي ما نُقل اينطوري گفته، غير از اين كه بعضيها آمدند تأويل بردند بعد ايشان اشكال ميكند كه لا اشكال اين كه في صدق الاكراه ؟؟؟
ج: بله ديگر بحث وقتي احد الامرين باشد پس جامع ميشود ديگر،
س: بله جامع است.
ج: خب احسنت، حالا كه جامع شد، حالا اشكال شخص چه هست؟ ميگويد جامع مكرهٌ عليه واقع شده چه ربطي به فرد دارد؟
س: ايشان ميگويد صدق در مورد فرد هم اينجا همه عرف و لغت ميگويد كه ؟؟؟
ج: بله حالا اين كه مي فرمايد، اينجا ميفرمايد كه اكراه هست ميگوييم كه بله اكراه هست اما اكراه باز بر چه هست؟ اكراه بر جامع است نه بر فرد است.
س: نه ايشان ميگويد بر فرد است.
ج: نميگويم ايشان اين را كه نميگويد.
«لكنِ المسئله» كه قبل از آن اين است كه «لم يتأمل احد في انه ذا اكره الشخص على احد الامرين المحرمين لا بعينه فكل منهما وقع في الخارج لا يتصف بالتحريم لان المعيار في دفع الحرمة دفع الضرر المتوقف على فعل احدهما .اما لو كانا عقدين، أو إيقاعين كما لو اكره على طلاق احدى زوجتيه، فقد
استشكل غير واحد في ان ما يختاره من الخصوصيتين بطيب نفسه و يرجحه على الآخر بدواعيه النفسانية الخارجة عن الاكراه، (این) مكره عليه باعتبار جنسه» كه آن جامع را، كه اين هم ميشود مكرهٌ عليه. «ام لا؟ بل افتى في القواعد بوقوع الطلاق و عدم الاكراه و ان حمله بعضهم على ما إذا قنع المكره (بالكسر) بطلاق احداهما مبهمة لكن المسألة عندهم غير صافية عن الاشكال من جهة مدخلية طيب النفس في اختيار الخصوصية» كه طيب نفس دارد. خصوصيتها طيب نفس دارد، و اکراه مال کجاست؟ مال جامع است. «و ان كان الاقوى وفاقاً لكل من تعرض للمسألة» كه اين هم دقت شيخ است، ادعای اجماع نمیکند، نميكند ميگويد آنهايي كه مسئله را متعرض شدند. «تحقق الاكراه لغةً و عرفاً» اينجا اكراه لغة و عرفاً هست.
س: در مورد چه هست؟
ج: خب حالا ميگويد آن طيب نفس است ميگويد لغة و عرفاً هست. خب اشكال اين است كه اينكه شما ميفرماييد لغة و عرفاً هست در مقابل كي داريد ميگوييد؟ در مقابل كسي كه گفت آقا خصوصيتها كه طيب نفس دارد. و بر جامع است. شما آمديد در جواب من كه اين حرف را ميزنم ميگويم بابا گفته احدي زوجتك طلاق بده، آمده خب آن زوجهاي كه خيلي زياد به آن علاقه ندارد را اختيار كرده و آن يكي را كه خيلي به آن علاقه دارد را طلاق نداده. خب اينها از دواعي نفسانيه كه اين ... خب اين آمده اين را اختيار كرده، خب به اختيار خودش اين كار را كرده. پس بنابراين نسبت به خصوصيات كه طيب نفس دارد اختيار كرده، نسبت به جامع هم كه خب بله، احدي زوجتيه بوده اكراه نسبت به آن هست.
حالا شيخ در قبال اين آدمي كه اين حرف را زده دارد ميفرمايد كه «تحقق الاكراه لغة و عرفاً» هيچ ندارد نسبت به فرد فلان.
س: اين چي دارد ميگويد؟
ج: لغةً و عرفاً اكراه هست اينجا.
خب آقا برميگردد ميگويد آقا سلّمنا لغة و عرفاً اينجا هست قبول، اما اين چه ربطي به اشكال به من است؟ من هم قبول دارم. ولي من ميگويم آن چيزي كه مورد اكراه هست جامع است. آن چيزي كه اكراه در آن نيست به اين كه اين، اين فرد است. بله اگر براي جامع شما اثري داري بله، ولي بر اين چي؟
بعد آمديم گفتيم توجيه كنيم كلام شيخ را، توجیه کلام شیخ قدس سره به چی بکنیم؟ بگوییم مقصود ايشان اين است كه ولو حرف تو درست است بالدقه، مال جامع است و اين هم به اختيار است اين درست است ولي عرف در اينجا ميگويند بيچاره چارهاي نداشته. اين را طلاق بده. بر مصداق، يعني بر همان فرد و خصوصيت هم اكراه را ميگويند هست، عرف و لغت اين را ميگويند و در اينجا چون اين يك تطبيق عرفي و لغوي عام است؛ آن دقت عقليه اينجا ملاك نيست. ولو اين كه ما بگوييم عرف مرجع در مفاهيم است. نه در تطبيقات، اما يك استثناء ميخورد. كجا؟ آنجايي كه آن تطبيق، تطبيق عام باشد و غافل باشند مردم. چه در ناحيهي تطبيق بر غير فرد، چه در ناحيهي عدم تطبيق بر فرد. عدم تطبيق بر فرد مثل كجا؟ همان مثال معروف كه رنگ خون عرف ميگويد خون نيست. و حال اين كه برهان ميگويد خون هست چون انتقال عرض من موضوعٍ الي موضوعٍ آخر محال است. اگر جوهر خون اينجا نباشد پس اين رنگ از آن جوهر خون بلند شده روي لباس آمده. پس انتقال عَرض من موضوعٍ كه جوهر خون باشد شده، يعني آن موادي كه خونساز است. خونيت به آن است. از آن مواد اين رنگ بلند شده آمده روي لباس، پس انتقال عرض من موضوعٍ الي موضوعٍ آخر هست و اين محال است. چون حقيقة العرض وجوده عين وجوده في موضوعه هست. معدوم نشده كه دوباره پيدا بشود.
خب برهان ميگويد اين فرد هست عرف ميگويد نه بابا ديگر پاك شده. و شارع هم تنبيه نفرموده. پس معلوم ميشود آن خوني را كه ميگويد نجس است غير از اين خون است. از اين طرف فرموده مدّ طعام بده اين يك مدّهايي كه به اندازهي يك گرم، نيم گرم، خاك . خاشاك دارد كه آن را اگر برداريد ديگر مدّ نميشود بالدقة، آن را فرد حساب كرده، آن مدّي كه گفته حتي اين افزوده شود اينجا هم ميگوييم آقا گفته رفع مااستكرهوا عليه، خب اينجا الان عرف قضاوتش اين است كه اين مدّ مكرهٌ عليه است و حال اينكه اينجور نيست. بالدقة، بگوييم بله قبول، فرمايش شيخ را اينجا توجيه كنيم تا اين كه بخورد به استدلال طرف، اينجوري بگوييم. خب اين وجه اول فرمايش شيخ است كه حالا با اين توجيه هم ميتوانيم قبول بكنيم؟ كه بگوييم اينجا يك غفلت اينجوري وجود دارد؟ خب آيا واقعاً يك غفلت اينجوري وجود دارد كه حتي از عرف دقيق، چون ملاك عرف دقيق است بله حالا ممكن است كه خيلي اهل مسامحه و اينها، ولي عرف دقيق اين را نميگويد فلذا شما مثلاً اگر يك دقيقه مانده به اين كه پانزده سالش تمام بشود پسري، يك دقيقه مانده به اين كه نه سال يك دختري تمام بشود خب اينجا عرف دقيق هم ميگويد هنوز نه سال يك دقيقه كم است. يا كُر، يك مثقال كم بود، عرف اينجا هم ميگويد. يك جاهايي هست مثل اين مثالهاي، حالا آن رنگ، آن بله، آن واقعاً چنين ... حتي از ادقّاي عرف هست.
س: آن گندم هم همينجور است.
ج: در گندم هم ظاهراً همينجور باشد حتي يعني خيلي عميق است اين غفلت... ولو اين كه در يك جاهايي اين را ندارند مثلاً اگر الماس بخواهند بكشند، ديديد كه بعضي از همينطور يك كاغذ كوچك هم كه اينطرف ميگذارند همان كاغذ را آن طرف ميگذارند كه حالا اين چقدر مثلاً وزن دارد؟ ولي توجه دارند، توي يك چيزهايي كه بناء آن اصلاً بر مسامحه نيست پيششان نيست. الماس ميخواهد بكشد، طلا ميخواهد بكشد مثلاً. اما توي چيزهاي ديگر يكجوري هست توي عرف مردم كأنّ اصلاً توجهي به آن ندارند. توي ذهنشان نميآيد، اما آيا اينجا هم همينجور است؟ ميگويند واقعاً در اين هم؟ يا نه بر يكي از اينها مكره بوده؟ اين واضح نيست براي ما كه بگوييم اينجا جازم باشيم نه اين كه آن طرف آن هم بايد جازم باشيم. يك مقداري هنوز احتياج دارد به اين كه ... حالا ببينيم به كجا ميرسيم. اين اشكال اول شيخ اعظم بود با اين توضيحي كه داديم.
اشكال دوم شيخ اعظم اين است كه يك منبّهي به كار ميبرند
س: ؟؟؟ شما مسلم گرفتيد كه ؟؟؟ اصلاً به فرد كار نداريد. ؟؟؟ اگر يك تقريبي اينجا هست ؟؟؟
ج: بله، آنجا اين بود كه من مضطرّ به نجس كه نيستم كه آنجا بخورم، چون يك پاكي موجود است آن را نميشناسد، براي رفع تشنگي مضطر اين است كه نجس بخورم؟ نه مضطر به نجس است منتها چون جاهل هستم چارهاي ندارم جز اين كه حالا بر يكي از آنها منطبق بكنم حالا ممكن است كه نجس دربيايد. آنجا ميخواستيم بگوييم اضطرار واقعاً آن كه متعلَّق حرمت است آن كه متعلّق حرمت است اينجور نيست كه اضطرار طاري بر آن شده باشد. بر خود آن. اگر از عرف هم همانجا سؤال بكنيم كه ؟؟؟
س: ؟؟؟
ج: خيلي خب ؟؟؟
س: ؟؟؟
ج: اگر ميگوييد كه عين آنجا هست كه خب ؟؟؟
س: نه اگر ما كلمهي متعلّق را بياوريم وسط خب آن را از ؟؟؟ خارج ميكنيم ؟؟؟ در خصوص اين بيع مكره بوديم ؟؟؟ چون از اول نگفت همين را بايد بفروشي. ؟؟؟ اگر بگوييم آقا بالاخره من مكره بودم بايد يكي را ميفروختم،
ج: اگر عرف را از چيز در بياوريم، مثل اين كه برود يك عرفي را پیدا کند حالا براي آن برهان اقامه بكنيم آنجور كه نميگويد اما اگر به صرافت حال خودش بگذاري، اما اگر بيايي به او برهان بگويي، بگويي عرض مگر اينجوري هست؟ مگر ميشود رنگ همينجور توي هوا باشد؟ ميگوييد نه رنگ كه نميشود همينجور توي هوا باشد. رنگ باشد جسم نباشد؟ ميگويد نميشود. آن وقت ميگويد بله نميشود عجب، اما گر به صرافت حال خودش بگذاري عقلش به اين چيزها توجه پيدا نميكند، حالا اينجا هم حرف بر سر همين است كه آيا ... حالا توي اضطرار هم همين را ميگوييم اشكالي ندارد آنجا هم همينها را ميگوييم كه آيا اكراه بر جامع شده؟ اضطرار بر جامع شده؟ فرد هم ميشود. يا ميگويد نه؟ بدون اينكه ما توجه بدهيم به او به آن حكم عقلي آن. خودش به صرافت حالش چه ميگويد؟
جواب دوم شيخ اعظم قدس سره اين است كه يك منبّه ميآروند
س: ؟؟؟ عرف را به صرافت خودش رها بكنيد ديگر طرف ميرود عرف عمومي، ؟؟؟ حالا اين فرمايش اخيرتان كه فرموديد عرف دقّي را بايد محاسبه بكنيم
ج: عرف دقّيِ عمومي، اگر همين ...
س: آخر عرف عمومي معمولاً دقت نميكند ؟؟؟ يعني بناء ...
ج: نه عرف عمومي دقّي يعني همين، يعني عرف خودش قبول دارد دارد مسامحه ميكند. ببينيد آنجايي كه خودش قبول دارد كه دارد مسامحه ميكند آن ملاك نيست ميگويد آقا ديگر اين كار است ولي ميگويد مسامحه دارم ميدانم قبول دارم مسامحه را، مثلاً يك مثقال كم است يا يك ليوان كم است آنجا نه، اما آنجايي كه توجه ندارد به اين كه دارد مسامحه ميكند واقعاً، و بايد همان دقيقهايشان كه تسامح آنجاها را ميفهمند و توجه به آن دارند نه، عرف دقّي يعني اين، و آن وقت حالا اين اگر در نوع عقلاي دقيق كه همان دقت خودشان غافل هستند
س: يعني التفاتي به مسامحه هم ندارند؟
ج: ندارند بله،
اين آنجا اگر شارع سكوت كرد، به همان ادلهاي كه گفته ميشود تكليف لازم است ادلهي كلامي، اينجا بايد تنبيه بدهد، همان براهيني كه ميگويي بايد تكليف بكني، تكليف روي زمين باند اگر تو تنبيه نكني چه فايدهاي دارد؟ پس بايد تنبيه بفرمايد چون غفلت عمومي است.
جواب دوم اين است كه شيخ ميفرمايند يك منبّه ميآورد براي اين كه ... و آن اين است كه اگر شما بخواهيد بگوييد هر جا كراه به كلي به فرد نيست پس بنابراين اصلاً اكراه به خصوصيت و فرد در عالم پيدا نميشود. الا حالا مثلاً نادراً، چون همين مثالهاي متعارفي كه همهي شما قبول داريد كه اكراه به خصوصيت است ميگويد بفروش فرشات را و الا پدرت را درميآورم. اين قبول داريد كه اينجا اكراه هست يا نه؟ و اين بيع باطل است يا نه؟ و حال اين كه اينجا هم كلي است. بفروشيم، نگفته كه به زيد بفروشد و اگر مثلاً معيّن نكرد به زيد بفروش، به عمرو بفروش، به فلان قيمت، يا به فلان قيمت، معاطاطاً بفروش يا به صيغه بفروشي؟ توي اين مكان باشد يا آن مكان باشد. صبح باشد يا عصر باشد؟ نسبت به اين، اين كلي است ديگر اين هم. اينها هم همه مصاديق هستند. پس اكراه به جامع و كلي ديگر لايمنع از اين كه اكراه به فرد صدق بكند، به اين منبّه، و الا بايد بگويي همهي اينجاها نيست.
اين هم منبّهي است كه شيخ اقامه فرموده بر اين كه پس فرد در حقيقت ...
محقق خوئي قدس سره جواب دادند از اين فرمايش به اين كه قياس اين دو مورد مع الفارق است. چون در جايي كه ميگويد إحدي الزوجتين را طلاق بده، اين توجه به آن خصوصيت و اين خصوصيت دارد، فلذا اينجا ميشود گفت كه اين جامع را دارد عين اين خصوصيت و آن خصوصيت ميبيند به آن توجه دارد دارد اكراه ميكند، اما در آنجايي كه ميگويد «بع هذا المتاع» و ديگر عِدلي براي آن ذكر نكرده، در آنجا اصلاً خصوصيات مغفولٌ عنه در ذهن اين شخص است. يك جامع و اين جدا، آن جدا، آن جدا نميبيند. فذا آنجا كأنّ دارد به فرد اكراه ميكند. پس فرقٌ بين اين كه درست است كه هر دو تا كلي هست اما در آنجا كلياي است كه تكثّر آن اصلاً مغفولٌ عنه است. قابليت صدق آن بر كثيرين مغفولٌ عنه است و او را كأنّ همين ميبيند، اما در اينجايي كه ميگويد احد الامرين يا كتابت را بفروش، يا فلان كار ديگري را انجام بده، هم كتاب فروختن را دارد ميبيند هم آن كار آخر را دارد ميبيند و هم جامع بينهما را دارد ميبيند، اينجا بنابراين نميتوانيم بگوييم كه اكراه بر اين جامع در نظر عرف اكراه بر اين ؟؟؟ است و شايد مثلاً اين هم چاشني كلام محقق خوئي بكنيم اينجا مناسب باشد همان حرفي كه در توجيه قبلي ذكر كرديم اينجا چاشني بكنيم، كه باز برهان عقلي ممكن است كه فرقي نگذارد، بالاخره آن هم كلي است ولي باز در اثر اين كه كأنّ در آنجا دارد فرد را ميبيند همانكه مصداق اين است همين كه تحقق خارجي پيدا كرده. شبيه وضع عام، موضوعٌ له خاص را شما چهجوري تصور ميكنيد؟ در وضع عام، موضوعٌ له خاص ولو واضع عام توي ذهن خودش آورده كلي آورده ولي با آن كلي عبور كرده از كلي، و تعيّنات اين كلي را ديده و لفظ را براي آن تعيّنات وضع كرده، در آنجايي كه ميگويد عِدل ذكر نميكند ميگويد بع كتابك، تعيّنات را كأنّ، تعيّنات ديگر تكثّري نميبيند همين را ميبيند كه وجود پيدا كرده پس نظرش كأنّ فرد است. بحسب لحاظ و تصور او اينجوري هست. ولي آنجايي كه خودش تكثّر را ديده، هذا، هذا، جامع، اين، آن، پس بنابراين حالا اين دو تا با هم فرق ميكند و نميشود آن فرمايش منبّه باشد. لهذا الفرق العرفي، و الواقعي بين الامرين. اين هم فرمايش ايشان است بعد ايشان خودشان وارد تحقيق مسئله ميشوند در آنجا.